اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۳۰۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایثار و شهادت» ثبت شده است

پشتوانه

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۵۲ ق.ظ

دیروز توفیقی شد در محضر شریف حضرت عبدالعطیم حسنی و امامزادگان همجوارش (طاهر و حمزه) و نیز امامزاده صالح تجریش نایب الزیاره دوستان باشم. به شهدای مدفون در این حرمها هم عرض ارادتی شد. همیشه در محضر ائمه و امامزادگان و شهدا و اولیاءالله برای حاجت خود و دیگران دعاگو بودم. این روزها واقعا جز دعا برای پیروزی ملت مظلوم فلسطین و لبنان و یمن و نابودی رژیم خون آشام صهیون چه حاجتی میتوان داشت؟

 

photo_2024-10-18_20-09-17_jqkn.jpg

photo_2024-10-18_20-09-38_vqo1.jpg

photo_2024-10-18_20-06-57_flqy.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چگوارا در بوشهر!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۲ ق.ظ

 همین شهید نادر مهدوی که شما آقایان چند بار اسمش را اینجا آوردید، کسی از دوستان ما که وارد در این موضوعات است میگفت اگر ایشان متعلّق به کمونیست‌ها بود، یک چگوارا از او درست میکردند؛ یعنی یک چهره‌ی بین‌المللی مبارز. این جوان کم‌سال یک چهره‌ی این ‌جوری دارد: حضورش در منطقه‌ِی خلیج فارس، آن درگیری‌اش با آمریکایی‌ها، بعد هم دستگیری‌ و شکنجه و شهادتش؛

مقام معظم رهبری

 

شهادت "نادر مهدوی" اسیر ایرانی با شکنجه‌ های‌ قرون‎ وسطایی بر ناو آمریکایی  + عکس

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سیدالشهدای استان مازندران

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۵۹ ق.ظ

آیین بزرگداشت شهید هاشمی نژاد در حرم مطهر رضوی برگزار می‌شود - قدس آنلاین

 

سیدالشهدای استان مازندران، روحانی شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد است.

حجت الاسلام هاشمی نژاد در پنج مرداد 1311 در بهشهر متولد شد. دورهٔ مقدماتی حوزه را نزد آیت‌الله کوهستانی گذراند و سپس برای ادامهٔ تحصیل به قم رفت. هاشمی‌نژاد دوران عالیهٔ دروس حوزه را شاگرد آیت‌الله بروجردی و امام خمینی بود ودر سن ۲۷ سالگی به درجهٔ اجتهاد رسید. او مدت نه چندان زیادی را هم در نجف به تحصیل پرداخت. پس از آن به مشهد مهاجرت نموده و مشغول تدریس و تبلیغ شد. از دوستان نزدیک مقام معظم رهبری بود و به گفته شاهدان اغلب آخر هفته ها را با هم به جلسات فرهنگی و گاه برنامه های تفریحی در اطراف مشهد می رفتند. در نهضت ۱۵ خرداد او جزو اولین دستگیر شدگان بود. او از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷، پنج بار بازداشت شد. هاشمی‌نژاد که در مشهد در هیچ مکانی حق منبر رفتن و سخن گفتن را نداشت، در این مدت توانست در شهرستان‌های مختلف ایران سخنرانیهایی ترتیب دهد و هیچگاه دست از فعالیت برنداشت تا این که بار دیگر در سال ۱۳۵۰ پس از ده شب سخنرانی مستمر پیرامون علت عقب‌ماندگی مسلمین در یکی از مساجد شیراز دستگیر و زندانی شد و از آن به بعد برای همیشه در سرتاسر کشور ممنوع‌المنبر شد. هاشمی‌نژاد روز ۱۸ تیر ماه ۱۳۵۴ به اتهام اقدام علیه امنیت کشور، همراه عباس واعظ طبسی و تنی چند از مبارزین دستگیر و روز ۲ دی ماه ۱۳۵۴ به دوسال زندان محکوم شد. هاشمی‌نژاد از رهبران اصلی جنبش انقلاب اسلامی در مشهد شناخته شده‌است.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، او دبیر حزب جمهوری اسلامی در مشهد و نماینده اول مردم مازندران در مجلس خبرگان بود که نقشی مهم در تدوین قانون اساسی و تبیین و تثبیت اصل ولایت فقیه داشت.

 سید عبدالکریم هاشمی نژاد سرانجام در هفتم مهر 1360 در مشهد همزمان با عملیات ثامن الائمه و شکست حصر آبادان که با پیشتازی لشکر77 خراسان همراه بود، به وسیله منافقین به شهادت رسید و در دارالسلام حرم ثامن الحجج علیه السلام (مکانی که بعدها مزار رییس جمهور شهید رییسی نیز در آنجا قرار گرفت) به خاک سپرده شد.

این روحانی مبارز که در جریان تقابل با رژیم طاغوت بارها زندان رفت و شکنجه شد آثار مکتوب و صوتی با ارزشی از خود بر جای گذاشته است.

در اغلب نقاط و شهرهای کشور مکانی به یاد او نامگذاری شده و اسمش بر سر زبانها چرخیده است اما آثار و افکار و تاریخچه زندگی این دانشمند جوان حوزه آنگونه که باید برای مردم به خصوص نسل جوان شناخته شده نیست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پسر و نشان پدر

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ق.ظ

امروز سالروز شهادت سلیمان ذاکریان از شهدای ارتشی شهرستان بابل است. همسرش خواهر سردار دوست داشتنی شهید مهدی نصیرایی است. به سلیمان می گفت تو پیامبر من هستی! حضرت سلیمان حیات بخش و طراوت انگیز و پادشاه دل بی قرار من، در کنار توست که به سعادت و خوشبختی و آرامش می رسم. 

جنگ که شد سلیمان به جبهه رفت و خودش را به خط رساند. امروز روزی سال 62 در اطراف مریوان با حمله توپخانه دشمن به شهادت رسید. پیکرش را آوردند. زن دوست داشت او را در آغوش گرفته و برای آخرین بار صورت ماهش را ببوسد. نگذاشتند. خیلی که اصرار کرد مجبور شدند راستش را بگویند که سلیمان سر در بدن ندارد.

سلیمان دوست داشت پزشک شود که شرایطش فراهم نشد. به ارتش که رفت در بهداری مشغول خدمت شد. پسرش حبیب آرزوی پدر را برآورده کرد و پزشک متخصص رادیولوژی شد. کرونا که آمد باز هم مثل پدر بسیجی خط شکن بود. در صف اول خدمت به مردم، مبتلا شد و اندکی بعد به شهدای سلامت پیوست.

شادی روح این پدر و پسر شهید صلواتی هدیه کنیم.

 

یادمان شهید سلیمان (پرویز) ذاکریان

یادمان شهید حبیب ذاکریان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عزم پیروزی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۱۸ ق.ظ

علت طرح شعارهایی مانند «جنگ جنگ تا پیروزی» در ایام دفاع مقدس چه بود؟ -  خبرآنلاین

 

ابتدای جنگ، ایران چه داشت؟ هیچ! نیروهای مسلح ما به دلیل شرایط خاصی که انقلاب نوپای اسلامی داشت از آمادگی کافی برای دفاع از کشور برخوردار نبودند. مهمات و اسلحه هم به دلیل تحریم جهانی و خیانت عناصر طاغوت ناچیز بود. نفوذ و ترور و جدایی طلبی و ... هم باعث ایجاد ضعف در حاکمیت شده بود. کشور متخاصم از همه نوع امکانات نظامی روز دنیا برخوردار بود. حمایت مستقیم بلوک غرب و شرق و اعراب را پشت سر داشت.

