اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۳۸۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشک آتش» ثبت شده است

هفده شهریور از نگاه یک شهید

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۳۹ ب.ظ

photo_2024-09-07_00-33-52_eb8o.jpg

 

این نقاشی از آثار نوجوان شهیده هنرمند آملی، سیده طاهره هاشمی است. سیده طاهره که اهل قلم و نقاشی بود در حماسه ششم بهمن آمل آسمانی شد. این اثر را با موضوع قیام خونین هفده شهریور از خود به جا گذاشته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این چهره را می شناسید؟

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۵:۵۹ ب.ظ

 

آیت الله شیخ یحیی نصیری نوری معروف به علامه نوری (متولد بلده نور) از چهره های فعال ضد رژیم پهلوی است که به دلیل استقلال در فعالیتهای انقلابی چندان شناخته شده نیست. فعالیتهای تبلیغ بین المللی وی در عرصه ترویج دین باعث گرایش صدها تن به دین مبین اسلام گردید. وی ساکن خیابانی در اطراف میدان ژاله تهران و پیشنماز یکی از مساجد این محدوده بوده که در میان مردم نفوذ فراوانی داشت. نماز عید فطر او در سال 57 بسیار گسترده و مورد استقبال عموم قرار گرفت. فراخوان راهپیمایی 17 شهریور نیز از سوی وی صادر گردید. تغییر نام میدان ژاله به شهدا با ابتکار او انجام شد. آثار مکتوب فراوانی در زمینه علوم و معارف دین از ایشان به جا مانده است. علامه نوری در عاشورای سال 86 به رحمت خدا رفت. شادی روح این چهره گمنام انقلاب اسلامی فاتحه ای نثار کنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت هشتم)

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۵۱ ق.ظ

photo_2024-09-03_22-04-37_rex5.jpg

 

سفر و ماه صفر تمام شد و باید برگردیم. مسیر بازگشت برای نماز ظهر و عصر توقف و استراحتی کوتاه در امامزاده علی صالح داریم. به محضرش گزارش سفر دادم و یادآور شدم سر قولم مانده و سلامش را به پیشگاه حضرات ائمه رسانده ام. آخر شب به قم می رسیم. صبح به حرم حضرت معصومه رفته و ضمن عرض تسلیت شهادت برادر بزرگوارش بابت خوب و خاطره انگیز بودن سفر از ایشان تشکر کردیم. در نجف راننده پیری از من پرسید کدام شهر زندگی می کنی؟ گفتم قم. گفت: آ ... معصومه! بعد گفت به زودی با زوجه ام به قم می آیم. این معصومه گفتنش یکهو دل مرا برد و هوایی کرد.

 ظهر مسیر مهران و ایلام خیلی گرم بود. شب مسیر بروجرد و اراک سرد شد. این از ویژگیهای خوب و جذاب ایران عزیز است و البته از مظاهر قدرت و حکمت خدا.

دلمان می خواهد باز هم سفر کربلا برویم. در ذهنم خاطرات را مرور میکنم. می خواهم گزارشی کوتاه بنویسم تا آنچه گذشت از خاطرم نرود. سال 82 در رستورانهای عراق چنگال نبود. سرویسهای بهداشتی شیلنگ نداشت و دارای آفتابه های کوچک پلاستیکی بود. ساخت دستشویی در محدوده حرم را اهانت می دانستند. چانه زدن را از ما ایرانی ها یاد گرفتند. می گفتند این کارها را بلد نبودیم. آن موقع انگار راننده ها تعهد بیشتری نسبت به زائر احساس کرده و پیشنهاد می کردند نقاط مختلف زیارتی را بازدید کنند. الان کم حوصله تر و حریص تر شده اند. ایران خودمان هم بعضی راننده ها اینطورند. البته آدم با آدم تفاوت دارد. شاید این بار آن دست آدمهای سال 82 سر راهم قرار نگرفتند. تصاویر علما همه جا به چشم می خورد. سال 82 با خودم حدود دویست عدد برچسب تصاویر آقا و امام را برده و به بعضی مردم هدیه می دادم. اغلب می بوسیدند. هتلهای عراق حالا اغلب صابون و شامپو و بعضی هایشان مایع دستشویی دارند. بیشتر قصابی های عراق گوشت را در یخچال نگه نمیدارند و مانده ام در این گرما واقعاً خراب نمی شوند؟ مردان شلوارکی هم در عراق دیده می شوند. سطل زباله خیلی جاها دیده نمی شود. در سفر به کربلا باید دمپایی و شارژرهای سه ضلعی هم همراه داشته باشید. ترجیحا اینترنت همراه اول خودمان را بخرید. به صرفه است و پولش به جیب مخابرات خودمان می رود. تعداد مامورهای انتظامی و نظامی خیلی زیاد شده. قانون دارد حکمفرما می شود، هر چند هنوز خیلی از ماشینها در صورت لزوم خلاف جهت حرکت می کنند. بهداشت محیط ضعیف است اما خیلی از عراقی ها از ماسک یا پارچه ای مقابل دهان و بینی استفاده می کنند. سبک نوحه های مداحان عراق هم دارد ایرانی می شود به خصوص شبیه حسین طاهری و کرمانشاهی و پویانفر. سال 82 بین الحرمین پر از دستفروش بود. فروش لباس زیر زنانه در آن میدان واقعا آزار دهنده بود. اینها هم سر و سامانی گرفت. اینکه در حرمها اجازه استراحت به زوار را می دهند واقعا کار خوب و ارزنده ای است. سال 82 یکبار در کنار مسجد خرمشهر ایستاده بودم، صفی از ون و اتوبوس می آمد مردم را برای زیارت سوار می کرد و تا نجف می برد. من می خواستم تا شلمچه بروم ماشین نبود. چقدر آن روز مسافران کربلا را دیدم و حسرت خوردم. بعدش قسمتم شد و رفتم. امسال در حرم حضرت معصومه چهره های خسته مسافران اربعین دوباره مرا به حسرت وا داشت.

خیل عظیم جمعیت زوار در کربلا و نجف مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد. به راستی روزی می رسد بتوان از این ظرفیت بزرگ استفاده بیشتری برای توسعه و تقویت اسلام به عمل آورد؟ همین ها اگر تصمیم بگیرند کالای کشورهای اسلامی را مصرف کنند چه می شود؟ راستی هزاران نفر از برادران و خواهران ما در فلسطین در حال قتل عام هستند. این همه آدم نمی توانیم برایشان کاری انجام بدهیم؟ علی علیه السلام اگر بود سکوت می کرد؟ حسین علیه السلام اگر بود یزیدیان دوران را نمی دید؟ پارچه های بزرگی از قول یکی از علما نوشته بودند به این مضمون که زیارت خود را با دعا برای فرج تکمیل کنید. همین؟ فقط دعا؟ این جمله را در کتب و داستانهای مذهبی عراق هم خوانده بودم. انگار ما هیچ تکلیفی جز دعا نداریم. دعا برای فرج به معنی انتظار برای فرج است که بالاترین عمل شمرده شده است. چه کسی منتظر واقعی است؟ کسی اگر منتظر اتوبوس هم باشد در خانه اش بنشیند مسخره اش می کنند. کسی که لباس می پوشد، آماده می شود، از خانه بیرون می رود، حرکت می کند و خودش را به ایستگاه اتوبوس می رساند را می گویند منتظر اتوبوس. منتظر امام زمان یکجا بنشیند و فقط دعا کند مسخره نیست؟ امام زمان چه تفکری دارد؟ دولت او چه شرایطی را لازم دارد؟ یاری او چه آدابی دارد؟ کاش می نوشتند زیارت خود را با تفکر در راه حسین علیه السلام کامل کنید. راه حسین در تاریخ و جغرافیای خاص محدود نیست. حسین می گوید قیام کردم برای امر به معروف و نهی از منکر، می گوید مثل منی با مثل یزید نمی سازد، می گوید اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید، می گوید زیر بار ذلت نخواهم رفت... علی علیه السلام فرمود خلخال از پای زن یهود بکشند و از غصه بمیرید رواست، فرمود کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا... رسول الله فرمود به امور مسلمین اهتمام نداشته باشید مسلم نیستید. ندای یا للمسلمین را شنیدید حق ندارید سکوت کنید...

