و باز هم سرشار از تهی!
این روزها ناخواسته درگیر ماجرای یک اختلاف خانوادگی هستم که به دلایلی اهمیت سیاسی درون شهری نیز پیدا کرده است.
به نوبه خودم تلاش کردم فضا را به سمت آرامش و ثبات سوق بدهم.
فارغ از تقسیم بندی های به اصطلاح اصولگرا و اصلاح طلب، برای چندمین بار به من ثابت شد جایی که خدا و پیغمبر نیست، جز لجن و کثافت هم چیزی نیست.
انسان هایی که یک عمر مبنای اندیشه و حیات خویش را بر مدار خود محوری و نفسانیت قرار داده و رجوعشان به دین تنها برای استفاده ابزاری از آن در جهت امیال شخصی بوده، حالا در فراز و نشیب ملال آور زندگی، چون حیوانی بی فکر در باتلاقی که از معرکه شیطانی غرایز ناتمام خویش فراهم آورده اند دست و پا می زنند در حالی که تقلای آنها جز فرو رفتن بیشتر در این باتلاق عفن، ثمری نخواهد داشت.
آیا وقت آن نرسیده است که غفلت زده های خودباخته و جاهلان متجدد، با خدا و سنت و آیین خدا آشتی کنند؟