طلبگی با معجونی از سنت و مدرنیته!
چند روزی می شد که صبح ها سر ساعت هشت وقتی از کلاس بیرون می آمدم او را می دیدم که با ظاهری متمایز از همه طلابی که تا کنون دیده ام کنار باغچه مدرسه فیضیه می نشیند و کیک و کلوچه ای می خورد.
نوع پوشش و شمایلش واقعاً برای من عجیب بود و البته آب هویچی که هر روز صبح نوش جان می کرد! از طرفی دشداشه که یکی از سنتی ترین لباس های صنف روحانیت است را بر تن داشت و از طرفی نوع آرایش موهایش شباهتی به وضع ظاهری طلاب نداشت.
آخرش یک روز صبح رفتم کنارش و از او اجازه خواستم تا عکسی بگیرم. خیلی ساده و صمیمی از درخواست من استقبال کرد. تصور اولیه ام این گونه نبود. با تعجب برایش توضیح دادم که می خواهم این تصویر را در وبلاگ منتشر کنم. فقط لبخند زد.
برای روشن تر شدن موضوع گفتم: خاصیت وبلاگ من این است که هر چه نهاد نظارتی از مازندران تا قم وجود دارد – حتی پلیس راه جاجرود – مطالب آن را با ذره بین مطالعه می کنند ...
واقعاً فکر می کردم با این توضیحات دچار تردید شده و از عکس برداری من ممانعت کند؛ اما باز هم با رویی گشاده و با خونسردی آماده شد تا تصویرش را ثبت کنم.
بعد از این که عکسش را گرفتم با کنجکاوی پرسیدم که اهل کدام شهر است؟ پاسخی داد که چرایی خونسردی و البته ناآشنایی او با آداب و رسوم حوزه را متوجه شدم. او طلبه ای اهل آمریکا بود که یکی دو سالی به ایران آمده و تازه توانسته بود به زبان فارسی مسلط شود. برایش آرزوی موفقیت کردم و رفتم.
- ۹۳/۰۷/۱۹