اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۳۰۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است

تزویر دشمن

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۳:۳۷ ب.ظ

‫آن روی سکه غرب، درگیر روابط متزلزل / سونامی افسارگسیخته خیانت در غرب‬‎

 

صدام هزاران نفر از کودکان و زنان بی گناه این مملکت را به خاک و خون کشید. استدیوم فوتبال ایلام را زد، ورزشگاه سنندج را، مدرسه ای در بروجرد، مدرسه در زنجان، دانشگاه تبریز، خانه ها و کارخانه ها و بازارها را با بمب و موشک ویران ساخت. تعداد شهدای بمباران دهه شصت را بشمارید. شیمیایی سردشت، اصلا شیمیایی حلبچه و... کجا دیدید غرب صدایی به اعتراض بلند کند و جنایات بی پایان صدام را محکوم نماید؟ اصلا به روی خودش نیاورد و همواره از ایران می خواست صلح تحمیلی را بپذیرد. 

الان هم غرب طرف اسرائیل است و چشم بر تجاوزگری ها و ترورها و کودک کشی های این رژیم سفاک بسته و از ایران می خواهد صلوات بفرستد و کوتاه بیاید!

هنوز هم عده ای گمان می کنند غربی ها دلشان برای مردم ما می سوزد و دنبال آزادی و دفاع از حقوق آنها هستند؟ این همه زن و کودک را صدام در شهرهای پشت جبهه کشت انسان و هموطن ما نبودند؟ آیا آنها که خود را به خواب زده اند بیدار شده و پی به ماهیت پلید و سراسر تزویر غرب به ظاهر مدافع حقوق بشر و آزادی خواهند برد؟ غربی که اجازه نمیدهد اندیشمندان و شهروندان و دانشجویانش تشکیل رژیم غاصب را زیر سوال ببرند، دلش برای آزادی مردم ما سوخته است؟ حالا اسلام نه حتی یکنفر با عقیده چپ و کمونیسیم نمیتواند در غرب سر بجنباند. غرب یا با سلاح رزم یا با رسانه تنها دنبال فروپاشی کشورهای مستقل است. این را بفهمیم و به رغم همه انتقادهایی که به مدیریت های داخلی داریم لااقل از سر لج و کینه به دامان غرب پناه نبرده و قوانین و رسانه های آنها را ملجأ آزادی و مدافع انسانیت و طرفدار مظلوم نپنداریم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رقص جنون تشنه آهنگ توست

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۱۲ ق.ظ

به حول و قوه الهی جنگ به زودی تمام میشود. اسرائیل به آنچه میخواست نمی رسد. اما اینطور نیست که هدفش را رها کند. بهانه رژیم غاصب برای آغاز جنگ، تعطیلی انرژی هسته ای ایران بود که خودش همین الان اذعان دارد قادر به نابودی آن نیست. برای همین با اتمام جنگ نظامی تلاش می کند از طریق رسانه و جوسازی و ناراضی تراشی به بزرگنمایی دستاوردهای خود و القای حسِ شکست به طیفی از مخاطبان خوش باور و دلداده غرب بپردازد و بدبینی و اعتراض عده ای را نسبت به ضرورت بهره مندی از انرژی اتمی تحریک نماید. غالب مردم البته به برکت خون شهدا از نتیجه این جنگ خشنود خواهند بود؛ ولی به هر حال رسالت ما به پایان نمی رسد. وظیفه داریم بیشتر حرف بزنیم و بیشتر بنویسیم. از منطق جهاد و غیرت و شهادت بگوییم. از تاریخ و تجربیات و عبرتهای آن بگوییم. از رذالت دشمن و ضرورت تقابل با زیاده خواهان از واقعیت میدان و زبونی دشمنی که مدعی قوی ترین ارتشهای دنیا بود.

هنوز هم عده ای گمان می کنند اگر شاه بود جنگ نداشتیم چون شاه با ابرقدرتها می ساخت و کاری به کار اسرائیل نداشت. هنوز برایشان جا نیفتاده که حتی اگر غلام حلقه به گوش غرب باشی هم باز کشورت خسارت خواهد دید حتی بیشتر از جنگ. یک نمونه اش فقط جدایی بخشی از سرزمین ایران است که در کمال بی غیرتی توسط شاه و پدرش تقدیم امپریالیسم شد. در حالی که ما بعد از انقلاب به رغم همه فشارها و سختی ها یک وجب از این خاک را به دشمن ندادیم. مطمئن باشید اگر باز هم مملکت را دست حکام بی غیرت بدهیم درست است که ممکن است به ظاهر جنگی رخ ندهد اما به اذعان خود غربی ها که دنبال تجزیه ایران هستند قدم به قدم باید شاهد از بین رفتن سرزمین مقدسمان باشیم. آیا بهتر نیست مردانه و با غیرت بایستیم و تسلیم بیگانه و تو سری خور اجنبی نبوده و دشمن را در اهدافش ناکام بگذاریم؟ تاریخ قضاوت خواهد کرد چه کسانی بیشتر دغدغه حفظ میهن را داشتند. آنهایی که از ترس جنگ به تجزیه کشور تن دادند و یا آنهایی که به استقبال خون و شمشیر و جهاد و شهادت رفتند اما نگذاشتند کشورشان ذلیل شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این راه عشق

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۱۵ ب.ظ

هر بار که اعزام می شد پدر قرآن دست می گرفت دم در می ایستاد تا از زیر آن رد شود. می گفت خدایا سپردمش دست خودت. راضی ام به رضای تو، صلاح دانستی ببری اش چیزی نمی گویم امانت خودت است، صلاح دانستی بماند، شکر گزارم...

پیکرش در طلائیه ماند. یکی دم غروب با دوچرخه آمد و خبر را به مادر داد. چقدر مادر صبور بود که قامتش نشکست. پدر کمی شک کرد. ایستاد به نماز. عادت داشت بعد از نماز بنشیند به خواندن دعا. ناراحتی قلبی داشت. مادر چای ریخت گذاشت داخل سینی و رفت پیشش که مقدمه چینی کند. گفت امشب تعقیبات و دعا را نخوان. دوستان محمد می آیند. پدر شکش به یقین تبدیل شد. چه شده؟ محمد شهید شده؟ یعنی خدا چنین لیاقتی به ما داده؟ هر دو سکوت کردند. مرد دوباره حرفش را تکرار کرد: لابد خدا لیاقتش را به ما داده... چشمانش اشک جمع شده بود. سر به سجده گذاشت و دعاهای هر شبش را زمزمه کرد.

بادگیر خاکی، خاطرات شهید محمد نیک بین، صفحه 91

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ایران سرافراز به حول و قوه الهی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۵۶ ب.ظ

نگاهی به آغاز و پایان هشت سال دفاع مقدس - ایرنا

 

این جنگ دیر یا زود با هر نتیجه ای به پایان می رسد؛ اما بی شک ایران را قوی تر از گذشته می سازد. ایرانی که در زمان جنگ تحمیلی رژیم بعث و حامیان غربی و شرقی اش از داشتن سیم خاردار تا پوتین و فانسقه و قمقمه هم در مضیقه و تحریم بود چه برسد به تسلیحات و ادوات جنگی، با تأسی از روحیه و تجارب سالهای دفاع مقدس به رغم استمرار تحریمها هم از نظر علمی و صنعتی و فضایی و هسته ای و پزشکی و ... پیشرفت نمود هم از نظر نظامی به نقطه ای رسید که متهم به تغییر موازنه قدرت در سراسر جهان اعم از آمریکای لاتین تا بوسنی و روسیه و سودان و سومالی و سوریه و... است. حالا مدعی قدرتمندترین ارتش منطقه و دنیا در برابر ایران اسلامی کاسه گدایی و استمداد به سوی غرب دراز کرده است.

آغاز این جنگ با هر نتیجه که ختم شود اشتباه عجیب محاسباتی دشمن بود. تهاجم گسترده فکری و فرهنگی و عقیدتی این سالها اگر چه شماری از مردم را از پیکره تفکر دینی و انقلابی جدا نمود و کشور را به سمت اندلس سازی سوق داد اما زنده بودن شعائر دینی و انقلابی به خصوص مفاهیم ایثار و شهادت که برآمده از نهضت ناتمام عاشورای حسینی است هم در مبحث دفاع از حرم و هم در مصاف با صهیون نشان داد که روح مقاومت و فرهنگ ایثار و و جهاد و شهادت همچنان ضامن بقای جمهوریت و اسلامیت مردم این سرزمین و بخشی جدا ناشدنی از هویت این ملت قهرمان و حماسه آفرین است.

این جنگ، انقلاب اسلامی و تمامیت ارضی ایران عزیز را تا سالهای سال بیمه می سازد؛ بإذن الله تعالی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رحمت الله به عشاق اباعبدالله

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۰۳ ق.ظ

به ایشان عرض کردم که پس این وعده صادق ۳ چه شد؟! لبخندی زدند و گفتند که بزنیم که نیم ساعت بعدش دوباره اسرائیل ما را بزند تا بعدش مردم مطالبه وعده صادق ۴ را بکنند؟! 

منان ئیسی 18 آذر 1403

 

 

فارغ از هر نظر و تحلیل و خبری:

تبریک به شهدای عزیز غدیر؛ انّا ان شاءالله بهم لاحقون

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با معرفت ها

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۴۹ ب.ظ

کتاب 39 کیلو تمام خاطرات اسارت محمد علی کریمی چاپ اصل و نو با تخفیف نشر  روایت فتح - فروشگاه کتاب باشیا

 

شهرام بچه اراک بود. اولین چیزی که از قیافه اش آمد در ذهنم، چشم های به گود نشسته و موهای شلال و بلندش بود. همیشه ریش و سبیلش را از ته می تراشید. چندان هم مذهبی نبود، اما خیلی نترس بود. بچه های شیرازی همیشه سرزنشم می کردند که چرا با شهرام میرزایی اینقدر صمیمی شده ام؛ اما من خیلی دوستش داشتم. هر چه از او دیده بودم، مرام و معرفت بود. یکبار با هم مرخصی گرفتیم و رفتیم ترمینال، ولی برای شیراز ماشین نبود. با اینکه یک ماشین در حال حرکت به تهران بود، هر چه اصرار کردم، سوار نشد تا تنها نمانم. دو سه ساعت در ترمینال علاف شد و تا من را سوار اتوبوس نکرد، خودش نرفت.

فقط دو روز مانده بود، سربازی اش تمام شود که در عملیات والفجر 10 شهید شد.

کتاب 39 کیلو تمام/ صفحه 106/ زندگینامه داستانی آزاده جانباز محمدعلی کریمی به قلم سمیرا اکبری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مقاومت

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۲۲ ب.ظ

نقش رسانه‌های همسو در فرهنگ مقاومت – معاونت بین‌الملل حوزه‌های علمیه

 

مقاومت یک فرهنگ است، اندیشه ای برآمده از عمق باور به اصل "ما می توانیم". ملتی که با این فرهنگ مأنوس باشد شکست ناپذیر خواهد بود. اسلام بر اصل عزت و شرافت و استقلال طلبی و استکبار ستیزی تأکید بسیار دارد. نهضت عاشورا الگویی برای بلوغ جوامع دینی و سلوک فردی و اجتماعی آزادگان عالم به خصوص مسلمانان حقیقی است که در طوفان شدائد؛ آنجا که خط قرمزهای فطرت و اسلام و انسانیت زیرپا نهاده می شود از بذل جان در راه صیانت از حریم حق، دریغ نداشته باشند.

این اعتقاد راسخ، زمینه ساز پیروزی انقلاب بزرگ و تاریخی و تمدن ساز اسلامی مردم ایران در بهمن 57 گردید. در حالی که آمریکا و غرب خود را مکلّف به حمایت از عنصر دست نشانده و فرمانبرشان می دانستند انقلاب مردمی پابرهنه و بی سلاح با رهبری پیرمردی عالم و وارسته و غیر وابسته، هیمنه آتش و گلوله و پول و مقام حاکمیت طاغوت را به زیر کشاند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز انواع دسیسه ها برای فروپاشی آن به کار گرفته شد تا به آزادگان عالم فهمانده شود بدون اتکا به شرق و غرب نخواهند توانست روی پای خود بایستند. ملت ایران باز هم با توکل بر خدا و محوریت اصل خودباوری، جلوه هایی زیبا از فرهنگ مقاومت را ترسیم نموده و یک به یک گردنه های پرخطر تاریخ را با سربلندی پشت سر گذاشتند. ترورها، شورش های جدایی طلبانه، کودتاها، تحریمهای سیاسی و اقتصادی و تسلیحاتی، تجاوز نظامی که با حمایت دولتهای غربی و عبری و عربی صورت پذیرفت و... نتوانست مانعی بر سر حرکت عظیم ملت مقاوم ایران ایجاد نماید.

دشمن هر آن در حال رصد و تحلیل شرایط موجود است. غرب از عداوت خود با حاکمیت مستقل دینی دست بر نداشته است. دشمن نیز به یقین پی برده است آنچه باعث مقاومت و شکست ناپذیری مردم ایران گردیده نه عناصر و تجهیزات مادی که باوری معنوی و فرهنگی برآمده از متن آموزه های دین است. پس اگر می خواهد مردم را شکست دهد نه با تکیه بر تسلیحات کشنده شیمیایی و موشکی و ... که بارها در طول دفاع مقدس آزموده و نتیجه نگرفته؛ بلکه تنها با اتخاذ روشی فرهنگی و جنگ نرم افزاری خواهد توانست عقبه فکری ملت را به موریانه جهل و دنیاطلبی و لذت جویی آلوده ساخته و اندلس دیگری را برای فروپاشی جامعه اسلامی رقم بزند.

تهاجم گسترده فرهنگی و اعتقادی از طریق انواع رسانه های دیداری و شنیداری و مجازی، میدان اصلی جنگ تحمیلی دشمن است که البته همچنان با ترکیب نبرد اقتصادی و امنیتی درصدد سست نمودن و تغییر سبک زندگی و باورهای دینی و هویتی مردم ایران قرار دارد.

مردم و مسئولان باید بدانند اگر می خواهند انقلاب اسلامی که خون آورد مجاهدت صدها هزار جوان رشید و گلگون کفن این مرز و بوم است برقرار مانده و به قیام جهانی حضرت حجت (عج) متصل گردد تنها یک راه پیش رو دارند که چون گذشته با تکیه بر خدا و اخلاص در عمل به تقویت عناصر معنوی و هویتی جامعه پرداخته و نگذارند فرهنگ دینی و ملی مردم تحت الشعاع تهاجم رسانه ای دشمن تضعیف گردد. در عمل به دین و مشی مؤمنانه، مقاومت و مداومت نشان دهیم چه در ابعاد شخصی مقید به احکام شریعت و آموزه های اخلاق اسلامی باشیم و چه در بعد اجتماعی از نشر و ترویج باورهای عقیدتی و انقلابی به منظور زنده نگاه داشتن فرهنگ مقاومت و برافراشته ماندن پرچم عزت و حقیقت، از پای ننشینیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاج شعبان

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ

شهید شعبان نصیری

 

یک کتابچه ای چاپ شده درباره شهید شعبان نصیری، کار کوتاه و جالبی است چند باری هم منتشر شده است.

شعبان نصیری شهید مدافع حرم است اهل کرج و تهران، که در عراق فعالیت داشت. خیلی از شهدای مدافع حرم در عراق را نمیشناسیم. انتشار خاطرات این شهدا کار با ارزشی است هم از این جهت که ادای دین کوچکی به ساحت منورشان صورت گرفته باشد هم اینکه اتحاد بین دو ملت ایران و عراق را که خار چشم دشمنان اسلام است تقویت نماید. خدا نیامرزد صدام را که چگونه نقشه استعمار را برای رو در رو قرار دادن برادران دینی به اجرا در آورد.

شهید شعبان نصیری در دفاع مقدس خیلی زحمت کشید. بعدش در مناصب بزرگی در حوزه حفاظت ناجا و بنیاد جانبازان و... مشغول به کار شد. روال منطقی اینطور است که بعد از اینهمه مسئولیت دیگر باید به استراحت بپردازد. رفت به میدان جنگ آنهم در نوک قله نبرد با داعش و خطرناکترین خطوط مقدم ایستاد و نیروهای رزمنده را هدایت کرد. اسیر مقام و جاه و مکنت دنیا نشده بود. این خیلی مهم است. چرب و شیرین دنیا فریبش نداد.

