سراب!
طرف می گفت شبها که میروم دزدی حتما قبلش به خدا توکل میکنم و بعد از دیوار مردم بالا میروم!
دوستی داشتیم مقالاتی مینوشت که در باور مردم ایجاد تشکیک می کرد. می گفت بخدا استخاره میگیرم وقتی خوب آمد انتشارش میدهم!
یکی می گفت خدا شاهد است من هیچ وقت دزدی نکردم همیشه هم مسجد می روم و... خدا چرا برکت مالم را از من گرفت؟ راست می گفت دزدی نمی کرد اما ربا می خورد.
می گفت خانه را از پول حلال ساختم همه سه طبقه اش را. خیرات هم می کنم. مهمان آورده بود سور بدهد. توی حیاط موکت پهن کرد. خیلی ها بهشان بر خورد احساس کردند تحقیر شده اند که به داخل راهشان نداده است.
از ترکیه آدامس های محرّک و شهوت زا می آورد؛ می داد دست جوان مردم. پسرش بخشی از اموال او را در غفلتش فروخت و با دختر مردم فرار کرد برود صفا سیتی! می گفت تقصیر شما آخوندهاست وضع مملکت اینطور شده.
عشق می کرد خواستگار بیاید به بهانه ای ردش کند. پز بدهد جلوی دوست و فامیل که بیا تماشا کن چه برو بیایی هست اینجا. منم که تحویل نمی گیرم کسی را. می دانست طرف اخلاق دارد دین دارد ادب دارد پاک است حلال و حرام سرش می شود جنم دارد غیرت دارد؛ اما بخاطر قیافه ردش می کرد... این قدر که دیگر ماند و حالا منّت دارد سر خدا که هر که دنبال گناه بود کارش گرفت و من چون مومن بودم ماندم روی دست پدرم!
دین، دین ظواهر نیست. دین بعض نیست. مقداری را که شیرین تر است بگیریم و مقداری را رها کنیم و بعد همه تقصیرها را بیندازیم گردن هر کس غیر خود.
گاهی یقه خودمان را بگیریم. چقدر از سبک زندگی ما دینی بود که دلخوریم از آن چه برایمان پیش آمده. نمی شود کبر داشت، حسد داشت، رانت خورد، مال حرام را جواز داد و... بعد به مستمسک چند عمل عبادی و ظاهری، خود را مستحق لطف کامل خدا بدانیم و اگر دنیا روی پاشنه امیال ما نچرخید از خدا و پیغمبرش طلبکار شویم.
گاهی فقط به ظواهر اکتفا می کنیم و گمان می کنیم که داریم در مسیر خدا می رویم.