اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید ابراهیم هادی» ثبت شده است

منفک از قیل و قال عالم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۳۳ ق.ظ

با راهیان نور از فکه تا دوکوهه +تصاویر - مشرق نیوز

 

از فتح المبین به سمت فکه، جاده ای مرزی قرار دارد که آسفالتش خوب نیست و پر از دست انداز است. بارها با اتوبوس از آن مسیر تردد داشته ام. شب اصلا به درد رفت و آمد نمی خورد. گاهی ماشین های مربوط به اهالی منطقه هم داخل جاده می آیند که خیلی باید مراقب بود. ما که می رفتیم زیاد رفت و آمد نبود اما خب بابت چاله چوله هایش باید آهسته می راندیم. بین راه چشممان به قطاری از خودروهای مدل بالا افتاد که توسط بیش از ده موتور سنگین اسکورت می شدند. اصلاً نتوانستیم تشخیص بدهیم متعلق به کی و کجا هستند. یک آمبولانس هم وسطشان بود. به پسرم که پشت فرمان نشسته بود گفتم اعتنا نکن و برو وسطشان. ما رفتیم وسطشان کمی بعد یک تویوتای دو کابینه هم از جاده ای فرعی تر به وسط آنها آمد. انگار بیسیم زدند که همه بایستند. کل قطار ماشین ها و موتورها ایستادند تا ما رد شویم. نزدیکی یادمان فکه ایست بازرسی ارتش بود. از دور دیدیم جلوی چند خودروی شخصی را گرفته و اجازه عبور نمی دهد. فقط اتوبوسهای راهیان نور می توانستند رد شوند. ما که رسیدیم همزمان قطار خودرویی و موتوری مذکور هم از راه رسید. سربازها با تعجب نگاه می کردند. اول از همه آمدند سراغ ما که پراید فرسوده مان آن وسط شبیه وصله ای ناجور بود. شیشه را دادم پایین گفتم این موتوری ها اسکورت ما هستند. هم سرباز خندید هم مسئول آن موتوری ها که پیاده شده بود. سرباز اجازه عبور نداد و گفت حکم ندارید نمی شود. قطار خودرویی و موتوری از تهران حکمی داشتند نشان دادند و رفتند. چند اتوبوس راهیان هم آمدند حکمشان را نشان دادند و رفتند. ما و چند خودروی شخصی همچنان ایستاده بودیم. پیاده شدم با سرباز صحبت کردم که مومن خدا! من بیست سال اتوبوس آوردم در این جاده حالا یکبار خانواده خودم را میخواهم رد کنم. میخواهیم برویم یادمان شهید آوینی. شماره ای داد و گفت با سردار صحبت کن. الحمدلله طرف گوشی را برداشت و خودم را معرفی کردم. حساس شد که دقیقا کجا هستم و چرا جلویم را گرفته اند. بعد گفت گوشی را بده به سرباز. کمی تشر زد صدایش می آمد. سرباز گفت شماره پلاک و تلفنت را بده و برو. ما راه افتادیم، آن خودروهای شخصی که قبل از ما ایستاده بودند با حسرت نگاهمان می کردند. البته یکی دوتای آنها را کمی بعد در یادمان فکه دیدیم. معلوم شد بالاخره آنها هم توانستند از آن خان گذر کنند. توی راه فکه از شهید روحی گفتم. فرمانده بابلی گردان ارتش که اواخر جنگ در این منطقه اسیر شد و آب نخورد تا به بقیه نیروهایش هم آب بدهند و افسر بعثی از لج این مردانگی او، تیر خلاص زد و با تانک از روی سرش رد شد. از سید مرتضی آوینی، عملیات والفجر مقدماتی که در سالگردش قرار داشتیم، شهید عطاءالله مجید، وضعیت رمل، ناجوانمردی منافقین در این عملیات و... هم برای بچه ها صحبت کردم. فکه شکر خدا بکر مانده و حال و هوایش دل آدم را می لرزاند. بعدش راه افتادیم طرف کانال کمیل که فاصله چندانی با این قسمت از فکه ندارد. بچه ها الحمدلله خودشان مطالب مرتبط با شهید ابراهیم هادی را از قبل مطالعه کرده بودند. ظهر شده بود. باید می رفتیم طرف پایانه مرزی چذابه. به شهدای فکه قول دادم اگر ردیف شود و امروز بروم کربلا به نیابت همه شان گام بر هم خواهم داشت. این وعده البته برای دلخوشی و قوت قلب خودم و خودشیرینی پیش شهداست. کیست که نداند شهدا در جوار اباعبدالله، مست شراب طهور وصال هستند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بچه هایتان را زیاد ببوسید تا...!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۰۷ ق.ظ

ترنس | مشخصات افراد ترنس | نشانه های بیماری ترنس | دکتر فرامرز ذاکری

 

بچه هایتان را زیاد ببوسید تا بزرگ شدند یکی مثل شروین حاجی پور نشوند که از فتنه کشف حجاب تا مهمترین پیچ تاریخ یعنی وسط معرکه نبرد با صهیون عقده بوسیده شدن خود را فریاد بزند! واقعا باید اختلالات، گرایش ها و ویژگی های روانی و اخلاقی و جنسیتی این جور آدمها را بررسی کرد؛ اما

تا زشتی ها نباشند زیبایی ها به خوبی دیده نمی شوند.

