اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کاریکلماتور» ثبت شده است

با جنبه

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۵۰ ق.ظ

کاریکاتور دیدنی گل آقا از مرحوم حبیبی | سایت انتخاب

 

خدا رحمت کند دکتر حسن حبیبی را. دیروز در اخبار در جریان بازدید سید حسن خمینی خواندم بنیاد فرهنگی امیرکبیر را مرحوم حبیبی با هزینه شخصی از خود به جا گذاشته و مجموعه ای از کتب و نیز هدایای دریافتی را در آن به معرض نمایش و استفاده عموم قرار داده است. سالها پیش در کتاب خاطرات دکتر امینی نخست وزیر قجری محمدرضا پهلوی که در کیهان لندن منتشر شده بودم خواندم که دیداری با دانشجویان تهران داشت و سخنگویشان دکتر حسن حبیبی بود و همانجا پیش بینی کرد که او آینده ای درخشان خواهد داشت. حسن حبیبی مدتی وزیر و نیز سالها معاون اول رییس جمهور بود و در مشاغل و مسئولیتهای حساس دیگر از تنظیم پیش نویس قانون اساسی تا دبیری مجمع تشخیص مصحلت نیز حضور داشت. وی به هنز علاقمند بود و خودش نیز گاهی شعر می سرود. کتابهای خوبی نیز در باره علم حقوق و نیز هنر از وی به جا مانده است. 

خودم ان شاءالله از گنجینه به یادگار مانده وی بازدید خواهم داشت اما یک نکته به ذهنم رسید که عرض میکنم خدمتتان. همه می دانند که در دهه شصت و اوایل هفتاد مساله نقد و اعتراض جایگاه چندانی در رسانه ها نداشت و چندان مورد تحمل قرار نمی گرفت. نشریه طنز گل آقا یک نشریه حرفه ای جذاب و منتقد بود که در آن برهه به بیان معضلات اجتماعی پرداخت. جالب است یادآوری کنم با اینکه یکی از اصلی ترین سوژه های طنز و کاریکاتور گل آقا دکتر حسن حبیبی بود اما به اذعان چندباره مرحوم کیومرث صابری فومنی (گل آقا) حسن حبیبی یکی از جدی ترین و فعال ترین حامیان نشریه به شمار می آمد. پیشنهاد می کنم این وسعت نظر و تحمل نقد و سعه صدر مرحوم نیز در موزه یادبود وی به نوعی مورد گوشزد و توجه قرار بگیرد که درس اخلاقی کاربردی برای اهالی سیاست خواهد بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کمی ظرفیتتان را بالا ببرید

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۰۵ ق.ظ

انتقاد عباس عبدی از وضعیت ممیزی کتاب | ممیز «زنم سوی تو پَر» را

 

موافق ممیزی کتاب هستم اما با اعمال سلیقه شخصی و سیاسی، نه.

یادم است سالها پیش کتاب سرِ سبز را برای اخذ مجوز به وزارت ارشاد بردم. مطالب متعددی را گفتند که باید حذف کنی. برایشان توضیح دادم که جملات من در قالب کاریکلماتور و طنزآلود هستم. بالاخره راضی شان کردم اما یک جمله را به هیچ وجه اجازه نشر ندادند گفتند ممکن است به بعضی ها بر بخورد. عبارت این بود: فرزند فاضل هم ممکن است فاضلاب باشد؛ چونان گلاب از گل!

در جریان فتنه مهسا یادداشتهایی از منظر عدالتخواهانه نوشتم. دوستی پیشنهاد داد آنها را در قالب کتاب منتشر کنم در تاریخ بماند. دوست داشتم همان اواخر سال 1401 منتشر شود که نشد. الان در مرحله مجوز گیر افتاده است. هر جا گفته ام بعضی ائمه جمعه جاه طلب و باندباز هستند یا بعضی عوامل امنیتی و انتظامی نفوذی هستند را قلم گرفته اند. واقعاً این حرفها نیاز به سانسور دارد؟ اولاً دروغ نیست در هر مجموعه ای اعم از فرهنگیان و تجار و طلاب و ... بالاخره آدمهای ناباب هم پیدا می شوند، دوماً این موضوع بارها در رسانه های مختلف و در سطح وسیع منتشر شده و حرف تازه ای نیست. این حرفها را بچه های حزب اللهی نتوانند بزنند دشمن می زند اما با این تفاوت که ما علت وجود ضعف ها را فاصله از دستورات و آداب دین دانسته و به پای اصل نطام و انقلاب نمیگذاریم اما دشمن همین را به حساب اسلام و انقلاب نوشته و اساس حرکت نظام را مخدوش می سازد.

در دنیای ارتباطات آزاد و حاکمیت بی در و پیکر رسانه، سانسور چنین حرفهایی نشانه ترس و یا شیرین کاری کارشناسان ممیزی کتاب است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرِ سبز 2

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۴۵ ق.ظ

آموزگار آتش ودریا !

   موج های شعله ور تنها

   در ناپیدایی تو

با باد هم آوا می شوند

   برگ های نسیان را

   و به خاک خاطره ها

                             می سپارند

         فراموشی لاله ها را

   به پاس قداست خورشید

 

 

             گرم خواهند ماند

                            تا قیامت کبری

                            خواهند درخشید

             

***

 

 این بار قسم خوردم

به گل مویه هایی که زیر تابوتت

                           جوانه می زد

دریغ را به تیغ بسپارم

         آن قدر می دوم

         تا راه رفته را بازگردی

         یا راه رفته را باز گردانی

 

        رد پایت هنوز باقی است.

 

 

                                            1/12/82

 

 

 

 

 

 

 

گل و گلاب

 

باور کنید دست خودم نیست

پندارم دست دیگری است

برای این اشک ها

که در تشییع گل می دوند

گلاب می پاشد.

 

 

 

 

2/12/82

 

 

 

 

 

 

 

برای حنظله

 

سنگ صبور

 

 

سنگ صبور

             بسیاراست

و حرف هایی که

   با سنگ

      گفته می شود

روزی می آید

که صبر سنگ

           تمام می شود

روزی می آید

که جنگ

           تمام می شود.

 

                                        17/1/83

 

 

 

 

 

خانه دوست

 

کلبه ای در مکه

         خیمه ای در کربلا

         چادری در بقیع

درد مستا جری است شاید

     که خواب های خوش

                زیا د می بینم

و می دانم که باز هم

تعبیر تمام خواب هایم

           ((خیر )) است. 

 

                                     17/1/83

 

 

 

                      

 

 

َسرِ سبز

 

چه شگفت است

            زمانه غفلت

   تقصیر ماست شاید

که روی گل ها

          گلاب پاشیدیم

همه چیز از آن جا شروع شد

     از آن عفونت مطبوع !

     لبه تیغ  را بوسیدیم

     و برستیغ پوسیدیم !؟

در هجمه قهقهه های درهم پیچیده

به چکاچک گیلاس های طلایی قدرت

گوش سپردیم

و استخوان های خردشده جهاد و شهادت را

از کاباره های سیاسیون

مشایعت کردیم

چه عجیب است

     زمانه غفلت

و خوش رقصی های مکرر

 

با سازهای دهن کجی

منادیان اسلام ناب آمریکایی

و مدعیان برتری هویج بر بسیج

از حسا ب قاب عکس شهدا

اختلاس وجهه می  کنند

وحزب دلار

تیغ توسعه را

در محراب قدسی تدین و تعهد

بر فرق مستضعفین فرود می آورد

چه غریب است

   زمانه غیبت

و آوای جاوانه ای

که هر روز

در پژواک هزار باره خود

دل خون می طلبد

و پای جنون،

بارقه ای از جنس عشق

   باقی است

دلم خوش است

که هنوز

مُهر تایید دلم          

 از تربت است.                          

                                              10/5/80

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

(( نوید وصل))

 

جلوه فروش پرده پنهان ، رخی نما

بهانه محبت یزدان، رخی نما

شکسته بال و جان عطش و آتشم در بر

الا نوید وصلت سبحان ، رخی نما

 

 

((مِهر علی ))

 

 

بام ثریایی دل جای تو

عشق تراود زدم نای تو

سوخته مهر علی ، جان من

نقش دلم رقص تمنای تو

 

 

 

 

 

 

 

((دسته گل ))

 

 

از جان و جهان و مکنت و تخت

بستند به کوی عاشقی رخت

منت بود از خاک بر افلاک

با دسته گلی به نام ((نوبخت))

 

 

 

((ارمغان تنهایی ))

 

 

دل گرفته من ازمغان تنهایی است

ضریح دیده من میزبان تنهایی است

سحر کشاکش فریاد و آه مهجوری

نگر که عزم دلم آستان تنهایی است.

 

 

 

 

 

((کوثر عطش ))

 

 

ای فرق شکوفنده به محراب

وی ظلمت کوفه را چو مهتاب

از سرخی کوثر غم تو

جوشد عطش از فرات چون آب

 

 

 

((غم تنهایی ))

 

 

سرناساز دارد یار امشب

دلش گنجینه اسرار امشب

الهی یادم اندر سینه اش کن

غم تنهایی ام بردار امشب

 

 

 

 

 

((آفتاب عشق))

 

 

خم ابروی تو محراب عشق است

شب تنهایی ام مهتاب عشق است

سرم بردار زلفت درنیایش

حیاتم با طلوع ناب عشق است

 

 

 

((شمشیر نور))

 

 

انفجاری از پی فریاد شد

نور شمشیر سر بیداد شد

با دَم پیر خرد چون آه رعد

نخوت کاخ ستم بر باد شد

 

 

 

 

 

((انتظار نور ))

 

آتشین مهر تابستان

مژده سیل پاییزی

آسمان کی زند فریاد

نغمه های سحر خیزی

ساقه زرد نیلوفر

چون ثنا گوی هجران است

عاقبت جای کفترها

گر نیایی به زندان است

آینه نور تاباند

در نگاه حضور تو

حمل بر شانه های اشک

انتظار ظهور تو...

 

 

 

 

 

این فصل پیش از این در ((سینمای قلم)) منتشر شده است .

 

 

 

 

 

 

 عشق واژه گون ، عاشق را واژگون می کند.

 

 

 

بیستون بر عشق بنا شده است.

 

 

 

دل فرهاد شیرین بود، عشقش شیرین شد و مرگش شیرین تر .

 

 

 

وصال در عشق زمینی برقرار است و در عشق آسمانی بر بی قراری .

 

 

 

 

 

 

 

عشق آسمانی  هزار نماست وعشق زمینی سینما.

 

 

 

یم عشق آسمانی با نم رحمت آغشته است وغم عشق زمینی با نمک شهوت.

 

 

 

نمک زیادی،نمای عشق را نمناک می کند.

 

 

 

با تار مویت بر تارک عشق می نوازم.

 

 

 

 

 

 

 

عشق،ماه دل من است ومن ماهیت خویش را پاسدار خواهم بود.

 

 

 

 

دل حرمسرای عشق است؛ حجاب ممنوع !

 

 

 

 

چشمم زاینده رود شده وبرعشق دورود می فرستد وبا دل، سرود غم می سراید.

 

 

 

چشمم تار است وپلک هایم عشق می نوازند.

 

 

 

 

 

دل ما بی چشم باشد ودل سنگ چشمه؟

 

 

 

از سنگ هم که باشید چشمتان باید چشمه باشد.

 

 

 

الهی تورا می خوانیم تا غیرت رابه دست آوریم.

 

 

 

یا دل را خزانه کن ویا شکم را خزینه.

 

 

 

عرفان دل را طوفانی کند و صاحب دل را فانی.

 

 

 

 

عطار بیدار خفته بود و منصور بردار.

 

 

 

 

 

شپش جهل در زلف تقوی ، گلف بازی نکند!

 

 

 

 

 

کیمیاگر آن است که خاک را فلک کند.

 

 

 

 

 

صورتت زیبا و سیرت بدبوست؟

 

 

 

خدایت ساخت و توبه شکستی.

 

 

 

 

عرفان ، مضحک ترین شوخی بشر با خداست.

 

 

 

 

رسد آدمی به جایی که به جز خودش نبیند.

 

 

 

طریقت ما شریعتی است.

 

 

 

اسلام را در عمل بجوییم نه در اَمَل .

 

 

 

 

رزمنده جهاد اکبر باشید اما نه در واحد تبلیغاتش.

 

 

 

 

درون حجره جهل و در حوزه غفلت است کسی که از صیغه سازی شلمچه نیز عاجز باشد.

 

 

 

 

جای توسعه صدر به فکر سعه صدر باشیم .

 

 

 

 

از بهشت علمای جاهل به جهنم خدا پنا ه ببریم .

 

 

 

 

 

تدریس جاهل ، تدلیس علم است .

 

 

 

 

دانشمند ، کافی است.

 

 

 

 

سیم اتصال تان به حق ، خاردار نباشد.

 

 

 

 

عالم دائماً در چرا ست.

 

 

 

 

 

 

چراگاه عالم ، کتاب است.

 

 

 

فرزند فاضل هم ممکن است فاضلاب باشد، چونان گلاب از گل .

 

 

 

اهل بیت گفتند که مََعَنا باشید و ما معنا را در لفظ دیدیم .

 

 

 

در بیت ((از علی آموز اخلاص عمل ....))بیتوته کنید.

 

 

 

در ولایت اهل بیت اقامت کنید.

 

 

نماز امر به معروف و نهی از منکر را به جماعت اقامه کنیم .

 

 

 

 

یکی با خُم مست شود و یکی با خمپاره .

 

 

 

 

خُم پستی بخشد و خمپاره هستی.

 

 

 

 

بسیجی از خُم ولایت مست است و با رهبرش یک دست.

 

 

 

 

یک دست رهبر، صدای هزار دستان دارد.

 

 

 

 

عقیم الصلاة با اقیموالصلاة سرو کاری ندارد.

 

 

 

 

لاله زبان ندارد چون حرفش را با سرخی گونه هایش زده است.

 

 

 

 

کره نمی شنود.

 

 

 

 

 

کوره ، نابینا اما دلگرم است.

 

 

 

 

روح الله یک روح بود و تنها .

 

 

 

 

بعضی ها که بساط مستکبرین را جمع کرده بودند خودشان منها شدند.

 

 

 

 

میز را به میزان ترجیح ندهیم .

 

 

 

 

 

 

گوساله رانت خوار را گاو صندوق قدرت زائیده است.

 

 

 

 

اِنِ انقلاب، شرطیه است؛ بعد از آن اگر قلب باشد خوب است واگر قلّابی بود....

 

 

 

 

خط نفاق ، کوفی است .

 

 

 

 

مشروطه از اول هم مشروط بود.

 

 

 

 

 

کرسی قدرت گرمی بخش مجلس ماست.

 

 

 

 

به فکر صدر باشیم نه صدارت.

 

 

 

 

مرکب را مرکب قدرت دیگران نکنیم .

 

 

 

 

اسلام ویلایی، عاقبتش واویلایی است.

 

 

 

 

 

 

بترس از قلم که تعدی را لازم جلوه می دهد.

 

 

 

 

 

بدبین دچار انحراف بینی می شود.

 

 

 

 

 

حرف ریشه انحراف است و پرحرف لبریز انحراف.

 

 

 

محسن باشید اگر چه بی محاسن.

 

 

 

 

 

جوان چون آهن است و پیر ، پیراهن.

 

 

 

 

آرمان ، عارمان نشود.

 

 

 

 

کاج ، تاج جنگل است و کوچک جنگلی تاج الدین. بیاموزیم که تاج الدین باشیم نه تاجر دین.

 

 

 

 

دانشگاه آزاد، ماهی آزاد، کشتی آزاد، بحث آزاد ، شغل آزاد، آزادی ، مازادی نشود!

 

 

 

ارتباط نامشروع با فرهنگ غرب ، ارزش های مان را دچار ایدز فرهنگی می کند.

 

 

 

 

تنبان غیرتتان بی کش مباد!

 

 

 

 

بانوی فرهنگ مان هنوز مانتوی فرنگ به تن دارد.

 

 

 

 

 

حزب الله ، حزب الله است؛ چه مهاجر و چه انصار.

 

 

 

 

فلسطینی ها در پذیرایی ازمیهمانان ناخوانده خویش سنگ تمام گذاشتند.

 

 

 

 

کف ، برازنده کفتر است و سوت در خور ناسوت.

 

 

 

 

زجر ، ریشه انزجار است.

 

 

 

 

اگر بینش مامورین ، کلانتر شود، پاسگاه را با زمین فوتبال اشتباه نمی گیرند.

 

 

 

 

کانون گرم خانواده را با کولر فمنیسم خنک نکنید.

 

 

 

 

روضه ، باغ بهشتی است نه جای ماتم .

 

 

 

 

بهشت، نور هدایت است و دوزخ ، تنور ضلالت.

 

 

 

 

 

اگر خدا نیستی ، ناخدا باش.

 

 

 

 

 

پیامبر، پستچی خداست تا پستی را از زمین بر چیند .

 

 

 

 

مجرم از مجاز دم میزند و قاضی از مجازات.

 

 

 

 

وای به روزی که پزشک قانون ، داروی مجاز را به جای حقیقت مجازات تجویز کند.

 

 

 

 

شکم چاق پر می شود و کیسه قاچاق...هرگز!

 

 

 

 

 

استعمار، سیگاری را بیگاری می کشد.

 

 

 

 

عیار عقل  ، معیار نقل است.

 

 

 

حی زنده است و حیا زندگی ، حیاتت را با وحی ، احیا کن.

 

 

 

تقلید، چشمی است که نور بینائیش ، بصیرت عقل را کور می کند.

 

 

 

 

 

 

با کنجکاوی در کنج سفره دل ، کنجد معرفت یافت می شود.

 

 

محبتت گفتاری و رفتارت کفتاری؟!

 

 

 

به جای کاش به فکر کاشتن باش.

 

 

 

لجبازی ، همان لجنبازی است.

 

 

 

سوار بر قایق عایق شده دقایق ، زودتر به شقایق سعادت دست می یابید.

 

 

 

 

بازار ، بیزارت کند.

 

 

 

پیک سلامت باشید نه پیکان ملامت .

 

 

 

روده دراز ، جایی برای راز ، باقی نمی گذارد.

 

 

 

 

آغوش انسان باید دستگاه محبت باشد و پایگاه عطوفت تا غبار غم دیگران را با دستمال بزداید و اندوهشان را پایمال کند .

 

 

 

شهرک ، شهرزاد است و روستا ، شهرزاده .

 

 

آدمی که از برف ابتذال ساخنه شود تابش غیرت ،  آبش می کند.

 

 

 

 

تفکر مرد عوضی در عرصه سینما حکمفرماست.

 

 

 

 

سینما که بی هنرمند شود مخملباف هم فیلم می سازد.

مارمولک، خودسازی کرده است.

 برخی از آثار منتشر شده نگارنده :

1- طعمه اروند

 2- حماسه عشق

3- یک گام تا خدا
 4- خاک و خاطره

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرِ سبز 1

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۴۱ ق.ظ

سَرِسبز

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نو سپیده های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و ....

 

 

سید حمید مشتاقی نیا

 

 

 

 

 

نام کتاب:  سرِ سبز

صاحب اثر:  سید حمید مشتاقی نیا

ناشر : پیام حجت علیه السلام

حروفچینی و صفحه آرایی: زهرا جوادی دانا

چاپ: یاران

تعداد : 3000

نوبت چاپ: اول /84

                                                       شابک 8-12-8841-964

قیمت :           6500 ریال

حق چاپ و نشر برای نگارنده محفوظ است .

مراکز پخش: ا- قم – 45 متری صدوق – زین الدین2 خ بعثت پ 78

  09121532619                                                                2- بابل – باغ فردوس فروشگاه فرهنگی شهید بصیر –  01113236340

 

 

 

 

 

   تقدیم به:روح آسمانی زهیر مهدوی راد

 

به پاس صبر مادرش

 

 

 

مقدمه

 

شب شعر

که به پایان رسد

یک نفر

از ردیف آخر

خواهد گفت

      قدم نو سپیده

                        مبارک.

                                      21/1/83

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یاد زهیر

 

ای خقته مزار دل

          که چهره در نقاب خزان 

                                    فرو بردی

رهای بی کرانه محنت

                            که رجعت گزیده ای

سحاب مهر و عطوفت

                              که رحمتت بردی

آی ...فروغ جاودان قلب من

                       آتش غم بر نیستان عشق

                       سجاده نشین عرش یزدان

                       تنهای غربت خاک

زیر تازیانه  نسیان خاطرم

                   زهیر آسمان دل خموش مباد.

                                                

15/9/77

 

 

 

 

ماندن

 

 

قدیم ها

اسطوره ها را مومیایی می کردند

...زمانه دیگر عوض شده

امروز ، ماندن

مخصوص شیمیایی هاست.

 

                                                  12/5/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                         کیسه های استخوان                       

 

هنوز

جای زخم های کتفم

از سنگینی آن جعبه های چوبی

درد می کند

...آن ها

سوز مرا که دیدند

تا امروز صبر کردند؛

امروز که کیسه ای خالی

برای استخوان های شان کافی است.

                                                12/5/82

                                 

 

 

 

 

 

 

 

 

پلاک خاکی

 

آن طرف ها

دور نخلستان لیلی

یک جزیره است به نام مجنون

پشت آن جاده آبی

عشق، جز کلبه درویشی نیست

دَرِ آن سبز

فرش آن قرمز و نیلی بام است

پلاک خاکی آن ثبت شده

صاحب خانه ولی گمنام است.

                                       3/5/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای همسران شهدا

سوگ تیشه ها

 

هر شب به پاس خاطره های تو

      چون اشک می چکم

      و در غربت یاد تو

      ای نگار دلم

     خاکستر نگاهت را

     تند باد می شوم

از حنجر آتشین تو

ای شمع زنده ام

       فریاد می شوم

شیرین ترین ماهِ عسل

در بیشه خزان

در سوگ تیشه های تو

فرهاد می شوم

10/3/82

 

 

 

 

غروب یکرنگی

 

در فراق باران

چشم های تو لبخند می زنند

و من

خیس از این همه محبت

جگر پاره های عطش را

               به دندان می کشم

               و می روم

               از پیش چشمه های سنگی

               از غروب یکرنگی .

                                         

                                                   2/12/82

 

 

 

 

 

 

 

شب های کمیل

 

یار دیرین عاشقانه های من!

مرا به یاد داری ؟

مرا که بر دل تو توسل جستم

مرا که پا به پای تو در آتش ایستادم

و دست در دست تو

                    سوختم

در آسمان بارانی مفاتیح

هنوز زمزم تورا

           زمزمه می کنم

به یاد آن شب ها که کلید عشقم بودی

بیا و سکوت لب هایم را بشکن

سرمشق تکلیف های شبانه ام !

      دوباره تو را می خوانم.

تکلیف هایم آن قدر بد خط بود

که در کلاس اول

      تا ابد

   ماندگار شدم

 

 

 

پشت میله های اولین خاکریز

زیر آوارها

نفس نفس می زنم 

ای رحمت مکرر!

باز هم مرا به یک جمله مهمان کن

به یک جمله عشق

دیدگانم هنوز

از سوزش آن تاریکی ها

مرهم نور تو را می خواند

از آن شب ها که صفحات وجودت

با نم چشمان من ورق می خورد

کمیل شب های تنهایی من !

پشت در خانه ات جا مانده ام

بغض دلم شیشه ای است

   که دل سنگ را می شکند

   کمی هم

   تنگ دلم را بگشا

حرمان یادت

         روزی این دل مباد.

24/12/81

 

 

 

 

برای افغانستان

 

سایه یک مرد

 

دل من

   دنیا را شناختی آیا ؟

   انگشتان گرسنه ات را

              نای گشودن هست

        تا از لا به لای زخم های آن

                              حتی

                سایه یک مرد را بیابی؟

                           

                           22/12/81

 

 

                      

 

 

 

 

 

 

شعر فروش

 

یک دسته شعر سپید داشت

       زیر هر برگ

      فقط امضا بود

      یک نفر آمد و با پول هایش

           نقد شان کرد و رفت.

 

                                     23/12/81

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                       

 

گور ستان عشق

 

شهر بی عشق را کفن باید کرد

 

صبح دیروز من

در خیابان های  تهران بودم 

در پی عشق

                روان

شهر ، دود آباد است

عینک عقل همه دودی شده

همه جا پر غوغاست

دختری با میله های کاموا ،

                       شعر می بافت ، سپید

پسری سوار پیکان

                عشق را نشانه می رفت

آن طرف تر،یک نفر با اتوبوس دل می برد!

کسی با سیخ ، جگر می دزدید

 

بچه ای ، با شعر و شور خلق بازی می کرد

در خیابان حتی

آن چراغک های قرمز هم

                      چشمک می زدند

 

روی آسفالت داغ

      پشت سد معبر

رودی از کلیه فروشی

        موجی از دست فروشی پیداست

(( جاده و اسب مهیا ست))

سیلی از فیلم و سی دی ،

                   کوپن و بار قاچاق

                               رو به طغیان دارد

کمی هم گشت و گذاری بکنید

                             همه جا

                             تور لیلی بر پاست!

تو کجایی ای عشق

                  وزن سنگین غمت

                       شعراحساس مرا له کرده

شهرگورستان است

          گل ها پژمردند

 

 

          فاتحان هم مردند

برای شادی روح شهدا شادی کنید

         برای فاتحه ها ،دست مرتب بزنید

      برای شادی روح شهدا

                        یک دقیقه

                       همه با هم خفه شید

شهر ، گورستان است

        عشق هم در به در است

قبر طاغوت ، هویداست بیا تا برویم !

 

22 /12/81

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استشهاد شاعرانه

 

یک خبر

 

هنوزهم می توان از دیوار بالا رفت

آن گونه که از دیوارهای کوتاه من وتو

منبر چند آقا، زاده شد!

هنوز هم می توان از دیوار بالا رفت

اگر کسی خوب (( قلاب)) بیندازد

قلابی که(( قلابی ))نباشد

قلابی که از آن بالا

           رای من وتورا صید نکند

در دهکده جهانی اسلام

این دیوارها خیلی مزاحمند

 

                 ***

امروز جلوی ایستگاه انگلیس باید

صف ببندیم و خبردار بایستیم

همه برای ((بلر)) تبلیغ می کنند

تقصیر جاده ابریشم است شاید

 

که در((خرازی)) سیاست خارجه ،

دستمال ها ، ابریشمی است

پل ((آهنی )) سیاست و دیانت ((ظریف))شده!

اما یک خبر

سفیر بریتانیا سفر خواهد کرد

حتی اگر سطح دیپلماسی ما به "سیکلماسی" تنزل یابد

حتی اگر"کار"، به وزارت امنیه سپرده شود

حتی اگر ارتش و سپاه ،"بسیج"نشوند

حتی اگر کیهان نیز در"رسالت نبوی"خویش تجدید نظر نکند

و یا شاه کرمان

قصر"شیرین " را

     در مرز خسرو بجوید؛

     ما اما

     فرهاد ترین فریاد را

        تیشه دیوارهای ننگ خواهیم ساخت

        درون لانه مار ، خبرهایی است

        از سیمای بلر

        ((کیف انگلیسی )) پخش می شود.

     

                                             20/3/82

 

 

به:علی رضا قزوه

 

قیام قلم

قلم های زیادی داریم

   از همه قلم

گوشتی ، استخوانی...

حتی قلم های خیاری

     که سبزند و فقط شور می سرایند

دست های قلم شده هم داریم

     که با افعال خود

         تعدی را لازم جلوه می دهند

    دَرِ گوش شما می گویم

         برای آن دست قلم ها

         که هر روز

             شبیخون می زنند

با حوض ادب

            سدی از خندق خون می سازیم

                       در قدم یا به قلم                   

ما بچه میدان جهادیم نه در دوره سازندگی

گرچه خیابان شعر انقلاب

 

 

                 پر از بوستان شود

اما رسول غزوه اشعار ما ، قزوه است.     30/3/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                

به خورشید آخرین

 

آخرش می آید

نه اول

نه وسط

درست آخر وقت

خورشید ما

هر وقت که بتابد

   صبح می شود

ولو

در عصر آخر الزمان

          

                     24/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                   

برای آدم

 

ایست!

   تو را به خدا

   جلوترنیا  آدم جان !

   این جا راه وچاه یکی اند

   این جا

       میدان مین نیست که معبر داشته باشد

       این جا زمین است.

                          

                            21/8/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قنوت زمین

 

این جا

قنوت دستان زمین است

کیمیای خاک این دشت

معجزه ای طلایی است

سجاده خاکی آن

بر گرده زمان

آویزی است از طلا

این جا عشق من است

عشق من ، طلائیه ....

 

             20/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

به:مسافران شیمیایی

 

یک مویه

 

درست پیچید ؛ جلوی من

من هرکاری توانستم کردم

اما او

مقابل چشمانم

آن قدر به خود پیچید

   که تا شد

   کتاب شد

  که تاب نیاورد

  حالا

  پشت ویترین بهشت

 او خریدارفراوان دارد.

 

              21/8/82

 

 

 

 

                                           

مِهر هستی

 

قسمتش کردم

 بین همه کس

 شادی ام را

حالا

از همه

سهمی از عشق

سهمی از شادی و لبخند

          به دلم جا مانده است

سیب شادی هایم

     بین مردم گم شد

     هسته ای ماند فقط

     روزی اما هستی ام

      باغی از سیب گلاب

        راغی از چشمه آب

                                خواهد شد

سبزی سرو و چمن

                  همه از آن شما

سهم من سرخی سیب عشق است

 

 

سهم من سیب عشق

سهم من نقطه ای از قاف بلند عشق است

 

هستی ام

هسته مهر هستی است.

 

                                               16/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل آخر

 

 

همه چیز تکراری است

حتی بی برگی زمستان

و یا  

سرسبزی بهار

من

منتظر سال جدیدی هستم

که پنجمین فصل آن

       فصل جدایی است.

 

                            23/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                    

... بادبان

 

باز هم

بادها خواهند وزید

  حتی اگر

  همه بادبان ها را بکشند

       باکی نیست

       وقتی اقیانوس

       موج می زند

       با نسیمی کوتاه

       حتی اگر

      همه بادبان ها را بکشند.

 

                                  23/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

به سوی افق

 

اشتباه نکنید

آن سوی تر از این جا

هیچ خبری نیست

همه چیز همین جاست

به چه می گرایید؟

افق این جاست

سفر نفس را نمی دانم

اما افقی شدن

کاش

  سیر آفاق باشد.

 

23/11/82

 

 

 

 

                                                     

 

 

 

باید دوید

 

خوش به حال پاهایم

که لااقل دویدند

و شانه هایم

که بیکار نبودند

اما بقیه حسودی شان می شد!

       ***

 حیف شد

کاش

 قلبم نیز

پای دویدن داشت

یا لا اقل می شد

روی سینه خزید

  و به استقبال رفت

کاش می شد

 

 

 

 

 

 

  کنارشان دراز کشید

   همیشه این موقع ها

   وقت خیلی کم است

   مثل نمازها

        که عجله ای است

 

 

 این وقت ها هم باید دوید

        تا عقب نماند

       از قافله ای که فقط

               استخوان هایش

                          بازگشته است.

                             

                                      30/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خاک غریب

 

              مرا نیز همان جا دفن کنید

              این طور که نمی شود

               من یک جا

               و دلم جای دیگر؟

               زیر خاک هم که بروم

               شما همان جا

                   سراغم را بگیرید

                    که مثل طلائیه

                                 غریب است

                  مزار قلب من

                                    بقیع .

 

                                             30/11/82

                        

 

 

 

 

 

همراه تو

 

از دستانم کاری ساخته نیست

نفس هایم

           به شماره افتاده اند

      باز هم تمام مسیرها مسدود است

مگر همراه نمی خواستید آقا!

         

 

1/12/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به: شیخ عبدالله ضابط

 

                         رفیق نیمه راه

 

عیبی ندارد

شما حرف خودتان را بزنید

اما من می گویم

با معرفت

      کسی است که

  همه را بین راه جا بگذارد و

                برود.

 

                           1 /12/82

 

 

 

 

 

 

                                                      

 

 

 

و باز هم شیخ عبدالله ....

 

                  رد پای شفق

       

       خودت را باختی

       و خورشید

         برای آبرویت

         سفید پوشید

         و خوابید

            در جعبه ای چوبی

                  ***

 

      جای روحت خالی

         با جسمت

         تا محرم رفتیم

        راستی،

                ماندنت بس عجیب بود

                                        می دانم

                 ***

        دیگر هیچ وامی نداری

 

      حتی با شفق

        حسابت را تسویه کردی

        حالا سپیده

            در جوار تو

                             زرد می زند

                ***

تقصیر شب نیست

       تو زیاد شفافی

تاریکی از تو عبور می کند

                         و باز سپیده می ماند

                                      و اشک هایش                 ***

ادامه دارد:

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سینمای قلم!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۰۳ ق.ظ

این کاریکلماتورها را حدود دو دهه پیش نوشتم و در دو کتاب سینمای قلم و سَرِ سبز منتشر شد. خود تعریفی نباشد، بعضی هایش هنوز هم جذاب است. ناگفته نماند نظرم از بعضی پیام ها برگشته!


عشق واژه گون ، عاشق را واژگون می کند.

 

 

 

بیستون بر عشق بنا شده است.

 

 

 

دل فرهاد شیرین بود، عشقش شیرین شد و مرگش شیرین تر .

 

 

 

وصال در عشق زمینی برقرار است و در عشق آسمانی بر بی قراری .

 

 

 

 

 

 

 

عشق آسمانی  هزار نماست وعشق زمینی سینما.

 

 

 

یم عشق آسمانی با نم رحمت آغشته است وغم عشق زمینی با نمک شهوت.

 

 

 

نمک زیادی،نمای عشق را نمناک می کند.

 

 

 

با تار مویت بر تارک عشق می نوازم.

 

 

 

 

 

 

 

عشق،ماه دل من است ومن ماهیت خویش را پاسدار خواهم بود.

 

 

 

 

دل حرمسرای عشق است؛ حجاب ممنوع !

 

 

 

 

چشمم زاینده رود شده وبرعشق دورود می فرستد وبا دل، سرود غم می سراید.

 

 

 

چشمم تار است وپلک هایم عشق می نوازند.

 

 

 

 

 

دل ما بی چشم باشد ودل سنگ چشمه؟

 

 

 

از سنگ هم که باشید چشمتان باید چشمه باشد.

 

 

 

الهی تورا می خوانیم تا غیرت رابه دست آوریم.

 

 

 

یا دل را خزانه کن ویا شکم را خزینه.

 

 

 

عرفان دل را طوفانی کند و صاحب دل را فانی.

 

 

 

 

عطار بیدار خفته بود و منصور بردار.

 

 

 

 

 

شپش جهل در زلف تقوی ، گلف بازی نکند!

 

 

 

 

 

کیمیاگر آن است که خاک را فلک کند.

 

 

 

 

 

صورتت زیبا و سیرت بدبوست؟

 

 

 

خدایت ساخت و توبه شکستی.

 

 

 

 

عرفان ، مضحک ترین شوخی بشر با خداست.

 

 

 

 

رسد آدمی به جایی که به جز خودش نبیند.

 

 

 

طریقت ما شریعتی است.

 

 

 

اسلام را در عمل بجوییم نه در اَمَل .

 

 

 

 

رزمنده جهاد اکبر باشید اما نه در واحد تبلیغاتش.

 

 

 

 

درون حجره جهل و در حوزه غفلت است کسی که از صیغه سازی شلمچه نیز عاجز باشد.

 

 

 

 

جای توسعه صدر به فکر سعه صدر باشیم .

 

 

 

 

از بهشت علمای جاهل به جهنم خدا پنا ه ببریم .

 

 

 

 

 

تدریس جاهل ، تدلیس علم است .

 

 

 

 

دانشمند ، کافی است.

 

 

 

 

سیم اتصال تان به حق ، خاردار نباشد.

 

 

 

 

عالم دائماً در چرا ست.

 

 

 

 

 

 

چراگاه عالم ، کتاب است.

 

 

 

فرزند فاضل هم ممکن است فاضلاب باشد، چونان گلاب از گل .

 

 

 

اهل بیت گفتند که مََعَنا باشید و ما معنا را در لفظ دیدیم .

 

 

 

در بیت ((از علی آموز اخلاص عمل ....))بیتوته کنید.

 

 

 

در ولایت اهل بیت اقامت کنید.

 

 

نماز امر به معروف و نهی از منکر را به جماعت اقامه کنیم .

 

 

 

 

یکی با خُم مست شود و یکی با خمپاره .

 

 

 

 

خُم پستی بخشد و خمپاره هستی.

 

 

 

 

بسیجی از خُم ولایت مست است و با رهبرش یک دست.

 

 

 

 

یک دست رهبر، صدای هزار دستان دارد.

 

 

 

 

عقیم الصلاة با اقیموالصلاة سرو کاری ندارد.

 

 

 

 

لاله زبان ندارد چون حرفش را با سرخی گونه هایش زده است.

 

 

 

 

کره نمی شنود.

 

 

 

 

 

کوره ، نابینا اما دلگرم است.

 

 

 

 

روح الله یک روح بود و تنها .

 

 

 

 

بعضی ها که بساط مستکبرین را جمع کرده بودند خودشان منها شدند.

 

 

 

 

میز را به میزان ترجیح ندهیم .

 

 

 

 

 

 

گوساله رانت خوار را گاو صندوق قدرت زائیده است.

 

 

 

 

اِنِ انقلاب، شرطیه است؛ بعد از آن اگر قلب باشد خوب است واگر قلّابی بود....

 

 

 

 

خط نفاق ، کوفی است .

 

 

 

 

مشروطه از اول هم مشروط بود.

 

 

 

 

 

کرسی قدرت گرمی بخش مجلس ماست.

 

 

 

 

به فکر صدر باشیم نه صدارت.

 

 

 

 

مرکب را مرکب قدرت دیگران نکنیم .

 

 

 

 

اسلام ویلایی، عاقبتش واویلایی است.

 

 

 

 

 

 

بترس از قلم که تعدی را لازم جلوه می دهد.

 

 

 

 

 

بدبین دچار انحراف بینی می شود.

 

 

 

 

 

حرف ریشه انحراف است و پرحرف لبریز انحراف.

 

 

 

محسن باشید اگر چه بی محاسن.

 

 

 

 

 

جوان چون آهن است و پیر ، پیراهن.

 

 

 

 

آرمان ، عارمان نشود.

 

 

 

 

کاج ، تاج جنگل است و کوچک جنگلی تاج الدین. بیاموزیم که تاج الدین باشیم نه تاجر دین.

 

 

 

 

دانشگاه آزاد، ماهی آزاد، کشتی آزاد، بحث آزاد ، شغل آزاد، آزادی ، مازادی نشود!

 

 

 

ارتباط نامشروع با فرهنگ غرب ، ارزش های مان را دچار ایدز فرهنگی می کند.

 

 

 

 

تنبان غیرتتان بی کش مباد!

 

 

 

 

بانوی فرهنگ مان هنوز مانتوی فرنگ به تن دارد.

 

 

 

 

 

حزب الله ، حزب الله است؛ چه مهاجر و چه انصار.

 

 

 

 

فلسطینی ها در پذیرایی ازمیهمانان ناخوانده خویش سنگ تمام گذاشتند.

 

 

 

 

کف ، برازنده کفتر است و سوت در خور ناسوت.

 

 

 

 

زجر ، ریشه انزجار است.

 

 

 

 

اگر بینش مامورین ، کلانتر شود، پاسگاه را با زمین فوتبال اشتباه نمی گیرند.

 

 

 

 

کانون گرم خانواده را با کولر فمنیسم خنک نکنید.

 

 

 

 

روضه ، باغ بهشتی است نه جای ماتم .

 

 

 

 

بهشت، نور هدایت است و دوزخ ، تنور ضلالت.

 

 

 

 

 

اگر خدا نیستی ، ناخدا باش.

 

 

 

 

 

پیامبر، پستچی خداست تا پستی را از زمین بر چیند .

 

 

 

 

مجرم از مجاز دم میزند و قاضی از مجازات.

 

 

 

 

وای به روزی که پزشک قانون ، داروی مجاز را به جای حقیقت مجازات تجویز کند.

 

 

 

 

شکم چاق پر می شود و کیسه قاچاق...هرگز!

 

 

 

 

 

استعمار، سیگاری را بیگاری می کشد.

 

 

 

 

عیار عقل  ، معیار نقل است.

 

 

 

حی زنده است و حیا زندگی ، حیاتت را با وحی ، احیا کن.

 

 

 

تقلید، چشمی است که نور بینائیش ، بصیرت عقل را کور می کند.

 

 

 

 

 

 

با کنجکاوی در کنج سفره دل ، کنجد معرفت یافت می شود.

 

 

محبتت گفتاری و رفتارت کفتاری؟!

 

 

 

به جای کاش به فکر کاشتن باش.

 

 

 

لجبازی ، همان لجنبازی است.

 

 

 

سوار بر قایق عایق شده دقایق ، زودتر به شقایق سعادت دست می یابید.

 

 

 

 

بازار ، بیزارت کند.

 

 

 

پیک سلامت باشید نه پیکان ملامت .

 

 

 

روده دراز ، جایی برای راز ، باقی نمی گذارد.

 

 

 

 

آغوش انسان باید دستگاه محبت باشد و پایگاه عطوفت تا غبار غم دیگران را با دستمال بزداید و اندوهشان را پایمال کند .

 

 

 

شهرک ، شهرزاد است و روستا ، شهرزاده .

 

 

آدمی که از برف ابتذال ساخنه شود تابش غیرت ،  آبش می کند.

 

تفکر مرد عوضی در عرصه سینما حکمفرماست.

 

سینما که بی هنرمند شود مخملباف هم فیلم می سازد.


مارمولک، خودسازی کرده است.


  • سیدحمید مشتاقی نیا