آموزگار آتش ودریا !
موج های شعله ور تنها
در ناپیدایی تو
با باد هم آوا می شوند
برگ های نسیان را
و به خاک خاطره ها
می سپارند
فراموشی لاله ها را
به پاس قداست خورشید
گرم خواهند ماند
تا قیامت کبری
خواهند درخشید
***
این بار قسم خوردم
به گل مویه هایی که زیر تابوتت
جوانه می زد
دریغ را به تیغ بسپارم
آن قدر می دوم
تا راه رفته را بازگردی
یا راه رفته را باز گردانی
رد پایت هنوز باقی است.
1/12/82
گل و گلاب
باور کنید دست خودم نیست
پندارم دست دیگری است
برای این اشک ها
که در تشییع گل می دوند
گلاب می پاشد.
2/12/82
برای حنظله
سنگ صبور
سنگ صبور
بسیاراست
و حرف هایی که
با سنگ
گفته می شود
روزی می آید
که صبر سنگ
تمام می شود
روزی می آید
که جنگ
تمام می شود.
17/1/83
خانه دوست
کلبه ای در مکه
خیمه ای در کربلا
چادری در بقیع
درد مستا جری است شاید
که خواب های خوش
زیا د می بینم
و می دانم که باز هم
تعبیر تمام خواب هایم
((خیر )) است.
17/1/83
َسرِ سبز
چه شگفت است
زمانه غفلت
تقصیر ماست شاید
که روی گل ها
گلاب پاشیدیم
همه چیز از آن جا شروع شد
از آن عفونت مطبوع !
لبه تیغ را بوسیدیم
و برستیغ پوسیدیم !؟
در هجمه قهقهه های درهم پیچیده
به چکاچک گیلاس های طلایی قدرت
گوش سپردیم
و استخوان های خردشده جهاد و شهادت را
از کاباره های سیاسیون
مشایعت کردیم
چه عجیب است
زمانه غفلت
و خوش رقصی های مکرر
با سازهای دهن کجی
منادیان اسلام ناب آمریکایی
و مدعیان برتری هویج بر بسیج
از حسا ب قاب عکس شهدا
اختلاس وجهه می کنند
وحزب دلار
تیغ توسعه را
در محراب قدسی تدین و تعهد
بر فرق مستضعفین فرود می آورد
چه غریب است
زمانه غیبت
و آوای جاوانه ای
که هر روز
در پژواک هزار باره خود
دل خون می طلبد
و پای جنون،
بارقه ای از جنس عشق
باقی است
دلم خوش است
که هنوز
مُهر تایید دلم
از تربت است.
10/5/80
(( نوید وصل))
جلوه فروش پرده پنهان ، رخی نما
بهانه محبت یزدان، رخی نما
شکسته بال و جان عطش و آتشم در بر
الا نوید وصلت سبحان ، رخی نما
((مِهر علی ))
بام ثریایی دل جای تو
عشق تراود زدم نای تو
سوخته مهر علی ، جان من
نقش دلم رقص تمنای تو
((دسته گل ))
از جان و جهان و مکنت و تخت
بستند به کوی عاشقی رخت
منت بود از خاک بر افلاک
با دسته گلی به نام ((نوبخت))
((ارمغان تنهایی ))
دل گرفته من ازمغان تنهایی است
ضریح دیده من میزبان تنهایی است
سحر کشاکش فریاد و آه مهجوری
نگر که عزم دلم آستان تنهایی است.
((کوثر عطش ))
ای فرق شکوفنده به محراب
وی ظلمت کوفه را چو مهتاب
از سرخی کوثر غم تو
جوشد عطش از فرات چون آب
((غم تنهایی ))
سرناساز دارد یار امشب
دلش گنجینه اسرار امشب
الهی یادم اندر سینه اش کن
غم تنهایی ام بردار امشب
((آفتاب عشق))
خم ابروی تو محراب عشق است
شب تنهایی ام مهتاب عشق است
سرم بردار زلفت درنیایش
حیاتم با طلوع ناب عشق است
((شمشیر نور))
انفجاری از پی فریاد شد
نور شمشیر سر بیداد شد
با دَم پیر خرد چون آه رعد
نخوت کاخ ستم بر باد شد
((انتظار نور ))
آتشین مهر تابستان
مژده سیل پاییزی
آسمان کی زند فریاد
نغمه های سحر خیزی
ساقه زرد نیلوفر
چون ثنا گوی هجران است
عاقبت جای کفترها
گر نیایی به زندان است
آینه نور تاباند
در نگاه حضور تو
حمل بر شانه های اشک
انتظار ظهور تو...
این فصل پیش از این در ((سینمای قلم)) منتشر شده است .
عشق واژه گون ، عاشق را واژگون می کند.
بیستون بر عشق بنا شده است.
دل فرهاد شیرین بود، عشقش شیرین شد و مرگش شیرین تر .
وصال در عشق زمینی برقرار است و در عشق آسمانی بر بی قراری .
عشق آسمانی هزار نماست وعشق زمینی سینما.
یم عشق آسمانی با نم رحمت آغشته است وغم عشق زمینی با نمک شهوت.
نمک زیادی،نمای عشق را نمناک می کند.
با تار مویت بر تارک عشق می نوازم.
عشق،ماه دل من است ومن ماهیت خویش را پاسدار خواهم بود.
دل حرمسرای عشق است؛ حجاب ممنوع !
چشمم زاینده رود شده وبرعشق دورود می فرستد وبا دل، سرود غم می سراید.
چشمم تار است وپلک هایم عشق می نوازند.
دل ما بی چشم باشد ودل سنگ چشمه؟
از سنگ هم که باشید چشمتان باید چشمه باشد.
الهی تورا می خوانیم تا غیرت رابه دست آوریم.
یا دل را خزانه کن ویا شکم را خزینه.
عرفان دل را طوفانی کند و صاحب دل را فانی.
عطار بیدار خفته بود و منصور بردار.
شپش جهل در زلف تقوی ، گلف بازی نکند!
کیمیاگر آن است که خاک را فلک کند.
صورتت زیبا و سیرت بدبوست؟
خدایت ساخت و توبه شکستی.
عرفان ، مضحک ترین شوخی بشر با خداست.
رسد آدمی به جایی که به جز خودش نبیند.
طریقت ما شریعتی است.
اسلام را در عمل بجوییم نه در اَمَل .
رزمنده جهاد اکبر باشید اما نه در واحد تبلیغاتش.
درون حجره جهل و در حوزه غفلت است کسی که از صیغه سازی شلمچه نیز عاجز باشد.
جای توسعه صدر به فکر سعه صدر باشیم .
از بهشت علمای جاهل به جهنم خدا پنا ه ببریم .
تدریس جاهل ، تدلیس علم است .
دانشمند ، کافی است.
سیم اتصال تان به حق ، خاردار نباشد.
عالم دائماً در چرا ست.
چراگاه عالم ، کتاب است.
فرزند فاضل هم ممکن است فاضلاب باشد، چونان گلاب از گل .
اهل بیت گفتند که مََعَنا باشید و ما معنا را در لفظ دیدیم .
در بیت ((از علی آموز اخلاص عمل ....))بیتوته کنید.
در ولایت اهل بیت اقامت کنید.
نماز امر به معروف و نهی از منکر را به جماعت اقامه کنیم .
یکی با خُم مست شود و یکی با خمپاره .
خُم پستی بخشد و خمپاره هستی.
بسیجی از خُم ولایت مست است و با رهبرش یک دست.
یک دست رهبر، صدای هزار دستان دارد.
عقیم الصلاة با اقیموالصلاة سرو کاری ندارد.
لاله زبان ندارد چون حرفش را با سرخی گونه هایش زده است.
کره نمی شنود.
کوره ، نابینا اما دلگرم است.
روح الله یک روح بود و تنها .
بعضی ها که بساط مستکبرین را جمع کرده بودند خودشان منها شدند.
میز را به میزان ترجیح ندهیم .
گوساله رانت خوار را گاو صندوق قدرت زائیده است.
اِنِ انقلاب، شرطیه است؛ بعد از آن اگر قلب باشد خوب است واگر قلّابی بود....
خط نفاق ، کوفی است .
مشروطه از اول هم مشروط بود.
کرسی قدرت گرمی بخش مجلس ماست.
به فکر صدر باشیم نه صدارت.
مرکب را مرکب قدرت دیگران نکنیم .
اسلام ویلایی، عاقبتش واویلایی است.
بترس از قلم که تعدی را لازم جلوه می دهد.
بدبین دچار انحراف بینی می شود.
حرف ریشه انحراف است و پرحرف لبریز انحراف.
محسن باشید اگر چه بی محاسن.
جوان چون آهن است و پیر ، پیراهن.
آرمان ، عارمان نشود.
کاج ، تاج جنگل است و کوچک جنگلی تاج الدین. بیاموزیم که تاج الدین باشیم نه تاجر دین.
دانشگاه آزاد، ماهی آزاد، کشتی آزاد، بحث آزاد ، شغل آزاد، آزادی ، مازادی نشود!
ارتباط نامشروع با فرهنگ غرب ، ارزش های مان را دچار ایدز فرهنگی می کند.
تنبان غیرتتان بی کش مباد!
بانوی فرهنگ مان هنوز مانتوی فرنگ به تن دارد.
حزب الله ، حزب الله است؛ چه مهاجر و چه انصار.
فلسطینی ها در پذیرایی ازمیهمانان ناخوانده خویش سنگ تمام گذاشتند.
کف ، برازنده کفتر است و سوت در خور ناسوت.
زجر ، ریشه انزجار است.
اگر بینش مامورین ، کلانتر شود، پاسگاه را با زمین فوتبال اشتباه نمی گیرند.
کانون گرم خانواده را با کولر فمنیسم خنک نکنید.
روضه ، باغ بهشتی است نه جای ماتم .
بهشت، نور هدایت است و دوزخ ، تنور ضلالت.
اگر خدا نیستی ، ناخدا باش.
پیامبر، پستچی خداست تا پستی را از زمین بر چیند .
مجرم از مجاز دم میزند و قاضی از مجازات.
وای به روزی که پزشک قانون ، داروی مجاز را به جای حقیقت مجازات تجویز کند.
شکم چاق پر می شود و کیسه قاچاق...هرگز!
استعمار، سیگاری را بیگاری می کشد.
عیار عقل ، معیار نقل است.
حی زنده است و حیا زندگی ، حیاتت را با وحی ، احیا کن.
تقلید، چشمی است که نور بینائیش ، بصیرت عقل را کور می کند.
با کنجکاوی در کنج سفره دل ، کنجد معرفت یافت می شود.
محبتت گفتاری و رفتارت کفتاری؟!
به جای کاش به فکر کاشتن باش.
لجبازی ، همان لجنبازی است.
سوار بر قایق عایق شده دقایق ، زودتر به شقایق سعادت دست می یابید.
بازار ، بیزارت کند.
پیک سلامت باشید نه پیکان ملامت .
روده دراز ، جایی برای راز ، باقی نمی گذارد.
آغوش انسان باید دستگاه محبت باشد و پایگاه عطوفت تا غبار غم دیگران را با دستمال بزداید و اندوهشان را پایمال کند .
شهرک ، شهرزاد است و روستا ، شهرزاده .
آدمی که از برف ابتذال ساخنه شود تابش غیرت ، آبش می کند.
تفکر مرد عوضی در عرصه سینما حکمفرماست.
سینما که بی هنرمند شود مخملباف هم فیلم می سازد.
مارمولک، خودسازی کرده است.
برخی از آثار منتشر شده نگارنده :
1- طعمه اروند
2- حماسه عشق
3- یک گام تا خدا
4- خاک و خاطره