نمی گذاشت کار روی زمین بماند حتی اگر فراتر از شرح وظایفش بود، حتی اگر به ظاهر در شأنش نبود. بلند می شد و حرکت می کرد تا بقیه هم یاد بگیرند و حرکت کنند. برای همین گاهی در جلسات مهم اداری و سازمانی و یا در میدان جنگ، او را با نیروی آبدارچی و یا سربازی داوطلب اشتباه می گرفتند. چیزی نمی گفت و امر و نهی شان را با لبخند اطاعت میکرد. کمی بعد می فهمیدند او رئیس جلسه و یا مستشار و فرمانده میدان است. اوج خطر که همه کپ می کردند یا به پناهگاهی می خزیدند درست خلاف جهتشان به دل خطر می زد. بقیه هم روحیه بگیرند و پا پیش بگذارند. ببینند دشمن زبون از آنها وحشت بیشتری در دل داشته و بیشتر مهیای فرار و ترک میدان است. می گفت من بنشینم نیروهایم دراز می کشند!

رفت به سومالی. این را خیلی هایمان کمتر شنیده ایم. در دوره طاغوت به آمریکا در ویتنام کمک می کردیم، به اسرائیل کمک می کردیم، برای حفظ منافع غرب به عمان نیرو اعزام می کردیم و...، در جمهوری اسلامی اما به انسانها و مفهوم انسانیت کمک می رسانیم. خشکسالی در سومالی و مرگ دردناک مردم این کشور محروم آفریقایی فقط نقل اخبار و مایه تأسف لحظه ای آزادگان حقیقی نبود. حاج شعبان نصیری و دوستانش وقتی دغدغه آقا را شنیدند که فرمود "من غصه سومالی را دارم" امکاناتی محدود فراهم آورده و به شاخ آفریقا شتافتند و در حد توان به گرسنگان بی پناه این کشور خدمت نمودند. شهدا شرافت را معنا نمودند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ایستادگی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۳:۴۹ ب.ظ

photo_2025-05-16_07-11-06_8dnn.jpg

 

قم در طول دفاع مقدس بارها مورد حملات شدید هوایی دشمن قرار گرفت. بسیاری از خیابانهای مرکز شهر محل اصابت بمب و موشک دشمن و شهادت دهها تن از مردم بی گناه کوچه و خیابان است. نقل شده که در یک روز قم شاهد تشییع پیکر صد شهید بوده است. گاهی به کاروانهای دانشجویی که به قم می آیند تأکید می کنم اطراف حرم، بازار، چهارمردان و... دست کمی از مناطق عملیاتی نداشته و قدمگاه و معراج شهدای بسیاری بوده است. یکی از تاریخی ترین جنایات رژیم بعث اصابت موشک به خانه ای مسکونی سمت چهار راه سجادیه است که عده ای از خانمها با کودکانشان در روضه حضرت زهرا سلام الله به شهادت رسیدند. پیشتر تصویری از تابلوی یادمان این فاجعه را در وبلاگ منشر کردم. به تازگی در محل بمباران سه راه بازار قم (جنب بانک سپه) که منجر به شهادت تعدادی از دانش آموزان این شهر گردید هم تابلوی یادمانی نصب شده که تصویری از آن را خدمتتان تقدیم می کنم. امیدوارم ثبت و انتقال حقایق دوران جنگ تحمیلی به عنوان رسالتی مهم و سازنده بیش از پیش مورد توجه فعالان و مسئولان این عرصه قرار بگیرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک متن خوب درباره شهید طوسی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ

شناخت‌نامه شهید «محمدحسن قاسمی طوسی»

 

