اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

خاک بر سرت پادشاه!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۲، ۰۷:۳۶ ب.ظ

خودباختگی

 

ماجرای این بخش از خاطرات سفر ناصرالدین شاه به لندن حکایت آنانی است که در موجهه با پدیده ای نو دچار خودباختگی می شوند. این پدیده نو می تواند تکنولوژی و ابزاری جدید باشد یا سفر به مکانی جدید و یا مواجهه با مردمی از شهرهای بزرگ که گاه در رفتار بعضی از ما جلوه گر شده و البته نشان دهنده حس ضعف و حقارت درونی است. ناصرالدین شاه روی خوشگلی دختران غربی هم دچار اغراق شده؛

 

سومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در فروردین سال ۱۲۶۸ شمسی آغاز شد؛ او در این سفر ابتدا به روسیه رفت و سپس عازم کشورهای آلمان، هلند، بلژیک و انگلستان شد.

در اینجا گزیده‌ای از روزنامۀ خاطرات او در روز شنبه پانزدهم تیرماه سال ۱۲۶۸ شمسی (ذی‌القعده سال ۱۳۰۶ قمری) را می‌خوانید که مربوط است به حضور شاه در شهر لندن:

از خواب برخاستم به حمام رفتم، حمام ترکی است، بسیار خوب حمامی بود . . . قبل از اینکه لخت بشوم یک دکانی دم در حمام بود آنجا رفتم عطر، ماهوت پاک‌کن و بعضی شیشه‌های عطر داشت به میرزا محمدخان فرمودیم ابتیاع کرد، دو دختر بسیار خوشگل هم در آنجا بودند . . . کالسکه حاضر بود، باید به خانۀ دوک کامبریج و گلادستون و گرانویل برویم . . .

گرانویل از دستۀ لیبرال است و یک وقتی وزیر خارجه بوده، خودش آدم بی‌چیزی است نسبت به سایر معتبرین و لردها، خانه داشته فروخته است و این خانه را کرایه کرده، خودش شبیه یک عنتر سفید است، دو دختر بسیار خوشگل داشت . . .

بعد گیر عکاس‌ها افتادیم، عکاس انگلیسی اول عکس انداخت بعد یک عکاس پلنی بود او آمد توی اطاق ما را به زور قَسَم بیرون برد، بسیار آدم فضول پرحرفی بود، سر ما را اینطرف آنطرف می‌کرد، هی می‌گفت حالا خوب شد، ما را به تنگ آورده بود . . .

ساعت شش و نیم باید برویم به کریستال‌پاله مهمان ولیعهد هستم به شام و آتش بازی . . . وقتی به در عمارت رسیدیم دیدم مردم ده پشته بیست پشته ایستاده‌اند . . . قریب سه کرور نفر آدم بدون اغراق ایستاده بودند، دیگر سوراخی نمانده بود، جای خالی کسی نمی‌توانست نشان بدهد، تمام این مردم با لباس‌های تمیز قشنگ بودند، یک نفر که لباس کثیف در بر داشته باشد دیده نمی‌شد . . . چهارصد هزار از این مردم دختر بودند از سن 4 سالگی الی هفده سالگی، موهایشان افشان است، همه خوشگل . . .

ولیعهد، زنش، اعیان و اشراف همه حاضر بودند، وارد به چند دالان شدیم که اکسپوزیسیون گل سرخ بود، قریب به دو هزار گل به انواع مختلف ملاحظه کردیم، گل بود به اندازه یک دوری [بشقاب] . . . درخت‌های مجلسی شلیل، آلبالو و گیلاس دیده شد . . .

یک حالت و عالم غریبی بود که نمی‌توان گفت و نوشت، اگر انسان می‌خواست سیصد هزار دختر خوشگل منتخب می‌کرد، خیلی اوضاع غریبی بود، همان قسم تماشا می‌کردیم . . . مثل دریا آدم موج می‌زد، فواره‌های بلند خوب دیده می‌شد . . . آن گلی که در سینه داشتم از بالکن در میان جمعیت انداختم که قریب ده هزار نفر هجوم آوردند و همدیگر را می‌زدند فریاد می‌کردند و از دست یکدیگر می‌ربودند، حقیقتا یک نوع احترام بود نسبت به ما و خیلی خوب و به موقع انداخته بودم . . . خیلی خیلی تماشا کردم . . .

فرادید

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اشک آتش

خودباختگی

غربزدگی

مشتاقی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">