اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

۱۰۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدامحوری» ثبت شده است

عینک دودی ات را بردار!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۲۶ ق.ظ

عینک آفتابی دو پل مردانه دودی پر رنگ آرمانی

 

اینکه گفته اند نگه داشتن دوست خوب مهمتر از پیدا کردن دوست خوب است، لزوما منحصر به یک موضوع خاص نیست.

کلاهمان را قاضی کنیم ما باشیم و عقل خودمان باز هم به همین نتیجه می رسیم.

دوست خوب یا هر یک از نعمتهای خداوند مثل همسر، شغل، هنر، پول، موقعیت اجتماعی و... شاید در مرحله دستیابی، سختی هایی داشته باشد؛ اما مهمتر و دشوارتر از آن، مرحله نگاه داری و حفظ آن است.

اگر با کمترین بهانه ای، حساسیت نا به جا، خودخواهی و خود برتر بینی، لجاجت، افسردگی، زیاده خواهی، اسراف و... قدر نعمت را ندانیم و یکهو بزنیم زیر میز، آن نعمت و موقعیت از چنگمان خارج می شود و چه بسا بعدها بیشتر باعث آزار روحی و عذاب وجدانمان گردد. چه اینکه گاه آدمهایی که طعم شیرین نعمتی را چشیده اند و از دستش داده اند بیشتر از کسانی که اصلا به آن نعمت نرسیده اند دچار غم و سرخوردگی می شوند.

راز اجابت نشدن بعضی از دعاهایمان می تواند همین نکته باشد. خدا می داند خیر ما چیست. بنده ای را که خوب می شناسد و خیرش را می خواهد گاه از اجابت دعا دور نگاه می دارد چون می داند او آدم قدرشناسی نیست یا از نظر روحی کسالت و بیماری دارد، خلق و خوی او مانع از ثبات شخصیتش می شود، اگر همسر خوبی هم پیدا کند یا مال و مکنت ویژه ای بیابد با بی تدبیری و... زود از دستش می دهد و ضربه ناشی از فقدان آن موقعیت، بعدها آسیب جدی تر و خطرناکتری برای او رقم خواهد زد.

قبل از آن که حاجتی را از خدا بخواهیم ظرفیت پذیرش آن حاجت را هم از خدا بخواهیم و البته خودمان هم برای ایجاد یا تقویت ظرفیت آن قدم برداریم. حوّل حالنا الی احسن الحال یعنی ممکن است هر کاری را هر وقتی بتوان شروع کرد اما تا نجنبیم و متحول نشویم معلوم نیست آغاز آن کار پایان خوشی داشته باشد.

ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم هم جنبه اجتماعی دارد هم جنبه فردی. دنبال تغییر خود باشیم تا خدا هم تغییر در زندگی مان را امضا کند. آب هم که یکجا بماند می گندد. دنبال حرکت باشیم، خودمان ر اصلاح کنیم و رو به جلو برویم خدا هم راه ها را برایمان هموار می سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

داد پاپ هم درآمد!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۷:۲۶ ق.ظ

photo_2022-11-04_06-21-37_6s4n.jpg

 

آش آزادی های حیوانی غرب به حدی شور شد که داد پاپ هم درآمد. او برای چندمین بار است که روحانیون و مردم را از تماشای فیلمهای مستهجن نهی نموده و این نوع تصاویر را منافی سلامت عمومی تلقی می نماید.

غرب در سراشیب سقوط تمدنی است و بزرگان و اندیشمندانش از غریزه محوری و خودکامگی ذیل عنوان آزادی به ستوه آمده اند.

پاپ، تماشای فیلمهای پورن را مسبب اغوای شیطان و آلودگی به گناه می شمارد؛ درست برخلاف مسیر فرهنگی غرب که اصالة اللّذه را معتبر دانسته و بر تنور شهوت و تمایلات جنسی می دمد. شکی نیست فرو رفتن در باتلاق مادیات، اعم از زراندوزی و حرص و حسد و شهوت و شهرت و ... انتهایی جز بطالت و سقوط و هلاکت نخواهد داشت. انسان ذاتا تعالی طلب است و استفاده غیر عادی و افراطی از نعمات و داده های عالم خلقت باعث گمراهی، افسردگی و احساس پوچی درونی خواهد شد.

در تصویر فوق بخشهایی از سخنرانی پاپ را در این خصوص میخوانید اما خوب است در لینک زیر به ثمره آزادی و انسان محوری با نگرش مادی غرب نیز سرک بکشید. سوییس به عنوان مهد رفاه و خوشی و عافیت طلبی و صلح جویی گرفتار آمار قابل توجه خودکشی است:

https://www.jahannews.com/news/817716/%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%82-%D8%AE%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%B4%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D9%81%D9%87-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7-%DA%86%D9%86%D8%AF-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D9%86%D9%88-%D8%A8%DA%A9%D8%B4%DB%8C

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هیاتی بمانید، هیاتی بمیرید!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱ آبان ۱۴۰۱، ۱۱:۲۲ ق.ظ

photo_2022-10-23_11-11-29_6w5e.jpg

 

دیدید رفقای هیاتی تنهایتان نمی گذارند. یک عمر می دوی برای روضه امام حسین برای خادمی مجلس و محفل اهل بیت برای آنکه سهمی در برپایی خیمه عزا یا جشن آل الله داشته باشی، از راحتی و فراغت خود می کاهی و افتخار میکنی یک استکان چای مجلس اباعبدالله را بشویی یا کفش مرید اهل بیت را جلوی پایش جفت کنی، چراغ مسجد و حسینیه را روشن نمایی و...

وقت رفتنت که شد محبان اهل بیت برایت جبران میکنند. از فراغت و راحت خود میزنند با سر می دوند پای تشییع پیکرت، حسین حسین میگویند دور تابوتت و اشک می ریزند و نماز شب اول برایت میخوانند و خیرات میکنند و...

بچه های هیاتی اینقدر هوایت را دارند و برایت نوشابه باز می کنند، ببین خود اهل بیت برایت چه میکنند، ببین اگر امام رضا نیامد سر بالینت، اگر اباعبدالله گوشه چشمی نداشت، اگر مادرمان بهت خیر مقدم نگفت، اگر حضرت معصومه تنهایت گذاشت، اگر شهدا چراغ قبر و قیامتت را روشن نگاه نداشتند ....

تو بی صاحب و همراه نیستی برادر من. عقلت می رسید که بین این همه کلمات ریز و درشت و زشت و زیبا، حسین حسین گفتن را انتخاب کردی و ذکر جاودان لبهایت قرار دادی، سرمایه گذاری کردی برای چنین روزی، نوش جانت رزق سکونت در آستان حق، بخور و بنوش از جام شیرین وصال معشوق، جلوس ابدی بر خوان کرامت ارباب، مبارک. هنیئا للآکلین...

شادی روح بسیجی و هیاتی مرحوم، جواد محمدی فرد صلواتی هدیه کنید. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی می خورد توی پَرَت!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۱، ۰۷:۵۳ ب.ظ

خیلی بد و ناراحت کننده است برای یکی که خیلی دوستش داری بدوی، خودت را به آب و آتش بزنی،خسته شوی اما کم نیاوری به عشق یک گل لبخند رویَش، شب و روز نشناسی، آبرویت را بگیری سر دست و این طرف آنطرف رو بیندازی و خودت را کوچک کنی، حتی اگر به نتیجه نرسی زحمتت را کشیده ای و وجدانت راحت است که کم نگذاشته ای؛

اما

یک تشکر خشک و خالی نشنوی که هیچ، طرف طلبکار هم باشد، یقه ات را بگیرد که تو اصلا کاری برای من نکرده ای، پرخاش کند، سرکوفت بزند، یک قدم جلوتر، تهمت نثارت کند که تو از اول هم مرا سر کار گذاشتی و دروغگویی بیش نیستی، اصلا خودت نیستی و...!!