🔹 *اگه به شهید طوسی نگیم نابغه فاو، به کی بگیم؟* 
✍️ محمدحسن جعفرزاده:
 *گفتش* : حاجی شنیدی یه یادواره واسه شهید محمدحسن طوسیِ نکا گرفتن، گُنده اومدن اسمشو گذاشتن:«نابغه فاو» 
 *گفتم* : یعنی می‌خوای بگی قُمپُز درکردن؟ 
 *گفتش* : آخه نه اینکه مازندران کناردستِ تهرانه، مازنی‌ها اعتماد به نفسشون پایینه، اسم قُلمبه می‌ذارن تا دیده بشه! از قدیم گفتن:«تیم‌جارِ خِس،همه‌ شو پادشاه‌ رِه خُو ویندِه» (کسی که کنار خزانه برنج می‌خوابه، خواب پادشاهی می بینه) 
 *گفتم* : عجب!پس خودت مازنی هستی؟ 
 *گفتش* :«اَره؛ مازِرون دِلهٔ وَچومِه» 
 *گفتم* : به قول تهرونیا، اگه یه دوست مثل تو داشتم،دیگه دشمن نمی خواستم. ولی از قضا پیش بد کسی اومدی! چون پیشنهادِ این لقب رو حاجیت داده!
البته اولین پیشنهادم «حسن باقریِ مازندران» بود؛ ولی انگار که به سردار مومنی، رئیس یادواره برخورده باشه گفت: «طوسی برای ما یک قهرمان ملیه!» منم نکردم نقش نامردی و گفتم «تو بَوّی گِل‌دسته، همه گِنِنه هسِّه؟» 
 *گفتش* : اِیوَل چه تیکه ای انداختی؟ پس چی شد رسیدین به این عنوان؟  
 *گفتم* : تو مسیرِ نوشتن کتاب و تهیه مستندِ شهید با اکثر هم‌رزما و خانوادش مصاحبه کردم و هرچی کتاب و نوشته بود خوندم. 
به این نتیجه رسیدم، بالاتر از یه فرماندهٔ عادیه؛ دیدم بعضی از نیروهاش جوری دربارش حرف می زنن که انگار می پرستنش؛ خیلیاشون هم گفتن وقتی شهید شد انگار پدرمون رو از دست دادیم؛ می‌گفتن در عین صلابت، متواضع بود و با همه جدّیتش، مهربان. 
راستش نماد و نمود توصیف‌های حضرت آقا درباره فرماندِهای عرشی و جهادی جنگ رو تو شخصیت حسن آقای طوسی دیدم؛ ولی میون همهٔ اون ویژگی‌های چن‌بُعدی، ابتکاراتِ اعجازگونه‌ش تو فتح فاو چِشَمو گرفت و از میونِ ۲۰ لقبی که پیشنهاد دادم، «نابغه فاو» برام پررنگ‌تر شد. 
 *گفتش* : دِکّی، این شد دلیل؟ 
 *گفتم* : ای بابا، «چه مِثّ پستهٔ بی‌دِله دِهون وا هَکِردی؟» (کنایه از سخن نسنجیده) 
دلیلش اینه که اعضای ستاد یادواره که این اسم رو نهایی کردن، همشون از فرماندِهای عالی‌رتبه جنگ و لشکر ۲۵ کربلان. البته به این جمع هم اکتفا نشد؛ سردار نوریان، دبیر ستاد، یه آدمِ کاردرسته که «وِل‌ کُن ماجرا نَیِّه»؛ از همهٔ فرماندِهای قدیم و جدید استان و چن‌تا از فرماندِهای ستادکل و سپاه مشورت گرفت و تا دَفعِ دَخلِ مُقدَّر نکرد، نذاشت تصویب بشه؛ حتی یادمه شهید امیرعبداللهیان در تأییدش نوشته بود:«نابغهٔ فاو در عملیات والفجر۸» 
 *گفتش* : آخه می‌گن اول بار ایدهٔ عبور از اروند رو شهید باقری داد و طراحیش هم تو قرارگاه مشترک سپاه و ارتش انجام شد. 
 *گفتم* : اتفاقاً آقامحسن رضایی فرمانده وقت سپاه می‌گه: «وقتی این ایده رو مطرح کردیم تقریبا همه رد کردند؛ بجز سردار قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا.» 
سردار مرتضی قربانی هم می‌گه من به پشتوانهٔ تجربیاتی که با بچه‌های لشکر داشتیم و بعد از مشورت با شهید طوسی به آقا محسن گفتم:«فاو رو بده به من»؛ ایشون هم بعد از سه روز مباحثه پذیرفت. 
 *گفتش* : آقاااا! ینی می‌خوای بگی تو فتح فاو فقط لشکر ۲۵ کربلا نقش داشت؛ پس لشکرای دیگهٔ سپاه و پشتیبانی گستردهٔ هوایی ارتش چی؟  
 *گفتم* : «بِرار چیشی گِنی تِه؟ چه مِه دِهُونِ دِلِه حرف اِلنی؟» من کِی چنین چیزی گفتم؟ اصلاً خودت ببین آقا محسن چی می‌گه:« اگر ما بعد از ۶ ماه توانستیم کاری را که همه فرماندهان می‌گفتند قابل انجام نیست، تبدیل به یک عملیات بزرگ کنیم، بخاطر همت افرادی چون شهید طوسی بود.»  
می دونی چرا فرماندِهای بزرگ جنگ می‌گفتن نمی‌شه؟ چون درسته که فتح فاو خیلی الزام و اقدام داشت؛ اما اصلِ ماجرا، عبور از رودخانه وحشی اروند بود و به‌ راحتی نمی‌شد ازین اسبِ چَموش سواری گرفت؛ چون هر ۲۴ ساعت ۴ بار جزر و مدِّ ۴ متری داشت و بعضاً ارتفاع امواجش هم به ۴ متر می رسید.  
 *گفتش* : چه چهار بازاری شده! فهمیدم، به قول گفتنی: «اینجِه، اونجِه نیِه... اروند بابِلرود نیِه» 
 *گفتم* : دلیلِ شکست ارتش عراق و فتح سریع شهر فاو هم به همین اصل غافلگیری بر می‌گرده؛ چون تو مُخَیَّله‌شون هم خطور نمی‌کرد ایرانی‌ها بتونن هزار و خورده‌ای متر عرض اروندِ با عمق ۱۵ متر رو شنا کنند و بعد هم اقدام نظامی انجام بدن! خُب این کارِ کیٖ بود؟   
 *گفتش* : حتماً می خوای بگی شهید طوسی و لشکر ۲۵ کربلا؟ 
 *گفتم* : من چرا؟ فرمانده وقت سپاه می‌گه: « کاملاً موافقم که اسم شهید طوسی را بگذارید نابغه فاو؛ چون واقعاً ابتکارات زیادی رو در شناسایی رودخانه اروند از ایشان دیدم.» 
شهید طوسی می‌دونست عبور از فاو نیاز به جنگِ با آب و شناخت دقیق اروند داره؛ واسه همین، اطلاعات آب رو از کشتیرانی و نیروی دریایی انگلیس و پرتغال جمع آوری کرد و با مطالعات فشردهٔ یه ماهه، به محاسبات دقیقی دست پیدا کرد.
چالش اصلی اینجا بود که غواص‌ها بجای اینکه در مسیر جریان رود، ۵۰۰ متر پایین‌تر از نقطهٔ فرود به ساحل برسن، ۵۰۰ متر بالاتر صعود می کردن!
 *گفتش* : جاااان؛ مگه می‌شه؟ مگه داریم؟ یعنی خلاف جریان آب؟ 
 *گفتم* : آره جان! دلیلشم اینه که فاو در ساحل غربی اروند و دهانهٔ خلیج فارس قرار داشت و جزر و مد دریا روش اثر می‌ذاشت. این مسئله خودش کلی محاسبه دقیق لازم داشت! حالا بماند که سرعت امواج زیرِ آب تا ۶۰ کیلومتر بود و غواص‌ها علاوه بر صدکیلو جیگر، نیاز به آموزش‌های سنگین داشتن و باز این شهید طوسی بود که غِلق‌ کار و فوت‌و‌فن کوزه‌گری رو به نیروها آموزش داد.  
 *گفتش* : اروندرود چه چغِر بَد بدنی بود واسه خودش!
 *گفتم* : حالا کجاشو دیدی! موقع جزر، زمینِ ساحل باتلاقی می‌شد و شهید باید جوری محاسبه می‌کرد که غواص‌ها دقیقاً از نقاط سِفت باتلاق عبور کنن و موقع برگشتن هم رد پای خودشونو کاملاً پاک کنن. شناسایی منطقه و جمع آوری اطلاعات و شاخص‌ گذاری و تعیین معبر عملیاتی و... هم در شرایطی انجام می‌شد که موانع انفجاری و میدان‌های مین و آتشِ سنگین دشمن وجود داشت؛ دشمنی که علاوه بر تسلط بلندمدت بر منطقه، از به‌روزترین تکنولوژی‌های راداری و دوربین‌های دید در شب و پروژکتورهای قوی استفاده می کرد.
تو همین شرایط غواص‌های طوسی ۱۵۰ بار عملیات شناسایی انجام دادن.  
 *گفتش* : بنظرم درستش ۳۰۰ باره؛ چون هم رفت داشت، هم برگشت. واقعاً مسئولیت سنگین و پیچیده ایه. 
 *گفتم* : علاوه بر اینا، آقامحسن می‌گه:« حتی شناسایی مسیر گردان های موج دوم، نقطهٔ پیاده شدن گردان‌های قایق‌ سوار، ساماندهی آنها و آرایش گرفتن برای حمله در زمین دشمن را شهید طوسی انجام داد.» 
 *گفتش* : اِیوَل، خوشمان آمد! 
 *گفتم* : علاوه بر همهٔ اینها، شروع عملیات با خط‌شکنی غواص‌های لشکر مازندران به فرماندهی شهید انجام شد که با عبور از موانع طبیعی اروند و سیم خاردارها و ساخت معبر و ورود به شهر فاو، اولین شوک غافلگیری رو به ارتش عراق وارد کردن. 
 *گفتش* : معما چو حل گشت آسان شود. حالا دیگه گرفتم چی شد! منحصربه فرد بودن و پیچیدگی عملیات والفجر۸ به همین شناسایی و شاخص گذاری و باز کردن معبر و خط‌شکنی بر می‌گرده، وگرنه باقیش که شبیه بقیهٔ عملیات‌های سپاه و ارتشه.  
 *گفتم* : واسه همینه که با همهٔ زحماتی که لشکرهای دیگه کشیدن، وقتی صحبت از فتح فاو می‌شه، ذهن خیلیا می‌ره به سمت لشکر مازندران.  
 *گفتش* : ازین ببعد هم ذهن من می‌ره به سمت ابتکارات و رشادت‌های این پهلوونِ نابغهٔ مازنی. 
 *گفتم* : ۲۰ بهمن ۶۴، روز عملیات والفجر ۸، توی تقویم به «حفاظت اطلاعات» نام‌گذاری شده؛ چون‌ شهید طوسی و بقیه فرماندِها، اون تحرّکات و شناسایی‌ها و رفت و آمد غواص‌ها ووو رو جوری پیش ‌بردن که نه‌تنها عراقیا؛ بلکه رزمندِها و خیلی از فرماندِهای ما هم تا نزدیکیای عملیات، ازش خبر نداشتن. 
 *گفتش* : دمت گرم! این دیگه تیر خلاص بود؛ واقعاً برام جا افتاد؛ به‌ قول حشمت فردوس حالا دیگه افتاد! 
 *گفتم* : همین درخشندگی‌ها و مجاهدت‌های شهید تو فتح فاو باعث شد که آقا محسن بگه: «شهید طوسی در نظامی‌گری هم اطلاعاتی بود و هم عملیاتی؛ فقط سه نفر از فرماندهان جنگ این دو ویژگی را باهم داشتند: شهید باقری، سردار رشید و شهید طوسی» 
 *گفتش* : باعث افتخار ما شمالی‌هاس.
راستش شرمنده شدم که اون تعبیرو واسه هم‌استانی‌ها به‌کار بردم؛ اتفاقاً نگاه که می‌کنی می‌بینی مازندران پُره از شیرمردای با اعتمادبه نفس و پلنگای تَبری مثل شهید طوسی.
 *گفتم* : پس ایرادی هم اگه باشه اینه که قدر اینهمه نخبه و مشاهیر پرافتخارِ ملّیو نمی دونیم؛ از علما و اساتید دانشگاه و فرماندِهای نظامی و مدیرای دولتی و قهرمانای ورزشی ووو.
بهت قول می‌دم اگه یکی از این بزرگان رو شهرهای دیگه مثّ اصفهان و تبریز داشتن، تا حالا کلی سینمایی و سریال ساخته بودن؛ از قدیم گفتن:«اَقا،اَقا از خِنه در اینِه»( آقایی هر کس از درون خانه اش حفظ می‌شود)
 *گفتش* : اینم از قدیم می‌گن:
قدر زر زرگر شناسد
قدر گوهر، مازنی
 *گفتم* : از شوخی گذشته، حقیقتاً اگه ما مازنی‌ها از این همه تاریخِ پرافتخار و ظرفیتای عظیم استفاده می‌کردیم، وضع استان این نبود!
 *گفتش* : نمی‌دونم چرا یاد این مَثل مازِرونی افتادم:
«اُویِ جُور شِنِه، وازیکِ جُور اِسِّنِه»
(کنایه از کسی که مثل آب جاری قصد جلو رفتن و پیشرفت دارد؛ولی همچون شن‌های کف آب ایستاده و حرکت نمی‌کند.)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مبارزه، رفاه طلبی، عزت یا تسلیم؟

