اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حلال خوری» ثبت شده است

ظلم گران فروشی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۱۹ ق.ظ

‫آسیب کاسب نماها به اعتماد مردم - روزنامه آوا خراسان جنوبی‬‎

 

فروشگاههای زنجیره ای پیشتاز دامن زدن به گرانی هستند. طبق معمول با توجه به سهامدار بودن بعضی صاحبان نفوذ از حاشیه امن نظارتی سازمان تعزیرات نیز برخوردارند. این فروشگاهها ظرف دو سه روز بعضی کالاهای مصرفی روزمره مردم را به دو برابر قیمت عرضه نمودند. مسئولان نهادهای نظارتی اول از همه باید جلوی سوءاستفاده و جیب بری رسمی محافل اقتصادی صاحب نفوذ را بگیرند.

جالب اینجاست برخی از کسبه متدین و وطن پرست در چنین اوضاعی به جای احتکار و گران فروشی اقدام به ارائه تخفیف ویژه و عرضه ارزان کالا گاه به قیمت خرید نموده اند که انصافا دمشان گرم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آینده نگرها!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۴۴ ب.ظ

ختم انصاری

 

حالا متوجه شدید چرا در همه دولتها درباره فاسد بودن فعالیتهای مالی بانک آینده و خلق پول و تورم و تأثیر فزاینده آن بر گرانی حرفهایی زده شده و اسنادی رو میشود اما هیچکس جرأت برخورد با آن را نداشته است؟

به این تصاویر نگاه کنید. مربوط است به مجلس ترحیم بابای مالک بانک مذکور که البته خودش هم مالک هلدینگ تات بود.

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تغییر فتوای رهبری درباره خمس

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۳۸ ق.ظ

 

گروه قرآن خبرگزاری فارس: تعمیرکار هستم و شنیده‌ام که به سرمایه کار و ابزار آلات خمس تعلق می‌گیرد، آیا این موضوع صحت دارد و سرمایه و ابزار آلات مشمول خمس می‌شوند؟ آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب در پاسخ به این مقلد فرمودند: سرمایه، ابزار، آلات و ادوات کار که درآمد آن برای امرار معاش عادی و متعارف انسان یعنی در حد شأن اجتماعی او لازم است مثل تاکسی، وانت‌بار، ابزار نجاری و آهنگری، وسایل رایانه و ... خمس ندارند.

رهبر معظم انقلاب پیش از این سرمایه و ابزار آلات کار را مشمول خمس بیان کرده‌ بودند و باید مقلد در سال خمسی، آن را محاسبه و پرداخت می‌کرد.

طبق فتوای رهبر معظم انقلاب خمس در هفت چیز واجب است که شامل: درآمد و منافع کسب و کار، معدن، گنج، مال حلال مخلوط به حرام، جواهراتی که با غواصی از دریا به دست می‌آید، غنایم جنگی، زمینی که کافر ذمی از مسلمانان می‌خرد، می‌شود.

https://farsnews.ir/mahdi_ahmadi_71/1748687476956851711

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نقص بزرگ یک قانون

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۴۲ ق.ظ

کتابیوم - کتاب مهتاب نشینان چاپ 1

 

قانون اصلاحات ارضی تازه در کشور تصویب و اجرایی شده بود.

طبق این قانون هر دهقانی که در روی زمینی مشغول کشت و زرع بود، آن زمین و آب و امکاناتش به او تعلق می یافت.

 محمد بر روی زمینی کشاورزی می کرد که مال یک زن بود. قطعه زمین از پدرش به او ارث رسیده بود و چون خودش قادر به کشاورزی نبود آن را به محمد اجاره داد.

طبق قانون مصوب شاهنشاه، زمین و امکانات از این پس متعلق به محمد می گردید و آن خانم دیگر حقی در آن نداشت.

خیلی ها چنین فرصتی را از دست نمی دادند؛ اما محمد دنبال کسب روزی حلال بود. دست درازی به حق یک زن بی پناه و یا حقوق دیگران با اعتقاد و ایمانش سازگار نبود. حمایت از کشاورز یا هر مستضعفی نباید از کیسه دیگران و به قیمت تضییع حقوق عده ای دیگر باشد. جالب است خوانین زمین خوار صاحب نفوذ از طریق رابطه بازی و چرب کردن سبیل مسئولان از اجرای این قانون معاف شده و اموال غصبی شان در امان بود؛ اما زمین دارهای خرد و فاقد نفوذ متضرر می شدند.

زن دلهره داشت و نگران بود که دارایی موروثی پدر که منبع درآمد و تأمین قوت لایموتش بود از کف برود. محمد سر مدت قرار، کارش را به پایان برد، زمین و سهم الاجاره آن را به صاحبش برگرداند و بی هیچ چشمداشتی رفت دنبال زندگی خودش. زن برای عاقبت به خیری اش دعا کرد. تمام عمر روی حلال و حرام خدا دقت داشت که در شمار حبیب بن مظاهرهای جنگ به میهمانی خدا فراخوانده و عاقبت به خیر شد.

