حسین مشتاقی
سهمیه غذایی اش را کمتر مصرف می کرد. بخشی از آن را گوشه نگه می داشت. به رفقا هم سپرده بود کنسروهایی که مصرف نمی کنند را در اختیار او قرار بدهند. وقتی با ماشین برای شناسایی به روستاهای اطراف پایگاه می رفتیم، حسین به میان خانواده های فقیر و آوارگان گرسنه و زجرکشیده سوری می رفت و کنسروها را بین شان پخش می کرد. برق شادی و شوق لبخند در چهره های مردمی که گرد حسین جمع می شدند دیدنی بود. از همه بیشتر می شد خوشحالی را در رفتار کودکانی دید که سر و وضع بسیار نامناسبی داشتند و از نظر بهداشتی نیز در مضیقه بودند. حسین که اتفاقاً خیلی به تمیزی اهمیت می داد، بدون هیچ وسواسی یک یک این بچه را در آغوش می کشید، می بوسید و با آنها شوخی می کرد. گاهی به زحمت اشک ها و بغض گلویش را مخفی نگاه می داشت. می گفت: این یچه ها معصومند و مورد ظلم قرار گرفته اند. طاقت ندارم آنها را در این وضع ببینم.
حسین بعد از اولین اعزام وقتی به ایران بازگشت نیز دلش پیش بچه های گرسنه و یتیم سوری جا ماند. همه اش در تکاپو بود تا دوباره با اعزامش موافقت شده و بتواند به سوریه برگردد و برای نجات این بچه ها کاری انجام بدهد.