ما بسیجی های رانت خوار!
سال هشتاد و نه توفیق شد که بروم سفر عمره. مدتی بود که در اعزام زائران ایرانی خلل ایجاد شده بود و شنیده می شد که دولت عربستان قرار را بر سختگیری گذاشته است.
در فرودگاه جده، انگشت نگاری و گاه چشم نگاری! نیز صورت می گرفت. مسافران چند دقیقه ای بیشتر از حد معمول در پشت گیت ها معطل مانده و مأمور مربوطه سرتا پایشان را ورانداز می کرد.
چند نفری که کنارم بودند به محاسن بلندم اشاره کرده و گفتند: با این ریشی که تو داری امروز حسابی بهت گیر می دهند! لبخندی زدم و چیزی نگفتم.
از قضا وقتی نوبت به من رسید، مأمور کنترل نگاهی به تصویر پاسپورتم انداخت، لبخندی زد و با احترام از من خواست که عبور کنم بی آن که اثر انگشتی بخواهد و یا این که بخواهد قرنیه چشم مرا ثبت کند!
دور و بری های من چشمشان از حدقه درآمد.
جالب آنکه موقع تحویل چمدان و ساک، در حالی که سه کاروان زائر از استان های قم و تهران و قزوین در میان انبوه مراسلات مشغول پیدا کردن وسایل خود بودیم، ناگهان جوانی عرب و سبزه رو و لاغر با دشداشه تیره و ریشی بلند ( یک چیزی در مایه های عبدالرضا هلالی خودمان) به طرف من آمد و کمک کرد تا ساکم را زودتر پیدا کنم.
این بار همراهانم دیگر داشتند شاخ در می آوردند. با خنده بهشان گفتم: ببینید! ما ریش دارها هر کجای عالم که باشیم هوای هم دیگر را داریم شما بروید یک فکری به حال خودتان بکنید!
بگذریم.
این یکی دو روزه مطلبی از رضا پهلوی منتشر شده که افاضه فرموده: من با بسییجی ها مرتبطم!
ظاهراً این هم استانی متوهم ما دارد گرا می دهد که قرار است هوای ما را داشته باشد. خدا را شکر! ما در اپوزیسیون هم آشنا پیدا کردیم. بقیه بروند یک فکری به حال خودشان بکنند.