نه ما حزب اللهی هستیم نه آنها روشنفکر!
الف- حزب اللهی ها
یادتان هست یک وقت هایی حنجره به فریاد می گشودیم که: سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن؟! و گاهی ناله می زدیم و اشک می ریختیم که: سلم لمن سالمکم، حرب لمن حاربکم ...
بسم الله، این گوی و این میدان! ده ها زن و کودک بیگناه را مقابل چشم دوربین های خبری، به ناجوانمردانه ترین شکل ممکن به شهادت رساندند. عاشورا در حومه حلب تکرار شد. مردم فوعه و کفریا چهار سال را در محاصره ای شدید گذراندند. کودکانی در میانشان بودند که حتی یک شب را با آرامش به صبح نرساندند. این دو روز آخر را نیز در قحطی آب و غذا به سر بردند. بعد عده ای حیوان صفت، آب و غذا و تنقلاتی برای کودکان را بار ماشین کرده و به میان جماعت قحطی زده بردند و آن گاه اجتماع مردم مظلوم و بیگناه و تشنه و گرسنه را در سکوت مرگ بار منادیان حقوق بشر، با انفجاری مهیب، به خاک و خون کشاندند.
ما اگر حزب اللهی بودیم فرصت افشای دوباره ماهیت دشمنان درنده خوی بشریت را از دست نداده و رسالت زینبی خویش را برای رساندن پیام مظلومیت مردم فوعه و کفریا به همه نقاط عالم فراموش نمی ساختیم. چند مجموعه مدعی جهاد و سلوک شهدا و اندیشه انقلاب را سراغ دارید که قدم یا قلمی برای شهدای این حادثه برداشته باشند؟ صدا و سیمای ما اگر دست مدیران حزب اللهی بود، دفاع از مظلوم را بی اهمیت نمی دانست و از کنار این فاجعه هولناک به سادگی عبور نمی کرد.
ب- روشنفکرنماها
جماعت قرتی حال به هم زن روشنفکرنما و ملتزم به آپارتاید که بشر غربی را بالاتر از انسان مظلوم آفریقایی و آسیایی می دانند و برای کشتن حیوانات هم تجمع کرده، شمع روشن می کنند و واقعی ترین شعار عالم را سر می دهند که: من آن سگم؛ به آمریکای وحشی، نازک تر از گل هم نمی گویند و چشم خویش را بر یکی از فجیع ترین مظاهر انحطاط بنی بشر می بندند.
تراژدی ترین داستان حیات بشر، این روزها در سوریه رقم می خورد. مادران، تاوان سیر کردن شکم کودکانشان را با جان می دهند. نوزاد تشنه لب، در ولع آب، لب می مکد و جز خون گرم پیکر مادر، چیزی به کام نمی کشد ... وجدان بشریت، اما در وانفسای گریز از فطرت، یخ زده است.
حرف آخر: تاریخ شهادت بدهد که مردان بی ادعای عالم، علمداران فرهنگ علوی، پاسداری از مفهوم انسانیت را یک تنه بر دوش می کشند. شرف و انسانیت را در مسلک چمران بجویید. کسی قهقهه او را نمی ندید. می گفت تا زمانی که کودکی در گوشه ای از سرزمین آفریقا روزش را با گرسنگی به شب می رساند من، این جا، در موطن خویش، هیچ گاه نمی توانم از ته دل خنده سر بدهم. رحمت خدا بر حسن رجایی فر، آن گاه که به او گفتند تو یک بار به سوریه رفته و دینت را ادا کرده ای. بمان و به کودکانت برس؛ پاسخ داد: روزی در حومه شهر حلب، سر بریده نوزادی را بر بلندای دیوار شاهد بودم. وقتی بچه های مظلوم شیعه در سوریه در رنج و عذابند، من نمی توانم، این جا در موطن خویش، با خیال آسوده در کنار فرزندانم بنشینم.
راستی آنهایی که مدافعان حرم را به تمسخر و هجو گرفته و حماسه و ایثارشان را کوچک می شمردند، چرا امروز که نقش سترگ آنها را در دفاع از مفهوم انسانیت می بینند، زبان به ثنای مردان حقیقی روزگار نمی گشایند؟