اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

دعوت به نیکی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ق.ظ

مدرسه که تعطیل می شد، یکراست می رفت مغازه پیش پدر، تا کمکش کرده باشد. پدر قدردان این محبّت فرزند بود.

صدای اذان را که می شنید مثل همیشه، زود آماده می شد که برود مسجد و به نماز جماعت برسد. از پدر هم می خواست تا به سرعت مغازه را ببندد و با او همراه شود. گاه می شد که پدر می گفت: حالا چند دقیقه ای صبر کن، اجازه بده این کار را هم انجام بدهم، انشاءالله من هم می آیم و به نماز می رسم ...

او با احترام برای پدر توضیح می داد که الان این شیطان است که می خواهد من و شما نماز جماعت اول وقت را از دست بدهیم. شما تشریف بیاور با هم برویم مسجد، وقتی برگشتیم من قول می دهم هر کاری داشتید برایتان انجام بدهم. او با این لحن و دلیل، پدر را با خود همراه می ساخت.

بُرشی از خاطرات شهید عطاءالله اکبری، مصاحبه اختصاصی نگارنده با همرزم شهید

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">