درد دارد مگر نه؟ ببینی یکنفر که دوستش داری و برایش دویده ای حتی مساوی با دیگران، نه بیشتر، اعتنایت نمی کند که هیچ، گاه اصلا محلی به تو نمی گذارد که انگار نیستی و با هیچ، یکی هستی و...

لااله الاالله

تو که این درد را کشیده ای و رنج برده ای، با خدایت این کار را نکن. او که اینقدر تو را دوست دارد و به اندازه سعه وجودت و کرامت خودش به تو نعمتهایی داد که دیده ای و نعمتهایی داده که ندیده ای، شکرش را بگذار و با عقل و علم محدود خودت او را به محکمه نکشان و دلش را نسوزان. او خداست ولی تو هم انسان باش.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قدرت بندگی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳۰ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۴۳ ق.ظ

 

یادم هست یک روز تو بحبوحه کار، وقتی که ما ناامید شدیم، فرمانده شهید حسین دهستانی ، خاطر جمع و با اطمینان حرف هایی زد که ما را از این رو به آن رو کرد. او می گفت: ما اروند و کارون را به حول و قوه الهی تسخیر می کنیم؛ خداوند در قرآن فرموده که ما کوه و زمین و همه چیز را به تسخیر بندگان خودمان در آورده ایم.

تا حرفش بهتر جا بیفتد ادامه داد: بچه ها! همه ما باید بنده خدا بشیم تا این اروند و این کارون زیر پای ما مسخّر بشن؛ شرط مسخّر شدن، بندگی است. برین دنبال عبودیت، برین نماز شب بخونین تا به کمک و عنایت خداوند، موفق بشیم.

هنوز هم که هنوز است من معتقدم همین روحیه باعث شد که ما بتوانیم توی محور خودمان، از اروند وحشی رد شویم و تو عملیات ایذایی ام الرصاص پیروز شویم و آن پیروزی، کلید فتح فاو بود در عملیات والفجر هشت.

سعید عاکف/ اروند و خاطره اولین قایق/ ص126 /کنگره شهدای استان یزد

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدا را شکر که تو خدایی!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۵۷ ب.ظ

گفتگو با خدا

 

"خدایی" هم شغل سختی است. من بودم تا به حال استعفا داده بودم. میرفتم پی کار دیگر...

حوصله کنی بخواهی حرف این همه آدم را بشنوی، یکی و دوتا و ده تا و صدتا که نیستند...

تمام هم نمیشوند هی میآیند و میروند.

یکضرب حرف میزنند و فهرست خواسته هایشان هم ته ندارد. همه هم طلبکار و حق به جانب. جواب ندهی یا بگذاری برای بعد، فحش و بد و بیراه میشنوی. جواب بدهی شاید معدودی یک "دستت درد نکند" خشک و خالی بگویند ولی همه شان میروند سراغ تقاضای بعدی. جواب ندهی باز هم یقه ات را میگیرند و اصلاً یادشان میرود برایشان چه کرده ای و دوباره تو میشوی بدهکار و روز از نو...

حوصله باید داشته باشی. حالا مهربان هم که باشی و دلت بخواهد همه را خوشحال کنی؛ اما میدانی که این نفهم نمیفهمد گاهی لطفت میشود همینکه خواسته اش را ندهی، نفع خودش را نمیداند... نمیداند که باید برای آنچه از نعماتت که ندیده هم سپاسگزار باشد و صبور.

بدترین قسمت ماجرا هم مال آنجاست که طرف میآید جلوی ملت برایت نوشابه باز می کند؛ ولی خودش تا ته شیشه را سر میکشد. از نام تو نان میخورد. تو باطنش را میشناسی و میدانی که خودش نیست. حقش یک افشاگری مشتی است. پته اش را بریزی روی آب، بزنی پس کله اش که بیشعور، خودتی، تو انسانی یا تخم کدو؟ دوست داری چلغوزت کنم؟... اما باید به اعصابت مسلط باشی و صلوات بفرستی، چرا؟ چون خدایی و خدایی هم دردسرهای خودش را دارد. شغل سختی را انتخاب کردی دیگر.

این جماعت هزار فرقه را میبینی که دم از تو میزنند و خلاف مسیری که تو گفتی میروند، توبه میکنند و میزنند زیرش، کار دستی هایت را ویران میکنند و از تو انتظار لبخند هم دارند. من بودم می گفتم دندان لق همه تان. شما میدانید و دنیای خودتان گند بکشید و بروید... پشه هم میتواند شما را خاک کند؛ برای من شاخ و شانه میکشید؟

خدا بودن سخت است، خدایی شدن هم سخت. برای آدمیزادی که هر آن ممکن است سراب را آب پنداشته، از اشتباه عبرت نگیرد، زیر قولش بزند و پشت پا به هر آنچه که بوده، هر لحظه مردد بین خیر و شر است؛ اشرف مخلوقات هم باشد و بخواهد شبیه تو بشود.

باز تو چه دل خجسته ای داری که امید داری همینها بشوند جانشینت روی زمین. که میشوند معدودی و رنگ تو را میپذیرند و دلت را میبرند و نظر میکنند به صورت و راهت؛ اما اکثریت چه؟ دمت گرم که اینهمه با جنبه ای. خدا بمان و باز هم برایمان خدایی کن که فقط خودت لایق این جایگاهی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کافه مری، شیخ اصغر، حامد و دیگران!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۴۱ ق.ظ

این تازه عروس و داماد  دل ایران را لرزاندند ! + فیلم داستان کافه مری متروپل آبادان

 

حامد همیشه داشت میدوید. یعنی هر بار او را دیدم در حال تلاش بود و مضطرب. انگار از چیزی و کاری و قراری جا مانده. چه زمانی که در موسسه ای فرهنگی با هم کار می کردیم، با حرف زدنهایش هم تلاش داشت پله ای بالاتر برسد، چه زمانی که دید کارهای ساعتی و شهریه ناچیز طلبگی، راه عافیت نیست و باید طرحی نو دراندازد. طرحی نو در انداخت و وارد بازار آزاد شد. مبادله و معامله و دلالی و سرمایه گذاری... کارش هم گرفت شکر خدا. گاهی موقع دویدن دستی هم برای دوستان تکان می داد. ماشین شاسی بلند هم خرید؛ الحمدلله. تازه داشت به جایی می رسید.

عصری رفته بودم برای کاری. کمی تعجب کردم از این شلوغی غیر عادی دم مجتمع. برگشتنی بیشتر دقت کردم. خدای من! بنر تسلیت زده بودند روی دیواری با تصویر جوانی میانسال، که در مظلومیت چشمانش اصلا آن هم تکاپو به چشم نمی آمد. حامد رفته بود، در حادثه ای تلخ...

علی اصغر می گفت: آدم موقع رقابت باید مثل شیر باشد، رقیبش را ضربه فنی کند. بعضی ها را هم توانست ضربه فنی کند مردانه یا ...! خوب اشکال ندارد، برای خودش راهی انتخاب کرده بود. خوب هم جلو رفت. صدای گرمی داشت و چهره ای گیرا و بیانی شیوا. منبرهایش که معروف شد او را به بزرگی شهری برگزیدند. آمد توی رسانه و خودی بیشتر نشان داد. رفت شهری بزرگتر. باز هم در رسانه بود. یکهو خبری مرا در جای خود میخکوب کرد. عالمی ایستاده بود در بیمارستان بالای سرش برای عیادت. گفتند سرطان گرفته است. سرطان بالاخره او را با خودش برد.

شیخ بزرگوار دیگری را می شناسم برای خودش برنامه ای ریخته بود در قم. بی آنکه کسی بداند و ببیند می رفت دانشگاه آزاد درسی می خواند و همپای حوزه، مدرکی دانشگاهی برای خودش دست و پا کرد. یک بار آمد در جمع طلبه های کم سن و سال از تجربیاتش گفت و راهی که خودش رفت را نسخه سعادت همگان دانست. گفت حالا دکترایم را گرفته ام. سطح چهار حوزه را هم خوب گذرانده ام. بر می گردم به شهرم، هم استاد حوزه و دانسگاه می شوم. هم دفتر ثبت ازدواج و طلاق راه می اندازم، هم محوریت مسجد و محلی را می پذیرم. اگر خدا خواست صندلی شورا یا مجلس را هم مدنظر دارم. برگشت به شهرش یکی دو سالی نشد بخاطر مریضی به کنج عزلت رفت.

خدا رحمت کند آقای کریمی را. رییس دادگستری استان قزوین بود. چه شد مرحوم شاهرودی او را پسندید و آورد تهران و شد سخنگوی دستگاه قضا نمی دانم. احمدی نژاد که انتخاب شد به پیشنهاد آقای شاهرودی، کریمی را آورد گذاشت بعنوان وزیر دادگستری. این سیر پیشرفت در نوع خودش جالب و تحسین برانگیز است. همان سال اول، نمی دانم چه مناسبتی بود اما شلوغ بود و تعطیل. بالاتر از سلفچگان با خانواده جایی دچار سانحه می شود و تمام. حتی آمبولانس نبود پیکرها را به قم منتقل کند گویا پشت نیسانی گذاشتنشان...

لا به لای تصاویر درگذشتگان متروپل آبادان، تصویر دو جوانی که به پشتوانه شمایل دلبرانه شان کافه ای راه انداخته بودند و کسب و کاری شروع کرده و خلوت جوانهای آرزو به دل و دم بخت یا عاشق پیشه را رونق بازارشان ساخته بودند بیشتر از همه توی چشم می آمد. روحشان شاد. می ماندند کافه مری شاید برند اختصاصی می شد برای خودش و شهرت ملی هم به دست می آورد.

دنیا همین است ولی. گاه تا می آیی به خودت بجنبی به قول قیصر می بینی ناگهان چقدر زود دیر می شود.

اینها را نگفتم که خیال کنی نباید انگیزه داشت و دوید و تلاش کرد؛ خیر. باید دوید و دغدغه و همت و اراده داشت؛ اما ... به این دنیا دل نبست. هر لحظه باید برای رفتن آماده بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نیشتر

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۰۲ ق.ظ

به ادعای جامی، عطار مشغول کسب و کار بود که گفتگو با مردی درویش و مرگ آنی او باعث انقلاب درونی اش شد و از او عارفی بزرگ و طائر هفت شهر عشق ساخت.
چقدر این ایام دور و بر خود مرگ آنی و ناگهانی و باورناپذیر کسانی را دیده و شنیده ایم که بر اثر ابتلا به عنصری ناپیدا به یکباره رخت سفر از جهان بستند؟
قطعا عده ای تکان خورده و عبرت گرفته اند اما خیلی هایمان هنوز دست در کیسه هم داشته و حرص دنیا را زده و دنبال نان و نام از گرفتاری و رنج دیگران هستیم.
تا کی این بازی بی فایده و از پیش باخته را ادامه می دهیم؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تعز من تشاء

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۹، ۰۵:۲۴ ب.ظ

دست به قلم بود. حجاب درستی نداشت. پول هم نداشت. آمد کاری با درآمدی اندک به دست گرفت تا کمک خرج خانواده نو پای خود باشد.

یکی وعده پول و شغل مناسب داد در ازای ...

گفت: من به همسرم وفا دارم و رفت.

دوستان، پولی تهیه کرده و هزینه شرکت او در دوره های هنری را متقبل شدند. از دل همان کلاس ها پایش به عرصه بازیگری باز شد.

به زودی سریالی مهم با نقش آفرینی پر رنگ او از سیمای جمهوری اسلامی پخش خواهد شد.

وضع مالی اش هم شکر خدا زیر و رو شد.

اسمش اصلا مهم نیست. خواستم یادآوری کنم خدا هوای انسان های مومن و پاک دامن را دارد و در همین دنیا دستشان را می گیرد.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خودت معجزه ای اما معجزه را قبول نداری؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۰۵ ب.ظ

علم، رقیب معجزه نیست؛ پنجره ای است برای کشف و درک روزنه هایی از عالم اعجاز.

علم، محصول خرد است و خرد و انسان و همه هستی، مصادیقی از معجزات الهی. همین که هستی و فکر میکنی یعنی اعجاز خدایی. آنچه خدا آفرید یعنی اعجاز، آنچه که درباره اعجاز خدا سخن می گوید علم است آنهم با همه نقص ها و فراز و فرودها و آزمون و خطاهایی که در ساحت اراده و فهم بشر، اجتناب ناپذیر است. اینکه بگوییم علم را باور داریم و معجزه را نه، باز هم اعتراف به پذیرش رشحاتی کوچک و کم فروغ از گستره اعجاز الهی است. پیشرفت علم و خروج از رخوت و نخوت و ایستایی، در گرو یومنون بالغیب، ممکن خواهد بود.

کور کوری میکنیم و چهار دست و پا جلو می رویم و اسم هر چه که با لامسه خود شناختیم را می گذاریم علم، اشکالی ندارد؛ اما در برابر راه درازی که مانده و ناپیداهایی که نشناخته ایم، حسّ رقابت و انالرجلی و گردن کشی نداشته باشیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زن باید شخصیت داشته باشد!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۳ ب.ظ

اسلام رابطه بین زن و مرد را در چهارچوب ضوابطی خاص، محدود ساخته و نتیجه بی مبالاتی در روابط دو جنس مخالف را ترویج هرزگی در جامعه و ظلم به زنان برشمرده است. 

برخلاف تصور عده ای حتی در جوامع غربی که آزادی جنسی مرزهای بی بند و باری را درنودیده نیز حس زیاده خواهی و تنوع طلبی برخاسته از غریزه حیوانی منجر به آزار بخش قابل توجهی از زنان گردیده و به هیچ وجه این نوع آزادی ها ضامن حفظ کرامت و شأن زنها و دختران نبوده است.

در ادامه گزارشی از آزار زنان اعم از جنسی، هتاکی و ... آنهم در فضای مجازی را می خوانید که نشان می دهد اصرار دین بر ضرورت رعایت حریم در روابط بین زن و مرد، یک حکم عقلانی و ضامن منافع و شئون بانوان است:

 

«تابناک باتو» ـ نتیجه‌ی تحقیق سازمان بین‌المللی پلَن اینترنشنال، حاکی از آن است که اکثر دختران و زنان جوان، تجربه‌ی آزار در فضای آنلاین را دارند؛ تجربه‌ی ترسناکی که برای آن‌ها با آسیب، هراس و ترومایی گاه ماندگار، همراه است.

این نهاد مستقل جهانی برای این تحقیق با ۱۴ هزار دختر و زن جوان که بین ۱۵ تا ۲۵ سال دارند، مصاحبه کرده است. بیش از نیمی از این زنان و دختران گفتند که در فضای مجازی با آزار مجازی، تعقیب، تهدید، تحقیر، دریافت عکس از آلت جنسی و پیغام‌های جنسی آزارگر مواجه شدند.

سازمان پلن اینترنشنال می‌گوید آزار و اذیت زنان و دختران در فضای آنلاین، یک معضل جهانی است و شبکه‌های اجتماعی را متهم می‌کند که هیچ‌یک اقدامات ضروری و کافی برای محافظت از امنیت زنان و دختران پیش‌بینی و طراحی نکردند و در اکثر موارد زن و دختر آزاردیده، عملا هیچ راهی برای احقاق حق از دست‌رفته خود و مجازات خاطی ندارد.

گروه تحقیق زنان و دخترانی در ۲۲ کشور جهان‌اند و تقریبا همه‌ی آن‌ها اعلام کردند که وقتی آزار و اذیت را به شبکه‌های اجتماعی گزارش کردند، هیچ اتفاقی نیفتاده و شبکه‌ی اجتماعی هیچ اقدامی انجام نداده است.

آن بریژیت آلبرکستن، رئیس این سازمان جهانی می‌گوید این تهدید‌ها و آزار‌ها فیزیکی نیست، اما اغلب تهدیدآمیز است و زندگی واقعی دختران نوجوان و زنان جوان را با هراس واقعی مواجهه کرده و حق آزادی بیان آن‌ها در فضای آنلاین را نیز سانسور یا نقض می‌کند. حملاتی که مستقیم اعتمادبه‌نفس دختران و زنان جوان را نیز نشانه گرفته و آن‌ها را به گوشه‌ی رینگ پرتاب می‌کند. این آزار‌ها کاملا زنان و دختران را بی‌قدرت کرده و توانایی دیده شدن، شنیده شدن و حضور در عرصه‌ی عمومی آن‌ها را محدود کرده و گاه کاملا تخریب می‌کند.

این دختران شبکه‌های مجازی را ترک می‌کنند

نتایج این تحقیق نشان می‌دهد آزار و اذیت‌های آنلاین، ۲۰ درصد دختران و زنان را وادار کرده که شبکه‌های اجتماعی را کامل ترک کنند، ۱۲ درصد این کاربران نیز بعد از تجربه‌ی آزار و اذیت، نحوه‌ی استفاده‌ی خود از شبکه‌های اجتماعی را تغییر دادند. نزدیک به ۴۰ درصد گفتند آن‌ها در فیس‌بوک با آزار و اذیت و تهدید مواجه شدند، اما باقی شبکه‌ها از جمله اینستاگرام، تیک‌توک، توییتر و اسنپ‌چت هم وضع بهتری ندارند.

تحقیقات نشان می‌دهد اغلب حمله‌ها به دلیل نژاد، جنسیت، هویت جنسی و سیاسی زنان صورت می‌گیرد. بیش از نیمی از گروه تحقیق گفتند که حملات به آن‌ها به دلیل این‌که در گروهی "اقلیت" جا می‌گیرند (از اقلیت مذهبی و نژادی گرفته تا جنسیتی و جنسی) رخ داد. ۵۶ درصد این زنان و دختران خود را عضوی از جامعه‌ی «ال‌جی‌بی‌تی‌کیو» می‌دانند.

آزار و اذیت‌ها طیف وسیعی از رفتار‌ها از تهدید جنسی گرفته تا فحاشی، از تحقیر اندام زنان گرفته تا به افشای هویت و نشانی خانه و ... را شامل می‌شود. یک چهارم این زنان گفتند که بعد این آزارها، در جهان واقعی نیز احساس ناامنی می‌کنند. بعضی از آن‌ها ناچار به مراجعه به پزشک و روان‌درمان‌گر و درخواست کمک حرفه‌ای برای مدارا با احساس ناامنی و وحشت شدند.

این تحقیق همچنین نشان می‌دهد آزارگران اغلب نه تنها هیچ مجازاتی نمی‌شوند، بلکه خیلی راحت شناسه‌ی کاربری تازه‌ای راه انداخته و آزار و اذیت زن را ادامه می‌دهند.

در سال ۲۰۱۸، گزارشگر ویژه‌ی سازمان ملل متحد در امور خشونت علیه زنان، در نامه‌ی سرگشاده‌ای از تمام دولت‌ها خواسته بود تا سلسله قوانین تازه‌ای را تصویب کنند و از امنیت زنان و دختران در فضای آنلاین محافظت کنند. او در این نامه گفته بود که حق آزادی بیان زنان، حق حریم شخصی و امنیت آن‌ها هر روز در فضای آنلاین نقض شده و با تهدید‌های جدی روبه روست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تجاوز یک پسر به سیصد دختر دانشجو!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۰ ب.ظ

                                                   محاکمه متجاوز به دختران دانشجو

 

یک جوان در طول ده سال توانست به سیصد دختر دانشجو تجاوز کند!

او ابتدا با دختران طرح دوستی می ریخت و سپس آنها را به خانه می کشاند و آبمیوه ای مسموم به آنها می داد و ... 

دخترها از تجاوز و هتک حیثیت شان در رنج و عذابند اما آیا حالی شان می شود که خودشان با پاسخ مثبت به دوستی غیر متعارف و نامعقول با جنس مخالف، زمینه این اتفاق تلخ را فراهم آورده اند؟ آیا دختران و زنانی که این نوع اخبار را خوانده یا می شنوند عبرت گرفته و به توصیه اسلام در ضرورت حفظ حریم در روابط بین زن و مرد ایمان می آورند؟ متأسفانه تجربه ثابت کرده باز هم عده ای از دختران جوان بی اعتنا به این حوادث ناگوار باز هم از دوستی با پسران استقبال کرده و آینده ای شوم برای خود رقم می زنند.

خبر را بخوانید:

به گزارش «تابناک» به نقل از روزنامه همشهری، پرونده این مرد که کیوان‌. الف نام دارد هم‌اکنون در شعبه سوم دادسرای امنیت اخلاقی تهران زیر نظر بازپرس روح‌الله رضاپورگتابی، تحت رسیدگی است و تاکنون حدود 30دختر جوان که از سوی وی مورد تجاوز قرار گرفته‌اند از او شکایت کرده‌اند.

10نفر از این دختران در مواجهه‌ حضوری با متهم او را شناسایی کرده و نزد بازپرس پرونده توضیح داده‌اند که چطور متهم با فریب و ریختن طرح دوستی آنها را به خانه‌اش کشانده و پس از خوراندن نوشیدنی مسموم، به آنها تجاوز کرده است. بقیه شاکیان نیز به‌صورت تلفنی با دادسرا تماس گرفته و شکایت خود را مطرح کرده‌اند. شاکیان این پرونده دختران جوانی اهل تهران و برخی از شهرستان‌ها هستند و حتی برخی از آنها از خارج از کشور با دادسرا تماس گرفته و شکایت خود را مطرح کرده‌اند.

هر چند کیوان‌. الف در جریان بازجویی‌های اولیه مدعی شده بود که شاکیان با اراده خودشان با او ارتباط برقرار کرده‌اند. اما وقتی مأموران به دستور قاضی رضاپور گتابی محل زندگی متهم را بازرسی کردند فیلم‌های سیاهی به‌دست آوردند که وی از صحنه تجاوز به برخی از قربانیانش ضبط کرده بود. با کشف این فیلم‌ها متهم که چاره‌ای جز اعتراف نداشت این بار مدعی شد که به بیماری سادیسم مبتلا است و به‌خاطر تجربه هیجان دست به این اقدامات می‌زد.

این مرد که پس از دستگیری و انتقال به زندان اوین از بیماری سنگ کلیه رنج می‌برد با دستور بازپرس به بیمارستان منتقل شد و پس از عمل جراحی و درمان بیماری‌اش هم‌اکنون در بازداشتگاه پلیس امنیت به سر می‌برد و تحقیقات از او ادامه دارد. این در حالی است که بازپرس پرونده، قرار است به‌زودی قرار جلب به دادرسی(کیفرخواست) برای او به اتهام افساد فی‌الارض صادر کند و پس از صدور این قرار پرونده وی برای شروع محاکمه به دادگاه انقلاب فرستاده خواهد شد.

سمیه رفیعی، نماینده مردم تهران به همشهری گفت: رئیس پلیس تهران در جلسه ای اعلام کرد که متهم به تجاوز به بیش از 300دختر طی 10سال اعتراف کرده اما تنها حدود 10نفر حاضر شده‌اند با حضور در دادسرا و قرار گرفتن در برابر متهم او را شناسایی کنند. همچنین به گفته یکی دیگر از نمایندگان تهران، پلیس موفق به کشف فیلم‌های سیاه از تجاوز به 46دختر جوان از مخفیگاه متهم شده‌ و رسیدگی به این پرونده و تلاش با هدف تشویق شاکیان برای مراجعه به دادسرا و پلیس و طرح شکایت از متهم ادامه دارد.

شکایت در فضای مجازی

کیوان. الف پس از آن تحت تعقیب پلیس تهران قرار گرفت که از اوایل شهریورماه در فضای مجازی توییتر و اینستاگرام هشتگی با عنوان تجاوز خبرساز و جنجالی شد. برخی از افرادی که به گفته خودشان قربانی تجاوز شده و جرأت نکرده بودند شکایت کنند، حالا در فضای مجازی به بازگویی روایت‌های تلخی از لحظاتی که قربانی تجاوز شدند پرداخته بودند تا شاید از این طریق بتوانند متجاوز را رسوا کنند. بسیاری از این روایات تکان‌دهنده علیه یکی از دانشجویان دانشگاه تهران به نام کیوان. الف بود که بازتاب گسترده‌ای داشت. دختری جوان مدعی شده بود که کیوان او را فریب داده و به خانه‌اش کشانده و بعد از تعارف نوشیدنی مسموم به او تجاوز کرده است. بقیه دختران نیز روایات مشابهی علیه این مرد مطرح کردند و این در حالی بود که هیچ دختری از ترس آبرویش از فرد متجاوز شکایت رسمی نکرده بود.

آنطور که قربانیان مطرح کرده بودند، متهم دانشجوی رشته باستان‌شناسی بود که پس از آشنایی با دختران دانشجو در دانشگاه و یا فضای مجازی آنها را به خانه خود دعوت می‌کرد. دختران دانشجو مدعی شدند که وی مشروبات الکلی سرو می‌کرده که آنها پس از نوشیدن از هوش می‌رفتند. وقتی هم به هوش می‌آمدند که کار از کار گذشته و متوجه می‌شدند که به آنها تجاوز شده است. روایت‌های افشاگرانه از این مرد باعث جریحه‌دار شدن احساسات عمومی جامعه مخصوصا زنان و دختران شد و در ادامه مأموران پلیس امنیت عمومی،با دستور قاضی روح‌الله رضاپورگتابی، بازپرس شعبه سوم دادسرای امنیت اخلاقی تهران وارد عمل شده و متهم را دستگیر کردند. هر چند قاضی پرونده و پلیس از قربانیان خواستند که بااطمینان از محفوظ ماندن هویت‌شان و همچنین مطرح نشدن هیچ اتهامی علیه خودشان برای شکایت به دادسرا یا پلیس امنیت مراجعه کنند، اما متهم شاکیان بسیار زیادی دارد که آنها هنوز شکایت‌شان را مطرح نکرده‌اند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شَبَحِ حزب الله!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۵۰ ب.ظ

چند والپیپر زیبا از عماد مغنیه به مناسبت سالروز شهادتش

 

بچه ها را که به مسجد راه نمی دادند! دوست داشت احکام دینی را یاد بگیرد. با یک روحانی صحبت کرد. بعد پیشنهاد داد کلاس را در خانه برگزار کنیم که بچه های دیگر هم بیایند. همان بچه هایی که به مسجد راهشان نمی دادند دوست داشتند در و دیوار مسجد را رنگ کنند تا زیباتر شود. پولی دست و بالشان نبود. چهار روز بعد آمد با همه وسایلی که برای نقاشی نیاز بود. رفته بود باغ پرتقال کارگری کرد تا این پول را به دست بیاورد. آن موقع فقط ده سالش بود.

 

تجاوزات رژیم اشغالگر باعث شد خانواده اش به نقطه ای دیگر مهاجرت کند. وضع مالی شان سر همین ماجرا خوب نبود. با این حال دغدغه مبارزه با ظلم را داشت. از پانزده سالگی عضو سازمان آزادی بخش فلسطین شد. برادرکوچک ترش جهاد و بعدها برادر دیگرش فؤاد به خیل شهدا پیوستند. هوش و ذکاوت عملیاتی اش در جنبش فتح باعث شد که یاسر عرفات در نامه هایش او را "پسر عزیزم" خطاب کند.

 

مبارزین از همه طیف بودند. خیلی هایشان کمونیست بودند. عماد مسلمان بود و اهل مسجد و نماز. برای همین زودتر از همه جذب امام خمینی شد و با پیروزی انقلاب اسلامی ایران عکس او را روی پیراهن های نخی چاپ می کرد و می داد دست بچه ها. خودش هم اولین کسی بود که این لباس را به تن کرد. به او ودوستانش می گفتند: خمینیون! پوستری را طراحی کرد که عکس امام بود و پرچم اسلام که بالای کره زمین چشم نوازی می کرد.

 

 

ممکن بود خیلی از بچه های مسلمان انقلابی جذب کمونیسم شوند. کتاب فلسفه ما و اقتصاد ما نوشته آیت الله سید محمدباقر صدر را می خرید و به آنها هدیه می داد. می گفت: اسلام است که می تواند قدس و فلسطین را آزاد کند. بعدها از همین بچه ها در جنبش حزب الله استفاده کرد و بهشان مسئولیت داد.

 

 

تازه بیست ساله شده بود که رونالد ریگان رییس جمهور وقت آمریکا اعلام کرد آمریکا تا صد سال بعد هم که شده دست از تعقیب عماد مغنیه نخواهد کشید! انفجار مقرّ تروریست های آمریکا در بیروت، 239 کشته روی دستشان گذاشته بود. چتربازان فرانسوی هم که تلفات دادند انگار همه دنیا افتاده بودند دنبالش. زندگی مخفی عماد از آن زمان آغاز شد.

 

همان ابتدای نامزدی اش به شدت مجروح شد. برگزاری یک جشن ساده برایش مقدور نبود. ردّی از او نباید باقی می ماند. تصاویر شخصی اش را هم محو کرده بود. در هر جمعی می خواستند عکس بگیرند با خنده و شوخی می رفت خودش دوربین را دست می گرفت که توی عکس نیفتد و جلب توجه هم نشده باشد. همسرش را از لبنان به تهران آورد تا لااقل جای او امن باشد. خودش دائم غیب می شد و به دل خطر می رفت. یکی به او گفت: با این کارهایت از مرگ نمی ترسی؟ جواب داد: وقتی از دوستانم می خواهم که در عملیات با مرگ بازی کنند اگر خودم بترسم خیانت کرده ام. به همسرش که از نبود او گله داشت با لبخند گفت: پس چه کسی باید برای ظهور امام زمان زمینه چینی کند؟

 

دوست نزدیکش بودم. بعد از ده سال اسارت در فرانسه به لبنان برگشتم. فکر کرد فراموشش کرده ام. خودش را به اسم دیگری معرفی کرد. گفتم: عماد! من که می شناسمت! با همین کارهایش بیست و پنج سال سرویس های جاسوسی دنیا را سر کار گذاشته بود.

 

 

دلم برایش تنگ شده بود. می دانستم دل او هم همین حال و روز را دارد. سرش حسابی شلوغ شده بود. یک روز که آمد کتاب نصایح الشیعه را برایم هدیه آورد. صفحه اولش نوشته بود:

این کتاب را به همسر عزیزم هدیه می کنم. باشد که رودخانه عشق و ایمان همیشه در قلب هایمان جاری باشد. دوستدارت عماد

 

 

معلوم است وقتی به تو می گویند قرار است از نزدیک با فرمانده ای کار کنی که برای اولین بار اسرائیل را شکست داد و همه سازمان های جاسوسی دنیا دنبالش هستند تصور می کنی با فردی خشک و جدی و خشن طرف هستی؛ اما از نزدیک که می دیدی اش باور نمی کردی این مرد شوخ و شاد و متواضع که به نظم و زیبایی لباس هایش اهمیت می دهد همان عماد مغنیه معروف باشد.

بعضی بچه های حزب الله هم شک داشتند که اصلاً عماد مغنیه ای وجود دارد یا نه؟!

 

 

محافظ نداشت و خیلی عادی در لبنان و سوریه و ایران تردد می کرد. با چهره و تیپی معمولی و ناشناس. فارسی را با لهجه تهرانی صحبت می کرد، فرانسوی و انگلیسی را با لهجه خودشان. مترجم نمی خواست و کسی هم شک نمی کرد که او دارد مخفی کاری می کند. خیلی از لبنانی ها نمی دانستند این حاج رضوان که با او جلسه و بحث و همکاری داشته اند همان عماد معروف است و نفر دوم حزب الله. شاید برای همین بود که سرویس های جاسوسی غرب، اسمش را گذاشته بودند: شبحِ حزب الله! رسانه های غربی می گفتند: او بارها با جراحی پلاستیک تغییر چهره داده و اغلب عملیات های پر سر و صدا در جاهای مختلف دنیا را گردن او می انداختند. خودش اینها را که می شنید می خندید.

 

اشغالگران صهیونیست خسته شده بودند و تصمیم گرفتند از جنوب لبنان خارج شوند. عماد گفت: همین طوری که نمی شود. بعداً از خودشان قهرمان می سازند. جریان مقاومت بود که آنها را خسته کرد و عقب زد. الان هم باید با تحقیر از لبنان بروند. باید بروند زیر آتش بچه های لبنان.

 

فقط طراح عملیات و فرمانده جنگ نبود. سخت ترین کارها را خودش به عهده می گرفت. یک بار در محاصره دشمن زیر وان حمامی مخروبه اتاقکی ساخت و چند روز مخفیانه با دشمن می جنگید؛ اما هیچ وقت نشد کاری را هر چند که بزرگ باشد به نام خودش تمام کند. نقشه هایش پدر اسرائیل را در آورده بود ولی هیچ وقت توقع تحسین دیگران را نداشت و پیش صمیمی ترین دوستانش هم از دستاوردهای خودش چیزی نمی گفت. پدر و مادرش هم بعد از شهادتش فهمیدند او که بود و چه کرد.

 

 

یکی از رزمنده ها داشت ظرف شامش را می شست. شوخی و جدی ظرف های خودمان را هم گذاشتیم جلوی دستش. تبسمی کرد و شروع کرد به شستنشان. ما باید آماده می شدیم برای جلسه با حاج رضوان. وقتی کسانی را برای جلسه ای در این سطح اهمیت دعوت می کنند یعنی کار و مسئولیتی سنگین را از آنها انتظار دارند. نشستیم تا حاج رضوان بیاید. وقتی دیدیمش خشکمان زد. فرمانده بزرگ ما همان رزمنده متبسمی بود که داشت ظرف می شست. اصلاً به رویمان نیاورد که چه اتفاقی افتاده و رفت سر اصل مطلب.

 

 

عاشق فوتبال بود. گاهی می آمد در کوچه پس کوچه های ضاحیه با ما فوتبال بازی می کرد. آن موقع نمی دانستیم این جوان فوتبالی که این طور دنبال توپ می دود همان اسطوره ای است که آمریکا روی سرش بیست و پنج میلیون دلار جایزه گذاشته است.

 

انگار کتاب ها را می خورد. چنان به مباحث مختلف مسلط بود که فکر می کردی خودش استاد این رشته است. در علوم سیاسی درس می خواندم. امتحان نزدیک بود و آمادگی نداشتم. کتابم را گرفت و همان شب جزوه ای خوب و کامل از دلش در آورد. سر فرصت نشستیم و کل متون کتاب را با زبان ساده برایم توضیح داد. جالب بود جدیدترین فیلم های روز سینمای جهان را می نشست تماشا و درباره اش بحث می کرد. دوستی می گفت: اگر عماد نظامی نبود کارگردان بزرگی می شد.

 

در اوج درگیری های غزه از یک تونل زیرزمینی خودش را رساند وسط معرکه. فرمانده طراز اول حماس وقتی او را شناخت مات و مبهوت ماند. در 2003 میلادی که عراق توسط آمریکا اشغال شد رفت آنجا و جوان های انقلابی عراق را آموزش داد تا بالاخره آمریکا دمش را گذاشت روی کولش و رفت. همین بچه ها بعدها در نبرد با داعش خوش درخشیدند.

 

 

شرایط جنگی بود. می دانستند همه جا پر شده از جاسوس های وابسته به صهیونیسم که توی شهر قدم می زنند و اطلاعات جمع می کنند. انگار با کسی قرار داشت. نشستنش توی مسجد زیاد طول کشید که بهش شک کردند. دستگیر شد. کمی طول کشید تا بفهمند نفر دوم حزب الله را اشتباهی گرفته اند. رنگ از صورتشان پرید. عماد دلداری می داد: اشکال ندارد شما وظیفه تان را انجام داده اید.

 

 

از اسمش هم پیداست، حرب تموز، یعنی جنگ در تابستان. هوای گرم و آن همه تقلا در میدان رزم، با این حال تمام آن روزها را روزه گرفت به نیّت پیروزی در نبرد با صهیون. شب چند ساعتی آمده بود پیشم. می دانستم حسابی ضعیف شده و روزه به او فشار آورده. غذای خوب تهیه کردم. لب نزد. گفت: بچه ها در جنوب از این غذاها ندارند که بخورند. کنسرو ماهی را باز کرد و خورد و گفت: الحمدلله.

 

 

از هوا، هواپیماها گشت می زدند، روی زمین هم جاسوس ها. عماد و سید حسن با لباس شخصی و مبدّل رفته بودند وسط مردم و در خیابان های بیروت پرسه می زدند، آبمیوه و بستنی می خوردند و برای خودشان صفایی داشتند.

 

رژیمی که ارتش کشورهای عربی را شکست داده بود و خودش را همیشه پیروز می دانست دوبار از یک گروه به نام حزب الله با فرماندهی عملیاتی عماد شکست خورده و ابهتش شکسته شده بود. هیچ گاه هیچ جا فرصتی نشد کسی از عماد مغنیه به خاطر خلق حماسه های تاریخی اش قدردانی کند و به او مدال فتخار بدهد. خودش هم دنبال این چیزها نبود. بعد از شهادتش سید حسن لقبی به او داد که تا ابد در تاریخ یادگار خواهد ماند: قائدالانتصارین، یعنی فرمانده دو پیروزی.

 

 

از موسیقی های فارسی یا عربی که اشعار قوی و عرفانی داشتند خوشش می آمد. چند ساعت قبل از شهادتش داشت این نغمه محمد اصفهانی را گوش می داد:

امشب در سر شوری دارم

امشب در دل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم

باشد رازی با ستارگانم

امشب یک سر شوق و شورم

از این عالم گویی دورم ....

 

 

هر جا توانست برای شهادتش دعا کرد. دوست داشت عاقبتش به اصحاب حسین گره بخورد. کربلا و مکه و ... اما حرم حضرت رقیه برایش حال و هوای خاصی داشت. اشک ها و دعاهایش دیدنی تر بود. شب های آخر هم که در دمشق بود فرصتی دست می داد می رفت حرم سه ساله اباعبدالله و در خلوت خودش نجوا می کرد. شاید اذن شهادتش را همان جا گرفته باشد.

 

از وقتی جنوب لبنان آزاد شد تمام همّ و غم ش را گذاشته بود برای آزادی قدس شریف. یک جا بند نمی شد. آزادی قدس را برخلاف تصور بعضی ها که افکار ناسیونالیستی یا کمونیستی داشتند محال نمی دانست. با تمام گروه های آزادی بخش حتی آنهایی که فریب رژیم اشغالگر را خورده بودند ارتباط داشت و برای نبرد تشویق و تجهیزشان می کرد. آخرین جلسه ای که در آن شرکت داشت هم درباره کمک به آزادی فلسطین بود. دشمن ردّش را زده بود. کمی بعد از جلسه بود که صدای انفجار بلند شد. رسیدم بالای سرش آرام بود. سر گذاشته بود به سجده و پرواز کرده بود. در اتاق کار سید حسن عکسی از عماد است که زیرش نوشته: خون تو هرگز هدر نخواهد رفت.

 

به پدرش گفتند: عماد تصادف کرده. خیلی بی تاب شد. وقتی فهمید شهید شده آرام گرفت و نشست. مادرش هم اشک می ریخت و خدا را شکر می کرد که سومین پسرش نیز نه در بستر و بر اثر حادثه و ... که به دست دشمنان خدا و در راه خدا شهید شده است.

 

 

هوا سرد و بارانی بود؛ اما خیابان های ضاحیه از انبوه جمعیت موج می زد. زمستان، گرمای عشق و ایمان و شهادت را در خود داشت؛ زیر تابوت عماد که هیچ کس او را پیش از این نمی شناخت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کشف داروی خوشبختی!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۳۲ ب.ظ

 

دیروز دوست بزرگواری متنی را برایم فرستاد از یک کانال روانشناسی که با استناد به یکی از سخنان منسوب به انیشتین راز موفقیت و خوشبختی را در شاد زیستن و آرامش و سادگی می دانست.

متنش متن زیبایی بود و حرف درستی می زد. دلم سوخت که چرا ما با مفاهیم و آموزه های دینی خودمان ناآشنا هستیم و حتماً باید یک حرف را از دانشمندی اروپایی بشنویم تا برایمان مهم جلوه کند؟ چهارده قرن پیش، اسلام مردم را به قناعت و رضایت و توکل بر خدا و پرهیز از چشم و هم چشمی و حسادت و زراندوزی و بخل و بدعهدی فراخوانده است. اسلام قناعت و رضایت را در عین تلاش برای زندگی بهتر، موجب آرامش روحی دانست و ولع و حرص و بدخواهی و زیاده طلبی را دلیل اضطراب و تلاطم روح معرفی کرد. چه بسیار افرادی که به رغم برخورداری از انواع نعمات مادی در نا آرامی و نا رضایتی روحی و ذهنی دست و پا زده و طعم خوشبختی را نمی چشند و چه بسیار مردمانی که به آن چه از تلاش روزانه به دست آورده اند قانع بوده و شب سر آرام بر زمین می گذارند. راز خوشبختی در رضایت و باور به وجود خالق حسابگر و علیم و حکیم است و دوری از قناعت و دنیاطلبی عامل افسردگی و ناامنی روانی و اضطراب های ملال آور محسوب می شود. اسلام به ما آموخت که معنویت، گمشده زندگی بشر است و قلب مطمئن مستلزم رضایت از حکمت الهی است.

اما جمله منسوب به انیشتین: "یک زندگی آرام و ساده، شادی و خوشبختی بیشتری نسبت به جستجوی مضطربانه و دائمی موفقیت، به ارمغان می آورد!"

در بخشی از متن ارسالی نیز این گونه آمده است: "

لطفاً به این موضوع فکر کنید:

یکی از برجسته ترین نابغه های بشریت گفته است که

ذهن آرام و زندگی آرام کلید شادی و خوشبختی ست!

اما ببینید امروزه تمام دنیا راجع به خوشبختی چطور فکر می کند؟!

مدام به ما گفته می شود:

"فلان چیز را بدست بیاور!

فلان کار را انجام بده!

به خودت بیشتر فشار بیاور!

به سختی کار کن...!

چون

 پس از انجام این کارها، به شادی و خوشبختی می رسی!!!"

در پاسخ دوست بزرگوارم فقط یک کلمه نوشتم: "مقام رضا"

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قتل دختر تالشی از نگاهی دیگر

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۰۷ ب.ظ

خیلی از آنهایی که در حال محکوم کردن جنایت هولناک یک مرد تالشی در قتل فجیع دختر سیزده یا چهارده ساله اش هستند اگر همان پدر اجازه ازدواج دختر با پسر مورد علاقه اش را می داد او را به خاطر رضایت به ازدواج زود رس فرزند و احیانا مقوله کودک همسری و ... زیر سوال می بردند!

جامعه ما از فرهنگ برآمده از جوّسازی های رسانه ای رنج می برد. فرهنگی تحمیلی و پوچ که ارتباط نامشروع نوجوانان را مصداق آزادی می داند اما ازدواج رسمی آنها را زیر سوال می برد. فرهنگی تقلبی و به دور از اصالت که با موج نیشخندهای حاصل از هجو و تهمت و تمسخر مردمان گیلان زمین، انگ تلخ بی غیرتی را بر پیکره روان مردم خونگرم این دیار پاک نشانده و مردان غیور دیار میرزا را برای چند لحظه خنده و مجلس گرمی بیشتر، سوژه لطیفه های زمخت و غیرانسانی قرار داده است.

پدری که دختر نوجوان خود را متأثر از فرهنگ بی مبالاتی صادر شده از غرب، فریب خورده و بازیچه دیگری می بیند و می داند اگر او را به ازدواج سوق دهد مورد شماتت مردم واقع می شود و اگر در قبال این رابطه نامشروع سکوت پیشه کند، غیرتش را هدف تمسخر هموطنانش می یابد بیشتر در معرض ارتکاب رفتاری جنون آمیز و به دور از عقل قرار می گیرد.

یاد بگیریم برای هموطنان و اقوام مختلف کشورمان جوک نسازیم و روح و روانشان را دستمایه هجو و تحقیر قرار ندهیم.

یاد بگیریم به احکام اسلام و سنت های اجتماعی احترام بگذاریم و به جای آنکه بی مبالاتی و خودباختگی در مقابل فرهنگ مهاجم غرب را افتخار بدانیم آموزه های اخلاقی دین در اهمیت خانواده –اعم از پایبندی به حریم خانواده و ضرورت تشکیل خانواده- را ترویج نماییم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

من آمده ام!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۳۹ ب.ظ

 

آه، ای خدای یگانه، خدای خوبی ها، خدای من! تو را می خوانم که نام شیرین تو حلاوت عشق را در کامم می نشاند.

تو را می خوانم که یادت آرام جان خسته من است.

تو را می خوانم که خود گفته ای بخوانیم تو را تا اجابت کنی ما را.

آه، ای آشنای دردهای دیرین من! ای تنها همدم لحظه های تنهایی! به سوی تو آمدم؛ به سوی تو آمدم؛ نه از پی اجابت آمال بی انتهای خود و نه از سنگینی آلام روزگار که جانم را به ستوه آورده، این بار اما تو را می خوانم تنها برای خودت.

خدایا! می خوانم و می خواهمت؛ این بار فقط برای عطشی که به جان فطرت خفته ام افتاده است. این بار فقط شفا می خواهم.

ای هستی بخش سرای هستی، ای خدای هست  ونیست، ای خالق خلقت خلق! این بنده گریز پای ناامید از روزنه های پر زرق و برق دنیا، سر گشته نور هدایت تو سر به آستان مغفرت می ساید.

پروردگارا! عطشی به جانم نشسته که نه سراب های فریبنده مادی، که تنها زلال چشمه محبت تو آن را سیراب می کند.

بزرگواری توست که جرئتم بخشیده تا انبان سیاهی های دلم را نادیده انگارم و عاشقانه، نام تو را بر زبان جاری کنم.

اگر چه بر جبین اعمالم جز مهر تباهی نبود، اما... کرم کن و سیل عاشقانه هایی را بنگر که چشمانم را برای دیدن تو غسل زیارت می دهند.

خدای من! می دانم پای در راهی گذاشته ام که اول قدمش سوختن است و نیست شدن در برابر عظمت وجود تو؛ اما این سوختن را لذتی است که جز بر کام دل عاشقان نخواهد نشست. ای دستگیر گمگشتگان وادی ظلمت! دستم بگیر که استغاثه ام این بار برای شروع دوباره است. می خواهم از اول آغاز کنم؛ از ابتدای خلقتم، از ازل.

می خواهم پاک باشم و زلال و این سرچشمه لطف، تو را طلب می کند.

دستم بگیر ای دستگیر عالمیان!

این بار استغاثه ام برای رجعت است؛ رجعت به فطرت پاکی که با دستان خود، غبار تباهی بر آن پاشیده ام.

من آمده ام، تو خود فراخواندی ام. از این به بعد لهیب شعله های خرمن وجودم جز از آتش عشق تو نخواهد بود که این سوختن، عاقبت خوشی دارد!

انتهای این سوختن نه خاکستری بر باد رفته که سراسر نور است و نور. می خواهم بسوزم تا بارقه ای شوم از انوار بی انتهای وجود تو.

تو را می خوانم ای خدا، که تو خود گفته ای بخوانیمت تا اجابت کنی ما را.

«جان فدای تو که هم جانی و هم جانانی             هر که شد خاک درت رست ز سرگردانی

بی تو آرام گرفتن بود از ناکامی                       با تو گستاخ نشستن بود از حیرانی»

1384

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آن چه نادیدنی است!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۲۰ ب.ظ

See the source image

 

نه من و شما ویروس کرونا را دیده ایم و نه اطرافیانمان. اصلاً کسی دنبال دیدن ویروس با چشم سر نیست؛ اما به خاطر آثار همین ویروس نادیده، سبک زندگی خود را تغییر داده ایم. هر جایی نمی رویم، با هر کسی دمخور نمی شویم، هر چیزی را نمی خوریم، هر کاری را انجام نمی دهیم، شکل ظاهر خود را تغییر داده ایم و ... رنگ جامعه عوض شده است.

جالب است هنوز هم کسانی هستند که می گویند چرا باید خدایی را که با چشم سر ندیده ایم عبادت کرده و حرف هایش را اطاعت کنیم؟!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دو دوتا، چهارتا!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۴۶ ب.ظ

اگر کسی به عهدی که با شما بسته است پایبند نباشد، شما هم حق دارید به عهدی که با او بسته اید، عمل نکنید.

پیام، واضح و شفاف است:

"أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ"1

برای خدا چه کرده ای که حالا از خدا طلبکاری؟!



1- بقره 40 (به پیمانم وفا کنید، تا به پیمانتان وفا کنم.)


  • سیدحمید مشتاقی نیا

اوست که می ماند!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۳ ق.ظ

خیلی وقت ها احساس می کنیم برای خودمان کسی شده ایم، اسم و رسمی پیدا کرده ایم، مال و منالی به هم زده ایم، احساس می کنیم دیگر از دماغ فیل افتاده ایم و تافته جدا بافته هستیم و این ماییم که کن فیکون می کنیم و اراده خود را به واسطه موقعیتی که داریم تحقق می بخشیم و ... بعد یکهو همه چیز خراب می شود، کارها روی روال پیش نمی رود، ورق بر می گردد، حالمان گرفته می شود، انگار پنچر می شویم و می فهمیم نه؛ همچین قدرتی هم نداریم و کسی نیستیم و اصلاً خبری نیست، درست مثل نمرود که حس خدایی داشت و آخرش یک پشه او را از پای درآورد.

یک لیوان آب هم برای خودش کارایی دارد. می تواند کسی را از تشنگی نجات دهد، گیاه خشک شده ای را احیا کند، شعله ای کوچک را خاموش سازد و ... اما همین! کارایی و توانش محدود است. اندکی آفتاب آن را تبخیر می کند و تمام! یک لیوان آب کجا و اقیانوس کجا؟

به سیاق "نفختُ فیه من روحی" حسّ خدایی گاه به سراغمان می آید. خدایی بودن خوب است، انسان اگر خدایی شود تلاش می کند شبیه خدا باشد، دانا، صبور، مهربان، رزاق، عادل و ...؛ خدایی شدن خوب است؛ اما خدا شدن، نه! خدا یکی است و بس.

یک آن، یک نفس، یک ثانیه، یک حادثه ... فاصله بین این دنیا با جهان آخرت است. یک آن ممکن است همه آنچه که داریم به فنا برود. یک لحظه ممکن است نفس بیرون نیاید، سنگی گذر کند، پایی بلغزد و ... تمام! وقتی نمی دانیم یک ثانیه دیگر زنده هستیم یا نه، وقتی می دانیم دوام هر آنچه داریم منوط به اراده و لطف خداست و یک آن ممکن است حادثه ای هر آنچه از عالم ماده نصیبمان شد را از دستمان بستاند، چرا غرّه شویم و تکبّر بورزیم و فخر بفروشیم و خدا شویم؟!

ما فقط بنده حضرت یکتاییم و بس. خلیفة اللهی شده، خدایی شدن است؛ بنده بودن و بندگی کردن. یقین بدانیم تنها این خداست که می ماند و مسبب الاسباب اوست و بس. صفرها کم باشند یا زیاد، زمانی ارزش پیدا می کنند که در کنار عددی قرار بگیرند. یک لیوان آب در مقابل اقیانوس چه ارزشی دارد؟ ما بی خدا، هیچیم.

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ مَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ  *البقرة107*

مگر ندانستى که فرمانروایى آسمان ها و زمین از آن خداست؛ و شما جز خدا سرور و یاورى ندارید؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نقدی کوتاه بر یک متن زیبا!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۲۷ ب.ظ

ابتدا متن زیبایی که این روزها در فضای مجازی دست به دست میشه رو بخونید:


"آلبر کامو:

خدا به انسان می گوید:

من خانه هستم ... ، در بزن.

با هم چای میخوریم و گپ میزنیم

تو سبُک میشوی ..و ..

و من نظرم را در مورد تو عوض میکنم

و کاری میکنم تا دلت گرم شود.

لازم نیست سر سجادۀ نماز باشی

می توانی همانطور که در حال چای خوردن هستی با من حرف بزنی

یا .. همانطور که در حال گوش دادن به موسیقی هستی

منهم از موزیک خوشم می آید

خودم به انسانها آموزش داده ام بنوازند،

به بعضی از آنها الهام کردم چگونه ساز های متفاوت بسازند

و نغمه های شورانگیز از آن بیرون بکشند،

با رقص هم مخالف نیستم .

ببین پروانه ها چگونه می قصند.

گُل در حال رقص است.

ابرها درحال رقصند.

به کودکان نگاه کن ، پاک و معصومند و مدام درحال رقصند.

گاهی خدا می گوید : مزاحم نیستی

در بزن با هم یک چای بنوشیم و گپ بزنیم ...

ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ،

ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ،

ﻣﻦ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ

ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺎﺵ ... چقدر زیباست، انسان با این تفکر زندگی کنه که همیشه و در هر حالت میتونه با خدای خودش حرف بزنه..."



زیبا بود و شاعرانه

اینکه میخواد بگه در همه حال میشه به یاد خدا بود حرف درستیه بشرطی که منجر به نفی تکالیف عبادی نشه

اما

اینجایی که میگه من رهبر نیستم و ... کمی سوءتفاهم ایجاد میکنه

تجربه ثابت کرده این نوع متنها حتی اگر از نظر فلسفی با منطق توحید مشکلی نداشته باشن باعث سوءتفاهم و سوء برداشت مخاطب میشن و به اصطلاح غلط اندازن

ما باید با خدا دوست باشیم اما این دوست خوب ما رهبر ماست و برای سعادت ما برنامه ای داره که لازم الاجراست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا