اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۲۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ شهادت» ثبت شده است

خودش را نمی دید!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۵۱ ق.ظ

شهید میرهادی خوشنویس

 

برای نوجوانی پانزده شانزده ساله، در شهری کوچک که خیلی ها با یک دیگر آشنا هستند، ورود به عرصه پر خطر انقلاب و در افتادن با عمّال رژیم و مرگ بر شاه گفتن ها و اعلامیه های امام را پخش کردن و تحریک هم کلاسی ها برای تعطیلی کلاس و پیوستن به تظاهرات و تعقیب و گریز و ... آسیب زا و پر مخاطره است. از کجا معلوم انقلاب مردم پابرهنه با دست های خالی به ثمر رسیده و نتیجه بدهد؟

شب ها با خستگی اما پرانرژی راه می افتاد همراه بزرگ تر ها می رفت سراغ قمارخانه ها و مشروب فروشی ها و کاباره ها، بساط فساد را به هم می ریخت. رژیم روی بابلسر حساب ویژه ای باز کرده بود. یک سرمایه گذاری اقتصادی و فرهنگی در پس پرده طرح های سیاسی طاغوت برای اشاعه فساد و تباهی در کنار سواحل زیبای شمال به خصوص شهر مشهور و پر جاذبه بابلسر در جریان بود. امثال میرهادی در چنین فضایی دنبال جلسات قرآن و دعا و وعظ بودند و اراده کردند تا بساط هر آن چه که جوان پاک شیعه را به لجنزار غفلت و سیاهی می کشاند از عرصه شهر محو کنند.

میرهادی به حکم آن چه که فطرتش می گفت و آن چه که در بیانات امام و آثار مطهری و مفتح و هاشمی نژاد و دستغیب خوانده بود خودش را در مقابل دیگران مسئول می دانست. نمی توانست بنشیند گوشه ای و گسترش فساد و پر پر شدن روح زلال جوانان و نوجوانان شهرش را ببیند و واگذار کند به تیر غیب!

وقت می گذاشت و با هم سن و سال هایش صحبت می کرد. طرح دوستی می ریخت و از راه و رسم اسلام برایشان می گفت و جلوه های نورانی حیات قرآنی را برایشان ترسیم می کرد.

فرزند هشتم خانواده بود. شکر خدا پدر کسب و کار به راهی داشت. از پول توجیبی هایش سهمی هم برای نیازمندان کنار می گذاشت. گاهی همه اش را می داد به فقیری که در اطراف شهر می شناخت یا دل کودک یتیمی را شاد می کرد یا دوستی تازه را به سمت خود جذب می نمود وپایش را می کشاند به جلسات مذهبی.

به سپاه هم که رفت احساس کرد بیشتر می تواند به مردم خدمت کند و فایده بیشتری به دیگران برساند. در جبهه هر جا که کار سخت می شد خودش را می رساند. فرمانده بود اما ژست فرماندهی نمی گرفت. کمتر می خورد که به دیگران سهم بیشتری برسد. سنگر را جارو می کرد. غذا را زودتر به دست همرزمانش می رساند و شهردارشان می شست. ناغافل پوتین هایشان را واکس می زد و لباس های کثیف شان را می شست. بچه ها می دویدند کار را از دستش بگیرند؛ اما مجالشان نمی داد. این مرد نجیب پر کار خدمت رسان، همان فرمانده قاطعی بود که دستوراتش را کسی پشت گوش نمی انداخت. جسم میرهادی انگار با آن غذای کم و ساده و انبوه کار، خستگی را به خود راه نمی داد که نیمه های شب، روح بیدارش را در گوشه ای خلوت یاری حضور رسانده و سجده های طولانی و قنوت های نورانی اش را تاب می آورد. سرخی چشمانش اما راوی شب زنده داری ها و جنب و جوش هایش بود. آخرین روز ماه مبارک رمضان بود که دمای پنجاه درجه جنوب و فشار کار و تحرک بالا و غذای ساده و ... یک بار او را راهی اورژانس نمود.

می آمد پشت جبهه هم غذای خوب نمی خورد و جای راحت و گرم و نرم نمی خوابید. دلش پیش بچه ها بود. پیش دوستان و همرزمان و نیروهایش که در گرما و سرما و کم غذایی و خطر، روی خاک پاک جبهه دراز می کشند و زیر سقف آسمان به خواب فرو می روند. دوست داشت با آنها همراه باشد و لحظه ای از یادشان غافل نماند.

مجروح شد و او را بردند بیمارستانی در مشهد. غربت و تنهایی را تحمل کرد؛ اما نگذاشت کسی متوجه شود. مبادا که خانواده اش به زحمت بیفتند.

روزها مغازه پدر می ایستاد در فروش لوازم خانگی کمک کارش باشد. همان جا هم دوستانش به او سر می زدند و اگر می دید گره ای در کارشان است برایشان قدمی بر می داشت. سر فرصت می رفت سراغ بچه های شهدا. با کودکان خردسال و یتیم شهدا هم بازی می شد و دلشان را به دست می آورد و لبخندی روی لبشان می نشاند.

آن موقع در شرایط سخت تحریم اقتصادی، بعضی ها از سفر حج که بر می گشتند در حد یک وانت، بار و سوغات با خودشان می آوردند. میرهادی از سفر حج فقط یک اسباب بازی آورد و داد دست فرزند یک شهید.

نشستند زیر پایش، تو که در مدرسه و درس و بحث موفق بودی و حریف کتاب هایت می شدی و مغزت کشش بالایی داشت ومطالعات جنبی و معلومات عمومی ات هم نشان از فکر پویا و قدرت ذهنی ات داشته بلند شو همتی کن و درست را ادامه بده دانشگاهی برو و ...

گفت به یک شرط می روم دانشگاه آن هم این که تا آخر عمر کار فرهنگی کنم و مزدی در ازایش نگیرم و شما هم مخالفتی با این راه من نداشته باشید. دوست ندارم باری روی دوش بیت المال بگذارم. دانشگاه دولتی که درس می خوانم باید چند برابرش به مردم نفع برسانم. در جبهه یک بار ماشینش چپ کرد. خسارتش را تا ریال آخر داد و خوب و سرپایش کرد تا اندک دینی از بیت المال بر گرده اش باقی نماند.

رفت فردوسی مشهد رشته فیزیک. به شهر که می آمد وقتی می گذاشت و به درس و بحث نوجوان ها کمک می کرد. می شناخت یا نمی شناختشان فرقی نمی کرد. دوباره نشستند زیر پایش تو که این قدر خوب با نوجوان ها ارتباط برقرار می کنی و این قدر خوب درس را برایشان هجی می کنی و دستشان را می گیری، خب همین جا بنشین پشت جبهه کار علمی و فرهنگی کن. خط می روی که چه بشود؟ آن جا بچه های دیگر هستند. بمان اصلا به مادر پیرت خدمت کن...

می گفت: برادرها و خواهرهای دیگر من می توانند به مادر کمک کنند، سنگر درس و تحصیل هم بی محصل و آموزگار نمی ماند؛ اما جبهه ها نباید خالی باشد. بچه های مردم آن جا جلوی گلوله و خمپاره، سینه سپر می کنند، نمی توانم بی تفاوت بنشینم و تنهایشان بگذارم.

زیر لب می گفتند: همه اش دیگران؟ پس خودت چه؟!

خودش را به هر مشقتی بود با خودروهای عبوری، تکه تکه از مشهد به جنوب می رساند و در عملیات شرکت می کرد. والفجر هشت، کربلای پنج و کربلای ده و ... عرصه حماسه آفرینی این جوان دانشجو و فرمانده غیور جنگ بود.

در کربلای پنج وقتی بچه های گردان باید عقب نشینی تاکتیکی می کردند، با یک نفر دیگر ایستاد، پوشش ایجاد کرد تا دشمن مشغول شود و بچه ها راحت تر به عقب بروند. تن مجروحش را داشتند به عقب می آوردند. در راه، نگاهی به اطراف انداخت. دید مجروحان دیگری هم هستند. خودش را فراموش کرد. گفت بروید کمک آنها. به حرف و توصیه اکتفا نکرد. خودش هم به یاری شان شتافت با این که خون از سرتاسر بدنش جاری بود.

بهار زیبای سال شصت و شش، داشت با چند نفر از مسیری عبور می کرد برای بازدید از محوری که به دستشان سپرده بودند. بچه های جهاد مشغول فعالیت بودند، جایی میان بانه و سردشت در غرب کوهستانی کشور. صدای تیر و گلوله و انفجار بالا گرفته بود. بچه های جهاد از دیدن آنها خوشحال شدند. پردیدند جلوی شان را گرفتند. تعدادشان زیاد نبود اما در این وانفسای تک غافلگیر کننده دشمن، همین تعداد رزمنده هم می توانستند جهادی ها را از حجم آتش مهاجمین رهایی ببخشند.

با دوستانش از ماشین به پایین جست. باید می رفتند بالای کوه. بچه های جهاد آن جا را با دست نشان می دادند که دشمن معبری پیدا کرده و می خواهد روی ارتفاعات مستقر شود و جاده را بگیرد زیر آتش سنگین و بعد بیاید پایین، منطقه را تصرف کند و زحمت رزمنده ها و این همه خونی که برای آزادی این سرزمین ریخته شد را هدر بدهد و ... درنگ جایز نبود.

بچه ها خودشان را با بالای کوه می رساندند. میرهادی کمی عقب مانده بود. از او بعید بود. فرمانده ای جسور و چابک نباید از هم رزمانش جا بماند. فرصت برای فکر کردن باقی نمانده بود. تیر دشمن از همه طرف فرود می آمد. باید بچه ها به نوک قله می رسیدند تا دشمن را عقب زده و منطقه را نجات دهند. تا آمدن نیروهای کمکی ممکن بود دیر بشود. گاهی بر می گشتند به عقب، نیم نگاهی به میرهادی می انداختند که آهسته و با طمأنینه گام بر می داشت. عقب مانده بود اما معلوم بود که به هر سختی هست می خواهد خودش را به آن بالا برساند. می داند اگر در بین راه بماند شاید بقیه هم سست شوند. شاید به تردید بیفتند. شاید انگیزه شان از بین برود و جلوی آتش دشمن کم بیاورند.

بالاخره بچه ها رسیدند آن بالا و نیروهای دشمن را نشانه گرفتند. پیش خودشان گفتند میرهادی به رسم معمول، کم غذا خورده و زیاد کار کرده و بدنش خالی شده و کم آورده است. همین که دارد می آید بالا یعنی حالش خوب است. بیاید کمی استراحت کند کنار هم دشمن را می زنیم عقب. حجم آتش دشمن داشت کمتر می شد. حضور بچه ها آن بالا موثر بود و بعثی ها را عقب راند. بچه های جهاد حالا می توانستند به دور از خطر آتش دشمن به کارشان ادامه دهند و جاده بزنند در دل کوه.

میرهادی تلو تلو خوران به بالای قله رسید. رنگ رخسارش زرد و زار شده بود. به بالا که رسید و لبخند همرزمانش را دید و از پیروزی شان مطمئن شد، تبسمی سخت بر لبانش نقش بست و خودش اما نقش بر زمین شد. دویدند طرفش. روی کمرش جای چند گلوله حک شده بود. تیر خورده بود اما نخواست روی خاک بیفتد. بدن نحیفش را کشان کشان به ارتفاعات رسانده بود. نیفتاد تا پای کسی شل نشود. آن بالا پیکر بی جانش روی خاک نقش بست، اما کوه به ایستادگی اش سر تعظیم فرود آورد. باد لباس هایش را به حرکت وا می داشت. درست مثل پرچمی که بعد از فتح قله برافراشته می ماند.

"تو اگر مسلمانی چگونه یاور مسلمان نیستی... مگر مسلمان یاور ضعیفان نیست؟"1

1- فرازی از وصیت شهید میرهادی خوشنویس

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید حبیب الله لطیفی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۴۸ ق.ظ

929ebaf3-51dc-4110-946c-4e9450a599f6_btd8.jpg

 

بایدها

تمام زندگی اش در یک اتاق دوازده متری جا می شد. با همان درآمد اندک برای خودش سال خمسی داشت و وقتش که می رسید می نشست به حساب و کتاب که بدهکار امام زمان نباشد. به همان میزان که در انجام واجبات جدی و مصمم بود در انجام مستحبات اولویت بندی می کرد. عاشق زیارت بود؛ اما به استناد حرف امام که مبادا جبهه خالی بماند اولویت اولش را گذاشته بود برای کارهای جنگ؛ مگر اینکه فرصتی و فراغی ایجاد شود. عاشق زیارت خانه خدا بود؛ اما باز هم جبهه را ترجیح داد و نرفت.

 از پشت میز نشینی دل خوشی نداشت. با این که به فکر و نبوغش نیاز داشتند و مسئولیت های خوب و بی خطری برایش فراهم بود؛ اما آن قدر اصرار می کرد تا مسئولیتی به او بدهند که حتما در خطوط اصلی جنگ با دشمن باشد.

 

پیشتاز

نبوغ فقط این نیست که در خواندن و نوشتن و یادگیری و سخن گفتن سرآمد جمع باشی.

نبوغ فقط این نیست که در ورزش بدرخشی و مثلا بشوی عضو تیم منتخب فوتبال شهر که اگر روزی نباشی کار تیم گره بخورد.

نبوغ فقط این نیست که از کودکی داغ مادر ببینی و شرایط تجدید فراش پدر به گونه ای باشد که مجبور شوی در اتاقی مجردی، روی پای خودت بایستی و کم نیاوری.

نبوغ فقط این نیست که در کارت ابتکار و استعداد نشان بدهی و همان اول ورودت چنان همه را خیره توانایی هایت کنی که دوره ویژه برایت بگذارند و زود به جایگاهی بالا برسی و مسئولیتی سنگین به تو بسپارند.

اما اگر اینها علامت نبوغ است، حبیب از همه این ویژگی ها برخوردار بود. از مقطع راهنمایی که وارد عرصه مبارزه شد، شعر و سرود می سرود و هنر را به میدان نبرد با ظلم می آورد، حرفهایش عالمانه و دلنشین بود، منتخب فوتبال شهر، بی حضور او لنگ می زد؛ از کودکی روی پای خودش ایستاد و کم نیاورد، همان ابتدای ورود به سپاه، استعداد فوق العاده اش کشف شد و او را برای دوره های خاص به تهران فرستادند و ...

یک نبوغ دیگر هم داشت که مکمل همه ویژگی هایش بود. مواظب بود خدا از او نرنجد! آن روزها حرف و حواشی درباره امام جمعه زیاد شده بود. یک شب توی سپاه همین بحث مطرح شد و بررسی جوانب موضوع نشان داد که این شایعات دروغ بوده. حبیب معطل نکرد. همان نیمه شب راه افتاد و رفت از امام جمعه حلالیت طلبید. بعضی ها هم او را به خاطر شتابش دست انداختند. گفتند: حالا صبر می کردی صبح می شد. اما همین جدیت او در عمل به تقوای الهی، درسی شد برای سایر نیروها و خط پایانی برای حرف ها و شایعه ها که دیگر به راحتی پشت سر کسی چیزی نگویند و نشنوند.



 

 

کارگاه انسان سازی

اگر فکر و حرفی اشتباه در کلام و رفتار کسی می دید با حوصله و متانت می ایستاد و با او بحث می کرد. از قرآن و نهج البلاغه و احادیث، دلیل می آورد و هیچ گاه از کوره در نمی رفت.

فرمانده بود؛ اما اگر از زیردستانش خطایی می دید و لازم بود از باب امر به معروف و نهی از منکر حرفی بزند، آنها را به کناری می کشید و به آرامی تذکر می داد. خودش هم می خندید تا فضا تلطیف شود. آخرش آهسته با دست به صورت طرف می زد و می گفت: چله! 1 هیچ کس از تذکر دادنش ناراحت نمی شد و همه این اصطلاح با مزه اش را دوست داشتند. این رفتارش باعث می شد نیروها شرمنده محبتش شده و دیگر اشتباه قبلی را تکرار نکنند.

1- یعنی دیوانه!

 

 

مسأله شناسی

صحبت های حبیب برای همه تحسین برانگیز بود. اصلا به سن و سالش نمی آمد بتواند اینطور مسلط و مستدل در جمع بایستد و سخنرانی کند. بچه های مدرسه قرار هفتگی داشتند، چهارشنبه ها جمع می شدند میدان امام اسدآباد و نماز وحدت می خواندند. آن روز حبیب میکروفن را دست گرفت و ایستاد به سخنرانی. هم محتوای حرف هایش جذاب و آموزنده بود هم نحوه بیانش گیرا و شنیدنی و تحسین برانگیز.

حاج آقا هدایتی هم آن جا نشسته بود. ایشان قبل از انقلاب از قم به اسدآباد تبعید شده و با مردم این شهر خو گرفته بود. روحانی فاضل و خوش بیانی بود. از سخنرانی حبیب مبهوت شد. از اول تا آخر حرف هایش را با دقت و حوصله گوش داد. آخرش هم بلند شد و برای تشویق و تشکر از حبیب، کتاب فروغ ابدیت را به او هدیه داد.

نمی دانم چندمین باری بود که حاج آقا حبیب را کناری می کشید و تشویقش می کرد برود حوزه و درس بخواند و استعدادش را بیشتر شکوفا کند و بشود مبلّغ اسلام و .... درست هم می گفت. حبیب نبوغ فراوانی در یادگیری تعالیم دینی و ذوق بسیاری در بیان و شرح و تبلیغ آموخته هایش داشت. می رفت حوزه سری بین سرها در می آورد. جواب جبیب اما همیشه فقط یک جمله بود: امام گفته مسأله اصلی ما جنگ است. الان اولویت من حضور در جبهه هاست. این تکلیف را که خوب انجام دادم انشاءالله بعد از جنگ می آیم حوزه، درس و بحث را هم شروع می کنم...

 

 

 

برای دل حبیب

هوا، هوای عملیات بود. سپاه در آماده باش کامل قرار داشت. من آن روزها در سپاه شهر همدان مستقر بودم و مثل همه همرزمان، گوش به زنگ اعزام و شرکت در عملیات.

این وسط، حبیب هم داشت عروسی می گرفت. تماس گرفت و گفت: قرار شده مراسم عروسی را ساده برگزار کنیم. هفت نفر از طرف داماد و هفت نفر هم از جانب خانواده عروس. هفت نفری که از طرف داماد باید امشب حضور داشته باشند یکی اش خودتی! یکی هم احمد صفی، صادق، شهریار، محمد خزائی و ...

تعجب کردم: الان؟! توی این شرایط جنگی؟ حبیب جان می دانی که وضعیت حساس است. هر آن ممکن است خبرمان کنند اعزام شویم خط. بعید است اجازه بدهند اصلا از سپاه خارج شویم و ...

حبیب مکثی کرد. کمی در فکر فرو رفت. لحن صدایش ملایم تر شد. هیجان اولیه اش رنگ باخته بود؛ اما با همان صدای ملایم هم دوباره تقاضا کرد که هر طور شده خودمان را به جشن کوچکش برسانیم.

قولی ندادم ولی گفتم تلاشم را می کنم. باید می رفتم سراغ فرمانده و راضی اش می کردم. راضی کردن فرمانده ها برای خروج از سپاه در شرایط آماده باش تقریبا بعید به نظر می رسید. حق داشتند مسئولیت آنها هم سنگین بود. دلم پیش حبیب بود. روی ما حساب کرده بود. مرد هست و یک شب عروسی. دوست دارد بهترین رفقایش کنارش باشند. اگر نمی رفتیم احساس تنهایی می کرد. دلم نمی آمد رفیق خوبم شب عروسی اش را با دلتنگی طی کند. دل به دریا زدم و با توکل بر خدا رفتم پیش برادر شادمانی، فرمانده عملیات. قضیه را صاف و صادق برایش مطرح کردم. هر لحظه احتمال می دادم حرفم را قطع کرده و مخالفتش را با صراحت بیان کند. عجیب بود. انگار خدا توی دلش انداخته بود که با ما راه بیاید. شب جمعه بود و دم اذان مغرب. گفته بودم امشب را اجازه بدهند برویم آخر شب بر می گردیم. دلم نمی خواهد حبیب ناراحت شود.

شادمانی دستی به شانه زدم. با رویی گشاده گفت: امشب را همان جا بمانید. جمعه هم پیشش باشید و تنهایش نگذارید. شنبه اول وقت خودتان را برسانید اینجا. سلام گرم مرا هم به حبیب برسانید و حسابی به او تبریک بگویید...

اصلاً برایم باور کردنی نبود. زود بچه ها را خبر کردم. با عجله راه افتادیم و نیم ساعته خودمان را رساندیم اسدآباد، خانه حبیب.

چقدر لباس دامادی به او می آمد. زیبا و نورانی شده بود در لباس سبز و خوش رنگ سپاه. با خوشحالی از جایش کنده شد و ما را یکی یکی در آغوش کشید و بوسید. بعد مرا کناری کشید و گفت: کلی با خدا راز و نیاز کردم و از او خواستم شما را برساند. داشتم پیش خانواده عروس خجالت می کشیدم. الحمدلله که الآن اینجایید. خودش همه چیز را ردیف کرد، الحمدلله...

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

راهی که باید رفت

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۳۵ ب.ظ

211

 

کم حرف بودن یک هنر است. نوعی عقلانیت که شخصیت و ابهتی خاص به انسان هدیه می دهد و چه دردها و زخم ها و تلخی ها که از زبان نشأت می گیرد و علاجش جز کم حرفی نیست.

کاظم علی زاده این خصلت را در وجودش نهادینه کرده بود. به راحتی حرف نمی زد. حساس بود کسی غیبتی کند و حرف بی ربطی به زبان بیاورد. نه این که اهل شوخی نباشد و از شادی خوشش نیاید؛ نه! به جا و به موقع، طنز و مطایبه هم داشت؛ اما اهل جلف بازی نبود. چیزی به مصداق "کم گوی و گزیده گوی چون درّ!"

کم حرف بود و نصیحت نمی کرد؛ اما رفتارش آموزنده خلق و خوی اسلامی بود که گفته اند: "کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم"1 جدیّتی که در کار نشان می داد از او فرماندهی با صلابت ساخته بود. به گردان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که می رفتی، چهره هایی را دور و بر کاظم می دیدی که هر کدام در سطح یک فرمانده گردان قابلیت و مقبولیت داشتند. هر کدامشان می توانستند برای خودشان انالرجلی داشته باشند؛ اما می آمدند زیر دست کاظم با افتخار می ایستادند. می دانستند فرماندهی او بالاتر از همه تجارب و تدابیر آنه،ا در عملیات ها راهگشاست و باری به خزانه تجربیاتشان می افزاید.

گردان کاظم به خاطر همین ویژگی، یکی از قوی ترین گردان های رزمی لشکر 25 بود.

جالب بود که اسمش کاظم بود و گردانی که تحویلش دادند نیز هم نام امام موسای کاظم علیه السلام! اما جالب تر این بود که به تأسی از آن امام، کظم غیظ نیز داشت. با این که جدی بود و قاطع اما کسی عصبانیت او را ندید. روی خودش کار کرده بود که برای خدا از احساسات شخصی اش بگذرد و در راه اطاعت از امر خدا هیچ عاملی او را از مسیر اخلاق دینی خارج نسازد.

رفته بودند برای دستگیری چند نفر از عناصر معلوم الحال. قبلش نیاز به شناسایی بود. کاظم از بقیه کاربلدتر و مستعدتر بود. با اشاره شهید حمید نوبخت آهسته وارد مخفی گاه آنها شد و در قسمتی از زیر پله پناه گرفت. یکی از متهمین که از قضا معتاد بود آمد همان بالا نشست و شروع کرد به انجام تخلّی! نجاستش ریخت روی لباس های کاظم؛ اما کاظم به روی خودش نیاورد تا عملیات لطمه نبیند. وقتی برگشت، با کنایه به حمید گفت: همین را می خواستی؟!

با همین جدیت در فوتبال و ورزش های رزمی هم موفق بود؛ همچنین در مطالعه آثار دینی و نیز در امور فنی به خصوص حرفه نجاری.

وارد کاری می شد با اعتقاد جلو می رفت و مسئولیتی که به عهده می گرفت محکم و تمیز انجامش می داد.

کم حرف بودنش در کارهای اطلاعاتی هم کمکش می کرد. گاهی با لباس مبدل می رفت در دل گروهک ها و جماعت قاچاقچی و آنها را تخلیه اطلاعاتی می کرد. همسرش که می پرسید کجا می روی؟ تکه کلامی من در آوردی داشت و می گفت: نشیلو!

زن می فهمید، نشیلو مفهوم وسیعی دارد به گستره انجام هر کار خیری که تنها باید در چشم خدا بیاید و بس. از کمک به فقرا ودستگیری از مستمندان گرفته تا شناسایی عناصر ضدانقلاب و یا درگیری مسلحانه با منافقان. این را که می فهمید نفس راحتی می کشید وآرام می شد و می دانست همسرش که در راه خدا قدم بر می دارد مورد توجه او نیز هست.

در لباس سبز سپاه، خوش تیپ تر و با ابهت تر می شد. انگار سبزی این لباس رنگ زمینه ای بود برای آن که نورانیت چهره او بیشتر به چشم بیاید. همسر جوانش دوست داشت او همیشه همین لباس را به تن داشته باشد؛ اما کاظم برای خودش اعتقاداتی داشت. می گفت: این لباس مقدس است، هر جایی که نباید پوشید. باشد برای جبهه و معرکه جهاد فی سبیل الله.

لباس دامادی اش اما همین لباس سبز و مقدس سپاه بود. همه بدانند کاظم علی زاده ازدواجش هم برای خداست و در مسیری که انتخاب کرده محکم و با جدیّت پیش خواهد رفت.

 

1- مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، على بن حسن طبرسى‏، ص ۴۶؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ‏۶۷، ص ۳۰۹.
قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ‏ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ الِاجْتِهَادَ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَع‏.
ترجمه:
ابن ابى یعفور گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: مردم را به غیر از زبانتان دعوت به دین کنید، تا سعى و کوشش و درستى و پرهیزگارى و خویشتن دارى را از شما مشاهده کنند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پیشتاز

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۳۰ ب.ظ

929ebaf3-51dc-4110-946c-4e9450a599f6_btd8.jpg

 

نبوغ فقط این نیست که در خواندن و نوشتن و یادگیری و سخن گفتن سرآمد جمع باشی.

نبوغ فقط این نیست که در ورزش بدرخشی و مثلا بشوی عضو تیم منتخب فوتبال شهر که اگر روزی نباشی کار تیم گره بخورد.

نبوغ فقط این نیست که از کودکی داغ مادر ببینی و شرایط تجدید فراش پدر به گونه ای باشد که مجبور شوی در اتاقی مجردی، روی پای خودت بایستی و کم نیاوری.

نبوغ فقط این نیست که در کارت ابتکار و استعداد نشان بدهی و همان اول ورودت چنان همه را خیره توانایی هایت کنی که دوره ویژه برایت بگذارند و زود به جایگاهی بالا برسی و مسئولیتی سنگین به تو بسپارند.

اما اگر اینها علامت نبوغ است، حبیب از همه این ویژگی ها برخوردار بود. از مقطع راهنمایی که وارد عرصه مبارزه شد، شعر و سرود می سرود و هنر را به میدان نبرد با ظلم می آورد، حرفهایش عالمانه و دلنشین بود، منتخب فوتبال شهر، بی حضور او لنگ می زد؛ از کودکی روی پای خودش ایستاد و کم نیاورد، همان ابتدای ورود به سپاه، استعداد فوق العاده اش کشف شد و او را برای دوره های خاص به تهران فرستادند و ...

یک نبوغ دیگر هم داشت که مکمل همه ویژگی هایش بود. مواظب بود خدا از او نرنجد! آن روزها حرف و حواشی درباره امام جمعه زیاد شده بود. یک شب توی سپاه همین بحث مطرح شد و بررسی جوانب موضوع نشان داد که این شایعات دروغ بوده. حبیب معطل نکرد. همان نیمه شب راه افتاد و رفت از امام جمعه حلالیت طلبید. بعضی ها هم او را به خاطر شتابش دست انداختند. گفتند: حالا صبر می کردی صبح می شد. اما همین جدیت او در عمل به تقوای الهی، درسی شد برای سایر نیروها و خط پایانی برای حرف ها و شایعه ها که دیگر به راحتی پشت سر کسی چیزی نگویند و نشنوند.

راوی: سلیمان اسدی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درباره حاج قاسم/ حجت الاسلام شیروی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۲۶ ب.ظ

ما ملت شهادت هستیم ما ملت امام حسین هستیم، بپرس ما حوادث سختی را پشت سر گذاشتیم… 

 

مجری: بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم و رحمة الله حاج آقای شیروی محبت فرمودید وقتتان را اختصاص دادید به ما در خصوص مکتب شهید سلیمانی که در این مدت مطرح شده صاحبنظران مختلفی درباره اش صحبت کردند تعبیری بود که مقام معظم رهبری بکار بردند. حرف های زیادی گفته و شنیده شد ما نکته ای که بیشتر دنبالش هستیم این هست که بدانیم چکار کنیم یکی مثل قاسم سلیمانی که هم در حیاتش تاثیرگذار بود حیات ظاهری ایشان بسیار تاثیرگذار بود و در جهان بعنوان یک نخبه مؤثر مطرح شد. هم که حتی شهادت ایشان هم یک انفجاری بود شبیه همان انفجار نور که درباره انقلاب تعبیر بکار رفت و شاید بشود این تعبیر را بکار برد اصطلاح را بکار برد که انگار یک انقلاب فرهنگی واقعی همین جا دوباره اتفاق می افتد تلنگری می شود که مردم برگردند به واقعیت ها و ارزش های دفاع مقدس و انقلاب و ایثار و شهادت که داشت فراموش می شد و حتی کسانی که بعضا زاویه داشتند با نظام و انقلاب یا با سیاست های منطقه ای نظام مثل اردشیر زاهدی، سروش، عطاء الله مهاجرانی و محمود دولت آبادی همه اینها خودشان را صاحب عزاء و صاحب مصیبت می دانند پیام تسلیت می دهند بنوعی داغ خودشان را ابراز می کنند. 

یک همچنین شخصیتی چطور شکل می گیرد و ما چه کنیم که مثل قاسم سلیمانی ده ها مورد دیگر هم داشته باشیم در خدمت شما هستیم. 

ش: سلام علیکم و رحمة الله 

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین. 

در ابتداء صحبت گرامی می داریم یاد و خاطره شهید بزرگوار سردار جهانی اسلام و جهان بشریت حاج قاسم سلیمانی که در آستانه سالگرد بزرگوار هستیم. و تسلیت عرض می کنیم به وجود نازنین آقا امام زمان و نائب برحقش امام خامنه ای و همه موحدین عالم و همه انسان های آزادی خواه و آزاده و عدالتخواه جهان بخصوص پیروان و علاقمندان انقلاب اسلامی و شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی. 

قبل از اینکه وارد بحث بشویم و جوابی که شما فرمودید و بپردازیم تشکر می کنم از اینکه بنده را قابل دانستید ان شاء الله که آنچه که می گوییم و می شنویم برای رضای خدا باشد و در جهت انجام وظیفه دینی و انقلابی و انسانی ما باشد. 

یادآوری یک بلوغ! / عمقی نگر باشیم

اما قبل از همه چیز قبل از اینکه بخواهیم به بحث بپردازیم چند تا مقدمه لازم است. متاسفانه بخاطر اینکه بلوغ انقلاب اسلامی به یک بلوغ حداکثری رسیده و خیلی ها متوجه این بلوغ نشدیم این مقدمات را باید بگوییم تا بتوانیم کمی اشاره کنیم که حاج قاسم سلیمانی چه اتفاقی را رقم زد، که فقط در بحث دیپلماسی و شجاعت و ایثار و گذشتش خلاصه نکنیم.  

خیلی فراتر از این حرف ها است! 

عرض کردم برای اشاره ببینید اول قرآن بعد از سوره حمد می فرماید که بسم الله الرحمن الرحیم ذلک الکتاب درست است؟ که لا ریب فیه سوره بقره. ذلک طبق ادبیات عرب اشاره به دور دارد، آن کتاب ذلک الکتاب لا ریب فیه در صورتیکه من مخاطب دارم همین کتاب را می خوانم! 

نه می توانیم ما بگوییم که همه قرآن همین است که دست من است نمی توانیم این را بگوییم چون قرآن می گوید ذلک الکتاب. اینجا نشان می دهد که قرآن اشاره می فرماید که آن کتاب شک و شبهه ای درونش نیست! اگر ما ما باشیم و خود قرآن باشیم همین را داریم تفسیر می کنیم ذلک الکتاب این یک معنای خیلی عمیقی دارد که این چه ارتباطی با ذلک و آن کتاب، آن کتاب چیست؟ که در آن شکی نیست و آن قرآن واقعی و آن حقیقت قرآن تجلی در این الفاظ پیدا کرده. 

یا مثلا ببینید شخصی آمد خدمت امام صادق علیه السلام من حالا روایتش را هم آوردم که بخوانم خلاصه اش را می گویم خدمتتان. سوال کرد یا رسول الله ابوالقاسم یعنی چه؟ فرمود که یعنی پدر قاسم! وجود نازنین نبی مکرم اسلام صلوات الله علیه یک پسری داشت به نام قاسم عرب ها کنیه صدا می زنند یعنی پدر قاسم گفت این را می دانم من آمدم چیز یاد بگیرم مطلب یاد بگیرم. حالا این نشان می دهد که مخاطب هم چقدر زرنگ بوده تا یک حدی که نگفته بله کنیه است. 

امام صادق علیه السلام می فرماید که حالا یک روایت دیگر را می خوانند از امیرالمومنین علیه السلام که هر انسانی سه تا پدر دارد یک پدر خودش که به دنیایش می آورد یک پدر زوجش که پدر همسر و یک پدری هم پدر عمل انسان! از این روایت امیرالمومنین استفاده می کنند امام صادق علیه السلام و می فرمایند که ما یک روایت دیگر هم داریم که می فرماید که علی قسیم الجنة و النار! امیرالمومنین از پیامبر، قسیم جنت و نار است تقسیم کننده است و میزان اعمال است حقیقت اعمال است یعنی معیار سنجش اعمال انسان ها کل انسان ها در نظام هستی هست در روز قیامت تجلی می کند. 

این قسیم می شود قاسم پیامبر هم که انا و علی ابوا هذه الامة پیامبر هم که فرمود من و علی علیهما السلام پدران این امت هستیم پیامبر هم که پدر این امت است امیرالمومنین هم که قاسم است برای امتش می شود پدر؟ 

یا طور دیگر بگوییم، جای دیگر می فرماید که یکی هم آن پدری که به شما چیز یاد می دهد پدر معنوی شما می شود. امیرالمومنین علیه السلام در مکتب پیامبر از طریق پیامبر خیلی چیزها یاد گرفته و پیامبر عظیم الشان اسلام معلم معنىی امیرالمومنین علیه السلام بوده می شود پدر معنوی امیرالمومنین علیه السلام. 

ظاهرا این راوی اینجا خیلی شاد می شود تشکر می کند خیلی خوشحال می شود برمی گردد می رود! من یک روایتی یک جایی دیدم دنباله روایت دیدم این است که امام صادق علیه السلام به مخاطبینش فرمود اگر ایشان تا چندین مورد سوال می کرد من لایه های این را برایش باز می کردم. 

ببینید اگر یک ابوالقاسم که ما می گوییم کنیه هست اینطور بار معنایی داشته باشد و لایه های متعدد داشته باشد لایه های قرآن چقدر است که در قرآن می فرماید که قرآن وقتی روز قیامت محشور می شود صحرا محشر می بینند که چندین هزار جلد راجع به قرآن تفسیر نوشته شده قرآن بکر است قرآن بکر است. 

حالا از این بحث مقداری برویم جلوتر که ببینیم چه می خواهیم بگوییم. 

در بند مفاهیم نمانیم

ما یک بحثی داریم که می گوییم خدا انسان را به تفکر دعوت کرده یعنی همین بنده خدا هم که آمده سوال که ابوالقاسم یعنی چه فکر کرده راجع به این مساله، فکر کرده! ما می خواهیم ببینیم اصلا فکر چیست و اصلا تفکر چیست یا ما که می خواهیم تفکر کنیم می توانیم راجع به یک مساله بگذاریم وسط و فکر کنیم این اول بحث است و اصلا خود فکر چیست. 

اول بحث این است که آیا فکر را باید بعنوان یک مفهوم در نزد خود داشت که خیلی اتفاق افتاده اصلا دعوای بین ما و انقلاب اسلامی و تمدن غرب همین جا است این دعوای جدی هم هست و متاسفانه خیلی از مدعیانی که حالا انقلاب را تهدید می کنند با این تفکر می خواهند بیایند. 

مجری: شما فکر را بمعنای حداقلی دارید معنا می کنید؟ که مثلا انسان حیوان ناطق؟ 

ش: این یک وجهش است ولی وجه دیگری هست که، حالا اصلا در مکاتب غرب که راجع به این هم نیست یک مقدار بالاتر می آیند اما عبارة اخری اومانیسم همین حیوان ناطق بودن است اومانیسم یا همین لیبرالیسم، اینهایی که دارند مطرح می کنند اسامی اش را عوض کردند. 

حالا ما فکر را خود فکر را اول نمی خواهیم بگوییم راجع به این مورد حالا چه عنوانی دارد کاری نداریم خود جنس فکر بعنوان یک مفهوم به آن نگاه می کنیم؟ یا نه فکر یک نوع حضور و توجه است. اصلا این را مشخص بکنیم که تکلیف فکر را مشخص کنیم حالا می گوییم که راجع به انسان یک طوری فکر می کنند این هم یک حرفی است یا این نوع فکر می کنند، به این کار نداریم فعلا. 

می گوییم فکر یک مفهومی است که ما راجع به آن فکر می کنیم یعنی مثل یک واژه مثل یک کلمه! ما راجع به این فکر می کنیم مثلا این ریشه اش از کجا درست شده کی درست شده؟ کی درست کرده تاریخش را نگاه بکنیم. یا مثلا در کربلا که نگاه می کنیم تاریخ کربلا را نگاه می کنیم این هم یک فکر است دیگر امام حسین علیه السلام کی آمد چه گفت چه اتفاقی افتاد چطور کرد اینها همه اش تحلیل است فکر هم هست غلط هم نیست تا یک حدی درست هم هست  

اما یک وقت نگاه می کنیم می گوییم نه فکر یک حضور است یک توجه است این خیلی بحثش می رود جای دیگر یعنی یک مقوله دیگر می طلبد یک هزینه دیگر می خواهد. 

به چیزی که فکر را به ما بر می گرداند یعنی فکر یک نوع حضور است یعنی یک حضوری هست باید ما یک حضوری پیدا بکنیم یک توجهی پیدا بکنیم تا فکر به ما برگردد دو تا مطلب سنگینی شد حالا اولی شاید سنگین نباشد ولی دومی یک مقداری هزینه بر شد. 

معرفت انقلاب

جنس انقلاب اسلامی این دومی است اصلا جنس دین جنس ولایت جنس انقلاب اسلامی جنس خودشناسی اینهمه می گویند من عرف نفسه فقد عرف ربه اگر به این شکل باشد من عرف خودم را شناختم که آنوقت همین قضیه حل می شود. چه ملازمه ای بین این دو تا هست که این حدیث نورانی که من عرف نفسه فقد عرف ربّه! خیلی عمیق است ما خیلی از این رد می شود خیلی راحت عبور می کنیم. 

اینهمه عظمت خدا اسماء صفات خدا اینهمه جنگ و ستیزها و انسان ها و انبیاء و نمی دانم شهادت ها و مصیبت ها اسارت ها اینهمه محقق شده انسان اگر خودش را بشناسد خدا را می شناسد اینجا خیلی حرف است. این شناخت انسان بهمین راحتی است که بگوییم انسان این است این است این است یا اینکه نه؟! خیلی حرف های دیگر هست نحوه حضور را دارد نشان می دهد یعنی حضور و توجهی هست که اگر آن حاصل بشود اگر ملازمه حل بشود اگر آن حل بشود شناخت خدا هم اتفاق می افتد و این دستگاه تفکر نیست اینجا فکر مفهومی نیست حالا می رسیم به آن حتی فکر استدلالی هم نیست استدلال بیاوریم برهان بیاوریم برهان تا کجا پیش می رود؟ 

پس این دو تا مساله اینجا روشن شد که ما در قرآن داریم که ذلک الکتاب به یک چیز دیگر دارد اشاره می کند کسی هم نمی تواند بیاید بگوید که این یک مفهوم است اشاره دارد به عالم غیب، عالم غیب یعنی چه؟ به کجا ما باید اشاره کنیم در کدام قرآن شکی نیست؟ اینکه من دارم می خوانم در این شکی نیست؟ این هم هست، این هم شکی درونش نیست همین هم نیست. 

اما آن ذلک که شکی درونش نیست… بعد می فرماید که و اعتصموا بحبل الله، به ریسمان خدا چنگ بزنید حالا اگر این ریسمان خدا این طناب است یک طناب است اگر این طناب خدا متصل باشد اصلا معنا پیدا می کند چنگ زدن ولی اگر طناب خدا افتاده باشد بر زمین هزار متر هزار کیلومتر میلیارد کیلومتر این طناب را چنگ بزنیم جایی نمی رساند ما را دور خودمان می چرخیم می چرخیم. 

پس یک اتصالی هست که و اعتصموا بحبل الله یک اتصالی هست که شما از این قرآن باید متوجه بشوی به حقیقت قرآن! به چه وسیله متوجه حقیقت قرآن بشوی؟ به یک اتصال کننده یک متصلی که می شود امام یا انسان کامل پس این ذلک الکتاب اشاره دارد به انسان کامل. 

حالا یک مطلب هم گفتم خدمتتان از امام صادق علیه السلام که می فرماید کتاب الله عزوجل علی اربعة اشیاء علی العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق! می فرماید که قرآن کتاب خدا عزوجل چهار تا اشیاء بر چهار چیز نهاده می شود یکی عبارت است علی العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقایق العبارة للعوام عبارتی است که همین ظاهر للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولیاء و الحقایق للانبیاء چند تا مرحله شد؟ چهار تا مرحله شد. 

ما به آن دو تا که اصلا نمی توانیم اشاره بکنیم و الاشارة للخواص لطائف للاولیاء و الحقائق للانبیاء اصلا نمی توانیم به آن برسیم اصلا در دستمان نیست و نمی توانیم هم به این راحتی برسیم ولی به دو تا می توانیم اشاره بکنیم. 

اگر بگوییم که عبارت للعوام حالا اینجا کدام عوام می شود؟ خیلی ها فکر می کنند وقتی می گویند عوام یعنی بیسوادها نه اینطور نیست اینکه می گوید که آیه قرآن در سوره جمعه دارد که می فرماید که ما پیامبر را بعث للامیین! اینجا خیلی ها فکر می کنند که ای پیامبر شما را برانگیختیم در مردم جزیرة العرب که سواد نداشتند اینکه خیلی هنر نیست اگر یک کسی بیایند برای کسانی که اصلا سواد ندارند اینکه هنر نیست. حضرت آیت الله علامه جوادی حفظه الله می فرماید که امیین یعنی بوعلی سیناها یعنی نوابغ روزگار یعنی انسان هایی که ملاصدرا! اینها در مقابل پیامبر امی هستند بیسواد هستند اینها چیزی نمی دانند اگر پیامبر آنجا برانگیخته می شود در مقابل اینها. 

پس می شود این نتیجه را بگیریم که از این روایت می توانیم معتقد بشویم که این عبارت برای همچنین انسان هایی است تازه برای کسانی که بیایند راجع به این الفاظ کار بکنند. 

مجری: بعد همین عبارات می توانند هدی للمتقین باشد. 

ش: می تواند تا یک حدی باشد. 

الان اینکه می گوید عبارت برای عوام است نگوییم برای بیسوادها است این خودش اول بحث است که پس یعنی چه اینجا باید فکر بکنیم که، اول عبارت چگونه خودش را نشان می دهد؟ عبارت تا یک حدی می تواند قلمرویش تا کجا هست؟ بعد هم حالا این هم عبارتی که مال خدا است تازه! نه عبارت یک انسان نه عبارت یک، حتی عبارت انبیاء هم نیست عبارت کلام خدا هم هست اینجا که حالا در نحوه کلام که اینجا الان چطور شکل گرفته چطور محقق شده چطور نزول پیدا کرده چطور به قلب پیامبر اینها بحث های خیلی زیادی هست که خیلی هم بحث کردند خیلی هم هنوز می گویند به ته قضیه نتوانستیم برسیم بالاخره چیست! فقط می دانیم کلام خدا است. 

حالا این کلام خدا برای عوام اصلا نمی دانیم… خیلی مشکل است که 

اشارة للخواص! اشاره للخواص است، مثلا در قرآن داریم بسم الله الرحمن الرحیم چه به ذهن ما می آید؟ می گوییم به اسم خدا نگفتیم به خدا، می گوییم بخدا؟ ما تازه در بسم الله الرحمن الرحیم می گوییم به اسم خدا، بخدا چرا نکردیم به اسم خدا شروع کردیم؟ پس کی به خدا می خواهیم شروع کنیم. 

اینها الفاظ و عباراتی است که اگر از اینها عبور نکنیم نه اینکه عبور بکنیم اگر متوجهش نشویم بمعنی و اشاره اش متوجه نشویم به حقایقش نمی توانیم برسیم. الفاظ و اشارات و حقایق و لطائف، چقدر فاصله شد؟ 

همینجا من یک کانال بزنم ما تکلیفمان را مشخص بکنیم حاج قاسم که تکلیفش را اینجا مشخص کرده این خیلی حرف سنگینی است با یک اشاره نمی توانیم این را بازش کنیم باید بعد راجع به این صحبت بکنیم که آقا انقلاب اسلامی مفهوم است عبارت است اشارت است لطائف است یا حقایق است؟ اینها باز نشده در انقلاب اسلامی یعنی در خیلی گویندگان ما خیلی ها که انقلاب اسلامی را تفسیر می کنند اصلا به این متوجه نمی شوند تمام انقلاب اسلامی را حتی مثلا ایثار و گذشت قاسم سلیمانی در مفاهیم تفسیرش می کنند شجاعتش مثلا اینقدر نترس بود اینطور بود این کار را می کرد. 

پس ما یک عبارت داریم در انقلاب اسلامی هم همین است یک عبارت داریم راجع به انقلاب اسلامی یک اشاره داریم یک لطائف داریم یک حقایق داریم. 

آن کسی که در قسمت عبارات انقلاب اسلامی دارد تلاش می کند کوشش می کند اصلا متوجه اشارات انقلاب اسلامی نمی شود و آن کسی هم که در اشارات انقلاب اسلامی دارد کار می کند معتقد به لطائف انقلاب اسلامی نمی تواند بشود اصلا نمی تواند بشود اصلا متوجه نیست که همچنین چیزی هست یا نیست. آن کسی هم که به حقایق می رسد خب آن کسی که به حقایق انقلاب اسلامی می رسد به حقایق انقلاب اسلامی می رسد هر سه تای دیگر هر چهارتا را دارد ولی آنکه به اولی و دومی قطعا اولی و دومی و سومی ندارد به هر اندازه که باشد. 

قاسم سلیمانی، حقیقت انقلاب اسلامی را درک کرد

ما باید ببینیم آیا پیام حضرت امام خامنه ای راجع به قاسم سلیمانی یا بعضی از حرف هایی که خود قاسم سلیمانی زده این حرف های قاسم سلیمانی سخنان قاسم سلیمانی رفتارش بعضی کردارهایش اینها در الفاظ است لفظ است یا اشاره است یا لطائف یا حقایق؟ این باز نشده کسی روی این کار نکرده یا حتی خود صحبت های حضرت آقا خود امام خامنه ای که راجع به حاج قاسم صحبت کرده غالبا آوردیمش در عبارات خرجش کردیم. چرا؟ چون نرفتیم بالاتر از این حرف ها که بگوییم حضرت آقا امام خامنه ای که این را دارد می گوید این اشاره به کجا دارد حالا اشاره که داریم می گوییم فقط نمی خواهیم بگوییم کنایه است اینجا اشاره را با کنایه قاطی نکنیم خیلی بالاتر از این حرف است. کسی در این قضیه کمتر رفته این هم باز خود انقلاب اسلامی هم همینطور. 

پس تا ما این عبارات را برای خودمان مشخص نکنیم تا این عبارات مشخص نشود تا تکلیف فکر را مشخص نکنیم که ما می خواهیم با کدام نگاه می خواهیم بیاییم سراغ قاسم سلیمانی با کدام نگاه می خواهیم به انقلاب اسلامی نگاه بکنیم، با کدام نگاه می خواهیم ائمه علیهم السلام را تحلیل بکنیم به آنها نگاه داشته باشیم با کدام جهان بینی، حالا بگوییم جهان بینی. 

من یک روزی فکر می کردم که شهید مطهری کتاب جهان بینی اش را همان اوائل نوشته بعد هم آمده همه کتاب ها را نوشته یک اتفاقی افتاد رفتیم دومرتبه دیدم شهید مطهری جهان بینی را سال ١٣٥٨ نوشته یعنی بعد از انقلاب نوشته من دیدم اینقدر این مهم است بعد از … نوشته، معلوم می شود که پس جهان بینی خیلی مهم است شما با چه نگاهی می خواهید به این مقوله نگاه بکنید به این مقوله انقلاب اسلامی. 

اگر شما در مقوله انقلاب اسلامی در عبارات انقلاب اسلامی هستی کلمات آقا را می آوری کلمات امام را هم می آوری خیلی جملاتی هم می آوری اما در عبارات بیرون نمی توانی بروی از عبارت بیرون نرفتی شما تا یک حدی انقلاب را داری در حجاب می بری! در حجاب داری انقلاب را می بری چرا؟ چون تو در الفاظ محدودش کردی! نمی گوییم اشتباه است می گوییم همه انقلاب نیست. 

برای اینکه کمی روشن بشود مثال می زنیم مثلا ببینید یک کسی سه جلد کتاب می نویسد راجع به خواص سیب یا راجع به خواص آب اما خودش آب ندارد سیب هم ندارد! چقدر این سیراب می شود؟ اصلا آب را ندارد ایشان یک قطره آب هم نمی تواند بخورد سه جلد کتاب هم نوشته یعنی سه جلد مفهوم نوشته راجع به آب یا سیب سه جلد الفاظ همه هم درست است همه هم از نظر علمی که نگاه بکنیم درست است غلط هم نیست! این خواص برای اینها هست اما این چقدر سیراب می شود؟ هیچی سیراب نمی شود. 

اما اگر یک کسی سیب داشته باشد درست است یا نه؟ سیب داشته باشد اما راجع به سیب نتواند خیلی حرف بزند ولی می فهمد سیب را، کدام به سیب نزدیک تر هستند کدام سیب را دارند کدام آب را دارند؟ آنکه سیب را دارد به سیب نزدیک تر است یا کسی که سیب را توضیح می دهد. یک کسی انقلاب اسلامی را دارد یکی انقلاب اسلامی را بلد است! 

یا مثلا در قرآن عم یتسائلون از چه سؤال می کنید شما؟! سوال می کنند از چه سوال می کنند؟ عن نبأ العظیم از یک واقعه، اینجا چه می خواهد بگوید آیه قرآن؟ می خواهد بگوید اصلا چه حق دارید شما سؤال می کنید؟ چرا دارید سوال می کنید؟! شما امیرالمومنین هست پیامبر، برای چه دارید سوال می کنید؟ حق سوال، کلا اینطور نیست که شما دارید سوال می کنید. 

انقلاب، خودش یک حقیقت است

یک عده ای دارند چه می گویند؟ انقلاب اسلامی چه کرد؟ اصلا متوجه هیچی نشده! انقلاب اسلامی چه کرد یعنی چه؟ کجای انقلاب اسلامی… می گوید چه؟ می فرماید که کلا سیعلمون بزودی متوجه می شوید خودتان را بزنید به این در به آن در اصلا اینجا جای سوال نیست باید چشمت را باز کنی ببینی چرا می پرسی شما؟ حقیقت پیامبر جلوی شما ایستاده چه را داری می پرسی؟ قیامت هست، اعمال و کردار و رفتار شما نشان داده می شود چرا متوجه نیستید؟ 

پس ببینید اینها خواندنی نیست اینها شنیدی نیست اینها دیدنی است باید بیایی ببینی. 

کسی که در قصه انقلاب اسلامی در قصه حاج قاسم سلیمانی در قصه دفاع مقدس از خوندان به سراغ دیدن نرفته باشد چطور می تواند انقلاب را توضیح بدهد؟ و تمامی اینهایی که در وجود امیرالمومنین متوقف شدند در سقیفه نتوانستند بیایند همین بودند دیگر می دیدند امیرالمومنین را خیلی از گویندگان ما خیلی از کسانی که در زمینه مذاهب هم کار کردند می آیند از زبان اهل سنت نقل می کنند که علماء و فقهاء و نمی دانم دانشمندان و مفسران اهل سنت راجع به امیرالمومنین علیه السلام این حرف ها را گفتند، کسی انکار نمی تواند بکند قابل انکار نیست اینها را گفتند! و با گفتنش هم اجازه ندادند ما هم برویم به سمت اشاره! ما را هم گیر انداختند همین جا ما را هم اسیر همین الفاظ کردند. 

شاید بنظر برسد که ادعایش سنگین باشد ولی شاید دارند می گویند همین جا ما بمانیم! مثلا آیا قرآن همه اش در علوم قرآن خلاصه می شود؟ یا نه پس ما کی از علوم قرآن باید عبور کنیم برویم بسمت باطن قرآن حقیقت قرآن؟ همه اش در همین علوم قرآنی ماندیم. من دارم تاکید می کنم نمی گوییم اینها نیاز نیست اینها نیاز است حتما باید اینها باشد، اما تا کی؟ تا چقدر باید چاق بشود تا کی باید دور اینها بچرخیم؟ 

الان در خود نظام ما هم همین است خیلی ها می گویند عزیز، چه می گویند راجع به رهبری؟ اصطلاحی دارند، عزیزتر از جانمان، به امام خامنه ای دارند می گویند اما وقتی نگاه می کنی اصلا هیچی نزدیک نیستند به آقا اصلا نزدیک نیستیم ما. 

مگر در دفاع مقدس شهداء دفاع مقدس شما می دانید که، اینها را بهتر از من می دانید مگر بچه های دفاع مقدس سعی نمی کردند نوع سبک زندگی شان سبک زندگی امام باشد؟ فقط نمی رفتند بجنگند فقط با عراقی ها بد نبودند فقط جنگ نبود! به اندازه ای که مثل امام خمینی شدند شهید شدند نه به اندازه ای که جنگیدند! 

مجری: شاید یک مثالش مثل همان ابن ابی الحدید باشد که افضل و مفضول و خلاصه 

ش: یعنی اصلا شما دارید خدای حکیم را طوری معنا می کنید که این خدای حکیم این خدای عادل این خدای عالم علی رغم اینکه فاضل بود مفضول، این کجایش حکیم است؟ شما صفت حکمت خدا را زیر سوال بردید که چه چیزی را ثابت بکنید؟ 

مجری: در بحث زیارت هم داریم می گویند هر کس برود زیارت کند می رود بهشت بعد یک قیدی دارد زیارت با معرفت! 

ش: ببینید خود زیارت هم یک چیزی دارد بی هیچی نیست که زیارت نداشته باشد. 

اما امیرالمومنین علیه السلام یا امام حسین علیه السلام به صرف همین راه را برای ما باز کردند برای بشریت باز کردند یا نه؟ زیارت مقدمه معرفت باید بشود؟ این را می خواهد به ما بگوید. 

این الفاظ این نوشتن ها این گفتن ها این کتاب های تفسیر و همه اینها این روایات اینها الفاظی است که ما را به اشارت برساند یا نرساند؟ 

مجری: شاید برای همین است که می گویند عبارت، یعنی باید عبور کرد توقف نداشت رویش. 

ش: کلمه است دیگر. نمی تواند هم نباشد اگر نباشد خودش هم همین را هم خود خدا خلق کرده کلام را خدا خلق کرده معنا را هم خدا خلق کرده اینکه من دارم حرف می زنم خالقش خدا است ما که نیستیم. این هم که من می توانم به شما منتقل بکنم خدا خلق کرده معنا را هم خدا خلق کرده این هم که شما متوجه می شوید این را هم خدا خلق کرده. 

اما از این فراتر هم هست یا نیست؟ بله هست بخاطر همین خیلی ها می گویند که خیلی از کسانی که در قرآن کار کردند می گویند قرآن را نباید ترجمه کنید٫ چرا؟ معادل لفظ قرآن در ترجمه فارسی نیست می گویند باید قرآن را تفسیر کنیم، خیلی ها به این قائل هستند. 

تا یک حدی هم درست می گویند یعنی می گویند حتی همین لفظ را می بینی؟ این لفظ معادلش در فارسی نداریم که بتواند معنای همین لفظ را برای ما برساند. مثلا مثل کلمه الله می گوییم خدا ولی کلمه الله بمعنی چیست؟ این کلمه الله بمعنای مستجمع جمیع اسماء و صفات، آنوقت شما می گویید الله یعنی یا رحمن یا غفور! کی خدا اینها را دارد در فارسی؟ 

حالا پس این تا اینجای بحث که تا اینجا آمدیم که ما می خواهیم ببینیم چگونه می خواهیم با کتاب خدا برخورد کنیم. کتاب خدا که من دارم می گویم چون این بحث باید اینجا جا بیافتد یا یک جایی بحث بکنیم نمی دانم حالا مفروغ عنه بگیریم از آن رد بشویم که بگوییم انقلاب اسلامی عبارة اخری قرآن است! عبارة اخری توحید ناب است این را نباید بگوییم یا باید بگوییم اینها را؟ جایش هست اینجا یا نیست؟ 

مجری: قطعا استفاده می کنیم. 

ش: اگر ما گفتیم انقلاب اسلامی عبارة اخری توحید نیست چه دلیلی دارد که ما اینهمه فداکاری برایش بکنیم اینهمه شهید بدهیم اینهمه کشته بشود؟! آقا یک تغییر نظام است یک نظامی رفته یک نظامی آمده مثل بقیه انقلاب ها که خیلی ها دارند می گویند، داریم مذاکره می کنیم تا کی می خواهیم، پس چرا اینهمه شهید دادیم؟ اگر انقلاب اسلامی بخاطر یک تأمین زندگی بود یک امر معاش زندگی ما بود چرا اینهمه ما تلاش کردیم کوشش کردیم؟ اگر اسلام بمعنای این بود که ما ی توانستیم با نظام سلطه کنار بیاییم بعد مذاکره بکنیم چرا امام حسین علیه السلام شهید بشود چرا اینقدر امام حسین باید هزینه بکند برایش؟ چرا خدا اینهمه هزینه برای نظامش کرده برای اسلامش کرده؟ چرا خدا، مگر خدا نکرده؟ بجرات می توانیم بگوییم خدای تبارک و تعالی تمام بهترین موجوداتش را فدای دینش کرده، مگر نکرده؟ از اول خلقت تا حالا این کار را کرده از اول خلقت تا الانی که ما هستیم می بینیم بهترین بندگانش را فدای دینش کرده. 

اگر بنا باشد ما با نظام سلطه با شیطان با حالا همان سلاطین کنار بیاییم مذاکره بکنیم یکی بدهیم یکی بگیریم، درست است یا نه؟ گفتگو داشته باشیم یا مثلا کنار بیاییم پس چرا اینقدر ما هزینه کردیم؟ این باید روشن بشود که ما کدام اینها را داریم می گوییم. 

مجری: یک عبارتی گوستاو لوبون دارد درباره حضرت علی علیه السلام که به تعبیر خودش امیرالمومنین سیاستمدار نبود، چرا مثلا با سه گروه جنگیدنی؟ با یکی صلح می کردی با یکی دیگر می جنگیدی بعد در جوابش گفتند آقا قرار نیست ما همان سیاستی که شما بخواهید مثلا در ازایش قدرت را توجیه کنید داشته باشیم. 

ش: حالا ببینید اینها بعضی اینها دیگر در لفظ نمی آید یعنی بعضی اینها که چرا امیرالمومنین علیه السلام یک مقوله دیگر می خواهد تا انسان این را متوجه بشود. من این را می گویم و بعد هم مفصل به آن می پردازیم. 

همانطوری که ببینید خود قرآن می فرماید که لا یمسه الا المطهرون، البته این ذلک الکتاب لا ریب فیه، شکی در آن کتاب نیست حقیقت قرآن را دارد می گوید باطن قرآن باطن عالم یا حقیقت امام معصوم یا باطن امام معصوم همه به این مساله اشاره شده. 

لا یمسه الا المطهرون شما می خواهید به این قرآن ورود پیدا بکنید؟ اولین شرطش طهارت است، طهارت ظاهری و باطنی. اول شما با همین دست نمی توانید به این قرآن دست بزنید به کلماتش دست بزنید ولو اینکه لفظ کلب در قرآن نوشته باشد در قرآن مگر کلب و خنزیر نیست؟ نه می توانم بدون وضو دست به کلب و خنزیر بزنم بگویم اسم سگ است می توانم یا نه؟ باید وضو بگیرم من، اینها خیلی بحث های سنگینی است! 

شما حق ندارید دستت را بدون وضو روی کلمات قرآن حتی آنجایی که کافر نوشته کلب و خنزیر نوشته شراب نوشته چون کلام کلام خدا است این مال ظاهرش است تازه، نمی توانید جنب باشید نمی توانید حیض باشید باید حتما طهارت ظاهری داشته باشید. 

بهمین دلیل هم می فرماید که لا یمسه الا المطهرون می خواهی ورود پیدا بکنی؟ طهارت باطنی هم می خواهد. به اندازه ای که طهارت باطنی کردی هر چه طهارت باطنی تو درست باشد قرآن می آید خودش را نشان می دهد نمی توانی ورود پیدا بکنی قرآن خودش را به تو نشان می دهد. 

انقلابِ  بی حجاب!

در انقلاب اسلامی هم همین است به هر اندازه ای که شما در مقابل انقلاب اسلامی خضوع کردی خشوع کردی طهارت بخرج بردی یعنی صادق بودی خالص بودی صمیمیت با آن داشتی انقلاب را بخاطر انقلاب قبول کردی انقلاب خودش را به شما نشان می دهد. 

اما اگر شما خواستی از سر خدعه و نیرنگ و نمی دانم فرصت طلبی و قدرت طلبی و شهرت طلبی و هر چیزی که غیر از اخلاص باشد به آن رجوع بکنی انقلاب اسلامی خودش را به شما اصلا نشان نمی دهد! مگر نمی گویند آقا چرا ما امام زمان را نمی بینیم؟ یک کسی آمد خدمت مرحوم علامه طباطبایی عرض کرد که آقا چرا ما امام زمان را نمی توانیم ببینیم؟ فرمود بنشین پشت سر من! گفت حالا من را می بینی؟ گفت نه، گفت چرا؟ گفت برای اینکه پشتم به شما است، گفت امام زمان هم همینطور است پشتمان به امام زمان است. 

یعنی این را می دانست می توانست با کلمات بگوید اما اشاره ای به او نشان داد یعنی یک طوری کرد که دیگر نتواند حرفی، یعنی آوردش در یک بحث دیگر. نگفت که پشتت به طرف امام زمان است عملا به او نشان داد. 

ما که امام زمان را نمی بینیم همه هم می دانیم بخاطر گناه است چرا نمی توانیم دست برداریم؟ این را بمعنای مفهوم گرفتیم نه بمعنای واقعی. 

امام زمان را نمی توانیم ببینیم چشم هایمان گنهکار است ما گنهکار هستیم همه در این مفهوم گیر کردیم به حقیقتی نرسیدیم به اشاره ای نرسیدیم و نمی خواهیم هم برسیم. 

حالا انقلاب اسلامی هم همین هست یا نیست؟ در انقلاب اسلامی هم ما در کلمات و عبارات انقلاب اسلامی ماندیم. در مفهوم انقلاب اسلامی ماندیم در ظاهر انقلاب اسلامی ماندیم هر چه می خواهی اسمش را بگذار نرفتیم الان که می گوییم اسم خاصی نمی خواهیم بگوییم، چالش انقلاب را می خواهیم بگوییم تا برسیم به سردار بزرگوار. 

… نکردیم همیشه من کلام امام را کلام امام انقلاب را امامین انقلاب را یا خود انقلاب اسلامی را حقیقت انقلاب اسلامی را می آوریم در الفاظ دچار حجابش می کنیم گرفتارش می کنیم بعد هم خودمان می گوییم هیچ اتفاقی نمی افتد، چرا اینطور شد چرا این کار را می کند؟ بخاطر اینکه خودمان دچار حجابش  کردیم. 

ببینید دنبال فرمایشی که شما کردید جواب سوال شما که چکار بکنیم که قاسم سلیمانی ها تکرار بشوند و تکثیر بشوند. اگر قبل از این سوال این مساله خوب روشن نشود که فرق بین مفهومی کردن معارف دینی و خود انقلاب اسلامی یا حتی مفاهیم دینی با حقیقی بودنش اگر این دو تا با هم مشخص نشود ما خیلی جاها شاید نتوانیم به یک نتیجه مطلوب برسیم! 

باز هم برای اینکه یک مقداری این مقدمه باشد که وقتی بحثمان را شروع می کنیم بهتر بتوانیم منظور را برسانیم. 

این تقسیم بندی را ببینید، انسان ها روی کره زمین از اول تا حالا تا روز قیامت هم که باشد از این چهار دسته خارج نیستند من این را می گویم که مشخص بشود همان روایتی هم که خواندیم در دسته بندی جایش می شود. 

انسان از این چهار دسته خارج نیستند یا جاهل هستند یا آگاه هستند یا خودآگاه هستند یا دل آگاه هستند! جاهل ها چه کسانی هستند و آگاهان چه کسانی هستند؟ جاهل ها کسانی هستند که نسبت به یک موضوعی هیچ اطلاعاتی ندارند نمی خواهند هم اطلاعات داشته باشتد. مثلا قبل از انقلاب یک عده ای اصلا نمی دانستند شاه بد است الان هم یک عده ای نمی دانند جنایت های آمریکا چه شکلی است شاید مثلا دکترا هم داشته باشد سواد هم داشته باشد اما نظام سلطه را نمی شناسد اهدافش را نمی داند ایدئولوژی شان را نمی داند فرهنگشان را نمی داند! مکتبشان را نمی شناسذ شاید هم یکسری بیاید تاریخ غرب را بگوید اما متوجه اهداف باطنی آنها نمی تواند بشود. این می شود جاهل این نسبت به این موضوع جاهل است حالا هر چند هم نسبت به یکسری چیزهای دیگر علم داشته باشد. 

ما اینطوری می آییم تقسیم می کنیم اینطور می گوییم که اگر کسی به تفکر تاریخی خودش و تفکر تاریخی را می گوییم چیست، اگر نسبت به تفکر تاریخی اطلاعاتی نداشته باشد هر اطلاعاتی داشته باشد می شود جاهل!!! 

تفکر تاریخی را می توانیم اینگونه بگوییم که تقدیر الهی در هر دوره ای در هر زمانی تقدیر الهی هست نمی توانیم بگوییم تقدیر الهی نیست اراده الهی است. اراده الهی چگونه رقم خورده؟ اصلا هست یا نیست؟ شاید یک آدمی اصلا بگوید قبول نداریم. 

اما اگر بگوییم تقدیر الهی هست طرف خبر ندارد می شود جاهل، انکار با خبر نداشتن فرق می کند اصلا نفهمیده و نمی خواهد هم خبر داشته باشد این می شود جاهل! نمی داند شاه بد است نمی داند آمریکا بد است نمی داند نظام سلطه بد است نمی داند اصلا مدرنیته چه می خواهد از انسان چه برنامه ای برای بشریت دارد برنامه اش چیست، اصلا اینها را نمی داند. ادعایش هم می رسد. 

طرف چقدر تلاش می کند آخرش نگاه می کند دارد اثبات مبانی غرب انجام می دهد یا حتی خیلی ها کتاب می نویسند آیه و روایت هم می آورند اما آیه و روایت را می آورند که مؤید آن نظرات باشد، این جاهل است نسبت به مبانی غرب یعنی به کفر پنهان جاهل است! 

مجری: برای رفع این جهل باید واحد دانشگاهی پاس کند چکار کند؟ 

ش: نه بحث من همین است که من اصلا نمی خواهم بگویم که کجا برود کجا نرود! ببینید این بحث فراتر از سیستم آکادمیک و دانشگاهی و این چیزها است! یعنی اصلا به اینها ربطی ندارد. چون کاش این بحث را می شد اینجا انجام بدهیم یک بحث عمیقی ما داشتیم من چند جلسه هم خدمت بعضی آقایان بودیم و توضیح می دادیم، فرق بین متون دینی با متون آموزشی کلاسیک و غیرکلاسیکش حتی متون دینی و آموزشی، اینها چیست؟ فرق واقعا عجیب و غریبی هست. 

اصلا شما در سیره اهل بیت علیهم السلام چه نوع تربیت می بینید چه نوع آموزش می بینید؟ هیچگاه در متون دینی و سیره اهل بیت علیهم السلام و انبیاء علیهم السلام آموزش صرف نیست! یعنی همیشه آموزش آمیخته به تربیت است به پرورش هم هست. 

اما در متون درسی که مثلا الان دارد رقم می خورد در سطح جامعه بشری آموزش است هیچکسی هم ادعا ندارد که من دارم پرورش می دهم می گوید من دارم آموزش می دهم کاری هم ندارد که آن انسان کجا دارد می رود این هم ما می گوییم جاهل به خیلی چیزها هست. 

مثلا نگاه می کنیم طرف همین که پسرش یا دخترش قبول شده در دانشگاه فلان خیلی خوشحال است اما حالا چه اتفاقی برای این می افتد برایش مهم نیست مثلا روحش نابود می شود نابود نمی شود انگیزه هایش چه می شود! تدینش کمالش اینده اش اصلا اینها برایش مهم نیست همین که بیاید بگوید دختر من یا پسر من دکترای فلان دارد! این خیلی نسبت به خیلی حقایق جاهل است! ولی اینجا خیلی آگاهی دارد. 

اینها تقسیم بندی نشده متاسفانه در این مساله خیلی خلط شده! پس یک گروهی ما داریم جاهل. 

یک گروهی داریم آگاه هستند نسبت به جاهل می داند که شاه بد است نظام سلطه بد است نظام استکبار بد است آمریکایی ها بد هستند اما می گوید، شما در این تقسیم بندی هایی که عرض می کنم خدمتتان ببینید افراد جایشان، هم قاسم سلیمانی را جایش را پیدا بکن هم دیگران را هم ردیف های ایشان را همرزمان ایشان را همسنگری های ایشان را همسن های ایشان را سیاسی هم می توانیم جایگزین بکنیم در این چیزی که می گوییم. 

می گوید اینها بد هستند اما ما نمی توانیم کاری بکنیم اینهل قدرت دارند توان دارند علم دارند آگاهی دارند تسلط دارند برنامه دارند نمی دانم همه اینها حساب کتاب دارد نمی توانیم با اینها مبارزه بکنیم این هم یک گروه هستند آگاه هست اما نمی تواند درست. 

گروه سوم کسانی هستند که اینها خودآگاه هستند او آگاه بود این خودآگاه است، جهل و آگاهی و خودآگاهی. این می گوید که، هر کسی من را خلقم کرده خالق من، یا اصلا من که خلق شدم فراتر از این هستم که در این سیستم بگنجم بخواهم برده این نظام بشوم در این نظام مثلا نوکری بکنم بردگی بکنم اسیر بشوم نه، من فراتر از این حرف ها هستم. نه من من نوعی اصلا انسان فراتر از این حرف ها هست نباید اینطور باشد ما برای چه سلطه بپذیریم و اسیر باشیم؟ چیزهای دیگر مختلف تا آخر. 

وارد مبارزه هم می شود منتهی به دلیل اینکه مبانی او تا یک حدی هست می خواهد خودش را از زیر سلطه نجات بدهد خودش مطرح است منیتش مطرح است حتی حریتش مطرح است وجدانش مطرح است این تا یک جایی می آید اگر از این نظام سلطه آمد بیرون تمام می شود دیگر می گوید من می خواستم از آنجا بیایم بیرون من نمی خواستم، ما می خواستیم شاه ساقط بشود شد، می خواستیم تحت تسلط سلطه داخلی نباشیم شدیم. یا مثلا از سیر سلطه آمریکا بیاییم بیرون حالا دیگر بیاییم تکنوکرات باشیم طوری نیست خودمان هستیم دیگر می خواستیم از زندگی لذت ببریم خودمان یک کاری داریم می کنیم این هم تا یک جایی می آید از این به بعد نمی توانند جلو بروند، چرا نمی توانند؟ چون مبانی اش را ندارند ابزار لازمش را ندارند! 

گروه چهارم چه کسانی هستند؟ دل آگاه هستند این دل آگاه ها کسانی هستند که فراتر از علم چیز بلد هستند! فراتر از علم استدلالی علم مفهومی علم انتزاعی، علم دارند اما علمشان علم انتزاعی نیست مثلا یک مادری به بچه خودش عشق دارد علاقه دارد ایمان دارد علم دارد استدلال هم نمی تواند بکند شاید هم بتواند استدلال بکند انتزاع هم نکرده. اگر به او بگوییم تعریف کن بچه ات را دوست داری این دوست داشتن را به ما نشان بده تعریف کن می گوید نمی توانم به شما نشان بدهم، همین که خیلی دوستش دارم! درست است یا نه؟ 

برای اینکه کمی روشن بشود مثلا شما خواب می بینید خوابتان هم صادق است رؤیای صادقه است بعد هم به آن می رسی وقتی می خواهی برای کسی تعریف کنی نمی توانی می گویی یک طوری بود، چطور بگویم؟ خودت می دانی، این می شود علم حضوری این می شود علم حقیقی یعنی به حقیقت شما رسیدی حقیقت را نمی شود برای کسی توضیح بدهی ولی چکار می توانی بکنی؟ با اشاره می توانی به آن اشاره. 

مثلا می توانی بگویی فلان چیز را دیدی؟ خوردی؟ فلان حال به تو دست داده؟ یک چیزی شبیه آن! داری به آن اشاره می کنی اصلا به او مفهوم منتقل نمی کنی چون در مفهوم نمی آید! 

خدا در مفهوم نمی آید قیامت در مفهوم نمی آید امام معصوم در مفهوم نمی آید یعنی مفهوم محدود است دیگر! مفهوم محدود است قلمرو مفهوم حد دارد در مفهوم نمی ایند اینها. 

از اینطرف هم شما می دانید هست. حالا اینکه به دل آگاهی رسیده چون به اصل حقیقت رسیده حقیقت که دیگر حد و مرزی ندارد که بگوییم مثلا حقیقت تا کجا هست؟ اگر کسی به سرچشمه رسید اگر کسی فناء در خدای تبارک و تعالی و معارف الهی شد این حدش کجا است؟ کجا برسد خسته می شود؟ حدی ندارد دیگر. 

اگر کسی به امیرالمومنین علیه السلام به امام حسین علیه السلام متصل شد اگر تا کجا رسید خسته می شود؟ اینکه بپرسیم تا کجا رسیدی سوال غلط است! چون حدی آنجا نیست نفس ناطقه انسان حدی ندارد که، اگر انسان به یک مرحله ای رسید به دل آگاهی رسید که من عرف نفسه فقد عرف ربّه فهمید که این وجود این وجودش نه هیکلش نه، اصل وجودش این اصل وجود از یک جایی سرچشمه گرفته است خودش هم می شود نامحدود وقتی نامحدود بشود آنجا برسد اصلا دیگر خستگی معنا ندارد. 

فقط یک گریز کوچکی می زنیم تا بعد ان شاء الله، می توانیم بگوییم اصلا همین است غیر از این هم کسی بگوید غلط است قاسم سلیمانی به متن واقع رسیده به حقیقت رسیده شجاعت اصلا دیگر در مقابلش چیزی نیست! ایثار، اگر کسی به متن واقع برسد به حقیقت برسد با آن حقیقت دارد زندگی می کند می فهمد که او انتهاء ندارد حدی ندارد که تمام بشود اگر ده مرتبه هم کشته بشود باز هم می خواهد کشته بشود صد مرتبه هم بشود. مثل همان شهداء کربلا که به امام حسین علیه السلام عرض کردند یابن رسول الله ما اگر چند دفعه هم، چرا؟ چون به یک مرحله ای رسیدیم آنوقت آن مرحله دیگر ببینید این مرحله توضیحی توصیفی نیست این مرحله مرحله ای است که دیدنی است لمس کردنی است لمس حسی هم نه لمس وجودی است درک کردنی است دیگر. 

مثل همین عشق مادر که به بچه اش علاقه دارد نمی تواند هم توضیح بدهد برای کسی! تجربگی خود انسان است تجربه خود انسان است منتهی تجربه مادی نیست تجربه معنوی است. این تجربه معنوی که نمی شود بیاییم برای کسی توضیح بدهیم که پس چکار ما می توانیم بکنیم؟ ما می توانیم لایه های بحث را باز بکنیم لایه های بحث را اشاره بکنیم که این حقیقت هم هست حقائقی هست. این حالا یک مقداری می تواند که بله… 

ولی باز هم شاهد مثال این است همه ما می گوییم آقا خدای تبارک و تعالی قرآن را فرستاده برای هدایت انسان ها پیامبر هم ارسال کرده برای هدایت انسان ها. اما بگوییم اینطرف آیه را ما این تیکه آیه را توجه نمی کنیم لانزلنا الیک الذکر ذکر یعنی چه؟ یعنی قرآن ای پیامبر ما این قرآن را بر شما نازل کردیم درست است یا نه؟ لتبین للناس برای اینکه بیان کنیم برای مردم، چه چیزی بیان بکنیم؟ آیا ذکر را بیان بکنیم؟ لتبین للناس ما نزل الیهم آنچه که بسوی مردم نازل کردیم برای مردم نازل کردیم چه برای ما نازل کرده؟ پس یک حقیقی قرآن شد یک چیزی هم به ما نازل کرده! 

آنچه به ما نازل کرده آن حقیقت است آن حقیقتی که در باطن انسان هست  اینکه می گوییم انقلاب اسلامی ذاتش توحید ناب هست برگشت توحید ناب است یعنی فطرت انسان هست! حقیقت انسان هست! 

حالا اگر من در خودشناسی در انقلاب شناسی در معرفت شناسی در پیامبر شناسی در معاد شناسی در اسلام شناسی در خداشناسی در هر زمینه شناسی اگر دچار مفهوم شدم مفهوم قلمرویش مشخص است و معلوم که مثالش را من زدم راجع به سیب. 

رسیدن به حقیقت، ضمیر حق طلب مردم را غلیان وا می دارد

اما اگر از اینجا از این عبارات و مفاهیم عبور کردم به اندازه عبورم حقیقتی را پیدا کردم حقیقتی را پیدا کردم یعنی چه؟ یعنی وجودم اصالت پیدا کرد! ثبوت پیدا کرد سریع ثابت شد جایی ماندگاری اش، ماندگاری اش برای همین است. بخاطر همین بعد گفتیم اشاره بکنیم که اینکه در تشییع جنازه قاسم سلیمانی اینهمه جمعیت می آیند فکر می کنیم احساسات است بعضی ها می گویند احساسات بوده صدا سیما بوده تبلیغ کرده، اصلا این حرف ها نیست این حرف ها نیست که. فقط در پرانتز بگویم تا بعد اشاره بکنیم. به دلیل اینکه قاسم سلیمانی با تمام وجودش به آن حقیقت رسیده بود آن حقیقت هم در فطرت همه انسان ها هست همه انسان ها می دانند بعد خدا به آنها نازل کرده چون به آن حقیقت رسیده بود آن حقیقت به صحنه آوردن خدا بود وقتی شهید شد همه احساس کردند که یک چیزی در درونشان غلیان پیدا کرد تحریک شد یک چیزی در وجودشان تکان خورد! از بیرون چیزی نبود ما فکر می کنیم از بیرون است تصور ما این است از بیرون است این حرکت صدا و سیما تاثیر گذاشت، نه این نیست! طرف اصلا در این باغ نبود اصلا حزب اللهی نبود اصلا انقلابی نبود اصلا به نظام بد می گفت ولی آمد بیرون، ما این را باید کشف بکنیم اینجا این را باید روشن بکنیم که اینکه آمد در تشییع جنازه شهید سلیمانی چه وجه مشترکی یعنی وجه مشترک این با قاسم سلیمانی چه بود؟ و قاسم سلیمانی چطور توانست در وجود این تاثیر بگذارد؟ از همین راهی که خدمتتان عرض می کنیم که از این مفاهیم عبور کردن و حقایقی که حالا هست. 

این هم روشن شد؟ 

مجری: یعنی معتقد هستید که هر کسی که بر مبنای فطرت خودش در مسیر حق حرکت کند طبق آیه جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا هم راه حق را پیدا می کند هم بقیه هم بابت زلالی فطرت به او گرایش پیدا می کنند. 

ش: همین است اصلا فلسفه انبیاء آمدند چکار بکنند؟ انبیاء آمدند به ما چیز اضافه بکنند یا نه انبیاء می گویند همان فطرت خدایی شما داشته باشید. من این را خیلی جاها گفتم نسل اولیه انقلاب که تربیت شده امام خمینی هستند امام خمینی چقدر برای ما کلاس گذاشت چند تا جلسه برای ما گذاشت؟ پس چرا این جوانی که کف خیابان بود در کاباره اینطرف آنطرف حالا قبل از انقلاب خیلی وضع خوبی نداشت با صحبت امام آمد در خیابان از کف خیابان رفت مسجد و بسیج و از مسجد رفت جبهه و شهید شد، کلاسی نبود. یا نه ایشان با فطرتش برگشت به امام خمینی دیگر با امام فاصله ای ندارند. 

اینکه بچه ها می آیند می گویند روح منی خمینی بت شکنی خمینی چه در امام می بینند ظاهر امام را دارند می بینند قیافه امام را دارند می بینند؟ یا خودش را دارد امام می بیند می بیند امام تجسم خودش است تجسم حقیقت خودش است. 

مجری: خیلی ها هستند که در ظاهر شبیه هستند یعنی ما الان شاید قیافه ما را کنار عکس شهداء بگذارند صورت ما شبیه باشد شعارها سخنرانی ها شبیه است اما اینها در دل مردم اثر نمی کند شاید از همان باب باشد که کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم! یعنی چیزی که مردم می بینند در امثال حضرت امام در آقا یا امثال شهید سلیمانی بحث این هست که اینها در فعل و عمل خودشان هم مقید بودند. 

ش: حالا می گویم باید یکبار جلسه دیگر گذاشت اینجا بحثش را باز نکردم که یک جلسه دیگر این را مطرح بکنیم. 

اما ببینید امام خمینی مگر چند تا سخنرانی کرد اول انقلاب؟ که اینهمه طرف یک شهید رضایی نامی است حالا اسم کوچکش یادم نیست سال اوایل ١٣٥٨ بلند می شود می گوید من امام فرموده است ما باید انقلابمان را به جهان صادر بکنیم حالا من باید چکار بکنم؟ یک بچه بیست و دو ساله که سربازی هم نرفته بلند می شود می رود در روستاهای افغانستان انقلاب را صادر می کند! بعد هم شهید می شود همانجا دفنش می کنند و بعد مدتی می آیند می گویند شهید شد و برادرش می رود قبرش را پیدا می کند مادرش باورش نمی شود. 

چطور ما این شهید را می توانیم تحلیل بکنیم این کجا را دارد می بینید که دنبال اینکه می مانم نمی مانم جنازه ام برمی گردد برنمی گردد این به چه متصل شده؟ غیر از این است که این به یک حقیقتی دسترسی پیدا کرده است که دیگر حاضر نیست با چیزی عوض بکند از عبارات و کلمات و قیافه و اینها رد شده عبور کرده غیر از این است مگر؟ 

مجری: الان شما معتقد هستید که قاسم سلیمانی چون متصل شد از باب قلبی و باصطلاح فطری به منبع فیض به خدا به راه اهل بیت ذوب در این راه شد ولایت اهل بیت را پذیرفت در این مسیر هم رفت و اثرگذار بود. 

اگر کسانی دیگر بخواهند راه سلیمانی را بروند باید قطعا باید …

ش: یک مسیر بیشتر نیست ده تا مسیر هم نیست. 

تکثیر سلیمانی، احیای فطرتها، معارف انقلاب

ما در روایت داریم که می فرماید که اگر مثلا کسی رفت عیادت یک مریض! یا مثلا رفت مشکل و گرفتاری ای را حل بکند ثواب این کانه مثل این است که مثلا کنار پیامبر چند تا حج مقبول انجام داده. این مگر می شود همچنین چیزی که کسی یک عیادت مریض اینهمه ثواب داشته باشد؟ بله! منطقا همین است از نطر فلسفی هم دارد عقلی هم دارد چرا؟ منتهی یک معونه می خواهد یک هزینه می خواهد تحلیل این حرف یک ایدئولوژی می خواهد یک جهان بینی درست می خواهد جهان بینی ای که تعبدی هم نباشد جهان بینی عقلی می خواهد این است خلاصه اش این است. 

ما می گوییم که حالا نگویم این بحث ها درهم نشود. اما چون لازم است این بحث چون بحث باز نشده اگر ما آخرش هم بگوییم به دل طرف نمی نشیند تعبدی می خواهد قبول بکند. 

الان من و شما که اینجا نشستیم می گوییم علم خدا در صحنه هست یا نیست؟ علم خدا در صحنه هست یا نیست؟ باید باشد علم خدا. ولی ما علم خدا را کجا می توانیم پیدا بکنیم؟ شما هیچ ملحدی هم پیدا نمی توانی بکنی هیچکسی را نمی توانی پیدا بکنی که بگوید خدا علم ندارد یا اصلا خالق علم ندارد نگوید خدا! بگوید اینکه این نظام هستی را بوجود آورده علم نداشته چون علم مقدم بر خلقت است اول باید کسی که می خواهد یک چیزی را خلق بکند باید علم داشته باشد یک مهندس باید علم داشته باشد بعد بنشیند نقشه بکشد بعد یک ساختمان بسازد علم مقدمه است. حالا بسازد یا نسازد خلق بکند یا نکند به این کار نداریم. 

پس سازنده این نظام سازنده این کاغذ سازنده این خودکار اول علم دارد هر که می خواهد باشد هر چه می خواهد باشد پس علم در صحنه هست. حالا ما می گوییم آنکه این نظام هستی را بوجود آورده علم دارد علمش در صحنه هست الان علمش هست. 

علم هم یک چیزی نیست که ظرف نخواهد علم حتما ظرف می خواهد یعنی یک مظروفی است که ظرف می خواهد. شما نشستید اینجا صد سال هم نشستید اینجا هیچ چیزی نمی گویید هیچ کسی متوجه نمی شود شما علم دارید یا چه علمی دارید باید چکار بکنید؟ باید این را در ظرفی بریزید یا در بیان! یا در نوشته یا در قالب هنری و حرکتی درست است یا نه؟ یعنی شما باید سخنرانی کنی باید حرف بزنی اظهار نظر بکنی بنویسی تا بگوییم ایشان این را بلد است اما اگر ننویسی چطور؟ اگر نپرسی چطور؟ هیچی نیست. 

بالاخره این خالق این نظام علمش … محقق می شود علمش که در صحنه هست نمی توانیم بگوییم علم نیست حالا این علم کجا باید تجسم پیدا بکند؟ عرض کردم علم شما در کلام است در رفتار است در نوشتن است و در حرکت است. حالا که علم خدا در صحنه هست کجا باید در صحنه باشد؟ یا در قالب کتاب است نوشته مثلا قرآن است، الان این قرآن مفسر می خواهد یا نمی خواهد؟ اینکه کلام صامت است مفسر می خواهد یا نمی خواهد؟ می گوییم علم خدا در یک شخصی باید تجلی بکند در یک انسانی باید تجلی بکند یعنی از نظر فلسفی من دارم این را می گویم از نظر عرفانی دارم می گویم اصلا نمی شود یک موجودی روی این کره زمین باشد بنام ممکن الوجود و نیازمند نمی تواند باشد نیازمند باشد و بین این و خدا که این را خلق کرده بعنوان خالقش خلقش کرده واسطه ای نباشد! فرض این محال است. این یک جای دیگر باید بحث بشود مفصل هم هست که هر نقصی دلیل بر وجود کمالش است. 

در این ماجرا می گوییم آن انسان، انسان در صحنه است ما الان هستیم زنده ایم! ولو اینکه اصلا کمال من انسان کامل است! من یک حرکتی می کنم بروم مشکل کسی را حل بکنم بروم گرفتاری کسی را حل بکنم. چون من از طریق انسان کامل با آن کمال مطلق ارتباط دارم چون انسان ممکن الوجود بوسیله یک انسان کامل ارتباط دارد با کمال مطلق وقتی من حرکت می کنم اولین کسی که از نظر علمی متوجه می شود که این کار من بخاطر کمک کردن به یک انسان دیگر است کیست؟ انسان کامل متوجه می شود قلب انسان کامل متوجه می شود. چون انسان کامل واسطه بین خالق و مخلوق است واسطه بین اینها هست از طریق این امام زمان از طریق این انسان کامل تمام موجودات به همدیگر ارتباط دارند! درست است تا اینجا یا نه؟ 

وقتی قلب امام زمان یا همان انسان کامل قلبش شاد می شود تمام ما سوی الله شاد می شوند! باز هم مثال بزنیم تا کمی روشن بشود. اگر شما در خانه نشستی مثلا بچه ات یک کاری کرد جلوی شما که شاد شدی این شاد شدن یک لحظه شما چه اتفاقی در وجود می افتد که تمام سیستم بدنت به وجد می آید؟ چطور می شود از چه طریقی این اتفاق می افتد؟ یا مثلا برعکسش نگاه می کنیم دندان شما درد می کند دندان من درد می کند نمی توانم بخوابم اگر دندان را نگاه بکنید مثلا نیم سانت است کمتر از نیم سانت است دردش هم خیلی محدود است به چه دلیلی؟ بعضی ها می گویند بخاطر عصب، اگر عصب باشد اگر صرف عصب باشد که حالا طرف می گوید عصب است خیلی خوب به فرض اینکه قبول می کنیم کسی که از دنیا رفته چشمش باز است چرا نمی بیند؟ چرا گوشش نمی شنود؟ سیستم عصبی اش هم مرده؟ چطور مرده به چه شکل مرده؟ چه شده که مرده؟ 

پس صرف عصب نیست عصب هم خودش یک ابزار است مثل چشم، بخاطر آن نفس انسان است آن نفس ناطقه انسانی است روح الهی انسان است. از طریق این روح الهی انسان تمام اعضاء بدن انسان به همدیگر مرتبط است بدون استثناء شما اینجا بچه یک کاری می کند شاد می شوی همه بدنت به وجود می آید! یعنی آن روح که شاد شد همه بدن شما را تحت تاثیر قرار داد. 

این حرکتی که شما اینجا انجام می دهی که مشکل کسی را حل می کنی از طریق روح کلی که انسان کامل است که شاد می شود تمام نظام هستی شاد می شود ده تا حج مقبول را گفتند یک چیزی ما بفهمیم، وگرنه باید بگویند همه هستی شاد می شود حدی ندارد. 

حالا همین مساله اگر بیافتد جای دیگر اتفاق بیافتد یک کسی در هدایت بشر این دغدغه را داشته باشد در نجات انسان این دغدغه را داشته باشد این دیگر چقدر می شود؟ یک وقت مثلا شما می روی یک انسان را نجات بدهی یک انسان را می روی نجات بدهی یک وقت شما می روی یک مشکلی را حل بکنی یک وقت شما در خانه ات نشستی می خواهی نماز بخوانی بعد می گویی چکار بکنم که این نمازم را خدا قبول بکند این کار را بکنم آن کار را بکنم! چکار بکنم که خدا نمازم را قبول بکند چکار بکنم که خدا در من تجلی بکند چکار بکنم که خدا قلبم را هدایت بکند چرا بکنم که مثلا صفای باطن داشته باشم این هم یک حدی دارد. 

اما یک وقت نه یک وقت شما می گویی چکار بکنم، خدا رحمت بکند شهید برادران را می گفت  به شهید نظافت گفتم برادر نظافت تا کی در جنگ می مانی؟ کمی فکر کرد و گفت تا وقتی یک مستضعف روی کره زمین باشد. 

این را من نمی توانم تحلیل بکنم واقعا این در دستگاه فکری نمی دانم مدرنیته اصلا قابل تعبیر نمی شود تعبیرش بکنی تفسیرش بکنی آن هم جنگی که مشخص نیست اول جنگ است! ببین افق زندگی کجا رفته؟ بی نهایت شده می گوید تا وقتی یک مستضعف روی کره زمین باشد. این را چگونه پیدا کرده چگونه حل کرده برای خودش با کدام دو دو تا چهارتا؟ با کدام معادله شما می توانی این را به او تفهیم کنی با کدام استدلال می توانی این را حالی اش بکنی؟ 

ببینید این شهید نظافت کجا را دارد می بیند می گوییم که ایشان مثلا در درس چه کسی اینها را یاد گرفته؟ پای حرف که نشسته یاد گرفته که من تا وقتی یک مستضعف روی کره زمین، کره زمین! در ایران سر مرز ما اشغال شدن خاک ما اصلا این حرف ها دیگر نیست، شیعه بودن اهل سنت بودن یک مستضعف. 

اگر انقلاب در شما حلول کند، سلیمانی می شوید

این را در کدام قالب می توانیم بیانش بکنیم؟ از کجا یاد گرفته مثلا؟ اگر بخواهیم جمع بندی بکنیم حرف هایی که من تا الان زدم یک مقدمه ای بود که بتوانیم وارد بحث اصلی خودمان بشویم می توانیم بگوییم که ما حقایقی در عالم هستی داریم که این حقایق فراتر از عبارات و استدلال ها و حرف های روزمره ما و کتاب و نوشتن و خواندن و گفتن است! این را نمی توانیم انکار بکنیم. اگر ما آمدیم این حقایق را فدای امور مفهومی کردیم امور ظاهری کردیم هم خودمان را به حجاب بردیم هم حقایق در حجاب ماند. اما اگر نه حداقل قبول کردیم که یک حقایقی فراتر از این حرف ها هست این اولین چیزی که باید بپذیریم که متاسفانه ما خیلی ها کنار گذاشتیم! انقلاب اسلامی خاطره گویی راجع به شهداء که آقا می فرماید که خاطره گویی درست حسابی راجع به شهداء نشده این را آقا در دیدارش با نویسندگان کتاب لشکر خوبان این را فرمودند که خاطره گویی درست حسابی نشده اینطور به صراحت دارند می گویند، شما باید خیلی به… 

اگر از اینها عبور نکردیم نمی گوییم اصلا کاری نکردیم کردیم حرف هم زدیم تا یک حدی اما، حالا اگر قبول کردیم که نه حقایقی بالاتر از این هست تازه اول کلام می شود که ما با این حقایق چگونه برخورد کنیم! حقایق را چطور برخورد بکنیم. 

آیا بیاییم حقایق را بریزیم در قالب از مفاهیم درش بیاوریم مفاهیم احساسی و مفاهیم روزمرگی و مفاهیم اینها بیاوریمش بیرون؟ می گوییم نه می خواهیم مفاهیم را علمی کنیم حالا مثلا می خواهیم دفاع مقدس را علمی بحث کنیم شهید را علمی بیاییم بحث بکنیم. 

آیا باز هم ما می توانیم با این علمی برخورد کردن و این را استدلالی کردن دو مرتبه به این حقایق برسیم یا نباید برسیم؟ بحث اینجا شروع می شود. این چالشی است که داریم اینجا. 

مجری: این در پی حقیقت بودن همان توصیفی است که اول آیه سوره بقره است که یؤمنون بالغیب. 

ش: یؤمنون بالغیب ولی این ایمان به غیب کجا می گوید که چطور مثلا به شما چطور گفته است که ایمان به غیب که آوردی باید این را بخوانی! همانجا می گوید باید شما دستت را، ایمان به غیب فطری است الذین کتاب را هدایت را برای کسانی هدی للمتقین! اگر این متقین است برای چه هدایت است؟ اینکه متقی است هدایت شده دیگر. 

اگر این متقی است چرا دیگر باید هدایت بشود اگر هدایت می خواهد بکند چرا غیر متقین را که هدایت بکند؟ اینجا متقین به که برمی گردد؟ هدایت است برای کسانی که فطرت خودشان را انکار نکرده باشند. یعنی هدایت است برای کسانی که می خواهند بر حقایق با وجود خودش با من عرف نفسه خودشان ارتباط برقرار بکنند این را متوجه بشوند این هدایت است برای کسانی که علم حضوری به خودشان پیدا می کنند نه به علم حصولی نه به استدلال نه به عبارات نه این کلمات نه به همین مسائل ظاهری. 

یعنی ما باید تکلیفش را مشخص بکنیم که آیا ما می خواهیم انقلاب اسلامی را اینکه شاید این چوبی که ما خوردیم در این شش هفت ساله به دست دولتی که آمد سر کار اینجا باشد که حتما هم همین است اگر این دولت می آمد می گفت که من می خواهم بیایم کاندید بشوم رای بیاورم رئیس جمهور بشوم مشکل فضای دینی شما را حل بکنم مثلا چون ما اینجا این گرفتاری دینی را داریم این گرفتاری انقلابی را داریم این مشکل توحیدی را داریم منجر شده به چه؟ به تحریم! من می خواهم بیایم این را حلش بکنم تا مشکل حل بشود تا برسیم به کار عبادی خودمان و توحید و انقلابی گری خودمان. شاید این اتفاق برایمان نمی افتاد. اما چون اینها آمدند گفتند می خواهیم بیاییم مشکل ما در تحریم ها است تحریم ها هم بخاطر چیست؟ برخورد با آمریکا من می خواهم این تحریم ها را بردارم. یعنی چون وعده مادیت و شکم و امور دنیایی به ما دادند ما که سیصد هزار یا دویست هزار شهید دادیم که معنویت و توحیدمان را درست کنیم ما آمدیم به این وعده دلخوش شدیم رای دادیم که این کار را انجام بده. 

یعنی یک پشت کردن به مبانی دینی خودمان کردیم. 

مجری: خیلی ها اینجا یک دوگانه ای مطرح کردند می گویند اینکه مسولین برای اینکه رای بیاورند نظر مردم را جلب کنند مجبور هستند بیایند وعده های شکمی بدهند بخاطر این است که مردم رفتند بسمت شکم محوری این باعثش هست آنها هم دارند خودشان را بهرحال با همین رویه مطابقت می دهند که رای بیاورند یا نه چون مسوولین بطرف این مسائل دغدغه های مادی و شکم بارگی و این حرف ها رفتند مردم هم ذائقه شان عوض شده و بالطبع نمی پذیرند کسی بخواهد با شعارهای الهی و خالصانه و اینها نظرشان را جلب کند، مقصر کدام طرف هستند؟ 

ش: هر دو تا بالاخره من که می خواهم به کمال برسم در این ماجرای کمال موانعی دارم یا ندارم؟ حجاب هایی دارم یا ندارم؟ از یک طرف می خواهم به کمال برسم از یک طرف هم می خواهم موانع نداشته باشم اینکه نمی شود این اتفاقا محال است در سنن الهی هم که نگاه می کنید فرضش هم محال است وجودش که اصلا دیگر، تحققش که اصلا، فرضش هم محال است. 

ولایت پذیری، مسئولیت می آورد

من می خواهم قهرمان دومیدانی بشوم ولی می خواهم اصلا تمرین نکنم ندوم می خواهم بیخوابی نکشم نمی شود باید این کارها را انجام بدهم. این مال این قسمت که اینجا مردم هم یک امتحان بدی دادند. 

باضافه اینکه ما در این چهل ساله در این سی ساله که گذشته کجا از ولی خطا دیدیم گوش کردیم به حرفش و خطا دیدیم یا مثلا به آن نرسیدیم که ایندفعه این کار را کردیم؟ اینجا باید چوبش را بخوریم یا نباید بخوریم؟ 

اما اینکه این رویکرد غلط است جهان بینی این غلط است این هم یک بحث جدایی است اینها بجای اینکه… اینطرف را من نمی خواهم بحث بکنم حالا این هم مقصر است ولی اینطرف من هم مقصر هستم من که جانباز شدم رزمنده بودم در انقلاب بودم انقلاب را قبول کردم توحید را قبول کردم امیرالمومنین علیه السلام را قبول کردم امام حسین علیه السلام را قبول کردم قبول کردیم که اینها بروند شهید بشوند تا   سبک زندگی ظالمانه تغییر بکند و بیاییم دین خدا را بیاوریم در صحنه دین را بیاوریم در صحنه فرهنگ اهل بیت را بیاوریم در صحنه اینها را برای مردم توضیح بدهیم من (١:٠٩:١٨) پس من باید در این مساله چوبش را بخورم و کفاره اش را بدهم اینجا. 

یعنی من موقتا دو مرتبه گفتم بیاییم حقایق دینی را اسیر مفاهیمش نکنیم! این باید اینجا روشن بشود. اگر این روشن نشود ما هر چه بحث هم بکنیم نمی توانیم برسیم به جایی همان می شود که دو مرتبه می آید می گوید قاسم سلیمانی شجاع بود دلاور بود حالا این را می گویند که ما دهانمان را ببندیم بقیه حرف خودشان را بزنند. 

شما که می گویی ولایت پذیر بود بیایید برای من معنا کنید ولایت پذیر بود یعنی چه؟ یعنی ایشان سبک زندگی اش سبک زندگی ولی فقیه بود نه اینکه ولی فقیه را دور بزند یعنی چه؟ این را اشاره می کنم که برای جلسه بعد باشد یعنی وقتی می گوید ولایت پذیر بود قاسم سلیمانی اینطوری باید تعبیر که آقا ولایت یک امر وجودی است نه یک امر شعاری یعنی چه امر وجودی؟ شما اگر توانستی در قرآن پیدا بکنی یک آیه بیاورید که گفته باشد نماز بخوانید یا مثلا یک آیه بیاورید که گفته باشد، ما به چه دلیل نماز می خوانیم؟ می توانیم بگوییم؟ ما نداریم که گفته باشد اقرأ الصلاة، اصنع الصلاة أقرا الصلاة نیست! ولی در قرآن می گوید که اقم الصلوة اقیموا الصلاة درست است یا نه؟ ما اگر آمدیم نماز را مفهومی کردیم نماز را برویم بخوانیم، نماز را بجا بیاوریم مفهوم می شود دیگر، ما را این نماز هیچ جا نمی رساند. چقدر کتاب راجع به نماز نوشته شده چقدر نماز جماعت انجام می شود؟ من اصلا منکر حداقلی اش نیستم منکر حداقلی هایش نیستم من می خواهم به حقیقت اشاره بکنم. 

می گوید که اقم الصلاة اگر می گفت اقرا الصلاة نباید … باید نماز را بوجود می آوردم. اگر می گفت اقم الصلاة اصنع الصلاة، ولی وقتی قرآن می فرماید که اقم الصلاة اقامه کجا معنا پیدا می کند؟ اقامه به امر وجودی اشاره دارد می گوید شما مثلا می گویید معمار گفته آقا بیا ستون را بلند کنیم! بیاییم ستون را بلند کنیم یعنی ستونی وجود دارد اینجا قرار دارد برویم این ستون را عمودش کنیم این افقی است برویم عمودش کنیم. 

اما اگر ستون نبود چطور؟ می گفت برویم این ستون را بسازیم بعد عمودش کنیم. قرآن که این را نمی گوید که قرآن می فرماید که اقم الصلاة یعنی صلاة وجود دارد بروید اقامه اش کنید مگر معنای ظاهری اش نیست؟ این معنای ظاهری اش است که داریم می گوییم. 

پس ما چرا می گوییم بروم نماز را بخوانم؟ معنای باطنی اش چه می شود؟ حقیقت نماز که وجود دارد کیست؟ کیست الان قائم است در نظام هستی؟ غیر انسان کامل چه کسی الان قائم است؟ امام زمان مگر قائم نیست؟ پس حقیقتش این است که شما بروید این امام زمان را یاری کنید بروید به امام زمان توسل پیدا بکنید بروید اقتداء به امام زمان بکنید. 

یعنی چه اقتداء به امام زمان پیدا بکنیم؟ یعنی شما به اندازه ای که به امام زمان تاسی کردی نماز خواندی یعنی به اندازه ای که امام زمان شدی زندگی ات رفتارت کردارت امام زمان شدی. هر چه هم گریه بکنی زاری بکنی توسل بکنی هر چه هم ادعا بکنی هر چه هم قیافه بگیری اما شما وجودت جنست جنس امام نشده باشد نشدی. قاسم سلیمانی این را می خواست به ما بگوید که من به اندازه ای که مثل امام خامنه ای شدم اینجا می گوید که والله والله والله یکی از شروط عاقبت بخیری تاسی کردن به رهبری است دارد عمدا این را می گوید می گوید ایشان یک امر وجودی است نه قیافه اش نه ظاهرش! حقیقتش یک امر وجودی است. 

در واقع دارد می گوید که راه نجات امروز روی کره زمین جز از راه ایشان دیگر نیست راهی، ما این را نمی توانیم خیلی جاها بگوییم الان شما خیلی جاها بگویید می گویند چرا داری این حرف ها را می زنی؟ خیلی از این انقلابی ها به ما اعتراض می کنند چرا این حرف را داری می زنی؟ اگر قاسم سلیمانی اینطور تحلیل نکنیم چطور دیگر می خواهیم تحلیلش کنیم که بگوییم (١:١٣:٤٤) باشد؟ این می شود که خلاصه من بحثم این است که اگر ما قاسم سلیمانی که نه انقلاب اسلامی که نه توحید هم که بیاییم در مفاهیم خلاصه اش بکنیم هیچ برای ما مشت پرکن نیست ما اگر خواستیم تکثیر قاسم سلیمانی داشته باشیم و بتوانیم قاسم سلیمانی را تحلیل درست بکنیم حتما باید از عبارات و این چیزها رد بشویم به اشارات و حقایقش توجه بکنیم که ان شاء الله جلسه دیگر. 

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درباره حاج قاسم/ حجت الاسلام کتابی/ قسمت دوم

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۱۴ ق.ظ

لحظاتی عجیب از آخرین حضور حاج قاسم سلیمانی در دفتر کارش + فیلم

 

مجری: سلام علیکم و رحمة الله حاج آقای کتابی دومین جلسه است که در خدمت شما هستیم با موضوع و محوریت مکتب شهید سلیمانی که در آستانه سالگرد شهادت این بزرگوار هم قرار داریم. 

چند روز پیش که در خدمتتان بودیم بحث درباره خود مکتب سلیمانی بود و اینکه چه کنیم که سلیمانی ها تکثیر بشوند. 

این جلسه می خواهیم بعنوان شروع بحث یک گذری داشته باشیم به مقوله عرفان در سیره و مکتب شهید سلیمانی. 

من بعنوان مقدمه که حالا شروع بحث بشود یک اشاره ای می کنم به اینکه در طول تاریخ مدعیان عرفان زیاد داشتیم و داریم خیلی ها هستند مدعی هستند که یک سلوک معنوی را در پیش گرفتند و به خدا هم نزدیک هستند. 

اغلب اینها هم عرفان و معنویت را در تضاد با تمام مظاهر عالم مادی و دنیایی می دانند. شاید یک مثالی بخواهم بزنم برای شروع بحث آن روایتی که نقل شده شهید مطهری درباره ربیع بن خثیم می گوید همین خواجه ربیع خودمان اگر باشد. که وقتی حتی خبر شهادت امام حسین را هم به او رساندند بعد جمله ای که گفت که خدا نیامرزد مردمی که مثلا فرزد رسول الله را شهید کردند باز استغفار می کرد که من چرا یک حرفی زدم که رنگ و بوی دنیایی داشت، یکسری از عرفا یا مدعیان عرفان به این سمت رفتند بسمت گوشه نشینی بریدن از دنیا و معتقد هستند که اصلا نمی شود شما زندگی معمولی در جامعه داشته باشید و به مقامات عالیه عرفان برسید. 

یک قدمی دیگر ما افراد دیگری داریم که اصلا مدعی هستند که بر فرض هم اگر بشود در جامعه شما کفاش باشید لحافدوز باشید به عرفان برسید نظامی که باشید دیگر اصلا نمی رسید چون بهرحال کشتار و خون و اینها در تضاد است دیگر یک روح لطیفی می خواهد با خدا بودن چطور می شود مثلا شما بیاییذ با دشمن ولو گلاویز بشوید اینها را بکشید. 

من یک اشاره ای کنم مقاله ای که اواخر دهه هفتاد نوشته شده بود که خون به خون شستن محال آمد محال که اصلا آمده بودند گفته بودند اینها قیام مختار همه اینها خون شویی نباید این روال پیش برود یعنی عملا می خواستند به بهانه عرفان و معنویت یا تجربه یا هر چیزی به اینجا برسانند که ما حتی اگر توسری هم خوردیم از دشمن باید منفعل باشیم یعنی یک وقت هایی ته این عرفان ها به اینجا می کشاند. 

اما از اینطرف ما شخصیتی مثل همه شهداء ما که امام آن تعبیر را بکار برد که اینها راهی که خیلی از عرفا مدعیان سلوک باید صد ساله طی می کردند یک شبه طی کردند داریم. و قاسم سلیمانی که می آید در دوره ای که مادیات دارد حرف اول را می زند رسانه ها تبلیغات هر کس بیشتر بخرد برنده تر است همه احساس می کنند کم دارند یعنی دیدیم ما طرف پیش من گله می کرده واقعی است این قضیه دارم عرض می کنم خدمتتان کارمند یک اداره ای بود اداره فرهنگی بود در تهران پیش من گله می کرد که من وضعم خوب نیست گفتم دردت چیست؟ گفت چرا من نمی توانم سالی دو بار با خانواده سفر خارج کشور بروم؟ گفتم این چه مشکلی است؟ 

ما بخواهیم یک جابحا بشویم می گردیم که ماشین دارد سوار بشویم ارزان تر در بیاید این حالت ها پیش می آید در این دنیا که طرف واقعا احساس می کند که باز هم کم دارد. حس فقر ایجاد شد تا خود فقر. 

در این دنیا در این فضا یک نفر دسترسی هم دارد بالاخره جایگاه سرداری و فرماندهی یک لشکر برای شما احترام بگذارند شما هر چه وام بخواهی می توانی برسی اضافه کاری و پول ها و چیزهای دیگر بخواهی می توانی بگیری حق ماموریت خانه ویلا خلاصه می توانی غرق دنیا باشی ولو وظایفتان را هم بشکل صوری و اداری انجام بدهید. 

اما ما درباره سلیمانی می شنویم و می بینیم که نه این شهید بزرگوار علاوه بر اینکه چه عرفان فردی اش بمعنای نماز شبش و اینها را بگیریم داشت و ترک نمی شد چه عرفان اجتماعی او! در رفتار با مردم در جبهه با دشمن و این حرف ها. 

می خواهم اینطور بپرسم چطور می شود گفت جنگ و عرفان جنگ یک مقوله خشن عرفان یک مقوله لطیف این دو تا چطور با هم منافات ندارد. 

ک: بسم الله الرحمن الرحیم اعوذ بالله من همزات الشیاطین. 

عرض ادب و احترام دارم خدمت همه دوستان و عزیزان که زحمت می کشند در این رادیو و تسلیت عرض می کنم شهادت سردار جبهه علمی فرهنگی انقلاب اسلامی را شهید فخری زاده واقعا جای درد و تاسف دارد که اینقدر راحت ما این سرمایه های عظیم را از دست بدهیم البته شهادت افتخار هست برای این عزیزان و حتما هم تاثیرات عظیم اجتماعی خودش را دارد ولی واقعا فقدان این عزیزان برای ما مصیبت هست. 

من تشکر می کنم خیلی خوب تبیین کردید بحث را. من برای ورود به این بحث باید بدون تعارف بگویم که من از عرفان چیزی نمی دانم بدون تعارف بخواهم بگویم. 

چیزی که حالا شنیدیم و خدمت شما عرض کنم که از بزرگان حالا بازگو می کنیم وگرنه از خودمان واقعا چیزی در این وادی نه بلد هستیم نه قدم زدیم. 

ببینید شما خیلی خوب تبیین کردید بحث را، عرفان حاج قاسم سلیمانی و اینکه واقعا این عارف مسلح که حتی آنهایی هم که همچین همسو نبودند با حاج قاسم هم می فهمند یعنی قبل از شهادت حاج قاسم آن مسعود بهنود هست مصاحبه می کند این مسعود بهنود نسبتی با انقلاب ندارد ولی بهرحال مصاحبه می کند می گوید که در رابطه با حاج قاسم می گوید ایشان از نسل آن عارفان سرداران عارف هست که فرض کنید شهید چمران سردار عارف بود این را یکی دو سال قبل از شهادت حاج قاسم می گوید می گوید از نسل سرداران عارف است! که هم سردار هستند هم عارف هستند. 

خدمت شما عرض کنم که یک لحظه بیاییم عقب بعد بحث را تبیین کنیم بررویم جلو همانطور که شما فرمودید. حاج قاسم اولین پیامی که حضرت آقا داد چه فرمود؟ گفت ایشان شاگرد مکتب امام خمینی است! یعنی عرفان حاج قاسم عرفان اسلام ناب عرفان امام خمینی است عرفانی است که در انقلاب ظهور و بروزش ما قبل از این عرفان اجتماعی که فرمودید حالا قبل از  انقلاب اسلامی ظهور و بروز ندارد. قبل از امام ظهور و بروز آنچنانی ندارد داشتیم بزرگان عرفایی که کارهای اجتماعی هم انجام می دادند ولی در این مقیاس امام که در مقیاس درگیری با کل جامعه جهان با جامعه کفر باشد نه. 

ببینید در شاید آن وجه غالب عرفان قبلش عرفان فردی بوده که حالا عرفان فردی هم بهرحال بعضی هایشان مطلق گوشه نشینی و انزوا و از جامعه دور بودن است و بعضی ها هم نه همین عرفان همه اهمیتش این است که شما در میان مردم باشی در جمع باشی و بعد در جامعه باشی اما آلوده به زخارف دنیا نشوی. 

که طبیعتا بهرحال مباحث عرفان نظری عرفان عملی مباحث مفصلی داشته که بزرگان به اینها پرداختند. و با تهذیب نفس شاید عزیزان سال ها زحمت می کشیدند کار می کردند طول می کشیده تا به مقاماتی برسند. که البته عرفان همان بحث عبودیت خدا است دیگر یعنی چیزی در مقابل آن نیست نه عرفان عبودیت خدا یعنی کسی به مقاماتی برسد در واقع در بندگی خدا رشد کند پیشرفت کند عبد خالص تری باشد عبد مخلص تری باشد یعنی این سفارش شدیم به بندگی خدای متعال دیگر. 

… جبهه ای که کارخانه آدم سازی بود، و چون آن سلوکش با بلا بود سلوکش با سلوک یعنی بلا هم که دیگر عاشوراء بود دیگر یعنی در متن عاشوراء قرار گرفتن امام حسینی عمل کردن این از، چرا سرعت بالا است؟ چون سفینة الحسین اسرع و اوسع یعنی سوار کشتی خودش می خواست پارو بزند برود یک موقع سوار کشتی امام حسین بشود مشخص است با حسینی عمل کردن با سلوک امام حسین عمل کردن با سلوک عاشوراء عمل کردن و در متن بارش آن امداد و رحمت الهی قرار گرفتن. 

رشدش با عرفان فردی اصلا قابل قیاس نیست عرفان پس عرفان جهاد است عرفان مبارزه است عرفان شهادت است اینها با این ابزارها حرکت کردن خیلی سریع تر. 

حالا شما ببین حاج قاسم را می خواهی بشناسی بسیجی هایی که یک مدت کوتاه آمدند به آن قله های بالا رسیدند که امام فرمود پنجاه سال عبادت کردید بیایید وصیتنامه اینها را بخوانید حالا حاج قاسم کسی است که چهل یک دو سال در متن این مبارزه و جهاد است در آن متن باران رحمت و امداد الهی است فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما وقتی خدا می گوید عظیما اجر عظیم ثواب نوشتن که نیست تو ثوابت اینقدر نه، اجرا عظیما و بشر الصابرین کسانی که در وسط میدان صبر می کنند حاج قاسم چهل سال در این کانون رشد است به کجا رسیده به چه مقاماتی رسیده مگر شوخی است؟ اینهمه فتح القلوب؟ میلیون ها آدم را بیاوری بنشانی پای تشییع جنازه مگر شوخی است؟!! 

بعد از امام بی سابقه بود دیگر درست است؟ جایگاه حاج قاسم را ما نمی فهمیم در عالم وجود در عالم هستی یک جایگاه خاصی دارد کسی که چهل سال در متن مبارزه متن جهاد مورد در واقع آن فتح بابی که خدای متعال برایش انجام داده در این نقطه رسیده. 

مجری: خدمت شما عرض شود که ما کسان دیگری هم داشتیم که در متن انقلاب بودند در جنگ هم بودند آتش و خون و تشنگی و مصیبت ها و سختی ها و جهاد را دیدند لمس کردند و چه بسا اصلا منابع ما آنها هستند که برای ما تعریف می کنند. اما بعد از مدتی راهشان کج شد و غرق دنیا شدند اینها نمی دانم یا از اول شل بودند در این مسیر یا فریب دنیا را خوردند بعدها ولی حاج قاسم اینطور نشد! 

می خواستم صریح تر سوال کنم دوستان پخش مستقیم هستیم الان؟ عباس آخوندی حسن روحانی اینها مال همین انقلاب هستند اینها چرا قاسم سلیمانی نشدند؟ 

ک: حالا یک بحث انگیزه ها که شما فرمودید انگیزه ها را خدا می داند که افرادی با چه انگیزه هایی وارد این صحنه شذند آدم ها با انگیزه های مختلفی وارد شده باشند البته آدم هایی که نام بردید نمی دانم تا چقدر در صحنه خطر بودند از گلف جلوتر آمدند یا نه نمی دانم حقیقتش ما عکس های گلفشان را دیدیم ولی حالا جای دیگر را نمی دانم. حضرت آقا را می دانیم که خط مقدم بوده حالا بعضی های دیگر خیلی خبر نداریم. 

حالا بحث انگیزه ها کنار ولی بهرحال یک میدان مبارز مستمر است دیگر شیطان قسم خورده که تا آخرین لحظه دست برنمی دارد. یک آدم در هر لحظه اش یعنی در بار و هر بار که می خواهد تصمیم بگیرد در هر میدان جدید که می خواهد وارد بشود همه تعلقات هست… شیطان هست دعوت به دنیا هست چرب و شیرین دنیا هست و شیطان مرتب سعی می کند این دنیا را بقول معروف شیرین تر بکند آن تنگه های احد هست! که بقول استاد بزرگواری فرمود این احد همیشه هست همیشه هم نفس به تو می گوید که دست تو خالی شده همه دارند غنیمت جمع می کنند تو هم برو غنیمت جمع کن درست است؟ اینها هست دیگر. 

بعضی وقت ها جلوتر که می آییم تنگه های احد سخت تر می شود! درست است؟ یک زمانی همه ساده زیست هستند همه خانه ساده زندگی ساده ازدواج ساده بعد یکدفعه یک مقطعی اتفاق می افتد متاسفانه یک تحولاتی اتفاق می افتد یک ریل گذاری های غلط در واقع به اسم توسعه و اینها اتفاق می افتد آنموقع ارزش ها عوض می شود حالا که گفته بسیجی باید مثلا ساده باشد وزارتخانه های ما ساختمان های ما باید شأن وزارتخانه ای داشته باشد با همین نگاه های غلط یکدفعه عوض می شود آن کسی که به زور حقوق می گرفت حالا یکدفعه حقوق های کلان حقوق های سنگین و مانور تجمل چرب و شیرین دنیا بعدش هم مثلا از این به بعد آن پدیده آقازادگی به میان آمدن و فرصت هایی که برای آقازاده ها به میان می آید که اینها می شوند فتنه دیگر اینها می شوند ابتلاء آدم دیگر. کار سخت است همه عظمت حاج قاسم هم همین است دیگر یعنی چهل سال پای کار ایستادن چهل سال با نفس مبارزه کردن چهل سال دست از آن اهداف و آرمان ها برنداشتن چهل سال شکار دنیا نشدن. 

بدون آدم هایی که وسط میدان بودند در صدر اسلام هم همین است کمی که فتح باب شد یک مقدار که دنیا روی کرد یک مقدار که چرب و شیرین دنیا را چشیدند دیگر نتوانستند دست بردارند آن خدم و حشم و غلام و کنیز و محصولات و پول و سکه و درهم و دینار که آمد کمی این طعم دنیا مزه دنیا آمد زیر زبانشان کارشان به جایی رسید جلوی ولایت ایستادند و همه هنر و عظمت امثال حاج قاسم ها و شهید فخری زاده ها همین بود که وفادار نسبت به آرمان های انقلاب اسلامی ماندند وفادار نسبت به ولایت ماندند. به تعبیر آیت الله حسن زاده آملی دنیا نتوانست شکارشان کند این عظمت اینها بود. 

مجری: من یک سوال فقهی هم می خواهم بپرسم، خدمت شما عرض شود که در اسلام گفتند که دو تا شغل هست که مکروه است یکی قصابی است یکی هم گفتند مرده شوری و کفن و دفن و تجهیز میت. دیده بودیم در فقه که گفتند مکروه است علتش هم این است که ظاهرا آدم را قسی القلب می کند بسمت عادی سازی نسبت به این چیزها حالت عادی ما اگر یک. جنازه ببینیم تشییعی ببینیم متاثر می شویم یا حیوانی را دارند ذبح می کنند. این رقت قلب را ظاهرا دوست دارند گفتند خیلی بسمت آن صحنه ها نروید که عادی نشود. بعد چطور جهاد از این موضوع استثناء است؟ 

ک: واقعا جنس شهادت فرق می کند جنس شهادت و آن حیات طیبه لم تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا فرق می کند بین مرده و شهید بین کسی که در بستر مرده و بشهادت اتفاقا شهید یک فضای نورانی دارد یک فضای هدایتی دارد شهید چون گریه بر شهید اتفاقا رقت قلب می آورد انس با شهید از یک طرفی برای انسان ارتقاش وجدان ایجاد می کند معنویت ایجاد می کند انسان خودش را مقایسه می کند با آن میسر گاهی بعنوان الگو سمبل کسی که موفق شد بر این زخارف دنیا بر این دعوت های دنیا غلبه بکند کسی که الگویی که در آرمان های انقلاب اسلامی و خدمت شما عرض کنم که جهان اسلام صبر کرد یک الگوی خیلی قشنگی هست و شهید هم ما می گوییم زنده است دیگر عند ربهم یرزقون است! یعنی رزقش را با آن کسانی که همراهش باشند تقسیم می کند هدایت می کند! 

ما اعتقاد داریم شهداء از امام حسین علیه السلام ارث می گیرند اولیاء الله هستند اولیاء الله و احبائه اصفیاء الله و اودائه! بهرحال شعاعی از آن حب خدا دوستی خدا در دوستی با شهداء به جان انسان سرازیر می شود. 

و جهاد هم همینطور اینکه جهاد اگر خدای ناکرده اگر برای حب نفس باشد اگر برای تثبیت قدرت باشد اگر برای کشورگشایی باشد اگر اینها باشد نشخص است لحظه به لحظه اش قساوت می آورد لحظه به لحظه اش قساوت می آورد. 

از آنطرف لحظه به لحظه گفتیم رشد می آورد نورانیت می آورد از اینطرف لحظه به لحظه اش قساوت می آورد ضلالت می آورد گمراهی می آورد. 

ولی وقتی که این جهاد برای خدا شد دست شستن از آن زخارف دنیوی شد این مسیر جهاد و شهادت برای احیاء دین خدا و امر خدا شد برای تغییر در واقع قدرت موازنه بنفع اسلام شد این همان می شود که فتح الله لخاصة اولیائه! این همان است که لحظه به لحظه اش در زیر امداد الهی است. 

بنابراین نگاه می کنیم یک نکته را هم که بیشتر پررنگش کنیم گفتیم امام در دفاع مقدس کارخانه آدم سازی راه انداخت تولید انبوه عارف و در واقع انسان هایی با این شاخص شد از آنطرف هم قدرت اسلام در جنگ تثبیت شد موازنه قوا و موازنه قدرت بنفع اسلام در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تغییر پیدا کرد. قبلش نگاه کنید قبل از این تحولات به تعبیری که حضرت آقا هم در پیام میدانی گام دوم دارند می گوید که دو قطبی بود عالم شرق و غرب بود قطب اسلام و انقلاب اسلامی هم آمد شد شرق و غرب و جمهوری اسلامی. بعد از مدتی اردوگاه شرق که بجرات می توانیم بگوییم مهم ترین عامل سقوط شوروی انقلاب اسلامی بود بله شوروی سقوط می کرد انّ الباطل کان زهوقاً اما آن چیزی که به آن سرعت داد و تسریع کرد حالا بحثش جدا است انقلاب اسلامی بود. دوو قطبی تبدیل به سه قطبی بود و بعد دوباره سه قطبی تبدیل به دو قطبی شد قبلا می گفتند شرق و غرب حالا شد اسلام و غرب آمریکا و شوروی، حالا آمریکا و ایران. 

این تغییر موازنه قدرت و موازنه قوا به نفع اسلام و انقلاب اسلامی و جهان اسلام با چه شد؟ با این جنگ شد با این شهادت ها شد لذا جایگاه حاج قاسم خیلی بلند است. 

حاج قاسم و حاج قاسم ها جایگاهشان خیلی عظیم است خیلی رفیع است کلاه ما می افتد اگر بخواهیم بلند کنیم! 

از یک طرفی آن جایگاه عظیمشان که عرض کردیم با سلوک بلا سلوک شهادت سلوک جهاد در متن رحمت و بارش الهی قرار گرفتن آن جهادی که به تعبیر بزرگان قله های عرفان ره صد ساله را یک شبه رفتن وقتی چهل و دو سال در متن این جهاد باشی و با عملت و با فعلت و با مجاهدت تو اینقدر برکت کند که موازنه قدرت به نفع اسلام در منطقه عوض بشود! و جنگ های نیابتی به نفع انقلاب اسلامی رقم بخورد و یک جبهه عظیمی از جامعه اسلامی عراق یمن لبنان فلسطین سوریه  اینها احساس عزت و اقتدار بکنند از آن توطئه دشمن و دام دشمن نجات پیدا بکنند و روز به روز هم این توسعه پیدا می کند ان شاء الله همینطور نمی ماند قطعا این خون برکت پیدا می کند این جایگاه عظیم حاج قاسم سلیمانی. 

مجری: این جهاد با پسوند فی سبیل الله است که یک ترکیب… 

ک: بله واقعا نگاه در واقع جبهه ای خیلی مهم است یخرجهم من الظلمات الی النور محصول این جبهه نورانیت است محصول ولایت اولیاء طاغوت چیست؟ ظلمت است. 

ببینید کسی که شهید شوشتری را بشهادت رساند من فیلمش را دیدم یک جوان بیست و چهار ساله ای بود همه اش قرآن می خواند همه اش نماز می خواند! شهید شوشتری را به شهادت رساند بعلاوه سی چهل نفر بچه کوچک در اینجا! کشته شدن شهید شدند و کسی که تمام یک… 

هشت سال در دفاع مقدس به این مرز و بوم خدمت کرده بود و از آنطرف سال ها داشت به مناطق محروم سیستان بلوچستان خدمت می کرد چرا آن قرآن و نمازی که آن بابا می خواند به کارش نیامد؟ آیا آن نماز و قرآن مگر هدایت کننده نیست؟! درست است؟ اما چه شد؟ از او یک قاتل و یک عامل انفجاری و انتحاری ساخت که یکی از بهترین بندگان خدا را به شهادت رساند! پس در محیط ولایت بودن مهم است نماز پشت سر معاویه که نورانیت نمی آورد قرآن خواندن در جبهه معاویه که نورانیت نمی آورد نماز در جبهه ولایت اولیاء نور هست که نور می آورد قرآن نماز عمل صالح انجام دادن اینطرف است این است که برکت پیدا می کند وگرنه قرآن و نماز با این عظمتش در محیط ولایت طاغوت نه تنها زرقاوی می گویند ابومصعب زرقاوی شب تا صبح می نشست قرآن می خواند صبح می رفت سرمی برید! 

ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر اما آن صلاتی که با پذیرش ولایت باشد آن قرآنی که القرآن مع العلی و العلی مع القرآن! اگر خارج از دایره ولایت باشد سودی نمی بخشد! 

تعارف ندارد شوخی ندارد جهادی که برای با انگیزه های الهی برای توسعه قدرت اسلام و ایمان باشد این جهاد همان چیزی است که فتح الله لخاصة اولیائه اگر خدای ناکرده ضدش باشد در مقابلش باشد برای امیال دنیوی باشد برای توسعه کشورگشایی باشد نه، بدتر آدم را تاریک می کند سیاه می کند در واقع می برد به حضیض ذلت و ضلالت. 

یک نکته ای هم اینجا بگویم که شهادت سردار فخری زاده هم این را ثابت کرد که جهاد و شهادت جنگ طلبی نیست، حاج آقا چرا همه اش بحث جنگ طلبی مطرح می کنید؟ مسیر تکثیر سلیمانی از مسیر جهاد و شهادت و توسعه انقلاب اسلامی حضور انقلاب اسلامی در میدان های جدید می گذرد، چرا جنگ طلبی می کنید؟ این شهادت اثبات کرد که اگر ما حواسمان نباشد اگر ما نزنیم می خوریم! 

ببینید حالا بهتر بگویم جنگ وجود دارد درگیری دائم بین دو جبهه حق و باطل هست! الان ما که برجام را قبول کردیم ایشان دانشمند هسته ای بود درست است؟ قبلش می گقتند که مثلا دانشمندان هسته ای را زدند چون آنها داشتند توسعه می دادند الان که تعطیل شده بود الان که همه چیز خوابیده بود چرا الان زدند؟ تعارف ندارد شوخی ندارد دشمن، جنگ جنگ همه جانبه است کوچک ترین توسعه و قدرت نمایی ما را برنمی تابد. 

داانشمند در واقع هسته ای ما بود اما در حوزه های دیگر هم بود دانشمند علمی بود در حوزه کرونا داشت کار می کرد هر کسی که از نگاه دشمن یک مقدار به توسعه قدرت انقلاب اسلامی کمک کند او باید حذف بشود حالا در صحنه سیاسی باشد نظامی باشد در صحنه علمی باشد می زند. حالا شما بعدا خواهید دید اگر کسانی بودند در حوزه تئوری ها علوم انسانی اتفاقاتی بیافتد که دشمن احساس کند یک رشدی دارد اتفاق می افتد تحولی اتفاق می افتد همان دانشمند علوم انسانی را هم می آید می زند! 

پس بحث جهاد و شهادت یک حرکت در واقع یک نگاه روشن بینی است یک نگاه بصیرتی است دشمن بیدار است تو اگر خواب باشی دشمن خواب نیست! پس بحث این نگاه نگاه جنگ طلبانه نیست بلکه نگاه بصیرتی است نگاه هوشیارانه است. که اقا این جنگ هست واقعی هست دشمن هم بیدار است دشمن دارد سرمایه گذاری می کند دشمن از تو غافل نیست پس تو غافل اگر تو تلاش نکنی آن ولایت شیطان و ظلمت شیطان است که بر عالم حاکم می شود. 

اگر تو به جهاد بروی اگر تو به مصاف دشمن بروی اگر تو شهادت را رقم بزنی این نوری می شود که آن ظلمت آنها را کنار می زند. 

مجری: نکته ای هست یا من سوال بپرسم؟ 

در بحث عرفان من برداشتی که از صحبت های حضرتعالی داشتم ببینید بعضی ها آمدند عرفان را بشکل فردی و کهف اعتکاف و یک گوشه ای بنشینید و فقط ذکر بگویید به این معنا آوردند خالی کردند. 

 و حتی آمدند گفتند راه رشد هم به این است که شما از همه دنیا ببرید ذکر می گویید نماز می خوانید عبادت می کنید و علامتش هم این است که مثلا درهای عالم غیب به روی شما باز بشود حتما یک خبر غیبی بدهید یا باطن یکی را ببینید که طرف شبیه چیست. بردند در این فاز، این جدا شاید ما الان در زندگی شهید سلیمانی ما نشنیده باشیم که مثلا ایشان خبر غیبی نکته ای چیزی از عوالم این ژست هایی که الان بعضی مدعیان عرفان البته بیان می کنند. 

از اینطرف هم یک نگرش دیگری در آمد که نه مثلا اینها مشابهه آن حرفی که می گفتند که دین افیون ملت ها است این عرفان ها یا معنویت خیلی مهم نیست مهم این است که ما وظیفه عمل کنیم وظیفه چیست؟ دستور می آید و می رویم این کار را انجام می دهیم کم کم بعضی ها کمرنگ کردند این معنویت و نماز شب و یا نماز صبحشان دیر شد و این حرف ها. 

حاج قاسم می شوذ گفت یک معنویت اعتدالی بمعنای درستش حالا اعتدال بین حق و باطل است که این غلط است اعتدال یک وقت بین افراط و تفریط است یک عرفان اعتدالی منطقی داشتند که در جزء به جزء زندگی خودشان خدا را وارد کردند ولو اینکه ژست عرفانی هم نداشتند نمی دانم برداشت من درست است یا نه اگر نکته ای هست در اینباره. 

ک: بله ببینید ما در فضای نگاه کنید همه اش بحث عرفان عرض کردم عرفان بحث عبودیت خدا است یعنی دعوت به بندگی خدا توسعه عبودیت خدا. 

و این ابعاد مختلفی دارد یعنی هم فردی است هم اجتماعی است درست است؟ حالا یک بحث تاریخی… یعنی در مقابل همدیگر نیست حالا آن کسی، در کنار همدیگر هست ولی نکته این است که ببینید هنر امام و هنر حاج قاسم که این هر دو را توجه داشتند یعنی اگر کسی فقط به ذکر و نماز و آن مباحث فردی بپردازد اما ولی طاغوت بر جامعه حاکم هست درست است؟ توسعه ولایت طاغوت در جامعه دارد اتفاق می افتد و این بتواند خودش را حفظ بکند. 

در فضای مثلا قبل از انقلاب نگاه کنید حوزه های ما هستند علماء هستند اما نسل عظیم جوان های ما را نگاه کنید فضایی ایجاد کرده بستری ایجاد کرده که واقعا دارد می برد. خیلی ها ما می بینیم می آیند صحبت می کنند می گویند امام ما را زنده کرد امام ما را احیاء کرد ما قبل از انقلاب در فضاهای دین و مذهبی نبودیم و حتی مثلا گاهی اوقات می خواستیم تظاهرات دینی داشته باشیم خجالت می کشیدیم، ببینید کاری می کند بعد هم بحث ایران نیست یعنی توسعه غربی اتفاق می افتد در دل مدرنیته این اتفاق می افتد تئوری سازی می شود عرض کردم می آید می گوید دین برای دوران کودکی ما بود الان که ما بلوغ پیدا کردیم الان که ما به علم رسیدیم دیگر علم می تواند آن سوال ها و خلأهای ما را جواب بدهد دیگر ما نیاز به دین نداریم! ما زمانی نیاز به دین داشتیم و نیاز به پیامبران داشتیم که کودک بودیم نابالغ بودیم! نادام بودیم الان که با علم می توانیم خودمان سوال ها را جواب بدهیم مساله ها را جواب بدهیم نیای به پیامبر و دین نداریم. طراحی می کند فلسفه برایش درست می کند عرض کردم اصلا تئوری… 

در آن فضا دینداری می شود چه؟ دین می شود افیون توده ها! که دین نهایتش یک امر فردی است می خواهی نمازت رر بخوان بخوان اما طراحی های اجتماعی برنامه ریزی های اجتماعی سکلاوریسم! اصلا دین نه می تواند در این اندازه ها است این قد و قواره ها است و نه حق دارد که بیاید طراحی برنامه ریزی اجتماعی و مدل های اجرایی بقول معروف زندگی ما را به دست بگیرد سیاست فرهنگ اقتصاد سبک زندگی را خودم تعیین می کنم با عقلانیت خودبنیاد خودم! در نگاه اومانیسم أنچه که خودم دوست دارم. 

حالا شما بیا در این فضا می خواهی دین را حفظ کنی می گویند دین افیون توده ها است دینداری اصلا محصول… در واقع مشکلات اقتصادی در جامعه است مردم سراغ دین می روند آدم های امل اهل دین هستند اصلا خود دینداری سخت می شود در همین خاطرات هست در دانشگاه ها طرف می خواست چادر سر کند خجالت می کشید می خواست نماز بخواند یک جاهایی خجالت می کشید! معنویت خودش را من کسانی دیدم مثلا حتی اسم ها مثلا فرض کنید طرف رویش نمی شد اسم مذهبی روی بچه اش بگذارد یا مثلا اسم مذهبی داشت اسمش را عوض می کرد. 

مرحوم کافی یک نواری دارد رفتم دهات سراغ دوستم گفتم که حسین آقا کجا است؟ گفت حسین آقا کیست؟ گفتم حسین آقا پسرتان، گفت آها هوشنگ خان را می گویی! اسمش را گذاشته هوشنگ! 

ببینید در این فضا هست درست است؟ شما فقط با ذکر گفتن نمی توانید هدایت کنید فقط گلیم خودت را از آب بیرون بکشی اما برای اینکه جامعه را هدایت بکنی آن نسل جوان را نجات بدهی انجا باید با این اولیاء طاغوت و با این ساختارهای حاکم باید درگیر بشوی. حالا از یک طرف ساختاری سیاسی اش را بفرستی هوا بعدش بگویی فقط ساختار سیاسی نیست ساختار فرهنگی و علمی و اقتصادی أنها را هم ما باید تغییر بدهیم. 

آنطرف یک نکته ای که هست حاج قاسم که فرمودید جمع اینها بود آن کسی، این نکته مهم است، کسی می تواند آن تحول عظیم را در جامعه ایجاد بکند و فتح الفتوح و فتح القلوب در جامعه ایحاد بکند و بت شکنی در جامعه ایجاد بکند چهل سال مقابل این هیمنه عظیم دنیای غرب که یک موقع حاج قاسم می ایستد در میدان یک موقع هست مثلا من ساده ممکن است بروم که نرفتم چرا؟ چون حاج قاسم همه امکانات آنها را می داند می داند چه قدرتی دارد چه امکاناتی دارد با علم با قدرت و امکانات او وسط میدان است. 

من یک جا در صحنه خطری بروم که نفهمم واقعا چه خطری من را تهدید می کند ولی با علم دارد می رود کسی می تواند بت شکنی بیرونی بکند که در درون بت شکنی کرده باشد. 

امام خمینی وقتی توانست آن فتوحات عظیم را در فضای جامعه و جامعه را تهذیب بکند اینهمه سیل عظیم عارف درست بکند که سال ها و سال ها و سال ها تهذیب نفس کرد خودش را ساخت یک ظرفیت عظیم درونی معنوی در خودش ایجاد کرد خودش را ساخت تا توانست آن بت شکنی بیرونی را انجام بدهد. 

مجری: اگر قرار است هر چه ک عقل فهمید مثل شرع باشد پس برای چه می گوییم دین خدا به عقل ها نمی رسد بین اینها تضاد هست؟ 

ک: ببینید مباحث چالشی است دیگر، این مباحث از مباحث چالشی است که سال ها است در خدمت شما حوزه میان اندیشمندان و حکماء و فلاسفه و اینها دارد بحث می شود بحث نسبت در واقع جایگاه عقل تعریف عقل نسبت عقل و وحی بهرحال اینها از آن مباحثی است که دارد سال ها بحث می شود از مباحث چالشی است و طبیعتا نظرات مختلفی در این زمینه وجود دارد. 

حالا ما فکر کنم خیلی جایش نیست که در اینجا باشیم. 

مجری: ما الان یک عده ای داریم که به بهانه خردورزی و عقل گرایی کلا دنبال منفع طلبی هستتد حتی با دین و شرع و اینها کاری ندارند دنبال این هستند که بارشان را ببندند این قشر را الان کاری نداریم. 

یک قشر دیگری هستند که نه اتفاقا ظاهر مذهبی و ظاهر انقلابی هم دارند یعنی طرف نماز جمعه شرکت می کند رای هم می رود اول وقت می دهد در راهپیمایی ها هم قشنگ شعار می دهد صف اول مسجدش هم نماز می خواند همین جلوتر نمی آید می گوید عقل همین است من الان آخرتم را دارم عقل هم فقط  عقل معاش دنیایی نیست من دنیایم را دارم آخرتمم را هم دارم دیگر دارم نمازم را می روم با انقلاب خوب هستم یادواره شهداء می روم گریه می کنم. هزینه نی دهد برای انقلاب شعار می دهد جنگ جنگ تا پیروزی این قسمت شعارش هست ولی مینی بوس بیاورید در مصلا تهران که بلند بشوید برویم منطقه نمی آید می گوید ما تا اینجا بودیم. 

بعد توجیهش هم این است که ما کار عاقلانه ای دااریم انجام می دهیم کار ما عاقلانه هست بعد عقل هم به هر چه برسد شارع هم که امضاء می کند نیازی نیست ما مسیر قاسم سلیمانی برویم و قاسم سلیمانی و قاسم سلیمانی ها از نگاه اینها اقرادی هستند که دنبال مثلا کارهای متهورانه هستند! مثلا شجاعتشان یک شجاعت خسارت بار غیر ضروری هست. 

می خواستم یک تفکیکی بشود بین عقلانیت این قشر افراد و عقلانیت حاج قاسم سلیمانی این هم بعنوان شروع بحث است. 

ک: بسم الله الرحمن الرحیم 

حالا بحث عقلانیت حاج قاسم از مباحث مفصلی است که اگر بخواهیم مکتب حاج قاسم روشن و آشکار بشود آن فضای عقلانیتش و معنای عقلانیت حاج قاسم را باید مقداری بشکافیم. 

بهرحال ما عقل را عرض کردم در توضیح عقل مباحث مفصلی و تعاریف گوناگونی هست حالا نمی خواهم وارد آن حوزه بشویم ولی بهرخال می شود بصورت کلی و کلان گفت که، عقلانیت ایمانی ما داریم یک عقلانیت در واقع سکولار داریم. 

دنیای غرب سعی کرده که در واقع آن عقلانیت خودش را یک عقلانیتی دارد دیگر حالا که از آن تعبیر می کند به ناسیونالیسم عقلانیت هم عقلانیت خودبنیاد است خودش هر چه دوست دارد و آنگونه که خودش می فهمد با آن روش خاص خودش یعنی دنبال این نیست که آن فهمش را آن تعقل ورزی اش را عقلانیتش را آن فهمش را مستند کند به وحی درستی اش را می گویذ آقا من این را این گمانه را زدم این اندیشه را کردم این سنجش را کردم حالا این آیا درست بود یا نبود؟! این قلاب را انداختم به دریا ماهی صید کردم یا لنگه کفش آمد بیرون صید فکری در نظر بگیریم. 

ولی یک کاری که کرده و مقداری هم توفیق بوده آن عقل معاش و آن عقلی که انسان را بقول معروف برای زندگی دنیایی و  آن عقل سکولار این را بعنوان عقل جا انداخته. لذا مثلا در خود بچه مذهبی، رفته کربلا این کار کار عشق است ربطی به عقل ندارد حالا بعضی ها شوخی می کنند ربطی به دین ندارد یعنی مثلا آیا این کار عاقلانه نیست این کاری که انجام دادیم عاقلانه نیست اما دلی است. در حالیکه این حرف حرف درستی نیست اتفاقا آن کار عاقلانه است یعنی آن عملی که شما انجام دادیم این عملت در جهت مثلا زیارت امام حسین در خطر می گوید أقا این کار عاقلانه نیست کار عاشقانه است، نه اتفاقا کار عاقلانه است! یعنی عقل را باید شما در سیستم خودتان تعریف کنید! العقل ما عبد به الرحمن اتفاقا شما داری یک عملی انجام می دهی که هم عاشقانه است هم عاقلانه است کاری که تو در واقع آن تضمین می کند آخرت تو را عاقبت تو را تو را محبوب خدا می کند و تو مثلا با این زیارت با این جهاد با این شهادت طلبی با این ریسک خطر قدرت اسلام را توسعه می دهی موازنه قدرت را بنفع دین رقم می زنی اتفاقا این کار در نگاه دینی این کار کار کاملا عقلانی است. 

اما این عقلانیت دینی عقلانیت ایمانی نه عقلانیت دنیایی عقلانیت سکولار، بهرحال ما باید این را تفکیکش بدهیم. 

مجری: در تایید حرف شما می خواهم یک نکته ای بگویم بعد از شما سوال می پرسم. 

تازه که این بحث مدافعین حرم و اینها دااغ شده بود یادم هست بهشت معصومه قم تازه چهارده تا شهید مدافع حرف الان نزدیک چهارصد تا شهید آنجا است ولی آنموقع چهارده تا شهید مدافع حرم بود. خانواده یکی از اینها را پیدا کردیم سید محمد حسینی افغانستانی بود رفتیم پیش پدرش دیدیم خیلی جوان است و می خندد!! 

به او گفتم به شما نمی آید پدر شهید باشی باید مثلا فکر کردیم شکسته هستی ناراحت هستی، گفت که مگر آرزوی یک پدر جز این است که پسرش موفق باشد سربلند باشد؟ پسر من رفت شهید شد و سربلند شد موفق شد چه از این بالاتر من چرا خوشحال نباشم. خیلی برایم جالب بود از نظر سواد و تحصیلات آکادمیک و اینها سطح پایینی داشت یعنی اینها کارگر دمپایی سازی بودند ولی عقل اینها این را برداشت می کند. 

ک: یعنی رشد عقلی پیدا کرده در سایه چه؟ در سایه آن عبودیتش در سایه معنویتش. 

متاسفانه عرض کردم در دنیای غرب مدرنیته آدم عاقل مثلا کسی که دارای عقل است کسی است که این علوم را خوانده باشد مفاهیم ما را خوانده باشد تخصص بر مقاهیم ما پیدا کرده باشد او می شود یک آدم عاقل کسی است که. 

بعد مثلا من به شوخی می گفتم که حاج عبدالحسین برنسی همه اینها را معادلات را بهم می ریزد یعنی یک آدم کاملا عقلانی، عاقل، تیزهوش، متخصص، خط شکن، متخلق دارای خلاقیت ابتکار در حوزه خودش و موفق، علوم مدرنیته را مثلا مباحث علم کلاسیک امروز را چهار کلاس بیشتر نخوانده چهار کلاس خوانده. 

پس در واقع نقشه غرب است واقعا توطئه مدرنیته است که به ما بگوید که آدم عاقل و کارشناس متخصص کسی است که در حوزه در واقع ما کار کند و علوم ما را خوانده باشد متوسطه کاردانی کارشناسی کارشناسی ارشد مثلا لیسانس فوق لیسانس ارشد دکتری بعد او هست که حق دارد بیاید مدیریت کند فرماندهی کند منصب های سطح بالا را در دست بگیرد. 

مجری: می خواهید یک توضیح بیشتری بدهید در خصوص تفاوت های عقل سکولار و عقلانیت دینی. 

ک: همین هست دیگر کلیتش را عرض کردم که در واقع عقلانیت سکولار و عقلانیت خودبنیاد ربطی به تعبد ندارد! در مقابلش عقلانیت معنوی عقلانیت دینی سعی می کند آن تعقل خودش را اندیشه ورزی خودش را گمانه زنی و تولیدات فکری خودش را مقنن کند یعنی روش در واقع صحیح فکر کردن. البته در حوز های مختلفی است مثلا فضای زندگی سبک زندگی زندگی اجتماعی، فقه اجتماعی که پیش می آید و شیوه زندگی در حوزه های بحث فردی و هم در حوزه زندگی فردی خودش هم در حوزه زندگی اجتماعی خودش در سیاست خودش فرهنگ خودش اقتصاد خودش   به گمانه های خودش تکیه نمی کند سعی می کند آن تولیدات فکری خودش را بیاورد در کنار شاقولی بنام وحی ترازی بنام وحی قرار بدهد اگر هماهنگ بود می پذیرد اما هماهنگ نبود با اینکه خودش تولید کرده ساخته عقلانیت خودش هست می گوید نه این با قرآن با آیات با روایات با عبودیت سازگاری ندارد لذا من این را می گذارم کنار. 

اما ما می گوییم که مدرنیته تمدن غرب ساخته آن ناسیونالیسم و در واقع آن خودبنیادی بشر است یعنی در گام اول با اومانیسم گردن کشی کرده مقابل خدای متعال گفته این خدا این انسان اگر تو خدا هستی من هم آدم هستم من انسان هستم من خودم می خواهم سجده کنم بر ارزش های خودم سجده کنم من مقابل این خدا تکلیفی ندارم خودم صاحب حق هستم آنطور که دوست دارم می خواهم زندگی کنم لذا طراحی های برنامه ریزی های زندگی فردی اجتماعی ام را با عقلانیت خودم هست کاری به وحی ندارم.قواعد اجتماعی زندگی خودم مدیریت اجتماعی خودم طراحی می کنم خود می چینم کاری به وحی ندارم! 

مجری: فرق تهور و شجاعت را هم یک توضیحی می دهید ما قهرمان هایی داریم طرف مثلا یک کار خارق العاده ای انجام داده بعنوان قهرمان ولی شجاعت را ما به عقل نزدیک تر می دانیم. 

ک: بله! تهور خیلی چیز درستی نیست چون آدم متهور یک تهور ذاتی دارد خودش را مثلا به خطر می اندازد محاسبه نمی کند شاید ممکن است سر یکسری در واقع اهداف  و یکسری مسائل جزیی و یک چیزی که واقعا ارزش فداکاری نداشته باشد کاری انجام بدهد. 

اما آدمی که در واقع در شجاعت نه، همراه با تدبیر هست همراه با عقلانیت هست خدمت شما عرض کنم که همراه با محاسبات خاص هست و در دلش واقعا یک جاهایی ترمزی هست که مثلا سرش را بیاندازد زیر برود یک کاری انجام بدهد نه، همراه با تدبیرها آن محاسبات یک جاهایی ترمز هست یک جاهایی نیاز به عقب نشینی هست بهرحال این محاسبات و در واقع آن دخیل بودن انگیزه های ایمانی در شجاعت مهم است. 

دخیل بودن مثلا آن شجاعت مثلا می تواند ریشه در واقع شجاعت ریشه در معنویت داشته باشد اما بنظرم می رسد که حالا آنچه که در ذهن خودم هست اگر بخواهیم جواب دقیق تر بدهیم مطالعات بیشتر می خواهد ولی بیشتر همان عقلانیت و تدبیر محاسبات آن سنجش هایی که در شجاعت هست گاهی یک عمل متهورانه خیلی درونش احساس می شود که خیلی آن سنجش ها و آن دقت ها و آن محاسبات لازم درونش نیست. 

مجری: بحث عقلانیت این شهید بزرگوار هست. 

با توجه به تمامی حواشی که مقدماتی یک صحبتی داشتیم برداشت های متفاوتی که از عقل ارایه شده درباره عقلانیت حاج قاسم توضیح بفرمایید ممنون می شویم. 

ک: بسم الله الرحمن الرحیم 

سوال سختی کردید، عقلانیت حاج قاسم باید خود آقا توضیح بدهد واقعا ما یک کاری می توانیم بکنیم فقط، با تحلیل رفتار او دو تا کلمه بهم ببافیم تحلیل رفتار حاجی. 

عقلانیت یعنی چه باید این را، عقلانیت حاج قاسم خود عقلانیت منظورمان چیست؟ عقلانیت را تعریف می کنیم به سنجش، ارزیابی، محاسبه، سبک و سنگین کردن، تا به یک تصمیمی رسیدن. 

عقلانیت حاج قاسم اگر بخواهیم نگاه کنیم معنای عقلانیت این است اینکه بگوییم حاج قاسم آدم عاقلی بود اهل فکر بود اهل تفکر بود اهل مطالعه بود بسیار کتاب می خواند بسیار می نوشت مثل حسن باقری که نوزده هزار صفحه مطلب دارد دستنویس خیلی عجیب است. علیرغم مسوولیت های سنگین کل مطالب را می نوشته امیر عبداللهیان می گفتند که ده ها دفترچه صدبرگ من مطلب دارم خاطره دارم. 

بعد کتاب های مختلفی را ایشان می خواند مطالعه می کرد اهل مطالعه بود اهل تفکر بود اهل تعقل بود! منتهی منظورمان از عقلانیت حاج قاسم آن نیست یک چیز دیگر می خواهم بگویم آن سبک سنگین کردن های حاج قاسم آن سنجشش آن محاسبه اش تا به یک تصمیم رسیدن. 

با چه محاسبه می کرد با چه می سنجید سنجشش با چه بود ترازش چه بود؟ عقلانیتش عقلانیت ایمانی و انقلابی بود یعنی حاج قاسم می شود گفت که برای تصمیمات خودش برای کارشناسی خودش برای محاسبات خودش دو تا ترازو داشت یکی اسلام، ایمان و انقلاب اسلامی اهداف امقلاب اسلامی آرمان های انقلاب اسلامی مصالح انقلاب اسلامی. اینها را حاجی با اینها می سنجید هر تصمیمی که می خواست بگیرد در دو تا ترازو ایمان اسلام انقلاب اسلامی. 

این شد عقلانیت ایمانی و انقلابی و در طول زندگی اش ما این را می بینیم خصوصا بعد از دفاع مقدس که کم کم نقش حاج قاسم کم کم پررنگ تر می شود یک جاهایی که انسان در دوراهی تصمیم است از این به بعد چکار کنیم با سرداری خودمان به تعبیر امروزی ها بیاییم کیف کنیم بیاییم از مواهبش بهرمند بشویم ما که زحمت خودمان را کشیدیم برای انقلاب واقعا کشیدیم هشت سال جنگیدیم هشت سال خون دل خوردیم جانباز شدیم ما دینمان را اداء کردیم تکلیفمان را اداء کردیم الان کمی برویم به زن و بچه خودمان برسیم به زندگی خودمان برسیم. 

محاسباتی می کند بین تکلیف خودش با آن اهداف و آرمان های انقلاب اسلامی با آن مسیری که باید برود آن قله هایی که باید فتح بشود با اینهمه بار مانده به زمین تصمیم چه می گیرد؟ تصمیم می گیرد دنبال دنیا نمی رود دنبال پول نمی رود دنبال رفاه نمی رود. 

خود حاجی می گوید دیدید در محاسبه اش هست می گوید هر وقت خواستم مثلا یک کاری بکنم یا خسته بشوم صفی از شهیدان در مقابلم حاضر بودند و من نمی توانستم خارج از این فضا فکر کنم و حرکت بکنم. آن میراث دفاع مقدس و انقلاب اسلامی جلوی چشمش است. 

لذا شما در همه جا در حوزه فرهنگ در حوز سیاست در حوزه اقتصاد در حوزه دیپلماسی در حوزه نظامی آن عقلانیت حاج قاسم را دارید مشاهده می کنید! البته عقلانیت حاج قاسم فقط حاجی نیست عقلانیت ایمانی و انقلابی قبل از حاج قاسم ما نمادش را در حسن باقری می دیدیم با آن طراحی های خاص خودش. 

حضرت آقا بحث عقلانیت حاج قاسم را مطرح کردند گفتند مثلا ایشان شجاعت را با تدبیر یعنی در قالب مثال و توضیح می خواهند این عقلانیت تا جایی که می فهمیم جا بیافتد. 

ایشان آدم شجاعی بود بسیار شجاع بود اما این شجاعت را با تدبیر درآمیخته بود متهورانه عمل نمی کرد بدون حساب و کتاب عمل نمی کرد سر را بیانداز زیر برو نه، با حساب و کتاب با محاسبه با تدبیرهای لازم با مصلحت سنجی های لازم بهترین تصمیمات را می گرفت درست است؟ 

در حوزه سیاسی حضرت آقا به سیاسیون می گفتند نگاه کنید به حاج قاسم مثل ایشان عمل کنید! عقلانیت سیاسی خودتان را نزدیک کنیذ و شبیه کنیذ به حاج قاسم سلیمانی. حاج قاسم در خیلی ساده اش مثلا بخواهم بگویم در حوزه سیاست حاجی چکار می کرد؟ یک نکته مهمش این است که با اینکه ظرفیت و پتانسیل ریاست جمهوری را داشت بسمت قدرت نیامد این عقلانیت است دیگر یک محاسبه می کند بین اینکه بیاید در کاندیدای ریاست جمهوری بشود یا کاندیدای چه بشود؟ جبهه و شهادت و تیر و گلوله باشد! خودش عقلانیت است دیگر. 

عقلانیتی که در عاشوراء حر این عقلانیت را به آن رسید بین دنیا و آخرت بهشت و جهنم آخرت و بهشت را انتخاب کرد و بعد عقلانیت مادی عمرسعد او را زمین زد هر کار کرد نتوانست بر آن هواهای خودش غلبه کند آخرش گفت می گویند یک آخرتی هست می گویند یک بهشتی هست نتوانست بر آن تعلقاتش خودش نسبت به ملک ری و حکومت غلبه کند عقلانیتش عقلانیت درستی نبود عاقل نبود حر عاقل بود. 

حاج قاسم عاقل بود گفت من کاندیدای تیر و ترکش و گلوله و شهادت هستم با اینکه اگر مثلا می آمد در انتخابات ریاست جمهوری قطعا می شکست آمار رای های تمام تاریخ ریاست جمهوری ایران را. 

این وقتی که محاسبه می کند علیرغم تاکیداتی که به او می شود و از او می خواهند بیاید در میدان و نمی آید یعنی چه؟ یعنی یک عقلانیت سیاسی ایمانی و امقلابی دارد که می گوید من کارهای مهم تری دارم مسوولیت های مهم تری دارم و بعد جذابیت های قدرت سیاسی او را فریب نمی دهد! 

حتی به این معنا نیست کسی که آمد مسوولیت سیاسی پذیرفت کسی بگوید پس این فریبش داد نه، یک موقع هست یک کسی دیگر عین تکلیفش این هست که بیاید اینجا مسوولیت سیاسی قبول کند بیاید کاندیدای ریاست جمهوری بشود اصلا تکلیفش است یک بحث دیگر است من دارم با تراز حاج قاسم می گویم جایگاه حاج قاسم و کارهایی که حاج قاسم میدانی که حاج قاسم داشت. چون میدانی که حاج قاسم داشت خیلی مهم تر بود کاری که حاج قاسم داشت انجام می داد خیلی مهم تر بود. 

بعد در تعاملاتش با سیاسیون نگاه کنیم اصلا هیچکس نتوامست حاج قاسم را منتسب کند به جناح سیاسی، این عقلانیت سیاسی است که بگوید آقا چپ است راست است اصولگرا است اصلاح طلب است نه، حاج قاسم یک آدم انقلابی است آدم جهادی است مجاهد فی سبیل الله مجاهد انقلابی ولایی. کسی نتوانست! 

بعد اسیر این درگیری های چپ و راست و اینها هم نشد نگاه می کنیم می بینیم تعاملاتش با همه آقایان تعامل داشت تعاملاتش هم نه از جهت اینکه همه را با هم جمع بکند چون بعضی ها اینطور هستند دم همه را داشته باشیم! همه را دور خودمان جمع کنیم نه، عقلانیت حاجی این نبود که دم همه را داشته باشیم همه را دور خودمان جمع کنیم نه. 

شاخصش شاخص ایمانی و انقلابی بود یعنی رفاقت هایش بخاطر انقلاب اسلامی بود حتی با کسانی که موضع گیری انقلابی نداشتند حاجی با اینها آدم های غیرانقلابی یا در فضای انقلابی ضعیف بودند با اینها تعامل داشت! و نگاه می کنیم می بینیم چرا با اینها تعامل داشت؟ به اینها محبت می کرد چرا؟ می گفت بعضی هایشان بخاطر اینکه بیاورد سوار قطار انقلاب کند نگاه نگاه هدایتی است چون حاج قاسم می گویذ که وقتی که فرض کن دو تا آدم بی حجاب هستند می گوید بچه ما است اگر او بدحجاب است این تقصیر ما است تقصیر را گردن او نمی اندازد می گوید تقصیر ما است ما کم کاری کردیم ما ضعف داریم اگر ما خوب عمل کرده بودیم این الان اینطور نبود ما ضعیف بودیم ما مشکل داریم. 

بعد آنجا می آید به آدمی که در موضع گیری انقلابی هم ضعف دارد با او رفاقت می کند برای چه؟ سوار قطار انقلاب کند یا اینکه حداقل می داند این سوار قطار نمی شود حالا بدتر نکند خراب تر نکند بدعاقبت از دنیا نرود موضع گیری های سیاسی اش، لذا بعد اگر می خواهی اصل نگاهش را بسنجی همان حرفی که در جلسه قبل گفتم خطاب می کند به اصلاح طلب اصولگرا به گروه های سیاسی که اگر  شما درگیری های شما مثلا مناظره های شما انقلاب را تضعیف کند آقایان سیاسی مبغوض رسول مکرم اسلام هستید مبغوض خون شهداء هستید مورد بغض اینها قرار می گیرید. 

عقلانیت سیاسی خودش باز برای همانطور که از عقلانیت نظامی خودش برای قدرت اسلام بهره می گیرد از دیپلماسی نظامی و دیپلماسی سیاسی خودش هم قدرت قوت مذاکره و ظرفیت سیاسی باز برای انقلاب بهره می گیرد. 

خیلی آدم ها و گروه ها جناح ها طوایف متعددی را می آید با همدیگر جمع می کند سر یک سفره با اینها می نشیند اینها را جذب می کند می آورد پای کار انقلاب پای وحدت اسلامی پای پروژه امت اسلامی. 

یعنی عقلانیت سیاسی جواب می داد می آید یک دیپلماسی سیاسی دیپلماسی نظامی راه می اندازد و از این ظرفیت به نفع جبهه اسلام و به نفع امت اسلامی و وحدت اسلامی بهره می گیرد. 

که همه چیز را فرض کنید یک جایی که واقعا با برش سیاسی می تواند کار را ببرد جلو می برد جلو یک جایی هست نه فقط با فضای نظامی با فضای نظامی می برد جلو. 

در حوزه فرهنگی نگاه می کنیم می بینیم عقلانیت خاص خودش را دارد حاج قاسم دقیقا می فهمد که، آن بحث فضای تکثیر فضای تربیت خوب عمق این دفاع مقدس را فهمیده لذا مهم ترین کار فرهنگی ای که در عقلانیت حاج قاسم سلیمانی اتفاق می افتد چیست؟ کار روی فرهنگ دفاع مقدس و شهداء است! می شود بجرات بگویی هیچکدام از سرداران ما حالا نمی خواهم مطلقش کنم ولی می خواهم بگویم آن حاج قاسم در این زمینه اهتمامش در قله بود در اوج بود. 

از سال ها قبل استان کرمان و لشکر ثارالله یک نمونه و الگو بود برای اینکه ما سطح عقلانیت جهادی فرهنگی، فرهنگ دفاع مقدس، حاج قاسم عقلانیت در واقع فرهنگی او برای بسط فرهنگ اسلام می آمد دفاع مقدس را پررنگ می کرد لذا از سال ها قبل شاهد بودیم که حمایت می کرد از ترویج فرهنگ دفاع مقدس معرفی شهداء بعنوان الگوها کتاب نوشتن در واقع کارهای فرهنگی انجام دادن لشکر ثارالله و حاج قاسم پیشتاز بودند. و نه تنها آنها را پشتیبانی می کرد لجستیک می کرد بلکه خیلی جاها حتی در قم از پشتیبانی او بهرمند بودند حداقل از پشتیبانی روحی او پشتیبانی فکری مشاوره ای و تا آنجایی هم که بشود مسایل مالی کمک می کرد به آدم هایی که در این قضیه اهتمام داشتند. 

اجازه بدهید مقداری چون وجه غالب حاج قاسم نظامی هست بیشتر نظامی اش را مثلا توضیح بیشتر در عقلانیت حاج قاسم عقلانیت ایمانی و انقلابی او. 

از جهتی می شود واقعا بجرات گفت که یک تیر برای غیر خدا شلیک نکرد هر جایی که ایشان حضور داشت صحنه دفاع از اسلام و انقلاب و توسعه قدرت اسلام بود. 

تفاوت حاج قاسم مثلا با یک فرمانده نظامی دیگر با فرماندهان نظامی طرف مقابل چه بود چه چیزی را مثلا ایشان رعایت می کرد در عقلانیت نظامی خودش که آن دیگران نمی دیدند؟ نگاه می کنیم می بینیم که مثلا شهداء ما و سراداران ما مثل حسن باقری همه داشتند دیگر، در جنگ نظامی امروز توکل بر چیست؟ بر امکانات است یعنی مثلا می گویند فرض کن شما می خواهی با دشمن مقابلت بجنگی باید او اگر مثلا فرض کن صد تا تانک داشته باشد تو هم باید صد تا تانک داشته باشی! او اگر صد تا هواپیما دارد تو هم هن باید صد تا هواپیما داشته باشی اگر او فرض کن سیصد هزارتا نیرو دارد تو هم باید سیصد هزارتا نیرو داشته باشی. 

اگر تو می خواهی تک بکنی. حمله بکنی علیه طرف مقابل باید امکانات و نفراتت سه برابر باشد اگر او سیصد هزار تا دارد تو باید نهصد هزار تا داشته باشی این قانون در واقع جنگ های کلاسیک و دافوس است درست است؟ 

اینطرف نگاه می کنید یک عقلانیت دیگر حاکم است می گوید نه این حرف ها نیست توکل بر امکانات درست نیست توکل بر خدا! تکیه بر نیروی مؤمن! که کار جنگ ما را برد جلو همین بود اگر ما می خواستیم آنطور فکر کنیم دافوسی و کلاسیکی فکر کنیم اصلا نباید می جنگیدیم. 

یک تعبیری حضرت آقا دارد گفتیم که اگر آنطرف صد تا تانک دارد اینطرف نیاز نیست حتما صد تا تانک داشته باشد اینطرف صد تا دل آماده صد تا نیروی مومن جهادی شهادت طلب ایثارگر توکل به خدا جای چه را می گیرد؟ توکل به امکانات را می گیرد. 

بعد در این عقلانیت انقلابی خودش عقلانیت ایمانی خودش بر محاسبات نظامی خودش یک تصمیمی می گیرد یک محاسباتی می کند که اصلا در عقلانیت در واقع جنگ دافوسی و کلاسیک و این حرف ها معنا ندارد! یعنی بر اساس قواعد و سنن الهی اینطرف دارد فرماندهی می کند! 

آنطرف اگر نیرویش سه برابر نباشد حمله نمی کند اما اینطرف چه می گوید؟ می گوید مگر قرآن نگفته یک نفر از شما در برابر ده نفر از آنها؟ مگر قرآن نمی گوید کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله مگر قرآن نمی گوید ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم؟ یعنی عقلانیت عقلانیت قرآنی است. 

اگر ما مثلا در دفاع مقدس اگر می خواستیم بر عقلانیت دافوسی جنگ کلاسیک عمل کنیم ما اصلا نباید در اروند عملیات می کردیم ما نباید در جزایر مجنون عملیات می کردیم آن عقلانیت ایمانی بود که آن عملیات را طراحی کرد روی امدادهای الهی محاسبه می کرد اصلا محاسبه روی امدادهای الهی در جنگ های بیرون اصلا معنا ندارد. 

رعایت اخلاق در جنگ های بیرون معنا نذارد لذا شما ببینید برایش مهم نیست که تمام امکانات و خانه های مردم و آدم ها کشته بشوند در جنگ کلاسیک بزن نابود کن داغون کن مطمئن هستی دیگر کاملا نابود شد آن منطقه بعد نیروی نظامی بر پناه این تانک ها می رود آنجا مستقر می شود. 

اما اینطرف شما می گوییذ سعی کن کمترین تلفات را از دشمن بگیری حتی در نگاه حسن باقری می گوید این نیروهایی که در عراق هستند فردا نیروهای انقلاب اسلامی می شوند مواظب باشید تا می شود از آنطرف کمتر کشته بشود. 

حتی حضرت آقا اینجا سفارش می کنند می گوید آقا در همین داعشی ها و در همین جبهه النصره تا می توانید سعی کنید کمتر کشته بشوند چرا؟ چون خیلی از اینها واقعا نمی دانند اشتباه کردند نمی فهمند! قدرت تشخیص ندارند اسیر جو شدند. اینها شاید آینده برگردند شاید متوجه خطای محاسباتی و اشتباهشان بشوند. 

لذا شما می بینید حاج قاسم در این چهل و چند سال جنگ در این مدیریت خودش با عقلانیت در واقع دافوسی و کلاسیک و سکولار و این حرف ها عملیات نمی کند دارد بر اساس عقلانیت ایمانی البته بعد هم در این عقلانیت ایمانی دیگر ابتکار دارد خلاقیت دارد جنگ نامتقارن درست می کند لذا شما می بینیذ فرض کنید هیمنه داعش آمده دارد کل عراق را می گیرد آمده کردستان را گرفته می آید در اربیل با شصت تا نیرو بلند می شود می رود دفاع می کند با صد تا نیرو مثلا یک جاهای حساس می رود خودش هم آن وسط دفاع می کند. 

و همان بحث عرفان یعنی اینجا ریسک خطر پای خودش هم وسط می آید مدیریت حاج قاسم مدیریت چیست؟ در عرفانش در مدیریتش در عقلانیت در واقع فرماندهی اش مدیریت هم مدیریت بیا هست نه برو بقول حاجی همیشه می گفت فرماندهی ما تفاوتش این است بیا اول خود فرمانده می رود حتی از خط مقدم هم جلوتر می رود می گوید بیایید. در بوکمال چنین چیزی گفته می شود که کار قفل کرده حاجی با هواپیما از خط مقدم می رود جلو در دروازه های بوکمال می گوید ما در دروازه های شهر هستیم بیایید. خودش در صحنه خطر وسط کانون خطر است کانون انفجارات است کانون انتحاری ها آن وسط میدان را مدیریت می کند. مشخص است فرماندهی که او را آنجا می بیند شارژ می شود جرات می گیرد قدرت می گیرد. 

مجری: یک رابطه لازم و ملزومی انگار این وسط هست بین عقلانیت و عرفان شهید سلیمانی یعنی این جلوه هایی که شما از عقلانیت ایشان گفتید کاملا مصادیقی از عرفان ایشان هست مباحثی که پیرامون عرفان ایشان داشتید کاملا عقلانی بود. 

ک: آن توکل به خدا در تک تک رفتارهایش هست کار برای خدا آن جهتگیری برای خدا این عرفان در عقلانیتش وجود دارد گفتم تراز تصمیماتش ایمان است یعنی عرفان راهبر او هست! راهبری کار او با همان عرفان و با آن معنویت عظیم متراکم است! یک مکتب است دیگر در مکتب دیگر همدیگر را نقض نمی کند افعالش، اعمالش همدیگر را نقض نمی کند در این راستا دارد می رود جلو احسنت نکته قشنگی شما اشاره کردید. 

خدا، جهتگیری، برای خدا! در راه خدا برای اسلام برای انقلاب در همه کارهایش هست! لذا این عقلانیت عقلانیت موفقی هم هست خودش را نشان می دهد بقیه را هم جلب می کنذ فطرت ها را بیدار می کند حتی در دشمن تزلزل ایجاد می کند یک جاهایی حتی دشمن را هم به تحسین وامی دارد. 

پس ببینید عقلانیت حاج قاسم در همه حوزه ها حوزه های سیاسی فرهنگی حتی فضای اقتصادی مشکلات مملکت و پررنگش مسائل نظامی در تصمیم گیری ها در محاسبات در سنجش کردن ها سبک سنگین کردن ها که تصمیم می گیرد شاخص خدا هست شاخص دین اسلام هست شاخص مصالح انقلاب و منافع انقلاب هست و از طرفی هم مثلا فرض کنید که این هم به همان روح انقلابی و ایمانی او برمی گردد شاخص هدایتگری! سوز دارد برای دغدغه دارد سوز برای هدایت مردم برای نجات انسانیت! یعنی فقط موحدین نیستند مستضعفین! وقتی که می خواهد نیرویش را آماده کند برای جنگ می گوید نگاه کن آنطرف منطقه یکسری زن و بچه هستند که گرگ ها اینها را محاصره کردند باید بروید این زن و بچه را از دل این گرگ ها در بیاورید حتما معلوم نیست شیعه باشند نه، اهل تسنن هستند! ایزدی ها هستند! 

چرا مسیحی های لبنان و سوریه به حاج قاسم عشق می ورزند؟ چون امنیت خودشان را عزت خودشان را ناموس خودشان را مدیون او می دانند. 

پس ببینید حاج قاسم با این عقلانیت است که چیزهای به ظاهر متضادی را در کنار همدیگر جمع می کند شجاعت را با تدبیر صلابت و قاطعیت را با مهربانی با عطوفت! اشداء علی الکفار را با رحماء بینهم! 

آن شدت انقلابی گری خیلی عنصر اصلی اش در ای عقلانیت واقعا امقلاب برایش محور محاسبه است درست است؟ این برایش مهم است انقلاب خواندم مطالبش را والله والله والله والله والله والله مهم ترین محور محاسبه قیامت انقلاب اسلامی است خیمه حسین بن علی حرم حسین بن علی انقلاب اسلامی است دور این خیمه بگردید اگر این خیمه شکست بخورد چیزی از اسلام و مکه و مدینه و عتبات اینها باقی نمی ماند. 

اما همین آدم یکدفعه می رود با کسانی قدم می زنند که بچه انقلابی ها حاضر نیستند بروند کنارش بنشینند! آیا او از اصول انقلابی خودش پایین آمده؟ نه، در عین جهتگیری قوی و شدیذ انقلابی آمده تا این را هم دست این را بگیرد ببرد در خیمه انقلاب یا یک کاری بکند که بیشتر خرابکاری نکند یعنی نگاه هدایتی هم دارد. خیلی سخت است! واقعا سخت است! 

لذا نگاه کنیم در حوزه های مختلف ظرفیت محاسباتی او مدیریتی او تصمیم گیری او دقیقا همه اینها آن جهتگیری ایمانی شدت ایمان و جهتگیری انقلابی درونش حضور دارد با ترکیبی از اینها حاج قاسم به تصمیم می رسد به محاسبه می رسد. 

سوال اینجا پیش می آید، که این عقلانیت از کجا آمد منشا این عقلانیت کجا است؟ چرا همه این عقلانیت را ندارند؟! عرض کردم یک نکته اش یک فضایش را گفتم چه بود؟ اینکه محور محاسبه و این سبک سنگین و این سنجش کردن ها آن ایمان است اسلام است! و بعد آن عشق به انقلاب اسلامی و آرمان های انقلاب اسلامی است و آن بصیرت عمیقی که نسبت به انقلاب اسلامی و اهداف انقلاب اسلامی دارد و جایگاه اسلامی درباره تغییرات معادلات عالم تا ان شاء الله برسد به عصر ظهور. 

اما آن چیزی که حاج قاسم را این وسط کمک می کند و اشتباه محاسباتی نمی کند و به هدف می رساند یک نکته محوری است که خیلی از این محروم بودند یعنی خودشان خودشان را در واقع محروم کردند ریشه عقلانیت موفق و کارآمد کجا است؟ کسی نمی تواند بگوید عقلانیت و راهبرد حاج قاسم موفقیت آمیز نبود، در حوزه فرهنگی در حوزه سیاسی همه آدم های سیاسی را جذب کرده. رئیس جمهور عراق و خیلی از سیاسیون عراق شیعه سنی همه اینها جذبش شدند تعریفش می کنند فقط هم شیعه نیست نه، آزادگان عالم. 

کسی نمی تواند حاج قاسم را تحسین نکند واقعا نمی تواند تحسین نکند حتی آدم هایی هستند انقلابی هم نیستند اما مجبور هستند تحسین کنند دیدیم دیگر. این ریشه اش کجا است؟ از کجا رسیده به این غیر از همان جهتگیری هایی که عرض کردم محکم روی اینها ایستاده؟ با مثال هایش. 

ریشه اش در تولی است! تولی به ولی! تولی به ولایت، ریشه موفقیت حاج قاسم اینجا است! چون یک جاهایی اینقدر امتحان سخت می شود سنگین می شود کار پیچیده می شود که محاسبات تو دیگر جواب نمی دهد تجربه تو دیگر جواب نمی دهد اینجا باید چکار کنیم؟ باز تکیه می کنی به همان محاسبات تجربیات خودت ممکن است اشتباه کنی. 

ریشه توفیق حاج قاسم این است که آبشخور این عقلانیتش و این توفیقش در تولی به ولی است یعنی چه؟ یعنی خودش در این سال ها یک تجربه عظیم متراکمی در وسط میدان بدست آورده یک ظرفیت کارشناسی بدست آورده خودش صاحبنظر شده اما یک جاهایی یکدفعه می بینیم تصمیم خودش خدمت شما عرض کنم که سنجش خودش تصمیم خودش آن تشخیص خودش نسخه خودش را که متناسب با آن کار کارشناسی و تجربه متراکم چهل ساله خودش هست آنجا کنار می گذارد تصمیم و تشخیص ولی را قبول می کند و عمل می کند به آن عمل می کند پافشاری روی نگاه و نظر خودش نمی کند! 

حاجی خودش تعریف می کند در جنگ سی و سه روزه چه می گوید؟ می گوید وقتی که جنگ شروع شد من رفتم چند رروز گذشت آمدم تهران گزارش بدهم به آقا گزارش دادم آقا در آمد گفت که چه؟ حضرت آقا فرمود ان شاء الله همه سختی ها فشارها این حرف ها، حضرت آقا حرف از پیروزی حزب الله زد درست است؟ خود حاجی چه می گوید؟ می گوید من در دلم یک لحظه گفتم کاش این حرف را آقا می زد چرا؟ چون من دارم وسط صحنه میدان دارم می بینم نشانه ای از فتح و ظفر نیست کاش نمی گفت فردا شکست می خوریم آنجا بعد آقا اینطور گفته بد می شود زشت می شود! 

اما حاجی یعنی تشخیص او کارشناسی او محاسبات سنجشی او چه بود؟ این بود که خبری از فتح و پیروزی نیست آدم عاقل در عقلانیت غیر مثلا حاج قاسمی می گوید آنطرف خبر پیروزی نیست من هم که بعنوان فرمانده لازم نیست که حتما بروم وسط میدان باشم من از اینجا هدایت لجستیک می کنم اما نگاه به کارشناسی خودش نمی کند می پذیرد با اینکه پیش خودش استبعاد دارد می گوید من نشانه ای از فتح نمی بینم آقا چرا این حرف را می زند کاش نمی زد اما اعتماد می کند! می رود دوباره وسط میدان خطر! 

سی و سه روز زیر شدیدترین بمباران ها می ایستد یک اتاق جنگ سه نفره با عماد مغنیه سید حسن نصرالله و خودش درست می کند و این استقامت او این تولی او نتیجه اش می شود نصرت الهی فتح الهی که بعد از آن دیگر معادلات منطقه عوض می شود. 

شاید حاج قاسم در وسط صحنه عملیات پیش خودش می گفت جنگ سوریه مغلوبه شد تمام شد کار بشار تمام شد تجربه این را می گفت! خیلی ها می گفتند کسانی که هشت سال جنگیده بودند می شناختم از رفقاء می گقتند کار دیگر تمام شد اعلام نمی شود بشار سقوط کرد تمام شد. 

یکدفعه ولی می آید که او هم چرا ظرفیت این ولی را اینقدر داریم بزرگ می کنیم؟ او هم به یک نقطه بالاتری تولی دارد به یک جایگاه بلندتری تکیه دارد. می آید می گوید نه بشار می ماند و باید بماند شما بروید بجنگید و بعد علیرغم اینکه، ببینید ورود به آن صحنه ای که تیرهای کلاش معارضین و معاندین به کاخ بشار اسد می رسد ورود به آن صحنه خطرناک است دیگر باید گذشته باشی از جان خودت بلند می شود می رود به آن صحنه اعتماد می کند به نگاه ولی به نظر ولی و خدای متعال نصرت را چکار می کند؟ جاری می کند امداد می کند. 

یعنی یک شاخص هایی دارد حاج قاسم محورهایی دارد برای محاسبه خودش از اینطرف یک اعتمادی به و یک تولی ای به ولی جامعه دارد. این تولی کار را می برد جلو! اینکه نگاه کارشناسی خودت را بگذاری کنار و به آن اصرار نکنی و ببری نگاه کارشناسی ولی را بخواهی عملیاتی کنی خدا به او چکار می کند؟ نگاه می کند نظر می کند امداد می کند و همین جا بگویم واقعا یکی از مهم ترین مشکلات و دلایل اصلی اصلی اصلی مشکلات جامعه ما این است که متاسفانه ساختار سیاسی ما ساختار دولت های ما و نوع نگاه و رویکردشان با نگاه ولی هماهنگ نیست! یعنی آنطرف یک نگاه توسعه ای و تکاملی در انقلاب اسلامی و جهتگیری هایی که دارد اگر این ساختار در واقع کلان ما و ساختار خورد ما خودش را هماهنگ کند با آن ساختار تکاملی با آن جهتگیری های استراتژیک که رهبری تنظیم می کند واقعا برکات نازل می شود. ولی وقتی که مسیر را متاسفانه هماهنگ نیست همراهی نمی کند راهبرد رهبری را و ولایت را قبول نمی کند و خودش یک سیستم و سامانه و یک راهبرد دیگری را می چیند کار گره می خورد کار برکت پیدا نمی کند. 

مجری: رشد حاج قاسم در زمینه های مختلف آیا بشکلی مقدمه مقدمه بوده مثلا ایشان اول در مسایل معرفتی و عرفانی رشد می کند به عقلانیت هم عقلانیت الهی می رسد یا نه همه اینها با هم همزمان است می شود قاسم سلیمانی که در سیاست بسیار منطقی و پخته دارد عمل می کند به فرموده شما نمی شود منتسبش کرد به جناح ها نگاه پدری دارد نسبت به همه اقشار جامعه ولو آنهایی که زاویه دار هستند در عرصه نظامی خوش می درخشد در عرصه باصطلاح عرفان و اینها هم برخلاف تمام تعابیر و تفاسیر غلطی که از عرفان هست جزء جزء حیات خودش چه در عرصه رزم چه در عرصه مواجهه با مردم خدا را جاری می کند. 

اینها اگر بخواهیم بعنوان یک نسخه به کسی ارایه بدهیم بگوییم شما این مکتب است که در جنبه های مختلف یک نمونه کوچک این تعبیری که قادر جابر درباره مصطفی چمران دارد می گوید مصطفی نمونه کوچک علی بود! در واقع حضرت علی بعضی ها گفتند اینها تناقض است مگر می شود شما زاهد شب باشی و شیر روز اینکه نمی شود که! عرفان بهرحال حرف هایی که اول با هم داشتیم جنسش لطیف است آن جنسش خشن است خون قساوت می آورد. 

اما اینها می بینیم که مثلا برای قاسم سلیمانی حل شده است در همه مباحثش در مباحث بصیرتی رشد می کند در سیاست داخلی و خارجی رشد می کند دیپلماسی سلیمانی بسیار ارزنده است که سران کشورها را با ما همراه می کند در منطقه کردستان عراق جاهای دیگر بسیار تاثیرگذار هست در عرصه رزم و نظامی گری یک فرمانده شجاع است و عرفان. 

ک: آن حضوری که حاجی در کاخ کرملین دارد خیلی کار بزرگ است. 

مجری: می خواستم بدانم که ما اگر بخواهیم این را بعنوان یک نسخه بدهیم افراد دیگر که علاقمند هستند که مدل حاج قاسم را رشد کنند چه باید بگوییم؟ بگوییم اول بروند عرفانشان را بسازند بیایند عقلانیتشان ساخته می شود؟ یا نه اینها همه با همدیگر است؟ 

ک: ببینیذ خدای متعال مثلا اینکه بگوییم کسی به این سادگی ها البته زمین خدا بدون حجت نمی ماند ولی واقعا حاج قاسم قله هایی را فتح کردند که مشخص است دیگران به این سادگی به آن نمی رسند. جایگاه خاص است خیلی رفیع است خیلی عظیم است نه اینکه اصلا کسی نمی رسد نه اینطور نیست واقعا من تعبیری دارم می گویم مادر انقلاب اسلامی عقیم نیست یعنی ما یک زمانی گفتند دیگر بالاتر از چمران نمی آید بالاتر از بعضی شهدا بزرگوار دیگر نمی آیند بعد آمد. قبل از حضرت امام می گفتند بالاتر از آیت الله بروجردی نمی آید! امام آمد همینطور. زمین خدا بدون حجت نیست امدادهای الهی قطع نمی شود مادر انقلاب اسلامی عقیم نیست ولی اینطور هم نیست که حالا هر کسی بتواند به این قله ها برسد. این قله ای هست که مثلا بگوییم ما حرکت کنیم به سمت این قله در دامنه قله هم ما برویم خیلی است در دامنه اش هم بخواهیم برویم. ولی واقعا رشد هم رشد چیز هست مثلا تدریجی است دیگر یعنی یکدفعه ای نیست یعنی یک رشد هماهنگ است کودک که رشد می کند همزمان جسمش روحش عقلش کم کم به بلوغ می رسد حرکت می کند به میزانی که این عبودیت الهی را انسان در خودش جریان بدهد همین شاخص هایی که گفتم شاخص های حاجی چه بود عبودیت معنویت توسل آن در واقع آرمان گرایی زندگی را وقف، وقف بودن زندگی برای آرمان های الهی از غیر از خدا نترسیدن دشمن شناس بودن. یکی از وجوه حاج قاسم که در عقلانیتش باید به آن بپردازیم بحث همان بحث این را من فراموش کردم بحث دشمن شناسی حاج قاسم است خیلی مهم است یکی از وجو عقلانیت حاج قاسم شناخت دشمن است مرزهایش را با دشمن قاطی نکردن است شما بحث های دشمن شناسی حاج قاسم را ببینید. 

بزرگ ترین خیانت کوچه دادن به دشمن است دو صدا نباید از جبهه ما بلند بشود در برجام این برجام سه ضلعی است یک ضلع ندارد! دو ضلع دیگر هم دارد اگر می خواهی با دشمن راه بیایی دو ضلع دیگر هم از تو می خواهد بعدش می آید برجام موشکی بعد برجام منطقه ای بعد می گوید که از جریان مقاومت دفاع نکن بعدش می آید برجام اعتقادی شما اعتقادات شرعی و اسلامی خودت حقوق زنان و اینها اصلا پافشاری نکن آخرش یک توبه نامه از انقلاب اسلامی بنویس که بیخود کردی انقلاب کردی. لن ترضی عنک الیهود و النصاری حتی تتبع ملتهم. 

هیچوقت نگاه مثبت به دشمن ندارد، گول دشمن را نمی خورد دقیقا می فهمد دشمن کدام نقطه را هدف گرفته این از وجوه عقلانیت است اگر آقایون سیاسی این یک نقطه را عقلانیت انقلابی حاج قاسم را در فضای دشمن شناسی اش بفهمند و درک کنند خیلی به نفعشان هست. 

ولی به تعبیری بهرحال حاج قاسم اسوه حسنه همان که رسول الله صلی الله علیه و آله اسوه برای امت اسلامی هست شهداء ما ستارگان هدایت هستند و بالنجم هم یهتدون حاج قاسم ستاره بسیار پررنگ و درخشان انقلاب اسلامی است با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد با این قله در واقع می شود قله بلند را دامنه قله حرکت کرد. مسیر هم همان مسیر تعبد است عبودیت است بندگی است خاکساری است مردم داری است استبکار ستیزی است اینکه انسان روی ظرفیت های خودش کار کند روی ظرفیت های جسمی خودش روی ظرفیت های فکری خودش ظرفیت های روحی خودش اهل تهذیب نفس باشد اهل مطالعه باشد اهل تقویت قدرت تفکر عقلانیت خودش باشذ اهل تقویت و مدیریت جسم خودش و رفتارهای در واقع خودش باشد. اینها از یکطرفی ظرفیت های منابع اسلام و معارف اسلام را داریم از آنطرف راهبری ولایت اجتماعی ولایت فقیه در جامعه داریم و الگوهای حاج قاسم امثال حاج قاسم که در مقابل چشم ما هستند انسان با اینها می شود راه را پیدا کرد اینها را داریم می توانیم مسیر را ببریم جلو. 

مجری: یک تعبیر الان در صحبت های شما من متوجه شدم حرف درستی هم هست حاج قاسم می فهمید که دارد چکار می کند یک موقع هست در ارتش های جهان طرف می گوید من پول می گیرم می جنگم مزدور است فرمانبر است مطیع است دستور آمد من بروم اما حاج قاسم در عین اینکه ولایت پذیر هست اما همین ولایت پذیری او بر اساس یک فهمی صورت گرفته که استدلال پشتش خوابیده یعنی به یک درک و نور باطنی رسیده که اگر دارد می جنگد اگر دارد در سیاست تحلیل می دهد که برای دشمن کوچه باز نکنید وحدت داشته باشید همه اینها بر اساس صرفا تعبد نیست نسبت به ولایت خودش فهمیده از راه همان اطاعت امری که داشته به این رشد رسیده. 

ک: واقعا فهمیده خودش به یک کارشناسی و ظرفیت عظیم فهمی رسیده اما اهمیتش اینجا است چرا ضریب توفیقش خیلی بیشتر از اینها است؟ بحث تولی اش گفتیم مهم است. 

علاوه بر اینکه به این رشد رسیده حاج قاسم اگر اهل تولی به امام نبود اصلا به اینجا نمی رسید اگر اهل تولی به ولایت نبود به اینجا نمی رسید این تولی کمکش کرده اما یک جاهایی در یک حوزه هایی تصمیمات سخت کارشناسی شما جاهایی می رسید که دیگر ظرفیت و تجربه جواب نمی دهد. 

ببینید مووقعی که به حسن طهرانی مقدم حضرت آقا می گوید موشک از تو می خواهن دو هزار کیلومتر بزند این با ظرفیت های قبلی و کارشناسی های قبلی تجربیات قبلی سازگار نیست چیز فراتر از اینها می خواهد یعنی در نگاه اول باید بگوید نه نمی شود همانطور که آقایان نفتی گفتند نمی شود خود آقا دو بار گفتند من به این آقایان تکنوکرات گفتم یک کاری بکنید که ما از اقتصاد تک محصولی نجات پیدا بکنیم شیر نفت دست خودمان باشد دشمن نبندد ما خودمان اگر خواستیم ببندیم آقایان تکنوکرات لبخند انکار زدند گفتند مگر می شود؟ نمی شود. 

اما آقای طهرانی مقدم نگفت نمی شود تمام ظرفیت خودش را تلاش خودش را گفت که نائب امام زمان می گویذ پس می شوذ ما اصلا می گوییم خذایا ما می خواهیم اقتدار اسلام را رقم بزنیم می خواهیم حرف ولی خدا روی زمین نماند ما را امداد کن کمک کن می آید توسل می کند توکل می کند تسلیم حرف ولی می شود تمام تلاش خودش را بکار می برد خدا تمام درهای رحمت و امداد را به رویش باز می کند به این ظرفیت می رسد. 

که امروز به تعبیر سید حسن نصرالله تمام خانم هایی که در ضاهیه لبنان دارند قدم می زنند مدیون در امنیت مدیون حسن طهرانی مقدم هستند. تمام جامعه جهان اسلام دارد نان امنیت را می خورد و متاسفانه آقایان گوش نکردند امروز ما داریم چوبش را می خوریم ملت کار خودش را کرد اما ابزار نیروی زیر دستش طهرانی مقدم باشد به نتیجه می رسد تکنوکرات باشد به نتیجه نمی رسد. 

آن روز که به امثال حاجی زاده گفت موشک های بالستیک را نقطه زن بکنید  کجای دنیا این تجربه بود کجا شده بود؟ نگفتند نمی شود گفتند وقتی که ولی می گوید یک حکمتی دارد پس می شود زحمت می کشد یک روز دو روز هم نه ماه ها تلاش می کند طراحی می کند تا به مثلا. 

بعد از چندین بار کم می کند کم می کند تا مثلا نقطه زن می کند یک متر سه مترش می کند یک شبهه که نرسیده که نه. 

ولی اگر می خواست اعتماد به حرف ولی نداشته باشد اصلا در نگاه کارشناسی می گفت نمی شود انجام نمی داد. 

یک ظرفیتی خودشان ایجاد کردند یک ظرفیتی خدادادی است زحمت کشیدند استعدادها را شکوفا کردند و جاهایی هم هست واقعا با تولی به ولایت کار را عمیق بردند جلو. 

مجری: اگر بعنوان جمع بندی نکته خاصی هست چه در بحث عرفان شهید چه در بحث عقلانیت. 

ک: بله بنظرم آنچه عقل ناقص ما می رسید تا یک اندازه ای که ما دور وجود حاج قاسم بگردیم و خدمت شما عرض کنم و بگوییم این شخصیت بزرگوار یک مکتبی دارد یک مرامی دارد که مکتب او مکتب همان انقلاب اسلامی است آن اصول حاکم بر انقلاب اسلامی است مکتبی است که شاخصه های انقلابی گری است، در وجود حاج قاسم ما می بینیم. 

و این به علت این است که در خودش یک ظرفیت عظیم در واقع روحی فکری و خدمت شما عرض کنم که رفتاری عملی ایجاد کرده تا لایق این لقب باشد لایق این مدال باشد و از عقلانیت واقعا لازمش هم برخوردار است یعنی این عقلانیت را در خودش ایجاد کرده و این محور در واقع چرا حاج قاسم به اینجا رسید؟ چون واقعا محورهای محاسبه درستی داشت! محورهای محاسبه اش چه بود؟ خدا بود! اسلام بود ایمان بود! انقلاب اسلامی بود. با این و بعد در کنار اینها آن اعتمادی که به ولایت داشت! و آن عشقی که به آرمان های انقلاب اسلامی داشت همه اینها روی همدیگر  در کنار آن ظرفیت عظیم عرفانی و ایمانی که در مکتب امام خمینی آموزش دید و پرورش پیدا کرد و شاگرد ممتاز مکتب امام بود! در خودش آن ظرفیت را ایجاد کرد و چهل سال با اخلاص با اخلاص با اخلاص برای خدا برای خدا برای خدا در وسط این میدان فداکاری کرد با بصیرت با وفاداری با آرمان گرایی با خلوص با مراقبت از خودش با دست رد زدن بر آن دعوت های شیطانی و امیال نفسانی و آن دعوت های دنیا شهوت دنیا قدرت دنیا ثروت دنیا همه اینها با همدیگر و با عنایت الهی به این نقطه ای رسید که صاحب مکتب سلیمانی باشذ و آن قله ای که خیلی ها می توانند به سمت این دامنه قله حرکت کنند آن الگو سمبل اسوه حسنه انقلاب اسلامی که. حالا مطلق که نمی کنیم حاج قاسم را قدیس تراشی که نمی کنیم ولی حاج قاسم را در جایگاه ولی جامعه نمی نشانیم که! درست است؟ اما در جایگاه خودش یک ظرفیت بسیار عظیم بسیار عظیم، معصوم که نیست اما با تولی به معصوم با تولی به ولی فقیه نائب امام زمان نائب معصوم به یک ظرفیتی رسیذه مه صاحب مکتب شذه و این را مفت بدست نیاورده در چهل سال مجاهدت با عنایت خدا با امداد الهی بدست آورده ظرفیتی بسیار درخشان سرمایه ای بسیار عظیم و درخشان که نه تنها سرمایه انقلاب اسلامی و ایران اسلامی است بلکه و جوانان ایران بلکه سرمایه عظیم در واقع تمدن اسلامی است حاج قاسم سرمایه مستضعفین است سرمایه موحدین است لذا موحدین و حتی غیرموحدین و مستضعفین عالم هم به حاج قاسم عشق می ورزند و می تواند حاجی الگوی همه اینها باشد ان شاء الله برای تحقق آن اهداف و آن قله هایی که هنوز فتح نشده که نهایتش ان شاء الله به تمدن اسلامی ختم بشود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درباره حاج قاسم/حجت الاسلام کتابی/ قسمت اول

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۰۵ ق.ظ

مجری: بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم حاج آقای کتابی بعضی از دوستانی که این فیلم را می بینند شاید حضرتعالی را نشناسند. من در یک جمله بخواهم معرفی کنم حاج آقای کتابی از اساتید صاحب فکر و صاحب نظر در عرصه های مرتبط با علوم انسانی هستند در قم که خیلی ها از محضرشان استفاده کردند و پژوهشگر در زمینه های مرتبط با دفاع مقدس از رزمنده های قدیم جانبازان عرصه ایثار و شهادت هستند. 

امروز به فال نیک می گیریم این صحبت را که دربارع مکتب حاج قاسم سلیمانی هست روز وفات حضرت معصومه سلام الله علیها است حاج قاسم سلیمانی و حاج قاسم سلیمانی ها و همه شهداء پرورش یافته مکتد انقلاب اسلامی حضرت امام و حوزه علمیه هستند که تولیت اصلی این حوزه با حضرت معصومه سلام الله علیها است از این باب به فال نیک می گیریم این بحث را. 

ضمن عرض خیر مقدم نکته ای که هست درباره حاج قاسم از سال گذشته که شهادت ایشان رقم خورد یک جوی در سراسر ایران و جهان ایجاد شد شاید بشود این تعبیر را بکار برد که آن انفجار نوری که انقلاب اسلامی داشت یکبار دیگر تشعشع دوباره ای پیدا کرد همه ابراز احساسات داشتند از هر طیفی حتی ما داشتیم افرادی که بعضا زاویه داشتند با انقلاب با نظام و با راه شهید سلیمانی و خیلی از سیاست های منقطه ای جمهوری اسلامی را نمی پسندیدند مثل اردشیر زاهدی میل عبدالکریم سروش مثل مهاجرانی مثل محمود دولت آبادی و امثال اینها اینها هم بنوعی خودشان را انگار صاحب عزا دانستند و اعلام تأثر کردند. 

یک جوی ایجاد شد یکبار دیگر فضا برگشت به فرهنگ و ارزش های اوایل دهه شصت و یاد شهداء زنده شد. 

این وسط لابلای خاطره گویی ها و نکته هایی که درباره شهید سلیمانی بیان می شد مقام معظم رهبری یک اصطلاح جدیدی را بکار بردند که چقدر خوب است که به این شهید حاج قاسم سلیمانی از نگاه یک مکتب نگریسته بشود و از آنجا بود که این واژه مکتب سلیمانی سر زبان ها افتاد. 

بعنوان شروع بحث الان موضوع امروز ما هم هست هم تبیین این مکتب هم چرایی بکارگیری واژه مکتب درباره شهید سلیمانی هست. 

ک: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و صلّی الله علی سیدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرین. 

عرض ادب واحترام دارم خدمت حضرتعالی و بچه های جبهه فکری فرهنگی انقلاب اسلامی و دوستانی که زحمت می کشند در این مجموعه. البته حقیر شاگردی بیش نیستم هیچ ادعایی نداریم حقیقتا ولی توفیق داشتیم در حوزه امقلاب اسلامی دفاع مقدس تحقیقاتی پژوهش هایی داشتیم. 

خدمت شما عرض کنم که و این را هم بدون تعارف می گویم در رابطه با حاج قاسم سلیمانی شخصیت عظیم و بزرگ زبان ما الکن هست ما خودمان را واقعا لایق و قابل صحبت کردن در رابطه با شخصیت حاج قاسم نمی دانیم بدون تعارف جای تعارف نیست. 

حالا دوستان لطف داشتند اصرار داشتند که حقیر هم یک نکاتی را مطرح کنم. 

نکته ای که فرمودید ببینید حضرت آقا بعد از شهادت قاسم دو تا نکته را، اولین نکاتی که فرمودند بحث اخلاص حاجی بود که این تاثیرگذاری که فرمودید روی همه باطن ها روی قلوب این تحول قلوبی که اتفاق افتاد شاید بعضی ها هم واقعا با انقلاب اسلامی زاویه داشتند اما آمدند در صحنه و خودشان را داغدار می دانستند و ما این را قبلا در رحلت امام دیده بودیم واقعا این جوش و خروش و این حضور در واقع عجیب و عظیم مردم در صحنه فقط یکبار تکرار شده بود در رحلت حضرت امام بود که خودم حضور داشتم شرکت داشتم این هم از همان جنس بود واقعا قلب ها متحول شده بود. 

یک بحث اخلاص بود این نشانه اخلاص حاج قاسم هست اگر اخلاص نبود این مقلب القلوبی اتفاق نمی افتاد این فتح قلوب اتفاق نمی افتاد. که بعد هم یک مدال افتخار به حاج قاسم دادند که من فکر می کنم کس دیگری این مدال افتخار را نداشته در انقلاب اسلامی به این شکل که مکتب حاج قاسم سلیمانی یک مدل افتخار از دست آقا بود. 

اینجا دو تا فکر مطرح می شود اینجا بحث ما دو زاویه پیدا می کند یکی اینکه ما برویم سریع سراغ مکتب مکتب چیست تعریف مکتب چیست خصوصیات مکتب چیست و اصول و فروع مکتب حاج قاسم سلیمانی چیست. 

اما یک نکته قشنگی اینجا قبل از ورود به بحث مکتب وجود دارد اینکه اصلا چرا همان که شما سوال فرمودید، چرا حضرت آقا واژه مکتب را بکار برد؟ مکتب سلیمانی برای چه این را گفت؟ در خود این یک نکته ای نهفته است بنظر می رسد حضرت آقا دارد مردم را دعوت می کند جامعه را نخبگان را نسل های آتی را دعوت می کند به و دارد معرفی می کند انسان تراز انقلاب اسلامی را. یعنی لقب مکتب را به هر کسی نمی دهد برای چه به حاج قاسم دارد لقب می دهد برای چه بقیه را دارد روی ایشان حساس می کند؟ بیایند تامل کنند فکر کنند واکاوی کنند بشناسند آشنا بشوند. 

حاج قاسم را بعنوان انسا تراز انقلاب اسلامی دارد معرفی می کند در دنیای غرب در جریان در واقع کفر آنجا هم انسان تراز دارند انسان تراز لیبرال آدمی که آن مقاهیم در واقع بنیادین لیبرالیسم را پذیرفته آن اصول و قواعد فردی و اجتماعی لیبرالیسم را رعایت می کند اعتقاد دارد باور دارد و در خدمت نظام سرمایه داری در واقع لیبرالیست است یک چرخ دنده این کار را جلو می برد. 

اینطرف ما انسان تراز انقلاب اسلامی داریم. حضرت آقا بحث تمدن اسلامی می گوید برای رسیدن به قله های تمدن اسلامی دو تا چیز در این مسیر نیاز داریم در بحث بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی و بحث فرایند که انقلاب اسلامی حالا پنج تا مرحله دارد، انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی و تمدن اسلامی. 

در بیانیه گام دوم می فرماید که ما الان مسیر را تا نیمه راه آمدیم نیمه راه دولت سازی آمدیم و می خواهیم از این پروژه دوم در گام دوم در چهل ساله بعدی ان شاء الله تکمیل کنیم دولت سازی اسلامی را و بعد وارد فضای جامعه اسلامی بشویم پروژه جامعه اسلامی را تحقق ببخشیم و بعد تمدن اسلامی. 

این لوازماتی دارد یکی از لوازمش تولید فکر است تولید اندیشه است در حوزه های مختلف یک بخشش حوزه یک بخشش دانشگاه یک بخشش نظام اجرایی. یک بخشش تربیت انسان تراز است لذا شما ببینید مخاطب بیانیه گام دوم کیست؟ جوان ها هستند شاید نزدیک به چهل بار حضرت آقا از جوان ها اسم می برد جوان مومن صادق انقلابی فلان. می گوید این علاوه بر تولید فکر بار این دولت سازی جامعه سازی تمدن سازی روی دوش ساختار نمی گذارد روی دوش که می گذارد؟ روی دوش این جوان مومن صادق انقلابی روی انسان های تراز انقلاب اسلامی. الگوی انسان تراز انقلاب اسلامی کیست دارد معرفی می کند به این نسلی که می خواهد بار انقلاب اسلامی را روی دوشش بگذارد؟ حاج قاسم سلیمانی! 

حضرت آقا می خواهد ایشان را بعنوان الگو بعنوان سمبل بعنوان مانفیست انقلاب اسلامی و بعنوان اسوه حسنه انقلاب اسلامی معرفی بکند. 

مجری؛ یک نکته ای هست همه شهداء ارزشمند هستند همه الگو هستند خود مقام معظم رهبری تعبیر ستاره را دارند درباره همه شهداء برای اینکه راه را گم نکنیم در دل سیاهی شب به این ستاره ها نگاه کنید، تفاوت شهید سلیمانی چیست؟ 

ک: احسنت سوال زیبایی است. 

ببینید حاج قاسم سلیمانی همه آن چیزهایی که حاج احمد کاظمی و شهید زین الدین حاج همت حاج احمد متوسلیان و و و همه را دارد اما یک چیزهایی هم دارد که یک توفیقاتی داشته که آنها نداشتند. 

مثلا آنها سریع به شهادت رسیدند زود به شهادت رسیدند اما چیزی که حاج قاسم دارد و آنها ندارند که البته این تنقیصشان نیست تداوم و دوام حاج قاسم است سابقه چهل و دو سال مجاهدت و در میانه آتش و خون و حهاد با دنیای کفر و شرک این چهل و دو سال این استمرار و این طولانی بودن و این دوام مال حاج قاسم است. 

یک عرصه ها و یک توفیق ها و یک موفقیت ها در میدان هایی حضور داشته که بقیه به آن نرسیدند آرزوی حاج احمد متوسلیات آرزوی حاج همت آن لحظه ای که رفتند در سوریه درگیری در جبهه بین المللی بود! آن شکل گیری بسیج امت اسلام بود آن حلقه های مقاومت هسته های مقاومت که حضرت امام می گفت آن ارتش بین المللی جهان اسلام درگیری با اسرائیل بود حاج احمد متوسلیان می گوید که آرزوی من این است که چند تا اسرائیلی اسیر کنم زنجیر به گردنشان ببندم در بازار شام بچرخانمشان به انتقام اسارت اهل بیت! 

آرزوی حاج همت این هست که با اسرائیلی ها درگیر بشود یک آر پی جی سمت اسرائیلی ها شلیک کند نمی شود! حاج قاسم این را تحقق می بخشد این ارتش بین المللی اسلام را این هسته های مقاومت بین المللی جهان اسلام این تجمیع ظرفیت های جهان اسلام را درگیری در جنگ های نیابتی و درگیری در میدان هایی که فرماندهان دیگر ما به آن نرسیدند. 

پس ببینید این استمرار و در واقع دوامی که حاج قاسم دارد فتوحاتی نصیبش می شود میدان هایی را فتح می کند که آن بزرگواران علیرغم همه ظرفیت هایشان زود به شهادت رسیدند و به اینجا نرسیدند. 

حالا البته ما جلوتر که می رویم این ابعاد مشخص تر می شود. بنابراین اینکه مکتب حاج قاسم را آقا می فرماید نکته اولش همین است که ایشان را بعنوان الگو اسوه حسنه انقلاب اسلامی بعنوان یک سمبل که باید شناخته بشود واکاوی بشود دغدغه هایش دغدغه های حاج قاسم چه بود مسائل حاج قاسم چه بود نسل جدید بشناسد و با این مرام و با این مکتب و با این شخصیت آشنا بشود. بتواند اگر در واقع خوشه ای از این خرمن فضائل حاج قاسم را بگیرد این برای ادامه تداوم حرکت در مسیر امقلاب اسلامی برایش کفایت می کند. 

مجری: من می دانم شما هنوز قطعا وارد بحثتان نشدید ولی می خواهم یک سوالی باز 

ک: این فلسفه این است که حضرت آقا چرا مکتب را می گوید و حاج قاسم را اینطور بزرگ می کند. 

مجری: صحبت شما را قطع می کنم که ان شاء الله بیشتر روی این قضایا مانور بدهیم خدمتتان عرض شود که حاج قاسم یک چهره نظامی هست به نگاه عمومی که به فرموده شما هم یک ارتش جهانی را هدایت می کند شکل می دهد و در نهایت هم به شهادت می رسد. اگر قرار هست حاج قاسم بعنوان یک مکتب یک الگوی تراز انقلاب معرفی بشود صنوف دیگر مثلا دانشجو طلبه نمی دانم کسی که در عرصه تولید فعال هست اینها هم می توانند از این مکتب تاثیر پیدا کنند؟ 

ک: حتماً، حالا این را تبیینش چطور می شود؟ در تبیین شخصیت حاج قاسم اتفاق می افتد. 

حالا می آییم سراغ برای اینکه سوال شما هم زیباتر جواب داده بشود می آییم وارد خود بحث مکتب می شویم. یک بحث اینکه حضرت آقا حاج قاسم را بزرگ می کند که بزرگ هست در مقابل دیدگان قرار می دهد اسوه حسنه انقلاب اسلامی معرفی می کند چرا؟ چون ظرفیتی در خودش ایجاد کرده در چهل سال مجاهده در واقع با هوای نفس مجاهدت فردی و اجتماعی و بین المللی یک ظرفیتی در او ایجاد شده که شایستگی و قابلیت مکتب شدن را پیدا کرده یعنی یک ظرفیت عظیم روحی فکری و عملی و رفتاری در حاج قاسم شکل گرفته که می تواند برای آحاد جامعه الگو و سرمشق و راهنما باشد. 

از لحاظ ظرفیت روحی منظورمان چه هست؟ آن ایمان، آن تعبد آن اخلاص، آن توسل آن جهتگیری های انقلابی، اینها دیگر بحث تخصص نیست طرف در هر رشته ای باشد طلبه باشد دانشجو باشد معلم باشد صنعتی باشد نظامی باشد کارگر باشد این جهتگیری روحی را نیاز دارد برای رسیذن به اهداف و آرمان های انقلاب اسلامی این شجاعت را می خواهد این معنویت را می خواهد این توکل را می خواهد این توسل را می خواهد! اینها در واقع آن به وفاداری در واقع عشق ورزیدن و وفاداری به آرمان های انقلاب اسلامی و این انگیزه را داشتن که آرمان های انقلاب اسلامی را دنبال بکند اینها آن ظرفیت های روحی در واقع حاج قاسم هست آن ظرفیتی که آن عشق به آرمان های انقلاب اسلامی که در این سن شصت سالگی چهل سال مداوم بدون وقفه بدون استراحت کار می کند به تعبیر عزیز ما سید حسن نصرالله می گوید آنجایی که ما خسته می شدیم و می خواستیم استراحت کنیم به ما اجازه نمی داد می گفت دشمن مقابل ما اسرائیل است! اینجا جای استراحت نیست ما باید خودمان را تقویت کنیم باید خودمان را قوی کنیم آماده آن تقابل بشویم آماده جنگ بشویم. و اگر زحمات حاج قاسم قطعا توفیقات جنگ سی و سه روزه اتفاق نمی افتد یعنی غافلگیر می شد در حالیکه قبلش دشمن را شناخته بود انگیزه داشت دشمن شناس بود و این جهاد آنچنان در روحیه او وجود داشت این باور آنچنان باور به انقلاب اسلامی پیگیری آرمان های انقلاب اسلامی شبانه روز نمی شناخت این ظرفیت در واقع روحی است که حاج قاسم در خودش ایجاد کرده آن اخلاص آن ایمان عشق به شهداء عشق به شهادت عشق به خدا. وصیتنامه واقعا یک جایی به من گفتند بیا وصیتنامه حاج قاسم را صحبت کن گفتم که به یک عارف بگویید بیاید ما واقعا نمی توانیم بفهمیم این عشق به خدا که در وصیتنامه حاج قاسم هست. 

تصدیق می فرمایید که دیگر قشر خاصی برنمی دارد از طلبه تا دانشجو تا خیلی ها که حضرت امام فرمود پنجاه سال عبادت کردید بیایید یک روز هم بیایید یک چند ساعت هم وقت بگذارید وصیتنامه شهداء را بخوانید. 

بعد بعدی خدمت شما عرض کنم من بر اساس آن شاکله انسانی دارم می گویم شاکله انسان آن ابعاد اصلی انسان چیست؟ سه تا است، آن انگیزه است اندیشه و رفتار و در واقع عمل انسان است بعد انگیزشی را گفتم. در بعد فکری حاج قاسم در واقع صاحب یک مکتب نظری هست برای خودش در جایگاه خودش اهل تفکر است اهل فرهنگ است اهل اندیشه است یک عقلانیتی دارد که حالا در سوال آخر به آن می پردازیم عقلانیت حاج قاسم چیست. 

در یک کلام عقلانیت حاج قاسم را اگر من بخواهم در دو تا کلمه جمع کنم بعد فکری و بعد فرهنگی اش را عقلانیت ایمانی و انقلابی. این باید توضیح داده بشود همه جامعه ما همه ما نیازمند این عقلانیت ایمانی و انقلابی هستیم. در بعد رفتاری هم که مشخص است شاخصه بزرگش مجاهدت است مجاهدانه و جهادگونه و ایثارگرانه عمل کردن.

تواضعش مردم داری اش ساده زیستی قناعت همه اینها بعد رفتاری. 

پس حاج قاسم یک ظرفیت با آن خودسازی با آن معنویت با آن جهاد یک ظرفیت عظیم روحی فکری و رفتاری عملی پیدا کرده که می تواند در همه این ابعاد در واقع راهنما سرمشق الگو و مدل نسل در واقع جوان ما و کسانی که می خواهند خودشان را به آن جایگاه انسان تراز انقلاب اسلامی برسانند هست. 

مجری: آیا مکتب حاج قاسم در ادامه مکتب حضرت امام هست یا نه موازی آن مکتب دارد حرکت می کند یا بروز شده است مکتبی است که به تراز وضعیت امروز جامعه ما مطابقت دارد؟ 

ک: قطعا همان است حالا در ادامه بحث می گوییم حاج قاسم شاگرد است یکی از نکاتی که حضرت آقا می فرمایند که حاج قاسم شاگرد مکتب امام خمینی است حاج قاسم معجزه امام خمینی بود. البته روز وفات حضرت معصومه سلام الله علیها است همه اینها برکات وجود حضرت معصومه سلام الله علیها است ظرفیت شفاعت همه امت را دارد. امام علیه السلام فرمود پاره تن من در قم دفن می شود به شفاعتش همه اهل محشر وارد بهشت می شوند! واقعا اگر انقلاب اسلامی چرا از قم آغاز شد؟ به برکت حضرت معصومه سلام الله علیها بود. 

اینها همه از برکات وجودی حضرت است این انقلاب و شهداء خیلی حالا بگذریم. 

مجری: من یک نکته دیگری می خواستم خدمتتان عرض کنم درباره حاج قاسم ببینید اول انقلاب فضایی شکل گرفته بود در جامعه که بهرحال مسابقه ای برای ایثار و شهادت و معنویت و ارزش ها بود مثلا من در قالب بعضی خاطراتی که از آن سال ها بجا مانده تعریف کنم بعضی از پاسدارهای قدیمی رزمنده های قدیمی می گفتند که آنها که متاهل بودند زن و بچه داشتند بعد از چند ماه کار فی سبیل الله اگر مثلا یک دو هزار و پانصد تومانی هم از طرف کمیته و سپاه برایشان حقوق می آمد سختشان بود یک وقت هایی احساس گناه می کردند گریه شان می گرفت. ولی الان ما نسل جدید بعضی هایمان اینطور هستیم دقیقه به دقیقه کاری که برای اسلام و انقلاب می کنیم هم فاکتور می زنیم پولش را می خواهیم طلبکار هستیم سهممان را از این سفره می خواهیم. طبع ها عوض شد یک زمانی بحث این بود بین بچه های بسیجی دهه شصت که ما ذکر که می گوییم سبحان الله بگوییم لبمان کمتر تکان می خورد یا الحمد لله بگوییم؟ الان نگاه می کنیم صفرهای حساب بانکی ما از دفترچه می زند بیرون یا نه؟ کمتر کار کنیم و بیشتر در بیاوریم برایمان افتخار شد یا واژه های ما شده پیچاندمش دورش زدم انگار مثلا. فرهنگ و طبایع عوض شد حالا باصطلاح ذائقه ها دلایل مختلفی دارد فرهنگ مصرف گرایی تهاجم فرهنگی همه مسائلی که پیش آند باعث شد که ذائقه ها عوض شد. چطور حاج قاسم تغییر نکرد؟ 

ک: بزرگی حاج قاسم در همین است که مکتب می شود و این خیل عظیم جمعیت را دنبال خودش راه می اندازد و این اشک ها را روان می کند عظمت حاج قاسم همین است که اسیر نشد در این فضا! 

حالا ببینید دو تا بحث است حاج احمد کاظمی همینطور، حاج احمد کاظمی یک جایی یک نکته ای دارد یک کلامی دارد می گوید خدایا در روزگاری از تو شهادت می خواهم که دیگر کسی دنبال شهادت نیست! 

آن عقلانیت به تعبیر سطح پایینش زرنگی حاج قاسم همین است که هیچگاه مسیر را گم نکرد هیچگاه از آن مسیر و مکتبی که حضرت امام و حضرت آقا طراحی کرده بودند و مسیر شهداء خارج نشد. پست و مقام و حدمت شما عرض کنم مدرک دانشگاهی و این درجه ها و قپه ها هیچگاه نتوانست او را شکار کند دنیا نتوانست او را شکار کند. 

مجری: اینکه می گوییم قدرت فساد آور است چه؟ 

ک: نه بستگی دارد قدرت یک امکاناتی است قدرت اگر در دست سلمان و ابوذر باشد قطعا در خدمت ولایت امیرالمومنین بکار می برد. قدرت بد نیست به ذاته قدرت اگر در دست انسان مهذب باشد این قدرت را تبدیل می کند به ابزار اقتدار جهان اسلام! ابزار قدرت اسلام. اگر در دست انسان غیرمهذب باشد می شود تیغ در دست مستی زنگ! 

خود بخود که ابزار است این ابزار و امکانات را ما در چه جهتی بکار ببریم؟ ثروت هم همینطور است ثروت را اگر دست حضرت زهراء سلام الله علیها باشد یک ریالش در خانه اش نمی آید می تواند استفاده می کند. آقا امیرالمومنین ثروت کم ندارد اما ظاهر بروز و ظهور ثروت را در سفره حضرت نمی بینید در خانه اش نمی بینید با این ثروت مشکلات جامعه اسلامی فقراء مشکلات جهان اسلام را حل می کند. 

لذا حاج قاسم همینطور امکاناتی که البته اصلا دنبال دنیا نیست هیچگاه یک حق ماموریتی برای خودش نمی گیرد. 

بحث شما دو تا نکته دارد اصلا چرا اینطور شد؟ چرا ما نتوانستیم ولی ارزش ها نابود شد؟ نه نشد. وقتی که شما حاج قاسم را داری وقتی که شهید حججی را داری وقتی که مدافعان حرم را داری می گویی آن سرچشمه انقلاب اسلامی خشک نشده هست اما چرا فضای همگانی که می فرمودید پول می گذاشتند حقوق می گذاشتند وسط حسینیه اگر کسی نیاز دارد بردارد ببرد یا شهید برنسی اعتراض می کرد می گفت ما برای چه حقوق بگیریم ما باید روز برویم کار بنایی شب بیاییم سپاه خدمت بکنیم نگاهشان این بود. 

چرا آن نگاه که در واقع اکثریت را شامل می شد الان نیست این یک بحث دیگر است. بحث الگوها و مدل ها به مدل های توسعه وقتی شما مدل توسعه را الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت نداشته باشی الگوی توسعه غربی را بیاوری در ایران جریان بدهی این الگوی توسعه کار خودش را می کند آن انگیزه ها را عوض می کند مردم را بسمت تجمل و دنیا و اینها می برد آن ارزش ها را بالا پایین می کند اولویت ها را حساسیت ها را تغییر می دهد. 

یک مشکل ما همین بود دیگر یعنی فضای فرهنگ و جهاد و شهادت که با آن اخلاص امام با قدرت به برکت خون شهداء ایجاد شد آن تداومش استمرارش تدوامش و تکاملش احتیاج به الگو دارد احتیاج به مدل دارد باید ساختارها هم بیاید به کمک نه که اینطور باشد که آن الگوها مدل ها ساختارهای اجتماعی همه به یک سمتی دارد می رود و بعد بسمت توسعه مادی دارد می رود شما می خواهی توسعه الهی اینجا ایجاد کنی سخت است خلاف جریان آب شنا کردن می شود. 

لذا اینکه حضرت آقا تاکید دارد روی نهضت علمی روی نهضت نرم افزاری روی مبانی انقلاب اسلامی کار کردن تاکید دارد می فرماید این انقلاب ما بزرگ ترین انقلاب است انقلاب ما از جهت کار کردن روی مبانی خودش جزء ضعیف ترین انقلاب ها است باید انقلاب روی مبانی اش کار کرد. 

این عظمت حاج قاسم است عظمت شهداء مدافع حرم است عظمت شهید حججی ها است که اسیر زمانه اسیر این جو نشدند و البته عظمت انقلاب اسلامی است که می تواند همه اینها را غلبه کند. 

نمی دانم سخن از که هست معروف است دویست و پنجاه فرهنگ عالم در فرهنگ مدرنیته حذف شدند و نابود شدند و بعد از ظهور و بروز مدرنیته همه فرهنگ ها در واقع در این فرهنگ حل شد و هر اتفاقی در عالم افتاد هر انقلابی حرکتی در عالم افتاد در دل مدرنیته بود! 

بعد ایشان می گوید که می گویم دقیقا نمی دانم اسمش چیست می گوید تنها مذهبی تنها تفکری که می تواند مدرنیته را در جهاز هاضمه خودش هضم کند تفکر شیعه است که بهرحال این تفکر دایره اش ضیق می شود تنگ می شود تحت فشار قرار می گیرد اما نابود نمی شود بلکه این ظرفیت را دارد که بعد از اینهمه سال بعد از چهارصد سال بقول معررف ظهور و بروز مدرنیته بیاید انقلاب کند بعد از اینکه تازه آنها فکر می کنند دین در صحنه جامعه نابود شد مرگ دین را اعلام می کنند از سال ٢٠٠٠ به بعد اعلام می کنند کلبه الکترونیک هست و دیگر اسم نام نشانی از مذهب و انقلاب دیگر شما جستجو نکن یکدفعه انقلاب اسلامی بمصابه انفجار نوری می آید و اردوگاه شرق و غرب را دچار چالش و شکست می کند. 

و همینطور این چالش ادامه دارد تا ان شاء الله بحث تمدن اسلامی و عصر ظهور. می خواهم بگویم آن عظمت حاج قاسم هست که اسیر، خودش صاحب مکتب است خودش صاحب تفکر است خودش یک مکتب نظری و عملی دارد که راه را از چاه تشخیص می دهد می رود. 

حالا در بحث آخر در عقلانیت آنجا این را مقداری بیشتر باز می کنیم. 

مجری: الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت را می شود از مکتب حاج قاسم استخراج کرد؟ 

ک: ببینید الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت یک بحث نظری دارد یک بحث های فلسفی دارد یک بحث های عملی دارد! 

ولی شما وقتی که می خواهید بیایید بگویید که سبک زندگی غربی چون تمدن غرب آخرش به یک سبک زندگی می رسد یعنی بحث انقلاب فلسفی می شود بحث انقلاب علمی انقلاب صنعتی انقلاب تکنولوژی همه اینها هست بعدش می آید تبدیل به سبک زندگی می شود همین الگوهای خوراک پوشاک مسکن ارتباطات همه اینها را عوض می کند. 

شما می توانید اینجا مطرح کنید که سبک زندگی حاج قاسم سلیمانی مکتب فکری او و سبک زندگی حاج قاسم در مقابل آن سبک زندگی غربی است این را می توانید مطرح بکنید و برای آدم و انسانی که برای آن جامعه آن قشر وسطی که می خواهد پروژه دولت اسلامی را محقق بکند می خواهد خدمت شما عرض کنم که تحقق ببخشد عبور از دولت مدرن به دولت اسلامی و وارد فاز جامعه سازی و تمدن سازی بشود این آدم الگو و مدلش معرفی می کند این آدم می گوید که این انسان تراز آن کسی که مقابل چشم تو است کسی که تو باید از او الهام بگیری و مسیر را جلو بروی حاج قاسم سلیمانی هست. 

حاج قاسم تئوری در واقع تئوری علمی این وسط نیامده ارایه کند اما یک ظرفیتی بروز از خودش داده یک ظرفیتی دارد که می تواند پشتیبان در واقع روحی و در واقع انگیزشی که باشد؟ همین نسل جوانی که می خواهد این الگوی پیشرفت را محقق کند و اصلا واقعا این برکت شهداء است. 

دختر شهید نواب صفوی می گفت که ایشان یک زمانی دمخور بود با شهید چمران شما بهتر از من می دانید در جنگ با همدیگر بودند. وقتی شهید چمران شهید شد دیگر من را خیل راه ندادند می گفت من لباس نظامی پوشیدم با چمران در خط می آمدم. 

می گفت که چمران به من می گفت من پدرت را خیلی دوست داشتم چمران شخصیت علمی است دیگر یکی از مفاخر علمی جامعه ایران است. می گفت من پدرت را خیلی دوست داشتم بعضی شب ها در قبرستان مسگرآباد که بود در تهران بعدا آوردندش قم یواشکی از دیوار قبرستان بالا می رفتم کسی نبود می رفتم سر قبر ایشان می نشستم! شهید چمران از شهید نواب صفوی چه می گیرد؟ انگیزه می گیرد الگو می گیرد وفاداری به اسلام آن شدت آن معنویت آن صلابت آن در چمران جاری  می شود و بعدچمران هم برای خودش یک الگویی است. 

مجری: من یک نکته ای را می خواهم عرض کنم خدمتتان ببینید حالا اشاره کردید به شهید چمران که بهرحال ایشان یک نخبه علمی هست و البته تحصیلاتشان بعضا در آمریکا هم بوده یا عباس بابایی که باز در آمریکا بود یا همین حاج قاسم دارد در مدارسی رشد می کند که قبل از انقلاب و فضای اینطوری هم بوده. ما الان یک وقت هایی دغدغه اسلامی کردن علوم را داریم که می گوییم متون کتاب ها باید اسلامی بشود تا انسان اسلامی رشد پیدا کند. از اینطرف می بینیم یکی مثل حاج قاسم در این درجه می درخشد که بعنوان مکتب از او یاد می شود ولی شاید خیلی با این کتاب های اسلامی هم تحصیلات آکادمیکش لااقل دراین زمینه ها نبوده این چطور ممکن هست ما حصر کنیم در اینکه واقعا فقط باید کتاب ها اسلامی بشود؟ 

ک: بعضی ها این مثال را می زنند می گفتند که حاج قاسم بعد چمران اینها در زمان طاغوت پرورش پیدا کردند ما در زمان انقلاب اسلامی چه پرورش دادیم؟ 

این شوخی کردن با مساله است و به انحراف بردن مساله است. اینهمه از ظرفیت حاج قاسم و شهداء که می گوییم اینهمه نشان دهنده ظرفیت عظیم مکتب اسلام برای تربیت است! ظرفیت عظیم ولایت برای تربیت است یعنی بتعبیر امام یک جمله ای دارد امام خودش می گوید ما باید الگو داشته باشیم بهرحال باید وارد مثلا بحث مباحث جدید بشویم امام حالا نمی خواهم عبارت خاص امام را اینجا بکار ببریم می گوید ما مثلا انقلاب را تثبیت کردیم باید محتوا داشته باشیم 

این خلاها را داریم اما امام می گوید که در همین زمان هم با همین ظرفیت های فعلی هم می شود با استفاده از قرآن می شود اسلام را حاکم کرد در جهان. 

همین ظرفیت های فعلی ما نمی گوییم که همه دین دست ما است مباحث فقه حکومتی و اینجاها خدمت شما عرض کنم که در ادامه در مباحث تکاملی انقلاب اسلامی در رسیدن به تمدن اسلامی خیلی اتفاقات جدید در توسعه معارف دینی اتفاق می افتد همین بحث توسعه معرفت دینی یک بحث استمراری است دیگر مثلا مباحثی که فرض کنید که معارفی که دست شیخ مفید بوده تا بعدش مثلا فرض کنید شیخ انصاری تا الان الان خیلی سطح بالاتری است. 

در واقع یک رشد مستمری هست، امثال شهید چمران شهداء ما حاج قاسم اینها محصول مکتب در واقع اسلام هستتد محصول مکتب امام هستند محصول مکتب تربیتی اسلام و تشیع هستند اینها در بستر در واقع تکاملی جامعه شیعه هست که پرورش پیدا کردند. حالا از این به بعد ما می گوییم همین کفایت می کند؟ می گوییم نه، چون فقط بحث تربیت انسان که نداریم چون شما می خواهید حکومت تشکیل بدهید می خواهیذ تمدن تشکیل بدهید این تشکیل حکومت و تشکیل تمدن یک بعدش حضرت آقا فرمود که تربیت انسان تراز است یک بخشش تولید فکر است! تولید علم است توسعه علمی هست. 

نمی دانم حواب داده شد یا نه؟ 

مجری: درست است من فقط می خواستم این آیه الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا را اینجا بخواهیم تفسیرش کنیم در شخصیت مثل حاج قاسم ها که اینها پرورش یافته مثلا حوزه ها اینها نیستند من یک مثال کمی ساده تر بزنم. 

ک: البته می شود بواسطه حوزه ها 

مجری: بله آنطور که قطعا نفس بزرگان حوزه تربیت شده مکتب اهل بیت و مراجع و بزرگان هستند من بشکل کلاسیکش ساده تر خودمانی تر، شاید از این ادبیات بهتر خوششان بیاید. 

الان اگر بعضی از این شهداء زنده ظاهری بشوند باید بیایند پیش من طلبه مساله شرعی بپرسند من مساله شرعی بیشتر بلد هستم ولی الان ملت می روند پای مزار شهداء حاجت می گیرند ما همینقدر ملت عظیمی که هستند … شاهکار کردیم. 

می خواهم آنجا لنهدینهم سبلنا را بیاورم وسط که اینها که واقعا خالصانه در مسیر خدا رفتند. 

ک: دقیقا همینطور است همین که جاهدوا فینا به همه عظمت حاج قاسم همین است که در بحث جهاد که می رسیم در بحث عرفان حاج قاسم که می رسیم بهتر آشکار می شود بحثش جایگاهش بهتر آشکار می شود، همین است. که جهاد یک ظرفیتی دارد که یک برکاتت خاص خودش را نازل می کند به میزانی که آدم ها در مسیر الهی مجاهدت بیشتری و در واقع تلاش بیشتری بخرج بدهند آن هدایت الهی و آن رشد اتفاق می افتد! درست است. 

مجری: چون شما یک اشاره ای شما داشتید به اسم سلمان و ابوذر می خواهم یک تیکه سیاسی هم بیاندازم یک بزرگواری می گفت که اگر پول سلاح و رسانه را دست سلمان و ابوذر هم بدهی منجر به فساد می شود ولی ظاهرا حاج قاسم ها ثابت کردند که اینطور نیست. 

ک: بله باعث تاسف است واقعا باعث تاسف است این نشان این است که آن معرفت شناسی ما دچار مشکل است دیگر. 

امکانات را در واقع پول و ثروت را دست سلمان و ابوذر بدهید نه تنها دچار مشکل نمی شوند بلکه این ثروت و امکانات را خرج توسعه ملت آقا امیرالمومنین و توسعه اسلام می کنند. 

واقعا مطلق نیست پول دست هر کسی بیایذ فساد می آورد نه بستگی دارد دست که باشد این قدرت این امکانات و این پول دست که باشد! 

مجری: بخواهیم از این بحث مکتب سلیمانی فعلا عبور کنیم می خواهم ببینم اگر ناگفته ای هست از زبان شما بشنویم. می خواهم به این شکل بپرسم فرض کنید ما هیچی از مکتب سلیمانی نمی دانیم! شما چطور این مکتب را برای ما تشریح می کنید؟ 

ک: عرض کردم اگر بخواهیم کل بحث را در پاراگراف در دو سه تا خط بخواهیم جمع بندی کنیم این را گفتیم که حضرت آقا با بحث مکتب سلیمانی خواستند که این شخصیت را بعنوان انسان تراز انقلاب اسلامی بعنوان یک الگو سمبل و یک اسوه حسنه انقلاب اسلامی معرفی کنند تا در واقع الگوی نسل جوان باشد تا با این شخصیت آشنا بشود تا از شخصیت انگیزه و نیرو بگیرد تا خدمت شما عرض کنم که تأسی کند به این شخصیت تا راه او دغدغه او فتوحات او را بشناسد مساله های او را بشناسد و این انگیزه در او ایجاد بشود که خدمت شما عرض کنم که بتواند هر کدام یک سلیمانی کوچکی باشند. 

این ظرفیت انگیزه سازی را دارد این شخصیت. بعد چرا به این نقطه رسید چه در وجود حاج قاسم بود که صاحب این مدال درخشان شد؟ عرض کردیم در چهل سال مجاهدت یک ظرفیت عظیم روحی فکری و رفتاری اعم از آن ایمان، خدمت شما عرض کنم که اخلاص، تواضع، آن عقلانیت ایمانی و انقلابی و آن خصوصیاتی که در ابعاد روحی فکری و رفتاری حاج قاسم شمردیم آن وفاداری به آرمان های انقلاب اسلامی آن شدت و تکاپو برای تحقق آرمان های انقلاب اسلامی اینها را گفتیم می تواند الگو و مدل همه باشد. 

حالا اینجا بحث هایی عزیزان در این مدت زحمت کشیدند مباحثی را مطرح کردند صاحبنظران در رابطه با مکتب سلیمانی که اصلا تعریف مکتب چیست و این ارکان مکتب حاج قاسم چیست این اصول مکتب حاج قاسم چیست مثلا دیدم که اشاره شده مثلا ارکان مکتب حاج قاسم چهارتا چیز هست ولایت مداری هست، اخلاص او هست مقاومت در برابر دشمن و فروتنی در برابر مردم همان اشداء علی الکفار رحماء بینهم! اینها این اشداء علی الکفار رحماء بینهم و این اخلاص و این ولایت مداری ارکان اولی اصلی در واقع مکتب و اندیشه حاج قاسم هست. بعضی ها می گویند که حاج قاسم شاگرد مکتب اسلامی است پرورش یافته مکتب انقلاب اسلامی اگر اصول حاکم بر مکتب حاج قاسم را می خواهید نگاه کنید شما باید ببینید که اصول و مبانی انقلاب اسلامی چیست. لذا اصول انقلاب اسلامی چیست؟ آنکه روبنای انقلاب اسلامی و شاخص در واقع موفقیت انقلاب اسلامی، آیا انقلاب اسلامی در مسیر خاص خودش دارد درست حرکت می کند یا نه؟ این اصول عبارتند از ولایتمداری مردم داری عدالت خواهی استقلال طلبی ظلم ستیزی استکبار ستیزی، این خدمت شما عرض کنم که توجه به استقلال و اقتدار ایران اسلامی پنج شش تا اصولی هست که انقلاب اسلامی اینها را باید همواره دنبال بکند. اینهل مطالبی است که مطرح می شود. 

ولی من بنظرم می رسد همین که عرض کردم آن شاکله اصلی شخصیت ایشان را آن ابعاد روحی فکری و عملی و رفتاری او را توجه داشته باشیم ظرفیت هایی که در حاج قاسم ایجاد شده آن عقلانیتش اینها را بسط پیدا بکنیم دیگر این ابعاد مکتب روشن می شود ما خود همین عقلانیت در واقع حاج قاسم عقلانیت انقلابی و ایمانی اش را توضیح بدهیم خودش در واقع یک مکتبی هست مکتب عقلانی حاج قاسم. 

خدمت شما عرض کنم آن اصول رفتاری اش آن مردم داری اش آن تواضعش را همان نکاتی که اشاره کردید ایشان ظاهرا صاحب خانه هم نبود در منزل سازمانی زندگی می کرد دنبال مدرک نرفت دنبال تحصیلات خاص دانشگاهی نرفت همان در رزومه اش هم نوشته که دیپلم! دیپلمی که باید صاحبنظران و خدمت شما عرض کنم که اساتید بیایند پای درس این مکتب. 

و بنظرم می رسد که این سوالات بعدی که شما مطرح می کنید ما هر چقدر به سوالات می پردازیم این ابعاد مکتب حاج قاسم روشن تر می شود. 

من فکر می کنم این اندازه کافی باشد. 

مجری: اگر بخواهیم در بحث شکلگیری شخصیتی مثل حاج قاسم وارد شویم چه سیر تربیتی ای طی کرد حاج قاسم که به اینجا رسید بعنوان یک مکتب معرفی می شود. 

می خواهم به یک مدل دیگر این سوال را مطرح کنم یک موقع هست که افراد شناخت دارند راجع به خیلی از مسائل می فهمند حق چیست باطل چیست می توانند دهها ساعت درباره اش حرف بزنند یا کتاب بنویسند. اما اینکه اراده هم داشته باشند که طرف حق باشند و سلوک فردی و اجتماعی شان هم بر مبنا حق حرکت کند کمی سخت است. چطور می شود کسی مثل حاج قاسم به اینجا می رسد؟ 

ک: ببینید سوال واقعا از آن سوال های خیلی زیبا است که در تبیین شخصیت حاجی و مکتب حاج قاسم اثر دارد. 

سوال این هست که مسیر تربیت حاج قاسم چه بود بستر تربیت حاج قاسم چه بود چه شد حاج قاسم به اینجا رسید به این نقطه رسید که البته می شود سوال کرد چه شد که زین الدین زین الدین شد چه شد که احمد کاظمی احمد کاظمی شد و همینطور بیاییم جلو. 

ببینید دو سه تا عوامل را باید دید بله تربیت خانوادگی محیط خانواده قطعا موثر است محیط سنتی منطقه روستا آن ارزش ها حتما موثر است نان حلال پدر شیر طیب و حلال مادر حتما موثر است. یک جا دیدم که حاج قاسم فرمود پدرم یک لقمه حرام یا یک گندم حرام وارد خانه ما نکرد! مادر همینطور!  علیرغم در واقع فقر اقتصادی اما یک غنای معنوی یک باطن خوب قوی توکل توسل عزت مناعت طبع که حاج قاسم در این محیط پرورش پیدا می کند. 

اگر بخواهیم بررسی کنیم خیلی از آدم ها خیلی شخصیت ها طلبه ها روحانیون گمنام معلم ها اینها بزرگان در شکل گیری شخصیت و تربیت موثر هستند. اما اینها همه فرعی است بنظرم، خیلی ها اینها بهرمند هستند خیلی از پدر مادرها خوب و لقمه حلال و نان حلال و این حرف ها دارند بهره می برند اما حاج قاسم نمی شوند. عامل اصلی تربیت حاج قاسم چه بود؟ حاج قاسم در کدام پرورشی چه بستری شد حاج قاسم؟ بدون تردید انقلاب اسلامی. 

یعنی در واقع پدر معنوی حاج قاسم انقلاب اسلامی و امام است. اگر انقلاب اسلامی نمی شد ما حاج قاسم نداشتیم اگر انقلاب اسلامی حسین برنسی حداکثر یک بنای خوب و مومن و حلال خور بود! احمد متوسلیان یک دانشجوی خوب بود حاج همت یک معلم خوب بود مهدی زین الدین شاید یک پزشک متدین خووب می شد حاج حسین خرازی مثلا همینطور بعضی هایشان شاید یک کاسب خوب می شدند یک مهندس خوب می شدند. 

چه اتفاقی افتاد که یکدفعه این ظرفیت های اینها بروز پیدا کرد؟ استعدادهای اینها شکوفا شد، شد حاج قاسم سلیمانی کارمند سازمان آب کرمان شد حاج قاسم سلیمانی بزرگ ژنرال عرصه میدان های نبردی که نظر کارشناسی اش همه کارشناسان نظامی دنیا را تحت شعاع خودش قرار می دهد و تسلیم و متواضع می کند، انقلاب اسلامی. 

ببینید شما دیدید مثلا حالا نکته جالبی هست بعضی وقت ها در فیلم ها عکس ها، عکس های قدیمی سرداران ما را ببینید قیافه ها تیپشان چطور است لباسشان مدل مثلا آرایش مویشان چه شکلی است؟ مثل بقیه مردم است. 

یک بحثی است بقول عزیزان تعین ها در شرایط است یعنی اینکه آدم چه می شود آن لباسش خوراکش پوشاکش اقتصادش این تیپش این در شرایط است که رقم می خورد. 

اگر نظام طاغوت می خواهم این را بگویم نظام طاغوت که حاکم باشد زمستان که حاکم باشد ظلمت که حاکم باشد آن دانه جوانه نمی زند میوه نمی شود نمی دهد تبدیل به میوه نمی شود محصول نمی دهد. 

اگر ولایت طاغوت بر جامعه حاکم باشد زمستان در واقع و آن ظلمت طاغوت بر عالم حاکم باشد استعدادهای آدم ها رشد نمی کند و ما امر فرعون برشید! رشد در ولایت انبیاء الهی است در ولایت طاغوت نیست. 

در سوره نور ببینید تعبیر عجیبی دارد می گوید اینقدر در این ولایت طاغوت اینقدر دریای تاریک ظلمانی می گوید اذا اخرج یده لم یکد یراه دستش را که درمی آورد در این فضا دست خودش را نمی بیند. پس استعدادها ظرفیت ها امکانات خودش را هم نمی تواند ببیند و نمی تواند استفاده بکند. 

عظمت امام عظمت انقلاب اینجا است که می آید آن بستر را می شکند آن فضا را می شکند آن شرایط را تغییر می دهد آن زمستان را تبدیل به بهار می کند در این شرایط در شرایط انقلاب یک نوری دمیده می شود آن ظلمت می رود کنار فطرت ها چه می شود؟ فطرت ها بیدار می شود در این بستر ظرفیت ها و استعدادهای امثال حاج قاسم سلیمانی شکوفا می شود. اگر انقلاب اسلامی نبود قطعا این ظرفیت ها به بروز نمی رسید عامل اصلی تربیت حاج قاسم اینکه حاج قاسم حاج قاسم سلیمانی قاسم سلیمانی کرمانی می شود قاسم سلیمانی سردار بین المللی جهان اسلام، انقلاب اسلامی است قیام امام است. غیر از این نیست. 

روایت هست که می گوید پیامبران می آیند آن دفائن العقول را رشد می دهند امام زمان علیه السلام می آید عقول انسان ها چهل برابر می شود رشد می کنند این رشد در این ولایت است لذا خدمت شما عرض کنم که رشد در ولایت است. امام کاری می کند که این استعدادها آشکار بشود کار امام کار پیامبرگونه است پیامبران استعدادها را آشکار می کنند عقول را رشد می دهند امام هم کارش همین است. 

امام یک تعبیری حقیر داشتم پیامبر عصر مدرنیته واقعا امام پیامبر این دوران این دورانی که تئوری مرگ دین اعلام شده بود این دورانی که فکر می کردند کار دین تمام شده است دورانی که در رمان هایشان در کتاب هایشان در نظریاتشان می گفتند دیگر از سال ٢٠٠٠ به بعد دیگر دین را در موزه ها جستجو بکن و واقعا باورشان شده بود که آینده جهان در واقع آینده حاکمیت مطلق تکنولوژی بر اخلاق هست از ایمان دیگر نام و نشانی نیست از مذهب نام و نشانی نیست واقعا باورشان شده بود واقعا تئوری مرگ دین را اعلام کرده بودند امام در این عصر پیامبر مدرنیته بود پیامبر عصر مدرنیته بود آمد بساط مدرنیته را بهم بزد. حسنین هیکلی تعبیری دارد می گوید گویی گلوله ای است که از صدر اسلام شلیک شده بعد از چندین قرن دوباره سپاه علی را رهبری کند. روزنامه توریسی بعد از انقلاب اسلامی  می نویسد که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ملت ایران را برای یاری اسلام برگزیده است!! 

این کار امام بود این یک نکته، لذا یک فیلمی من دیدم خیلی خوشم می آمد پخش بکنید خیلی زیبا است دیدار امام با پاسداران قم است امام در یک پنجره ای ایستاده پاسدارها هم نشستند امام دارد می گوید من چقدر چهره های شما را قیافه های نورانی شما را دوست دارم و اینها هم بلند بلند گریه می کنند همه اش ما قربان تو برویم ما فدای تو بشویم. خودشان می فهمند که آن جوانانی بودند که آن ظلمت طاغوت را درک کردند و می فهمند با نور امام با نور انقلاب اسلامی وارد عرصه حیات طیبه شدند. 

امام فتح القلوب کرد فتوحاتی معنوی برای آدم ها باز کرد نه تنها ایران بلکه خیلی این پیام امام را شنیدند در واقع بارقه انقلاب اسلامی به آنها رسید نورانی شدند روشن شدند. 

لذا من یک نکته ای دیگر تا بحث بیدار شدن فطرت ها و این حرف ها، یک نکته مهم دیگر هم که باید به آن توجه بشود این است که بعضی این چیزها در دایره فهم ما و در دسترس ما نیست. ببینید این شهداء و این بزرگان اولیاء الله و احبائه! اصفیاء الله و اودائه اینها برگزیده خدا هستند گویی اینها اصحاب آخرالزمانی هستند خدا اینها را نگه داشته بعنوان ذخیره ای که در این عصر امام خمینی ذخیره عالم تشیع در این دوران بود شاید علامه امینی می گوید. خدای متعال ذخیره گذاشته برای قرن چهارده هجری برای آماده سازی ظهور خدا خودش تربیت کرده و خدا خودش به موقع در این عصر آورده. 

کتاب چزابه را نمی دانم خواندید یا نه دو تا خاطره خیلی زیبا دارد بکار ما می آید این دو تا خاطره که خیلی هایش هم دست ما نیست از جای دیگر مدیریت می شوذ سیستم خدا انتخاب شده است. فتح الله جعفری می گوید که ما برای عملیات فتح المبین رفتیم پیش حضرت امام نگران بودیم دغدغه داشتیم چون عملیات قبلی ما محدود بود شهداء ما محدود بودند حالا می خواهیم یک عملیاتی طراحی کنیم که ما فکر می کنیم که در محاسبات ما ده هزار تا شهید می دهیم و ما نمی توانیم این ده هزار شهید را تحمل کنیم و خونشان را گردن بگیریم. به امام گفتیم که ظاهرا محسن رضایی به امام می گوید فرماندهان این دغدغه را دارند می ترسند! که ده هزار تا شهید در عملیات داده بشود. بعد امام گفت کسی شهید بشود نشود اصلا دست شما نیست تعبیرات کتاب ببینید دقیقا چه گفته. 

یک نکته ای من یادم مانده در کتاب می گوید و شاهد مثال بحث ما اینجا است گفت امام فرمود آنهایی که جنگ را مدیریت می کنند اسمشان در لوح محفوظ ثبت است!!! روایتی هست که طرف می آید اسامی شهداء را می بیند در کتابی که ظاهرا دست امام سجاد علیه السلام یا امام صادق علیه السلام دست نه، حالا بگذریم این را پخشش نکنید… 

امام می فرماید که در لوح محفوظ اسم اینها ثبت است. بعد همین جا یک خاطره می گوید که در بحث ما است شک دارم که سردار رشید یا شهید صیاد شیرازی به امام می گوید امام من در این جنگ دارم معجزه می بینم می گوید چه می بینی؟ می گوید که مسعود نیاکی سرلشکر رژیم طاغوت نظام طاغوت که آنجا پرورش پیدا کرده در دعای باز شک از من است در دعا توسل است یا زیارت عاشوراء است از همه بیشتر گریه می کند و امام خیلی زیبا می گوید امام می گوید این همان بازگشت انسان است به فطرت خویش. چطور نیاکی فرمانده لشکر نظام طاغوت به فطرت خودش برگشت در انقلاب اسلامی. 

انقلاب اسلامی فطرت ها را لذا آن بارقه انقلاب اسلامی رفت در آفریقا بذر انقلاب اسلامی پاشیده شد در آفریقا امام بعد از جنگ در پیام قطعنامه گفت که جنگ ما بیداری آفریقا را در پی خواهد داشت، که می فهمید که می توانست حدس بزند؟ اما امام می فهمید چکار کرده می فهمید این پیام انقلاب این عطر و بوی انقلاب هر جا که برود آدم ها را زنده می کند تربیت می کند متحول می کند این فطرت ها را بیدار می کند! می شود زکزاکی و بیست میلیون شیعه. 

و من اعتقاد دارم ای فقط نیجریه نیست این نمی شود فقط رفته باشد در نیجریه نه در کل آفریقا پخش شده. آنجا یک باغبانی بنام زکزاکی بود که این را پرورش داد! یک شخصیتی بود که پای آرمان های انقلاب اسلامی فداکاری کرد شش تا شهید داد تا این فضا را به ظهور و بروز رساند قطعا جاهای دیگر هم هست آدم خاص خودش را می خواهد شرایط خاص خودش را می خواهد. 

وقتی که این پیام انقلاب اسلامی این جهاد و شهادت یک اکسیری است وقتی که می رود در سواحل لبنان که قدیم هر کس می خواست خوشگذارنی کند فساد کند می رفت در ساحل لبنان، این پیام انقلاب اسلامی آنچنان جذاب است آنچنان فطرت ها را بیدار می کند آنچنان پرورش دهنده است آنچنان تربیت کننده است که از همان سواحل لبنان که تعبیه شده بود بسترسازی شده بود برای فساد از درونش عماد مغنیه می آید از درونش حزب الله لبنان بهترین جوان ها معنوی ترین جوان ها. 

مجری: نکته ای بعنوان سوال می خواهم خدمتتان طرح کنم. 

ک: وصیت حاجی را هم بگویم آن نگاه حاج قاسم به خدمت شما عرض کنم که، یک چیز می خواهم بگویم که در وصیت حاج قاسم یک نکته بسیار زیبایی است یک نگاه تقویت می کند. 

خداوندا تو را سپاس که مرا، این مکتب این معرفت، خداوندا تو را سپاس که مرا صلب به صلب قرن به قرن از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم! 

همان که اصفیاء الله و اودائه است خدای متعال حاج قاسم را نسل به نسل صلب به صلب آورد در این دوران در دورانی که اسلام به او نیازمند هست در این دوران فداکاری کند. 

پس اصل بحث همین است که در واقع انقلاب اسلامی مهم ترین عامل در واقع پرورش و تربیت حاج قاسم و نسل سلیمانی ها است. 

مجری: یک نکته ای هست حاج آقا انقلاب اسلامی قطعا بستر شکوفایی فطرت ها هست اما ظرف وجودی خود افراد هم مطرح است خیلی ها در همین آمدند و رفتند و سیراب نشدند تشنه هستند هنوز ولی یکی مثل قاسم سلیمانی بلد است چطور از این ظرف استفاده کند سیراب کند خودش را راهش را برود. 

ک: دقیقا همینطور است عرض کردم اولش اینها ظرفیت هایی دارند ظرفیت های خاص هستند یک ایمان خاص یک ظرفیت هایی که عرض کردم بعضی هایش مثالی که زدم بعضی هایش واقعا با آن محاسبات عادی و مادی قابل فهم نیست اینهمه ظرفیت حاج قاسم از کجا ایجاد شد؟ یک بحث هایی قطعا خدادادی هست حالا می خواهیم خیلی ببریم یک بحث هایی بهرحال برمی گردد به امتحانات و برمی گردد به عوالم دیگر که خدا چرا این ظرفیت ها و این استعداد را به ایشان داد اینها یک بحث دیگر است نمی خواهم وارد آن عرصه بشویم قطعا همینطور است. 

استعدادها و ظرفیت هایی داشتند و بعد در این بستر در این محیط این استعدادها و ظرفیت ها شکوفا شد. اگر انقلاب اسلامی نبود اگر امام نبود این ظرفیت ها شکوفا نمی شد. 

مجری: بعد ما چکار کنیم که حالا مثل سلیمانی داشته باشیم تکثیر کنیم حاج قاسم را ؟ 

ک: حالا می آییم سراغ در واقع نقطه تکمیلی این بحث. انقلاب اسلامی بستر پرورشی حاج قاسم بود درست است؟ این را اگر به تفاهم برسیم و قبول کنیم مسیر تکثیر حاج قاسم ها هم دقیقا همین استمرار و تکامل انقلاب اسلامی مگر انقلاب اسلامی حاج قاسم پرورش نداد؟! برای ادام حاج قاسم ها هم استمرار و تکامل انقلاب اسلامی است. 

انقلاب اسلامی حاج قاسم پرورش داد اینکه استمرار و توسعه انقلاب اسلامی حضور انقلاب اسلامی در میدان های جدید امام یک انقلاب کرد یک دفاع مقدسی شد نسل عظیم در واقع سرداران و حاج قاسم ها و حاج قاسم سلیمانی شکوفا شد درست است؟ و بعد انقلاب اسلامی در این چهل سال در عرصه های جدیدی حضور پیدا کرد در میدان های جدید میدان های مقاومت در شامات حضور پیدا کرد در این بستر دوباره نگاه می کنیم می بینیم که در این بستر حججی ها پرورش پیدا کردند درست است؟ ابوحامدها پرورش پیدا کردند رضا بخشی ها پرورش پیدا کردند عمار حلب شیر حلب محمد خانی پرورش پیدا کرد درست است؟ فرمانده شهید حججی بود فرمانده حیدریون بود شهید مرتضی یادم رفته فامیلش شهید بزرگواری که حاج قاسم هم، بچه شمال بودند آنجا از نوابغ جنگ و نوابغ سپاه قدس بودند خیلی هایشان هنوز آشکار نشده شخصیت هایشان. محمد جنتی! معروف به حیدر! محمد خانی، فرمانده تیپ سیدالشهداء! 

ببینید ما تکثیر سلیمانی هم باز همان انقلاب اسلامی است حضور انقلاب اسلامی در میدان های جدید توسعه انقلاب اسلامی شدت درگیری انقلاب اسلامی با دنیا کفر در این بستر پرورشی فراهم می کند که نسل قاسم سلیمانی ها را تکثیر می کند. 

در سازش قاسم سلیمانی ها ایجاد نخواهد شد یعنی نسل گم می شود! در شدت درگیری است در جنگ است نمی گویم فقط جنگ نظامی نه، در درگیری است در درگیری جنگ سخت است جنگ نرم است در حوزه سیاسی است فرهنگی است اقتصادی است در جنگ رسانه است اگر آدم هایی که می آیند این وسط آن انگیزه را داشته باشند آن ایمان را داشته باشند آن روحیه جهادی را داشته باشند بخواهند تقابل کنند مقابله کنند اصلا در این بستر عرض کردم وقتی که تنور جنگ داغ می شود شما محصولش را در آفریقا می بینید محصولش را در سواحل لبنان می بینید محصولش را در غزه می بینید. 

اتفاقی نیست که نسل ارتش بین المللی جهان اسلام شکل می گیرد شما زینبیون را دارد فاطمیون را دارید حیدریون را دارید درست است؟ حشدالشعبی شکل می گیرد دفاع وطنی در سوریه شکل می گیرد انصارالله شکل می گیرد عبدالملک حوثی ها می آیند وسط میدان اینها از کجا پیدا شدند؟ اینها در ادامه درگیری انقلاب اسلامی با دنیای کفر. 

مجری: باور به ستیز ناتمام حق و باطل. 

ک: همین است و این معجزه انقلاب اسلامی و معجزه حضرت آقا است. 

مجری: آدم های خنثی آدم هایی که روحیه خنثی و بی تفاوت داشته باشند قاسم سلیمانی نمی شوند. 

ک: قطعا اولش ایمان است اخلاص است آن انگیزه است آن آرمان خواهی آرمان خواهی خیلی مهم است. آرمان طلبی آرمان خواهی اهداف انقلاب اسلامی را باور داشتن و برای اهداف انقلاب دویدن و جنگیدن و شهید شدن! شهید شدن و مجاهدت کردن این نکته اش مهم است. 

پس بنابراین خدمت شما عرض کنم که تداوم و استمرار و تکامل انقلاب اسلامی در این شدت درگیری با نظام کفر اتفاق افتاده. 

بعضی ها متوجه استراتژی رهبری نیستند می گویند چرا همه اش آقا به آمریکا گیر می دهد صلح کنیم برویم کنار دیگر آمریکا متوجه نیستند. که دوام و بقاء انقلاب اسلامی اینکه انقلاب اسلامی در مسیر خودش درست برود خط سیر خودش را درست برود در ریل خودش حرکت کند منحرف نشود و در این بستر فطرت جوامع دیگر را شکوفا کند آن روحیه عزت و غیرت جامعه اسلامی را شکوفا کند آن روحیه ظلم ستیزی و شجاعت را در آنها شکوفا بکند و در کنار خودش پدیده انصارالله یمن را هم رقم بزند اینها در همین روحیه مبارزه و آن برائت بحث تولی و تبری است آن برائت از دشمن است. وگرنه در فضای سازش با دشمن قطعا همه این رشدها و در واقع شکوفایی ها چه می شود؟ متوقف خواهد شد. 

مجری: من یک تعبیری از فرمایش شما می خواهم بکار ببرم ببیند این تعبیر من درست است؟ من اینطور متوجه شدم که الان ایستادگی و نبرد با آمریکا صرفا یک رویکرد سیاسی نیست اتفاقا یک رویکرد تربیتی است و باعث رشد انسان هایی می شود که فطرت را اصل می دانند. 

ک: قطعا همینطور است. 

اینکه حاج قاسم اینقدر انقلاب اسلامی برایش مهم است برای چیست؟! چون حاج قاسم حالا می خوانم تعابیر حاج قاسم را در رابطه با انقلاب اسلامی را. چون حاج قاسم با ما فرق می کند در این چهل سال در وسط میدان نبرد عمق استراتژی انقلاب اسلامی را دیده آن پرورش انسان ها در بستر انقلاب اسلامی را دیده. 

اینکه پیام انقلاب اسلامی عطر انقلاب اسلامی نور و بارقه انقلاب اسلامی این دعوت به بیداری فطرت انقلاب اسلامی حاج قاسم در آفریقا دیده در یمن دیده در بحرین دیده در غزه دیده در لبنان دیده. در همه جا در جهان اسلام دیده و می بیند با تمام وجود لمس می کند که رهبری و مدیریت امام برکت خون شهداء آن ایستادگی درگیری با دنیا کفر چه تاثیری در بیداری جهان اسلام دارد می گذارد! در بیداری فطرت ها دارد می گذارد و شکل گیری پروژه ان شاء الله امت اسلامی دارد می گذارد و برکات بینظیری حالا واقعا امروز نگاه می کنید می بینید که یک اتفاق عجیبی که افتاده به برکت انقلاب اسلامی شهداء و این مجاهدت ها و شهداء مدافع حرم و حاج قاسم هم خیلی نقش داشته امروزه در جامعه جهانی و در جهان اسلام بین تفکر اسلام ناب با نمایندگی ایران با اسلام آمریکایی با نمایندگی ترکیه و عربستان و اینها تفاوت و تمایز اتفاق می افتد. 

قبلا اینطور نبود قبلا این بصیرت نسبت واقعا به دین و اسلام ناب وجود نداشت! امروز واقعا در جامعه اسلامی نخبگان جامعه اسلامی مقایسه می کنند مثل اینکه دو تا اسلام هست یک اسلام با قرائت ایرانی حالا می گویم مثلا نماینده اش شیعی و اسلام در واقع مقاومت که امام دارد شخصیت هایش امام است! آقا است سید حسن نصرالله هست حاج قاسم است عماد مغنیه است عبدالملک حوثی است و مثلا و از آنطرف ما نگاه می کنیم اردوغان را داریم می بینیم و از اینطرف شخصیت هایی مثل زرقاوی و ابوبکر بغدادی و اینها را. از اینطرف که نگاه می کنیم می بینیم اسلامی که دارد ارایه می کند واقعا سوال برایش ایجاد می کند می گوید یک انقلاب اسلامی ایجاد شده با این ظرفیت ها با این اقتدار با این معنویت با این ظرفیتی که در برابر دنیای کفر خودش را حفظ کرده این چه ظرفیتی است چه چیزی است چقدر با معنوی است چقدر با مرام است چقدر رحمانی است نگاه می کند در لبنان می بیند که مسیحی و یهودی و غیرمسلمان و مسلمان و شیعه و سنی همه زیر چتر حمایتی حاج قاسم شکل گرفتند امنیت کلیساهایشان و نمی دانم فلانشان دیر و کنیسه شان از این تفکر است. از آنطرف در جریان تکفیری خودشان به خودشان رحم نمی کنند راحت سرمی برند! 

در این تفکر کدام جریان بزرگ می شود؟ کدام پیام با فطرت آدم ها مطابق است؟ این است دیگر. 

بخوانم، اینکه حاج قاسم انقلاب اسلامی خیلی برایش مهم است با تمام وجودش این برکت انقلاب اسلامی در پرورش امثال خودش و شهداء و بیدارب فطری و بیداری اسلامی که دارد اتفاق می افتد بیداری معنوی که دارد اتفاق می افتد حاج قاسم چون وسط میدان است قشنگ دارد لمس می کند. 

می خوانم چند تایش را، جمهوری اسلامی مرکز اسلام و تشیع است امروز قرارگاه حسین بن علی ایران است! بدانید حمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند دیگر حرم ها می ماند اگر دشمن این حرم را از بین برد حرمی باقی نمی ماند نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمدی. چقدر این جایگاه جایگاه محوری انقلاب اسلامی که همه مقاومت ها و همه معنویت ها به این نقطه وصل است. 

چه شما که بعنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما بعنوان سنی اعتقاد عقلی دارید، چقدر قشنگ تقسیم می کند، بدانید به دور از هرگونه اختلاف برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید خیمه خیمه رسول الله است اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی آتش زدن و ویران کردن این خیمه است دور آن بچرخید والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید بیت الله الحرام و مدینه حرم رسول الله و نجف کربلا کاظمین سامراء مشهد باقی نمی ماند قرآن آسیب می بیند. 

خیلی عجیب است قسم می خورد والله والله والله والله والله مهم ترین محور محاسبه در قیامت انقلاب اسلامی است مهم ترین سوالی که از تو می کنند برای این انقلاب اسلامی چکار کردی؟ حاج قاسم این ایمان این ارادت این بصیرت این عمق شناخت انقلاب اسلامی را در میدان های بیرونی دیده تاثیرش را دیده تاثیرش را در تربیت افراد تربیت شهداء تربیت نسل خودش این را دیده و بعد در این چهل ساله تاثیر این انقلاب اسلامی را در این بیذاری فطری معنوی در جهان اسلام خودش حضور میدانی داشته و می بیند و محوریت انقلاب اسلامی. 

لذا شما خیلی عجیب است خطاب به جناح ها حاج قاسم جناحی بود؟! حاج قاسم کجا جناحی بودء؟!! حاج قاسم انقلابی بود. جناح های سیاسی دارد می گوید این تعبیرش را باید دوستان بخوانند اما خطابش به جناح های سیاسی است می گوید اصلاح طلب اصولگرا فلان اگر عمل شما و کلام شما یا مناظره های شما به نحوی تضعیف کننده دین و انقلاب بود ای گروه های سیاسی اگر در منظره هایتان امقلاب و دین را تضعیف کردید که متاسفانه کردند بدانید شما مغضوب نبی اکرم اسلام و شهداء این راه هستید. خیلی تعبیر سنگین است، این آدم جناحی است؟ این آدم دارد به جناح های سیاسی خطاب می کند می گوید اگر انقلاب اسلامی را تضعیف کردید مغضوب پیامبر هستید! مغضوب شهداء هستید! 

مرزها را تفکیک کنید نسبت خودتان را با انقلاب اسلامی با ولایت روشن کنید. بعد باز در همین وصیت می گوید اگر این انقلاب آسیب ببیند حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود! دیگر به زمان شاه هم برنمی گردیم دشمن سعی می کند دیگر اینجا کفر   بی دینی را جریان بدهد ترویج کند. 

من اینجا خیلی مثال دارم انقلاب اسلامی واقعا زلزله ایجاد کرده داعش شرق و غرب را دچار چالش کرد و یک بیداری فطری و معنوی ایجاد کرد و برای خیلی از بزرگان در واقع میدان های مبارزه دنیا برای کسانی که ایدئولوژی آنها اسلامی نبود ایدئولوژی چپ داشتند سوسیالیستی مارکسیستی بود اینها برایشان سوال ایجاد کرد. 

فیدل کاسترو می گوید که من هیچگاه با سرمایه داری سازش نخواهم کرد اما باید ببینیم الگوی اقتصادی که امام خمینی می گفت چیست من حاضر هستم آن را پیاده کنم. 

کتاب خط مقدم حاج حسن طهرانی اعلی الله مقامه هست که واقعا هم شخصیت حاج قاسم را از آن کسانی که بسیار حضرت آقا سه صفت بزرگ دانشمند پارسا عابد! در رابطه با حسن طهرانی مقدم گفت ایشان را واقعا شخصیتش جای کار دارد در کتاب خط مقدم شکل گیری بحث موشکی. آنجا یک خاطره خیلی قشنگی هست از آقای رفیق دوست می گوید رفتند پیش آقای کیمیسونگ ایشان من را در آغوش گرفت من تعجب کردم ایشان رهبر است من یک وزیر ساده هستم نباید اینقدر من را تحویل بگیرد طبق پروتکل های ملاقات های سیاسی. 

بعد به من گفت که می دانی چرا اینقدر من شماها را دوست دارم؟ گفتم نه، گفت که ببین خیلی تعبیرش زیبا است، گفت ببین من در بیست سال بیست و پنج سال مبارزه فقط موفق شدم من کیمیسونگ موفق شدم یک لگد به ساق آمریکا بزنم در این دعوا در همین حد من بیشتر نتوانستم به آمریکا ضربه بزنم اما شما با انقلاب اسلامی خودتان قلبش را نشانه گرفتید، یعنی چه؟ یعنی شما می توانید این را بکشید می توانید این نظام را ساقط کنید من نمی توانم من حداکثر یک لگد به پایش توانستم بزنم شما می توانید نابودش کنید می توانید عالم را از شر این نظام در واقع سرمایه داری ظالمانه نجات بدهید. بعد آنجا نکته زیبایی می گوید چرا؟ می گوید چون شما با ایدئولوژی وارد شدید شما با اسلام وارد شدید و من مشتاق هستم که در رابطه با اسلام مطالعه کنم. 

بیداری فطری، ارتقاء وجدان ایجاد کرد، علامت سوال در ذهن های عموم مردم گذاشت، خصوصا نخبگان بزرگان. البته در تکثیر سلیمانی و نمونه های در واقع سلیمانی های کوچک و آدم های تراز در این نسل قطعا همین نکته ای که الان دوستان زحمت می کشند و حضرت آقا گرایش را دادند یعنی تبیین مکب سلیمانی قطعا موثر است. 

مجری: ما بعنوان مجموعه وارثون یا مجموعه های مرتبط با جبهه فرهنگی انقلاب اینها چه وظیفه و رسالتی در این خصوص دارند که باعث شوند مثل سلیمانی ها زیاد شوند. 

ک: یک بحثش همین است عرض کردیم ببینید اگر در همین روالی که بحث کردیم خدمتتان بخواهم جواب بدهم همین است عظمت انقلاب اسلامی را در چشم دوستان بزرگ کنید. 

تبیین مناسب نسبت به انقلاب اسلامی داشته باشند بفهمند جایگاه انقلاب اسلامی و نسبت خودشان با انقلاب اسلامی. تکلیف و وظیفه که نسبت به انقلاب اسلامی دارند چیست حاج قاسم این را خوب فهمید آن عظمت و بزرگی انقلاب را با تمام وجود از بن دندان لمس کرد لذا خودش را وقف مسیر انقلاب اسلامی کرد یک بحثش همین است 

و طبیعتا عرض کردیم حضرت آقا می خواهد الگو بدهد سمبل بدهد می خواهد اسوه حسنه بدهد طبیعتا در تکثیر سلیمانی تبیین مکتب سلیمانی حتما موثر است. یک کار واقعا باارزشی است که دوستان دارند انجام می دهند. 

کار کردن روی ابعاد شخصیتی ایشان معرفی این الگوی ناب و محصول فاخر در این زمینه ارایه کردن قطعا موثر است مساله ها و دغدغه های جناب حاج قاسم سلیمانی را واکاوی کردن! بتوانیم منتقل بکنیم آن دغدغه ها و در واقع آن دلسوزی های حاج قاسم را نگاه حاج قاسم به ولایت نگاه حاج قاسم به انقلاب اسلامی اینها را منتقل کردن به نسل جوان! که واقعا برایش سوال پیش بیاید یعنی اینقدر انقلاب مهم است اینقدر انقلاب بزرگ است که انقلاب اسلامی را حرم می داند؟ اینقدر دارد بزرگ است پس ما هنوز انقلاب را نشناختیم که ایشان شش بار قسم جلاله می خورد که والله والله والله والله والله والله مهم ترین محور محاسبه در قیامت انقلاب اسلامی است. اولین سوالی که از آدم می کنند حالا می گوید اولین سوال نماز است از اینطرف در فضای اجتماعی اولین سوال این است که برای انقلاب چکار کردی چه فداکاری در رابطه با انقلاب اسلامی کردی چه خدمتی به انقلاب کردی بی تفاوت بودی؟ 

یعنی اگر فقط رفتی دنبال نماز اما کاری به انقلاب نداشتی بهرحال باید دغدغه داشته باشیم که مشکل برایمان ایجاد نشود. 

مخصوصا خدای ناکرده اگر کسی اهل نماز باشد و بعد با این انقلاب مخالف باشد موافق نباشد این دیگر حالا بحثش جدا است که بهرحال دچار مشکل می شود. 

شما نگاه می کنید ببینید همین نسل جدید شهداء و مدافعین حرم وقتی که واکاوی می کنید شهید حججی را وقتی شخصیتش را واکاوی می کنید دقیقا تحت تاثیر حاج احمد کاظمی است! تحت تاثیر شهداء است شخصیت راهیان نوری هست! 

مجری: قاسم سلیمانی می گوید یک همت و باکری دیگری پیدا کردم در همین محمدخانی. 

ک: من برایش صدقه می دادم یک موقع من به دوستان می گفتم خواندن کتاب شهید محمدخانی برای مسجدی ها و هیئتی ها از نان شب واجب تر است! این آدم یک هیئت دار تراز انقلاب اسلامی است واقعا اینطور است. ظرفیت ها این شخص کجا شکل گرفته؟ نگاه می کنیم ظرفیت هایش در همین راهیان نور! در این هیئت های امام حسین در این خدمت کردن برای شهداء یادواره گرفتن برای شهداء. کار تشکیلاتی کار ستادی اینها را نگاه می کنیم با آن نگاه انگیزشی اش را نگاه می کنیم می بینیم در همین هیئت ها است در فضای شهداء است در همین بنر زدن برای شهداء است برای دویدن برای شهداء است. و این مسیر مسیر امداد است کسی که بیاید پای کار به او امداد می شود به او توجه می شود انتخاب می شود گلچین می شود. 

بحث واقعا زیاد است بحث مفصل است و باید اینها همه گوشه هایی از بحث است باید مساله دقت بشود واکاوی بشود من احساس می کنم حق مطلب اداء نمی شود بقول معروف پای ملخی را به محضر سلیمان بردن است اینطور است برگ سبزی ست تحفه درویش چه کند بینوا ندارد بیش عقل ناقص ما و فهم ناقص ما والا ابعاد شخصیتی حاج قاسم خیلی بالاتر است. 

باید فقط فکر کنم تنها کسی که خوب می تواند بفهمد خوب تبیین کند حق حاج قاسم را اداء کند خود حضرت آقا است. ما این صحبت ها را می کنیم از باب اینکه می خواهیم یک ثوابی، حالا بحث ثواب که مثلا نه دوست داریم اسممان در این فضا ثبت بشود ما هم بهرحال آن پیرزنی که آمده بود برای خرید حضرت یوسف یک کلافی آورده بود گفت می دانم قیمت یوسف خیلی بالاتر از این حرف ها است آمدم محبت خودم را بگویم واقعا هم ما حالا ارادت خودمان را به این مکتب مثلا بیان کنیم وگرنه نمی توانیم حق حاجی را بفهمیم و بیان کنیم. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از شهدا بخوانیم و بشنویم

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۲۸ ب.ظ

 

درباره همه شهدا باید این نکته را در نظر گرفت که ویژگی شهید تنها مربوط به لحظه ای نیست که تیر یا ترکشی بر بدنش نشسته و جانش را میهمان عرشیان می سازد که البته این لحظه نیز برای اهل زمین درک ناشدنی و ستودنی است.

زندگی شهید نیز مصداقی از حیات طیبه بندگان صالح خداست که گشودن دریچه ای به آن، خنکای صدق و رضایت و عشق و لبخند را بر صحیفه جان می نشاند.

در روزگاری که منفعت طلبی و خودمحوری، انسانیت را به حضیض ذلت مادی گری و لذات غریزی سوق داده است، شنیدن و خواندن از زندگی مردان بی نام و نشانی که دل را حاکم بلامنازع عرصه انسانیت و شرافت ساخته و حیات قدسی تربیت شدگان مکتب دلدادگی را در مهر و عطوفت و لبخند و گذشت و پاکی و صداقت با بندگان خدا به تصویر کشاندند، زنگار حقارت را از ضریح فطرت ها زدوده و تحقق مدینه فاضله عشق و انسانیت راستین را نوید می دهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

من و خدا!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۵۱ ق.ظ

شهید میرهادی خوشنویس

 

آدم ها باید جنبه نعمت ها و امتیازهایی که نصیب شان می شود را داشته باشند. بعضی ها تا به امکانات و برو و بیایی دست پیدا می کنند خودشان را می بازند وقیافه می گیرند که مثلا ما برای خودمان کسی شده ایم و ...

میرهادی را خیلی ها قبول داشتند. متواضع و با شخصیت و خوش برخورد بود. فکرش کار می کرد. دستی به خیر داشت و... خودش را نباخت. این که چون بیشتر از بقیه مطالعه کرده و دانش بیشتری دارد و موقع صحبت و بحث از بقیه یک سر و گردن بالاتر است، قرآن را با صوت زیبا می خواند و نظرها را به خود جلب می کند، خوش قیافه و خوش تیپ است، از نوجوانی در شمار پیشتازان عرصه انقلاب بوده و سوابق مبارزاتی اش چشمگیر است، یا این که چون درس خوانده و در رشته فیزیک دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل می کند، این که ورزش کاری قابل است و تیم های فوتبال محله و شهر بازی او را می پسندند، فرمانده موفقی است و بین نیروهایش مقبولیت دارد و کارها را به خوبی جلو می برد، وضع مالی اش بد نیست و دستش به دهانش می رسد و ... هیچ کدام از اینها باعث نمی شد روحیه خاکی و با صفای خودش را از دست بدهد و فخر بفروشد و منم منمی داشته  باشد و دوستانش را از خودش برنجاند و ... اصلا اگر این طور نبود که این قدر در دل همه جا باز نمی کرد.

فرمانده قهاری که کابوس خط دشمن بود موقع راه رفتن از کوچه و خیابان سر به زیر داشت و چشم در چشم کسی نمی شد.

دانشگاه که می رفت با این نیّت بود که علمی آموخته و به دیگران منتقل کند و قدمی برای جامعه بر دارد.

از پدرش یک مغازه با اجناسش به او ارث رسید. دید دست پدر از دنیا کوتاه است و آن طرف به خیرات و مبرّات نیازمندتر. مغازه و اجناسش را فروخت و به نیابت از او به مدرسه صدر (حوزه علمیه خاتم الانبیاء بابل) که در حال ساخت بود هدیه داد. امروز او و پدرش در ثواب علم وعمل طلابی که در این مدرسه تحصیل کرده اند شریک هستند.

حج هم که رفت به نیابت از پدر بود. فرصتی دست می داد به نیّت و نیابت او طواف مستحبی به جا می آورد. دید پیرزنی نحیف و قد خمیده، تنها و بی کس و کار، توان انجام اعمالش را ندارد. پیش خودش حساب نکرد که من دانشجوی مملکتم، فرمانده گردانم و ... خاکی و بی ادعا او را به دوش کشید و خانه خدا را بدون پیرایگی و دلبستگی و منیّت طواف کرد.

این سبک زندگی، باورقلبی اش بود که در وصیتنامه اش نوشت: "اسلام دین و آئین زنده دلان است و طریق و مسلک عاشقان خداست و مرام و دستور گذر از دنیاست."

جوان بود، پول داشت، تیپ داشت، علم داشت، موقعیت اجتماعی داشت و ... اما برای خدا شاخ و شانه نکشید.

خاطره شهید میرهادی خوشنویس/ بابلسر

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مادر شیر!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۴۸ ق.ظ

به قلم حاج علی محسن پور:

باسلام . عزاداران حسینی ، عزاداریتون قبول(انشاالله) . شب ششم محرم در خدمت مادر شهید جلال منصف بودیم که از فرزندش برامون اینطور فرمود : سال ۵۹ به پسر بزرگم رضا گفتم برو جبهه و سال ۶۱ به شوهرم گفتم شما هم برو جبهه و یادمه که سال ۶۳ پسرم جواد که ۱۳ ساله بود از من اجازه خواست تا ایشون هم اعزام بشه جبهه ، گفتم برو . واما سال ۶۷ پسرم جلال ۱۴ سال بیش نداشت که قصد جبهه داشت ولی سپاه خیلی سخت گیری میکرد برای رزمندگان زیر ۱۵ سال که خودم برای حضور ایشون در جبهه ، مجبور شدم شناسنامه اش رو دست کاری کنم و جلالم موفق شد اعزام بشه جبهه حق علیه باطل . جلالم در تک شلمچه آخر(قبل از قبول قطعنامه ۵۹۸) شرکت داشت و از ناحیه بازو مجروح و برگشت . همون شب اول که جلالم اومد منزل ، نیمه های شب متوجه شدم که داره با کسی صحبت میکنه . وقتی رفتم تو اتاقش دیدم با صدای بلند میگه ، خدایا من که از جبهه فرار نکردم و بخاطر مجروحیت اومدم بابل . در ادامه میگفت : چشم میرم ، چشم میرم . فردا صبح من و پدرش مشغول صبحانه بودیم که متوجه شدیم که جلال با ساکش از اتاق اومد بیرون و قصد جبهه داشت . با تعجب گفتم کجا ؟ گفت میرم جبهه . گفتم شما که تازه مجروح شدی ، گفت مامان ! باور کن من از جبهه فرار نکردم . گفتم جلال مگه من به تو شک دارم که اینطور میگی !!! درنهایت جلال ما رو راضی کرد و برگشت به جبهه . چند روز از رفتنش گذشت که در عالم خواب دیدم جلال یه برگه دستش هست و به من میگه ، من از فرمانده ام نمره قبولی گرفتم . صبح که از خواب بیدارم شدم به شوهرم گفتم بهتون تبریک میگم . شوهرم با تعجب گفت ، زن ! چی میگی !!! گفتم جلال شهید شد . ایشون قبول نمیکرد تا اینکه همون روز خبر شهادت جلال رو به ما دادن . وقتی پیکر جلال رو برای وداع اوردن منزل دیدم دستش روی سینه اش بود . به آرومی دستش رو گذاشتم کنارش . فردا بعد از تشییع خودم رفتم تو قبر و با دستانم جلال رو گذاشتمش تو قبر و هنگام وداع آخر ، متوجه شدم که اون دستی که روی سینه اش بود و من دیشب گذاشتم کنارش ، مجدد برگشته روی قفسه سینه . به همین خاطر دیگه دست نزدم ... خواننده محترم ، اگه نبود این صبر و بردباری مادران و پدران شهدا ، معلوم نبود آینده مردم ایران به کجا ختم میشد . راستی ! این امنیت که امروز داریم باید شرمنده چه کسانی باشیم ... برای شادی روح امام و شهدا ، رفتگانمون ، به ویژه پدر شهید جلال منصف سه صلوات هدیه کنیم .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بهانه رجعت شهید مالامیری

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۴۵ ق.ظ

کشف پیکر مطهر شهید مالامیری پس از 6 سال

 

از این دست طلبه هایی نبود که سوسول بازی دربیاورد؛ اوا خواهری باشد. درس خوانده و نخوانده صاحب فتوا شود. بخواهد این طرف و آن طرف جای پایی برای خودش باز کند. سلبریتی شود و... استاد کفایه بود با همین سن کمش.

جهاد را شعار نمیدانست. روح و جسمش را مهیای پرواز کرده بود.

می گفت از کودکی آرزو داشتم در نبرد با اسراییل شهید شوم. اصرار داشت او را به نقطه ای از عرصه نبرد بفرستند که به مرزهای رژیم غاصب نزدیک تر باشد. گفت دوست دارم همان طرفها شهید شوم در آرزوی آزادی قدس.

گفتند 45 روز ماموریتت به اتمام رسیده آماده شو که بر گردی. دل زن و بچه ت برایت تنگ شده دل تو هم لابد.

گفت حرف شما درست اما من یک عهدی هم با خودم و همسرم دارم. 45 روز که ماموریتم بود و باید می ایستادم.

به خانمم گفتم آقا مرد جهاد بوده و در دفاع مقدس پیشتازی می کرد. الان رهبر است و نمی تواند به جنگ برود. 15 روز هم می ایستم به نیت و نیابت آقا. ثواب این چند روز جهاد و نبرد با تکفیری ها پیشکش آستان ولایت.

بچه های فاطمیون قیچی شدند. یک عده جا ماندند وسط دشمن. نفربری رفت که مجروحین را بیاورد. پشت بیسیم گفتند او را هم بیاورید. با این عمامه گیر دشمن نیفتد...

نگاهی به صورت زرد و چشمان خسته و مظلوم رزمنده های افغانستانی انداخت.

یکی گفت شیخ! می روی دیگر فرمانده گفته دستور است. ما هم می مانیم توکل بر خدا. شاید دیگر کسی سراغ ما را نگیرد.

تبسمی کرد: من بروم شما را اینجا تنها بگذارم؟!

ماند. تا حالا که بعد از شش سال بازگشت. امروز روی شانه های شهر، عطر حرم زینبی را برای کبوتران بارگاه کریمه به ارمغان آورده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کاظم جان من!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۵۷ ق.ظ

متن هفته دفاع مقدس

 

این اولین دیدار دوتایی شان بود در فضای باز. وسط حیاط امامزاده ابراهیم. بعد از زیارت، از همسرش نشانی قبر مادر او را پرسید. با هم رفتند آن جا و فاتحه ای خواندند. بعدش رفتند مزار شهدا. خیلی از دوستان کاظم آن جا بودند و قبرستان را به گلزار تبدیل نمودند. کاظم یکی یکی آنها را زیارت کرد؛ همسر جوانش نیز پا به پای او. آخر ایستاد و نگاهی انداخت به پرچم هایی که بالای هر مزار با وزش باد به رقص می آمدند. چشمانش را تنگ کرد و آهسته گفت: جایگاه من این جاست.

تازه عروس خواست نشنیده بگیرد؛ اما یاد حرفی افتاد که کاظم در همان دیدار اول و موقع خواستگاری به او زده بود. بعد از این که خودش و شغل و تفکراتتش را بیان کرد گفت که شاید این دور هم بودنشان بیشتر از دو سال طول نکشد.

آنچه تعلق نپذیرد خداست؛ اما انسان های الهی هم می توانند به سیاق "صبغةالله"، رنگ و بوی خدایی بگیرند. آزادگی وتعلق ناپذیری هم مثل مهربانی و گذشت و عطاء و خیرخواهی و عدل و ... از صفات بارز الهی است که در وجود انسان های تربیت شده مکتب وحی نیز انعکاس پیدا می کند.

کاظم، همسر و فرزندانش را دوست داشت، جواد را دید، طاهره را نه. به همه آنها عشق می ورزید؛ اما سعی کرد وابسته نباشد. این طوری بیشتر از سایر رزمنده ها در جبهه می ماند و بیشتر در صحنه جهاد حاضر می شد و دلتنگی او را از پا در نمی آورد. از سال 59 در گروه های چریکی و جنگ های نامنظم به فرماندهی دکتر چمران حضور داشت. در عملیات ذوالفقار، میمک، ارتفاعات کله قندی و ... سختی نبرد در کوهستان های غرب را تجربه نمود. در عملیات های رمضان، بیت المقدس، محرم، والفجر ۶، قدس 1و 2و 3، کربلای ۱، کربلای ۴، عملیات صاحب الزمان و کربلای 5 رزمنده و فرماندهی خط مقدمی بود.

چندباری که مجروح شد هم آه و ناله و بی تابی نمی کرد. انگار داشت از تعلق به جسم نیز رها می شد.

سختی های جبهه وجنگ برایش عادی شده بود. جمعی تازه آمده بودند به جبهه. داخل سنگری نشسته بودند برای جلسه و توجیه موقعیت و شرح وظایف. هوا گرم و شرجی و آزار دهنده بود. یکی به شوخی گفت: شما عجب سعادتی دارید که این جا این گرما را تحمل می کنید!

کاظم پاسخی داد که عمق ایمان و باور قلبی او به راهی که انتخاب کرده بود را نمایان می ساخت. گفت: غیر از گرما و حرارت، عقرب و رتیل هم داریم که شب ها می زنند بیرون و می آیند سر وقت رزمنده ها، تیر و آتش وگلوله هم داریم. این جا ماندن فقط توفیق و سعادت نمی خواهد، مرد می خواهد! داخل خانه هم می شود نشست و تسبیح زد و مرگ بر آمریکا گفت و... اما این جا وسط معرکه جهاد با همه رنج ها و خطرهایش ایستادن و با دشمن سینه به سینه شدن مرد می خواهد و صداقت ادعاها و شعارها را اثبات می کند. گر مرد رهی میان خون باید رفت...

نمازهایش ساده و با صفا بود. اول وقت را از دست نمی داد و خلوت نیمه های شب را. سجاده اش گاه با اشک چشم هایش غسل داده می شد.

این اواخر، جوادش را کمتر بغل می گرفت و می بوسید. داشت آماده می شد آخرین زنجیره های دلبستگی مادی را نیز از بال و پر روحش بگشاید. دلتنگی اش را اما در وصیتنامه اش به زبان قلم جاری ساخت: "اما به خانواده کوچک و مظلوم و به تو ای همسر با وفایم و به تو ای فرزند بی گناهم به شما که در نهایت تنهایی بسر بردید و دم برنیاوردید...."

کربلای پنج، معراج او بود. 13 دی ماه 63 تاریخ پیوند زمینی او بود و 21 دی ماه 65 تاریخ پیوند آسمانی اش. درست همان دو سالی که پیش بینی کرده بود.

بلافاصله بعد از عقد به جبهه رفته بود. در این دو سال شاید کمتر از چند ماه در کنار هم بودند؛ اما همسرش هنوز هم بعد از گذشت چند دهه، اسم او را با عزت وعشق به زبان می آورد. "کاظم جان من" از زبانش نمی افتد. تمام این سال ها در خواب و رویا هم صحبت و مونس او بود. این اواخر کاظم جان را می دید که می گفت: من در سوریه هستم. کنار بچه ها مشغول جنگ و دفاع از حرم خانم.

شهید کاظم علیزاده/ بابلسر

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید سید سجاد خلیلی (2)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۵۶ ب.ظ

می دانستم پاسدار شدن و پوشیدن لباس سربازی اسلام، اقتضائات خاص خودش را هم دارد. کسی که در این راه قدم می گذارد می داند که برای حفظ دین و انقلاب باید از جان گذشتگی کرده و خطرات و دشواری های این مسیر را با جان و دل پذیرا باشد.

من هم وقتی پسرم را با رضایت به این راه فرستادم از عواقب احتمالی آن با خبر بودم. با این حال بگذارید به حساب رابطه عاطفی مادر و فرزندی که وقتی خبر اعزام سید سجاد به سوریه را اولین بار شنیدم شوکه شدم و زبان به مخالفت باز کردم. سجاد کنارم نشست و آرامم کرد. استدلال هایش قشنگ و منطقی بود.

  • مادرجان! عمری است که به مسجد و تکیه می روید، سال هاست که روضه اباعبدالله و حضرت زینب را می شنوید و اشک می ریزید. حالا دلتان می آید وقتی حرم خانم در خطر است پسر شما یک گوشه بنشیند و با این که کاری از دستش بر می آید بی تفاوت بماند؟ واقعاً می شود آن دنیا سر را بالا گرفت و در مقابل حضرت زینب بابت این قصور، شرمنده نبود؟ مادرجان! مگر دلت نمی خواست من سرباز اسلام باشم و برای دفاع از حریم دین تأثیرگذار باشم؟ الان که همه عالم پشت یک جماعت وحشی جمع شده اند تا آبروی اسلام را با خون ریزی ببرند و اعتقادات مسلمین را به بازی بگیرند، حالا که جبهه حق، مظلوم واقع شده و نیاز به یاری ما دارد، شما راضی می شوی من بی خیال و بی عار بمانم و نخواهم قدمی برای رضایت خدا و دفاع از حق بردارم؟ شما که بهتر می دانی آنها فرصت پیدا کنند به جان مردم این مرز و بوم می افتادند و کشور ما را به خاک و خون می کشند ...

این از دفعه اول که توانست دل مرا به دست بیاورد و رضایتم را برای اعزام به سوریه جلب کند.

دفعه دوم رفته بود تهران که به او اعلام کردند باید خودش را به سوریه برساند. از همان جا زنگ زد تا خداحافظی کند. صدای همهمه دوستانش از پشت گوشی شنیده می شد. شاید گمان می کرد حرف هایی که دفعه اول زده و رضایتم را جلب کرده هنوز در گوشم مانده و از این بابت دیگر مشکلی برای جلب موافقت من نخواهد داشت. شاید همین تصور بود که باعث شد به محض اطلاع از مخالفت من، دلش بشکند و بزند زیر گریه. بیشتر از این نمی توانست صحبت کند. مرا به حضرت زینب و حضرت رقیه قسم داد که راضی باشم. سکوت کردم.

بعدها همان دوستانی که آن روز کنارش بودند برایم تعریف کردند که سید سجاد بعد از آن تماس، بی تاب شده بود. یکسره اشک می ریخت و می گفت: مادرم از دست من ناراحت است ...

نشد او را ببینم و بگویم مگر می شود از هدیه ای که در راه خدا داده ام ناراحت باشم؟ مگر می شود از این که حاصل عمرم فدایی حضرت زینب شده رضایت نداشته باشم؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تضعیف اسلام

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۴۴ ب.ظ

میخواهم با مردم باشم

 

معروف است مستشرق مسیحی به نام لامنس در جمله ای می گوید ما مسیحی ها باید مجسمه معاویه را از طلا بسازیم و به آن احترام بگذاریم چون اگر این معاویه نبود، اسلام تمام دنیای غرب را گرفته بود. واقعیت آن است که بهترین راه ضربه زدن به دین، ارائه قرائت های انحرافی از آن است. عده ای همواره بر اساس بی دینی و نفاق، منفعت طلبی و یا در جایگاه نفوذی دشمن و ... کوشیده اند احکام اسلام را به نفع مسیر و مطالبات غیر حقیقی مکتب وحی تفسیر و تأویل نمایند. اسلامی که از کاخ سبز معاویه صادر می شد با اسلام علوی فرسنگ ها فاصله دارد و در نهایت، تجسم اسلام ناب را در کربلای غربت و عشق و ایمان به مسلخ می برد و چند صباحی قهقهه پیروزی سر می دهد. اسلام عبدالملک مروان، اسلام گوشه نشینی و انزواست و در عرصه عمل، هذا فراقٌ بینی و بینک، نصیب کتاب خدا می شود. اسلام وهابیت، اسلام خون آشام و ضد فطرت است. اسلام صوفی و اسلام لیبرال و اسلام آمریکایی و ... وجوهی از دین بی خاصیت و فردگراست که هیچ تأثیری در دایره اجتماع نداشته و منافاتی با رویکردهای جنایتکارانه آمریکا و اسرائیل نخواهد داشت.

اسلام ناب محمدی(ص) که جلوه ای از آن در حاکمیت نظام اسلامی ایران ظهور یافته، کتاب خدا را نقشه راه و مبنای حرکت خود می داند و فقه را نسخه اداره زندگی بشر از گهواره تا گور می شمارد. چنین اسلامی است که در همه شئون زندگی فردی و اجتماعی انسان راه کمال و سعادت را نشان داده و هیچ گاه رضایت خودکامگان و جنایتکاران و غارتگران را همراه نخواهد داشت.

اگر نظام جمهوری اسلامی، سیبل حملات مستمر دشمن قرار گرفته به خاطر دارا بودن این ویژگی برجسته است. از این بابت رسالتی بزرگ بر دوش همه علاقمندان اسلام سنگینی می کند و آن صیانت از حریم نظام اسلامی به عنوان جلوه اسلام حقیقی و تبیین فاصله خط و مشی آن با جریان های تحریف شده ذیل عنوان اسلام می باشد.

 "امام برای احیای مجدد اسلام این ملت را شایسته آن دید. لذا امروز دفاع از نظام اسلامی مساوی است با دفاع از اسلام. چرا امام فرمود دفاع از نظام از اوجب واجبات است؟ هیچ واجبی به پای دفاع از نظام نمی‌رسد. آن را از نماز واجب‌تر دانست. نماز اگر قضا شد امکان مجدد آن وجود دارد اما نظام اگر آسیب دید، نماز آسیب می‌بیند، دین آسیب می‌بیند، به این دلیل امام حفظ نظام را اوجب واجبات و واجب‌تر از نماز دانستند."( سخنرانی سردار سلیمانی در کنگره هشت هزار شهید گیلان ۱۳۹۵).

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اصحاب عاشورا در فتح خرمشهر!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۶ ق.ظ

مردانه می جنگید. ترسی از دشمن نداشت. چریکی بود برای خودش؛ رعنا و رشید و چابک. این طرف و آن طرف می دوید و دمار از روزگار بعثی ها در می آورد. خیلی هایشان را به اسارت گرفت. می دانست این جا معراج و سکوی پرش او به قافله اباعبدالله است. برای همین لباس پاسداری نو و تمیزی را درآورد و به تن کرد. با این که شب عملیات گفته بودند پاسدارها لباس سبز سپاه را نپوشند که اگر اسیر شوند دشمن تاوان سختی از آنها می ستاند؛ اما او برای خودش حنابندان راه انداخت و لباس سبز پاسداری به تن کرد و گفت که دوست دارد مثل سربازان رسول الله در صدر اسلام با اشتیاق به استقبال شهادت برود.

روز اعزام در مسجد محل هم به مردمی که برای بدرقه آمده بودند خبر داد که شما در حال صحبت با یک شهید هستید!

آن روز در مرحله مقدماتی عملیات الی بیت المقدس، مردانه جنگید تا این که تیر و ترکشی خورد و بر زمین افتاد. نگذاشت کسی کمکش کند. گفت: وقتتان را به خاطر من تلف نکنید. من اینجا جایم خوب است به نبردتان ادامه دهید که از هر کاری واجب تر است. شهید قدرتیان فرمانده دسته او بود. رفت بالای سرش. خواست کمکی کند. شنید که سید حسین می گوید: نگران من نباش برو جلو اینجا نایست. من سرم روی زانوهای اباعبدالله است.

درد داشت؛ اما بی قراری نکرد. زینبش تازه به دنیا آمده بود. او را ندید؛ اما بی تابی نکرد. از همه علائق دنیایی اش گذشته بود. ورزش کار و دونده ای که می توانست پله های قهرمانی را طی کند ولی به قله های پهلوانی می اندیشید و افق نورانی وصال را می جست. قرآن کوچکی از جیبش در آورد و با نفس های بریده شروع کرد به تلاوت آیات وحی.

کار در آن نقطه گره خورد. بچه ها مجبور به عقب نشینی شدند. دشمن بالای سرش که رسید تیر خلاص زد و تا توانست روی لباس پاسداری اش آن جا که آرم سپاه قرار داشت خشاب گلوله خالی کرد.

بچه ها دوباره پیش روی کردند و پیکرش را یافتند. خونین شهر هم در مراحل بعدی عملیات، دوباره خرمشهر شد. الی بیت المقدس به پایان نرسید و تا امروز که خروش موشک مبارزان مردم غزه جای سنگ ها را گرفته و لانه عنکبوتی صهیونیسم را به ویرانی نزدیک ساخته، ادامه دارد.

تیر خلاص دشمن و رگبارهایی که روی سینه سید حسین گلریز و سیدحسین گلریزها خالی شد پایان عمر او و همسفرانش را رقم نزد. امروز خیلی ها سر مزار سید حسین دخیل بسته و حاجت طلب می کنند؛ اما مهم تر از آن راه سید حسین و سیدحسین ها است که همچنان ابرقدرت های پوشالی را به استیصال وا داشته و آرزوی تیر خلاص به اسلام و آرمان های رهایی بخش آن را به دلشان گذاشته است. شهدا زنده اند چون راهشان رهرو دارد.

یاد و خاطره شهید سید حسین گلریز و همه شهدای سرافراز عملیات الی بیت المقدس در سالروز آزادی خرمشهر قهرمان گرامی باد.

راوی: سردار حاج علی فردوس

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ابراهیم عشریه

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۶:۴۹ ب.ظ

سیل نکا، وحشتناک و ویرانگر بود. منزل پدری ما هم در اثر این سیل، مثل بسیاری از خانه های دیگر، آسیب جدی دیده بود. روزها با پدر می ایستادیم به تعمیر و بازسازی منزل. کار سخت و خسته کننده ای بود. ما هم که عادت به کار ساختمانی نداشتیم. دلمان می خواست فرصتی پیش بیاید، یک گوشه، توی سایه بنشینیم و چند لحظه ای استراحت کنیم.

ابراهیم با تمام خستگی ناشی از کار که در بدنش احساس می کرد، تا صدای اذان را می شنید، گل از گلش می شکفت و زود آماده می شد تا به مسجد برود. بی اعتنا به خستگی و نیازی که به استراحت داشت، مسافتی را با پای پیاده می رفت و می آمد. نمازش را به جماعت می خواند و دوباره بر سر کار باز می گشت.

بعد از ازدواج هم تا می توانست اول وقت خودش را به مسجد می رساند. بچه هایش را هم مثل خودش به مسجد و نماز جماعت علاقه مند کرده بود. اگر یک وقت مشکلی پیش می آمد و نمی توانستند مسجد بروند، بچه ها خودشان به پدر اصرار می کردند تا پشت سر او بایستند و نماز را به جماعت بخوانند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بهمن قنبری (2)

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۰۹ ب.ظ

حدود هفت سال سابقه حضور مستقیم در جبهه های نبرد در دوران دفاع مقدس را داشت. جانباز بود. در دیده بانی استادی زبردست و برجسته بود. خیلی از شهدا را از نزدیک می شناخت. خاطراتش از دوران جنگ و شرایط حساسی که در دشوارترین صحنه های نبرد گذرانده بود بسیار جذاب و خیره کننده بود. با این حال آلبوم تصاویرش را که بگردید به اندازه تعداد انگشتان دست هم عکسی از جبهه به یادگار ندارد. از دوربین فراری بود و دلش نمی خواست گامی که برای خدا بر می دارد آلوده به خودپسندی باشد. گلوله می زد، می گفت: یا خدا. دیده بانی می کرد می گفت: برای خداست. راه هم می رفت می گفت: در راه خدا ... فکر و ذکرش رضایت خدا بود.

خدا را در رفتار و عمل خود می جست. خاکی و بی ریا بود و ذره ای غرور در رفتارش دیده نمی شد. زمانی که مسئولیت پایگاه بسیج را برعهده داشت بسیاری از جوان های محل را جذب کرد. یک بار او را در حال گفت و گوی صمیمی با تعدادی از جوانان معلوم الحال! محل دیدم. کشیدمش کناری و پرسیدم: مشکلی پیش آمده؟ آنها با تو چه کار داشتند؟

گفت: من با آنها کار داشتم.

منظورش را فهمیدم و خندیدم. گفتم: یعنی فکر می کنی می توانی این جماعت الواط را جذب مسجد و پایگاه کنی؟

خیلی محکم و جدی جواب داد: خنده ندارد! من زمانی بسیجی هستم که بتوانم این جوان ها را جذب راه خدا کنم. خیلی از این ها راه را نمی شناسند و الا از امثال من به خدا نزدیک ترند. مگر خیلی از همین بسیجی های رزمنده زمان جنگ، از همین تیپ و قیافه نبودند که بعد به مرور جذب شدند و پله های معنویت را طی کردند؟ مگر همه شهدا از ابتدا سیمشان به خدا وصل بود و خطایی در زندگی شان نداشته اند؟ بسیجی اگر نتواند این مدل جوان ها را جذب کند معلوم است که جز حرف زدن کار دیگری بلد نیست.

احساس کردم زبان همدیگر را نمی فهمیم. به ذهنم آمد که برادرمان زیادی آرمان گرا شده و از واقعیات فاصله گرفته است. با خودم گفتم چیزی نمی گذرد که به اشتباهش پی برده و می فهمد که آب در هاون می کوبد!

مدت زیادی نگذشت. یک شب وقتی برای جلسه پایگاه به مسجد رفتم همان جوان های معلوم الحال! را دیدم که زودتر از من به مسجد آمده اند. زیاد طول نکشید که همان بچه های تازه وارد، جزو فعال ترین نیروهای بسیج و مسجد قرار گرفتند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

و کرامتنا الشهاده

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۷:۵۹ ب.ظ

باب مدینه علم بود

پیشتاز عمل 

یگانه اخلاص

و جهاد

و ایثار

و عدالت

و...

همه چیز تمام بود

اما

شمشیر خصم که بر فرقش نشست و رایحه شهادت که به مشامش رسید بانگ برآورد:

به خدای کعبه رستگار شدم.

شهادت هنر مردان خداست؛ اللهم ارزقنا.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

متن کامل وصیتنامه شهید سید علی اکبر شجاعیان

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۳:۴۴ ق.ظ

 

با این که دانشجوی شهید سید علی اکبر شجاعیان از مشهورترین و محبوبترین شهدای شهرستان بابل به خصوص در محافل دانشجویی است و نیز امسال به عنوان شهید شاخص استان مازندران شناخته شده متاسفانه نتوانستم در فضای مجازی و جستجوی در اینترنت متن کامل وصیتنامه آموزنده و پربار و تامل برانگیز او را پیدا کنم.

ماجرا را به برادر خوبم آقا محسن علیجانزاده گفتم و ایشان زحمت تایپ متن مذکور را کشید و هم اینک در سالروز شهادت آن عزیز تقدیم علاقمندان طریقت عشق و رستگاری می شود:

 

وصیت نامه دانشجوی شهید سید علی اکبر شجاعیان

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا به نام تو و به یاد تو و به امید تو

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ  أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الْآخِرَةِ  فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ[1]

چون مرگ همچون حیات با انسان است و هرحیاتی را مماتی است و همچنین دستور به نوشتن وصیت داریم بر خود لازم دانستم که وصیت نامه‌ای برای خود داشته باشم به تبعیت از جدم و مولایم حسین J وصایایم را با شهادتین آغاز می‌کنم.

‌‌‌‌‌أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسولُ الله واَشهَدُ اَنَّ عَلیّا وَلیُّ الله واَشهَدُ اَنَّ حُسَین بن علی ثارِ الله

شهادت می‌دهم که همه بدانند کیم، از چه‌ام، در کجایم و از برای که‌ام. شهادت می‌دهم به وحدانیت الله به یگانگی معبود و به یکتایی پروردگار خود. شهادت می‌دهم که محمد a آخرین رسول حق علی J جانشین رسول الله رهبر حزب شیعه، امام من رهبر حزب مظلوم تاریخ است و شهادت می دهم حسین بن علی Fخون خدا است. ای آنانکه ایمان آورده اید چه شده است که وقتی شما را برای جهاد و هجرت در راه خدا می خواهند به زمین می چسبید.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما [2]

ای آنانکه ایمان آورده‌اید استجابت‌کنید خدا را به دعوت خدا لبیک گویید .

ای مومنین، مسلمین، شیعیان،مظلومین ومحرومین به ندای حق آری گویید به فریاد حق طلبانه ملت مظلوم و مسلمان ایران و ملل مسلم جهان گوش دهید و دعوت رسولان حق برای جهاد و مبارزه با کفر و نفاق و شرک را بپذیرید که اگر پذیرفتید زنده خواهید شد و حیات واقعی می‌یابید.

سلام بر محمد a رسول حق،آخرین پیامبرآسمانی ،سلام بر ائمه معصومین D اختر های‌تابناک آسمان ولایت و امامت، سلام بر نائب به حق مهدی موعود Q روح خدا و سلام بر امت دلاور و شهیدپرور و مبارز ایران، سلام بر شهدا حاضران در تمامی صحنه های نبرد علیه‌کفر و شر‌ک و نفاق۰ سلام بر مجاهدان فی سبیل الله یاران ابا عبدالله حسینb و درود بر جانبازان ومجروحین انقلاب و جنگ تحمیلی آنانی‌که رنج ودرد را به خاطر خداوند و رضای مولا به جان خریدند و قله های صبر و استقامتند، درود بر خانواده های محترم وعزیز شهدا.

 اینک سخنی با شما مردم:

مردم برخیزید که صدای هل من ناصرحسین  Jمی‌آید. این طنین پرخروش انقلاب اسلامی است، این فریاد مظلومیت شیعه در تاریخ است، این طغیان علیه ظلم است.ای انسان های به خواب رفته بیدار شوید دیگر وقت هوشیاری است. نکندکه در خواب مرگ گریبان شما را بگیرد، زنده شدن شما بستگی به لبیک‌گفتن به ندای‌حق دارد و بسته به آری‌گفتن به حسین بن علیF دارد نه‌آنکه فکرکنید اگر به جنگ نروید زنده می‌مانید. نه، نه، هر‌گز.

شمایی‌که بستر نرم و غذای گرم و لذت زودگذر دنیای فانی را انتخاب نموده اید در قبال آخرت که دار باقی است شما مرده‌اید، مرده‌ای متحرک. این جسمتان است که حرکت می‌کند و غذا می‌خورد و می‌خوابد. شما مرده‌اید، برای همین است که گوش دلتان حق را نمی‌شنود و چشم دلتان نور الهی جلوه گر شده در انقلاب اسلامی ایران و در ملت مسلم ایران را نمی‌بیند و قلبهایتان بر اثرگناه ترک جهاد و عدم یاری مظلوم در مقابل ظالم، کدرشده، سیاه شده.

مردم بیایید اندیشه‌کنید. نکند مصداق این حدیث حسین بن علیF قرارگیرید که ‏النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا[3]. نکند در خواب خوش باشید و وقتی که در قبرتنگ و تاریک نهاده شدید، بیدارشوید، امت اسلام اندیشه‌کنید که ازکجا آمده‌اید.‏

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم

عزیزان درشما نورخدا جلوه‌گر است، شما مال بهشتید، شما از نسل آدمی‌هستید که در بهشت زیست و برای شما تمام عالم خلق گردید، همه چیز دنیا برای شماست تا انسان شوید، در کجایید؟ بیندیشید در کجایید، زندان، در زندان تن، زندانی در قفس تنگ دنیا. فکرکنید دنیا با همه زرق و برقش برای چیست برای اینکه تو از خاک به خدا برسی، از دنیا برای تکاملت برای انسان شدنت استفاده‌کنی نه اینکه به این دنیای دنی پست بچسپی و دل به دو روز دنیا ببندی. دنیایی که موقع مرگت هیچ چیزی از آن مال تو نیست شاید حتی‌کفنی هم به تو نرسد.

چرا تمام هم و غمتان تعلقات دنیایی است؟ مردم حلقه های زنجیری که شیطان شما را به دنیا متصل‌کرده بشکنید و از قفس تنگ دنیا برهید، پرواز کنید، از قفس تنگ تنتان و به سوی معبودتان الله پر کشید و اندیشه کنید که به کجا خواهید رفت. بدانید که به‌کجا خواهید‌ رفت، عاقبت، مرگ شما را در برخواهد گرفت حتی اگر در برج های مستحکم و دژهای آهنین باشید قیامت برپا خواهد شد.

وای ازآن روزی‌که‌کوچکترین اعمال ما ثبت شده است‏. وای از روزی که به یوم حسرت معروف است، به یوم تبل السرائر معروف است. روزی که رسول الله و علی بن ابیطالب F به امت خود می‌نگرند، زهرای اطهر Eبه شیعه نظر دارد. مردم نمی‌ترسید از روزی که از شما پرسیده شود چرا به ندای هل من ناصر حسین بن علیF پاسخ ندادید؟ نمی‌ترسید از روزی که پرسیده شود چرای ندای مظلومیت و حق طلبی فرزند زهرا  E،خمینی، نائب به حق مهدی Q را نه‌گفتید؟  نمی‌ترسید از روزی که سرهای درون، راز‌های نهانی شما فاش شود و نمی‌ترسید از روزی که رسوای خاص و عام شوید؟ نمی‌ترسید از شرمنده شدن در مقابل چهره رسول الله J ؟ نمی ترسید که به شکل حیوانات در محشر گرد آیید؟ انسان شویدمردم . به صرف اینکه‌گفتید ایمان آوردیم کافی است؟ آیا کافی است؟ خدا البته امتحانتان خواهد نمود. جنگ امتحانی بزرگ است برای آنان که ادعای ایمان دارند، میدان جنگ محل آزمایش مؤمنین است جنگ به ما عزت داد و میان ملت های دنیا سرافرازمان نمود و نشان داد اسلام تسلیم پذیر نیست. جنگ جوهر وجودی انسان را نشان داد جنگ ما را از خمودی بی حالی و اسارت نجات داد و به تلاش و پیگیری واداشت که نتیجه آن رشد و حرکت به طرف استقلال از سلطه شرق و غرب بود.

اما خانواده محترم شهدا، مجروحین و جانبازان :

خوشا به حال شما که پیش زهراE رو سفید خواهید بود و می‌توانید جلوی زینب E، زینبی که در یک روز تا ظهر داغ ۱۷ شهید به دل دید سر بلندکنید. می توانید به زهرای اطهرE بگویید که ما هم درد تو را، درد زینبE را می دانیم خوشا به حالتان خانواده های شهدا که امانت دار خوبی بودید، خوشا به حالتان که معامله خوبی با خدایتان نمودید .

اما خانواده عزیزم:

 پدر ومادرگرامیم و بهتر از جانم ابتدا از شما عذر می‌خواهم به خاطر اینکه هیچ نتوانستم فرزند خوبی برای شما باشم. مادر جان درست است که داغ محمد و زهرا قلب پاکت را به درد آورد ولی مادر جان بر زینبE چه‌گذشت؟ مادر جان اکبرت از روزی که جبهه آمد زنده شد ومتولد شد. مادر جان دوست داشتم در کنار شما باشم ولی مادرم تو دوست داشته باش که با هم در کنار و جوار زهرای اطهر   Eباشیم تا تو هم سربلند باشی در روزی که همه سر افکنده هستند .مادر جان اگر جسد ناقابلم آمد، خودت خاکم کن.

هرچند که بد حال و پریشانم ولی من با اشک ریختن برای عشق اعظمم، برای جان جانانم، برای حسینم خود را شستم. من با اشک حسین غسل نمودم ، طاهر شدم و پاک شدم و زهرا نیز مرا دوست خواهد داشت. چون برای جگرگوشه زهرا ،حسین نالیدم و برای آزادی ارض مقدسش، مشهدش یعنی کربلا جان دادم، برای اینکه به هل من ناصر پسرش لبیک گفتم، برای اینکه در راه این ارض مقدس جان عزیز دادم، رنج سفر پذیرفتم، برای اینکه به ندای حسین زمانم، آرامش جان و جسمم، روح خدا خمینی عزیز لبیک گفتم.

تورا به صبری توصیه می‌کنم که زینب E داشت. تو نیز باید پیام خون من و محمد را به گوش همه برسانی و بگویی که هدفمان برپایی نظام اسلام و گرفتن حق مظلوم از ظالم بود. مادرجان دوستانم و شهدا، از همه مهمتر حسین بن علیF منتظرما هستند. آیا جایز است من مهمترین واجب الهی را ترک کنم؟ آیا می‌توانم شاهد به خاک و خون کشیده شدن بهترین عزیزانم و بهترین دوستانم و شاهد به خاک و خون کشیده شدن اطفال بی گناه دزفولی و بروجردی و میانه و دیگر شهرهای ایران باشم و در بستر خود خوش بخوابم؟

 

خانواده محترم و عزیزم! من سالهاست که عاشق مرگ شده‌ام. من سالهاست که عاشق کشته شدن در این راه شده‌ام ولی حال دیوانه شهادت شدم. درست است که با عقل حسابگر مادی جور در نمی آید.

بعد از شهادتم چون سیدم، پرچم سبز آل محمدD بردرخانه بزن و افتخارکن که اکبر عزیزت به آرزوی دیرینه اش رسید. مادرجان، من آتش سلاح دشمن را، آتش تانکها و توپخانه ها و خمپاره های دشمن را، آتش هواپیماهای دشمن را ، آتش سلاح های سنگین دشمن را، به جان می‌خرم. ولی نمی‌توانم آتش جهنم را، آتش قهر خدا وغضب خدا را بپذیرم.

اما برادران و خواهرانم :

صبر پیشه کنید. تقوا پیشه کنید که چراغ راه بشرهمین است. من عاصی را ببخشید که برایتان برادر خوبی نبودم و مهمتر از همه این مسائل، شما وظیفه ابلاغ پیام حرکت مرا دارید و حفظ سنگرهایی که درجبهه و پشت جبهه داشتم. سعی در تقویت آن سنگرها کنید. همواره در نظر داشته باشید که من زنده ام و حاضرم و در تمام صحنه های نبرد رهایی بخش شیعه تا انتهای تاریخ حاضر و ناظر بر حرکتتان.

 

خدای من! آیا می‌شود پرکشید؟ آیا می‌شود شاهد عشق را به آغوش‌کشید؟ مرگ را می‌گویم. شش سال است که منتظر این عشقم، منتظر این وصالم، وصالی‌که دلم را به آتش‌کشید. آیا می‌شود از قفس تنگ و کوچک تن‌رهید؟ آیا توانایی پروانه شدن را داریم؟ پروانه را سوختنی است به دورشمع. مهم این است که وجودمان پروانه گردد. مهم این است که دوران به خود لولیدن و خاکی بودن را با تحولی اساسی به محتوای اصلی رسانید. ولی توان هست ، ابتدا باید با اشک ندامت چهره و بدن خاک آلود را که غبار معصیت فرا گرفته، شست. آنگاه است که پرواز شروع شد و حرکت به سوی شعله ها، شعله های فروزان عشق الهی است.

باید آنقدر دور شمع‌گشت تا عشقت کامل شود، تا لذت وصل را درک کنی، لحظه وصل را با شوق و اشتیاق بپذیری و به قولی سبقت گیری. آنگاه که عشق کامل شد، پروانه عاشق شد؛ به آتش عشق، پروانه خواهد سوخت.

خدای من! | لذت وصلت چون است؟ شیرینی وصلت چگونه است ؟ می‌دانم و بدانید که تکه تکه شدن و سوختن در راه الله و معبود درد و رنج ندارد، نه، لذت دارد لذت. خدایا، خودت می دانی که نسبت به مادرم زهرا E چقدرعشق می ورزم، می دانی که با نامش حالم دگرگون می شود، می دانی که تحمل مصیبت زهرا E را ندارم . خدای من ، مولای من ، عشق من ، دوست دارم مرا به پیش مادرم، غم پرورم، پیش مادراطهرم رسانی.

هرچندکه بدحال و پریشانم ولی‌من با اشک ریختن برای عشق اعظمم، برای جان جانانم، برای حسینمJ خود را شستم. من با اشک حسین J غسل نمودم ، طاهر شدم و پاک شدم و زهرا E نیز مرا دوست خواهد داشت. چون برای جگرگوشه زهرا E،حسین J نالیدم و برای آزادی ارض مقدسش، مشهدش یعنی کربلا جان دادم، برای اینکه به هل من ناصر پسرش لبیک گفتم، برای اینکه در راه این ارض مقدس جان عزیز دادم، رنج سفر پذیرفتم، برای اینکه به ندای حسین زمانم، آرامش جان و جسمم، روح خدا خمینی عزیز لبیک گفتم.

آری زهرا E نیز دوستم خواهد داشت. چون نتوانستم در خانه اش را آتش زده ببینم؛ برای اینکه نتوانستم علیJ  را ریسمان بر گردن ببینم، برای اینکه نمی‌توانم بدن حسین J  و یارانش را جولانگاه ستوران ببینم، مهدی Q را بی یاور و خمینی را بی یار ببینم؛ برای اینکه نمی توانم کربلا را در دست یزید، دربند ببینم؛ چون خانه های برسر شیعه خراب واطفال زیرآوررا، مدرسه و کودکستان برسر شاگردان خراب ببینم؛ چون شیعه را حزب مظلوم میدانم؛ چون عاشق اهل بیتم.

توصیه ای به دوستان عزیز و بزرگوارم :

دوستان خوبم از شما می‌خواهم نکند دنیا شما را فریب دهد. نکند ما را فراموش‌کنید. منظورم راهم و هدفم می‌باشد. یاران، یارانم نکند زنجیره‌های وابستگی به دنیا شما را به بند بکشد و نکند فرزند و زن، زنجیر شما شود. دوستان خوبم اسلام در خطر کفر است، نکند صدای یاری خواستن امام را بشنوید و بگویید که منظور امام ما نیستیم. ما در سنگر کارخانه، سنگر اداره، سنگر مسجد و یا دیگر سنگرهای پشت جبهه هستیم. نه امروزسنگر اصلی باید حفظ شود، سنگر عزت اسلامی. اگر خدای ناخواسته، سنگراصلی سقوط کند دیگر چیزی برای سنگرهای پشت جبهه نخواهد ماند.

دوستان خوبم می‌دانم که برای شما دوستی وفادار نبودم. یارانم، خطاهایم را به بزرگواری خودتان چشم بپوشید. تنها تقاضایم از شما این است که سلاح به زمین افتاده ام را بگیرید و همواره حاضردر صحنه های انقلاب اسلامی عزیزمان باشید و به دقت به کلام ملکوتی امام امت، خمینی کبیرگوش فرا دهید، اطاعت ولی فقیه بنمایید که آخرت شما را اطاعت از ولایت تضمین می‌کند. اگر می‌خواهید حیات جاودان بیابید همواره مطیع رهبری باشید. دوستانم، دوست دارم دست به تجارت سودمندی زنید و جانهای خود را به بهای کسب رضای خداوند متعال بفروشید.

دوستان خوبم، رزمندگان همسنگرم:

 از آتش دشمن نهراسید که‌آتش جهنم چندین مرتبه و چندین هزار مرتبه سنگین تر و خطرناک‌تر است. ازآتش‌جهنم بترسیدکه ذره‌ای از آن آب اقیانوس‌های‌جهان را به‌جوش‌خواهدآورد. دوستان، برادران، ما پیروزیم. وعده حق تخلف ناپذیر است. هرگزکافران با اعمالشان نخواهندتوانست نورالهی را که در ملت ایران جلوه گر شده است، خاموش کنند. خدا دینش را حفظ خواهد نمود. چقدر خوب است که شما دین خدا را یاری‌کنید و از در جهاد که در مخصوص اولیا خداست وارد جنت شوید.

سخنی با آنانکه به خدا پشت کرده اند:

ای انسان هایی که خالق خود را فراموش نموده اید، اگر میزان اشتیاق خداوند متعال را نسبت به خود می‌دانستید همان دم از شوق دیدار حق جان می‌دادید. بیچاره‌هایی که به خدا پشت کرده‌اید برگردید که خداوند منتظر شماست. خداوند منتظراست که انسان شوید و به جوارا و درآئید و به او نظرکنید.

سخنی با دوستان دانشجویم:

برادرانم سعی‌کنیدکه پرورش روحی را مقدم بر همه‌کارهایتان قراردهید . دوستان سعی نکنیدکه علم را برای علم بیاموزید، از علم وسیله ای برای قرب به خدا و نردبان تکامل انسانیت استفاده‌نمایید. علم وسیله ای عالی برای شناخت حق است. برادران دانشجویم از یاد خدا غافل نباشید. به یاد‌ داشته باشید که غیر از خدا فانی است، پس باید دل به باقی سپرد؛ پس باید دل به باقی بست. چون شما برای بقا آفریده شدید نه برای فنا، شما برای عالم آخرت آفریده شده اید نه برای دنیا. همواره درفکر خدمت در جهت رضای خدا باشید.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 سید علی اکبر شجاعیان

22/12/1365

 

 


[1] : سوره توبه آیه 38

 [2] : سوره انفال آیه 24

[3] :  امام علی J  مردم در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار می‌شوند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رویای صعود

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۳۹ ب.ظ

مشخصات، قیمت و خرید کتاب رویای صعود اثر علی رضا محمدی انتشارات بیست و هفت  بعثت | دیجی‌کالا

 

محمد مولایی، پاسدار شهید نسل سومی انقلاب است که بر اثر سانحه از دنیا رفت. تا این جای کار، اتفاق خاصی نیفتاده و اگر به شما بگویم کتابی در این باره نوشته شده شاید رغبتی برای خواندنش نداشته باشید.

اما

محمد مولایی می داند که قرار است چترش باز نشده و به زمین برخورد کرده و به آسمان پر بکشد. او می داند قرار است به زودی از این دنیا رخت بربندد. از رفتنش آگاه است و با آن کنار می آید. منطقی که این جوان رشید را وا می دارد تا از سقوط نهراسد و مهیای رفتن باشد منطقی از جنس آسمان و برخاسته از نگاهی عاشورایی است. درست همین کش و قوس است که خواندن کتاب را جذاب می سازد.

علی رضا محمدی نویسنده کتاب رویای صعود لااقل برای من نامی آشنا نیست ولی باید اعتراف کنم توانسته اثری دندان گیر و دلنشین را خلق کند.

خیلی وقت بود چنین قلمی را در آثار مرتبط با شهدا ندیده بودم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا