اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۱۴۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حمید مشتاقی نیا» ثبت شده است

زنگ جدایی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۲ ق.ظ

شبیه شهدا بود؛ نه فقط در صورت که سیرتش هم عطر و بوی شهادت می داد. اخلاصش، اخلاقش، پر کاری و بی ادعایی اش، تواضعش، عبادت و ... حال و هوای شهدا و خاطراتی را که از آنها خوانده و شنیده بودیم در ذهن ها تداعی می کرد. با این حال آدمی نبود که هر جا بنشیند دم از رفتن و آرزوی شهادت بزند و ژست بگیرد و دکان باز کند. در این جور مسائل ساکت بود و ادعایی نداشت.

یک بار شاید فقط از دهانش پرید و گفت: رفتم نظام که شهادت نصیبم بشه.

بعد که دید رنگ صورتمان عوض شد و اخم ها در هم گره خورد، زود خنده ای کرد و گفت: ای بابا! شهادت لیاقت میخواد که من ندارم...

اما حقیقت این بود که او لیاقت شهادت را داشت.

یکسال آخر تغییر خاصی در رفتارهایش دیده می شد. لبخند می زد ولی صدای خنده اش بلند نمی شد. جوری رفتار می کرد که انگار دیگر به چیزی دلبستگی ندارد. این حالت هایش مرا نگران می کرد. پیش خودم می گفتم دارد از همه چیز دل می کند.

دو روز از مراسم دامادی من می گذشت. اسباب و اثاثیه را بردیم تهران که آنجا ساکن شویم. معراج هم آمد و کمک کرد. کارمان که تمام شد معراج خواست صبح اول وقت راه بیفتد. دست مرا کشید و گفت: چن دقیقه ای باهات کار دارم.

رفتیم یک گوشه. سر صحبت را باز کرد و چند نصیحت درباره زندگی مشترک داشت که هوای خانمم را داشته باشم اینجا احساس غربت نکند، با او دوست باشم، حساسیت های او را در نظر داشته باشم، هر از گاه به همدان برویم که او خانواده اش را ببیند و فشار غربت اذیتش نکند و ...

بعد شروع کرد درباره پدر و مادر سفارش کردن. توصیه کرد حواسم به آنها باشد. در نبود او به آنها سر بزنم و نگذارم احساس تنهایی کنند و ...

این چه وضع حرف زدن بود! ما بارها از هم خداحافظی کرده بودیم و می دانستیم مدتی همدیگر را نمی بینیم. سابقه نداشت معراج این طوری صحبت کند. خدای من! انگار داشت وصیت می کرد! خودش هم وقتی گفت ممکن است نتواند به پدر و مادر سر بزند، یک لحظه مکث کرد. لبهایش را آرام گزید. بغض راه گلویش را بسته بود.

هاج و واج مانده بودم. فقط توانستم بگویم: این حرفا چیه میزنی داداش؟!

اعتایی نکرد. دستی روی محاسنش کشید. سفارش خواهرها را هم کرد. گفت که به آنها هم زود به زود زنگ بزنم و حالشان را بپرسم. بعد مرا محکم در آغوش کشید و به خودش چسباند. صورت هم را بوسیدم و ... رفت. آخرین تصویری که از او در ذهنم به یادگار ماند، صورتی نورانی است با چشمانی که نم اشک، زیباترش ساخته بود.

راوی: مجید آیینی (برادر شهید معراج آیینی)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نویسنده جعلی عاقبت به خیر نمی شود!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۱۹ ب.ظ

یک بابایی با استفاده از روابط و نفوذی که در یکی از نهادها دارد توانسته قراردادهایی را برای نگارش و انتشار آثار مرتبط با شهدا ببندد و بعد چون خودش دست به قلم نیست با استفاده از رودربایستی و یا نیاز مالی بعضی از نویسندگان، اثری که به آنها سفارش داده را به نام خود منتشر کند و ...

اینطور آدم ها عاقبت به خیر نخواهند شد.

هم در آخرت باید پاسخگوی جعل عنوان و دل شکسته نویسندگان و حق پایمال شده آنها باشند و هم در این دنیا دیر یا زود خبر همه جا درز پیدا کرده و آبرویی که از قبل پول و چند تصویر جشنواره ای به غنیمت برده اند بر باد خواهد رفت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بغداد آرام کو؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۶ ب.ظ

انتشار تصویری از حضور مقتدا صدر از رهبران تأثیرگذار شیعیان عراق که آل سعود برای جذب او تلاش بسیاری داشت، در مراسم عزاداری محرم بیت رهبری و در نزدیکترین مکان به مقام معظم رهبری حاوی یک پیام مهم بود.

اندکی بعد انتشار تصویر حضور سید حسن نصرالله و سردار سلیمانی در کنار معظم رهبری مکمل این پیام گردید.

دیدار صمیمانه موکب داران عراقی اربعین با رهبر انقلاب و تقدیر ایشان و تأکید بر خدمت رسانی بیشتر در این حرکت بزرگ و خیره کننده که نماد وحدت و شکوه مسلمین است نیز مورد توجه همگان قرار گرفت.

در این بین، حمله موشکی و بی نظیر به تأسیسات نفتی سعودی به خصوص مجموعه آرامکو، در تحلیل بسیاری از صاحبنظران وابسته به عربستان، اقدامی ایرانی از جغرافیای عراق توصیف گردید.

رسانه های دنیا اذعان نمودند که این ایران و همپیمانان ایران هستند که سرنوشت منطقه را رقم می زنند.

اکنون آل سعود تلاش دارد خیلی زود صاحبنظران دنیا را متقاعد کند که همچنان در منطقه صاحب نفوذ است و باید در محاسبات بین المللی دیده شود. که اگر چنین نشود حاکمیت آل سعود جایگاه خود را نزد حامیان چپاولگرش از دست داده و احتمال تغییر حاکمیت عربستان قوت خواهد گرفت.

اما

اگر عربستان سعودی توانست در سوریه و لبنان و یمن و ... اوضاع را به نفع خود رقم بزند می تواند به آشوب های عراق هم دلخوش کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انقلابی که به ادارات نرسید

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۵۵ ق.ظ

آدم های همیشه هماهنگ و همه رنگ و همرنگ جماعت اشغالگر قدرت، بله قربان گوهای مطیع و فرمانبر که راز پیشرفت یک شبه و ترقی ناگهانی شان در خم و راست شدن مقابل یقه سفیدهای همه کاره ست.
نمایشگران انقلابی گری بی محتوا و مسلمانی صوری و دهان پر کن که مقام مافوق را در جایگاه خدا نشانده و چشم و گوش بسته و دلخوش به فرمانبرداری محض هستند.
خیل جماعت خنثای سازگار و قالب پذیر، غاصبان مناصب انقلاب بوده و نظام اداری را از روح انقلابی گری اصیل تهی می سازند.
نیروی انقلابی مسلمان، آمر به معروف و ناهی از منکر است و مقام ما فوق خویش را در همه حال، خدا می داند و بس و جهان بینی اش مبتنی بر کمال و معنویت و رضایت حق است. رهپویان طریق حق هیچ گاه مقبول دلبستگان پست و مقام و قدرت و ثروت نبوده و به هر بهانه ای مطرود می گردند.
اگر می خواهیم انقلاب همواره در جایگاه اصلی خود قرار داشته باشد آن را به انقلابی ها بسپاریم. لازمه این تصمیم، تحمل منتقدان و عدالتخواهان و آمران به معروف است.
اگر مدیران و بزرگان جامعه به راحت طلبی و خوش نشینی و عافیت طلبی عادت نکنند از نگاه و زبان منتقد نترسیده و خود را مستحق کمال و رشد می یایند. اما فرهنگ منیت و روحیه استکباری مانع از تحمل منتقدان بوده و همیشه دنبال یارگیری از میان خوش پوش های مطیع و بی زبان و فرمانبردار است که چشم و گوششان را نسبت به همه کژی ها و کژ روی ها بسته باشند. این گونه است که تفکر باندگرایی و قدرت طلبی جای عدالت خواهی و خدمت رسانی را می گیرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برسد به: دادستان جدید بابل!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۰۱ ب.ظ

بابل را می توان با اطمینان، یکی از مهم ترین و تأثیرگذارترین و گاه پر چالش ترین شهرهای استان مازندران و نیز شمال کشور در زمینه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی لقب داد. از این منظر همواره انتظار بر این بود که مدیران شهری نیز در طراز جایگاه و حساسیت های این دیار انتخاب شوند که در مواردی چنین بوده است. به نظر می رسد دادستان جدید بابل با توجه به رویکرد نو و مومنانه دستگاه قضا و به قرینه حسن انتخاب مدیرکل ارزشی دادگستری استان، فردی با سواد، با اخلاق، شجاع و معتقد به حساب و کتاب آخرت بوده و متناسب با شئون مردم فرهیخته دارالمومنین انتخاب شده باشد. ضمن عرض تبریک و آرزوی توفیق برای ایشان ذکر چند نکته را ضروری می دانم:

یک- دادستان نباید از مردم فراری باشد! بنا بر تأکید مقام معظم رهبری همه مسئولان موظف به حضور در اجتماعات مردمی و پاسخگویی نسبت به حوزه مسئولیتی خود هستند. متأسفانه به رغم دعوت مکرر و علنی نیروهای انقلابی گاه شاهد فرار بعضی از مسئولان از مواجهه با مردم و پاسخگویی پیرامون ابهامات حوزه کاری شان هستیم که این رویکرد با فلسفه و اهداف تشکیل نظام اسلامی منافات دارد. بی تردید شیوه خداپسندانه دادستان استان در انتشار شماره تماس مستقیم خود و پاسخگویی غیرگزینشی حتی به تماس های ناشناس و گاه شنیدن بد و بیراه های معدودی از شهروندان و البته اقناع مراجعان و پیگیری امور آنها هیچ گاه از خاطره مردم شریف این استان مظلوم محو نخواهد شد.

دو- قوه قضاییه ویترین نظام بوده و دادستان با توجه به جایگاه خود که بیشترین مراجعات مردمی را شاهد است باید بنا به حکم عقل و شرع حتی با متهمان و مجرمان نیز منطبق بر آداب و اخلاق دینی رفتار نماید چه برسد به آن که خدای ناکرده بنا بر ضعف اعصاب و فقر تربیت، گاه مردم عادی را هم در مراجعات معمول مورد هتک و وهن قرار دهد.

سه - دادستان، وکیل مدافع و عامل و اجیر مسئولان و صاحبان قدرت نیست. این مبنا که در هر تنازعی حق با صاحبان میز است از اساس غلط بوده و ثمره ای جز تبعیض و نفی اصل سازنده امر به معروف و نهی از منکر نخواهد داشت. همه مسئولان، فرزندان و دامادهایشان با مردم عادی در پیشگاه قانون یکسان بوده و انتقاد در چارچوب صداقت و اخلاق، بالاترین هدیه مردم به مسئولان به شمار می آید. نمی شود به مردم گفت که اشتباه و خطای مسئولان را به پای نظام ننویسند اما در وقت انتقاد و سوال از مسئولان، یقه شان را گرفت و به تضعیف نطام متهمشان ساخت!

چهار- دادستان باید داد مردم را از بیدادگران بستاند. با توجه به اختیارات بیان شده در قانون می توان دادستان را بی شک در رأس هرم قدرت یک شهر دانست. تردیدی نیست که استفاده درست از این اختیارات در راستای احیای حقوق عامه و تقابل با مظاهر ظلم و فساد علاوه بر تقویت اعتماد عمومی، حمایت محکم و جانانه نیروهای انقلابی را نیز به دنبال خواهد داشت. از این منظر در وهله نخست، دادستان بابل باید گوشی شنوا برای شنیدن گزارشات مردمی پیرامون تخلفات اقتصادی بعضی از مابهتران داشته باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بعضی مأموران انتظامی بچه اند

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۵۰ ب.ظ

شما هم لابد بارها شاهد بوده اید که بعضی از مأموران نیروی انتظامی با برخورد زشت و نسنجیده خود باعث آزار و وهن دیگران و بی آبرویی نهاد خود می شوند.

این مسأله نباید باعث زیر سوال رفتن همه نیروهای این مجموعه و نادیده گرفته شدن تلاش ها و مجاهدت های آنها بشود. هر سیستم و مجموعه ای دارای عناصر خوب و گاه نامطلوب است.

البته نیروی انتظامی با توجه به برخورداری از لباس رسمی، باید متوجه حساسیت اقدامات خود بوده و بداند که اشتباه آنها گاه از سوی بعضی از مردم به پای نظام نوشته می شود.

این قلم بارها درباره عملکرد نیروی انتظامی مطالبی نگاشته است. در موارد متعددی به دفاع از اقدامات شایسته عناصر خدوم این نیرو پرداخته ام. گاهی هم البته بنا بر رسالت ایمانی خود از بعضی رویکردها و رفتارهای اشتباه آنان انتقاد کرده ام.

یکی دو مأمور بی جنبه و عقده ای ناجا در مازندران تحمل همین مقدار نقد را هم نداشته و به ارائه گزارش مغرضانه اقدام نموده اند. این گزارش تا الان به نتیجه ای نرسیده و مسئولان ذی ربط با توجه به شناختی که از حقیر داشته اند مسأله را تلفنی با من در میان گذاشته و به پوچی این نوع پرونده سازی ها اذعان نموده اند. امیدوارم دوستان عزیزم در حفاظت اطلاعات نیرو با حساسیت بیشتری نسبت به خوی بچگانه یکی دو عنصر نامطلوب که با رفتار غرض ورزانه خود ممکن است باعث تحریک فعالان رسانه ای نسبت به نظام اسلامی شوند در حفظ سلامت مجموعه انتظامی کوشا باشند.

کسی که نیم نگاهی به وضعیت حجاب و عفاف در مناطق تفریحی شمال کشور داشته باشد بی تردید به رویکرد چند مأمور عقب افتاده ای که پرونده سازی برای نیروهای مومن و منتقد را اولویت خود قرار داده اند پوزخند می زند.