به مرور ایران توانست شهرهای خود را باز پس بگیرد. حالا اما اوضاع اینطور است که ایران متهم می شود به فروش سلاح و مهمات و موشک به روسیه که یکی از قدرتهای نظامی دنیاست! از افغانستان تا نخجوان و سودان و نیجر و یمن و فلسطین و لبنان و عراق و سوریه و... دنبال ردپای ایران می گردند. علاوه بر عرصه های نظامی و استراتژیک در حوزه های مرتبط با صنایع دارویی و نفت و انرژی و... نیز ایران در شرایط مطلوب و جایگاه ممتاز بین المللی قرار دارد.

عرضم این است. فلسطین روزی با سنگ به مصاف غاصبان می رفت الان موشک و خمپاره نثار دشمن می کند. محور مقاومت ممکن است از نظر نرم افزارهای جنگی و نبرد سایبری و الکترونیک فعلا به نسبت دشمن که حمایت ابرقدرتها را دارد ضعفی داشته باشد اما دیر نخواهد بود آن روز که دست برتر جبهه مقاومت در عرصه جنگ الکترونیک و هوش مصنوعی و تجهیزات رایانه ای نیز جهان را به حیرت وا دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مردها و نامردها

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ۰۳:۴۴ ب.ظ

شهید علی اصغر رنجبران – کنگره ملی 24000 شهید پایتخت

 

"... بعثی ها ابتدا دیوانه وار می جنگیدند، اما بعد از کامل شدن حلقه محاصره نیروهای ایرانی، سرانجام اولین دسته از نیروهای عراقی خودشان را تسلیم کردند. بچه های گردان ابوذر اسرا را خلع سلاح کرده و در گوشه ای جمع کرده بودند. لازم بود اسرا هر چه زودتر به عقب فرستاده شوند. شهدا و زخمی های خودی هم روی زمین افتاده بودند و تا به آن لحظه فرصتی برای تخلیه این عزیزان پیدا نشده بود. یکی از بچه ها خواست مجروحین را با استفاده از اسرا به عقب بفرستد. وقتی که فرمانده بسیجی گردان ابوذر، علی اصغر رنجبران متوجه این کار شد به آن برادر سخت پرخاش کرد و او را مورد شماتت قرار داد. جالب است که خود عراقی هایی که زخمی های ما را بر دوش گرفته بودند از آنچه می دیدند متحیر شده بودند. رنجبران در حالی که به شدت آشفته بود فریاد زنان می گفت: برادرها این عراقی ها با پای خودشان آمده اند و به ما تسلیم شده اند، شما را به خدا با اینها بدرفتاری نکنید، شاید اینها راضی نباشند این کار را بکنند. بعد هم بلافاصله به طرف جلوی صف اسرای عراقی رفت و به آنها گفت: برانکاردها و زخمی ها را زمین بگذارید. آنان به علت عدم آشنایی با زبان فارسی متوجه منظور علی اصغر نشده و همچنان ایستاده بودند و به او نگاه می کردند.

علی اصغر جلو رفت، برانکارد را از دست اولین اسیر خارج کرد و به زمین گذاشت. بعد هم صورت آن اسیر را بوسید و به آنها فرمان حرکت داد. جالب است که در آن آشفته بازار اوضاع عملیات، علی اصغر با ادب و احترام خاصی با عراقی ها رفتار می کرد. دقایقی بعد که ماشین تدارکات با بار آب و آذوقه از راه رسید در آن هوای گرم خردادماه خوزستان، بچه ها متاثر از سرمشقی که علی اصغر به آنها داده بود اولین لیوان آب و شربت را به اسرا دادند. این طرز رفتار برای سربازان اسیر دشمن غیرقابل تحلیل بود و در مقابل رفتار کریمانه بچه های ما عکس العمل آنها این بود که درخواست کردند اجازه داده شود به مواضع محاصره شده واحدهای عراقی نزد سایر افسران و سربازان عراقی برگردند و از وضعیت خودشان و آنچه از ایرانی ها دیده بودند برای آنها تعریف کنند. سرانجام با این خواسته آنها موافقت شد و تعدادی از آنها برای این کار آزاد شدند و بچه ها آنها را تا نزدیکترین مواضع دشمن بدرقه کردند. وقتی این چند اسیر عراقی به مقرّ واحدهای خودشان برگشتند ما و بچه های گردان ابوذر منتظر ماندیم تا ببینیم چه می شود. فردای آن روز حوالی ساعت نه صبح بود که شاهد صحنه ای باور نکردنی بودیم. عراقی ها دستهایشان را روی سر گذاشته بودند و با سر قدم های بلند به طرف ما می آمدند. با وجود اینکه آنان در محاصره کامل بودند اما اگر می خواستند هنوز هم می توانستند به مقاومت خودشان ادامه بدهند ولی با این وصف می دیدیم که فوج فوج به سمت ما می آمدند و تسلیم می شدند."[1]

اما حالا از شهادت علی اصغر رنجبران بخوانید:

"درباره نحوه شهادتش هم باید بگویم زمانی که وارد منطقه پنجوین عراق شده بودند تا مقدمات عملیات «والفجر2» را آماده کنند، گروهشان لو می رود و در درگیری با اصابت تیر به فیض شهادت نائل می شود. بعد که پیکرش را برای ما آوردند دیدیم که ترکیب صورتش به همه خورده است، آنجا بود که برای ما تعریف کردند بعد از شهادتش، بعثی ها با چوب به دهانش فرو کرده اند و فکش را شکسته اند."[2]

 


[1] راوی حسین الله کرم. همپای صاعقه ص 716

 

[2] جهان نیوز. مصاحبه با مادر شهید علی اصغر رنجبران 17 آبان 1402

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ناصر صالحی به روایت احمد متوسلیان

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۰۸ ق.ظ

‫شهید ناصر صالحی | گلزار شهدا‬‎

 

"... در این قسمت، تیربارهای دشمن که بر روی خاکریز سیل بند مستقر شده بودند به راحتی قادر بودند مجال هر گونه فعالیتی را از ما بگیرند. دشمن، مواضع خود را در آنجا بسیار محکم کرده بود و راه پیشروی ما را از هر جهت سد می کرد. روی همین اساس وقتی آتش بی امان تیربارهای دشمن –که از نوع توپهای ضدهوایی دولول 23 میلی متری و چهارلول شیلیکا بودند و عراق از آنها به عنوان تیربار ضدنفر استفاده میکرد- سدّ راه برادرهای ما شد، معاون اول گردان بلال حبشی به نام برادر ناصر صالحی که معاونت واحد عملیات سپاه پاوه را هم به عهده داشت، رو کرد به سمت سایر رزمندگان. مشتی خاک را از زمین برداشت و گفت: برادرها، حرکت کنید. مگر نمی بینید امام زمان (عج) با شماست و دارد روی این خاکها راه می رود؟

از قرار، آن برادرها مقداری سستی به خرج دادند. وقتی ناصر صالحی تعلل و تردید آنان را مشاهده کرد، ضامن سه نارنجک را کشید و به دو، خود را به خاکریز سیل بند زد و هر سه نارنجک را به طرف تیربار دشمن انداخت که همزمان مورد اصابت گلوله های آن تیربار قرار گرفت؛ ولی با انفجار آن سه نارنجک، تیربار دشمن را هم از کار انداخت. خودش شهید شد؛ ولی آن دژ مستحکم دشمن بر روی سیل بند، با خون همین شهید عزیزمان در هم شکسته شد و راه برای پیشروی سایر برادرها بازگشت و سرانجام به حول و قوه الهی، برادران ما به کنار جاده آسفالت خرمشهر – شلمچه رسیدند..."

