اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۵۸۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بابل دارالمومنین» ثبت شده است

فرماندار بابل استعفا دهد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۶ ق.ظ

مناطقی از شهرستان بابل برای چندمین بار در سالهای اخیر با مشکل کم آبی و قطع آب شرب دست و پنجه نرم می کند. گویا عزیزان مسوول که دیده اند مردم نمی توانند به کربلا بروند کربلا را به بابل آورده اند!

برای اطلاع غیر بابلی هایی که این مطلب را می خوانند یاداور می شوم بابل شهری محروم در حومه استان سیستان و بلوچستان و یا قطعه ای دور افتاده از یک منطقه کویری کشور نیست و در بسیاری از بخش های این شهر با دو سه متر کندن زمین می توان به آب رسید اما دولت بی تدبیر گویا تکمیل تصفیه خانه آب شرب مورد نیاز بابل را نیز به برجام بی فرجام و صدقه نگاه غرب گره زده که همچنان ناتمام باقی مانده است.

به نظر می رسد نماینده عالی دولت بی کفایت در بابل به نیابت از روسای فرتوت و تنبل خود با عذر خواهی از ساحت مردم مظلوم این دیار از صندلی فرمانداری برای همدردی با شهروندان و در اعتراض به ضعف مفرط عملکرد دولت در خدمت رسانی به مردم دل کنده و استعفای شرافتمندانه خود را به پیشگاه ملت تقدیم نماید. 

بی شک این اقدام غیرتمندانه او در حافظه تاریخی این دیار باقی مانده و نیز صدای اعتراض مردم را بیشتر به دروازه گوش مسوولان خواهد رساند. هر چند که حر بودن شهامتی عاشورایی طلب می کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

«خیمه ی سبز وفاق»

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۹ ق.ظ

4zvf_photo_2020-09-11_14-21-02.jpg

 

ما ای رسول! امت قرآنی توأیم

اما چه سود؟ ننگ مسلمانی توأیم

 

بر زخم های دین تو مرهم گذاشتیم؟

یا زخم ها اضافه شد و کم گذاشتیم؟ 

 

دستان فتنه جوی یهودا قلم شده است؟

یا فتنه برکشیده و صاحب عَلَم شده است؟

 

شمشیرهای فتنه گری در کمین ماست

یا آنکه باز فتنه ی ابلیس، دین ماست

 

وقتی صدای فتنه به گوشت رسیده است

وقتی که تیغ دشمن ما آبدیده است

 

وقتی برای کشتن ما تیغ شان یکی است

دشمن یکی است، مکر خسان بی گمان یکی است

 

آیینه دار مکر شیاطین چرا شویم؟

آتش بیار معرکه ی کین چرا شویم؟

 

باید زنیم چنگ به حبل المتین دین

توحید را در آینه ی اولیا ببین

 

ایمان نیاوریم به آیین افتراق

مؤمن شویم بر دل بی کینه ی وفاق

 

با اتّحاد، کوه تر از کوه می شویم

یکپارچه مقاوم و بشکوه می شویم

 

جنگاورا! برابر دشمن مصاف کن

شمشیر نابرادری ات را غلاف کن

 

پایین بیاوریم تب افتراق را

بر پا کنیم خیمه ی سبز وفاق را!

 

مرحوم سید علی حسینی ایمنی

حجت الاسلام مرحوم سید علی حسینی ایمنی از نام آوران عرصه شعر و ادب در حوزه علمیه قم بود که چندی پیش بر اثر ابتلا به کرونا از بین ما رفت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

لباسهای تنگ و اندکی درنگ!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۴۶ ق.ظ

rrw2_5f03ab7d-e0b7-4878-8c59-39ff6485b264.jpg

 

مرحوم جهانگیر جهانگیری می گفت: می توان یک هنرپیشه معروف را آورد که با شرت وسط خیابان بدود و از آن فیلم گرفت. این فیلم هم حسابی باعث خنده مردم می شود؛ اما طنز حقیقی باید در بطن یک داستان و ماجرا نهفته باشد نه آنکه در پناه ادا و اطوارها شکل بگیرد.

 

خواستم عرض کنم نمایندگان محترم بابل هم انسان های زحمت کش و شریفی هستند اما مردم قطعا به عملکردها و تلاش های آنهاست که نمره می دهند نه به ژست ها و نمایش ها.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تشکر از شهرداری بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۴۱ ب.ظ

تغییر در یکی از معاونت های حاشیه دار شهرداری بابل و انتخاب یک نیروی انقلابی نشان از رویکرد شهرداری در برخورد با بعضی معضلات درون سازمانی و جلب اعتماد عمومی دارد.

به نوبه خود ضمن تشکر از این اقدام مثبت و مصلحانه شهرداری بابل و آرزوی توفیق برای برادر بسیجی ام حبیب الله شاکری، احقاق حقوق پایمال شده شماری از کارگران زحمت کش و بی پناه توسط بعضی عناصر فاسد را در راستای اعتلای نهادها و سازمان های اداری به جایگاه حقیقی تراز انقلاب اسلامی امری بایسته و البته قریب الوقوع میدانم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۳۳ ب.ظ

 

حجت الاسلام سید علی حسینی ایمنی از ادیبان سرآمد و فضلای اهل قلم بود که اسفند ماه گذشته بر اثر ابتلا به کرونا در قم درگذشت؛ دوستی نازنین و طلبه ای خودساخته و عالم.

شعر زیر یکی از سروده های این عزیز درگذشته است:

 

در آسمان شرف ماهپاره زینب بود
به کهکشان صبوری ستاره زینب بود
اگر چه داغ فراوان به سینه سنگین داشت
برای درد دل خلق چاره زینب بود
شبی که بار سفر بست هستی حیدر
کسی که داشت دلی پر شراره زینب بود
کنار سجده و محراب و رستگاری عشق
کسی که خون به جگر شد دوباره زینب بود
شرار زهر به جان حسن که می افتاد 
کنار تشت و جگرهای پاره زینب بود
*
خدا مرا بکشد ! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است
*
تو ایستادی و گودال در برابر تو
و شمر نعره زنان در پی برادر تو
به دست شمر سری بود از قفا بی تن
سر بریده ی خورشید بود یا سر تو؟
تو زینبی و فقط نیمی از تو زینب بود
غریب کرببلا بود نیم دیگر تو
نه ! اشتباه نوشتم - حسین نیم تو نیست
تمام بود و نبود تو بود دلبر تو
هجوم بارش خنجر به حلق اقیانوس 
چه کرد با دل پر درد و دیده ی تر تو!
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است
*
به روی خاک که افتاد پیکر خورشید
چه کرد خنجر یک گرگ با سر خورشید!
چه آتشی که به جان خیامتان افتاد
که پیش چشم تو شد شعله ور پر خورشید!
کجاست او که عمود خیام و سقا بود
کجاست - ساده بگویم - برادر خورشید؟
پلیده پنجه ی نامرد و سیلی شیطان
چه کرد با گل رخسار دختر خورشید!
شکست قلب قلم٬ شاعر از نفس افتاد
- هجوم این همه شیطان به خواهر خورشید؟!
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است!
*
اگر چه زخم دلت را گریستی بانو!
تو کوه ماندی و باید بایستی بانو!
به رغم این همه توفان و تازیانه ی زخم
چه با صلابت و نستوه زیستی ٬ بانو!
چقدر در نفست صبر زندگی دارد
ببینم آیا ایوب نیستی٬ بانو؟
تمام کوفه و شام است در اسارت تو
اگر به خطبه سرایی بایستی٬ بانو؟
چگونه شعر بگویم تمام زینب را
در ابتدای تو ماندیم٬ کیستی بانو؟
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است!
*
مرحوم سید علی حسینی ایمنی

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درخشش هیأتی ها

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۳۴ ب.ظ

poia_9332dbdc-ffe7-4bb7-981b-685828b34445.jpg

 

آقا رحمان عابد لقب، میوندار خوش تیپ هیأت بیت العباس بابل شنبه ساعت 16 مهمون برنامه کارستون (جشنواره کارآفرینی) شبکه یک سیماست.

برای این بچه هیأتی با صفا، هنرمند و کارآفرین و نیز همسر بزرگوارش آرزوی موفقیت دارم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چرا رییس دانشگاه روز پزشک را تبریک نگفت؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۱۴ ب.ظ

0uf5_55c5f205-1fd1-49f6-ac7e-566fa569ccf8.jpg

 

نامه سرگشاده یکی از پزشکان بابل به ریاست دانشگاه علوم پزشکی

«چهار چیز دلیل برگشت (روزگار و اوضاع و احوال دولت ها و حکومت هاست)، بدی تدبیر و زشتی تبذیر و کمی عبرت گرفتن و بسیاری مغرور شدن»
                                                   امیرالمومنین(علیه السلام)


ریاست دانشگاه علوم پزشکی بابل

با سلام
مصاحبه چاپ شده شما را در کتاب مستند کرونا را اینجانب بعنوان یک خادم در حوزه سلامت که از روز اول شیوع کووید19 در مرکز میناگر که در جهت غربالگری و بستری بیماران بعنوان اولین مرکز در شهرستان بابل انتخاب گردید و بعد از یکهفته از فعالیت آن مرکز با توجه به تکمیل ظرفیت مرکز فوق الذکر، در اورژانس بیمارستان شهید یحیی نژاد در خدمت مراجعین با علائم مشکوک به بیماری کووید19 بوده ام که در اسفند 1398 بالاترین آمار ویزیت بیماران در اسکرین را داشته ام، خواندم. چند نکته در مصاحبه جنابعالی توجه اینجانب را جلب نمود که خدمتتان عرض میکنم:

#‌‌<< تناقض در نوع دیدگاه شما در جلسه با مسیولین شهرستان بابل با آنچه در مصاحبه شما در کتاب مستند کرونا است>>

عدم تمکین برخی پزشکان، دستیاران و پرستاران در قبول شیفت ها را مطرح نمودید. اگر حضور ذهن داشته باشید در جلسه عصر روز دوشنبه مورخ دهم اسفند 1398 در سالن شهید سجودی با حضور برخی از مسئولین شهری، اینجانب عدم همکاری و حضور برخی از کادر درمان بویژه برخی از همکاران پزشک و حتی عدم استفاده از ظرفیت همکاران پزشک توسط ستاد بحران دانشگاه به ریاست شما را مطرح و نقد نمودم که شما با چهره ای برافروخته و با صدایی... که در شان یک مسئول (بر وزن مفعول، سوال شونده) نمی باشد پاسخ بنده را دادید و حتی خواستار اخراج و عدم حضور  ادامه دار من در جلسه شدید (حالا چرا در حضور مسئولین شهری طاقت نقد نداشتید  واقعا... ) و بیان نمودید مگر پزشکان متخصص و فوق تخصص و حتی رزیدنتها، پزشک کووید هستند که بتوانند کمک نمایند چرا باید در ویزیت و شناسایی و غربالگری این بیماران کمک کنند (همین جا یک سوال مطرح میشود، مگر متخصصین طب اورژانس و بخصوص پزشکان عمومی پزشکان کرونا بودند که در خط اول بویژه روزهای اول قرار گرفتند، مگر نه اینکه متخصصین و فوق تخصص دوره های عمومی را سپری نکردن؟). 
در اسفند در حضور مسیولین شهری از عدم کاربرد پزشکان رشته های خاص در زمینه کووید صحبت میکردید اما در کتاب مستند وزارتخانه از عدم تمکین. تناقض و تناقض!!!!

همچنین عدم تمکین برخی پرستاران را مطرح نمودید که مطمینا این هم کم لطفی در حق این قشر زحمت کش است، آیا اعتراض و انتقاد به سومدیریت در زمینه تدارک کیتهای حفاظتی استاندارد و نبود تهویه صحیح مناسب محیط درمان به طوری که موجب تلفات سنگین کادر درمان بابل و زبانزد شدن در سطح کشور شده بود و اجبار کردن این عزیزان به درمان پرخطر در حالیکه به خود اجازه حضور در چنین مکانهای پرخطری نمیدادید، باید به صورت عدم تمکین مطرح و مورد اتهام قرار گیرند.

👈 فرض بر این میگذاریم که عدم تمکین به گفته شما صحیح باشد. پزشکان و پرستاران بویژه عزیزانی که در استخدام دانشگاه هستند چه بعنوان هیئت علمی و غیر هیئت علمی در بحرانی همچون کووید19 به مانند شاغلین در نیروهای مسلح در زمان جنگ هستند، اگر پرسنل نیروهای مسلح از فرمان فرمانده و ارشدشان تمکین نکنند چه سرنوشتی خواهند داشت؟؟؟؟ 
🤔 افکار عمومی خوشحال میشوند، از جنابعالی بعنوان فرد اول دستگاه متولی بهداشت و درمان شهرستان بابل بشنوند که چند نفر از پزشکان و پرستاران از شما تمکین نکردند و مهمتر از آمار، گزارشی از نحوه برخورد با عدم تمکین کنندگان و آرا صادر شده توسط هییت رسیدگی به تخلفات را ارایه نمایید. شاید بکار بردن کلمه عدم تمکین نوعی فرار به جلو جهت سرپوش گذاشتن در خصوص سوءمدیریت شما در خصوص دوران کرونا و عدم انجام برخی تعهدات مانند پرداخت ویژه به همکاران فعال در اوج کرونا در مرکز میناگر بوده اند که البته بعد پایان موج اول کرونا معاون محترم درمان دانشگاه و ریاست محترم بیمارستان آیت ا... روحانی پیگیر این قضیه تا وعده داده شما محقق شود که جای تشکر دارد اما محقق نشد چون شما نخواستید متعهد باشید، باشد. 

👈مطمینا عدم تبریک روز پزشک در اول شهریور امسال حتما نوعی تنبیه همکاران زحمت کش بوده است. 

#<<مدیریت بحران و لزوم آمادگی جدی>>

مدیریت بحران و لزوم آمادگی جدی در مصاحبه مطالبی بیان فرمودید. در خصوص مدیریت بحران به ریاست شما طی این مدت توسط صاحب نظران چه به صورت مکتوب و چه به صورت شفاهی مطالبی نقدگونه بیان شده است اما چرا اصرار بر عدم پذیرش و فرافکنی است جای تامل دارد.

👈 مدیریت بحران نیاز به یک فرمانده کاریزما دارد. کاریزما هم با صرف دستور دادن شکل نمی گیرد. کاریزما با جلوداری شکل می گیرد.
40 الی 60 درصد بیماران مبتلا به کویید19 ، با مسائل قلبی عروقی جانشان را از دست دادند، شما به عنوان متخصص قلب و عروق، چقدر در این امر جلودار بودید؟؟؟؟؟!!!!!!!!! چند مرتبه حاضر شدید در اورژانس قلب طی این مدت حضور یافته و بیماران را ویزیت کنید. 
و یا عدم حضور شما طی این مدت جهت سرکشی در بیان خداقوت و هم کلام شدن با همکاران خصوص همکاران کودکان امیرکلا، شهید بهشتی، یحیی نژاد و هفده شهریور مرزیکلا و همکاران معاونت بهداشتی به استثنا بیمارستان آیت ا.. روحانی که آنها هم در روزهای خاص(روزهایی که به کت لب میروید) البته با حضور گزینشی بخصوص بر بالین برخی همکاران بستری و با حضور تیم کامل روابط عمومی دانشگاه. (ارجاع داده میشود به آرشیو روابط عمومی دانشگاه بخصوص آرشیو تصویری). 

نقد به عمکرد شما بعنوان مسئول ستاد بحران شهرستان بابل در این مقطع زیاد است. تمام افتخار شما، صرفا ارائه خدمات فوق تخصصی آنهم در حیطه، قلب و عروق بوده و بس، و این مساله شما را از موضوعات مهمتری مثل طرح پزشک خانواده که می توانست نقش ویژه ای در کنترل کرونا و امثال آن داشته باشد غافل کرده است و اگر ورود مستقیم کارشناسان زبده خود وزارت نمی بود، وضعیت شما بسیار فاجعه بار تر می توانست باشد.

                    اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ‌ (ان شاء ا..) 


دکتر محمدرضا دینی
پزشک اورژانس بیمارستان آیت ا... روحانی و بیمارستان شهید یحیی نژاد

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک قدم جلوتر برویم!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۸ ب.ظ

 

ضمن احترام به همه هیئت های مذهبی شهرستان بابل که بهترین دوستانم را در خود جای داده اند و عرض ادب خدمت همه منبری های بزرگوار و با اخلاص، بی هیچ حب و بغضی تنها بر اساس شناخت و انصاف از همشهریان عزیزم دعوت می کنم مجالس سخنرانی کمیل قنبرزاده را از دست ندهند.

حجت الاسلام کمیل قنبرزاده از فضلای جوان و خوش آتیه حوزه است که در عرصه علم و اخلاق و معنویت و اندیشه به نیکی درخشیده است. کمیل ذخیره اسلام و انقلاب است. بر این باورم که اگر حوزه های علمیه بابل در تمام این سالها کاری نمی کردند جز تربیت طلبه با هوش و متفکر و عالمی چون کمیل قنبرزاده باز هم سرافراز بوده و برای تاریخ خدماتشان کفایت می کرد. کمیل ماهیت انقلاب و حرکت تمدنی آن را می شناسد و با اشراف علمی بر مبانی دین، تحقق آرمان های انقلاب اسلامی را دغدغه خویش می داند. البته حوزه های بابل اساتید پرافتخار و چیره دست دیگری را به عالم اسلام و حوزهای دین تحویل داده اند که  متأسفانه در دیار خود کمتر شناخته شده و قدر و منزلتشان مغفول مانده است. کاش عزمی در هیئت ها و محافل دینی و اراده ای در صاحبان تریبون های سیاسی و مذهبی وجود داشت که فضلای فاخر شهر آنگونه که در سطوح علمی کشور شناخته شده اند در دیار خود نیز معرفی می شدند.

کسی نیست که نداند بهترین دوستان من مسئولین بزرگترین هیئت های بابل هستند و من قلبا به همه آنها ارادت داشته و ابدا تعصبی روی هیچ جمعی ندارم. صادقانه توصیه می کنم اگر می خواهید محرمی پربار داشته و لحظه به لحظه حضورتان در پای منبر باعث رشد و ارتقای بینش شما شود و یک قدم از سالهای گذشته جلوتر بروید، سخنرانی های ده شب محرم آقا کمیل قنبرزاده در هیئت بیت العباس علیه السلام را از دست ندهید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خسته نشو مرد!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۱۴ ق.ظ

lulo_img_8769.jpg

 

برادر بزرگوارم حسین روروهه، جانباز سرافرازی است که آموزه های ایثار و مجاهدات را منحصر به خاکریزهای جبهه و جنگ ندانسته و هر روز و هر مکان را کربلای خویش می داند.

کانال ایثارگران دانشگاه علوم پزشکی یکی از جلوه های حضور عدالتخواهانه این مرد مبارز و انقلابی است که البته به مذاق صاحبان قدرت خوش نیامده است.

این روزها فشار ناشی از آثار به جا مانده از دوران جهاد و شهادت توأم با ترکش های پیدا و پنهان جنگ نرم و زخم های مبارزه در جبهه امر به معروف و نهی از منکر، روح لطیف این مرد بزرگ و عدالتخواه را آزرده و خاطرش را مکدّر ساخته است.

برای سلامتی این بسیجی شجاع و خط شکن دعا می کنم و امیدوارم همچون گذشته با اقتدار و روحیه ای خستگی ناپذیر در صف مقدم جهاد با عناصر نفوذ و وادادگان سیاسی و فرهنگی و خائنان به خون شهدا حضوری پررنگ داشته باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رقابت شورای اسلامی! شهرهای تهران و بابل در بازی اسم فامیل

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۹ ب.ظ

تشریح جزئیات «نظریه نفوذ»

 

یادداشت اینستاگرامی برادر خوبم آقا سجاد کاظم نسب:
شورای به اصطلاح اسلامی شهرهای تهران و بابل در #نام_گذاری نهضتی ها و کمونیست ها بر خیابان ها و میادین شهر گوی سبقت را از سایر شهرها ربودند.
.
این طور که در خبرها آمده با رأی اعضای شورای اسلامی! شهر تهران یکی از خیابان های این شهر به نام #مهندس_بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت تغییر نام یافت.
.
نظر صریح #امامخمینی(ره) درباره #نهضتآزادی و شخص مهندس بازرگان را می توان از پاسخ ایشان به نامه محتشمی پور وزیر کشور دولت میرحسین موسوی در تاریخ ۳۰ بهمن ۱۳۶۶ که یکی از نامه های مهم تاریخ انقلاب است پی برد. حضرت امام در متن این نامه که حاوی نکات بسیار تأمل برانگیزی است مهندس بازرگان را پدر معنوی گروهک #منافقین خوانده و نتیجه عملکرد این نهضت را وابستگی کشور به آمریکا می داند و ضرر آن‌ها را از ضرر گروهک‌های دیگر حتی منافقین ـ این فرزندان عزیز مهندس بازرگان ـ بیشتر و بالاتر بر می شمرد.
.
چندی پیش نیز #شورایشهربابل با پیشنهاد #جواد_بیژنی، این عضو بدنام شورای شهر که ماجرای رسوایی اخلاقی او و برخی دیگر از اعضاء شورا، نام و آبروی #بابل را به عنوان #دارالمومنین در سطح کشور و حتی فراتر از آن مخدوش نمود، پس از حذف نام میدان انتفاضه و بی توجهی به نام #شهدا، میدانی را به اسم «استاد حسن انوشه» نام گذاری کرد.
.
#حسنانوشه که چندی پیش نام برادر او #محمدانوشه در دادگاه #طبری به عنوان متهم فراری نام برده شد، یکی از عناصر وابسته به #حزب_توده است که پیشینه اخراج از نهادهای دولتی و محکومیت در زندان اوین را دارد. این شخص #کمونیست در کتابی که درباره تاریخ انقلاب اسلامی بابل نوشته است، رسماً شهدا را کشته نامیده و از انقلاب به عنوان شورشی به سرکردگی روحانیت یاد کرده است.
.
این رقابت نفس گیر در بازی اسم فامیل بین شوراهای شهر در حالی است که انتظار می رود مسئولین در زمینه خدمت رسانی به مردمی که در رنج و مشقت به سر می برند به رقابت با هم بپردازند، اما ظاهراً اعضای شوراهای شهر ترجیح می دهند دغدغه های #حزبی، #جناحی و البته مشکوک خود را در اولویت پیگیری قرار دهند.

https://www.instagram.com/p/CD_il1VjfM-/?igshid=18pmk4nu9bc7k

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برای این شیر خسته دعا کنید

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۵۹ ق.ظ

 

شاه مسعود فغانستان بهداشت و درمان بابل در بیمارستان بستری شد.

مسعود اسدی، پزشک بسیجی خط شکنی است که از بدو اشاعه ویروس کرونا تا آخرین لحظه ای که نای ایستادن داشت پای تخت بیماران ایستاد، همنفس با آنان در تلاطم آه و اشک و توسل و لبخند غوطه خورد و برای مداوای شان از دل و جان مایه گذاشت.

این بسیجی خستگی ناپذیر اما حق دیگری نیز به گردن ما دارد. افشاگری های شجاعانه و مستدل او درباره مدیریت ضعیف درمانی بابل، شهری که بیشترین تلفات کرونایی را در ماههای نخست در سطح استان داشت، تأثیر بسزایی در رفع بسیاری از نواقص ایفا کرد؛ هر چند برای خودش گران تمام شد که بماند برای بعد.

اسد یعنی شیر، مسعود مرید و مقلد امام اسدالله، بیمی از شیطنت عافیت طلبان کنار گود به خود راه نداده است.

دکتر مسعود اسدی را به نفس حقتان دعا کنید. دعا کنید باز هم کلام گرم و سرو رشید قامتش تکیه گاه بیماران بی پناه و دلشکسته باشد و قلم شیوایش در روشنگری و جهاد فرهنگی فی سبیل الله مستدام بماند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حمایت از کارگران شهرداری

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۲ ق.ظ

 

🔺نامه سرگشاده جمعی از فعالان عدالتخواه جبهه انقلاب شهرستان بابل خطاب به مسوولان نظارتی و قضایی

💢رهبر معظم انقلاب:

✅حقوق طبیعی نیروی کار باید رعایت بشود. یعنی دستمزد عادلانه، پرداخت منظم و بدون تأخیر، ثبات اشتغال یعنی امنیت شغلی -که بنده روی این امنیت شغلی هم سالهای قبل تکیه کردم، تأکید کردم- که این یکی از مسائل بسیار مهم است. ۱۷ اردیبهشت ۹۹

✅مردم ما باید بیشترین چیزى را که میخواهند، عدالت و انصاف باشد؛ هم در امور داخل کشور، هم در مسائل جهانى.۱۳۸۷/۰۴/۲۶
♻️بسم الله الرحمن الرحیم

🔸مسئولین محترم نهادهای نظارتی، قضایی، امنیتی، انتظامی و ... شهرستان بابل

➖با سلام و آرزوی توفیق خدمت به مردم در تراز انقلاب اسلامی

🔹چند روزی است در فضای مجازی شاهد طرح مباحثی پیرامون برخی اقدامات شائبه انگیز مدیریت پسماند شهرداری بابل هستیم. تحقیقات میدانی از عناصر مطلع، گمانه زنی ها پیرامون تضییع حقوق بعضی از #کارگران زحمت کش که از اقشار ضعیف جامعه هستند را تقویت نموده است.

🔹امضا کنندگان این نامه از مجموعه مسئولان نظارتی و قضایی درخواست ورود به این ماجرا و روشنگری پیرامون شبهات مطرح شده را داشته و دفاع از مظلوم و حمایت از مستضعفین و ولی نعمتان انقلاب را بر همه مسئولان دلسوز فرض می دانند.

✅بدیهی است پیگیری مطالبات اقشار آسیب پذیر و فاقد تریبون و فراموش شده جامعه را منحصر به این نامه ندانسته و تداوم این مسیر از طرق قانونی را تا دستیابی به نتیجه مطلوب در راستای عمل به فریضه امر به معروف و نهی از منکر، رسالت خدشه ناپذیر خویش می دانیم.

والسلام
۱- محمد حسین منصف
۲-عین الله حسین‌پور
۳- علی احمدی
۴-سید حمید مشتاقی‌نیا
۵-محمد‌هادی میرزاپور
۶-مقداد گرگانی
۷-حنظله حسن‌زاده
۸-محمد همدانیان
۹-سید حمید رضا حسین زاده
۱۰-عماد فیروزپور
۱۱-سجاد کاظم نسب
۱۲-محمد مهدی آقاجانی
۱۳-مجتبی طبرستانی
۱۴-مصطفی کیانی
۱۵- محمد خراسانی
۱۶- سید عباس نبویان
۱۷- سید علی محبوبی
۱۸-مصطفی عبدالله‌زاده دلاوری
۱۹-ابراهیم شابازاده
۲۰-محمد علیزاده هلالی
۲۱-عرفان پیشدار
۲۲- سید سهیل موسوی
۲۳-حسین حسین‌زاده نوری

۲۴-احسان‌نبی‌پور
۲۵-مهدی یعقوبی
۲۶-سید مصطفی عبادیان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برای درمان دانشگاه علوم پزشکی بابل چه باید کرد؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۱۳ ق.ظ

یکی از بهترین شاخص ها جهت بررسی "دست آورد" معاونت درمان دانشگاه علوم پزشکی بابل، آمار مرگ و میر ثبت شده در اداره ثبت احوال می تواند باشد.

آماری که برای فصل های مختلف سالهای اخیر، براحتی در سایت رسمی سازمان ثبت در دسترس است. در این آمار و ارقام، شاهدیم که به دلیل اعمال قرنطینه در سراسر کشور و حذف عواملی همچون مرگ و میر حوادث جاده ای، حوادث کار و... و نیز توجه بیشتر به خودمراقبتی ها در منازل، آمار مرگ و میر زمستان 98 بسیاری از استان های غیر مبتلا به کرونا، رشد منفی نسبت به زمستان 97 داشته است، درحالیکه استانهای مبتلا، مثل گلستان، مازندران، گیلان، سمنان، قم، تهران و مرکزی، به طبع به دلیل کرونا و پیامدهای آن، رشد مثبت داشته است.

 

 

 

 

در این میان، درحالیکه استان مازندران(منهای بابل)، رشد 《20 درصدی》در مرگ و میر داشته، بابل که در زمستان 97، 632 مرگ را ثبت کرده دارد، با یک رشد 《۴۷.۵ درصدی》!با ثبت 300 مرگ بیشتر، رکورد استثنایی 932 مرگ را کسب کرده است؛ به عبارتی، یک تفاوت 138درصدی نسبت به کل استان مازندران و این یعنی اگر چنانچه ذیل سایه مرگ آور صاحب منصب درمان بابل، از میان 300 مرگ ذکر شده، بر تن 125 نفس و جان محترم، اضافه بر نرم مازندران، رخت کفن کرده است! و ای بسا اگر به جای این ضل عالیه صاحب منصب درمان بابل، امورات را به دست دکتر روحانی زاده، معاون بهداشتی و دبیر کمیته بحران دانشگاه علوم پزشکی مازندران می سپردند، 125 خانواده، داغ عزیز خود را نمی دیدند.

یکی از امتیازات تناسب گیری مرگ و میر زمستان 98 به زمستان 97، حذف عوامل مخدوش کننده(confounding.v) است. مثلا دیگر نمی شود ادعا کرد که آمار 98 بیشتر است چون بابل ریفرال شهرهای مجاور و توریستها بوده است در حالیکه در مخرج این کسر،در سال 97، ریفرال شهرهای مجاور و توریست ها نبوده! (حال بماند که به لطف نپذیرفتن بیمار کرونایی در بیمارستان های خصوصی بابل، بسیاری از بیماران بابل جهت بستری به مراکز خصوصی آمل مثل بیمارستان شمال و...ریفرال می شوند و... )

اینکه چرا بابل با وجود دستگاه عریض و طویل دانشگاه علوم پزشکی و انبوه کثیری از پزشکان که در طراز سازمان نظام پزشکی برابری می کند با معدود کلان شهرهای بزرگ کشور، در مقابل دیگر شهرهای کمتر برخوردار استان همچون رامسر و تنکابن و عباس آباد و...چنین فاجعه آمیز ظاهر شده، بسیاری پیش تر گفته شده؛ من جمله، به لطف مدیریت و دبیری صرفا سیاسی و ناکارآمد معاونت درمان که در اولویت نبوده، ظرفیت معاونت بهداشتی با 200 پزشک خانواده نادیده گرفته می شود تا با سطح قربالگری 3درصدی تا پایان سال98، رسوای کشور باشیم. در کنارش، به بهانه های کذایی، مرکز شهید یحیی نژاد را سانتر کرونا می کنیم که برای تشخیص، سی تی اسکن نداشت و برای اکسیژن تراپی و درمان، دستگاه مناسب اکسیژن ساز و نه برای مدیریت درمان، پزشکان کافی از رشته های مورد نیاز و... که با این توصیف ها، اگر بیماران بستری شده نمی مردند و چنین رکوردی زده نمی شد جای شک و تردید و سئوال بود.

و اما بهانه این نوشته جدید، مطالبی است که صاحب منصب درمان دانشگاه و مسئول مستقیم تمام فجایع درمانی 98 بابل، اخیرا در اینستاگرام خود به اشتراک گذاشته است؛

https://www.instagram.com/p/CDothShp8uVocWrz6xlVZMJ_uVPEtsS8YfQK6M0/?igshid=1kf5maq06kem3

با مطالعه چنین نوشته ها، گفته ها و رفتارهایی، شاید برای عده ای این سئوال مطرح شود که چگونه چنین آدمهایی پیدا می شوند که در دوران مدیریت خود، چنین فجایعی را خلق کرده اند، در حالیکه به نظر می رسد باور قوی به ارزش های اخلاقی دارند و در سایر بخش های زندگی، خوش ذوق، مودب، مهربان و دل رحم اند.

قبل از پرداخت جدی به این سئوال، به قصد مطایبه و مزاح، نکته ای رو به ارباب و صاحب منصب درمان خود عرض کنیم؛

گفته می شود، اگر بجای مرزهای غربی کشور، جنگ تحمیلی در کمربند سبز شمال کشور اتفاق می افتاد، در این صورت، اردوهای راهیان نور در این سالها چه حالی می داد.

شما که با قصد خیرخواهانه ویزیت رایگان، در این عصر قرنطینه و گرمای سوزان شهر، سفری به منطقه خوش آب و هوای لاکچری فیلدبند گذاشتید که کرایه هر شب آنجا، فقط در توان از ما بهترانی است که اتفاقا برای نیازهای زیبایی و cosmetic خود، نیاز به تخصص شما دارند (حال رایگان چه بهتر )، بد نبود سری هم به ما در اورژانس بیمارستان می زدید و البته نه مثل ما به میزان 36 ساعت، و یا حتی 24 ساعت، بلکه فقط 12 ساعت، لباس فضایی حفاظتی به تن می کردید، تا بخشی از تعریق های وحشتناک، گرسنگی ها، تشنگی ها و خستگی ها را درک می کردید که به لطف شما و به دلیل کمبود کیت حفاظتی، قادر به رفتن سرویس بهداشتی و تعویض لباس نیستیم، آنقدر که باید فکری برای درد کلیه و عفونت ادراری خود کنیم. و دست آخر با هزار بیم و ناامیدی پا در حریم خانواده بگذاریم. بحمدالله، به لطف دریافتی ها، می شود بخش اعظمی از این خدمات را همان ویزیت رایگان در نظر گرفت. بخصوص که در این وانفسا، مثل شما، اجازه کار خصوصی به خود نمی دهیم و تمام وقت خود را به خدمات دولتی اختصاص می دهیم.

و اما در پرداخت سئوال اصلی این مرقومه؛ "جنایت با چاشنی اخلاق"

مطلب معروفی از "بندورا"، استاد روان شناس دانشگاه استنفورد است که به این موضوع پرداخته و اینگونه پاسخ می دهد؛

《افراد معمولا دست به اعمال وحشتناک نمی زنند مگر آنکه جنبه های غیراخلاقی آن اعمال را برای خودشان توجیه کرده باشند. این توجیهات هم معمولا با بکارگیری مکانیزم های شناختی-روانی است》. مثلا؛

1) مکانیزم انسانیت زدایی از قربانیان؛

وقتی در کربلای اسفند 98، اعتراض می کردیم که چرا کاری کردید که اینهمه تلفات بدهیم، می گفتند که تلفات ما قریب به اتفاق از افراد مسن با بیماریهای زمینه ای متعدد بوده که دیر یا زود، می بایست کفن به تن می کردند و...

2) مکانیزم تلطیف لغوی و شستشوی اخلاقی؛

درحالیکه مقوله "مراقبت" یک "زنجیره متصل مراقبت" است، به گونه ای که در ابتدا، یکی مثل صاحب منصب درمان و عوامل آن می بایست از کادر درمان "مراقبت" کنند تا کادر درمان هم در ادامه این زنجیره، از بیماران مراقبت نماید، ولیکن بدلیل مدیریت غلط و ناکارآمد، صرفا با نامگذاری و خواندن قربانیان خود تحت عناوین مدافعین سلامت و ساختن ماکتی مضحک از دفاع مقدس، سرپوشی بر تمامی قصورات خود می گذارند، کانه دیگر کشورهای موفق، برای خود دفاع مقدس و شهید مدافع داشته اند و...

فارغ از اینکه، کرونا "بحران" است و نه "جنگ". بحران هم "مدیریت" می خواهد و نه سرباز. و اگر جنگ هم باشد، این جنگ فرماندهی جلودار مثل سردار سلیمانی می خواهد که می گوید بیا، نه اینکه خود در یک نقطه لاکچری بنشیند که برو...

3) مکانیزم قربانی مقصر؛

پزشکان خانواده ای بدلیل کمبود کیت حفاظتی جان خود را از دست می دهند، و همین طور، متخصصینی در مراکز خصوصی. در اینجا، خود قربانی را مسبب اصلی این حادثه وحشتناک معرفی می کنند و...

4 ) مکانیزم انتقال مسئولیت؛

صاحب منصب درمان، در این حالت، مسئولیت را به گردن نهادهای خارجی می گذارد و یا آنرا میان جمع بزرگتری تقسیم می کند. امروز به نمایندگان مجلس گیر می دهد، فارغ از اینکه در حادثه اسفند، ارباب دیگری نمایندگی می کرد که ایشان شدیدا وامدارش بوده اند.

فارغ از اینکه برای بسیاری وظایف مغفول مانده هیچ متصدی دیگری نمی توان یافت. در ادامه به نکاتی اشاره خواهد شد.

5 ) مکانیزم قیاس با نمونه های بدتر؛

در این روش، صاحب منصب درمان، با مقایسه عملکرد خود با نمونه های بدتر از سوی دیگران (که صحت آنها هم نیاز به بررسی دارد )، از عذاب وجدان خود کم می کند.

نکته ای جالبتر در این روش آقای صاحب منصب، در فرآیند هیات علمی شدن به شیوه فراخوان کذایی است که در ادامه خواهد آمد. عواملی از ایشان بیان می کنند، چرا در حالیکه بسیار از آدمهای عرق خوار همه کاره، براحتی هیات علمی شدند، ایشان نشود...!

با این توضیحات، تعجب برانگیز نیست که آقای صاحب منصب درمان، که روزی با رانت سیاسی نماینده وقت مجلس، قدم به این دانشگاه نهاده، روزی دیگر تمام اعتبارات آکادمیک معاونت آموزشی را به تمسخر بگیرد تا با یک فرخوان صرفا انحصاری "فقط مرد"، بدون هیچ رقیبی، تنها با رقابت با خود! عملا بصورت جذب موردی ولیکن رسما با عناوین دیگر، این جایگاه را غصب نماید.

فارغ از اینکه به این صاحب منصب درمان و عوامل آن باید عرض کرد؛ " شما اگر فکر می کنید که بیل زن قابلی هستید، چرا ابتدائا باغچه خودتان را بیل نمی زنید؟!"

در طی گذشت این 6 ماه از حادثه نوظهور کرونا، چه قدمی برای آموزش و ارتقاء پزشکان، پرستاران، بهیاران و بهورزان انجام داده اید؟!

نکند که مسئولیت این کار هم با نمایندگان مجلس و فرماندار و...است؟!

بارها شما و عوامل شما، نقد های چون بنده را بر نمی تابیدید و متهم به "غیر کارشناس" و "غیر کارشناسی" می کردید! سلمنا!

برای این "جهالت" یکی مثل امیرکبیر گریست که چه شد آن پارینه دوز و بقال برای واکسن نزدن شیرخواران خود، 5 تومان جریمه می دهند و در نهایت براحتی از دست می روند، چرا که امیر خود را مسئول جهل آنها می دانست.

مسئولبت جهل ما با کیست؟! برای کارشناس کردن چون بنده ای که در طی 250 ساعت در ماه، بیماران را با علائم کویید19 و با سی تی اسکن درگیر در بیمارستان می بینم و بصورت سرپایی مدیریت می کنم چه کرده اید؟!

علارغم کمبود دستگاه اکسیژن ساز مناسب، به خرید دستگاه دوم آنژیوگرافی می نازید! سلمنا!

حال برای این اکسیژن تراپی، و نحوه استفاده از CPAP و BIPap و ... چه آموزشی به امثال بنده در بیمارستان دادید؟!

جهت ارتقاء تاب آوری کادر درمان در میان اینهمه اضطراب، استرس، خستگی و PTSD و...و نیز مدیریت و درمان اختلالات روحی و روانی بیماران سرپایی چه؟!

بیمارستان تک تخصصی و نامرتبط پوست رازی تهران، بصورت وبیناری، کلاس آموزشی چگونگی قرائت گرافی و سی تی اسکن بیماران مبتلا به کرونا، و افتراق آن با پنومونی و آنفلوآنزا و... گذاشته تا شاید، شاید، اگر مجبور به بستری و مدیریت و درمان کرونا در بیمارستان نامربوط خود شدند، آمادگی لازم را داشته باشند.

شما برای آموزش ما که سانتر کرونا هستیم چه برنامه آموزشی برای خواندن گرافی و سی تی اسکن گذاشتید؟!

جزء اینکه با این روش مدیریت هولناک، عملا مدیر گروه رادیولوژی بهمراه همکارانشان را تشویق کردید تا شبانه روز در مراکز خصوصی خود، با یا بی نسخه، با یا بی گزارش، با یا بدون دستگاه پوز، به تحصیل درآمد بپردازند؟!

اگر بیل زن خوبی هستید، باغچه وامانده درمان خود را بیل بزنید ورنه، با تنزل مقام علمی و آکادمیک دانشگاه آنهم با ابزاری که به آزمون رقابت صیقل داده نشده، می شود همان چیزی که امروز شاهدیم.

و کلام آخر با عوامل صاحب منصب درمان؛

همه می دانیم که قرار است پائیز امسال چه بر سر ما و این مردم بیاید

و همه، از بضاعت و توان تحت لوای مدیریت فعلی باخبریم.

دیگر مردن، به همین راحتی نیست، به عبارتی، این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست. چه برای کادر درمان، و چه برای شهروندان.

پس تا دیر نشده، جای مردان سیاست، بنشانیم درخت، تا هوا تازه شود.

bjpmubabol@

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برسد به دست نمایندگان مردم شریف بابل در مجلس شورای اسلامی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۴۹ ب.ظ

imkv_photo_2020-08-04_21-45-10.jpg

 

مدیریت دانشگاه علوم پزشکی بابل بارها شاهد حواشی تأمل برانگیزی بوده که احساس می شود بعضی مسائل پشت پرده مانع از ورود قاطع مسئولان ذی ربط در نهادهای نظارتی و نیز نمایندگان محترم مجلسین به وقایع این دانشگاه گردیده است.

دور اول اوج گیری کرونا، بابل در سطح استان شاهد بیشترین تلفات ناشی از این ویروس هم در بین مردم و هم در میان کادر زحمت کش درمان بود که عناصر دخیل در این اتفاق تلخ مورد توجه رسانه های کشور نیز واقع گردید. با این وجود به دلایلی غیر موجّه و گاه عاطفی! توجه چندانی از سوی مسئولان محلی نسبت به این واقعه سیاه و قصور عوامل آن صورت نگرفت.

در هفته های اخیر نیز شاهد اعتراض جمعی از ایثارگران و دردمندان انقلابی شاغل در دانشگاه نسبت به سوءمدیریت های جاری بعضی مسئولان ذی ربط و تضییع حقوق کارکنان و مردم هستیم که به سطح رسانه های مجازی کشیده شد.

با توجه به خاستگاه انقلابی و مذهبی دو نماینده منتخب مردم شریف بابل و سلامت نفس و دلسوزی این دو عزیز انتظار می رود در فرصتی مغتنم، سخنان و مستندات و دغدغه های ایثارگران دانشگاه علوم پزشکی با دقت مورد بررسی قرار گرفته و با مدیران و معاونان ناکارآمد و منفعت طلب، بدون ملاحظه و بی اعتنا به بعضی تعاملات اداری و روابط سنتی منجر به رودربایستی، برخوردی جدی صورت بگیرد. 

لازم به ذکر است پرونده ای قضایی نیز درباره خرید بعضی اقلام غیراستاندارد پزشکی تشکیل گردیده که نیازمند مداقه بیشتر نمایندگان محترم در ارتباط با عناصر ذی نفع می باشد.

یادآور می شود هر دو نماینده فهیم و بسیجی شهرستان بابل که از خانواده معزز شهدا هستند در ایام انتخابات وعده برخورد قاطع با مسئولان و مدیران متخلف و ضعیف شهرستان را داده بودند که تا کنون محقق نشده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سلطان قبر؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۰ ق.ظ

 

اخیرا رسانه ها خبر از شناسایی فردی دادند که در شهر ری و اطراف تهران مشهور به سلطان قبر است. جالب است بدانید در شهرستان ساری نیز به تازگی افرادی از کارکنان شهرداری دستگیر شده اند که قبر ده میلیون تومانی را صد میلیون تومان به مردم می فروختند. ببینید تو را به خدا چه افراد پستی پیدا می شوند که به مردم داغدار و دلشکسته هم رحم نداشته و اموالشان را غارت می کنند.

در شهرداری ساری موجی از دستگیری ها آغاز شده و مسئولانی از دوره شهرداری قبلی و فعلی این نهاد به ظاهر مردمی به دلایل مختلف مجرم شناخته شده اند.

بر اساس بعضی اخبار پرونده هایی در خصوص بعضی تخلفات مالی شهرداری بابل نیز در جریان است. بیشتر این تخلفات مربوط به دوره های مدیریتی قبل می باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

طاغوتی ها!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۲۱ ق.ظ

See the source image

 

عضو شورای شهر امیرکلا دستگیر شد. 

روزی می گفت: من "پول" دارم و هر کس که از من انتقاد کند حالش را می گیرم. آن موقع اوضاع به کامش بود و بالانشین ها چشم هایشان را بسته بودند. بالاخره ورق برگشت. الان حال خودش گرفته شد.

مسئولینی هم هستند که می گویند من کاره ای هستم و چون "زور" یا "نفوذ" دارم حال منتقدینم را می گیریم. سرنوشت آنها را هم خواهیم دید.

منم منم ها به جایی نمی رسد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این روزهای 67 (قسمت دوم)

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۲ ب.ظ

 

پیامی از حضرت امام در رسانه ها پخش شده بود که بر اصلی بودن مسئله جنگ، تأکید داشت. امام، وضعیت جنگ را با مفاهیمی چون کربلا و عاشورا قیاس کرده بود. این پیام امام، شوری را در دل رزمنده ها به پا کرد. از طرف دیگر، بعضی رسانه ها دائم از صلح حرف می زدند و اعتنایی به خط امام نداشتند.

احساس کردیم جبهه، غریب است و سخن امام بوی تنهایی می دهد. با بعضی بچه ها تصمیم گرفتیم خودمان را به جبهه برسانیم. با این که دوم تیر از هفت تپه برگشته بودم ولی مجدّداً در تاریخ دوشنبه بیست تیر، خودم را سوار بر مینی بوس سپاه، آماده اعزام می دیدم. عباس رضایی، محمد بیژنی، سیدمحمد دابوئیان، حمید رجب نسب و سید احمد هاشمی هم بودند. سید احمد را برای اولین بار می دیدم. سه چهارسال از من بزرگتر بود. تازه امتحان کنکورش را داده بود و می بایست آماده انتخاب رشته می شد. سابقه جبهه اش زیاد بود. از شجاعت های او تعریف هایی شنیده بودم.

حمید رجب نسب که با او صمیمیتی داشت  از حال و هوای متفاوت او می گفت. تعریف کرد:

یکبار وقتی از شجاعت و نترسیدن در رویارویی با دشمن و مرگ سخن به میان آمد احمد درباره خودش گفت «...قبل از عملیات دلم کمی شور می زند اما وقتی وارد درگیری شوم اصلاً نمی ترسم. فقط به جنگ فکر می کنم. با این منطق که اگر نکشم کشته می شوم، ترس فراموش شده و دل شوره ام کنار  می رود...».

حمید می گفت: در یکی از نمازهای ظهر قبل از عزیمت به جبهه، در مسجد بیسرتکیه بودیم. پدر شهیدان «شمس»که از اعضای هیئت امنای مسجد بود، اعلام کرد: فردی مستحق کمک بوده و نماز گزاران می توانند کمک های خود را در قالب صدقه پرداخت کنند. سید احمد در گوشه حیاط مسجد، مرا کنار کشیده و گفت: دستت را در جیبم کن و بدون اینکه نگاه کنی، هرچه پول است را بردار و به آقای شمس بده! من نیز چنین کردم، اما چون مدارک شخصی او لای پول ها بود، برای جدا کردنِ آن، به ناچار دستم را نگاه کردم. پول زیاد و قابل توجهی بود. سید احمد ناراحت شد و اعتراض کرد: مگر نگفتم نگاه نکن! آقای شمس هم از دیدن این مبلغ زیاد تعجب کرد و گفت: این همه پول را سهم سادات بدهیم یا ...؟ گفتم باید از صاحبش بپرسم. از سید احمد پرسیدم. گفت: هرچه هست را نصف ـ نصف کنید. دوباره آقای شمس مرا خواست و یک سری اوراق شخصی را که لابه لای پول ها جامانده بود به دستم داد. من و سیداحمد با هم از مسجد خارج شدیم. در مسیر راه، سید احمد گفت: جنگیدن علیه دشمن متجاوز در اسلام جهاد اصغر است و لیکن مبارزه با نفس، جهاد اکبر محسوب می شود. بعد ادامه داد: جنگیدن آسان است اما جهاد با نفس واقعاً سخت است.

به هفت تپه که رسیدیم، یک راست به سراغ گردان یارسول (ص) رفتم. حوصله ام از کارهای تبلیغات و بهداری، سر رفته بود. می خواستم این بار در گردان رزمی باشم تا شانس بیشتری برای حضور در خط مقدم داشته باشم. گردان یارسول به سوله های بتنی در نزدیکی معبد چغازنبیل منتقل شده بود.

ناهار را در چادر فرماندهی گردان یارسول (ص)، مهمان یحیی خاکی که هنوز فرماندهی گردان را در اختیار داشت، بودیم. یحیی وقتی فهمید سید احمد قبلاً در گردان مسلم، فرمانده گروهان بود، او را به عنوان جانشین اکبر عظیمی که فرمانده گروهان یک بود منصوب کرد. حمید رجب نسب هم شد مسئول یکی از دسته های گروهان. رضا دادپور هم بعد از چند روز، از گردان بهداری منتقل شد و به جمع ما پیوست.

گفتند سریع آماده شوید، باید به شلمچه رفته و خط را از بچه های گردان عاشورا تحویل بگیرید. دوگروهان بودیم که راه افتادیم. روز سه شنبه 28/4/67  توی اتوبوس و موقع اخبار ساعت چهارده بود که رادیو خبر قبول قطعنامه از طرف ایران را اعلام کرد. بچه ها در بهت و حیرت فرورفتند. البته چند روزی بود که زمزمه آن در بین رزمنده ها پیچیده بود، ولی خیلی ها پذیرش قطعنامه را جدی نمی گرفتند. پیام امام که خوانده شد صدای هق هق گریه ها بلند شد. عبارت جام زهر، ناله رزمنده ها را به هوا برد. این اشک ها و گریه ها هم برای تنهایی و غربت امام بود، هم به خاطر نگرانی از آرمان های جهانی که شعارش را داده بودیم، هم بابت نگرانی از هدر رفتن خون شهدا، هم ترس از جاماندگی از قافله شهادت... همه توی لاک خودشان فرورفته و هر کس با خودش زمزمه ای داشت.

از جاده اهواز خرمشهر، یک فرعی بود که به طرف شلمچه می رفت. جایی در آن حوالی که خط سه محسوب می شد مستقر شدیم تا دوسه روز بعد، خط را از گردان عاشورا تحویل بگیریم. پنج شنبه 30/4/67 بود که اکبر عظیمی به فرماندهی گردان منتقل شد و سید احمد هاشمی به فرماندهی گروهان یک منصوب گردید.

عراق که گمان می کرد ایران چون در وضعیّت ضعف قرار دارد قطعنامه را قبول کرده است حملات شدیدی را با محوریّت منافقان در غرب و ارتش بعث در جنوب تدارک دید. در همان روزها خبر آمد که گروهک منافقین از غرب طی حمله ای با پشتیبانی ارتش عراق وارد خاک ایران شده است.  نیروهای ایرانی به مقابله با آن ها پرداختند. بعدها این عملیات بزرگ که به سرکوبی گسترده منافقین انجامید، به عملیات مرصاد مشهور شد.

ما در منطقه جنوب بودیم. خبری از منافقان نبود؛ اما عراقی ها می خواستند دوباره بخش هایی از کشور را اشغال کنند. دو سه شب از آمدن ما به قرارگاهمان گذشته بود. شب جمعه ای بود و دعای کمیل خواندیم. شاید یکی از به یادماندنی ترین دعاهای کمیل در جبهه بود. حال همه دگرگون بود. به خاطر شرایط به وجود آمده احساس می کردند آخرین دعای کمیل زمان جنگ باشد.  دغدغه همه این بود که آیا سفره شهادت دیگر جمع شده است؟ آیا باید از جمع دوستان با صفای جبهه جدا شده و  به شهرهای خود برمی گشتیم و دنیایی می شدیم و...

یکی از نیروها آمده بود پیش احمد هاشمی. پوتینش پاره شده بود. احمد پوتین خودش را درآورد و به او داد. او قبول نمی کرد. احمد اصرار کرد که من فرمانده تو هستم. من می توانم فردا برای خودم یکی تهیه کنم. پوتین را به او داد و خودش پابرهنه شد.

صبح جمعه 31/4/67 هنوز آسمان گرگ و میش بود که خبر رسید عراق آتش شدیدی را روی خطوط مقدم نیروهای ایرانی آغاز کرده است. دشمن خط را شکسته و به سمت ما حمله کرده بود و باید هر چه سریعتر منطقه را تخلیه می کردیم. تعجب کردیم. نمی دانستیم چه خبر شده. فاصله ما با عراقی ها زیاد بود. آن جایی که بودیم عراقی ها خیلی هنر داشتند می توانستند با توپ، ما را هدف قرار دهند. حالا آنها کی توانسته بودند این همه راه را جلو بیایند خدا می دانست.

رفتیم عقب و خودمان را به جاده اهواز خرمشهر رساندیم. سر جاده خاکریزی قرار داشت. پشت آن موضع گرفتیم. از طرفی نگران بودیم که سمت راست و چپ ما خالی است. پشت سر ما هم که به فاصله بسیاری زیادی فقط بیابان بود شهر شادگان قرار داشت. نگران بودیم به خاطر حجم کم تجهیزات اگر دشمن از راه برسد پشتوانه مناسبی برای مقاومت نداشته باشیم.

شروع کردیم به کندن سنگر انفرادی تا اگر عراقی ها سرریز شدند جان پناهی برای مقاومت و دفاع داشته باشیم. به مرور نیروهای دیگر از راه رسیدند و در دو طرفمان موضع گرفتند. خبرهایی هم از حمله منافقین به مرز غرب و حرکت به سمت کرمانشاه به گوش می رسید.

ظهر شده بود. گرمای هوا بیداد می کرد. ناگهان سروکله تانک های عراقی پیدا شد. فقط تانک بود که به چشم می خورد. آنها در فاصله ای دور، در کنار بیمارستان امام سجاد علیه السلام که تخلیه شده بود مستقر شدند. این بیمارستان، همنام  همان بیمارستانی بود که نزدیکی شلمچه، مدتی در آن مستقر بودیم.

گویا تکلیفشان مشخص نبود. خودشان هم فکر نمی کردند که به این سادگی به جاده اهواز خرمشهر برسند. احتمالاً قصدشان محاصره خرمشهر و حمله به اهواز بود. هیچ وقت فکرش را نمی کردم روزی در این نقطه، یعنی جاده اهواز خرمشهر باید بایستیم و از کشور خود دفاع کنیم. نمی دانستم چرا اوضاع این طور شد. تانک ها جلو نمی آمدند. گویا منتظر سایر نیروهایشان بودند که به آنها ملحق شوند. شنیدیم بچه های گردان عاشورا در مقرّشان مانده و در محاصره قرار داشتند. چشمم به سید احمد هاشمی افتاد. هنوز پابرهنه بود. تعجب کردم روی این آسفالت داغ، چگونه با پای برهنه راه می رود؟! قبلاً یک بار پایم را بدون کفش روی آسفالت داغ گذاشته بودم و می دانستم تحمل چنین وضعیتی تقریباً محال است. بیابان هم پر از خار و خاشاک بود. احمد کلاه هم نداشت. حوله ای را روی سرش انداخته بود تا آفتاب کمتر اذیتش کند. با همان وضعیت به کار بچه ها می رسید و وضعیتشان را سر و سامان می داد.

بچه های خمپاره انداز آمدند. کنار سنگر ما با دوربین، گرای تانک را می گرفتند. یکی دوبار شلیک کردند، نخورد. دلم افتاد که اگر دشمن بخواهد واکنش نشان دهد، اولین نقطه، همین جا را می زند و پدر ما را درمی آورد! بعد از چند شلیک، یک گلوله خمپاره به شنی تانک خورد و آتش گرفت. گویا دست خمپاره انداز تازه گرم شده بود. چون یک گلوله اش هم به تانک خورد و آن را هم به آتش کشید. فریاد الله اکبر بچه ها بلند شد.

بعد از ظهر حدود ساعت چهار مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25 کربلا به بچه های ما ملحق شد. قرار شده بود دسته یک و دو از گروهان یک به فرماندهی سید احمد، ضرب شصتی به دشمن نشان داده و پس از ضربه زدن به دشمن، به عقب برگردند. ما بچه های دسته سه منتظر ماندیم. حمید رجب نسب هم که فرماندهی دسته ما را بر عهده داشت بدون اینکه به کسی چیزی بگوید، با آن ها رفت. در حالی که یک تانک جلوی آن ها حرکت می کرد دو دسته به همراه چندین آرپی چی زن به سمت دشمن پیشروی کردند. امید چندانی به موفقیت این حمله وجود نداشت. سید احمد به وسیله بی سیم با فرمانده لشگر، مرتضی قربانی تماس گرفته و از احتمال محاصره شدن بچه ها خبر داد؛ اما مرتضی قربانی همچنان به حرکت به سمت دشمن تأکید داشت. ناگهان با آغاز درگیری و شکار شدن چند تانک، دشمن که از عقبه مطمئنی برخوردار نبود، تانک ها را به سمت عقب برگردانده و از منطقه گریخت.

بچه ها این صحنه را که دیدند شیر شدند، از جا برخاسته و با فریاد الله اکبر دنبال تانک ها دویدند، عده ای با موتور، عده ای سوار بر تویوتا، برخی پیاده و ...

چون حمید رجب نسب فرمانده دسته ما پیشاپیش جلو رفته بود، ما هم به همراه سایر بچه ها با پای پیاده، تانک ها را دنبال کردیم. کمتر کسی شلیک می کرد. می دانستیم در شرایط بدی هستیم و تحریم ها باعث شده است با کمبود سلاح مواجه باشیم. برای همین رزمنده ها به طور معمول تا ضرورتی پیش نمی آمد شلیک نمی کردند. دیگر چیزی به نام نظم و هماهنگی دیده نمی شد. همه می خواستند از هم سبقت گرفته و خودشان را به دشمن برسانند. دویدن در آن هوای گرم و شرجی، آن هم با تجهیزات، کار بسیار سختی بود.

گرچه قدری از راه را با ماشین، قدری را با موتور و بسیاری را دوان دوان می رفتیم؛ اما گرمای هوا، طولانی بودن راه و تجهیزاتی که به همراه داشتیم، دیگر نای راه رفتن برای ما باقی نگذاشته بود. از تشنگی داشتم هلاک می شدم. آبی که همراه داشتم را خیلی زودتر از این خورده بودم. اینجا می شد این حکایت که می گویند در صحرای کربلا امام حسین (ع) آسمان را تیره و تار می دید احساس کرد. ناگهان چشمم به یک منبع آب افتاد. زود به طرفش رفتم. آب، زیر آفتاب مستقیم، بسیار داغ شده بود. به این چیزها توجه نداشتم. شیر آن را باز کردم و دهانم را زیر آب بردم. احساس می کردم گواراترین آب را در طول زندگی­ام می نوشم. این آب گرمی که شاید در حالت عادی کسی رغبتی برای خوردن آن نشان ندهد، برای من در حکم یک شراب بهشتی بود. جانی گرفتم و دوباره دنبال بچه ها دویدم.

آن قدر راه رفتیم که حتی از محل استقرار قبلی خودمان هم رد شدیم. سر یک سه راهی که همه مستقیم می رفتند،  دیدم محمد بیژنی ایستاده تا به بچه های ما علامت بدهد که از سمت چپ بیایند. او سعی داشت بچه­های گردان یارسول را جمع کند. خطی که بچه های گردان عاشورا هنور در آن مستقر بودند در همین مسیر سمت چپ بود و باید سریع به کمک بچه های گردان عاشورا می رفتیم. در آن شلوغی و بی نظمی، هدایت بچه ها کار بسیار سختی بود. چند نفر که جمع شدیم راه افتادیم به سمت چپ تا به طرف محل استقرار بچه­های گردان عاشورا برویم. من بودم، رضادادپور و عباس رضایی و سیداحمد هاشمی و یک نفر دیگر.

همین طور که راه می رفتیم و از بچه های دیگر فاصله می گرفتیم، سر یک پیچ، دوتویوتا همراه نیرو از راه رسید و به ما گفتند که زود سوار شوید. خوشحال شدیم که دیگر مجبور نیستیم در این هوای گرم، پیاده راه برویم. هنوز سوار تویوتا نشده بودیم که یک تانک عراقی درحالی که با فاصله از ما در حال فرار بود، ناگهان ایستاد و تیرباری که روی آن قرار داشت سریع به طرف ما چرخید و نشانه گرفت. تندی پریدیم کنار خاکریز پشت پیچ تا از دید مستقیم تانک در امان باشیم. تیربارچی بی وقفه شلیک می کرد. معلوم بود که تانک هم می خواهد شلیک کند. هر کس گوشه­ای خزید و پناه گرفت. سیداحمد هاشمی همان طور با پای برهنه و حوله ای که بر سر داشت ایستاده بود و نیروها را مدیریت می کرد. انگار ترس را احساس نمی کرد. تویوتاها راه افتادند و رفتند. ناگهان صدای مهیبی پیچید. تانک شلیک کرده بود. انفجار گلوله آن، همه جا را به لرزه درآورد. به سمت خاکریز سینه خیز شدیم. سرم را لای دستانم مخفی کردم. ترکش های ناشی از انفجار گلوله تانک، مثل باران در کنارم فرود می آمد و خاک خشک و نرم اطراف را بر سرم می ریخت. صدای باران خاک و ترکش که تمام شد، سرم را بالا گرفتم. هیچ ترکشی برای من حواله نشده بود. حالم خوب بود. چشمانم دوید دنبال بچه های دیگر. رضا دادپور و عباس رضایی کنارم بودند. تویوتاها رفته بودند. احمد هاشمی هم معلوم نبود کجا غیبش زده است. یک بنده خدایی هم که همراهمان بود مجروح شده بود.

تیربارچی عراقی دوباره شروع کرد به شلیک. ما سه نفر فقط کلاش به همراه داشتیم و حریف تانک و تیربار نمی شدیم. راهی نداشتیم جز این که به عقب برگردیم و خودمان را به سایر نیروها برسانیم. آن مجروح که نمی شناختیمش از ما می­خواست همراه خودمان ببریمش. این کار در آن وضعیت امکان پذیر نبود. او را به خدا سپردیم.

باید به صورت نیم خیز و با سرعت می دویدیم. نه وقت و نه موقعیّتی برای پناه گرفتن نبود. با تمام توان شروع کردیم به دویدن تا خودمان را به همان سه راهی، پیش سایر نیروها برسانیم. نمی دانم چگونه بود که از چند نقطه دیگر هم به طرف ما تیراندازی شد. گلوله تانک و خمپاره بود که انگار فقط به گرای ما شلیک می شد.

سر سه راه هیچ کس نبود. دو سه کیلومتر آن طرف تر، سمت راست مسیر، سیاهه ای از نیروها دیده می شد. به آن طرف دویدیم. از سمت دشمن انگار فقط داشتند به طرف ما سه نفر شلیک می کردند و از آن طرف، انگار همه نیروها ایستاده بودند و ما را تماشا می کردند و منتظر بودند تا به آن ها ملحق شویم. باران تیر و گلوله در اطرافمان به زمین می خورد. دیگر نه می شد خوب دوید و نه می شد خیز رفت. چون ممکن بود گلوله تانک و خمپاره ای از راه برسد و کارمان را بسازد. ابر و باد و مه خورشید و فلک، دست به دست هم داده بودند تا تیری، ترکشی نصیبمان کنند. تشنگی مفرط و خستگی زیاد، امانم را بریده بود. تجهیزات هم مزید بر علّت شده بود. همه تجهیزاتم را در حالی که می دویدم رها کردم. ماسک شیمیایی، خشاب ها و... در همان حالت بند اسلحه را باز کردم و آن را به دوشم انداختم. به همین خاطر، اسلحه روی دوشم جا خوش کرده بود و به زمین نیفتاد. احساس می کردم دیگر نمی توانم بدوم. سرم گیج می رفت و تمام دنیا دور سرم دور می زد. تیر و ترکش حریفم نشده بود، اما خستگی مفرط و تشنگی داشت فاتحه مرا می­خواند. خاکریزهای کوچکی در اطراف ما بود که کمی باعث درامان ماندنمان از تیرو ترکش می شد.

