عباس مجازی در کما بود. اسمش را هم صدا می زدند واکنشی نشان نمی داد؛ اما تا می گفتند حسین، با دست می کوبید روی سینه اش. خاصیت عباس این است که محو در وجود حسین باشد.
داوود ابراهیمی یل نستوه لشکر 27، در دوکوهه می دوید که پایش به چیزی گیر کرد و بر زمین افتاد. نشست به گریه. با تعجب پرسیدند مرد به این بزرگی بخاطر یک زمین خوردن ساده، گریه میکنی؟ در حال خودش نبود. گفت من دستانم را حائل کردم و به زمین خوردم؛ فدای پهلوان دشت کربلا که موقع زمین افتادن از اسب، دستی به بدن نداشت.
عباس تقی پور نفس های آخر عمرش را می کشید. دلش شکسته بود. از قبل گفته بود دوست دارم برگردم یکبار دیگر زن و فرزندانم را ببینم و بعد شهید شوم. اسرا دورش جمع شدند. یکی گفت به صاحب نامش متوسل شویم. ذکر یاابالفضل به آسمان رفت. ساعتی شده، نشده جانی دوبار گرفت و نشست. گفت آقایی با دست های بریده آمده بود بالای سرم... سالها بعد به وطن بازگشت، زن و فرزندانش را دید و بعد به خیمه اباعبدالله پیوست.
حاج قاسم هر سال فاطمیه ده روز مجلس روضه داشت. به مداح و سخنران سپرده بود جلسه اول و جلسه آخر را به قمر بنی هاشم اختصاص دهند. گاه وسط روضه بی تاب می شد و از مداح میخواست دیگر ادامه ندهد. بعد از شهادت، دست قطع شده اش هم بهانه روضه ابالفضل شد.
شهید حسینعلی فخری، یازده فرزندش را رها کرد و به جبهه رفت. مسئول تدارکات شد. در اوج آتش دشمن به بچه های خط، آب می رساند. گفتند خطرناک است ماشین را راحت می زنند. می گفت به نیابت از ساقی عطشان نینوا نمیخواهم تشنگی کربلا برای رزمنده ها تکرار شود.
بساط تفحص را که در طلاییه راه انداختند به ابالفضل العباس علیه السلام توسل پیدا کردند. اولین شهیدی که پیکرش بعد از سالها از دل طلاییه بیرون آمد، ابوالفضل ابوالفضلی اهل شهر کاشان بود.
رزمنده ای می گفت وسط عملیات والفجر هشت در فاو، کنار ساختمانی به محاصره دشمن در آمدیم. کارمان تمام بود. از نظر عده و عُده کمتر از حریف بودیم. به فکرمان رسید توسل کنیم به حضرت ابالفضل. چند خشاب خالی کردیم سمت دشمن که دیدیم دستهایشان را بالا برده و تسلیم شدند. بعد که ما را دیدند با تعجب گفتند تعدادتان که خیلی بیشتر بود. بقیه کجا هستند؟
خبرنگار خارجی آمده بود خط مقدم با کنجکاوی از رزمنده ای پرسید تانک تی 72 را چگونه میتوانید منهدم کنید؟ پاسخ شنید: با خرج یاابوالفضل!
بچه های شیعه در نبل و الزهرا محاصره بودند. سید روح الله عمادی، روضه حضرت ابالفضل را خواند و گریست و با همرزمانش به خط زد. روز تاسوعا به شهادت رسید. پیکرش را می خواستند عقب بیاورند دستش جدا شد و بر زمین افتاد.
مصطفی صدرزاده هیات زد اسمش را گذاشت اباالفضل العباس. مادرش تا شنید اشکش سرازیر شد گفت من تو را نذر ابالفضل العباس کرده بودم. او هم روز تاسوعا به قافله کربلا پیوست.
رسم بود وقتی می گفتند رمز عملیات یا ابالفضل است خیلی ها دیگر لب به آب نمی زدند.
امام سجاد فرمود همه شهدا به مقام عموی ما حضرت عباس غبطه می خورند.
او در حیاتش گره گشا بود که بعد از شهادتش نیز باب استجابت حوائج مردم شد. حیدر کرار دشت کربلا در مصاف با دشمن شهید نشد. رفت برای کودکان تشنه آب بیاورد که تیربارانش کردند. سه برادرش قبل از او در میدان شهید شده بودند. تا لحظه آخر اما به فکر اباعبدالله بود. حسین نتوانست پیکر او را به جمع سایر شهدا برساند. بنی اسد هم نتوانستند. مرقد مطهر عباس قرار است کمی آن طرف تر، روایت مستقلی از مردانگی و غربت جبهه اباعبدالله داشته باشد.
ام البنین مادر وفا و ادب، در کنج قبرستان بقیع، چهار قبر به یاد فرزندانش حفر کرد و به بهانه فراق آنها هر روز می نشست روضه اباعبدالله را می خواند. آل سعود زنها را به بقیع راه نمی دهند. دست تقدیر اینگونه رقم خورد حالا خانمها می آیند پشت دیوار مشبک بقیع، درست جایی که مزار حضرت ام البنین پیداست، فقط او را زیارت میکنند و روضه فرزنش ابالفضل را می خوانند و اشک می ریزند.