خاطره ای از شهید محمدامین بخشی/ خراسان شمالی

کتاب مهتاب نشینان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدا و خون بهای عشق

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۸:۵۶ ب.ظ

سید ابراهیم رئیسی و هیئت همراه به شهادت رسیدند

 

درد فقر را کشیده بود، درد یتیمی را، رنج گرسنگی را، طعم سختی و حرمان همیشه زیر زبانش بود. پدر که از دنیا رفت پنج ساله بود، خانه شان سه اتاق داشت مجبور شدند دوتایش را بدهند اجاره، کمک معیشتشان باشد. خودش هم شد کودک دستفروش در اطراف حرم. یک وعده غذای سیر نخورد. طلبه هم که شد عصرها می رفت کار می کرد، خرجی برای مادر و خانواده تأمین کند. یک بار دلش شکست. نشست رو به ضریح آقا به درد دل. کسی از آشنایان دور؛ همان دور و بر بود. به دلش افتاد پول خوبی درآورد به او هدیه داد.

دل شکسته خریدار دارد. یک روز هم در حرم مولا علی دلش شکست. درد دل کرد آقاجان! اگر من زائر واقعی تو هستم خودی نشان بده، توجه و تفضّلی که باور کنم جواب سلامم را داده ای، مرا دیده و اعتنایم میکنی. اگر نه دیگر می آیم فقط نمازی می خوانم و می روم. یکی دست گذاشت روی شانه اش. گفت: برای خدا قدم بردارید ما هم پشتیبان شما هستیم. برگشت نگاه کرد. کسی را ندید.

برای خدا قدم برداشت. مادرش را می برد حرم نمی گذاشت کسی غیر خودش ویلچر او را دست بگیرد. با کارگر و دوره گرد و فقیر و گرفتار همسفره می شد. یاد معلم کلاس اول و دوستان قدیم را هم در خاطر داشت و به آنها سر می زد. در قوه قضائیه که بود نماز مغرب و عشا را می رفت مسجدی در گیشا، مردم راحت تر به او دسترسی داشته باشند. راحت حرفهایشان را بزنند. بعضی مراجعین تندی می کردند، ناراحت نمی شد. نمیگذاشت کسی مانع شود. می گفت: این طوری غرور مرا نمی گیرد.

با ماشین می رفت زنی بچه را بغل را می دید ممکن است با او کاری داشته باشد. می گفت بایستید. عقب عقب می رفتند. حرف زن را بشنود. کودکان می آمدند دور و برش با آنها عکس می گرفت. یک تصویر با دولتمردانش ندارد اما با کودکان و ایتام و کارگران و مستضعفان و وسط سیلاب تا دلتان بخواهد... درد فقر را کشیده بود که قامت بست هشت هزار کارخانه تعطیل را دوباره راه اندازی کرد. فقر را از پشت پنجره تماشا نکرده بود که هر جا بود می گفت اول حقوق زیردستان را بدهید بعد نوبت بالانشین ها. خودش به حقوق کارمندی دستگاه قضا قانع بود. حقوق ریاست قوه را بخشید به نیازمندان. حقوق تولیت آستان را هم نگرفت. مبلغ قابل توجهی بود. گفت بروید درمانگاهی بسازید در سیستان. چک هم کشید. پول ناهارهایی که در حرم خورده بود را حساب کرد و داد. ویلا و باغ تولیت را انتخاب نکرد. برای سکونت در یکی از ساختمانهای داخل حرم اقامت گزید. راحت تر بتواند حتی پاسی از شب در گوشه گوشه حرم قدم بزند، از زوّار سرکشی کند و بر کارها نظارت داشته باشد. فرضتی مغتنم هم بچسبد به کنج ضریح و با آقا نجوا کند.

هر جا رفت تحولی ایجاد کرد. سازمان بازرسی را محکم و با برنامه پیش برد. ثابت کرد هدفش مچ گیری نیست. ضعفها راشناسایی و با راهکار به مسئولان تذکر می داد. در قوه قضائیه هم محکم ایستاد. بینی گردن کلفتها را به خاک مالید. در تولیت هم توجه به زائران را بسط داد. خدمات حرم چند برابر شد. چقدر زائر اولی را شناسایی و راهی حرم نمود. چقدر در بین راهها و داخل مشهد برای زائران امکانات فراهم کرد. به فقرای اطراف مشهد بیشتر توجه نشان داد. از طرف امام رضا برایشان امکانات رفاهی تهیه میکرد. رییس جمهور هم که شد آرام و قرار نداشت. مشکلی می دید خودش را می رساند. شخصا پیگیر کاستی ها بود. از نفس می افتاد. سرم می زد، ساعتی بعد دوباره می ایستاد به پیگیری امور. کسی او را بدون لبخند ندید.