به حول و قوه الهی در دفاع از باورهای اصیل اسلام و انقلاب و عمل به اصل امر به معروف و نهی از منکر تعلل نخواهم ورزید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فکر سیاه و زندگی سیاه تر!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۵۸ ق.ظ

بعضی آدم ها هستند که زندگی شان سیاه و تیره است.

بگذارید اول منظورم را دقیق تر توضیح دهم.

همه انسان ها در زندگی خود با التهاب ها و فراز و نشیب هایی مواجه می شوند. گاه اوضاع زندگی بر وفق مراد است و گاه نه. گاه زین به پشت است و گاه پشت به زین. این نوسان و پیچ و خم در زندگی همه وجود دارد و گذراست.

زندگی بعضی افراد هم انگار همیشه درگیر گره ها و اتفاقات سیاه و ناخوشایند است و رنگ خوشی و شادی در سیر حیاتشان دیده نمی شود. این موضوع ربطی به مسائل مالی و مادی ندارد و چه بسیار مردمی که در اوج مشکلات نیز شاد و خوشحال زندگی می کنند.

نمی خواهم درباره زندگی همه یک نظر ثابت را اصل بدانم.

دو نفر در مسیر زندگی من قرار گرفتند که زندگی شان عجیب دستخوش تیرگی بود. آنها سال های سال در پیرامون خانواده خود با مشکلات عجیبی از قبیل انواع بیماری های مهلک و ... مواجه بودند که با هیچ دعا و نذر و ... برطرف نمی شد. برایم عجیب بود که چرا پایانی بر تیره بختی این دو وجود ندارد.

به زندگی و طرز فکر هر دو نفر بسیار نزدیک شدم. بارها با آنها صحبت و بحث کردم تا جان مایه درونشان را بهتر و بیشتر بشناسم. عقبه ذهن هر دو نفر برایم جالب و عجیب و دردناک بود.

نفر اول یک لحظه هم به خودش آرامش نمی داد. مدام در فکر زندگی دیگران بود و تا حرفی از خوشبختی و موفقیت کسی به میان می آمد زود ابرو در هم می کشید و دندان هایش را روی هم می فشرد و با بغض دعا و نفرین را پیش می گرفت و آرزوی شکست و بدبختی و نابودی دیگران را داشت. از او پرسیدم چرا اینقدر بد دیگران را می خواهد؟ چه اشکال دارد آدم از توفیق دیگران خوشحال شده و لبخند بر لب بیاورد؟ پاسخ روشنی نداشت. انگار این خصلت در تار و پود وجودش ریشه دوانده بود و نمی توانست پیروزی و خوشبختی دیگران را ببیند و تحمل کند.

نفر دوم البته کمی اوضاع فکری بهتری داشت اما عجیب کینه ای بود. دوستی داشت که سر یکی دو مسأله نه چندان مهم و خاله زنکی بینشان کدورت و بگو مگو ایجاد شده بود. یک آن از یاد او غافل نمی شد و مدام دنبال بدگویی از او بود و همه را بر ضدش می شوراند. یک بار برایش بیماری سختی پیش آمد که تا حد مرگ جلو رفت. البته قبلا هم این اتفاق برایش افتاده بود. وقتی در کما بود حتی از سوی بعضی از کادر درمان بحث اهدای اعضای او هم مطرح گردید. خدا رحم کرد و با دعا و اشک و آه خانواده بالاخره به هوش آمد و حالش رو براه شد.

خیلی ها وقتی تا دو قدمی مرگ می روند و بر می گردند دیگر زندگی شان متحول می شود و خیلی از مسائل معمول زندگی را کوچک و غیرقابل اعتنا شمرده و در پی جبران اشتباهات خود بر می آیند.

این بنده خدا اما اینطور نبود. مثلا یک بار به او گفتم درد و بلایت بخورد توی سر ترامپ! اخم هایش را در هم کشید و گفت: خودم باید بگویم دردهایم توی سر کی بخورد. بعد دوباره اسم همان رفیق گذشته را آورد و ...

قصد ندارم این دیدگاه را درباره همه تعمیم داده و صادق بدانم؛ اما شک ندارم بعضی افرادی که فکری سیاه و بد درباره دیگران دارند، زندگی شان نیز تیره و سیاه رقم می خورد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرانجام انفعال

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۴ ب.ظ

فارغ از این که ظریف آدم خوب یا بدی است این که سیاست خارجه ما راهش را درست می رود یا نه، از تماشای تصویر ممانعت پلیس آمریکا از حضور وزیر خارجه ایران در بیمارستان برای عیادت از سفیر کشورمان خجالت زده شدم.

 

روزگاری نه چندان دور رییس جمهوری که متهم به ناآشنایی با زبان دنیا بود به دانشگاه ها و مراکز مختلف آمریکا برای سخنرانی و پرسش و پاسخ دعوت می شد.

 

یادمان نرود ما درست در دوره ای متهم به محوریت شرارت شدیم که دولت وقت دم از گفتگوی تمدن ها و مذاکره و ... می زد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زیر نور ماه!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۴۳ ب.ظ

جانم به جان معراج بسته بود. آن روزها کمتر کسی ماشین داشت. جوان ها آرزوی شان بود که بنشینند پشت فرمان و با دوست های شان بروند خیابان گردی .

پدرم تازه یک تاکسی خریده بود که مسافر کشی کند. آمده بود خانه و همه دور هم نشسته بودیم و خوشحال بودیم. هیچ کس ندید معراج کی سوییچ ماشین را برداشت. فقط می دانستیم چند ساعت است که رفته و خانه نیامده. دلم شور افتاده بود؛ اما صدایم در نمی آمد. پدر دست هایش را قفل کرده بود به هم و تند تند طول و عرض حیاط را به هم می دوخت. جرأت نمی کردم توی چشم هایش نگاه کنم. زیر لب صلوات می فرستادم و نگاهم را می کشاندم به سمت عقربه های ساعت که از پنجره اتاق رو به حیاط معلوم بود. نیمه شب گذشته بود. ماه پشت ابرها پنهان می شد و در می آمد؛ اما از ستاره ها خبری نبود.

قدم های پدر تندتر شده بود. قفسه سینه اش با فاصله ی کمتری بالا و پایین می رفت. کار از دلشوره گذشته بود. با خودم گفتم: خدایا هر جا هست فقط زود برگردد. دیگر نگران معراج نبودم بیشتر از پدر می ترسیدم که نکند بلایی سرش بیاید!

صدای چرخیدن کلید پیچید در سکوت حیاط. همه ایستادیم سر پا و زل زدیم به دری که آرام آرام باز می شد. معراج توی تاریکی جلو آمد. نفس راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم که سالم است ولی جرأت نمی کردم بروم نزدیک تر و ببینمش. سرش را انداخته بود پایین و به هیچ کس نگاه نمی کرد. پدر رفت جلوتر و رو به رویش ایستاد. تا خواست حرف بزند، معراج دستش را از جیبش بیرون آورد و سوییچ را گرفت به سمت پدر.

آب دهانم را قورت دادم و ریز ریز خندیدم. پدر آماده شد که چیزی بگوید، معراج دوباره دست برد توی جیبش و یک دسته اسکناس آورد بیرون. دیگر جرأت خندیدن پیدا کرده بودم. معراج ماشین را برداشت و رفت خیابان ها را دور زده بود؛ اما نه برای خوش گذرانی، دور زده بود تا مسافر جا به جا کند و پولی به خانه بیاورد.

راوی: خواهر شهید معراج آیینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مملکت دست آخوندهاست!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۰۹ ب.ظ

آیت الله سعیدی در خطبه های این هفته نمازجمعه به وضعیت نابسمان و نامتعارف تابلوهای تبلیغاتی ورودی شهر قم اشاره کرد و ضمن توضیح پیرامون جایگاه فرهنگی و مذهبی این شهر در جهان اسلام یادآور شد که تذکرات لازم در این خصوص را بارها به وزارت مسکن و شهرسازی داده که بی نتیجه بوده و ...

سال ها پیش در مسیر اتوبان تهران قم تصاویری از شهدا نصب بود که به این بهانه که حواس رانندگان را پرت کرده و ممکن است منجر به تصادف شود حذف گردید و جای خود را مدتی بعد به تابلوهای تبلیغاتی داد.

ورودی عوارضی قم سالهایی نه چندان دور مزیّن به جملاتی از امام راحل پیرامون مبانی انقلاب اسلامی بود که همه آنها محو گردید. یکی از این عبارات را که در خاطرم است این جمله بود: فقه، تئوری کامل اداره انسان از گهواره تا گور است.

گاه وقتی شاهد حال و هوای معنوی دلدادگانی هستید که مسیر تهران تا جمکران را با پای پیاده می پیمایند و بعد سر که بالا می آورید چشمتان به تابلوهای سامسونگ و دلستر و لواشک و ... می افتد و حتی یک خط نوشته یا یک طرح و تصویر درباره امام زمان و اسلام و انقلاب نمی بینید توی ذوقتان می خورد.

آیت الله سعیدی امام جمعه شهری مهم در قلب عالم اسلام است شهری که مبدأ شکل گیری انقلاب اسلامی و میزبان بزرگترین مرکز علمی جهان اسلام  است و ... آیت الله سعیدی تولیت حرم حضرت معصومه را هم برعهده دارد. امام جمعه رییس شورای فرهنگی شهر نیز هست و ...

او چنان که در خطبه ها اذعان داشت نتوانست اداره راه استان قم و یا وزارتخانه مربوطه را مجاب کند که لااقل در حد نصب چند تابلوی تبلیغاتی شأن پایتخت تشیع را رعایت کند و در نهایت مجبور شد از تریبون نمازجمعه فریاد برآورده و مطالبه بر حق مردم متدین این دیار را به گوش مسئولان برساند.

باز بگویید مملکت دست آخوندهاست! بلاتشبیه زمان شاه هم اگر روحانیت می خواست حرفی منطقی را به کرسی بنشاند چاره ای جز بهره گیری از فشار تریبون ها و اطلاعیه ها نداشت تا شاید مسئولان به خودشان بیایند و قدمی مثبت بردارند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهیدان زنده اند ...

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۵ ق.ظ

هر بار که از بانه می آمد، دست خالی نبود. برای همه خانواده چیزی می آورد. می دانست به کفش ورزشی علاقمندم. هر بار که احساس می کرد به آن نیاز دارم برایم تهیه می کرد و با خودش می آورد.

به خانه که می رسید بی اعتنا به خستگی سفر و طول راه، می نشست پای صحبت همه. کاری روی زمین مانده بود دست می گرفت و انجام می داد. به اقتضای سنم که به بازی های اینترنتی علاقمند بودم با من می نشست تا پاسی از شب پای میز رایانه و بازی می کرد. این طوری محبتش در دل همه می نشست و حرف ها و رفتارهایش اثرگذارتر می شد.

این محبت ها اما ما را به هم وابسته تر می کرد و دل کندن از او را هم برای ما سخت و دشوار کرده بود.

به اهل بیت ارادت ویژه ای داشت. در این بین رابطه اش با امام زمان (عج) بسیار دلی و نزدیک بود. دعای فرج را زمزمه می کرد و در خلوت و سکوت خودش با مولای عصر، نجوایی داشت. می گفت: دلم می خواد برای نزدیکی ظهور آقا کاری کنم. دلم می خواد خدمتی به حضرت کرده باشم.

صبح های جمعه می نشست به همه اهل فامیل و دوست و آشنا پیامک هایی با مضامین ظهور و انتظار می فرستاد تا دل های غفلت زده را به یاد آقا بیندازد و به سهم خودش در زدودن غربت مولا نقشی داشته باشد. همین رابطه خاصش با امام زمان، شهادت او را هم امام زمانی کرد. معراج با عنایت و انس با مهدی موعود (عج) به معراج رسید.

این اواخر یکی از دوستانش به شهادت رسیده بود. معراج به همراه چند نفر از همکاران مسئولیت تحویل پیکر شهید به خانواده اش در قم را برعهده داشت. از قم که برگشت دیگر حال و هوایش عوض شده بود. احساس می کردی که می خواهد از همه چیز دل بکَند. نورانیّت خاصی در چهره اش موج می زد.

فراتر از برادری، دوستی عمیقی بین ما جریان داشت. تحمل دوری او برای من سخت بود چه برسد به خبر شهادتش.

آن روز صبح، من و عسل، خواهرزاده ام که کوچک بود در خانه تنها بودیم. عسل بی تاب بود و مدام گریه می کرد. به سختی آرامش کردم. خوابش که برد من هم احساس کردم خوابم می آید. دراز کشیدم. چشمانم را که بستم دیگر چیزی نفهمیدم. در خواب؛ اما انگار کسی داشت خبر شهادت معراج را به من می داد. نمی دانم چقدر گذشت که یکهو از جا پریدم. دلم شور می زد و اضظراب امانم را بریده بود. حتی یک لحظه نمی توانستم به فراق از معراج فکر کنم. به خودم دلداری می دادم، خواب که حجت نیست. حالا یک کابوسی بود که گذشت. معراج حالش خوب است و سر کارش ایستاده. دوری آدم ها باعث می شود از این خواب های نگران کننده ببینند. چیزی نیست. باید آبی بخورم، قدم بزنم، هوایم عوض شود...

دلداری دادن هایم به خودم، زیاد طولانی نشد. انگار قرار بود خوابم خیلی زودتر از آنچه که فکرش را می کردم تعبیر شود. تلفن خانه زنگ خورد. با ترس و اضطراب رفتم به طرف گوشی. خدا خدا می کردم معراج باشد و شنیدن صدای گرمش مرا آرام کند و به این لحظات پر آشوب خاتمه بدهد. گوشی را برداشتم. معراج نبود؛ اما خبرش بود. لا حول و لا قوة الا بالله ...

بعد از شهادت معراج تا مدت ها حال خوشی نداشتم. برادر، دوست و پشتیبان خودم را از دست داده بودم. احساس می کردم پشتم خالی شده و یاوری ندارم. اما معراج کسی نبود که آن طرف دنیا هم ما را فراموش کند. وجودش را از نزدیک حس می کنم و شعاع محبتش همچنان گرمی بخش دلم است.