همپای صاعقه/ ص 706

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت پنجم)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۰۰ ب.ظ

photo_2024-09-03_22-02-27_36zv.jpg

 

هتل الانباری کربلا کثیف و گران بود، ولی شای صلواتی می داد تهویه و کولر و یخچال و حمام خوبی داشت. هتل الرغید نجف شیک و تمیز بود و وای فای رایگان داشت و ارزان تر از الانباری، ولی توالتش تهویه نداشت، درش بسته نمی شد! چای نمیداد و ... هتل جوادین نجف از هر دوی آنها ارزان تر بود اما کمی کثیف به نظر می رسید و... هیچ کدام جاکفشی نداشتند. سال 82 در سفر عتبات مشکل جاکفشی داشتیم. کفشداری های حرم بابت نگهداری کفشها اجرت و هدیه می خواستند. بعضی هایشان اگر کفش را تحویل نمی دادی و گوشه ای می گذاشتی با طی (تی) آن را هل داده و داخل آب و گل می انداختند. الان کفشداری ها واقعا سر و سامان گرفته اند. با احترام و تواضع کفشها را تحویل میگیرند. البته مساله بهداشت و نظافت هنوز به نقطه مطلوب نرسیده. مثلا کفش را که به کفشداری بدهی تا داخل حرم بروی باید با جوراب یا پای برهنه دوباره از همانجایی که با کفش آمده ای عبور کنی!

حرم حضرت علی می گذاشتند کفش را داخل کیسه پلاستیکی قرار داده و با خود به داخل حرم ببری. این کار خیلی خوب و کمک حال برای زوار است. اما سایر حرمها بردن کفش به داخل را خلاف ادب می دانستند. مشهد خودمان هم اینطور است و اغلب خدام بر خلاف قم اجازه ورود با کیسه کفش به داخل حرم را نمی دهند.

چه در سال 82 و چه الان که بیست و یکسال میگذرد آنچه که بیشتر جلب توجه میکند احترام بیشتری است که عراقی ها برای ایرانی ها به نسبت سایر زوار خارجی قائل هستند. با اینکه ما سالها با هم در جنگ بوده ایم اما احترامشان برای ما بیشتر از زائران سایر کشورهاست. در گیتهای بازرسی هم ما را خیلی راحت تر و با اغماض می گشتند.

برای ورود به حرمها چند بار مورد تفتیتش قرار می گرفتیم؛ اما سخت گیری زیادی نبود و می شد با چمدان و ساک هم از دستگاه ایکس ری عبور کرد و وارد حرم شد. دستگاه ایکس ری صرفا برای وسایل بود به جز در کاظمین که زوار هم از این دستگاه عبور می کردند مثل شهر ری خودمان حرم حضرت عبدالعظیم حسنی. تفتیش بدنی در عراق با احترام صورت می گرفت نه مثل بعضی عزیزان خادم امام رضا که موقع تفتیتش، حیثیت و شرافت زائر را مخدوش ساخته و فیها خالدونش را با انگشت کنکاش می کنند. امیدوارم همه حرمها برای تفتیش از دستگاه ایکس ری استفاده نموده و حریم زائران را نگه دارند.

یک خاطره طنز از تفتیش در سفر قبلی دارم. سال 82 عراق دولت نداشت و گروههای مردمی از شهرها نگهداری می کردند. در مسیر بصره به یک ایستگاه تفتیش رسیدیم. من آن موقع جوان ترین عضو کاروان زائرین بودم. فردی که چمدانها و ساکها را تفتیش می کرد پشت سر هم غر می زد: ایرانی حشیش! توی دلم گفتم مردک، کسی بخواهد چیزی قاچاق کند که روی ساکش نمی گذارد تو با یک باز و بسته کردن زیپ آن پیدایش کنی. چشمشان که به من افتاد پیاده ام کردند و بردند داخل اتاقک نگهبانی. یک عراقی لباس شخصی که چهره ای آرام و خوش محاسن داشت به من گفت: ایرانی قاچاق! ماسمک؟ الی سجن... گفتم والله پاسپورت موجود فی السیاره. زیر بار نمی رفت. دیدم هیچ کس از همراهان اصفهانی هم جلو نمی آیند که بپرسند چه شده. با ترس و لرز دستم را به جیب برده و یک اسکناس هزار تومانی درآوردم و گفتم هدیه. رنگ و رویش برگشت. چهره اش سرخ شد. گفتم الان است که بگوید این کار حرام است رشوه است خجالت بکش! با تحکم گفت: دو تومان! دو تومان! با ژستی مظلومانه گفتم ندارم! به فارسی گفت: داری داری! هزار تومان دیگر در آوردم تحویلش داد. زیر لب گفتم کوفتت شود و رفتم بیرون. جالب است همراهان اصفهانی موضوع را که فهمیدند ژست گرفتند که می گفتی می آمدیم جلو!

در بازرسی سامرا خیلی دلم گرفت. سامرا واقعا غریب بود. ماموران تفتیش در سامرا خیلی جدی و بسیار آماده بودند. انگار هر آن بوی خطر را احساس می کردند. از سامرا به سمت بغداد به ما گیر دادند که پاسپورت نشان بدهید. گفتم دست هتل است. می گفتند تصویرش را از داخل گوشی نشان بدهید. نداشتم. کمی معطلمان کردند. کارت طلبگی را نشان دادم. مال دفتر آیت الله سیستانی بود. کمی با راننده هم حرف زدند و گذاشتند برویم.

زباله های بسیاری در اطراف خانه ها و معابر ریخته شده بود. با اینکه نیروهای خدماتی تلاش می کردند ولی باز هم بی مبالاتی زوار باعث آلودگی محیط می شد. دعا کردم روزی برسد کسی زباله روی زمین نریزد، کسی بین نژاد و موطن انسانها تفاوت نگذارد. ما همه با هم یکسان و برابریم مگر در تقوا که تشخیصش با خود خداست. این زباله ریختن مخصوص کشور عراق نیست. گردشگران پاریس هم از این موضوع در خاطرات سفر خود گله داشته اند. ایران خودمان به خصوص در دل کوهها و جنگلها افرادی که داعیه فرهیختگی دارند با اینکه میتوانند زباله هایشان را با ماشین به شهر برده و در سطل مخصوص بگذارند همانجا در طبیعت رها می کنند و بعد صبح تا شب در فضای مجازی آروغ روشنفکری در می دهند.

کربلا و نجف به نسبت بیست و یکسال پیش خیلی بزرگتر و پیشرفته تر شده است. آن موقع یکی به نام ابواحمد که عمده فروش سیگار بود به من می گفت ایران، اتوبان! الان هم پیرمردی مسافر به من گفت ایران، اروپا! ولی به هر حال کربلا و نجف در این سالها رشد کرده و دارای اتوبان و معابر و ساختمان های زیبا شده اند. مظاهر بدحجابی هم به مرور در شهرهای مذهبی عراق در حال رویت است. بلایی که در کشور ما بر سر محیطهای مذهبی آمد آنجا هم در حال ظهور است. یادم است عراقی ها از موتور براوو که آن موقع خیلی در ایران باب بود استفاده نمی کردند. می گفتند این مدل نشستن دو نفر پشت و چسبیده به هم درست نیست. الان کمی راحت تر پشت موتور می نشینند!

راستی در کربلا موتورهای سرپوشیده سه چرخ ویژه حمل مسافر به تقلید از شهرهای هندوستان رواج پیدا کرده که هزینه سفرهای کوتاه مدت را کاهش می دهد.

وجود خودروهای ایرانی مثل سمند و پژو و پراید غرور آفرین است. موقع بازگشت به ایران صف بسیار طولانی کامیونها و تریلی هایی که از ایران به عراق جنس می بردند توی چشم می آمد. دشمن یک چیزی می داند که دلش می خواهد همیشه بین عرب و عجم ستیز باشد. به یک عراقی ماشینهای ایرانی را نشان دادم و پرسیدم: اینها ساخت ایران است؟ با تأسف گفت عراق خودروسازی ندارد. بعد بحث انتقام ایران را وسط کشید و خوشحال بود که قرار است ایران اسرائیل را هدف قرار دهد.

نصب تصاویر شهدای عراقی نبرد با داعش در همه معابر واقعا زیبا و نشاط آفرین بود. روحشان شاد. تصاویر حاج قاسم در خیابانهای اصلی کربلا و نجف و سامرا و حتی بغداد غرورآفرین بود. کشورهای اسلامی اگر با هم برادر و متحد باشند دیگر اجیر و وابسته و محتاج و ذلیل ابرقدرتها نخواهند بود.

یکی از سرگرمی های من بازی با کلمات و تصاویر است. یعنی در هر کلمه ای با موشکافی دقت می کنم که چه شباهتی به سایر اسامی و کلمات دارد. درباره چهره افراد هم اینگونه ام. دقت می کنم که این بابا شبیه چه افرادی می تواند باشد. همین مساله باعث شد در همه شهرهای زیارتی افرادی را ببینم که مرا یاد دوستان و بستگانم به خصوص عزیزان از دست رفته، بیندازند.

به یاد همه دوستان و آشنایان به خصوص مرحومین و شهدا سلامی به محضر ائمه اطهار نثار کردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرداران ارس

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۴۹ ق.ظ

photo_۲۰۱۹-۰۶-۰۸_۰۷-۵۵-۴۵_1iqf.jpg

 

آدم مغروری نیستم.

با خانواده یا دوستان جایی باشم عکس تکی نمیگیرم.

از انتشار عکسهای شخصی هم خوشم نمی آید.

اما اینجا واقعا احساس غرور کردم.

امروز سالگرد شهادت سه سرباز پاک وطن در مرز جلفاست سوم شهریور 1320. شهیدان «سرجوخه مصیب ملک محمدی»، «سید محمد راثی هاشمی» و «عبدالله شهریاری» به رغم آن که دستور عقب نشینی داشتند میدان را خالی نکردند و داوطلبانه دو شبانه روز مقابل ارتش متجاوز روس در مرز ارس (نخجوان- آذربایجان) مقاومت کرده، جانانه جنگیدند و به شهادت رسیدند. رضاشاه که فرمانده کل قوا بود از مسئولیتش شانه خالی کرد؛ اما آنها که در نقطه صفر مرزی بودند، نه گریختند و نه تسلیم شدند. معروف است فرمانده تیپ ارتش روس وقتی این منطقه را تصرف کرد و متوجه شد دو روز فقط با همین سه نفر جنگیده، درجه هایش را کند و روی دوش سرجوخه ملک محمدی گذاشت. دستور داد نیروهایش به آنها ادای احترام نموده و سلام نظامی بدهند. بعد سپرد از اهالی منطقه بیایند پیکر این سه جوان رعنا را با آداب اسلامی به خاک بسپرند. روحشان شد. این بچه ها اگر بودند به خیل رزمندگان و شهدای دفاع مقدس می پیوستند. مرد باید غیرت داشته باشد. ایستاده زندگی کند و ایستاده بمیرد. یاد همه شهدای سرافراز کشورمان که تا آخرین لحظه مردانه ایستادند و جنگیدند و پا پس نکشیدند گرامی. یاد شهید خلعتبری، ماشاءالله پیل افکن، اقبالی دوگاهه و...

خیلی از مردم خطه ارس اطلاع یا توجه چندانی به مزار این سه مرزبان شهید ندارند. راننده آژانسی که ما را به این نقطه برد بازنشسته نیروی انتظامی بود. از کار ما خوشش آمد. با بچه های من ایستاد و عکس گرفت و اصرار داشت کرایه نگیرد که البته به زور تقدیمش کردم. پنج شش سال از این سفر تاریخی می گذرد. هنوز حس شعف و غرور از زیارت مزار این سه جوان رشید را در وجود خود حس میکنم. امیدوارم دستگاههای فرهنگی به معرفی قهرمانان ملی توجه بیشتری نشان دهند. حدود یکماه پیش در موزه کلیسای وانک وقتی دیدم عزیزان ارامنه برای قاتل خون آشامی چون یپرم خان که در شهادت شیخ فضل الله نوری و یاران ستارخان و باقرخان و مردم مسلمان و ارمنی همدان و کرمانشاه و... نقش مستقیم داشت تندیس ساخته اند آهی از سر درد و حسرت کشیدم. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چقدر تو زیبایی پسر!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۰۳ ق.ظ

ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی

 

از حدود چهل هزار اسیر آزاد شده ایرانی در عراق بیش از نیمی از آنها مفقودالاثر بودند. یعنی نامشان در صلیب سرخ ثبت نشد و خانواده هایشان از زنده بودن آنها خبر قطعی نداشتند. طبعا این اسرا بیشتر در معرض خطر قرار دارند و هر آن دشمنی به خباثت حزب بعث میتواند به راحتی هر بلایی را سرشان در بیارود که سر بعضی ها در آورد. اسرای مفقودالاثر بیشترین تنگناها و فشارهای روحی و جسمی را تحمل کردند اما حتی اسرایی که نامشان در صلیب سرخ ثبت شده و گاهی و با خانواده هایشان نامه نگاری داشتند از سرنوشت خود بی اطلاع بودند. اینکه آیا روزی می رسد که بالاخره آزاد شده و به میهن خویش بازگردند یا نه؟ بارها هم عراقی ها وعده پوچ آزادی و تبادل می دادند تا اینگونه فشار بیشتری را بر اعصاب و روان اسرا تحمیل نمایند.

بسیاری از این اسرا به خصوص در اردوگاههای ده تا بیست و نیز ملحقات اردوگاههای تکریت و زندانهای الرشید و استخبارات، گاه آرزوی نوشیدن آب خنک، استفاده کامل از آفتاب و دیدن آن طرف دیوار را داشتند. یک فضای سبز معمولی برایشان حسرت بود، حمام و سرویس بهداشتی راحت، غذایی که یکبار سیرشان کند، بهداشت و لباس کافی و... یکبار فرمانده یکی از اردوگاهها فرزند خردسالش را با خودش به داخل آورد. اسرا جمع شدند و از اینکه بعد از سالها چشمشان به یک کودک افتاد ذوق زده و خوشحال شدند...

حالا شما می رفتی وسط این اسرا بهشان می گفتی روزی همه تان آزاد می شوید که هیچ، راه کربلا باز می شود که هیچ، صدام سقوط می کند که هیچ، حدود سه دهه بعد اوضاع به گونه ای می شود که می توانید با زن و بچه هایتان بیایید عراق در آرامش و امنیت کامل پیاده روی کنید، عراقی ها از شما پذیرایی کنند. می توانید حتی به بغداد رفته و در خیابانهای آن قدم بزنید و بستنی بخورید و... شاید خیلی هایشان پوزخندی از سر تمسخر و ناامیدی تحویلتان می دادند و شما را افسانه سرایی ماهر خطاب می کردند. مگر این تخیلات در باور کسی می گنجید؟ الله اعلم.

چه کسی می داند آینده چه می شود؟

1- برای همه فروض پیش رو و حوادث پر فراز و نشیب و محتمل آینده باید آماده بود و برنامه داشت.

2- رویاپردازی هم شیرین است. اگرچه نباید به آن دل بست.

3- به خدا باید اعتماد داشت. خدا خدای معجزه هاست.

4- چقدر امید زیباست.

راستی زائران کربلا، یادتان باشد همه شهدا آرزوی زیارت اباعبدالله را داشتند. محمدرضا کتابی در وصیتنامه اش نوشت دوست دارم کربلا که آزاد شد کنار بارگاه آقا چایخانه بزنم و از زائرانش پذیرایی کنم. محمد مصطفی پور روی سینه اش نوشت آنقدر غمت به جان پذیریم حسین تا قبر تو را بغل بگیریم حسین، تیر درست روی همین نقطه فرود آمد. سید حسن علی امامی در آبهای اروند دوربین انداخت و گفت کربلا را می بینم. علی اصغر خنکدار ایستاد و گفت مگر نمی بینید امام حسین آمده است. سید محمد میرزازاده هم لحظات آخر دستش را روی سینه گذاشت گفت آقا تشریف آورده سلام داد و رفت... نامردی نکنید. می روید کربلا یاد این بچه ها باشید. عشاق حقیقی اباعبدالله را فراموش نکنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پرستش به مستی است

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۴۹ ب.ظ

photo_2024-08-13_07-13-13_t0lm.jpg

 

اوضاع که اینطور نمی ماند

آن قدر کوچک می شوم اندازه گرد و غبار، پای زائرانت چسبیده و هر روز به طواف می آیم

و

آنقدر بزرگ می شوم زانو زده، دست باز کرده و میدان حرمت را در آغوش می گیرم

جسم و روحم برای توست

زائر عابر و پلاک موقت نمیشوم

منتظر کربلای موعود خویش می مانم؛ جام سرخ عشق و مستی و رقص وصال. می خواهم از آن تو باشم و تو از آن من.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این چهار برادر

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۳:۴۶ ب.ظ

photo_2024-08-12_09-41-27_qgc8.jpg

 

برادران آقایی چهار نفر بودند، جعفر، اکبر، باقر، یحیی، اهل قصر شیرین. هر چهار نفر هم به فاصله ای کوتاه اسیر شدند. پدر و مادر جنگ زده شان به کرمانشاه منتقل شدند. مدتی بعد پدر بر اثر بمباران هواپیماهای دشمن به شهادت رسید. کسی به پسرانش چیزی نگفت.

اواخر مرداد 69 که آزاد شدند در قرنطینه مرز خسروی بودند که یکنفر این خبر را به آنها رساند. اشک ریختند و شادی آزادی شان به سوگ تبدیل شد.

از آن طرف به مادر خبر دادند که چهار پسر رشیدت آزاد شده اند و الان در مرز هستند. مادر سالهای سخت دلتنگی و فراق را پشت سر گذارده و ضعیف و بی جان شده بود. خیالش از آمدن بچه ها راحت شد. قلبش از شوق ایستاد و به همسر شهیدش پیوست. 

داغ دل این چهار برادر افزون شد.

تلخیص از روایت حجت الاسلام علی علیدوست قزوینی/ کانال خاطرات آزادگان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ادرک اخا...

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ق.ظ

شهادت را خودم برای فرزندانم انتخاب کردم - قدس آنلاین

 

عباس علیه السلام حیا میکرد حسین را برادر بخواند او پسر فاطمه بود. جایگاه قدسی داشت. عباس خودش را فدایی امام می دانست. تا لحظه آخر که از عمق جان، برادر را برادر خواند...

راه دفاع از حرم آل الله برای افغانستانی ها هموار بود. مصطفی و مجتبی بختی نگفتند ما با هم برادریم. نامی جعلی برای خودشان تراشیدند. گفتند پسرخاله ایم و تازه از افغانستان به ایران آمده ایم. یک خاله در مشهد داریم و همین. خاله که بود؟ همان مادرشان که در این ماجرا با آنها هم داستان شد. مثل پسرهایش تمرین کرد لهجه افغانستانی یاد بگیرد. قرار شد وقتی برای تحقیق زنگ زدند بگوید خاله آن دو است.

چندباری رفتند تا پای اعزام ولی هر بار به دلیلی لو رفتند و دیپورت شدند. گفتند این طوری نمی شود. باید از مشهد برویم. آخرش می فهمند ایرانی هستیم. بلند شدند آمدند قم، با همان ادعا و داستان قبلی. بالاخره اعزام شدند. به آرزوی دیرینه شان رسیدند. عملیات شد. موقع نبرد نارنجکی میانشان افتاد و هر دو را با هم به شهادت رساند.

چون فرم اعزامشان از قم پر شده بود پیکرهایشان با همان نام مستعار به قم آمد. غریبانه هم تشییع شدند و گرد ضریح بانو چرخیدند. آخرین لحظات یکی از مسئولان اعزام به ذهنش رسید گوشی آنها را چک کند ببیند در ایران فک و فامیلی دارند یا نه. دید یک شماره در مشهد است که زیاد با آن تماس گرفته اند. به همان شماره زنگ زد. مادر گمان کرد باز هم برای تحقیق زنگ زده اند. خیلی عادی با لهجه شبیه افغانی گفت من خاله شان هستم و... طرف هم با خیال راحت خبر را رساند...

مادر مکثی کرد. بغضش را فرو خورد. گفت من مادرشان هستم. اسم واقعی این دو هم مصطفی و مجتبی بختی اهل مشهد است. پسرهایم را بیاورید با آنها کار دارم.

مادر می گفت گاهی که دلم برای این دو تنگ می شد می رفتم اتاق خواب، وسط دو تختی که متعلق به آنها بود دراز می کشیدم تا احساس آرامش کنم.

پیکرها را آوردند مشهد هم طواف دادند. مادر گفت آنها را بیاورید خانه. تابوت ها را آورد داخل اتاق خواب. همه را فرستاد بیرون. با پسرانش تنها شد. رفت وسط دو تا تابوت دراز کشید. نفس عمیق کشید. خواست بی قراری کند. حق مادر بود داغ ناگهانی دو پسر رعنا او را بی تاب کند. یاد حضرت زینب افتاد. هر پیکری که از میدان می آوردند زینب می دوید به استقبالش. جلوتر از همه حرکت می کرد. قدمهایش تسلی خاطر همه بود. جز وقتی که دو پسرش شهید شدند از خیمه بیرون نرفت مبادا که اباعبدالله از روی خواهر شرمنده شده و خجالت بکشد.

مادر از زینب خجالت کشید بی قراری کند.

