دعوت به نیکی
سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ق.ظ
مدرسه که تعطیل می شد، یکراست می رفت مغازه پیش پدر، تا کمکش کرده باشد. پدر قدردان این محبّت فرزند بود.
صدای اذان را که می شنید مثل همیشه، زود آماده می شد که برود مسجد و به نماز جماعت برسد. از پدر هم می خواست تا به سرعت مغازه را ببندد و با او همراه شود. گاه می شد که پدر می گفت: حالا چند دقیقه ای صبر کن، اجازه بده این کار را هم انجام بدهم، انشاءالله من هم می آیم و به نماز می رسم ...
او با احترام برای پدر توضیح می داد که الان این شیطان است که می خواهد من و شما نماز جماعت اول وقت را از دست بدهیم. شما تشریف بیاور با هم برویم مسجد، وقتی برگشتیم من قول می دهم هر کاری داشتید برایتان انجام بدهم. او با این لحن و دلیل، پدر را با خود همراه می ساخت.
بُرشی از خاطرات شهید عطاءالله اکبری، مصاحبه اختصاصی نگارنده با همرزم شهید
- ۹۵/۰۱/۰۲