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۳۴ ق.ظ

اِتراف؛ رفاه گرایی اشرافی - تسنیم

 

سال 66 مزخرفترین سال تاریخ جنگ بود. خیلی ها تصور میکردند سال 65 سال سرنوشت است. حتی این موضوع را در نماز جمعه هم مطرح نمودند. بعضی مورخین معتقدند سال 67 سال سرنوشت جنگ است چون پایان آن رقم خورد؛ اما در واقع باید سال 66 را سال سرنوشت دانست.

اواخر سال 65 بعد از اعزامهای دهها هزارنفری و عملیات گسترده و انهدامی کربلای پنج که بیشتر جنبه رو کم کنی برای طرفین را داشت در پسا پرده حلقات مدیران سیاسی نظام بحث سازش و صلح با متجاوز به طور جدی مطرح گردید تا جائیکه در نهایت به اذعان محسن رضایی فرمانده وقت سپاه، قطعنامه 598 در سیزده اسفند 66 به طور محرمانه و بدون اطلاع امام به امضا رسید و چند ماه بعد اعلام گردید.

سال 66 امید به نتیجه دادن مذاکرات باعث شد مسئولان نظام انگیزه لازم برای دعوت مردم به سوی جبهه را از دست بدهند. عملیات خاص و بزرگی در تدارک نبود. رزمندگان احساس کردند فعلا به حضورشان در جبهه نیازی نیست و دنبال درس و مدرسه و کشت و کار خودشان رفتند. جبهه ها سرد شد و جنگ و آمادگی برای دفاع به حاشیه رفت. در این بین اما دشمن به بازسازی نیروهای خود رو آورد. اندکی بعد با حملاتی گسترده توانست فاو و حلبچه را پس بگیرد. ایران در مقابل به امضا و اعلام رسمی توافق 598 رو آورد. دشمن این اتفاق را نیز به حساب ضعف ایران گذاشت و به حملات گسترده خود سرعت بخشید. در اواخر تیر و اوایل مرداد 67 دشمن در جبهه جنوب با نزدیک شدن به پلیس راه اهواز و در غرب به واسطه منافقین با تصرف جاده اسلام آباد – باختران به نقطه ای رسید که حتی در آشفته بازار روزهای نخست جنگ هم به آن دست نیافته بود.

نباید به امید توافق و نتیجه بخش بودن مذاکره، جبهه را سرد کرد. درست مثل ورزشکاری که اگر بدنش سرد شود نمیتواند واکنش مناسبی در میدان نشان دهد.

نمیشود کتمان کرد که بعضی مسئولین از آمریکا و به خصوص آمریکای ترامپ می ترسند. درآمدهای بالا و سطح رفاه نامتعارف و بیش از معمول و نیز آلودگی بستگان و دوستان بعضی از مسئولین به مفاسد اقتصادی و اخلاقی نیز علت دیگری برای احاطه خوی تسلیم پذیری و سستی آنها در مقابل دشمن گردیده است. حجاب که خوب است آمریکا اگر بگوید دیگر حق ندارید مزار شهدا بروید و فاتحه بخوانید هم بعضی مسئولان به بهانه اجتناب از دو قطبی سازی، دستان تسلیم را بالا خواهند برد. از این روست که هیچگاه با استناد به ضرورت وفاق و پرهیز از دو قطبی سازی، اقدامی برای کنترل گرانی و یا برخورد با مفاسد اقتصادی صورت نمی گیرد و این موضوع منحصر به عقب نشینی از شعائر انقلاب و نظام گردیده است.

این روزها خوشحالی و اظهار امیدواری بعضی نخبگان سیاسی به نتیجه بخش بودن مذاکره غیر مستقیم! با آمریکا چندش آور و نگران کننده و یادآور حوادث سالهای آخر جنگ است. حتی اگر در باطنتان از دشمن واهمه دارید از باب سیاست و درایت و حفظ ظاهر هم که شده اینطور با ذوق و شوق دم از رابطه با آمریکا نزنید و از زنده نگاه داشتن و تقویت روح حماسی و فرهنگ مقاومت در جامعه غافل نشوید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بهانه جویی برای ترک فعل

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۲۸ ق.ظ

با شناخت دلایل بی انگیزگی با بی انگیزه بودن خداحافظی کنید | گام برتر

 

آنهایی که می گویند الان باید تمرکزمان روی یمن و غزه و تهاجم احتمالی آمریکا باشد و حجاب و استیضاح و انتقاد از مسئولین را رها کنید مثل همان هایی هستند که می گویند با حجاب چکار دارید بروید یقه اختلاس گرها را بگیرید. حالا خوب است همین قشر بچه های حزب اللهی هستند که مقابله با اختلاس ها و زد و بندها و وعده صادق سه و ... را مطالبه میکنند و از طرف همان جماعت انگ تندروی می خورند.

والله ما تجربه دوران دفاع مقدس را داریم که همزمان هم در مقابل تجاوز ارتش بعث با پشتیبانی دهها کشور غربی و شرقی و عربی ایستادیم هم با منافقین کوردل و مسلح درگیر بودیم هم جلوی احتکار و گران فروشی را می گرفتیم هم وضعیت حجاب را کنترل می کردیم و... خودتان شل و بی انگیزه هستید چرا بهانه های واهی می آورید؟ شما هم بیخود میکنید وقتی اولویت را چیز دیگری می دانید می آیید با بچه های حزب اللهی درگیر می شوید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قوی ترین بانوی ایران

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۸ اسفند ۱۴۰۳، ۰۸:۲۱ ق.ظ

فرارو | (تصاویر) گیتی موسوی با کشیدن هواپیمای ۱۸ تُنی رکوردشکنی کرد

 

اینطور که در رسانه ها گفته اند یک خانم ایرانی اهل تبریز به نام بانو گیتی موسوی موفق شد با کشیدن یک فروند هواپیما نام خود را در کتاب رکوردهای گینس به ثبت برساند. از او به عنوان قوی ترین زن ایرانی شده است. این اقدام البته کار بزرگی است و این موفقیت را باید به این خواهر بزرگوار و پر تلاش تبریک گفت؛ اما قوی ترین بانوی ایرانی به یقین امثل مادران شهید افراسیابی و نجاریان و ... هستند که چهار پنج فرزند رشید خویش را در راه خدا تقدیم نموده و قد خم نکردند؛ مادر شهیدی که جوان رعنایش را با دستان خودش شست و داخل قبر گذاشت و از مردم خواست راه شهدا را ادامه دهند از خدا خواست از او راضی بوده و قربانی اش را بپذیرد، فرزندان دیگرش را هم تا مسلخ عشق بدرقه می کرد و بی هیچ چشمداشتی از جایگاه پرافتخاری داشت، زنهای محل را برای کمک و پشتیبانی از جبهه بسیج می نمود. نام این بانوان استوار و قهرمان در هیچ کتاب بین المللی ثبت نیست اما یاد و سیرت و راهشان روح حماسه و ایثار را تا ابد در دل تاریخ جاودانه ساخته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فوتبال و آوردگاه زندگی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۳، ۰۳:۰۸ ق.ظ

تصاویر/ شهید «مهدی رضایی مجد» (۱)

 

جواد خیابانی دوست داشتنی در اواسط نیمه اول بازی استقلال و پرسپولیس گلایه کرد که مسابقات حساس مثل دربی صرفا در کشورهای اروپایی جذاب است و در ایران کسالت بار بوده و از جذابیت لازم برخوردار نیست.

نیمه دو سراسر شور و هیجان بود. جواد خیابانی که به وجد آمده بود چندبار اذعان کرد چنین بازی پرنشاط و جذابی را در چهار پنج دهه اخیر ندیده است! اواخر مسابقه هم البته نکته خوبی گفت: یک حادثه و اتفاق کوچک میتوانست نتیجه را به گونه ای دیگر رقم بزند. فوتبال مثل زندگی است و هر آن باید انتظار هر واقعه ای را داشت....

من حرفش را تکمیل می کنم: زندگی و سرنوشت قابل پیش بینی نیست.

راستی اوایل نیمه اول بازی، جواد خیابانی یاد شهید رضایی مجد کاپیتان تیم ملی جوانان را در آستانه سالروز شهادت او (دهم اسفند 65/ شلمچه) زنده کرد و گفت او موقع شهادت، پیراهن تیم ملی را زیر لباس رزم بر تن داشت. زنده نگه داشتن یاد شهدا با رویکرد بیان خاطره ولو کوتاه مشابه روایتی که خیابانی داشت، تأثیرگذار و ارزشمند است.

در این مستطیل سبز، چه انسانها که به خدا رسیدند و چه بسیار که در ورطه تباهی غلتیدند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این فاصله دوست نداشتنی!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۴۲ ق.ظ

تصاویر) نکوداشت محسن رفیق‌دوست

 

ذهن آدم است دیگر گاهی قلقلک می آید. رسانه ها می گویند یک میلیون و چهارصد هزار نفر در تشییع پیکر مطهر سیدالشهدای مقاومت شرکت داشته اند. دمشان گرم. حضور در تشییع هر چقدر باشکوه تر، چشم دشمن کورتر. اما با خودم می گویم اگر این تعداد نفری یک گلوله به سمت دشمن شلیک می کردند، چه اتفاقی رخ می داد؟ اگر نفری یک خشاب خالی می کردند یا یک آرپی جی می انداختند... مگر طول و عرض اسرائیل چند کیلومتر است؟ البته اینها صرفاً بازی ذهن است. چرا ظرفیت عظیم جهان اسلام بر ضد موجودیت رژیم اشغالگر، بسیج و عملیاتی نمی شود؟

بعضی رسانه های سوپرانقلابی! دارند گزیده سخنان سیدحسن نصرالله را دست به دست می کنند. سید این ماههای آخر از دست ما گله داشت. یعنی ما حتی فرزندان و حامیان خودمان را هم از خودمان آزرده ایم؟

بعضی هم از قول دوستان حزب الله لبنان می نویسند چرا موشکهایتان در زیر زمین است؟ چرا در مساله حجاب اینطور وا داده اید؟

دیشب یکی از سایتهای خبری گزارشی از برنامه بزرگداشت محسن رفیق دوست منتشر کرد. چقدر مسئولان و سرداران گرانقدر در این مراسم حضور داشتند. ناطق نوری هم بود، علی شمخانی هم بود، علی لاریجانی هم بود. در اینترنت جستجو کردم کاریکاتور گل آقا درباره رفیق دوست، چیزی پیدا نکردم. یک بار صحنه دادگاه را کشیده بود و نوشت: رفیق، دوسِت داریم! یاد مرتضی رفیق دوست و اعدام فاضل خداداد می افتم. راستی مردم درباره شمخانی و فرزند و دامادش چه می گویند؟ درباره ناطق نوری؟ درباره لاریجانی ها... در مازندران پنج نفر کاندیدای مجلس خبرگان بودند، چهارنفرشان باید رأی می آوردند و به مجلس می رفتند. فقط یکنفر باز می ماند. آن کس هم که باز ماند، آیت الله صادق لاریجانی بود. انتخابات پر رونقی هم نبود. اغلب از طیف ارزشی جامعه شرکت کرده بودند ولی انتخابشان پیام خاصی داشت.

اصلاً همین همایش نکوداشت محسن رفیق دوست چرا حتی بین نیروهای ارزشی و انقلابی هم بازتاب رسانه ای نداشته است؟ چرا کسی برای این نوع کارها، برای این نوع افراد، تره خرد نمی کند؟ انتخابات اخیر ریاست جمهوری چقدر توانست نیروهای بالادستی نظام را در فکر فرو ببرد؟ چرا قاطبه جوانان حزب الله راهشان را از انقلابی های قدیمی بالانشین جدا کرده اند؟ این شکاف را چطور باید پر کرد؟ چرا آقایان نمی خواهند فکر کنند؟ چرا نمی آیند حرف بچه های حزب اللهی را خارج از چارچوب تعاملات سازمانی بشنوند و البته پاسخگو باشند؟ و همچنان مدعی انحصار اقلیتی در تصدیق واژه "انقلابی" و مصادره آن بوده و اکثریت ارزشی منتقد خویش را سوپر انقلابی و خوارج می نامند! شما که غیرانقلابی ها را نتوانستید جذب کنید دیگر چرا انقلابی ها را از خودتان فراری می دهید؟ دقیقاً بهره هوشی شما چقدر است؟

یک صحبتی را آقا دو بار در سالهای 75 و 76 تکرار کرد و بسط داد با موضوع عوام و خواص و عبرتهای عاشورا. نمیدانم نسل جدید آن را خوانده اند یا نه؟ نمیدانم نسل قدیم آن را از یاد برده اند یا نه؟ ولی دنیا خیلی حیله گر است. همه ما در چرخه امتحان قرار خواهیم گرفت. سابقه انقلابی، رزومه های پرطمطراق، میزهای چهارگوش پر زرق و برق، فیشهای حقوقی تپل مپل، درجه و جایگاه و... ملاک نیست. هر روز در دو راهی خیر و شرّ، در دو راهی حق و باطل در دو راهی خود یا خدا قرار خواهیم گرفت. هر آن باید خودمان را محک بزنیم آیا آماده پیوستن به قافله عاشورا هستیم یا نه؟ اگر دست و دلمان لرزید و در مقابل نص فرمان امام، اجتهاد کردیم و بهانه آوردیم؛ یزیدی نباشیم لااقل در شمار خیل تماشاگران بی تفاوت واقعه عاشوراییم که صدالبته نقش و تأثیرشان کمتر از یزیدیان نبوده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

معبر آسمان

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۵ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۵۳ ق.ظ

پسرم را سربریدند، اما محکم ایستادم - ایسنا

 

برای شهادت آماده بود. حقوقی که سپاه به او می داد را هم نگرفت، وسایلش را به این و آن هدیه می داد، از همه تعلقات مادی دل کند؛ اما برای مادرش دلتنگ می شد. یکبار نشست و گریه کرد. می دانست دل مادر هم پیش اوست. بعد گفت نکند مادر دعا کند که شهید نشوم؟ به خودش قول داد اگر شهید شد به بهشت نرود، صبر کند تا مادر بیاید، بعد.

روزی که در نامه مادر خواند از او راضی است، گل از گلش شکفت.

گفته بود این بار که بروم عملیات دیگر بر نخواهم گشت. روزی که خبر شهادتش پخش می شود را هم تعیین کرد، نوزده اسفند. همان روز حجله اش جلوی مسجد بر پا شد.

مادر خواب دید از بدن حسن آب می چکد. تنش خیس است. شب عملیات، دوش گرفته بود تا برای آخرین بار غسل شهادت کند. وسایلش را که چند هفته بعد آوردند حوله اش هنوز نم داشت. پدر، همان را کشید روی دستش که دچار مشکل بود. دردش خوب شد و تا ده سال بعد که زنده بود دیگر از حرکت نایستاد.

مادر خواب دید بانویی آمده پیکر شهیدی را از خانه او با خود می برد؛ پیکر اما ناقص بود. پیکر حسن که هیچگاه بازنگشت. بعدها روزنامه عراقی را پیدا کرده بودند عکس کارت شناسایی حسن و چند نفر دیگر را چاپ کرده بود. تیتر هم زد اینها بعد از اسارت، الله اکبر و الموت لصدام گفتند، با تیر زدیمشان و سر از تن مجروحشان جدا کردیم. بدن حسن و دوستانش در چذابه ماند تا بدرقه راه زائران کربلا باشد. خودش که گفت قرارمان ان شاءالله کربلای اباعبدالله.

