همت برای ادای تکلیف
به عنوان نیروی وظیفه آمده بود بین بچه های ما. هنوز با فضای معنوی جبهه، مأنوس نشده بود. خیلی به نماز مقیّد نبود. به خصوص در مواقعی که اوضاع بحرانی می شد. احساس می کردم از شدت حملات می ترسد و ترجیح می دهد از جمع فاصله نگیرد. با این که از نظر نظامی می توانستیم به او و نهی کنیم ولی ترجیح دادیم خودش با حال و هوای جبهه انس بگیرد. کسی حرفی به او نزد. کسی به رویش نیاورد که می داند او زیاد به نماز مقیّد نیست.
یک شب داخل کانال بودیم که آتش سختی بین دو جبهه در گرفت. دشمن بعثی با تمام قوا بر روی کانال، آتش می ریخت. بچه های رزمنده هم با توکل به خدا بی هیچ واهمه ای ایستادگی کردند و تا صبح از خجالت دشمن درآمدند. شرایط بحرانی و خطرناک بود. متوجه آن برادر وظیفه شدم که دچار هراس شده بود.
نزدیک صبح، صدای اذان در طول کانال پیچید. گروه گروه به سمت مکانی که به عنوان نمازخانه در نظر گرفته بودیم می رفتیم و نماز صبح را به جا می آوردیم. دیدم آن برادر دارد با تعجب به بچه ها نگاه می کند. برای او گویا عجیب بود که با این همه خستگی و خطر، زیر این هجمه سنگین آتش، رزمنده ها به نماز اول وقت تقیّد دارند.
آن روز که گذشت خودش گفت: تعجب کردم از این که دیدم همه رزمنده ها زیر آتش به سمت نمازخانه رفتند و در کمال آرامش، بی آن که آسیبی از این هجمه تیرها و خمپاره ها ببینند خدا را عبادت کردند.
او از مشاهده صحنه هایی از عهد عاشقانه رزمندگان با خداوند متعال و درک نعمت توکل به آن قدرت بی مثال، تحت تأثیر قرار گرفت و به صفوف اهل نماز پیوست. از آن پس او را نیز پای ثابت نمازهای جماعت می دیدیم.
با اقتباس از آرشیو ستاد مرکزی اقامه نماز
- ۹۵/۰۱/۰۶