در راه حسین و راه دین بیندیشیم. گفته اند زیارتی قبول است که همراه با معرفت باشد. بدانیم محضر چه کسی رفته و مدعی پیروی چه کسی هستیم؟ السنخیة دلیل الانضمام. نمازی جماعت است که ماموم پشت سر امام حرکت کند. هر زیارتی که می رویم یک قدم به اصلاح خود نزدیک شویم. یک قدم جامعه را به سمت اصلاح سوق دهیم. مسلمان بی تفاوت نیست. مومن سیب زمینی نیست. تکامل در گرو حرکت است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت هفتم)

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۹ ق.ظ

photo_2024-09-03_22-07-36_5u7a.jpg

photo_2024-09-03_22-05-51_jw6s.jpg

photo_2024-09-03_22-01-22_4p7e.jpg

photo_2024-09-03_22-02-31_n4mc.jpg

photo_2024-09-03_22-07-19_7qre.jpg

photo_2024-09-03_22-01-34_gglu.jpg

photo_2024-09-03_22-02-37_2h8a.jpg

 

چهاربار در عراق ماشین کرایه کردیم. دوبارش ون بود. به بچه ها قول داده بودم ماشین لوکس و درجه یک هم برایشان کرایه کنم. یک بار تویوتا و یک بار هم هیوندا کرایه کردیم و دربست در اختیارمان بود. پولش زیاد شد ولی بچه ها خوشحال شدند. در اتوبانهای عراق، پلیس و دوربین به چشم می خورد. راننده ها گاهی کمربند می بستند. وقتی می دیدند من از ابتدای نشستن در ماشین کمربند خود را بسته ام با تحسین نگاه می کردند. تابلوهای تبدیل انرژی خورشیدی به برق هم در معابر به چشم می خورد. آن چند روزه الحمدلله اصلا برق قطه نشد. عراق عزم پیشرفت را پیدا کرده. اقتصاد عراق با این حجم از گردشگر که در دنیا بی نظیر است می تواند شکوفا و مستقل شود. سال 82 در اطراف بصره و بغداد و کاظمین و سامرا حضور خودروهای نظامی و زره پوشهای آماده شلیک آمریکایی برای هر مسلمانی دردآور و آزار دهنده بود. در اطراف بصره دو صف در نزدیکی هم بسیار برایم دردناک بود. یک طرف صف طولانی تانکرهای آمریکایی که نفت عراق را برای خروج به سمت بنادر می بردند، یک طرف صف طولانی مردمی که در سرمای زمستان منتظر دریافت ده لیتر نفت برای گرم کردن خانه خود بودند. خدا را شکر این صحنه ها دیگر وجود ندارد. در مسیر بغداد عده ای با پمپ، آب رودخانه را استخراج کرده و روی زمین می پاشیدند که یعنی کارشان شستن خودروها یا همان کارواش است و می خواستند جلب مشتری کنند. از هدر رفتن این آبها دلم ریش شد.

اصرار داشتم به زیارت نقاط مختلف اطراف عتبات هم برویم. به سمت مقام امام زمان در نزدیکی نهر علقمه که فاصله چندانی با حرم ندارد رفتیم. سال 82 از کوچه پس کوچه ها و بر اساس نقشه ای که در دست داشتم آنجا را پیدا کردم و با عیال رفتم. محیطش کثیف بود. اطراف مسیر آب باز بود. از پله پایین رفته و دست در آب علقمه قرار می دادیم. الان خیابانی مستقیم به آن سمت می رود از باب السدره. محیط آنجا را تمیز و زیبا ساخته اند. نرده هایی گذاشته اند که مردم وارد نهر نشوند. کلبه ای چوبی هم برای زینت آنجا ساخته اند. غاز و اردک هم رها بود. در آب ماهی هم دیدم. گروهی از هند آنجا بودند و روضه می خواندند. الان منظره نهر علقمه هم از نظر مادی و هم از لحاظ معنوی بسیار زیبا شده.

در مسیر بازگشت از علقمه به سمت حرم حضرت ابوالفضل از کوچه پس کوچه های قدیمی عبور کردیم. نقطه ای که محل ملاقات امام حسین علیه السلام با عمرو سعد بود را دیدیم. چیزی شبیه سقاخانه آنجا ساخته اند. به کف العباس هم رفتیم و از یادمان مشهور به یمین و یسار که محل قطع شدن دستان ساقی عطشان کربلاست بازدید کردیم. مزار حرّ را هم رفتیم و دیدیم. مزار حرّ هفت کیلومتر با حرم فاصله دارد و قبلا جزو کربلا نبود. بارگاه زیبایی برای این مرد بزرگ ساخته اند. خاندانش اجازه ندادند پیکر مطهر او روی زمین بماند و بعد از شهادتش او را به نقطه ای دورتر انتقال داده و به خاک سپردند. البته به نظرم اگر از خود حرّ می پرسیدند دوست داشت کنار سایر یاران اباعبدالله دفن شود. حر مرد بزرگی است. کم پیش می آید یک آدم در جایگاهی بزرگ و مشهور و دارای قدرت و مکنت وقتی به اشتباهش پی می برد غرور و منیّت را کنار گذاشته، به خطایش اعتراف نموده و درصدد جبران آن برآید. حر مرد غیور و سرافراز میدان جهاد اکبر و اصغر است.

مسیر سامرا و امامزاده سید محمد پر از ایست و بازرسی بود. در سید محمد تصاویر شهدایی داخل قاب تابلوی بزرگ شیشه ای قرار داشت. به گمانم در همان نقطه شهید شده بودند. نور آفتاب زیاد بود و نتوانستم تصویر خوبی تهیه کنم. یکی از آرزوهایم زیارت قبر سلمان فارسی بود. از راننده ونی که دربست در اختیارمان بود خواسته بودم ما را به مدائن در نزدیکی بغداد و قبر سلمان فارسی ببرد. او از این موضوع خیلی خوشحال شد چون خودش ساکن همان جا بود. البته اصرار داشت بگوید سلمان، نه سلمان فارسی و من هم البته اصرار داشتم بگویم سلمان فارسی. هر چند توصیه شده او را سلمان محمدی بخوانیم. یادم است جایی خواندم امام خمینی ره پیشنهاد داد بود خلیج فارس را برای ایجاد وحدت در منطقه، خلیج اسلام بخوانیم که البته مورد استقبال قرار نگرفت. حالا از این کل کل ها که بگذریم آدم در حرم سلمان احساس آرامش کرده و تصور می کند دیگر در کشوری غریب حضور ندارد. مدائن شهر و موطن ما ایرانی هاست. دلم می خواست ویرانه های کاخ کسری را هم ببینم. راننده مدعی بود که متوجه منظورم نمی شود. روی نقشه می توانستم نشان بدهم اما احساس کردم واقعا تمایلی ندارد و می خواهد زودتر ما را به مقصد برساند. در کاظمین قبر شیخ مفید را هم زیارت کردم. عادت دارم در حرم حضرت معصومه به زیارت قبر علما می روم. آنجایی که مزار مراجع بزرگی چون اراکی و بهاءالدینی و گلپایگانی و ... است را نامگذاری کرده ام به "ایستگاه شرمساری". واقعا خجالتم می آید خودم را در پیشگاه این بزرگان طلبه بدانم.

