سلسله ی موی دوست
یک روز، جواد آموسی آمد نزد من و گفت: حاجی! این حضرت معصومه (س) خیلی حاجات می دهد.
گفتم: مگر شک داری ؟ گفت: نه! من یک حاجت بزرگی داشتم و رفتم قم نزد آن حضرت و حاجتم را
گرفتم. از آن به بعد بیشتر به پابوسی آن حضرت می روم. او در والفجر هشت شهید شد.
***
بعد از عملیات کربلای 8 شهید حاج محمد رضا فیض آمد پیش من و گفت: حاجی! من از قم و از زیارت حضرت
معصومه سلام الله علیها آمدم. از آن حضرت خواستم دیگر یا ما را پیروز کند یا اینکه به شهادت برسم. گفتم: آره ان شاءالله ، اما باید بقول امام (ره) پیروز بشویم و بعد شهادت نصیب ما گردد.
نگاهی کرد و رفت. دعایش مدتی بعد مستجاب شد.
***
شیخ حسن صادق خانی روزی برایم تعریف کرد: من هر موقع که می خواهم بروم به پابوسی امام رضا علیه السلام، می روم در حرم حضرت معصومه و به بی بی می گویم: یا حضرت معصومه! من در مشهد نه جا
دارم و نه پول، خودت امکانات سفر من را برای زیارت برادر بزرگوارت ردیف کن. مدتی نمی کشد که هم
جا و مکان و هم پول سفر درست می شود. او بعد از عملیات رمضان در پاسگاه زید به شهادت رسید.
***
دوستی تعریف می کرد: در ادامه عملیات رمضان در سال 1361 بود که ناگهان سید محمد زهرائی را دیدم. از رفقای قدیم من بود.
گفتم: چه خبر از قم؟ گفت: هیچی همه سلام رساندند و همه خوب بودند. گفتم: از حضرت معصومه چه خبر ؟ گفت: فلانی فقط این را بگویم که اگر در قم حضرت معصومه سلام الله علیها نبود، هیچ چیز نبود و صفا و معنویت قم به خاطر وجود با برکت خانم حضرت معصومه است.
این سید بزرگوار در مرحله پنجم عملیات رمضان در مرداد ماه 1361 در پاسگاه زید عراق به شهادت رسید.
***
رزمندگان لشکر 17 علی بن ابیطالب قم هر موقع که از مأموریت بر می گشتند قبل از اینکه به منازل خود بروند ، به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها مشرف می شدند. بعضی از آنها ساعت ها در حرم مطهر کنار ضریح خانم به زیارت و عبادت مشغول می شدند.
یادم نمی رود اکثر شهدا، قبولی شهادت خود را از خانم فاطمه معصومه می گرفتند. هر کس با آن حضرت مأنوس بود، عاقبت به خیر شد، بعضی ها با شهادت و بعضی ها هم در حال خدمت و حیات؛ که آن هم با برکت
می باشد.
***
شهید علی حسینیان از مربیان و تکاوران پادگان 19 دی قم بود که در حادثه سیل جاده چالوس به شهادت رسید.
این شهید بزرگوار مرتب در پادگان آموزشی در خارج شهر انجام وظیفه می کرد. هر دو هفته یکبار یا بعضی اوقات هر ماه یکبار
برای مرخصی و سرکشی به خانواده خود به قم می آمد.
هر موقع که به قم می آمد، خیلی خسته بود. این به خاطر آن بود که از نظر توانایی جسمی و روحی فعال و پای کار
بود و واقعاَ در زمان خود به عنوان تکاوری ماهر و خبره محسوب می شد.
هر موقع که به مرخصی می آمد و من ایشان را می دیدم می گفت: الان حرم حضرت معصومه بودم یا دارم می روم حرم خانم. می گفتم: علی الان خسته هستی بعداَ برو حرم. می گفت: نگاهم که به گل دسته های حرم می افتد خستگی چند روز پادگان از تنم بیرون می رود. جالب بود بعد از زیارت و سرکش از خانواده جای ایشان در پایگاه مقاومت ناحیه 4 مسجد خرمی باجک بود و به خدمت در بسیج مشغول می شد.
***
یک روز گرم تابستان سرپرست نگهبانی بودم در خیابان صفائیه کوی ممتاز، جایی که جاسوس های وابسته به گروهک های آمریکا زندانی بودند و نگهداری می شدند.
ساعت حدود 3 بعداز ظهر بود شهید بزرگوار، سردار رشید اسلام جعفر حیدریان را دیدم که دارد جایی می رود. گفتم: جعفر! الان این موقع روز وسط گرما کجا؟ گفت: می روم حرم مطهر حضرت معصومه. گفتم:حالا چه عجله ای هست صبر کن هوا خنک تر شود. گفت: باید زودتر بروم مأموریت. در مأموریت قبلی که در پاکسازی شهر سنندج و جاده های کردستان بودم از خدا و حضرت معصومه سلام الله علیها خواستم که رزمندگان اسلام و امام (ره) پیروز بشوند وبه شکرانه آن بروم زیارت حضرت معصومه. عنایت خانم باعث پیروزی جبهه اسلام شد. حالا هم باید بروم حرم، نذرم را ادا کنم.
شهید جعفر حیدریان بعدها در عملیات پیروزمندانه فتح المبین به فیض شهادت نائل آمد.
***
یک روز برای گرفتن حکم مأموریت نزد شهید والامقام سردار رشید اسلام محمد بنیادی در حفاظت قم رفتم تا حکم
بگیرم و عازم جماران بشوم و به عنوان محافظ شخصی حضرت امام (ره) انجام وظیفه کنم.
شهید محمد بنیادی به من گفت: سلام ما را هم به امام برسانید. گفتم چشم محمد آقا.
خواستم از اتاق محمد بیرون بیایم که به من گفت: ببین ما یک خانم در قم داریم که به همه دنیا می ارزد. گفتم: کی؟
گفت: نمی دانی یا یادت رفته؟! گفتم: محمد جان حواسم نیست. گفت: خانم بی بی حضرت معصومه سلام الله علیها.
تا این را گفت هر دو با هم زدیم زیر گریه.
محمد اندکی بعد رفت جبهه و ما در جماران بودیم که برای عملیات والفجر 4 به عنوان فرمانده تیپ حضرت معصومه سلام الله علیها به شهادت رسید.
راوی: حاج تقی جعفری (محمد حسن) از رزمندگان سرافراز استان قم