چقدر شهید داشتیم که یتیم بودند، چقدر شهید داشتیم تازه نامزد گرفته بودند و در فراقش اشک می ریختند، چقدر شهید داشتیم تازه داشت کسب و کارشان رونق میگرفت، شهید پولدار، شهید فقیر، استاد دانشگاه یا کارگر بیسواد، پیر یا نوجوان ... چقدر مرد داشتیم که چه در میان سختی ها و چه در بین خوشی ها مردانه زیستن را از یاد نبردند. انسان میتواند هر یک از دو وجه وجودش را به اختیار خود برگزیند. عده ای به خورد و خوراک و خواب و شهوت و شهرت می اندیشند و دغدغه ای جز برآوردن نیازهای شکم و زیر شکم ندارند؛ عده ای اما از جان و جهان و مکنت و تخت، بستند به کوی عاشقی رخت. هر کسی مرد نیست. مرد آن راننده ای است که دارایی اش یک وانت پیکان است همان را برای کمک به جبهه مقاومت تقدیم میکند. مرد آن شهیدی است که میگفت چطور میتوانم کنار فرزندانم بنشینم بگویم و بخندم در حالی که سر بریده بچه های مظلوم حلب روی دیوارهای شهرشان چیده شده. مردانگی را از جوانهایی باید آموخت که در قبال تکه تکه شدن هزاران انسان بیگناه در غزه و لبنان بی تفاوت نبوده و برای جانفشانی در معرکه نبرد با ظالم لحظه شماری میکنند. از بهنام محمدی تا چمران از بابک نوری تا حاج قاسم، در دو راهی خود یا خدا آن که از گرایشهای حضیض حیوانی گذشته و مرام ایثار و رشادت را بر گزیده و به ندای فطرتش لبیک میگوید اشرف مخلوقات است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

راه گشا

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۴۰ ب.ظ

یک نکته ای دارد، شهید ابراهیم هادی که گاه به دوستان خاصش توصیه کرده و البته توصیه ای مجرّب و کاربردی است.

می گفت: پیامبر وقتی دید حضرت زهرا سلام الله علیها، غمگین است و فشار زندگی روی دوشش سنگینی می کند آن تسبیحات معروف را به او سفارش کرد ...

هر وقت خسته شدیم و می خواهیم مشکلات از سر راهمان برداشته شود، ذکر تسبیحات حضرت زهرا را بگوییم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این کتاب را حتما بخوانید

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۵ ق.ظ


اگر کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را تا کنون نخوانده اید شک نکنید که ضرر کرده اید.

این را کسی به شما می گوید که اهل مطالعه آثار مختلف دفاع مقدس در نزدیک به سه دهه است و خودش دستی به کار نویسندگی دارد و از این فضا بیگانه نیست.

کتاب خاطرات ابراهیم هادی، رمان نیست و آب بسته نشده و از پردازش های وهم انگیز و غیر واقعی به دور است.

متن آن با قلمی ساده به نگارش درآمده و نویسنده حقیقت را آنگونه که هست فقط با مدد فن درست نویسی به مخاطب ارائه داده است. از این باب خاطرات شهید هادی رنگ و بویی صادقانه داشته و به دل می نشیند.

اما راز دیگری نیز در این اثر نهفته که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

فارغ از جنبه های معنوی و حماسی شخصیت عبد مخلص خدا شهید پهلوان ابراهیم هادی که از عرفای بزرگ وادی ایثار و شهادت است نویسنده یا نویسندگان اثر نیز با تأسی از سیره آن شهید بزرگوار، اسم و رسمی برای خود قائل نبوده و به رغم تیراژ وسیع کتاب، از وسوسه شهرت چشم پوشیده و از درج نامشان بر شناسنامه اثر اجتناب ورزیده اند.

کتاب ابراهیم هادی نشان می دهد گیرایی و توفیق یک اثر بیش از آن که نیازمند بهره گیری از روش های جشنواره پسند و سبک های نوین هنری باشد نیازمند محتوایی غنی، قلمی صادق و دل صاف و بی پیرایه خالق اثر است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۵:۳۲ ب.ظ

yqxy_photo_2019-03-04_04-21-55.jpg


مجاهد عشق، نام کتابی است که درباره شخصیت شهید ابراهیم عشریه نوشته اند.

یکبار کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را خواند. خاطره ای او را در فکر فرو برد. ابراهیم هادی جنازه یکی از شهدا را بعد از مدتی پیدا کرده و به عقب انتقال داده بود. پدر شهید رفت پیش ابراهیم هادی و خواب پسرش را برای او بازگو کرد. پسرش گله داشت که چرا پیکر مرا به عقب آوردید. آن مدت که پیکرم روی زمین بود و در غربت و بدون مزار بودم، فاطمه زهرا سلام الله علیها بالای جنازه ام می آمد ...

ابراهیم هادی از این خاطره منقلب شد. پیکرش در کانال کمیل ماند و بازنگشت.

ابراهیم عشریه هم از این خاطره منقلب شد. مدتی در سوریه دنبال پیکرش بودند و اثری از آن پیدا نکردند. یکی گفت: یادتان رفته موقع روضه حضرت زهرا، ابراهیم چطور گریه می کرد؟ او حالا همدم مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیهاست.

ابراهیم عشریه عارف و خودساخته بود. از آن دست جوان های دل داده ای که سلوک معنوی خاصی داشت و اهل مراقبه بود. آشنایی با زندگی این شهید، سفری ملکوتی به ماورای عالم ماده است. 

"مجاهد عشق" در 250 صفحه به همت گروه فرهنگی جهادی شهید عشریه توسط انتشارات وحدت بخش به زیور طبع آراسته شده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا