از دوستانی که در این عملیات (والفجر هشت) به شهادت رسیده بودند ذکر خیر به میان آوردیم و با بردن نام شان تجدید خاطرهای از ایشان به عمل آوردیم. در فضای یاد و خاطرهی این دوستان بودیم که دیدم در سیمای برادرمان آقای طوسی ناراحتی موج میزند. در وهلهی اول با خودم گفتم؛ این طبیعی است که یک فرمانده آن هم با خصوصیات روحی و روانی که محمدحسن طوسی دارد، علاقهاش به نیروها، رأفت و مهربانیاش با پرسنل، وقتی جای خالی یارانش را میبیند حق دارد که ناراحت باشد. اما احساسکردم، موضوع غیر از اینها باید باشد. طاقت نیاوردم و از ایشان پرسیدم که چرا این قدر نگرانی؟ بی مقدمه گفت:
این که قرآن این همه فریاد میزند که یَدِ واحده باشید. ائمه معصومین(ع) این قدر ما را به اتحاد و همدلی دعوت میکنند. [این که به فرمایش امام خمینی آن چیزی که ما را به پیروزی رساند همین وحدت کلمه است] چرا با همهی این توصیهها، مؤمنین باید این قدر متفرق باشند؟ ما بارها نتیجهی مثبت اتحاد، همدلی و یگانگی را دیدهایم که یک مصداق آن، همین عملیات والفجر 8 میباشد. اما بعضی وقتها آن قدر متفرق میشویم که گویی از یک جنس و یا از یک نسل نیستیم.
قدری که مسیر را طی کردیم. دیدم با حال عجیبی شروع کرد به بردن اسم یکایک شهدای اطلاعات، که در این عملیات شهید شده بودند. شهید نصیرایی، مرشدی، بهاور، معصومی، روستا و ... از خصوصیات آنها گفت. از شیرین کارهایشان، از عبادات و معنویات، از اطاعت پذیری شان از فرماندهی، ایثار، خودگذشتگیها و ... همینطور که میرفتیم یک دفعه دیدم ایشان با حالت موری دارد نام آنها را میبرد و برایشان گریه میکند. بعد از آن، خودش را سرزنش میکند که چرا آنها رفتهاند و من ماندهام؟ ایشان را آنجا خیلی دلنازک دیدم. [تا آن موقع این قدر ایشان را رقیق القلب ندیده بودم.] به ایشان دلداری دادم و گفتم:
ان شاءالله شما هم شهید میشوید! ما اول برای جنگیدن و پیروزی آمدهایم. حال، توی این مسیر اگر به شهادت برسیم خوش به حال مان.
آقای طوسی! با این اوضاع و احوالی که من از شما میبینم، شما نیز مسافر آن بالا بالاها هستی! یک وقت متوجه شدم میگوید:
حاج کمیل، حرفهایتان را رد نمیکنم اما من حتی برای بعد از شهادت خودم هم ناراحت هستم! گفتم:
بعد از شهادت که ناراحتی ندارد. حقیقت مطلب این بود که من این حرف آقای طوسی را در آن لحظه درک نکرده بودم و واقعاً نمیدانستم که در درونش چه میگذرد؟ چرا که آدمها هر کس برای خودش اندازهای دارند. حتی شهدا هم با همدیگر فرق داشتند. ظرف آدمهای دنیا با هم فرق دارد و متفاوت است. ما ظرفمان با ظرف محمدحسن طوسی خیلی فاصله داشت. ایشان ظرفیتش خیلی بیشتر از ماها بود. دیدم میگوید:
ببین! خودت از زحمات، زجرها، محرومیتها، مصیبتها، گرسنگیها، تشنگیها و ... امثال نصیرایی، مرشدی، روستا، بهاور، معصومی و دیگران خبر داشتی و داری. دیدی که این بچهها چهقدر مظلوم بودهاند. چه کارهای بزرگی توی جبهه انجام دادهاند. نتیجهی کار این شد که این عزیزان به شهادت رسیدند. اما بیشترین کاری که برایشان میکنند این است که حداکثر در محدودهی شهرستان خودشان تشیع میشوند و در همان جا از اینها تجلیل به عمل میآورند. ولی آن طوری که اینها سزاوارش هستند از مقامشان تجلیل به عمل نمیآید. در حالی که کارهای بزرگ و شایسته را اینها انجام دادهاند .اما اگر من یا امثال من شهید بشویم چون اسم دَر کردیم، استاندار اعلامیه میدهد. نمایندهی امام میآید و در تشیع جنازهمان شرکت میکند. صداوسیما تبلیغات میکند. خلاصه کلی سر و صدا میشود که مثلاً محمدحسن طوسی به شهادت رسیده است. در صورتی که ما این شأن و مقدار را نداریم.
[آقای کهنسال] من خودم را شرمندهی همهی شهدایی میدانم که به شهادت رسیدهاند. من خودم را کوچکتر از اینها میدانم. تلاش را اینها کردهاند، زحمت را اینها کشیدهاند، ما فقط مسئولشان بودیم. بالا سر اینها بودیم. دستور میدادیم و امر و نهی میکردیم. حقیقتش من سزاوار این نیستم که این جوری از من تجلیل شود. حق مطلب آن است که امثال نصیریها، بهاورها، مرشدیها و .... سزاوار تجلیل هستند.