خیلی حرف شنید. خیلی توهین دید و تهمت خورد. به روی خودش نیاورد. می توانست با اطلاعات و اخباری که دارد دست خیلی از رقبا و بدخواهانش را رو کند، نکرد. اجازه نمیداد در نامه های اداری از او با القاب و عناوین یاد کنند. این اواخر دلش شکسته بود گویا که بر مزار حاج قاسم دعای شهادت خواند. مزارش را هم خودش به دوستانش نشان داد. گفت کاغذ و قلم بیاورید تعهد بدهید که مرا همین جا دفن می کنید.

تلک الدار الاخره. نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض. سیدابراهیم رئیسی مثل همه شهدا دنبال ریاست و برتری جویی و منم منم نبود. خدا عزتش داد. خلعت جاودان شهادت، نمای وجود فاخر و تجسم نورانیت درونش بود که مزد پاکی و صداقتش قرار گرفت. مگر نه آنکه شهید را صدّیق می نامند؟ به خدا وصل شد و جز او را ندید که خدا بهایش داد و پشتیبانش قرار گرفت و عزت جاودان به او بخشید. عالی ترین پستهای دنیایی را به چنگ آورد اما ریالی زراندوزی و منفعت طلبی نداشت. جاکارتا رفت در ساختمان سفارت خوابید. در سفر به یکی از شهرهای آفریقا که سفارتی نبود به هتل دو ستاره رفت و اقامت گزید. حقوق های دلاری را منع کرد. ارزش دنیا برایش کمتر از آب بینی بز بود که نامش را خدا ماندگار نمود. رئیسی در اصل رئیس السادات بود نه فقط در شناسنامه که در عمل هم چنین ثابت نمود. حتی برادرش را روز تشییع، مسئولان و دوستانش نمی شناختند. چه برسد به بی بی عصمت خداداد حسینی، ساکن خانه قدیمی و ساده و چهل متری در خیابان ایثارگران مشهد که سی و پنج سال در آن محل به جلسه گردانی قرآن و جمع آوری کمک برای جهیزیه نوعروسان همت گمارد. اهالی می گفتند گاهی کسی را می دیدیم با لباس شخصی و چهره ای شبیه آقای رئیسی سوار بر پیکان یا پراید می آید و به این خانه سر می زند. خانمی هم گفت من از چهره اش یقین کردم این خود سید ابراهیم رئیسی است و لابد پیرزن را شناسایی کرده که وضع خوبی ندارد و در خفا به او رسیدگی می کند. آن ساعاتی که اضطراب فقدان و بلاتکلیفی سرنوشت سیدابراهیم بر کشور سایه افکنده بود، تصاویری از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد از پیرزنی که واکر به دست در اتاقی کوچک و ساده می چرخد و برای فرزند گمشده اش بی تاب و بی قرار دعا می خواند. گفتند این که بی بی عصمت خودمان است. یکبار نگفت و پز نداد که فرزندش رییس جمهور مملکت است، تولیت حرم است.... عصمتِ بی بی، دامان پرورش و معراج معصومانه ابراهیم مظلوم بود. نجعلها للذین لا یریدون علوّا فی الارض. نخواستند فخر فروشی و بالانشینی و جلوه و جبروت داشته باشند که خدایشان خرید و لباس فخر بر قامت حیاتشان پوشاند و آخرتشان را آباد ساخت.

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

این بیت را سعدی شیرازی سرود. روح بزرگ، تن را به زحمت می اندازد. این را مرتضای مطهر فرمود. برادران و خواهران! عاشق شوید. زندگی با عشق معنا می دهد. این را سیدالشهدای هفتم تیر بیان نمود.

سیدابراهیم عاشق بود و روح بزرگ و خستگی ناپذیری داشت و مثل همه شهدا جز به وجه الله نظر نکرد. شهیدانه زیست و شهیدانه پر گشود. روحت شاد سید مظلوم شهدای عرصه خدمت. نزد مولایمان علی در محفل نورانی شهدا در قهقهه مستانه و شادی وصولت به یاد جاماندگان قافله عشق هم باش. نسأل الله منازل الشهداء.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کجا شراب طهور و کجا می انگور

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۸:۴۲ ق.ظ

خرید و قیمت کتاب تربیت دینی در جامعه اسلامی معاصر گفتگوها نشر موسسه امام  خمینی | ترب

 

من البته نه روانشناسم و نه در امور تربیتی مطالعه خاص و منسجمی داشته ام. بنا بر اعتیاد به مطالعه، کتاب تربیت دینی را که توسط یکی از دوستان به دستم رسید مطالعه کردم. کاری است از موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی که مشتمل بر گفتگو با چند نفر از صاحب نظران این عرصه است.

برای معرفی اثر می خواستم بریده هایی از صبحتهای مرحوم حائری شیرازی را از این کتاب بیاورم. به شخصیت فکری این اندیشمند فقید و ناشناخته علاقمندم. او مصرّ است در امر تربیت به مبدأ هر اثری که مستلزم توحید است توجه ویژه صورت بگیرد. جایی هم انتقاد میکند از تقلید غلط حوزه از دانشگاه در امر آموزش و نمره محوری که نهایتا به جای ایجاد رغبت و درونی سازی علوم به تحفیظ موقت و غیرکاربردی سطور کتاب منجر می شود. مرور این حرفها در صد سالگی احیای حوزه علمیه قم و اساسا آسیب شناسی حوزه ها کاری ضروری و بایسته به نظر می رسد.

اما در قسمت پایانی کتاب مصاحبه ای صورت گرفت با یکی از مربیان کارکشته و سیاستگذار در وزارت آموزش و پرورش که از نظر محتوا بسیار جامع و غنی بود. یعنی آدم پی می برد در سطوح بالادستی وزارتخانه مذکور افرادی هستند که به امر تربیت دینی در مدارس اهمیت داده و برای پرورش نسلی عالم و معقتد دغدغه دارند؛ اما عجیب است وقتی به بدنه طیف محصل رجوع می شود نتیجه دیگری را می بینیم. فضای اغلب مدارس ما هم غیر علمی و هم غیر دینی است. اگر چه عوامل مختلفی بر محیط تربیتی مدارس تأثیرگذار است به خصوص خانواده و رسانه و... اما قابل کتمان نیست بخش وسیعی از معلمان ما خودشان از نظر مبانی اعتقادی دچار شبهات عجیب و گاه پیش پا افتاده ای هستند چه برسد به دانش آموزانی که تحت نظام تربیتی این معلمین بخواهند رشد کرده و نسبت به تعلیم و تربیت اسلامی و هویت ملی علاقمند شوند. سری به گروههای مجازی معلمین بزنید. سری به دفاتر مدارس در زنگهای تفریح بزنید. بحثها مملو است از حس بدبینی به آینده، طلب کاری و توقع، خودتحقیری و بیگانه پرستی و... همین الان آزمون استخدامی بگذارند هزاران نفر برای اشتغال در جایگاه معلمی داوطلب می شوند با اینکه از وضع معیشت معلمان آگاهند اما حاضر نیستند فرصت جذب و استخدام را از دست بدهند. همین افراد بعد از چند ماه شروع به اعتراض مکرر درباره وضع زندگی و درآمد می کنند و آن قدر در درون خودشان این مطالبه را تکرار میکنند که به مرور به شخصیتی افسرده و بی انگیزه تبدیل می شوند و وضع علم و ادب و فرهنگ محصل می شود همین اوضاعی که می بینید. البته وظیفه دولتهاست که به معیشت معلم توجه بیشتری نشان دهند بحثی نیست اما غلبه فرهنگ مادی و مسابقه مصرف گرایی بر ذهن جامعه شرایطی را رقم زده که به نظر می رسد همه صنوف حتی پزشکان و بنگاه دارها و ... به سمت سیری ناپذیری ابدی سوق پیدا کرده و با احساس فقر کاذب و توقع بیشتر و طلب کاری مداوم عجین شده اند. عدم اصلاح این فرهنگ مخرّب نتیجه ای جز رواج کاهلی و بی رغبتی و کم کاری و دزدی و عقب ماندگی جامعه در امور مادی و معنوی به دنبال نخواهد داشت. و البته شکی نیست کسی که به خاطر توقع مادی بیشتر در عمل به تعهد شغلی و اجتماعی خود تعلل بورزد در باور به توحید و معاد مشکل دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فکر نمی‌کردم فردی در لباس روحانی، این همه تخریب کند!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۵۹ ق.ظ

تصاویر: مراسم تشییع پیکر شهید آیت الله سیدابراهیم رییسی

 

«در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶، خود بنده این حجم از تخریب و ترساندن مردم را پیش‌بینی نمی‌کردم، چرا؟ چون پیش خود می‌گفتم که اولاً طرف رقابت، فردی است که لباس دین و روحانیت را به تن دارد و لااقل در این قضیه حد نگه‌می‌دارد، نه اینکه کاری نمی‌کند، بلکه بالأخره تا یک جایی جلو می‌رود، ثانیاً ایشان از اول انقلاب مسئولیت داشته، بنابراین لااقل حریم نظام و اصول اخلاقی انتخابات را نگه‌می‌دارد، ثالثاً اکنون رئیس‌جمهور است و شئونات رئیس جمهور را حفظ خواهد نمود. خب در انتخابات و خصوصاً ۱۰ روز آخر، محاسبه ما به هم خورد!... حرف من این است که رقیب، با مجموعه تبلیغات تخریبی بی‌سابقه چنان فضای رعب و ترس‌آلودی ایجاد کرد که صدای ما به بخشی از جامعه نرسید! به نظر شما سخیف‌تر و خنده‌دارتر از این ادعا وجود دارد که می‌گفتند اگر فلانی بیاید در خیابان‌ها و پیاده‌رو‌ها دیوار می‌کشد؟ (خنده)، اما با تبلیغات و تخریب‌ها کاری کردند که متأسفانه بخشی از جامعه ترسیده بود که نکند واقعاً این‌ها رأی بیاورند و آزادی‌های مردم را سلب کنند! یا مثلاً گفتند اگر این‌ها رأی بیاورند، جنگ و ناامنی می‌شود، یا دوباره تحریم می‌شود. خب اخیراً مردم خبر‌ها را می‌بینند، در امریکا یکی از بی‌سابقه‌ترین تحریم‌ها علیه ما درحال تصویب است. قصدشان این است که با این تحریم‌ها، جنگ داخلی درست کنند و مردم را به جان هم و به جان نظام بیندازند، خب چرا آقایان جوابگو نیستند؟ مگر شبکه‌های رسانه‌ای و تبلیغاتی‌شان نمی‌گفت، اگر فلانی رأی بیاورد جنگ و تحریم است. چرا هنوز چند هفته نگذشته، چنین تحریم‌های پیچیده و چندلایه‌ای علیه ملت ایران طراحی و تصویب شد؟ این‌ها شماتت نیست، بلکه تبیین واقعیت است. کار دشمن، دشمنی است. برای دشمن فرقی بین دولت‌ها نیست. او می‌خواهد، ریشه ملت مسلمان ایران و اسلام و اصل انقلاب را بزند. اتفاقاً امریکا بیش از هر‌کس، با تحریم‌هایش دارد به طبقه متوسط در ایران ضربه می‌زند. این واقعیت را که برداشتن تحریم‌ها تنها از مسیر شکل‌گیری یک دولت مقتدر و نه با ترس و مجامله محقق می‌شود، برخی پوشاندند و الان هم پاسخگو نیستند. این‌ها گله از تخریب شخص خودم نیست، مطلقاً. این‌ها نگرانی از باب‌شدن یک روش، در فرهنگ سیاسی ماست....» 

درد دلی از شهید سید ابراهیم رییسی/ همشهری آنلاین

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یکی می بیند

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۵۰ ب.ظ

خرید اینترنتی از فروشگاه معتبر ؛ تشخیص اعتبار فروشگاه اینترنتی - KOMOLIFE

 

گاهی بعضی خریدهای اینترنتی تجربه خوبی نبوده اند. کتاب خریدم از نمایشگاه کتاب. وقتی بسته پستی را باز کرده و آن را ورق زدم ده صفحه اش کاملاً سفید بود! یکی می گفت پیراهن خرید رنگی غیر از آنچه سفارش داد را برایش فرستادند. طرف هندوانه خرید. از دست پیک گرفت دید شکسته و متعفن است. یکی اسپری خوشبو کننده خرید بیشترش خالی بود. کیسه ده کیلویی برنج خرید هفتصد گرم کم داشت و...

شاید فروشنده پیش خودش حساب کرده که دارد از فرصت غیاب خریدار نهایت استفاده را برده و حسابی زرنگ بازی در می آورد. اما با این کار هم دارد مال حرام به جیب می برد که قطعا برای خود و خانواده اش خسارت خواهد داشت، هم با ضربه ای که به اعتماد مردم می زند کسب و کار خودش و نیز همکارانش را که چه بسا آدمهای حلال خوری باشند به خطر می اندازد. این فرد به خودش ضرر می زند که هیچ به دیگران هم ضرر می زند و جامعه را از فرهنگ و تمدن دور نگاه می دارد. عده ای با این منطق غلط که چون دیگران در حق من چنین کردند من هم در حق دیگران تکرار می کنم این زنجیره فاسد را ادامه و رواج می دهند. کاش همیشه یادمان باشد که خدا می بیند و آنکه طرف حساب ماست خود خداست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ما وارث خون سربداران هستیم

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۷ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۰۴ ب.ظ

زندگی اهل‌بیت(ع) گنجینه‌ای برای همه هنرمندان است - آرمان هیأت

 

دیدید آن زن کوخ نشین در جنوب تهران را که با ارزشترین دارایی اش حلقه ای طلا بود همان را هم هدیه داد برای مبارزه با اسرائیل؟ استاد دانشگاه تبریز که جانباز بود خانه اش را تقدیم کرد گفت همان احساس خوشی را دارم که موقع قطع شدن پایم در جبهه و تقدیمش به حضرت دوست داشتم. کاسب بسیجی بابلی که پیکان وانتش را هدیه داد گفت حالا که نمیتوانم جانم را تقدیم کنم همین باشد پیشکش آستان حق. مادر شهید گفت پسرم فدای رهبر، مرگ بر اسرئیل. پدر شهید در رامهرمز رفت پشت تریبون گفت رهبرم ما ایستاده ایم تا تو جهان اسلام را رهبری کنی. در مبارزه با اسرائیل کوتاه نخواهیم آمد.

اینها را در تاریخ ثبت کنید. همینها انقلاب کردند، جنگ را هم همین قشر جلو بردند. فتنه ها را همین ها کور کردند. خانه و زندگی سید روح الله عجمیان را ببینید. جمهوری اسلامی قدر این نیروها را بداند. بداند اعتقاد پاک این بچه هاست که پشتوانه گام اول و دوم انقلاب بوده و هست. مسئولین ما از اعتقاد و سلوک مومنانه فاصله نگیرند. کسی سر آرمانها معامله نکند. ما به حول و قوه الهی اسرائیل غاصب را شکست میدهیم. به اذن خدا و با تکیه بر قدرت او درنده ترین و خون آشام ترین حیوانهای انسان نما را سر جای شان خواهیم نشاند. ثامن الائمه و طریق القدس تا والفجر هشت و بوسنی و نخجوان و دمشق و... را با همین تفکر و منش، پیش بردیم. در حیاتی ترین نقطه تاریخ قرار داریم. به فضل خدا برای نبرد بزرگ آماده میشویم. همه شهدا آرزوی دیدن این روزها را داشتند. انسان با شرافت و عزت و غیرت است که انسان شناخته میشود. عاشورا هم دوباره تکرار شود می ارزد بساط یزیدیان در هم بپیچید. یک عمر خواندیم سلم لمن سالمکم حرب لمن حاربکم. اشک ریختیم یا لیتنا کنا معکم... الان وقتش رسیده. کربلا ما را فرا میخواند. این تیغ تیز و این قفای گردن من؛ جانا ز سرخی کن کفن پیراهن من. بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از جمکران تا حلب

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۳۶ ب.ظ

اولین باری که درباره شهیدی به مصاحبه رفتم نوجوان بودم با برادر شهید در مسجد نشستم یک ساعت مانده به اذان مغرب.

برادر شهید آن موقع حال و هوای خاصی داشت و از منظر ما در شرف شهادت  بود و به قول بعضی خانمهای مذهبی سن بالای مجرد در صدور جواز معاشرت با نامحرم، شهید زنده شمرده می شد و الان البته راهش را بسیار بسیار گم کرده است.

جمله ای را با تأکید به کار برد که برای همیشه در ذهنم حک شد: شهدا خیلی از کارهایی را که ما انجام می دهیم انجام نمی دادند.

این عبارت را بعدها در زندگی سایر شهدا و بر خاطراتشان تطبیق دادم که اغلب درست بود. شهدا روی خیلی از نکات ریزی که ما به آسانی از کنارشان عبور میکنیم دقت داشتند و مراقب رفتارشان بودند.

خواندن کتاب از جمکران تا حلب، فارغ از بعضی ضعفهای نوشتاری و تایپی و تأکید مستقیم و سرسام آور بر نقل احادیث، جلوه هایی زیبا از شخصیت نورانی شهید مدافع حرم مجید عسگری جمکرانی را در ذهنم ترسیم نمود. جوانی که در دوره مادی زدگی مردمان و غلبه خودخواهی و منفعت طلبی و کام جویی بر فرهنگ ایثار و بی اعتنایی به زخارف دنیا و شادی آفرینی برای دیگران، خدا را در لحظات زندگی اش می جست. معلم ریاضی که مربی عملی درس دین بود.

نماز شبهای پر اشک، دخیل عشق به حرم فاطمه معصومه، دویدن برای گره گشایی از مردم، اخلاص در عبادت و جهاد، دغدغه داشتن برای تربیت نوجوانان، شاد نمودن دل اطرافیان، گذشت از بدی دیگران، رعایت حلال و حرام خدا چه در امور مالی چه در مسائل اخلاقی...

خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد. او با شهادت، بهترینهای امتش را جدا می سازد.

شب مهری را زیر بالش میگذاشت. صبح که از خواب بر میخاست سجده شکر به جا می اورد که روزی دیگر مجال بندگی یافته است.

مادر شهید می گفت من وقتی ناراحت می شوم که کسی بخاطر شهادت مجید به من تسلیت بگوید. عاقبت بخیری فرزند فقط جای تبریک دارد.

یک فرزند مجید عسگری مشکل بینایی داشت و عجیب به پدر وابسته بود مثل فرزند سید روح الله عمادی که مشکل جسمی داشت و آمپولهای دردناکی را که استفاده میکرد آه از نهاد پدر برمی خاست. شهدا دردها و علقه هایشان را بهانه فرار از معرکه جهاد قرار ندادند.

مجید عسگری عمری خادم امام زمان در مسجد جمکران بود، در سالروز شهادت پدر امام زمان امام حسن عسکری مجروح شد و در بیمارستان امام حسن عسکری حلب به سوی معراج پر گشود. رحمت الله علیه؛ انّا ان شاءالله بهم لاحقون.

 

انتشار کتاب «از جمکران تا حلب» در قم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حساب و کتاب!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۱۱ ب.ظ

خرید کردن با خانمها را اصلا دوست ندارم و از زیر این کار معمولا شانه خالی می کنم، با مادرم هم صرفا در خریدهای معمول و مصرفی خانه همراهی می کردم و در غیر این صورت بهانه می آوردم. خانمم را هم تشویق می کنم با دوستانش به بازار برود؛ اما خب این بار سفر مشهد بود و دلم نیامد همسر عزیز را برنجانم که اساسا خودش یک رنج بر است!

اقامتگاه ما کجا بود؟ سمت خیابان نواب، کجا رفتیم خرید؟ چهارراه شهدا. یعنی صد و هشتاد درجه آنطرف مسیر و محدوده استقرار ما.

عصر پنج شنبه و خیابانهای اطراف حرم مملو از جمعیت بود. طولانی بودن مسیر البته به نسبت سن و سال ما یکطرف، حیران و سرگردان بودن متأهلی پشت ویترین مغازه ها از طرفی دیگر، کمردردم را تشدید کرده بود. خلاصه بعد از حدود دو ساعتی سرپا ایستادن، مغازه ای کوچک در گوشه ای دنج از مجتمع بزرگ تجاری مرکزی، نگاه بانو را جلب کرد. موقع خرید کالا رفتم داخل مغازه تا نظر همسرانه ام را بدهم و مهر تأیید نهایی را بزنم که دیدم نه تنها خانم فروشنده ظاهر مناسبی ندارد دکور و تزیینات مغازه کوچک هم نشان می دهد اساسا ورود آقایان به آن ممنوع است. زود متوجه شدم و گفتم من بیرون می ایستم. خانم فروشنده گفت چون با همسرتان هستید اشکال ندارد ورود آقایان اگر تنها باشند ممنوع است. گفتم نه.

رفتم بیرون روی نیمکت نشستم. دقایقی بعد همسر آمد و گفت پیامک خرید رسید؟ گفتم نه. گفت مغازه دار هم می گوید کاغذ دستگاه تمام شده و رسید ندارد. مبلغ خرید دویست هزار تومان بود. برایم پیامکی از بانک نیامد که البته بعضی وقتها امری عادی است. از طرفی هم موجودی حساب، کمتر از یک میلیون بود و مطمئن بودم صفر اضافه نزده است. بلایی که بارها توسط فروشندگان زن، ناخواسته بر سر مشتری آمده است.

دیگر وقت بازگشت بود و من هم خوشحال که بالاخره میتوانم ساعتی استراحت کنم. مسیر را رفتیم با خستگی تا آن طرف نزدیک خیابان نواب. خرید کوچی انجام دادیم که برویم هتل. این بار پیامک بانک آمد. به سرم زد حساب و کتابی کنم که دیدم بعله، خانم فروشنده یک صفر را کمتر وارد کرده و به جای دویست هزار تومان بیست هزار تومان کشیده است.

آه از نهادم بلند شد. فردا بلیت بازگشت داشتیم و چاره ای نبود جز این که همه مسیر را دوباره برگردم و پول آن خانم را به دستش برسانم. از خانواده جدا شدم و غرغر کنان همه مسیر را برگشتم. باید دوباره از حرم می گذشتم. بازرسی های حرم به جای استفاده از دستگاه مخصوص گیتهای فرودگاهی، همچنان به روش سنتی والبته جدی انجام می گیرد و تا فیها خالدون آدم را می گردند و انگار عزمشان را جزم کرده اند هر طوری شده بمبی، نارنجکی، موشکی، چیزی در لا به لای فراز و فرودهای بدن انسان پیدا کنند. با اعصابی خرد این مرحله را هم برای چندمین بار پشت سر گذاشتم و با تمام سرعت و البته با درد کمر و بد و بیراه به فروشنده کم حواس، راهم را ادامه دادم. هوس کردم موقعی که پول را می دهم سرش منت بگذارم که ببین گیر آدم خوب افتادی این همه راه را برگشت که بقیه پولت را بدهد. خیلی ها اصلا به روی مبارکشان نمی آورند. خیلی ها می گویند باشد بعدا که مسیرمان خورد پولش را می دهیم و معمولا هم یادشان می رود. ببین چه کار خوبی کرده ای پولت به باد نرفت. اصلا حالا که این همه راه را عرق ریخته ام و با درد کمر برگشته ام باید یک تخفیف جدی هم بدهی و....

بالاخره رسیدم چهارراه شهدا، مجتمع تجاری و آن مغازه کوچک را در کنج زیرزمین پاساژ پیدا کردم. خانم فروشنده با همان سر و وضع نه چندان مناسبش نشسته بود روی صندلی بیرون دکان و داشت کتابی می خواند. رفتم جلو دیدم دارد قرآن می خواند. دیگر حرفی نزدم. کارتم را در آوردم و اشتباهش را اطلاع دادم. اصرار کرد که من دارم اشتباه می کنم. اما بالاخره قانع شد. صد و هشتاد تومان کشید. پیامکش که آمد دوباره حساب و کتاب کردم و مطمئن شدم او یک صفر را کم زده بود. خداحافظی کردم. چند قدمی پشت سرم آمد و بدرقه ام کرد.

 

خداوند چگونه حساب و کتاب میکند؟آیا کار نیک تنها یک ثواب دارد؟پیامبر اسلام  در این باره چه فرمودند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی خدا انگشتش را توی چشمتان فرو می کند!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۴۴ ب.ظ

سنش به شصت سال می رسید. می گفت مدت کوتاهی است که با پژوی زیر پایش در مسیر تهران – اراک مسافرکشی می کند.

فهمید طلبه ام نطقش باز شد.

مدتی راننده اتوبوس زائران دمشق بود. خودش می گفت هر بار گازوئیل به ترکیه قاچاق می کرد و آدامس های محرّک به ایران می آورد!

مدتی در دوبی بود. در شکار ایرانی هایی می ماند که با خودشان وسیله ای برای فروش برده اما به دلیل ناآشنایی با بازار آنجا توان فروش نداشتند. کالاهای آن بندگان خدا را به زیر قیمت می خرید و . . .

ما را از وصف العیش خود در دوبی نیز بی نصیب نگذاشت!

برای پسرش در اراک مغازه ای باز کرد. با چک های خودش لوازم کشاورزی خرید و ریخت توی آن. قرار شد پسر پس از فروش اجناس فقط محل چک ها را پر کند و سودش هر چه شد نوش جان خودش. می گفت از دوبی که برگشتم دیدم مغازه بسته است و هیچ کالایی در آن نیست. طلبکارها هم افتاده بودند دنبالش. حالش که جا آمد تحقیق کرد و دید بعله! فرزند خلفش همه جنس ها را نقدی و زیر قیمت فروخته و بی توجه به چک های پدر، رفته است لب دریا دنبال عیاشی خودش.

او همه عالم و آدم را در این ماجرا مقصر می دانست. بالا و پایین مملکت را به هم دوخته بود! می گفت تنها راه نجات جوانان از فساد این است که نظام، محله ها و مراکزی را برای فحشا بازگشایی کند! تصدیقش هم دوره طاغوت بود.

یک قدم هم حاضر نبود از کرسی نظریه پردازی اش پایین بیاید. احساس می کرد با این تجربه اش در جایگاهی قرار دارد که می تواند مشکلات فرهنگی جامعه را حل و فصل کند.

هر چه فکر کردم دیدم استدلال و بحث و جدل با این بابا نمی تواند فایده چندانی داشته باشد. خدا راه و چاه را به او نشان داده است؛ اما او اراده کرده که چشمانش را بسته نگاه دارد. به او گفتم باید خاطراتش را یک بار دیگر مرور کند. پیامبر درون را برای همین وقت ها خلق کرده اند!

یک بابایی هزار بار برای من تعریف کرد که وقتی راننده تاکسی بود پنج تومان از مسافرها اضافه تر می گرفت. یک بار مسافری موقع پیاده شدن نگاهی به او انداخت و گفت این پول ها خوردن ندارد. دو سه ساعتی نگذشت که بر اثر تصادف، خسارت سنگینی به ماشینش وارد شد. باور کنید شاید هزار بار این ماجرا را برایم تعریف کرده باشد.

بعدها راننده آژانس شد و دویست تومان اضافه تر از مسافرها می گرفت. دوباره چنان تصادف کرد که بخشی از سرمایه اش را از دست داد و رفت زیر قرض و بدهی. حالا همه اش از خدا گله دارد چرا او را از این وضع نکبت بار نجات نمی دهد؟!

  • سیدحمید مشتاقی نیا