یک شب خوابش را دیدم. داشتیم با هم در شلمچه قدم می زدیم. گفت: چن تا از دوستام دارن میان همدان، حتماً به استقبالشون برو. چند روز بعد تعدای از شهدای گمنام را به همدان آوردند. یاد رؤیای آن شب و توصیه معراج افتادم. شهدا به فکر همدیگر هستند و می دانند تشییع پیکر دوستانشان حرکتی معنوی و سازنده برای جامعه است. با شور و حالی بیشتر از همیشه به استقبال شهدای گمنام رفتم.

بعد از شهادت معراج تا مدتی برای خودم کفش نخردیم. با این که به کفش ورزشی علاقه خاصی داشتم ولی اصلاً دلم نمی کشید به این موضوع فکر کنم. شبی خوابش را دیدم. گفتم: داداش! از وقتی که رفتی دیگه واسه خودم کفشی نخریدم. بهترین سوغاتی که معراج برایم می آورد کفش ورزشی بود. در خواب دستم را گرفت و به یک فروشگاه لوازم ورزشی برد و یک جفت کفش ورزشی برایم خرید.

چند روز بعد یکی از همکاران و دوستان معراج آمد سراغم را گرفت و یک جفت کفش ورزشی برایم آورد. کفش های معراج بود که بعد از شهادتش به من رسید.

با این که هر از گاه خوابش را می دیدم و وجودش را احساس می کردم و می دانستم روح مطهرش ناظر اعمال من است ولی دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم. نزدیک امتحان کنکور بود. اصلاً حوصله نداشتم سراغ کتاب ها بروم. قبل از شهادت معراج خوب درس می خواندم و دلم می خواست برای کنکور آمادگی لازم را داشته باشم. ولی بعد از شهادتش انگیزه ام را از دست دادم. می دانستم دلش می خواست پیشرفت ما را ببیند؛ اما شانه های آدم مگر چقدر تحمل سنگینی بار فراق را دارد؟!

روز امتحان کنکور اتفاق عجیبی افتاد. در حالی که روحیه خودم را باخته بودم و احساس می کردم همه آنچه که از قبل خوانده ام از ذهنم پریده است ناگهان چشمم به فردی افتاد که روی صندلی نزدیک من نشسته بود و امتحان می داد. با خودم گفتم لابد خیالاتی شده ام. طرف با معراج مو نمی زد. یعنی می شود دو نفر آدم که نسبتی با هم ندارند این قدر شبیه هم باشند؟! برگه ها را گرفتم جلوی صورتم و به سوالات با دقت نگاه کردم. چند پرسش را که جواب می دادم سرم را می چرخاندم و قیافه آن جوان را نگاه می کردم، الله اکبر، عجب شباهتی!

بالاخره برگه ها را تحویل دادم. جلسه امتحان به پایان رسیده بود. هنوز محو تماشای چهره او بودم. دنبالش راه افتادم و دستش را گرفتم. اسمش را پرسیدم. گفت: معراج!!

مات و مبهوت به دنبالش رفتم؛ اما در شلوغی خیابان گمش کردم و از مقابل چشمانم ناپدید شد. من آن سال در دانشگاه و در رشته حقوق قبول شدم. دوباره توانستم خودم را پیدا کنم و سر پا بایستم. معراج هنوز هم در کنارم است حتی اگر با چشم سر نبینمش. ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...

راوی: احمد آیینی (برادر شهید معراج آیینی)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مدیر بهشت زهرا از مرگ چه آموخت؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۱۵ ب.ظ

رونمایی از آمبولانس‌های لاکچری بهشت زهرا (س) +عکس

 

چند وقت پیش خبری منتشر شد درباره استفاده سلبریتی های مایه دار از آمبولانس برای انجام کارهای شخصی و فرار از ترافیک!

حالا مدیریت بهشت زهرا سه آمبولانس لوکس وی آی پی خریداری کرده و مدعی شده که این اقدام را برای تکریم علما و دانشمندان و هنرمندان و نام آوران متوفی انجام داده است!

این که پشت پرده این توجیه هم همان مساله درآمدزایی و اجاره دادن آمبولانس لوکس ویژه حمل اجساد سرمایه داران است و ... تقریبا واضح و غیرقابل انکار است

اما فرض را بر صحت ادعای مدیریت بهشت زهرا می گذاریم

بزرگترین عبرت مرگ دقیا همین نکته است که فقیر و غنی و با سواد و بی سواد و سلبریتی و کارگر و کارمند و کوچک و بزرگ نمی شناسد و همه باید دیر یا زود در مقداری پارچه سفید و زیر تلی از خاک بخوابند و با توجه به این عبرت یاد بگیرند که زندگی شان را انسانی بسازند و دل به مادیات نبندند و ...

 

وقتی مدیریت آرمستان تصور می کند تکریم افراد حتی اگر متوفی باشند منوط به لوکس بازی و تجمل گرایی است یعنی تمام این مدت حضور در بهشت زهرا درسی از مرگ و معاد نگرفته و همچنان دنیا زدگی را یک ارزش می پندارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در حاشیه مخالفت با ساخت یک سریال تلویزیونی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۵۵ ب.ظ

خدا رحمت کند امام را که هم فیلسوف بود هم عارف هم شاعر هم فقیه هم مفسّر هم سیاستمدار

خدا حفظ کند مقام معظم رهبری را که هم عارف است و ادیب و فقیه و مفسّر و سیاستمدار

خیلی از شخصیت های علمی و فرهنگی را بعضی ها قبول دارند و بعضی هم نه. مهم این است که اگر قرار شد آنها را به جامعه معرفی کنیم از چه زاویه ای به زندگی و شخصیت شان بپردازیم، امیرکبیر باشد یا شهریار و ...

نظر مقام معظم رهبری درباره مولوی مشخص است.

بزرگوارانی که با ساخت سریال شمس تبریزی مخالفت می ورزند خوب است نگاهی هم داشته باشند به تعریف هنر و نیز جامعیت فکری رهبری انقلاب و همچنین بایسته های فرهنگی که دفع هویت ستیزی بیگانه را ضروری می سازد و ...

الغرض بگذاریم مملکت با یک رهبر و با یک تدبیر و سلیقه اداره شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شکایت پلیس فتا از بچه های بسیج

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۰۷ ب.ظ

پلیس فتا از خبرنگاری بسیجی که در جلسه خصوصی همکاران خود با امام جمعه، به انتقاد از عملکرد نیروی انتظامی در فضای مجازی پرداخت و پلیس فتا را فشل و بی سواد نامید به دادگاه شکایت برده است. فتا معتقد است که ما به هیچ وجه فشل و بیسواد نیستیم!

چندی پیش یکی از کانال های تلگرامی به انتشار تصاویری مبتذل از نحوه تبلیغات و عضو گیری بعضی تورهای گردشگری، باشگاه ها و سالن های آرایش شهر در فضای مجازی پرداخت که پس از این افشاگری، تازه پلیس و دادگستری وارد میدان شده و به اخذ تعهد از خاطیان پرداختند. تا پیش از افشای این جریان خزنده اما محسوس فرهنگی، پلیس فتا یا از ماجرا بی اطلاع بود و یا این که ...؟!

