اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

مردان خدا پرده پندار دریدند

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۸ ق.ظ
haj mahdi.jpg

بعد از ظهر جمعه ها پاتوق بچه های مسجدی، منزل حاج مهدی مرندی بود.

 حاج مهدی بیست بیست و پنج سال از ما بزرگتر بود ولی به گونه ای رفتار می کرد که با او راحت باشیم. وضع مالی اش خیلی خوب بود، ولی مثل همه مردم زندگی می کرد و ثروت، باعث فاصله او با مردم نمی شد. با دوچرخه یا موتور، رفت و آمد می کرد. او داماد بزرگ آیت الله فاضل، موسس حوزه علمیه فیضیه مازندران بود. خودش هم با علوم حوزوی آشنایی داشت. در دوران حکومت طاغوت، جوانی اش را در راه شناخت مکتب اسلام صرف کرد و همواره پاک زیست. کتاب های مذهبی زیادی خوانده بود. او همه بچه های بسیجی را فرزند خودش می دانست و با آنها دوست می شد و با گفتار و رفتارش، جلوه هایی از معارف دین را به آنها می آموخت. در جمع ما، او قدیمی ترین رزمنده بود. بیشتر شهدای شهر با او رفیق بودند. خیلی از شهدا با او عقد اخوت بسته بودند. من نیز در یک روز غدیر، با او و  برخی دیگر از دوستان جبهه ای عقد اخوت بستم. برای ما عجیب بود که او با آن حال و هوای معنوی چرا شهید نشده است. خودش که برای سر همه ما نقشه کشیده بود! دل بسیار رئوفی داشت. شخصیتش عاطفی بود و اصلاً به قیافه اش نمی آمد که اسلحه دست بگیرد و بجنگد. از نظر جسمی هم ضعیف بود. چشمش خوب نمی دید. به شوخی می گفتیم اگر وسط عملیات عینکت بیفتد چه کار می کنی؟! جالب این که او مقلّد امام هم نبود، ولی با تمام وجود به ایشان عشق می ورزید. با تمام وجود به رهبری ایشان معتقد بود و حکمش را واجب الاطاعه می دانست. برای همین با آن سن وسال و ضعف جسمی و روحیه عاطفی، اسلحه دست می گرفت و پیشگام بچه های خط مقدمی جبهه می شد. حاج مهدی مرندی از خدا عمر گرفت و زنده ماند تا جنگ تمام شد. عصرهای جمعه، خانه اش پاتوق نسل جدید بچه های بسیج شد تا به این بهانه، با حال و هوای سال های جهاد و شهادت آشنا شوند. راه عتبات که باز شد او از هر فرصتی برای سفر به کربلا استفاده می کرد.

یک بار با همه خانواده و فامیل به زیارت رفت. یک روز صبح، بعد از نماز در حرم امام حسین علیه اسلام، به زیارت حضرت ابالفضل علیه السلام رفت و پس از سلام به آن حضرت، در کنار درِ ورودی، در حالی که بغل دستی اش فکر می کرد به هق هق افتاده و دارد گریه می کند، به آرامی جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیکر پاکش با حضور خانواده و فامیل در وادی السلام نجف به خاک سپرده شد. نکته جالب این جاست که بعد از چند سال هنوز هم اگر کسی به وادی السلام برود و در بین هزاران قبر آن گورستان بزرگ، از قبرکن های آن جا نشان مزار حاج مهدی مرندی را بپرسد، فوری به او نشان می دهند. حاج مهدی به شهدای مفقودالاثر عشق می ورزید. اکنون او در شهر و دیار خودش هیچ سنگ و نشانی ندارد.

به روایت سید سجاد ایزدهی

ارسال عکس: حسن حقیقیان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">