بر اساس خاطراتی از شهید حسن حجاریان/ کتاب حوله خیس

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وعده اش را داده بود

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۳، ۰۴:۱۶ ب.ظ

مروری بر زندگی و وصیت نامه شهید علی‌اکبر جوادی

 

اکبر جوادی فقط 19 سال داشت. مادرش که نه، او را در هفت سالگی از دست داده بود، خاله اش به نیابت از مادر نشسته بود زیر پایش بلکه راضی شود زن بگیرد. می گفت: من که همه اش می روم و می آیم، باشد برای بعد. خاله خسته نمی شد. باز هم اصرار می کرد. دفعه آخر گفت: این بار که برگردم دیگر نمی روم. همین جا می مانم. برگشت و ماند. سر قولش بود. از روی لباس فرمش شناسایی شد. درست همانطور که در وصیتنامه اش نوشته بود: "وقتی بدن پاره پاره مرا آوردند، وصیت می کنم لباسهای رزم را از بدنم بیرون نیاورید و با همان لباسهای خون آلود دفنم کنید؛ زیرا میخواهم همانگونه که بدنم خونین است نزد خدا بروم که آنها را ارج می نهد."

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چذابه، جذابه!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۳:۱۸ ب.ظ

پایانه مرزی چذابه - نقشه نشان

 

پایانه مرزی چذابه یک ویژگی خاص دارد آنهم اینکه برخلاف سایر پایانه ها زائران پس از خروج از گیت ایران وارد خاک عراق نمی شوند، بلکه چند قدمی باید از جاده ای مرزی عبور کنند که گاه محل تردد خودروهای نظامی و یا اتوبوسهای راهیان نور است. یادم است سال قبل وقتی داشتیم با اتوبوس از این قسمت عبور می کردیم چهره بعضی مسافرانی که از مرز ایران رد شدند اما چشمشان به ما افتاد بسیار بهت زده بود. بچه ها هم برایشان دست تکان میدادند و می خندیدند. طفلک ها مانده بودند اگر وارد خاک عراق شده اند اتوبوسهای راهیان نور اینجا چه میکنند؟! سال قبل از همان نقطه رو به کربلای اباعبدالله از طرف شهدای چذابه سلام دادیم. از طرف فیض الله ذبیح نیا که پیکرش برای همیشه در چذابه ماند، از طرف ماشاءالله پیل افکن، شیرمرد غیور آملی که ارتش دشمن را یک تنه متوقف ساخت و با دهها گلوله بر بدن مطهرش به شهادت رسید، از طرف فرهاد خادم، دانشجوی شهید زرتشتی دفاع مقدس که در ساخت پل بر رود کرخه نقش مهمی داشت، به یاد شهید علیمردانی فرمانده با غیرت خراسانی که جانانه مقاومت کرد و در آخرین لحظات عمرش خواست روی او را به سمت حرم اباعبدالله بچرخانند دست بر سینه گذاشت سلام داد و رفت. به یاد حسن باقری که شهید فکه است اما در تنگه چذابه دو هفته در مقابل تجاوز دشمن با فرماندهی مستقیم صدام ایستاد و در نبردی که گاه از آن به عنوان لنینگراد ایران یاد می شود بینی دشمن را به خاک مالید... به شهدا قول دادم کربلایمان را ردیف کنند به نیابت از آنها قدم بر میدارم اما ثوابش برای حضرت معصومه که پول سفر را جور کرد!

سرباز دم خروجی مرز با دیدن ما تعجب کرد. گفتم میخواهیم برویم کربلا. مات و مبهوت گفت با ماشین خودتان که نمی شود. اصلا اینطوری که نمی شود. شما چه طوری آمدید اینجا؟! با لبخند گفتم زائر راهیان نوریم از فکه می آییم. به دوستش گفت در را برای ما باز کند. برویم داخل پایانه مرزی ایران. رفتیم. ماشین را پارک کردیم. نمازمان را خواندیم. با توکل بر خدای ناممکن ها به سمت گیت راه افتادیم. گفتند اول بروید خروجی را پرداخت کنید. رفتیم کنار تنها باجه دیواری آنجا و حق خروج را پرداخت کردیم. دوباره رفتیم سمت گیت. دو مأمور نشسته بودند. جلوی یکی شلوغ بود آن یکی خلوت. علامت داد بیایید اینجا. رفتیم. سلام کردم و گفتم فقط یک روز زیارت کنیم بر می گردیم. مدارک ما را نگاه کرد گفت پاسپورت من و پسر بزرگم مشکل دارد و اجازه عبور نداریم. راهنمایی کرد برویم سایت، فلان کار را انجام دهیم. فردایش جواب می آید و برگردیم مرز. گفتیم اشکال ندارد. یک روز صبر میکنیم. رفتیم گوشه ای از پایانه. سایت را باز کردیم. آن قسمتی را که برای درخواست خروج باید انجام میدادیم انگار قفل شده بود. هر چه ور رفتیم یک مرحله هم جلو نرفت. خسته و ناامید شدیم. گفتیم لابد قسمت نیست. می رویم و به سفر راهیان نورمان ادامه می دهیم. نوشابه ای خریدم بخوریم نفسی تازه کنیم برویم طرف اهواز. از باب رعایت ادب رفتم پیش آن مأموری که راهنمایی مان کرده بود تشکر و خداحافظی کنم. گفتم قسمت نیست و آقا ما را نطلبید. اسمم را دوباره نگاه کرد. همشهری و آشنا در آمدیم. پرسید همان مشتاقی نیایی که می نویسد؟

شروع کرد چند جا زنگ زدن. بعد از ظهر جمعه بود. یک به یک مسئولان مرزبانی و انتظامی خوزستان را انگار می شناخت. توضیحاتی برایشان داد و پیگیری کرد و الحمدلله اجازه عبور را گرفت. بعد ما را راهنمایی کرد به اتاق خودش. آجیل و میوه و چای آورد. بعد ما را تا گیت ورودی عراق بدرقه کرد و گفت سلام ما را هم به آقا برسانید. اسمش آقای جبرائیلی بود. از بچه های انتظامی بابل که فکر کنم اصالتا اهل گتاب باشد. با برادرم هم که همکارش است مراوده داشت. خدا می داند چه حالی به ما دست داده بود وقتی وارد خاک عراق شدیم. خدا می داند چقدر او را شکر گفتم. خدا می داند چقدر از شهدا و اهل بیت تشکر کردم. خدا می داند چقدر این برادر انتظامی را دعا کردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

منفک از قیل و قال عالم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۳۳ ق.ظ

با راهیان نور از فکه تا دوکوهه +تصاویر - مشرق نیوز

 

از فتح المبین به سمت فکه، جاده ای مرزی قرار دارد که آسفالتش خوب نیست و پر از دست انداز است. بارها با اتوبوس از آن مسیر تردد داشته ام. شب اصلا به درد رفت و آمد نمی خورد. گاهی ماشین های مربوط به اهالی منطقه هم داخل جاده می آیند که خیلی باید مراقب بود. ما که می رفتیم زیاد رفت و آمد نبود اما خب بابت چاله چوله هایش باید آهسته می راندیم. بین راه چشممان به قطاری از خودروهای مدل بالا افتاد که توسط بیش از ده موتور سنگین اسکورت می شدند. اصلاً نتوانستیم تشخیص بدهیم متعلق به کی و کجا هستند. یک آمبولانس هم وسطشان بود. به پسرم که پشت فرمان نشسته بود گفتم اعتنا نکن و برو وسطشان. ما رفتیم وسطشان کمی بعد یک تویوتای دو کابینه هم از جاده ای فرعی تر به وسط آنها آمد. انگار بیسیم زدند که همه بایستند. کل قطار ماشین ها و موتورها ایستادند تا ما رد شویم. نزدیکی یادمان فکه ایست بازرسی ارتش بود. از دور دیدیم جلوی چند خودروی شخصی را گرفته و اجازه عبور نمی دهد. فقط اتوبوسهای راهیان نور می توانستند رد شوند. ما که رسیدیم همزمان قطار خودرویی و موتوری مذکور هم از راه رسید. سربازها با تعجب نگاه می کردند. اول از همه آمدند سراغ ما که پراید فرسوده مان آن وسط شبیه وصله ای ناجور بود. شیشه را دادم پایین گفتم این موتوری ها اسکورت ما هستند. هم سرباز خندید هم مسئول آن موتوری ها که پیاده شده بود. سرباز اجازه عبور نداد و گفت حکم ندارید نمی شود. قطار خودرویی و موتوری از تهران حکمی داشتند نشان دادند و رفتند. چند اتوبوس راهیان هم آمدند حکمشان را نشان دادند و رفتند. ما و چند خودروی شخصی همچنان ایستاده بودیم. پیاده شدم با سرباز صحبت کردم که مومن خدا! من بیست سال اتوبوس آوردم در این جاده حالا یکبار خانواده خودم را میخواهم رد کنم. میخواهیم برویم یادمان شهید آوینی. شماره ای داد و گفت با سردار صحبت کن. الحمدلله طرف گوشی را برداشت و خودم را معرفی کردم. حساس شد که دقیقا کجا هستم و چرا جلویم را گرفته اند. بعد گفت گوشی را بده به سرباز. کمی تشر زد صدایش می آمد. سرباز گفت شماره پلاک و تلفنت را بده و برو. ما راه افتادیم، آن خودروهای شخصی که قبل از ما ایستاده بودند با حسرت نگاهمان می کردند. البته یکی دوتای آنها را کمی بعد در یادمان فکه دیدیم. معلوم شد بالاخره آنها هم توانستند از آن خان گذر کنند. توی راه فکه از شهید روحی گفتم. فرمانده بابلی گردان ارتش که اواخر جنگ در این منطقه اسیر شد و آب نخورد تا به بقیه نیروهایش هم آب بدهند و افسر بعثی از لج این مردانگی او، تیر خلاص زد و با تانک از روی سرش رد شد. از سید مرتضی آوینی، عملیات والفجر مقدماتی که در سالگردش قرار داشتیم، شهید عطاءالله مجید، وضعیت رمل، ناجوانمردی منافقین در این عملیات و... هم برای بچه ها صحبت کردم. فکه شکر خدا بکر مانده و حال و هوایش دل آدم را می لرزاند. بعدش راه افتادیم طرف کانال کمیل که فاصله چندانی با این قسمت از فکه ندارد. بچه ها الحمدلله خودشان مطالب مرتبط با شهید ابراهیم هادی را از قبل مطالعه کرده بودند. ظهر شده بود. باید می رفتیم طرف پایانه مرزی چذابه. به شهدای فکه قول دادم اگر ردیف شود و امروز بروم کربلا به نیابت همه شان گام بر هم خواهم داشت. این وعده البته برای دلخوشی و قوت قلب خودم و خودشیرینی پیش شهداست. کیست که نداند شهدا در جوار اباعبدالله، مست شراب طهور وصال هستند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انّا فتحنا لک ...

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۶:۵۴ ق.ظ

یادمان شهدای فتح المبین - نقشه نشان

 

صبح زودتر از بقیه بیدار میشوم. فرصتی هست تا نگاهی به فضای مجازی داشته باشم. سخنان آقا را منتشر کرده اند. موضوعش توکل بود. جایی از صحبتها، جمله ای داشت که به دلم نشست. "توکل بر خدا ناممکن ها را ممکن می سازد." خدایا توکل بر تو، این روز شاید یکی از خاطره انگیزترین روزهای زندگی من باشد. کلید را به صاحب این ویرانه مثلا هتل تحویل می دهیم و راه می افتیم در سطح شهر بلکه جایی را در این صبح تعطیل جمعه برای صرف صبحانه پیدا کنیم. بالاخره یکجا در اطراف حرم حضرت دانیال پیدا شد. نان نداشت؛ گفتیم عیبی ندارد املتش را بزن نان بیات خودمان را می خوریم. این بنده خدا هم خیلی به ما احترام گذاشت هم پول کمی از ما گرفت، تا دم در هم آمد بدرقه مان کرد. خدا امواتش را بیامرزد. مغازه ای هم ایستادیم و تعدادی نان و نان خرمایی خریدیم. چه بتوانیم به عراق برویم چه نتوانیم این خوردنی ها به کار می آید. به خصوص در فکه که ممکن است چیزی برای خوردن پیدا نشود. سر راه به سمت یادمان شهدای فتح المبین دم رودخانه کرخه توقف می کنیم. منطقه خلوت است و تماشای این رود بزرگ و پرآب در خنکای صبح خیلی نشاط آفرین است. راه که می افتیم نوحه قدیمی آهنگران را که هزاران بار برای بچه ها پخش کرده ام دوباره از ضبط ماشین پخش می کنم: آمدم تا کربلای شوش را زیبا کنم... آمدم تا کرخه را از خون خود دریا کنم. اینجا واقعا شنیدنش دلچسب است. روز قبل هم نوحه: ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود را برایشان گذاشتم. اولین نوحه صادق آهنگران که از شبکه سراسری پخش شد و او را مشهور و محبوب مردم ساخت. با ایده شهید علم الهدی در دیدار وبیعت عشایر با امام در جماران اجرا کرده بود. مسیر فتح المبین خیلی نزدیک است. سالها پیش برای کاری مطالعاتی حضور میدانی در بعضی شهرهای خوزستان داشتم. فهمیدم متأسفانه بسیاری از مردم خوزستان از یادمان های شهدای استان خودشان بازدیدی نداشته اند. خب این اتفاق خوبی نیست. مردم این خطه عزیز اگر با حماسه های جوانان خودشان بیشتر آشنا شوند از حضور کاروان های راهیان نور احساس شعف و مباهات بیشتری خواهند داشت و البته تبلیغات شیطنت آلود خلق عرب هم باطل خواهد شد.

خادم های یادمان، مراسم صبحگاه دارند. یادمان خلوت است و فقط یک اتوبوس زائر که گویا معلم هستند آنجا حضور دارند. دم ورودی یادمان نوحه ای از حاج مهدی سلحشور پخش می شود. به شوخی گفتم دیدند از قم آمدیم سلحشور پخش می کنند. داخل یادمان هیچ خادمی نیست که بازدیدکنندگان را از لا به لای شیارها راهنمایی کند. البته راه ها را بلد هستم. بلندگوها خاموشند و این مساله که اولین بار است شاهدش هستم باعث میشود حال و هوای میادین نبرد با ضریب تبلیغی کمتری به خورد مخاطب داده شود. برای بچه ها از عملیات فتح المبین می گویم از الذین یومنون بالغیب از لو رفتن عملیات و قوت قلب امام از استخاره انا فتحنا لک فتحا مبینا از تاکتیک های ابراهیم همت برای فریب دشمن از خاطرات عجیب صیاد شیرازی در توکل بر خدا و غافلگیری دشمنی که از عملیات ما مطمئن بود از شهید جزی از شهید حسن گرجی، رحمت الله اصفهانی، منفرد نیاکی، محمود شهبازی و... از شهید رعیت رکن آبادی و تونل معروفش می گویم. رعیت رکن آبادی یزدی است و نمیدانم چرا در گلزار شهدای قم دفن شده. بارها بچه ها را سر مزارش برده ام. دلم میخواست سرهنگ سرخه را اینجا ببینم که گویا این وقت صبح حضور ندارد. سرخه را نزدیک به سه دهه است که در مناطق می بینم. او خودش یک یادمان متحرک، جزیی از مناطق عملیاتی است که دیدنش و همصحبتی با او با آن چهره آفتاب سوخته و لهجه عربی اش همپای سفر راهیان نور ارزش دارد. دوری می زنیم. عکسی میگیریم و راه می افتیم به سمت بیرون. ایستگاه صلواتی را عده ای دارند دایر می کنند. قیافه یکی شان به نظرم شمالی آمد. او هم همین حدس را درباره من زد. هم زمان چند شوخی مازندرانی حواله هم کردیم و خندیدیم. دو سه کاروان هم از راه می رسند و حضورشان انصافا مصداق دمیدن روح در کالبد منطقه است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا