طلائیه، سرچشمه معرفت
یک روز بهدرخواست حاج¬آقا میرباقری بهعنوان راهنما همراه دانشجویان مسلمان خارجی که برای بازدید از مناطق جنگی آمده بودند، عازم شدم. (کشورهای اوگاندا، چین، افغانستان، پاکستان، ترکمنستان، روسیه، بوسنی¬و هرزگوین). زمانی بود که جاده طلائیه آب¬گرفتگی داشت و می¬بایست ده کیلومتر را، پیاده در آب طی می¬نمودند تا به حسینیه و معراج شهدا میرسیدند. چون مهمانان خارجی بودند، با هماهنگی حاج¬آقا میرباقری آنها را در پشت دژ طلائیه پیاده کردیم. خواستم که وضعیت منطقه را برای آنها شرح بدهم که یکی از دانشجویان سیاه¬پوست اوگاندا گفت: استاد! ما میخواهیم بهیاد بسیجیهای شما تا طلائیه برویم. گفتم: سخت است. ده کیلومتر آبگرفتگی و پیاده¬روی در آب است! گفتند: ما باید برویم! با اصرار آنها، عازم قتلگاه شهدا شدیم. سردار باقرزاده، شرحی از منطقه و عملیات خیبر دادند و بعد از برادران تفحص خواستیم فیلمی را برای آنها از کار تفحص پخش نمایند. وقتی فیلم پخش می¬شد از روبرو بهچهره آنها نگاه می¬کردم. همه گریه می¬کردند و اشک می¬ریختند. وقتی فیلم تمام شد، یکی از برادران اهل سنت از بوسنی¬وهرزگوین گفت: استاد، من از رزمندگان بوسنی هستم، دو سال در آنجا جنگیده¬ام ولی احساس سنگینی می¬کردم، امروز در طلائیه شما احساس سبکی می¬کنم. شما در سرچشمه هستید، قدر سرچشمه را بدانید.
راه ناتمام، ص47، به نقل از محمدامین پوررکنی.