اما

گفت فقط یک فکر و دغدغه و سوال ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. مصطفی و مجتبی از اول اعزام تا میدان نبرد برای اینکه کسی مانعشان نشود خودشان را پسر خاله معرفی کردند. آیا لحظات آخر که داشتند جان می دادند توانستند یکبار دیگر همدیگر را برادر صدا بزنند یا نه؟ بگویند اخا ادرک اخا... این حسرت به دلشان نمانده باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سید خندان در اصفهان

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۵۲ ق.ظ

هم رزمانش به او سید خندان می گفتند/ گره گشایی اش را اگر بگویم یک کتاب قطور  می شود | ندای اصفهان

 

حسی که همیشه در وداع یا تشییع شهدای افغانستانی و پاکستانی به من دست می داد این بود که مبادا تفاوتی در تجلیل شهدا دیده شود. هر چقدر برای شهدای هموطن خودمان مایه می گذاریم باید برای برادران شهید فاطمیون و زینبیون نیز همت به خرج داده و پای کار بیاییم. غربت این بچه ها چه آنها که اصلا کسی را در ایران ندارند تا بر مزارشان برود یا معدود بازماندگان و خانواده هایی که زین پس باید با غربت و تنهایی بیشتری دست و پنجه نرم کنند دل آدم را به درد می آورد.

خوشحال شدم که دیدم انتشارات دارخوین اقدام به چاپ کتابچه ای از خاطرات سید هادی حسینی معروف به سید خندان از رزمندگان دلیر افغانستانی مقیم اصفهان به قلم سرکار خانم معصومه حلیمی نموده است. امیدوارم همه شهدای مدافع حرم مدفون در ایران هم با تلاش دلسوزان فرهنگ ایثار و شهادت به جامعه معرفی شوند.

این شهید به فنلاند رفته بود و موقعیت مادی خوبی برایش فراهم شده بود؛ اما به همه تمایلات دنیایی پشت پا زد و به عشق حضرت زینب و در دفاع از حریم ناموس علی به میدان خطر و خط مقدم آتش و خون رفت و به عاشورای ناتمام اباعبدالله پیوست. می گفت اول حرم حضرت زینب را آزاد کنم بعد به زیارت حرم برادرش بروم. حرم زینب سلام الله که آزاد شد سرافرازانه به دیدار خود حضرت نه در کربلا که در عرش رضوان الهی شتافت و جرعه نوش می ساقی کوثر گردید.

آنچه در سوریه رقم خورد و خروش رزمندگان شیعی، جبهه توحش و عصیان به پشتیبانی غرب و صهیون را به شکست کشانید دستاورد انتقال صحیح فرهنگ جهاد و مقاومت از دوران دفاع مقدس به نسل جدید جامعه بود. بی شک پرورش و اشاعه فرهنگ و خاطرات رزمندگان جبهه نور در دفاع از حرم آل الله می تواند زمینه ساز شکل گیری لشکر بزرگ توحید در تحقق تمدن جهانی اسلام و ظهور منجی بشریت به شمار آید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انرژی سر صبح

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۴۶ ق.ظ

گفتم زیاد لا به لای صفحات سیاسی و اخبار انتخابات چرخیدید خسته شدید، دلتون جلا بگیره سر صبحی این عکسو ببینین حال بیاین.

 

عکس/ حضور علیرضا بیرانوند بر سر مزار شهدای گمنام

 

تصویر مربوط است به حضور علیرضا بیرانوند بر مزار شهدای گمنام دانشگاه آزاد خرم آباد

یاد شهدا صفای دل و جان ماست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سخت ترین نبرد دریایی پس از جنگ جهانی دوم

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۱۸ ب.ظ

سخت‌ترین نبرد دریایی پس از جنگ جهانی دوم ضد نیروهای یمنی

 

آسوشیتد پرس: "فرماندهان نیروی دریایی آمریکا اذعان کردند که عملیات ضد نیروهای یمنی در دریای سرخ شدیدترین نبرد دریایی پس از جنگ جهانی دوم است. اذعان فرماندهان نیروی دریایی آمریکا به سخت بودن نبرد با رزمندگان یمنی در حالی است که آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا هم با ارائه گزارشی از ناتوانی واشنگتن در تقابل نظامی با جنبش انصارالله یمن خبر داد.

بر این اساس، این آژانس وابسته به وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) اعلام کرد: ائتلاف دریایی بین المللی به رهبری آمریکا که با هدف مقابله با حملات جنبش انصارالله یمن به کشتی‌های بین المللی (صهیونیستی) تشکیل شد موفق به رسیدن به اهداف خود نشد."

مستحضرید که مجاهدان یمن بعد از سالها مقاومت و درگیری با ارتش های عربی به سرکردگی آل سعود و تحمل محاصره شدید اقتصادی و نطامی با اتکال بر خداوند متعال، مردانه پا به میدان جهاد در راه آزادی قدس گذاشته و برگ زرین افتخار و رشادت را در تاریخ نهضت های آزادی بخش دنیا به نام خود ثبت نموده اند. درود به غیرت این مردان بزرگ و حماسه آفرین و تاریخ ساز که با تکیه بر ایمان و عشق و معنویت و ایثار، نفس رژیم غاصب صهیونیسیم و حامیان وحشی و به ظاهر قدرتمندش را به تنگ آورده اند.

روح حاج قاسم سلیمانی، روح حسن ایرلو، روح امام و شهدا شاد. دم رهبر مقتدر و تمدن ساز ما سید علی خامنه ای گرم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حمید نوری، عرفه و عاشورای قربان!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۴۰ ق.ظ

مقاله ای در مورد منطق الطیر عطار نیشابوری | مرکز پژوهشی موسسه آوای توحید

 

حمید نوری در مصاحبه اش گفت دیروز در هواخوری زندان سوئد بودم امروز در تهران و ان شاءالله عید قربان را کنار خانواده ام هستم، در حالی که منافقین می گفتند حتی خدا هم نمی تواند تو را آزاد کند. این کار خداست...

در این ماجرا و ماجراهای مشابه برای ما عبرت و درسی وجود دارد. همه در مقابل خدا هیچیم. اناالرجل و منیت و تکبر در مقابل خدا مسخره و پوچ است. معروف است سازنده کشتی تایتانیک گفت این کشتی را خدا هم نمی تواند در آب غرق کند. در همان سفر اول غرق شد! یا ماجرای نمرود و مرگ دردناک به واسطه یک پشه ... در مقابل خدا غرّه نشویم. ضعف خودمان را بشناسیم و در همه امور به او متصل شویم.

خدا خدای ناممکن هاست. آنقدر اعجاز از خودش نشان داده که ناامیدی از او برای اهل خرد ناممکن است. آنکه خدا را دارد غنی است و بی خدا هر که هست و هر چه که دارد فقیر و محتاج و ذلیل خواهد بود.

امروز روز عرفه است. عرفه یعنی شناخت. فردا عید قربان است، عید قرب و نزدیکی و بندگی خدا. شناخت مقدمه انس و قرب الهی است. کسی می تواند نفس و هر آنچه که بدان تعلق دارد را در پیشگاه الهی ذبح کند که خدا را بشناسد و بداند بدون او هیچ است و با او همه چیز. صبغةالله و من احسن من الله صبغه. هر که به رنگ خدا در امد خدایی شد. آب حیات و رمز جاودانگی ما در اتصال به معبود است. دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است. حسین علیه السلام نمونه جهانی و تمدن ساز جاودانگی در محضر خداست. هند و غزه و سومالی و یمن و نیکاراگوئه و بوسنی و... هر جا مقاومتی جانانه و تاریخ ساز در برابر ظلم صورت گرفت نام و یادی از اباعبدالله نیز در میان بود. حسین ماند و هر انکه به شهدای کربلای ناتمام تاریخ پیوست به حکم قاطع "التی حلّت بفنائک"، جاودانه گردید.

به قول عطار:

جان چه خواهی کرد، بر جانان فشان     در ره جانان چو مردان جان فشان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به بهانه خاطرات ناب

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۱۷ ب.ظ

کتابیوم - کتاب خاطرات ناب چاپ 1

 

کتاب خاطرت ناب کاری از آقای محمد محمدی منتشر شده از سازمان حفط آثار قم را خواندم. دستش درد نکند.

چند نکته عرض کنم:

یک. طرفدار کارهای کوچک و کم حجم هستم به خصوص در اتوبوسهای راهیان نور برای زائرانی که به اقتضای جو، هوس خواندن کتابی پیرامون خاطرات شهدا را دارند این نوع کارها مناسب تر است.

دو. با توجه به محدودیت امکانات نشر اولویت باید با چاپ آثار و خاطراتی باشد که تا کنون ثبت و منتشر نشده اند. اگر هم قرار است کتابهایی به صورت گرته برداری و تألیف منتشر شود بهتر است سمت و سو و مبنای گردآوری و چینش خاطرات مشخص بوده و نیز اثرگذاری و نتیجه بخش بودن محتوای آن بیشتر مورد دقت قرار بگیرد.

سه. به دوستان یکی از موسسات انتشاراتی که سبک گرداوری و تالیف داشتند همواره تأکید می کردم سعی تان این باشد کتابی منتشر کنید دیگران به عنوان ماخذ و منبع به آن رجوع کنند نه اینکه همه اش خودتان به کارهای دیگران به عنوان منبع استناد کنید. به عنوان یک نیمچه نویسنده عرصه پایداری گاهی از اینکه می بینیم در فضای مجازی یا بعضی نشریات خاطراتی از قلم این حقیر بازنشر گردیده یا در کتابی مثل همین خاطرات ناب که از کتاب دل و دریای من (انتشار یافته در مازندران) هم مطالبی بیان گردیده خوشحال شده و سر شوق می آیم. از این بابت از مولف اثر هم سپاسگزارم. متاسفانه بارها نیز دیده ام بعضی افراد خاطرات شهدا یا حتی مطالب متفرقه ای که در وبلاگ منتشر کرده ام را به نام خود یا بدون ذکر منبع منتشر میکنند که از دستشان دلگیر شده ام.

چهار. یکی از مشکلات مرتبط با حوزه نشر آثار دفاع مقدش ضعف در گستره توزیع و محدودیتهای ناموجه جغرافیایی است. گاهی یک کتاب خوب و پربار به همین دلیل در همان استانی که چاپ شد دفن می شود و به نقاط دیگر نرسیده و در اختیار سایر پژوهشگران این حوزه قرار نمی گیرد. تجربه کرده ام گاه کتابی را به کتابخانه ای در شهری دور دست فرستاده و بعدها دیده ام که کسی در جایی از مطلب آن استفاده کرده که بسیار برایم موجب شعف بود. خوب است خیرین عرصه فرهنگ تلاش کنند کتابهایی که تیراژ پایین و یا ناشر محلی دارند را به کتابخانه های مختلف کشور ارسال و اهدا نمایند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جای کوچکی به نام بهشت!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۵۲ ق.ظ

photo_2024-05-29_11-44-41_5r8z.jpg

 

حاجیه خانم حلیمه اسحاقی گرجی ساعاتی پیش درگذشت. اهل روستای کوهستان بهشهر بود. فراق همسر مرحومش حجت الاسلام محمدحسین داوری کوهستانی را تحمل کرد.

دو پسر جوانش به نامهای عبدالحمید و عبدالصاحب داوری کوهستانی در دفاع مقدس به شهادت رسیدند.

دامادش سردار سرتیپ پاسدار حاج حمید رضا قاجار کوهستانی بود که او نیز به شهادت رسید.

برادرزاده اش امیرعلی اسحاقی هم از شهدای والامقام است.

بهشت برای چنین بانوی صبور و بزرگواری، کوچک است. شادی روحش فاتحه ای نثار کنیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وصیتنامه شهید سید روح الله عمادی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۴۶ ق.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و درود به خاتم انبیاء حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و ذریه تابناکش و سلام و درود به منجی عالم بشریت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف و سلام و درود به روح بلند و ملکوتی حضرت امام رحمت الله علیه وبا سلام و درود بی کران بر ارواح پاک و طیبه مطهر سرخ جامگان که با ایثار خون و هدیه جان، سرودی به قامت کلمه حق سرودند و پیام آور خبر آزادی و حریّت گشتند و سلام و درود به رهبر عزیزم.

خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم       اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم

دو دست دعا فرا برده ام به سوی آسمان ها    که تا پر کشم ز بال فلک رها در کهکشان ها

خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت، سراپا تقصیر و نافرمانی ام. گر چه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو.

خدایا نمیرم در حالی که از من راضی نباشی، ای وای که سیه روز خواهم بود. خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم. خدایا قبولم کن. یا اباعبدالله شفاعت.

شنیدم سیدالشهدا دم جان دادن می آید، آقاجان! از همین جا سلام می دهم السلام علیک یا اباعبدالله.

روز مرگم وعده دیدار بده        و آنگه تا به لحد خرّم و دلشاد ببر

آنقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار پروردگارش ولی چه کنم تهیدستم.

خدایا قبولم کن. در تاریخ اسلام چیزی که امام حسن علیه السلام را شکست داد نبودن تحلیل سیاسی و بصیرت در مردم بود. چیزی که فتنه خوارج را به وجود آورد و امیرالمؤمنین علیه السلام مظلوم را آن طور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آن گونه مظلوم کرد و الا همه مردم که بی دین نبودند.

عزیزانم! اگر شبانه روز شکر گذار باشیم که نعمت اسلام و امام و ولایت را به ما عنایت فرموده باز کم است. آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم و  خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته و برحذر باشیم و خلوص در عمل تنها چاره ساز است. ای عاشقان اباعبدالله! بایستی شهادت را در آغوش گرفت. بایستی محتوای فرامین امام رحمت الله علیه و رهبر عزیزمان را درک و عمل نماییم. بصیرت داشته باشیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را از شکرگذاری به جا آورده باشیم. بی طرفی در دعوای حق و باطل معنا ندارد. باید مقابل باطل ایستاد اگر شاعری هنرمندی و یا هر کسی دیگری در جنگ حق و باطل بی طرف باشد تضییع نعمت خداوند است و اگر طرف باطل بود خیانت است و جنایت است. در اسلام تماشاچی نداریم.

گاهی شهید شدن آسان تر از زنده ماندن است. این نکته را اهل معنا و دقت خوب درک می کنند. گاهی زنده ماندن و تلاش کردن درک محیط و بصیرت داشتن به مراتب مشکل تر از شهید شدن و به لقای الهی پیوستن است.

دعا کنید شهید باشیم نه این که فقط شهید شویم.

اصلاً تا شهید نباشیم شهید نمی شویم.

سخنی چند با دوستانم:

دوستان و همرزمان عزیزم! برای دفاع از اسلام و ولایت و ایران عزم راسخ داشته باشید چرا که پیروزی از آن شماست. هجمه دشمن (فرهنگی/ نظامی/ سیاسی/ اجتماعی و ...) بسیار سنگین و خصمانه است و راه مقابله با این هجمه به فرموده حضرت امام خمینی رحمت الله علیه پشتیبانی از ولایت فقیه است. نیّت ها را خالص کنید و پشت سر ولایت حرکت کنید و نتیجه اش را به خدا بسپارید چرا که خودش وعده نصرت و پیروزی داده است.

تهاجمی که به قشر مذهبی و خصوصاً ما بسیجیان و  سبزپوشان حریم ولایت می شود بیانگر قدرت روزافزون شما و ضعف وناتوانی دشمن است. خوسازی کنید. تعلیم تهذیب و ورزش سه شاخصه شما باشد. همدیگر را دوست داشته باشید و با علم و عمل به پیش بروید و منتظر تقدیر و تشکر کسی نباشید. اجرتان عندالله.

و اگر بدی از بنده حقیر دیدید به بزرگی خودتان حلال کنید.

سخنی با پدر و مادرم

پدر و مادر عزیزم سلام. چه بگویم که زبانم قاصر است و چه بنویسم که دست هایم لرزان، زندگی کردن در شرایط سخت روستا و کمبود امکانات موجب می شد که شما بیشتر تلاش کنید تا زمینه آسایش ما فراهم شود و هیچ وقت زحمات بی دریغ شما را فراموش نخواهیم کرد. کارهای سخت و طاقت فرسا موجب شده که بدنتان رنجور شود و خستگی بر تنتان نمایان گردد و این برایم سخت و عذاب آور بود. حال زمانی فرا رسیده است که ما کمک حال شما باشیم. ولی متأسفانه پی زندگی و کار خود رفتیم. و با دور ماندن از شما به خاطر شرایط شغلی ام نتوانستم آن چه شایسته شماست خدمت کنم.

پدر و مادر عزیزم بهترین لحظات زندگی ام موقعی بود که به شما کمک می کردم و رضایتمندی را در چهره تان می دیدم ولی چه سود که لایق نبودم تا بیشتر خادمتان باشم. پدر بزرگوارم قدت خمید تا ما راست شویم و بدنت خسته شد تا ما حرکت داشته باشیم. کوه رنج بودی و من غافل. حلالم کن.

مادر عزیزم فدای محبت مادرانه ات. فدای موهای سفیدت. حلالم کن که جز زحمت چیزی نداشتم. مادرم مواظب عمادم باش.

سلام بر حاج ننه و همه همسایه ها و هم روستایی ها حلالم کنید.

درد و دلی با همسرم.

همسر گرامی ام فاطمه خانم سلام.

چه عمر با هم بودنمان کوتاه بود. چه آرزوها و برنامه هایی برای زندگی مشترکمان داشتیم. قسمت این بود که چند صباحی در کنار هم باشیم. البته شرمنده ام که نتوانستم زندگی شایسته برای شما فراهم کنم. شرمنده ام به خاطر شرایط شغلی ام که اکثر مواقع مأموریت بودم. این بار سنگین زندگی و تربیت فرزند به دوش شما بوده است.

شرمنده ام که همیشه تحملم کردی و نگذاشتی از این اهدافم فاصله بگیرم. شرمنده ام از این که سختی زیادی کشیدی تا من و عماد راحت باشیم. شرمنده ام از این که با مریضی عمادم کنار آمدی و یک بار گلایه نکردی و شرمنده ام از این که کنارم و بودی و نتوانستم خوشبختت کنم. خانم مهربانم! مثل همیشه نمازت را اول وقت بخوان و برایم دعا کن. پسرمان را مکتبی و ولایی تربیت کن؛ برای سربازی امام زمان(عج).

در حفظ حجاب اسلامی کوشا باش؛ چرا که برای حفظ چادر سیلی ها خورده شده و خون ها ریخته شد. مواظب عماد باش. بدنش خیلی رنجور است. نگذار بی پدری را حس کند. با توجه  به مشکلی که دارد از نظر اخلاق و علم تقویتش کن.

هر وقت بهونه منو گرفت بیارش پیش من. حتماً می آیم. دیگر سفارش محمد عماد را نمی کنم. به خانواده ات (پدر بزرگوارتان، مادر مهربانتان، خواهر و برادرت) سلام برسان و بگو حلالم کنند. فاطمه عزیز حلالم کن.

پسر عزیزم محمد عماد!

سلام عماد جانم. وقتی این مطلب را می نویسم تمام خاطراتت برایم تداعی می شود و بغض می کنم. چقدر برایت زود بود دکتر رفتنت. چقدر برایت زود بود هر شب آمپول تزریق کردنت. چقدر برایت زود بود بی پدر شدنت. چقدر برایت زود بود مرد خونه شدنت. فدای بازوهایت بشم که هر شب تحمل آمپول می کرد.

عماد جان! – به یاد بازی کردنت- به یاد گریه های ناشی از سوختن بدنت- به یاد دست دادن محکمت- به یاد افتادنت- به یاد دویدنت- به یاد قصه هایی که برایت می گفتم- به یاد زبون ریختنت- به یاد دست های کوچکت- به یاد ذوق زدگی دیدارهای اولمان و به یاد ناراحتی های خداحافظی هایم.

محمدعماد عزیزم! شنیدم کانون ثبت نام کردی و همیشه به من می گفتی مهندس صدات بزنم. عماد جانم خوب درس بخوان درس خواندن همراه با اخلاق اسلامی و عمل تا فرد مفیدی برای جامعه ات باشی. عماد جان شرمنده اتم چرا که نتونستم حق پدری را ادا کنم. شما هم شرایط شغلم را تحمل می کردی و خود را به اسباب بازی که می خریدیم دلخوش می کردی. شرمنده ام که با سن کم شرایط منو درک می کردی. شرمنده ام که زود مسئولیت سنگین را به شما سپردم. پسر عزیزم حلالم کن و پشتیبان مادرت باش. دوستت دارم.

خواهرها و برادرها دامادها زن داداش ها خواهرها و برادرزاده های عزیزم سلام. مدتی نه چندان طولانی در خدمت شماها بودم و آرزوی من همیشه موفقیت شما بود. حاضر بودم در سختی باشم تا شماها راحت باشید ولی حیف که توفیق نداشتم و چیزی جز زحمت برایتان نبودم. از این که همیشه تحملم کردید از همه شما سپاسگذارم. وجود پدر و مادر مانند سفره ای است که فقط یک بار پهن می شود. قدر این فرصت را بدانید و به پدر و مادر خوب و شایسته خدمت کنید. همدیگر را دوست داشته باشید و پشتیبان هم باشید. بزرگوارانم در نزد خداوند بالاترین عمل که از شهادت در راه خدا اسلام نیز افضل تر می باشد این است که همیشه و در همه حال به یاد خدا باشید و پشتیبان ولایت باشید تا به مملکت و کشورتان آسیب وارد نشود.

یک درخواست دارم مواظب محمدعمادم باشید.

راستی آقا رمضان و آقا محمدطاهر خیلی دوست داشتم در جشن عروسی شما باشم.

عزیزان من برایم دعا کرده و حلالم کنید.

ای حیات! با تو وداع می کنم. با همه ظاهر زیبنده و با هیبتت. ای روح من به فرمان مشتاقانه به سوی شهادت حرکت کنید و ای بدنم که سال ها به من خدمت کردید در لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید.

ای قلب من این لحظات آخر را تحمل کن. به شما قول می دهم که در یک استراحت عمیق و ابدی آرام گیرید.

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار.

  • سیدحمید مشتاقی نیا