صفحات مجازی مرتبط با شهر بارها شاهد انتشار مطالبی سخیف بوده است. نمونه مشهور آن اقدام خلاف عفت یک پزشک لاابالی در انتشار تصویر دختر شهید مدافع حرم و درج کلماتی رکیک در ذیل آن بود. به نظر شما پلیس فتا چه برخوردی با او داشت؟

صفحه مربوط به دختر یکی از عناصر خبیث و شکنجه گر ساواک بارها به هتک حرمت نظام و اسلام اقدام نموده و همچنان آزادانه به غرض ورزی های خود ادامه می دهد.

چندی پیش پلیس فتا در پاسخ به درخواست قاضی برای شناسایی ادمین یک کانال، اقدام به تهیه فهرستی از کسانی پرداخت که گاه از آن کانال مطلبی ارسال کرده اند. در تماس تلفنی با این عزیزان، تفاوت بین مدیریت و فوروارد کانال توضیح داده شد!!

مدتی قبل پلیس فتا در گزارش به دستگاه قضا مدعی شناسایی ادمین یک کانال تلگرامی گردید. تلفن همراه و اقلام ارتباطی این فرد ضبط گردید و یک ماه در اختیار فتا بود. کانال مذکور همچنان به فعالیت خود ادامه می داد در حالی که آن زمان تنها یک ادمین قادر به اداره کانال بود. بر اساس همین گزارش اشتباه و موهوم، یک نفر غیاباً محاکمه و محکوم گردید و وجدان کسی به درد نیامد.

از آنجا که بر مبنای نظر بعضی مسئولان سیاسی، زیر سئوال بردن میز حضرات، جرمی سنگین تر از خدشه وارد نمودن به اساس انقلاب و اسلام است، پلیس فتا مکلف به شناسایی مدیران بعضی کانال های منتقد گردید. متأسفانه به جای پیگیری فنی و تخصصی کار، در اقدامی تأسف بار منزل و لوازم شخصی بعضی خبرنگاران و خانواده هایشان!! مورد بازرسی و تفتیش قرار گرفت که ثمری جز شرمندگی و عذرخواهی مسئولان ذی ربط و البته دلخوری بعضی نیروهای مومن در پی نداشت.

پلیس فتا معتقد است اگر کسی در جلسه ای خصوصی هم بگوید که ما بیسواد و فشل هستیم به ما توهین کرده و ما هم وظیفه انقلابی و اسلامی خود می دانیم که از این توهین بیشرمانه به راحتی نگذریم، از منتقد شکایت کنیم تا با همان صلابتی که در فضای مجازی مقابل ضدانقلاب ایستاده ایم! مقایل انقلابی های منتقد هم بایسیتم.

فکر می کنم به جای اطاله این متن (که در صوررت تداوم شکایت فتا از بچه های بسیج لازم به نظر خواهد رسید) خوب است هشداری به عزیران حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی در خصوص عملکرد چالش برانگیز و پر هزینه بعضی نیروهای فتا داده شود. خیلی خلاصه عرض می کنم سابقه نداشته کسی یا نهادی در تقابل با بچه های حزب اللهی سربلند بیرون بیاید. بقیه عرایض انشاءالله خصوصی به محضر مسئولان متعهد و دلسوز نیروی انتظامی استان ارائه خواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

 

اپلیکیشنی متفاوت از زیارت عاشورا

شما هم هر روز اباعبدالله را زیارت کنید

ویژگی‌ها:
- رابط کاربری استاندارد، ساده و زیبا 
- صوت دلنشین و باکیفیت استاد فرهمند
- ترجمه فارسی ، English و Turkish 
- امکان تنظیم یادآوری روزانه
- حالت مطالعه در شب
- دو نوع فونت ( نسخ و شبنم )
- تم رنگی ( قهوه‌ای ، سبز و قرمز )

و صفحاتی درباره‌ی توصیه‌ی علما و بزرگان، فواید قرائت زیارت عاشورا و همچنین توضیح درباره سند زیارت و چله‌ی آیت الله حق شناس(ره)

هدف ما از ساخت این محصول، با وجود تعداد زیادی اپلیکیشن در این موضوع، احساس نیاز به طراحی برنامه‌ای با رابط کاربری ساده، زیبا و متن خوانا بود، به گونه‌ای که سبک طراحی آن برای مخاطب ایرانی دلنشین باشد و سایر زوائد بصری ( تبلیغات زیاد، رنگ بد متن و ترجمه، شلوغ بودن تم گرافیکی و .. ) در آن نباشد و همچنین استفاده از صوتِ باکیفیت مدنظر بوده است.

ان شاالله با مدد اباعبدالله و با استقبال و بازخورد کاربرهای عزیز، این اپلیکیشن با بخش‌های گالری طرح‌های گرافیکی، افزایش صوت‌های مختلف زیارت عاشورا از مداح‌های معروف و امکانات جذاب دیگر .. به روز خواهد شد.

دانلود از کافه بازار :
https://cafebazaar.ir/app/ir.tavabin.ziyarat

پیشنهاداتتون رو برامون بفرستید؛

کانال تلگرام و بله و ایتا :
@ir_tavabin

پیج اینستاگرام :
http://instagram.com/tavabin

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مدرسه عشق

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۱۹ ق.ظ

می رفت پایگاه و وقت می گذاشت. شب و روز برایش فرق نمی کرد. کار کردن برای انقلاب را دوست داشت، بی مزد و بی منّت. شب خاطره بود یا ایست و بازرسی، برنامه های قرآنی بود یا اردو ... هر کاری که برای رضای خدا می توانست در بسیج انجام می داد. معراج یعنی انقلاب و انقلاب یعنی معراج! دنبال اسم و رسم نبود. چشم به تشکر و تقدیر کسی نداشت. انگار وظیفه اش است که یک تنه بار انقلاب را به دوش بکشد. بسیج شده بود خانه دومش. فرصتی دست می داد خودش را می رساند مسجد تا کاری روی زمین نماند. این که مسئولیت داشته باشد یا نه، شرح وظایفش شامل آن کار بشود یا نه اصلاً مهم نبود. کار برای خدا که تعارف و معطلی ندارد. زرنگ کسی است که بیشتر از دیگران بدود و برای رضای خدا کار کند. روحیه بسیجی درست بر عکس بعضی روحیات کاری است. بعضی ها گمان می کنند زرنگ کسی است که کمتر کار کند و بیشتر در بیاورد!

معراج چشم داشتی به کار در بسیج نداشت. اخلاص او زبانزد بچه های پایگاه بود. بزرگترها به حالش غبطه می خوردند و کوچک تر ها سعی داشتند چیزی از او یاد بگیرند.

رفته بود دنبال کار استخدام و جذب در نیروی انتظامی. باید پرونده اش را تکمیل می کرد و مدارکش را تحویل می داد تا بعد از ارزیابی و تحقیق درباره جذبش تصمیم گیری شود. با سابقه درخشانی که در بسیج داشت می توانست به راحتی و بی دردسر و معطلی از پیچ و خم تحقیقات و بررسی ها عبور کرده و زود جذب نیرو شود.