در کمال ناباوری، خودمان را به نیروها رساندیم. تیر و ترکش ها هم تمام شد. انگار همه منتظر ما ایستاده بودند. تا رسیدیم دستور آمد نیروها راه بیفتند. من دیدم دیگر طاقت ندارم حتی یک قدم بردارم. عباس رضایی هم مثل من بود. رضا رفت. من و عباس سنگری را در آن نزدیکی پیدا کردیم و خودمان را داخل آن انداختیم. دراز که کشیدم با چشم خودم می دیدم که هر چه اطرافم است دارد دور سرم می چرخد. آب دهانم مثل آدامس! شده بود و به زبانم می چسبید. از فشار تشنگی و گرسنگی و خستگی در آستانه بیهوشی بودم. وضعیت عباس هم تعریفی نداشت.

حجت الاسلام سید سجاد ایزدهی کتاب تو شهید می شوی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این روزهای 67 (قسمت اول)

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۴ ب.ظ

متن هفته دفاع مقدس

 

مأموریت ما تمام شد و به شهر بازگشتیم. ماه مبارک رمضان بود. شب ها پاتوق من و بسیاری از بچه های رزمنده، مسجد بی سرتکیه بود. ناگهان ولوله ای بین بچه ها افتاد. خبر رسید عراق حمله گسترده ای را آغاز کرده و فاو و حلبچه و مجنون و... را به تصرف خود درآورده است. باور این موضوع برایمان دشوار بود.

غلام اوصیا بچه ها را جمع کرد. غلام، جوانی لوتی مسلک بود. شجاعتش بی نظیر بود. یک داش مشدی با معنویت بود. نیروهای گردانش به شدت به او دل بسته بودند. غلام روحیه خاکی داشت. با همه عیاق بود و هر چه داشت با همه تقسیم می کرد. یک بار چهل پنجاه نفر را برای شام به منزلش دعوت کرده بود. خبر بین بچه ها پیچید و حدود دویست نفر راهی منزلش شدند. شامش آبگوشت بود. غلام به روی خودش نیاورد و با اخلاق خوب از همه پذیرایی کرد. سر شام رو به جمعیت کرد و گفت: آقایان ببخشید، غذای ما آبگوشت است. آب منزل ما هم بیشتر از این فشار نداشت که داخل آن بریزم!

همه از آن آبگوشت پر از آب خوردند و لذت بردند.

بچه ها همدیگر را خبر کردند. غلام دو دستگاه اتوبوس آماده کرد و خیلی زود بچه ها را به هفت تپه برد. من هم همراهشان رفتم. این اعزام به صورت خودجوش و غیر رسمی بود. از اندیمشک که می گذشتیم چشممان به رزمنده هایی می افتاد که ظاهر مضطرب و پریشانی داشتند. معلوم بود که به تازگی از خط برگشته اند.

وارد هفت تپه شدیم. من هم همراه سایر نیروها به گردان فاطمة الزهرا سلام الله علیها رفتم، گردانی که فرماندهی اش با غلام بود. دوست داشتم همراه بچه های رزمی به خط بروم و با چنگ و دندان از کشورم دفاع کنم. بچه هایی که از فاو و حلبچه برگشته بودند می گفتند آن جا نیرو بسیار کم بود و نیروی جدیدی هم اعزام نمی شد.

حدود یک هفته در هفت تپه ماندیم. ما را به خط اعزام نمی کردند. آخرش هم گفتند به شما نیاز نداریم و برگردید به شهر خودتان! این حرف خیلی عجیب بود. درک آن برای ما سخت بود. با ناراحتی و نگرانی به بابل بازگشتیم.

حجت الاسلام سید سجاد ایزدهی، کتاب تو شهید می شوی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خانه بسیجی را آتش زدند

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۳۷ ب.ظ

s8rm_photo_2020-07-12_14-25-14.jpg

 

بابل روستای رمنت یک مشت اراذل و اوباش ریختند منزل فرمانده پایگاه بسیج را به آتش کشیدند. آنها تهدید کرده بودند که اگر بسیج بخواهد با کشت بعضی محصولات مرتبط با مواد مخدر مخالفت کند و بر سر راهشان مانع بگذارد این بلا را سرشان در می آورند.

چند روزی از این اتفاق می گذرد و مظنونین ماجرا هنور دارند در شهر تردد می کنند.

درباره ناامنی در بعضی بوستان های سطح شهر نیز تماس های مکرری داشتم.

درباره برخورد مسئولین با بعضی از بسیجیان ناهی منکر نیز خبرهایی منتشر شده است.

وضعیت روزه خواری و حجاب هم که در خطبه های نماز جمعه مورد بحث قرار گرفت.

اوضاع بابل خوب نیست. مسئولین مسابقه عکاسی راه انداخته اند و اوباش دارند به مرور بر فضای فرهنگی شهر مسلط می شوند. بعضی متخلفان هنوز در شورای شهر حضور دارند.

 نشنیده ام مسئولین به خانه ویرانه فرمانده پایگاه بسیج بروند و از او دلجویی کنند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سخنی با دادستان محترم بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۰۸ ب.ظ

جناب آقای ملاکریمی با سلام و آرزوی توفیق 

1- ورود به عرصه مجازی و کنترل این درندشت بی کلانتر را درست از نقطه ای شروع کردید که حامیان شما ایستاده بودند و البته ایستاده‌اند. در این مدت جز بچه های حزب اللهی چه فرد یا طیفی در فضای رسانه به حمایت و تجلیل از عملکرد شما پرداخت که حالا داد بعضی مسئولان ضعیف را از همانان می ستانید؟(البته این طیف همچنان پشتیبان امثال شما که عملکرد انقلابی دارند خواهد بود)
تشخیص بین دوست و دشمن برای یک مقام قضایی نباید کار دشواری باشد.
2- اگر یک مسول قضایی آن قدر با فضای مجازی ناآشناست که هنوز نمی داند این محیط جولانگاه هرزه نگاران و معاندان و سرسپردگان فرهنگ غرب بوده و برخورد با کسانی را اولویت می پندارد که به انتقاد از مسئولان می پردازند اصلا صلاحیت قضاوت در این عرصه را دارا نیست.
3- مقام معظم رهبری امر به معروف و نهی از منکر به خصوص در حوزه #مسئولان را مورد تأکید قرار داده اند. ادبیات انقلاب اسلامی، مردم را ولی نعمت مسئولان می داند، بسیجی در وسط میدان است و آتش به اختیار و ... در فرهنگ دین "به تو چه" و "تو چه کاره هستی" نداریم. ما باید بیاییم و تفسیر اصل هشتم قانون اساسی را از شما یاد بگیریم.
4- اگر ناراحت نمی شوید مقام بسیجی را بالاتر از صاحب هر میز و مالک هر میزان فیش حقوقی می دانیم. بی تردید کسانی که برای دفاع از ارزش ها هزینه می دهند ارزش برتری نسبت به کسانی دارند که بابت دفاع از ارزش ها هزینه دریافت می کنند. اگر انتقاد از مسئولان مصداق تشویش اذهان عموم است ضربه زدن به پیکره نیروهای انقلاب و ایجاد سرخوردگی در آنان از سوی بعضی قضات نیز مصداق اتمّ این اتهام همه گیر به شمار می آید.
5- بعضی قضات در رفتاری قرون وسطایی به منظور برخورد با منتقدان در فضای مجازی معمولا از دو روش استفاده می کردند:
الف: ضبط وسایل ارتباطی فرد و خانواده او که قطعا مصداق نقض حریم خصوصی بوده و حسّ انتقام جویی و کینه را دامن می زده است.
ب: مسدود سازی کانال های شخصی که عملا هیچ نتیجه ای نداشته و با توجه به بی در و پیکر بودن فضای مجازی نه تنها محدودیت قلم و نشر را به دنبال نداشت بلکه در مواردی منجر به ظهور فیک نیوزها می گردید که کار را برای مسئولان گریزان از نقد، دشوارتر می ساخت.
6- اگر احیانا کسی به شما مشورت داده که برخورد با یکی دو نفر از بسیجی ها می تواند باعث شود که قلم ها غلاف شده و دیگر کسی متعرض شهردار و فرماندار و شورا و ... نشده و خواب خوش حضرات آشفته نمی شود، جسارتا اشتباه به عرضتان رسانده است.
7- خالی از لطف نیست یادآوری کنم بسیاری از نیروهای انقلابی شهر نسبت به عملکرد مسئولان ستاد مقابله با کرونا، فرماندار، کیومرث، غفار، تقوی فرد، حسن زاده، خورشیدی، بیژنی، شجاعیان و ... اعتراض دارند. حالا تکلیف چیست؟ مختصات فکری و ارادی نیروهای حزب اللهی بابل را با نکا مقایسه نکنید.
8- شاکی تراشی؟ برای حجیم سازی و شدت برخورد قضایی با منتقدین انقلابی باید رفت سراغ نهادها و قلقلکشان داد که یک برگ شکایت روی پرونده اضافه کنند؟! آقای رییسی در جریان این موضوع قرار دارد؟
9- همچنان شما را #دادستانی‌انقلابی و #پاک و #با‌اراده و #مردمی می دانیم که باید مراقب شور و مشورت غلط انداز خرس خاله ها و دایه های دلسوزتر از مادر و قبیله هزار فامیل باشید.
10- نیروهای انقلاب همه از یک خانواده هستند. ما به نصایح و رهنمودهای شما نیازمندیم، شما هم همچنین. زور همیشه کارساز نیست. تقابل درون خانوادگی مخلصین اسلام و انقلاب جز شادی دشمن چه ثمری می تواند داشته باشد؟

✅انجمن فعالان انقلابی فضای مجازی شهرستان بابل

  • سیدحمید مشتاقی نیا