اخلاق عملی
یکی از دانشجوها به خاطر تولد فرزندش جعبه ای شیرینی آورد کلاس، از استاد اجازه گرفت و پخش کرد. به من که رسید بر نداشتم. استاد داشت با لبخند نگاه میکرد. دید من بر نمیدارم، حدس زد که روزه ام. گفت مستحب است تعارف را رد نکنی. نزدیک غروب بود. تشکر کردم گفتم تا الان که صبر کردم، روزه قضاست مستحبی نیست... چیزی نگفت. جعبه شیرینی تا ردیف آخر کلاس رفت و برگشت و درس شروع شد.
جدی و مسلط، مثل همیشه، بحث را با حرارت جلو میبرد و در عمق مطلب فرو می رفت که متوجه صدای اذان شد. از جا برخاست و از کلاس رفت بیرون. با تعجب به هم نگاه کردیم. دقایقی بعد برگشت، با لیوان بزرگ چای داغ و شیرینی. آمد و با احترام و لبخند و تواضع گذاشت جلوی من. انگار نه انگار دانشمندی بزرگ و مطرح و اندیشمندی توانا و ماندگار است. فکر نمیکردم وسط گرمای بحث و درس، حواسش به زبان روزه دانشجویش باشد. شرمنده شدم و تشکر کردم. سریع رفت سر جایش و درس را ادامه داد.
خاطره ای از استاد مرحوم عماد افروغ به روایت دکتر میثم واثقی
شادی روح این متفکر بزرگ و نجیب، صلواتی هدیه کنید