انگار نه انگار که این همه سال، شب و روز وقت گذاشته و در بسیج کار کرده است. انگار نه انگار این همه شب را بی خوابی کشیده، روزها استراحت و تفریح را از خودش دریغ کرده و ایستاده پای انقلاب و بسیج. نه مدرکی نه نامه ای نه حتی سفارش یا ادعایی!

گفتم: داداش! بر دار یک نامه ای مدرکی چیزی از فعالیت هات توی بسیج ببر برای گزینش. اینطوری راحت تر جذب میشی ها!

لبخندی زد: تو بسیج کار نکردم که امتیاز و بهره ای ازش ببرم. طرف حساب من کس دیگه ای بود! توکّلتُ علی الله.

راوی: خواهر شهید معراج آیینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برسد به دست سفارشی نویس های انقلابی نما

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۵۱ ب.ظ

برای خدا دروغ می گوید

برای خدا تهمت می زند

و چون کلمه آقا را غلیظ تلفظ می کند خودش را مجاز به تخریب و وهن دیگران می داند

هر که با افکار او و طرفهای قراردادش همراه نباشد مستحق هر غیبت و تهمتی است؛ قربة الی الله. سر سوزنی تحمل مخالف، برایش معنی ندارد.

یک نفر به ناموس دیگران هتک حرمت کرد. حالا آمد وسط و داد از تکثر آرا و ضرورت تحمل مخالف سر داد و ...!! به خطوط قرمز اخلاق که رسید اهل سعه صدر شد.

درست مثل اینکه وقتی از رواج مفاسد حرف می زنید یا گزارش می دهید از نگاه حضرات قابل اغماض است اما امام جمعه دارقوزآباد یا آبدارچی بیت را که زیر سوال ببرید همه می ریزند سرت و ندای وا اسلاما سر می دهند.

وقتی قدرت تبدیل به یک اصل می شود و نه واسطه ایصال حق، هر خباثتی برای رسیدن به آن اصل، حق تلقی می گردد.

یادمان نرود نه انقلاب بدون اسلام معنا می دهد و نه اسلام منهای انقلابی گری. نظام را در پول و میز و سیاست خلاصه نکنیم و شرافت و غیرت را به پوزخند صاحبان قدرت نفروشیم. نظام اسلامی فقط در چارچوب اسلام است که تعریف می شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بابل، حذف واژه شهید، از نگاهی دیگر

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۵۴ ق.ظ

روابط عمومی راست گوی شهرداری مدعی شده که حذف واژه شهید از روی تابلوی برخی معابر، در دوره قبل اتفاق افتاده و نیز افزوده که خانواده های شهدا هر از گاه از عملکرد شهرداری متشکر هستند و ...

بعضی از ساکنین محلی نیز البته بر این مطلب پافشاری می کنند که این تابلوها در تابستان همین امسال نصب شده و ...

راقم این سطور بی هیچ قضاوتی در باره میزان صحت و سقم این موضوع از زاویه ای دیگر به ماجرا خواهد پرداخت:

یک. مجتبی حکیم، هر عیب و ایرادی داشته باشد آدمی نیست که بخواهد در مقابل شهدا قد علم کرده و به ساحت حماسه سازان این آب و خاک، بی حرمتی نشان بدهد. او البته بهتر از هر کسی به وجود بعضی عناصر واداده فرهنگی و به اصطلاح نفوذی جریان های خودباخته در بدنه شهرداری واقف است. به نظر می رسد سیر توافقاتی که منجر به سکانداری او در بلدیه گردیده تا موعد انتخابات، دست و پای او را برای حذف این طیف بیمار بسته باشد. پیش بینی می شود در ابتدای سال بعد با توجه به عدم اقبال عمومی نسبت به انتخاب سردار پلاستیکی و حذف جریان لیبرال فرهنگی از محاسبات سیاسی شهر، شاهد روی کارآمدن نیروهای متعهد بیشتری در مناصب شهرداری باشیم.

دو. فارغ از این که حذف واژه شهید در همین یکی دو ماه اخیر اتفاق افتاده و یا به ادعای شهرداری در یکی دوسال اخیر، جای این پرسش باقی است که اگر سر و صدای چند رسانه مجازی مستقل نبود، نباید در این مدت هیچ یک از نهادهای فرهنگی اعم از شهرداری و یا مجموعه های ارزشی مرتبط با فرهنگ ایثار و شهادت از خود واکنشی نشان می دادند؟

برادرمان آقا علی رضا مرادی مسئول محترم هیأت رزمندگان که توفیق سالها شاگردی ایشان را در بسیج داشته ام متوجه این اتفاق نشد؟ آقا مرتضی رمضانی فرمانده غیور سپاه که به یقین نام او در تاریخ تحولات این شهر تا ابد زنده می ماند، نباید پاسخگوی این نقص آشکار نظارتی در زیرمجموعه خود باشد؟ آیا پایگاه های محلی بسیج از کنار این ماجرا به سادگی عبور کردند و یا کسی به گزارشات آنها وقعی ننهاد؟ بنیاد شهید و امور ایثارگران که بعد از گذشت چهل و یک سال از عمر انقلاب هنوز نتوانسته یک سامانه کامل و بی عیب از خاطرات و اطلاعات و تصاویر شهدا در اختیار علاقمندان قرار دهد در کجای این قصه قرار دارد؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هزار و یک شب

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۲۴ ب.ظ

کسی که در نیروی انتظامی کار می کند باید منتظر هر اتفاقی باشد. به آمار شهدا و جانبازان نیروی انتظامی در همین سال های اخیر دقت کنید متوجه این حرف من می شوید. از درگیری با اوباش و تعقیب و گریز با دزدان و قاچاقچیان و گروهک های ضدانقلاب تا سوانح جاده ای و ... هر از گاه از بدنه نیروی انتظامی که بازوان توانمند اجرای نظم و قانون و ثبات در جامعه است، تلفات می گیرد.

عضویت در نیروی انتظامی از این دست اتفاقات را به همراه دارد؛ اما حضور در مناطق مرزی و مبارزه با قانون شکنی گروه های مسلح و تروریستی احتمال مواجهه با خطر و اتفاقات ناگوار را بیشتر می سازد.

یک روز حوالی ساعت یازده صبح در ایستگاه تاکسی مثل هر روز منتظر مسافر بودم که همسرم تماس گرفت و گفت باید همین الان برویم به کوخان! خیلی محکم و جدی می خواست که زود برگردم و راه بیفتیم. دیشب خواب بدی دیده بود و نگران سلامت معراج بود. از همدان تا کوخان که روستایی در نزدیکی شهر بانه است، چند ساعتی راه است. هر چه سعی کردم آرامش کنم تا راضی شود که لااقل فردا برویم کوخان، زیر بار نمی رفت. پاهایش را کرده بود در یک کفش که الّا و بلّا همین الان باید راه بیفتیم و برویم.

بسم الله را گفتم و زدیم به جاده. در راه همه اش از نگرانی ها و دلواپسی هایش می گفت. صلوات و دعا از لبانش قطع نمی شد. مادر است دیگر. از سختی شغل پسرش خبر دارد و دلش برای او شور می زند.

عصر بود که رسیدیم به خانه معراج. عروسم ژاله در را باز کرد. انگار یکی از آمدنمان با خبرش ساخته بود. منتظر ما بود. حوصله استراحت و پذیرایی را نداشتیم. فقط سراغ معراج را می گرفتیم. چیزی نگذشت که معراج به خانه آمد. مادرش تنها با دیدن او بود که آرام گرفت و یک جا نشست و از ته دل گفت: الحمدلله.

یک ساعتی مانده بود به اذان مغرب. توی در حیاط نشسته بودیم و چای می نوشیدیم که تلفن منزلشان به صدا در آمد. ژاله گوشی را دست معراج داد. حرف هایی بین معراج و یکی از همکارانش رد و بدل شد که محتوایش را متوجه نشدیم. تماسش که تمام شد توضیح خاصی نداد. خداحافظی کرد. زود موتور قدیمی اش را برداشت و رفت پاسگاه.

شب شد. فکر می کردیم الان است که پیدایش شود. خیلی منتظر ماندیم. دیگر وقت شام بود. دیدیم از معراج خبری نیست. از ژاله خواستیم تماس بگیرد و ببیند کی بر می گردد. چندباری زنگ زد، موفق نشد پیدایش کند.

دوباره دلمان شور افتاد. تازه داشت همه چیز یادمان می رفت که دوباره به همان حالت بر گشتیم. اضطراب افتاده بود به جانمان. مادرش حرص می خورد که نکند کابوس دیشبش تعبیر شود. بلند شد و قدم زد. من هم سعی داشتم او را آرام کنم؛ اما راستش را بخواهید خودم هم دیگر داشتم نگران می شدم. شب از نیمه گذشت و خبری از معراج نیامد. ژاله اما آرام بود. گویا این نبودن ها و غیبت های ناگهانی و بی خبری برایش عادی شده بود.

نمی دانید آن شب تا صبح چه بر ما گذشت. من که احساس می کردم چند سالی پیرتر شده ام. توی دلم خدا خدا می کردم خواب مادرش به اصطلاح چپ باشد. حرف مادرش هم همین بود. خودش هم دلش می خواست خوابش تعبیر نشود. دلش می خواست یکی به او بگوید دلشوره هایش بی دلیل است و همه چیز به خیر و خوبی پیش می رود. اما این رفتن ناگهانی و غیب شدن و بی خبری داشت ما را از پا در می آورد. کلافه بودیم. طاقتمان طاق شده بود. این طور وقت ها که می دانید زمان هم به کندی می گذرد. هر ثانیه اش انگار ساعت ها به طول می انجامد.

تماس های ما بی فایده بود. هیچ چاره ای جز صبر نداشتیم. توکل کردیم به خدا و از او کمک خواستیم. فقط خدا می توانست از معراج محافظت کند. آن شب به هر تقدیری بود، گذشت و بالاخره صبح از راه رسید. خواب به چشمانمان نمی رفت. چشم دوخته بودیم به در که شاید معراج از راه برسد و قلبمان آرام بگیرد.

حوالی ساعت نه صبح بود که معراج به خانه آمد. صورتش خسته و خواب آلود بود. خستگی در سراسر وجودش موج می زد. موهایی به هم ریخته و نامرتب و لباسی خاکی و کثیف داشت. آنجا بود که فهمیدیم دیشب را در کمین گذرانده است. به قول خودش مهمانی که نرفته بود! کمین زدن، بی خوابی و سینه خیز رفتن و کثیفی لباس و ... را هم دارد. این اقتضای شغل او بود. با خطر و خستگی مأنوس بود.

دلشوره ما بی دلیل بود و شکر خدا اتفاقی برای معراج نیفتاد. خیالمان راحت شد و به همدان برگشتیم؛ اما این فقط یکی از شب ها و روزهایی بود که یک مادر و پدر برای فرزند رزمنده شان در نگرانی و دلهره سپری می کردند. از این شب ها و روزها زیاد داشتیم. این ها را گفتم که بدانید به پدر و مادرهایی که فرزندشان در مرزها به سر برده و حافظ جان و مال وامنیت مردم است و هر آن ممکن است با دشمن یا عناصر وابسته به آن مواجه شود، هر شب و روز چه می گذرد.

معراج در راهی که انتخاب کرده بود ثابت قدم ماند و جانش را هم مشتاقانه در این مسیر تقدیم کرد. تنها عامل صبر و آرامش من همین است که می دانم فرزندم در راهی درست پا گذاشت و در مسیر حق جان داد و به شهادت رسید.

راوی: پدر شهید معراج آیینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک مرد واقعی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۸، ۰۶:۵۴ ب.ظ

کار برایش عار نبود که هیچ، از سختی های کار هم گله نمی کرد. هدفش این بود در شرایط سخت اقتصادی، کمک حال پدرش باشد و باری از دوش او بردارد. روزها می رفت کارگری فضای سبز در دانشگاه آزاد. یکسال کار هر روزش شده بود همین. عصر می رفت کارهای فنی مهندسی آنجا را انجام می داد. شب ها هم می رفت باشگاه. خستگی برایش معنی نداشت.

زیر فشار کار، دستش زخم برداشته بود. چزی نمی گفت. گله ای از این وضع نداشت. حتی به من که با او راحت بودم حرفی نزد. بیست سال از او بزرگتر بودم. رابطه ای صمیمی بین ما برقرار بود. معراج آن قدر دوست داشتنی بود که دیگر به فاصله سنی بینمان نگاه نمی کردم. مثل دو تا دوست بودیم. او هم حواسش بود که حریم ها را نگه دارد. همیشه احترام بزرگتری مرا حفظ می کرد.

خیلی از جوان ها در سن و سال او که هستند به اقتضای طبیعت جوانی می روند دنبال بازیگوشی و شیطنت. ته بازیگوشی معراج همین ورزش و شوخی و خنده های زیبایش بود. مواظب بود شیطنت و اقتضائات جوانی، دین و نجابتش را از بین نبرد.

حواسش بود جوانی اش را با بازی و تفریح های نا به جا هدر ندهد. شادی اش را در این می دید که کار کند و باری از روی دوش خانواده بر دارد. جوهر مرد، کار است و معراج یک مرد واقعی بود. این که بتواند موفقیت برادران و خواهرانش را ببیند به اندازه همه شادی های دنیا برایش ارزش داشت.

کارهای مختلفی را امتحان کرده بود. آدمی بود که با فکر و تدبیر تصمیم می گرفت. در میان همه شغل ها دلش می خواست وارد نیروی انتظامی شود. از سر اعتقاد و باور به این تصمیم رسیده بود. برای همین ایامی که در شُرُف پذیرش و استخدام بود، چند روز را روزه گرفت تا با کمک و عنایت خدا جذب نیروی انتظامی شود. برای همین در نیروی انتظامی هم که بود فراتر از انتظار، خدمت می کرد.

راوی: اسماعیل آیینی (عموی شهید معراج آیینی)

  • سیدحمید مشتاقی نیا