طفلان مسلم را این بار نرسیدم زیارت کنم. باشد ان شاءالله دفعه بعد. در مسجد کوفه با جمعیت عظیمی مواجه شدیم که تردد را برایمان دشوار ساخته بود. سال 82 قسمت بیت الطشت و فرود سفینه نوح را زیاد تبلیغ می کردند الان خبری نبود. در خصوص فرود کشتی نوح فرضیه های متقن تاریخی دیگری مطرح شده است. مزار هانی و مسلم و مختار رفتیم. سر قبر مختار یک "دمت گرم" جانانه نثارش کردم. روحش شاد خوب دمار از روزگار دشمنان اباعبدالله در آورد. مزار کمیل و مسجد زیبای سهله و صعصعه را هم دیدیم.

هود و صالح دو پیامبر بزرگ مدفون در وادی السلام نجف هستند. سال 82 اتاقکی نیمه مخروبه بود. الان اطراف آن را کمی بزرگ کرده و گنبدی فلزی برایش تدارک دیده اند که متاسفانه نیمه کاره رها شده. این دو پیامبر خدا ضریح هم ندارند و مکعبی فلزی شبیه کمد آنجا قرار دارد. شما بیایید شوش مزار دانیال نبی را ببینید. ما ایرانی ها چقدر برای این پیامبر خدا احترام قائل شده و چه دم و دستگاهی برایش تدارک دیده ایم. عراقی ها چرا برای این دو پیامبر خدا کم می گذارند نمی دانم. در وادی السلام مسیر هود و صالح را گم کردیم. دو مرد میانسال و یک جوان که چهره ای مذهبی داشتند را دیدیم و پرسیدیم. آنها هم نمی دانستند. با کمک نقشه اینترنتی مسیر را پیدا کردیم. این بندگان خدا هم همراه ما آمدند و آن دو بزرگوار را زیارت کردند.

دلم می خواست مزار شهید محمدهادی ذوالفقاری در وادی السلام را هم زیارت کنم. نزدیک بود و رفتیم. یک خانم میانسال تهرانی هم آنجا بود که می گفت بچه محل شهید است. تعدادی جوان عراقی هم برای زیارت آمده بودند. هادی ذوالفقاری طلبه ای اهل دل و خودساخته بود که در حوزه نجف درس می خواند و با آغاز حمله داعش به صف مدافعان حرم در عراق پیوست و بعد از شهادت در کربلا و نجف تشییع و در وادی السلام به خاک سپرده شد. یاد همه دوستان مدافع حرم بودم و از طرفشان سلام دادم. خانم پوراحمد هم سفارش کرده بود از طرف ایشان هم فاتحه ای خواندم. هر چند این شهدا هستند که باید برای مان فاتحه بخوانند بلکه روح و قلب زنگار گرفته مان طراوت ازلی خویش را بازیافته و در طریقت عاشقی و مسیر جاودانگی، نغمه فرحین بما آتهم الله من فضله را در قهقهه مستانه و شادی وصال با معبود به چنگ بیاورد. خدا ما را از شهدا جدا نکند. ماشینی پیدا نکردم و الا دوست داشتم مزار ابومهدی المهندس هم بروم. راهش طولانی بود و هوا بسیار گرم. به خاطر شهادت پیامبر و ازدحام جمعیت، ورود خودروها را به محلی که ما بودیم ممنوع کرده بودند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انتشارات وهب

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۱ ق.ظ

#معرفی_انتشارات

انتشارات وهب

آماده همکاری جهت چاپ کتاب 

🔶 انجام مراحل مختلف چاپ اعم از:

1⃣تبدیل پایان نامه به کتاب
ــــــــــ
2⃣چاپ کتاب 
ــــــــــ
أخذ مجوز چاپ
ثبت فیپا
درج شابک
اعلام وصول
ویرایش
تایپ
صفحه آرایی با قلم برتر و ایندیزاین
ویراستاری
طراحی جلد

3️⃣راهنمایی و مشاوره جهت چاپ کتاب و تبدیل پایان نامه به کتاب 

💳پرداخت هزینه در چند مرحله

📌 تخفیف ویژه برای طلاب ،دانشجویان و فرهنگیان

شماره تماس و پیام رسان ایتا
☎️۰۹۳۳۵۳۷۴۷۶۲

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت ششم)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۴:۵۵ ب.ظ

photo_2024-09-03_22-03-05_zt2j.jpg

 

راستی دوتا نکته را یادم رفت عرض کنم. یکی اینکه دعا کنید وقتی هتل میگیرید در طبقه شما کاروانی مستقر نشود وگرنه دیگر یک لحظه سکوت هم برایتان رویا می شود. بماند که با آمدن کاروان، مدیریت هتل اقدام به قطع اینترنت وای فای می کند.

نکته بعد اینکه عزیزان هندی و پاکستانی که انضافا از راه دور زحمت می کشند این همه مسیر را طی می کنند به زیارت کربلا و نجف می آیند وقتی موکب می زنند حواسشان باشد غذاهای محلی شان به طبع مردم عرب و فارس سازگار نیست. موکبی که نفهمیدم هندی بود یا پاکستانی غذایی می داد که ننوشت و نگفت محلی است. من اسم غذایش را گذاشتم "فلفل پلو"! با اینکه قبلا میهمان هندی های مقیم قم بودم و از غذایشان خوردم این یکی واقعا از نظر تندی بی نظیر بود. متأسفانه اغلب مردمی که عراقی یا ایرانی و لبنانی بودند و نمی دانستند این غذا چیست ناخواسته مرتکب اسراف شدند.

سال 82 برای اولین بار که پایم به بارگاه مقدس حضرت اباعبدالله باز شد گمان می کردم الان از گریه غش و ضعف می کنم. اما فقط خشکم زد. سیل جمعیت مرا با خودش دور ضریح می چرخاند. دو حس به من دست داد. یکی حیرت بود. با خودم می گفتم اصلاً من این جا چه می کنم؟ یک حس آشنایی هم داشتم انگار قبلاً اینجا بوده ام. ما همه عاشورا زاده و کربلایی مزاج هستیم و در باطن ضمیر خود ساکن کوی عشق اباعبدالله بوده ایم.

این بار هم فهرستی از دعا و حاجت و حرف و حدیث آماده کرده بودم. پایم که به حریم حرم باز شد ناگاه در خودم فرو رفته، مات و مبهوت به نظاره ضریح پرداختم. باز هم با خودم می گفتم من کجا این جا کجا؟ اندازه این حرفها نیستم که در مقابل نگاه آقا عرض وجود داشته باشم. حاجت و حرف و سخن یعنی چه؟ همین که اینجایم از سرم هم زیاد است. اینجا که هستی یعنی همه چی داری و دیگر چیزی لازم نداری. خدا می داند در چای روضه اباعبدالله، در حلاوت نامش، در اشکهای روضه اش چه گنج ها که نهفته. خدا می داند یاد حسین چه گره ها که از حیات دنیوی و اخروی ما باز می کند. ممنونم حسین جان. ما شیعیان سرمایه دارترین گروه عالم خلقتیم. با حسین همه چی داریم. آنکه حسین ندارد هیچ ندارد.

ایام شهادت پیامبر اکرم، امام حسن مجتبی و امام رضا بود. خیل جمعیت به خصوص در نجف بیداد می کرد. در کربلا دلم لک زد برای یک عزاداری مشتی و دسته روی، ورود به حرم همراه با سینه زنی و عزاداری. در نجف به این آرزویم رسیدم. دسته های عزاداری بسیاری به حرم آمده بودند. می رفتم داخل جمعیتشان. آنها طنابی را دور محدوده دسته خودشان می کشیدند. متوجه بودند من با یقه باز و آستین های بالا زده جزو دسته شان نیستند و خیلی از اشعار و اذکارشان را نمی فهمم. یک میان داری هم حواسم را به خودش جلب کرد عجیب با آن قد و قامت بالا و سبیلهای درشت، شبیه صدام بود. خنده ام گرفت که چرا قدر میان دارهای خودمان را نمی دانیم. دسته ها به نوبت وارد حیاط حرم امیرالمومنین شده، سینه زنی و تسلیت گفته و خارج می شدند. خودشان می رفتند. نیاز نبود کسی از آنها بخواهد که جایشان را به هیات بعدی بدهند. روز شهادت داشتم وارد قسمت ضریح می شدم. یک عراقی ناگهان دم گرفت: الیوم الیوم نعزی الفاطمه... همه همراهش خواندند و با سینه زنی تا جلوی ضریح رفتیم که خیلی چسبید. راستی هیچ دسته و هیاتی را ندیدم وقتی وارد حرم می شوند یا موقع خروج بخواهند اهانتی به خلفا داشته باشند. حالا چرا بعضی آقایان اصرار دارند در قم و حرم حضرت معصومه این اتفاق بیفتد خدا می داند و خودشان و شیطان!

 راستی یک چیزی هم نظرم را جلب کرد. هر ساعتی که به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام می رفتیم از حرم امام حسین شلوغ تر بود. این را به همراهانم گفتم آنها هم تأیید کردند. نمی دانم به خاطر شهرت حضرت به ادای حاجات محبین است یا هر دلیل دیگر. در همه حرمها آب به اندازه کافی بود. گاهی بعضی شیرها بسته و بی آب بود که چند قدم آن طرفتر می رفتی می توانستی آب بنوشی. حرم حضرت ابوالفضل اگر شیر آبسردکنی بسته بود و آب نداشت عجیب توی دل آدم خالی می شد.

 در حرمها از باب خودشیرینی، زیارت مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها را می خواندم. یاد خاطره اسرای ایرانی افتادم. اواخر که می خواستند آزادشان کنند به سفر کربلا بردندشان. در حرم امام حسین علیه السلام خیلی به آنها سخت گیری کردند. در حرم حضرت ابوالفضل هم خواستند سخت گیری کنند. ناگهان فریاد ابالفضل ابالفضل اسرا بالا می گرفت زندانبانهای عراقی سریع از آنها فاصله گرفته و دست از آزار بر می داشتند. عجیب از آقا حساب می بردند. به حضرت ابوالفضل قول دادم در احیای نام مادر ادب، حضرت ام البنین بیشتر تلاش کنم. یادآوری کردم همشهری حاج مهدی مرندی و عباس تقی پور هستم. مهدی مرندی را از نزدیک می شناختم. نازنین و اهل دل بود. مرید حضرت بود. یک روز صبح در حرم ایشان سلامی داد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. البته بعدها یکی از خطبا داستان پردازی هایی درباره وی انجام داد که دروغ بود. عباس تقی پور هم اسیر بود. سنی از او می گذشت. بیمار شد و داشت جان می داد. دوست نداشت در غربت بمیرد. لحظات آخر عمرش بود. اسرا به صاحب نامش توسل گرفتند و اشک ریختند. کمی بعد سر برداشت و گفت من به شهر خودم بر می گردم و بعد می میرم. آقایی با دستهای بریده آمد و شفایم داد. عباس تقی پور چند سال بعد از آزادی از اسارت به خیل شهدا پیوست.

حرمها نسبت به قبل بزرگتر شده بود. حیاط ها به صحن پیوست. در حرم اباعبدالله چشمم به دیوار نوشته هایی افتاد از آثار تیرندازی ارتش بعث صدام برای سرکوب شیعیان انتفاضه شعبانیه. در آن کشتار وحشیانه، منافقین هم به یاری ارتش بعث شتافته و مرتکب جنایت شدند. از سنگ نوشته ای عکس گرفتم. برایم جالب بود چند زائر عراقی هم با دیدن واکنش من به ان نقطه آمده و نوشته ها را می خواندند. انگار قبلا ندیده بودند. از هر کس پرسیدم قبر امیرکبیر کجاست هیچ کس نمی دانست. نشد قبر این بزرگوار را که در حرم امام حسین آرمیده پیدا کنم.

عصر روز 28 صفر، ناگهان موکبها را جمع کردند. بادی هم می وزید که رنگ غربت داشت. پس امام رضای ما چه می شود؟ این همه مدت بودید دم شما گرم دو روز دیگر هم صبر می کردید. البته تک موکب هایی در اطراف باقی ماندند. امام رضا از این بابت که اهل ایران و خراسان نیست در کشور ما غریب به شمار می آید ولی خدا می داند دلدادگی مردم ما غربت آن حضرت را زدوده. سال 82 در حرم کاظمین داشتم وضو می گرفتم. طلبه ای عرب زبان با من شروع کرد حرف زدن. در نجف درس می خواند. گلویش را نشان داد که بیماری خاصی دارد. از من خواست ایران و مشهد و پابوس آقا که رفتم شفایش را از ایشان بخواهم. گفتم شما که به کربلا و نجف دسترسی داری... گفت امام رضا چیز دیگری است. راست می گوید امام رضا عجیب شهرت به شفای بیماران دارد. یادم افتاد امام رضا از فرصت حضور در خراسان و دستگاه عباسی بهره گرفته و شیعیان را با اهدای مبالغی تشویق به سفر برای زیارت امام حسین می نمود. به شعرا و ادبایی که درباره جدّ بزرگوار و شهیدشان اثری خلق می کردند صله می داد. زیارت امام حسین از دوره امام رضا رونق گرفت و به رسم متداول شیعیان بدل شد. حالا همه اهل بیت خواستند کار امام رضا را جبران کنند. شفا را در زیارت حرم او قرار دادند...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت پنجم)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۰۰ ب.ظ

photo_2024-09-03_22-02-27_36zv.jpg

 

هتل الانباری کربلا کثیف و گران بود، ولی شای صلواتی می داد تهویه و کولر و یخچال و حمام خوبی داشت. هتل الرغید نجف شیک و تمیز بود و وای فای رایگان داشت و ارزان تر از الانباری، ولی توالتش تهویه نداشت، درش بسته نمی شد! چای نمیداد و ... هتل جوادین نجف از هر دوی آنها ارزان تر بود اما کمی کثیف به نظر می رسید و... هیچ کدام جاکفشی نداشتند. سال 82 در سفر عتبات مشکل جاکفشی داشتیم. کفشداری های حرم بابت نگهداری کفشها اجرت و هدیه می خواستند. بعضی هایشان اگر کفش را تحویل نمی دادی و گوشه ای می گذاشتی با طی (تی) آن را هل داده و داخل آب و گل می انداختند. الان کفشداری ها واقعا سر و سامان گرفته اند. با احترام و تواضع کفشها را تحویل میگیرند. البته مساله بهداشت و نظافت هنوز به نقطه مطلوب نرسیده. مثلا کفش را که به کفشداری بدهی تا داخل حرم بروی باید با جوراب یا پای برهنه دوباره از همانجایی که با کفش آمده ای عبور کنی!

حرم حضرت علی می گذاشتند کفش را داخل کیسه پلاستیکی قرار داده و با خود به داخل حرم ببری. این کار خیلی خوب و کمک حال برای زوار است. اما سایر حرمها بردن کفش به داخل را خلاف ادب می دانستند. مشهد خودمان هم اینطور است و اغلب خدام بر خلاف قم اجازه ورود با کیسه کفش به داخل حرم را نمی دهند.

چه در سال 82 و چه الان که بیست و یکسال میگذرد آنچه که بیشتر جلب توجه میکند احترام بیشتری است که عراقی ها برای ایرانی ها به نسبت سایر زوار خارجی قائل هستند. با اینکه ما سالها با هم در جنگ بوده ایم اما احترامشان برای ما بیشتر از زائران سایر کشورهاست. در گیتهای بازرسی هم ما را خیلی راحت تر و با اغماض می گشتند.

برای ورود به حرمها چند بار مورد تفتیتش قرار می گرفتیم؛ اما سخت گیری زیادی نبود و می شد با چمدان و ساک هم از دستگاه ایکس ری عبور کرد و وارد حرم شد. دستگاه ایکس ری صرفا برای وسایل بود به جز در کاظمین که زوار هم از این دستگاه عبور می کردند مثل شهر ری خودمان حرم حضرت عبدالعظیم حسنی. تفتیش بدنی در عراق با احترام صورت می گرفت نه مثل بعضی عزیزان خادم امام رضا که موقع تفتیتش، حیثیت و شرافت زائر را مخدوش ساخته و فیها خالدونش را با انگشت کنکاش می کنند. امیدوارم همه حرمها برای تفتیش از دستگاه ایکس ری استفاده نموده و حریم زائران را نگه دارند.

یک خاطره طنز از تفتیش در سفر قبلی دارم. سال 82 عراق دولت نداشت و گروههای مردمی از شهرها نگهداری می کردند. در مسیر بصره به یک ایستگاه تفتیش رسیدیم. من آن موقع جوان ترین عضو کاروان زائرین بودم. فردی که چمدانها و ساکها را تفتیش می کرد پشت سر هم غر می زد: ایرانی حشیش! توی دلم گفتم مردک، کسی بخواهد چیزی قاچاق کند که روی ساکش نمی گذارد تو با یک باز و بسته کردن زیپ آن پیدایش کنی. چشمشان که به من افتاد پیاده ام کردند و بردند داخل اتاقک نگهبانی. یک عراقی لباس شخصی که چهره ای آرام و خوش محاسن داشت به من گفت: ایرانی قاچاق! ماسمک؟ الی سجن... گفتم والله پاسپورت موجود فی السیاره. زیر بار نمی رفت. دیدم هیچ کس از همراهان اصفهانی هم جلو نمی آیند که بپرسند چه شده. با ترس و لرز دستم را به جیب برده و یک اسکناس هزار تومانی درآوردم و گفتم هدیه. رنگ و رویش برگشت. چهره اش سرخ شد. گفتم الان است که بگوید این کار حرام است رشوه است خجالت بکش! با تحکم گفت: دو تومان! دو تومان! با ژستی مظلومانه گفتم ندارم! به فارسی گفت: داری داری! هزار تومان دیگر در آوردم تحویلش داد. زیر لب گفتم کوفتت شود و رفتم بیرون. جالب است همراهان اصفهانی موضوع را که فهمیدند ژست گرفتند که می گفتی می آمدیم جلو!

در بازرسی سامرا خیلی دلم گرفت. سامرا واقعا غریب بود. ماموران تفتیش در سامرا خیلی جدی و بسیار آماده بودند. انگار هر آن بوی خطر را احساس می کردند. از سامرا به سمت بغداد به ما گیر دادند که پاسپورت نشان بدهید. گفتم دست هتل است. می گفتند تصویرش را از داخل گوشی نشان بدهید. نداشتم. کمی معطلمان کردند. کارت طلبگی را نشان دادم. مال دفتر آیت الله سیستانی بود. کمی با راننده هم حرف زدند و گذاشتند برویم.

زباله های بسیاری در اطراف خانه ها و معابر ریخته شده بود. با اینکه نیروهای خدماتی تلاش می کردند ولی باز هم بی مبالاتی زوار باعث آلودگی محیط می شد. دعا کردم روزی برسد کسی زباله روی زمین نریزد، کسی بین نژاد و موطن انسانها تفاوت نگذارد. ما همه با هم یکسان و برابریم مگر در تقوا که تشخیصش با خود خداست. این زباله ریختن مخصوص کشور عراق نیست. گردشگران پاریس هم از این موضوع در خاطرات سفر خود گله داشته اند. ایران خودمان به خصوص در دل کوهها و جنگلها افرادی که داعیه فرهیختگی دارند با اینکه میتوانند زباله هایشان را با ماشین به شهر برده و در سطل مخصوص بگذارند همانجا در طبیعت رها می کنند و بعد صبح تا شب در فضای مجازی آروغ روشنفکری در می دهند.

کربلا و نجف به نسبت بیست و یکسال پیش خیلی بزرگتر و پیشرفته تر شده است. آن موقع یکی به نام ابواحمد که عمده فروش سیگار بود به من می گفت ایران، اتوبان! الان هم پیرمردی مسافر به من گفت ایران، اروپا! ولی به هر حال کربلا و نجف در این سالها رشد کرده و دارای اتوبان و معابر و ساختمان های زیبا شده اند. مظاهر بدحجابی هم به مرور در شهرهای مذهبی عراق در حال رویت است. بلایی که در کشور ما بر سر محیطهای مذهبی آمد آنجا هم در حال ظهور است. یادم است عراقی ها از موتور براوو که آن موقع خیلی در ایران باب بود استفاده نمی کردند. می گفتند این مدل نشستن دو نفر پشت و چسبیده به هم درست نیست. الان کمی راحت تر پشت موتور می نشینند!

راستی در کربلا موتورهای سرپوشیده سه چرخ ویژه حمل مسافر به تقلید از شهرهای هندوستان رواج پیدا کرده که هزینه سفرهای کوتاه مدت را کاهش می دهد.

وجود خودروهای ایرانی مثل سمند و پژو و پراید غرور آفرین است. موقع بازگشت به ایران صف بسیار طولانی کامیونها و تریلی هایی که از ایران به عراق جنس می بردند توی چشم می آمد. دشمن یک چیزی می داند که دلش می خواهد همیشه بین عرب و عجم ستیز باشد. به یک عراقی ماشینهای ایرانی را نشان دادم و پرسیدم: اینها ساخت ایران است؟ با تأسف گفت عراق خودروسازی ندارد. بعد بحث انتقام ایران را وسط کشید و خوشحال بود که قرار است ایران اسرائیل را هدف قرار دهد.

نصب تصاویر شهدای عراقی نبرد با داعش در همه معابر واقعا زیبا و نشاط آفرین بود. روحشان شاد. تصاویر حاج قاسم در خیابانهای اصلی کربلا و نجف و سامرا و حتی بغداد غرورآفرین بود. کشورهای اسلامی اگر با هم برادر و متحد باشند دیگر اجیر و وابسته و محتاج و ذلیل ابرقدرتها نخواهند بود.

یکی از سرگرمی های من بازی با کلمات و تصاویر است. یعنی در هر کلمه ای با موشکافی دقت می کنم که چه شباهتی به سایر اسامی و کلمات دارد. درباره چهره افراد هم اینگونه ام. دقت می کنم که این بابا شبیه چه افرادی می تواند باشد. همین مساله باعث شد در همه شهرهای زیارتی افرادی را ببینم که مرا یاد دوستان و بستگانم به خصوص عزیزان از دست رفته، بیندازند.

به یاد همه دوستان و آشنایان به خصوص مرحومین و شهدا سلامی به محضر ائمه اطهار نثار کردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خیمه شب بازی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۰۵ ق.ظ

قالیباف با پزشکیان، سید جواد هاشمی با گلشیفته، پناهیان با علیمی بنشینند وفاق ایجاد خواهد شد؟ میتوانند مافیای خودروسازی را کنترل کنند مردم اینقدر تلفات ندهند؟ حریف نظام بانکی میشوند منابعش در مسیر تولید قرار بگیرد و به محرومان هم خدمتی برساند؟ مسکن و اشتغال و ازدواج و... چطور؟ ما بخیل نیستیم. تا آخر عمر با هم عکس یادگاری بگیرید؛ اما مشکلات کشور با برنامه و هدف و قاطعیت و مدیریت و نظارت حل می شود نه با دور هم نشستن و پالوده خوردن.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت چهارم)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۵۳ ق.ظ

photo_2024-09-03_22-01-50_r5j.jpg

 

پیرمردی عرب زبان داخل ون نشسته بود که البته کم و بیش فارسی بلد بود. من عربی را در حدی اندک می توانم صحبت کنم یعنی در اندازه ای که منظورم را بفهمانم و منظور طرف را بفهمم و کارم پیش برود. مکالمه حرفه ای را وارد نیستم. پیرمرد پرسید چند نفریم و بعد پیشنهاد داد کربلا با او به حسینیه ای برویم که در اختیارش قرار داشت ایرانی ها هستند و ناهار هم برقرار است و... وارد کربلا شدیم نزدیک باب القبله چشممان به گنبد آقا افتاد و دلمان غش رفت. همراه پیرمرد به حسینیه رفتیم. آن سه مرد بیرجندی هم با ما آمدند. حسینیه خنک بود. خیلی ها دراز کشیده و مشغول استراحت بودند. هوای بیرون به شدت گرم بود؛ گرم تر از قم و مهران. یکی از مسئولان آنجا قمی بود و فهمید از قم آمدم خوش و بشی کرد. جایی که فاطمه باید مستقر می شد چند ساختمان آنطرف تر بود. با آب خنک و دوغ از ما پذیرایی کردند. کمی در فکر فرو رفتم. ماندن در حسینیه از نظر اقتصادی صرفه داشت. پول جا و غذا نمی دادم اما فاطمه آنطرف تنها بود. سیمکارت عراقی هم که نداشتیم کاری داریم با هم تماس بگیریم. یک ساک داشتیم و وسایل همه یکجا بود. اصلا خانواده در کنار هم بودن است که معنا پیدا می کند. من هم که خودم را خادم زوار امام حسین می دیدم. دوست داشتم بچه هایم که اولین سفر کربلا را تجربه می کنند نهایت لذت را ببرند. دلم هم داشت برای زیارت پر می کشید. به سیدعلی و صدرا گفتم کمی استراحت کنید. یا می روم هتل پیدا میکنم یا لااقل یک زیارتی انجام می دهم. به فاطمه پیامک دادم یکساعت بنشین جایی میگیرم و بر میگردم. یادش به خیر سال 82 با فاطمه بین هتلهای کربلا می چرخیدیم تا یکی را انتخاب کنیم. هر جا را می دیدم با او هم مشورت می کردم. یک جوان عراقی که می خواست برایمان هتل تهیه کند با دیدن این کار من گفت: فی العراق الرجال امراء فی الایران النساء! خندیدم و تأیید کردم. نه اما اصلا بحث امیر بودن و ریاست نیست. ما برای خانمها احترام قائلیم. نماز ظهر و عصر را خواندم و زود زدم بیرون. گرما آزار دهنده بود. خیابان باب القبله پر از جمعیت بود. اغلب شیعیان افغان وهند و لبنان و پاکستان بودند. دوست داشتم جایی را نزدیک حرم کرایه کنم. هتل ها پر بود. پیش خودم گفتم چون شب جمعه هست بقیه هم مثل ما دلشان خواست این شب را که بر اساس روایات مورد تأکید قرار گرفته در کربلا باشند. اگر روز پنج شنبه نبود قطعا به جای کربلا اول در نجف مستقر می شدیم. عراقی های زیادی هم در حال زیارت بودند. هتلها اصلا جایی برای اسکان نداشتند. حسابی خسته و ناامید شده بودم. هتلی در نزدیکی حرم بود به نام الانباری. رفتم و دیدم شکر خدا یک اتاق چهارنفره خالی دارد. کرایه زیادی می خواست. برای سه شب جا گرفتم. اگر توان جسمی بیشتری داشتم بیشتر می چرخیدم ولی واقعا دیگر نایی برایم نمانده بود. پول سه شب را پیشاپیش گرفت. با سرعت برگشتم. همان پیرمرد مرا دید. پرسید هتل؟ او را بوسیدم و تشکر کردم. کمی ناراحت شد. بچه ها و فاطمه را خبر کردم و به سمت هتل راه افتادیم. وارد اتاق که شدیم فهمیدم صاحب هتل مرد با صداقتی است؛ اسم هتل را درست انتخاب کرده! واقعا مکانش شبیه یک انباری بود که چهار تخت را در آن جا داده باشند. کولر و یخچال و حمام خوبی داشت؛ اما ساختمان بسیار قدیمی و اتاق کثیف و کوچک بود. خدا خدا می کردم ساس و کک و سوسک نداشته باشد که شکر خدا نداشت. طرف تأکید داشت که اتاق دارای توالت فرنگی است. شای هم می دادند.

از خوبی های اقامت در خیابان باب القبله وجود چند موکب پذیرایی بود که با گذشت چند روز از اربعین همچنان سرپا بوده و به زوار خدمت می کردند. عملاً نیاز نبود هیچ غذایی تهیه کنیم. همه چیز در اختیارمان بود. خدا را شکر گفتم.

از مهران وارد شهر کوت که شدیم اولین موکب عراقی را دیدیم. با چه شور و شوقی از ما برای صبحانه پذیرایی کردند. بقیه مواکب کربلا و کاظمین و سامرا و نجف هم اینگونه بودند. من اسمشان را گذاشتم مواهب. آنها حدود یکماه بود که مشغول خدمت به زوار بودند. با این حال انگار که روز اولشان است و ما هم اولین میهمانانشان هستیم با جان و دل خدمت و پذیرایی می کردند. خستگی در وجودشان به چشم نمی آمد. گاهی التماس و گاهی تهدید می کردند چیزی از موکبشان برای خوردن برداریم. خیلی هایشان را بوسیدم. آدمهای پاک و باصفایی بودند. این موکبها اغلبشان شخصی است و هزینه آن از جیب اشخاص تأمین شده است. حالا وقت و توانی هم که برای خدمت می گذارند به جای خود. سازمان و نهادی در کار نیست فاکتور کنند و جایش پر شود. شکوه مواکب اربعین درست در نقطه مقابل تفکر نظام سرمایه داری است. مصاف زیبای تمدن انسانی و الهی دین با مدنیت اومانیستی منفعت گرای غرب. در نظام سرمایه داری هر کس باید به فکر خود بوده و ارزش در سودآوری و منفعت طلبی بیشتر است. به شما چه که دیگران دارند بخورند یا نه، له می شوند یا نه، به فکر جیب و منفعت و سود بیشتر خودت باش. در همچین دنیایی که انسان یک حیوان زیرک شیک به ظاهر متمدن است تمدنی دیگر ظهور و بروز پیدا می کند که مبتنی بر فرهنگ ایثار و مجاهدت و خدمت است. از جیب خودت بزن بگذار دیگری نفعی ببرد، گرسنه ای سیر شود، لبخندی بر لبی بنشیند و غریبه ای شاد و دلخوش گردد. جامعه در با هم بودن و مراودت و انس بین انسانهاست که معنی پیدا می کند. بگذر تا دیگری خیری ببیند. ببخش تا انسانی دیگر راضی و خشنود شود و دلخوش باش که خدا نیز از تو راضی و خشنود است. به راستی کدام تفکر متمدن تر و مترقی تر و انسانی تر است؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت سوم)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۲۷ ق.ظ

photo_2024-09-03_22-08-12_yby7.jpg

 

به جمعیتی که از زیارت برگشته بودند خسته نباشی و زیارت قبول می گفتم. اغلب خوشحال بوده و لبخند به لب داشتند. آنها هم انگار باری از دوش خود برداشته و رسالتی را به انجام رسانده بودند. مسیر مرز تا ورود به پایانه طولانی و برای افراد مسن یا آنهایی که وسایل زیادی دارند دشوار است. قسمت ایران این مشکل وجود ندارد. ماشینها میتوانند تا نزدیک پایانه بیایند. اصل دوری مسافت مربوط به مرز عراق است. گاری چی هایی هستند اغلب عرب یا افغانی مبلغی حدود دویست هزار تومان برای حمل مسافر و بار می خواستند. موقع برگشت البته چون خلوت بود به صد یا پنجاه هزار تومان هم قانع بودند. گفتیم خودمان سه تا مردیم و وسایلمان را حمل میکنیم. پیرمرد و پیرزنی روی گاری به طرف مرز می آمدند. گارچی ها اصرار دارند سریعتر محموله خود را به مقصد رسانده و برگردند. پیرمرد که گویا آدم باصفایی است روی گاری پایش را در بغل گرفته و با صدای بلند داد می زد: بوقققققق. همه را خنداند خدا خیرش بدهد.

از خاطرم نمی برم که باید یاد شهدا باشم. همه شهدای دفاع مقدس آرزوی زیارت کربلا را داشتند. شهید کتابی در وصیتش نوشت دوست دارم کنار حرم امام حسین چایخانه زده و از زوار پذیرایی کنم. او حالا به آرزویش رسیده است. خیلی از شهدا دوست داشتند لب تشنه و با سر جدا و اندام قطعه شده به دیدار ارباب بی کفن بروند. محمد مصطفی پور نوجوان چهارده و خرده ای ساله روی پیراهنش نوشت: آنقدر غمت به جان پذیریم حسین تا قبر تو را بغل بگیریم حسین. گفت دوست دارم تیر به همین نقطه از جیب پیراهن لباسم بخورد و شهید شوم. همین گونه که می خواست شهید شد. جای جای مرز مهران هم معطر به خون شهداست. همه شهدا آرزوی زیارت کربلا را داشتند؛ اما به ذهنم رسید شهدای مرزنشین حال و هوای بهتری داشته و حسرت بیشتری کشیده اند. او می بیند تا مشهد امام رضا نزدیک به یک شبانه روز راه است اما تا حرم امام حسین حدود سه ساعت راه دارد و اما مسیر بسته است. خدا صدام و حزب بعث را لعنت کند. من هر چه دارم از شهدا و اهل بیت است. پول زیارت هم از کاری که برای شهدا انجام دادم جور شد. توی دلم از شهدا قدردانی می کنم.

راننده های عراقی داد می زنند و مسافر می خواهند. قیمتها را بررسی می کنم. یک راننده جوان ون هست به نام حامد که هم لبخند به لب دارد هم قیمت پایین تری پیشنهاد می دهد. می پرسم مسافر دارد یا نه که دیدم سه نفری را سوار کرده با ما شدیم هفت نفر. کولر هم زد. نشستیم. اما یکساعتی طول کشید تا سه مسافر دیگر هم اضافه شوند و ماشین راه بیفتد. خیلی هم یواش حرکت می کرد و انصافا خستگی زیادی به ما تحمیل شد. من زیاد در ماشین و جای تنگ بنشینم زانوهایم به درد می آید.

آن سه نفر اول اهل بیرجند بودند. مردی که از بقیه بزرگتر بود با من شروع کرد به صحبت. راننده اتوبوس بود. عکسهای خانوادگی اش را هم دراورد و نشان داد. حوصله اش سر رفته بود و دوست داشت یکضرب حرف بزند. پسرش که میخورد هفده هجده ساله باشد کنار راننده نشسته بود. فهمیدم موبایلش را درآورده به پخش ماشین وصل کرده و می خواهد روشن کند. پدرش گفت: امیرحسین! شاید مسافرها خوششان نیاید. دستم آمد و زود پریدم وسط گفتم هر چقدر دلت می خواهد مداحی بزن. موبایل را از پخش ماشین جدا کرد و گفت ندارم! جوانی پیش من نشست اهل شهر ری که البته ترک زبان بود. شمایل بسیجی داشت. با هم شروع به صحبت کردیم. ساکن کربلا بود و در عتبات کار می کرد. خیلی اطلاعات مفیدی از او بابت تجربیاتی که داشت کسب کردم و در سفر به کارم آمد. با حوصله بود و به سوالات من با دقت جواب می داد. مرد بیرجندی از او پرسید جزو بچه های اطلاعات و سپاه هستی برای امنیت زیارت اربعین؟ بنده خدا گفت نه و باز هم توضیح داد که در عتبات و بازسازی آن فعال است و...

یک نکته ای ذهن مرا مشغول کرده و آزار می داد. سال 82 که به عراق سفر کردیم اصلا دینار و دلار با خودم نبردم. فقط اسکناس ایرانی همراه داشتم. پول ما خیلی در عراق اعتبار داشت. عراقی ها بودند که خودشان را با پول ما وفق می دادند. هزار تومان در می آوردیم تا کمر برای ما خم می شدند. یک ماشین دربست گرفته بودیم از نجف ما را برد کوفه و مزار کمیل و مسجد زید و حنانه و صعصه و ... تا ظهر در اختیارمان بود شش هزار تومان گرفت. به کفشدارهایشان یک پنجاه تومانی هدیه می دادم ذوق می کردند. خوراکی و سوغاتی و هزینه اسکان را با پول ایرانی پرداخت می کردم. حالا اما ارزش پول ما سقوط کرد و خیلی از دینار آنها پایین تر آمد. دیگر اسکناس ما اینجا کاربردی ندارد. آنها هستند که می آیند ایران هر چه می خواهند خرید می کنند و در هتلهای خوب ساکن می شوند. در صورتی که قبلا چنین نبود. این هم چرخ و بازی روزگار است. حالا من هی باید تلاش کنم صفرهای اسکناسهای عراقی را درست بشمارم. بانکها ارز درشت به دست ما دادند. قطعا با مشکل خرد کردن اسکناس مواجه می شدم. باید دقت می کردم مثلا ده دیناری و صد دیناری را بابت صفرهای اضافی منقوش در اسکناسهای عراقی اشتباه نگیرم. دیناری که دولت به ما داد با ارزی که بابت سفرهای هوایی به عتبات یا غیر عتبات می دهد تفاوت داشت و چندان از قیمت بازار آزاد ارزان تر نبود. دوره پیک سفر که نباشد دینار بازار آزاد هم همین حول و حوش سی و هفت هشت هزار تومان است که الان دولت پای ما حساب کرد. کمااینکه دینار در روزهای اربعین در بازار آزاد به 45 هزار تومان رسید و بلافاصله بعد از اربعین به 39 و 40 هزار تومان برگشت. آرزو می کنم دوباره روزی برسد پول ما با ارزش شده و با اسکناسهای خودمان در عراق به گشت و گذار بپردازیم. باور دارم آن روز دوباره از راه می رسد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت دوم)

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۵:۱۶ ب.ظ

photo_2024-09-03_22-03-36_y4zq.jpg

 

دو دو تا چهارتا کردیم که ایرانی ها اغلب از سفر اربعین برگشته اند و الان باید مرز و نیز شهرهای زیارتی عراق خلوت شده باشد. یکبار این اشتباه محاسباتی را در ایام خرداد هم داشتیم. گفتیم هر کس می خواست برود تعطیلات رفته است و مثلا ما اگر یک روز بعد برویم شمال جاده ها خلوت است. گویا همه هم همین تصور را داشتند و در جاده هراز به اندازه سفر به مشهد معطل شدیم. گاه اصلا ماشین را در وسط جاده و صف طویل ترافیک خاموش کرده پیاده شده و قدم می زدیم تا راه باز شود.

درباره سفر کربلا اصل محاسبه ما درست بود. اغلب ایرانی ها بازگشته بودند اما حواسمان به اتباع کشورهای دیگر نبود.

سال 82 وقتی از سفر کربلا به مرز مهران رسیدیم یک راننده مینی بوس محلی توصیه کرد از سواری های برگشتی تهران و قم استفاده کنیم که کرایه کمتری گرفته و برای تکمیل ظرفیتشان ساعتها انتظار لازم نیست. ضمنا گفت که مهران آماده خدمات دهی به زوار نیست و بهتر است زودتر از این شهر بروید. در ترمینال مهران یک شیر آب هم پیدا نکردیم که دستی بشوییم. سرویسهای بهداشتی قفل بود. با راننده ای به توافق رسیدیم که با کرایه ای اندک ما را به قم برساند به آن شرط که جایی بایستد دست و صورتی بشوییم. یک امامزاده ای ایستاد که نامش را از خاطر بردم.

این بار در نت جستجو کردیم. امامزاده علی صالح در نزدیکی مهران جای مناسبی به نظر می رسید برای استراحت شبانه. بعد از ظهر از قم راه افتادیم. سیدعلی هنوز یکسال نیست که گواهینامه گرفته. الحمدلله با دقت رانندگی می کند و در همین مدت اندک چند بار تا تهران و شمال و روستاهای کوهستانی و اصفهان و مشهد رانندگی کرده است. از حضرت معصومه هم کمک خواستم و وعده دادم ثواب زیارتم را به محضرشان هدیه کنم. در زندگی شخصی خود مدیون الطاف مکرر بانوی کرامت هستم. نقشه اینترنتی دو مسیر را به ما نشان می داد. یکی از راه اراک و ملایر و کرمانشاه به ایلام بود و یکی هم از مسیر اراک و بروجرد و خرم آباد به ایلام. مسیر دوم کوتاه تر بود اما با مشورت دوستان از مسیر اول که بسیار زیباتر و روان تر بود استفاده کردیم. در مسیر برگشت این اشتباه را از باب کنجکاوی انجام داده و از مسیر دوم به قم برگشتیم که بخاطر باریکی جاده و حضور انبوه خودروهای سنگین ساعتها بیشتر به طول انجامید. یک تردیدی هم برای سفر به کربلا بین مرز خسروی و مهران داشتم که با استخاره به همان مهران رسیدم.

مسیر کرمانشاه و به خصوص ایلام پر از مغازه های کبابی است. مردم کرد زیاد به کباب علاقه دارند. به بچه ها قول دادم کباب باشد موقع بازگشت. موقع بازگشت در نزدیکی ایلام ایستادیم. با اینکه غریبه و رهگذر بود بر خلاف بسیاری از رستورانهای بین راهی کبابی با کیفیت و قیمت خوب به ما دادند که حسابی از مسئول رستوران تشکر کردم. او هم به احترام ما از جا بلند شد.

شب به نزدیکی مهران رسیده و وارد امامزاده علی صالح شدیم. جای با صفایی به نظر رسید. عده ای دیگر هم مثل ما گوشه ای زیر کولر خنک امامزاده مشغول استراحت بودند. آب سرد کن بسیار خنکی هم در ورودی حرم داشت. خادم امامزاده احترام ویژه ای به ما گذاشت و بی آنکه بشناسدمان با لبخند به سراغمان آمد و خوش آمد گفت. گوشه ای دراز کشیدیم ولی ساعتی بعد از سرمای کولرها به تنگ آمدیم. نشستم به نماز و کمی هم با امامزاده صحبت کردم و قول دادم در این سفر سلام او را هم به اجداد طاهرینش برسانم. هیچ اطلاعاتی درباره این شخصیت بزرگوار در محوطه بارگاه به چشم نمی آمد. اینطور که در نت خواندم این بزرگوار از فرزندان امام سجاد است که همدوره امام رضا علیه السلام بود. امام به او و همسرش لقب زوج صالح داد. این امامزاده شریف عمری طولانی داشت و مستجاب الدعوه و محل رجوع مردم بود. این منطقه در نزدیکی شهر مهران به اسم صالح آباد معروف شد. در آرامگاهی که در جوار امامزاده قرار دارد از پرچمهای برافراشته ای که موقع عبور به چشم می آمد مشخص بود تعداد بسیار زیادی از شهدای این نقطه مرزی در خاک آرمیده اند. به خودم قول دادم در فرصتی حتما با حوصله به زیارت این شهدا بروم.

یک نگرانی هم بابت پارک ماشین داشتم. شنیده بودم با توجه به ازدحام جمعیت در ایام اربعین، پارکینگهای بیابانی در مهران تاسیس شده. خودروهای کسانی که در شهر پارک کنند به این نقطه منتقل می شود که طبعا بعد از سفر و خستگی ذاتی آن مشکلاتی را برایشان فراهم خواهد آورد. به یاری خدا تا انتهای مرز و پایانه انتقال مسافر رفتیم و کسی مانع ما نشد. ماشین را همانجا پارک کرده و به خدا سپردیم و محفوظ ماند. جمعیت در مرز بسیار زیاد و برخلاف تصور و شوک آور بود. انبوهی از زوار پاکستانی و افغانستانی در صف ایستاده بودند. اگر قرار بود پشت سر این جمعیت بایستیم تا ظهر هم کارمان راه نمی افتاد. اصرار داشتیم ظهر کربلا باشیم و شب را که شب جمعه بود توفیق حضور در این شهر عزیز را پیدا نماییم. هیچ کس هم نبود راهنمایی کند. تابلویی هم وجود نداشت. بعضی ایرانی ها از دیدن این جمعیت مستاصل شده و به گوشه ای خزیده بودند و متحریانه نگاه می کردند. داخل صف ایستادیم چاره ای نبود. دو نفر رهگذر صحبت می کردند. یکی شان به آن دیگری گفت ایرانی ها نیاز نیست در این صف بایستند و می توانند از آن طرف بروند. آن طرف یعنی قسمت خروجی زواری که تازه داشتند وارد کشور می شدند. زود دویدیم و به سمت خروجی رفتیم. رفتیم داخل. خبر راست بود. غیرایرانی ها باید می ایستادند تا مجوزهایشان بررسی شود. ایرانی ها می توانستند سریع رد بشوند اما کاش کسی بود و این را به همه می گفت. آنقدر خوشحال شدم که ناخودآگاه پایم را گذاشتم روی تردمیل دستگاه ایکس ری و زمین خوردم! ساک را دوباره آن قسمت قرار دادم تا محتویاتش بررسی شود. دوباره پایم روی همان نقطه تردمیل قرار گرفت و زمین خوردم. خودم و اطرافیانم خندیدیم. خواستم کم نیاورم قسمت عبور چمدانها در گیت بازرسی را نشان دادم و گفتم مگر نباید این تو دراز بکشیم و برویم؟! فاطمه و بچه ها هم خندیدند.

آنقدر با عجله رفتیم که گیت ماموران عراقی را هم رد کردیم. کسی چیزی به ما نگفت. برایم سوال شد اینها چرا اینجا نشسته اند؟ برگشتم و سوال کردم. کفتند باید پاسپورتهایتان را مهر بزنیم. برگشتیم عقب. با لبخند از مامور عراقی عذرخواهی کردم. سال 82 وقتی به ایران برگشتیم پایانه مرزی وجود نداشت. عده ای در صفی طولانی برای مهر زدن پاسپورتهایشان ایستاده بودند. به فاطمه گفتم حوصله ایستادن ندارم. سرمان را بیندازیم پایین برویم تو اگر چیزی گفتند بر می گردیم داخل صف. کسی چیزی نگفت و بعد از کمی پیاده روی مطمئن شدیم داخل خاک ایران هستیم.

انبوهی از زوار اربعین از مقابل ما وارد کشور شدند. معدودی از دختر خانمها وارد ایران که شدند که روسری هایشان را عقب کشیدند! پیش خودم گفتم من اگر دم از حسین بزنم و دزدی کنم ادعایم مسخره است. حسین بود و حق الناس، اگر به نماز بی توجه باشیم داعیه حسینی شدنمان مضحک است، حسین بود و نماز. اگر به حجاب و حیا پایبند نباشیم زینبی نخواهیم شد، زینب بود و حجابش...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت اول)

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۴:۰۴ ب.ظ

photo_2024-09-03_22-04-17_diya.jpg

 

دوست بزرگواری بود از آن دست طلبه های فاضل و درس خوان حوزه می گفت طلبه باید بنشیند سر درس و بحثش و دنبال زیارت و گردش و سفر نباشد. شد تا رفت کربلا، برگشت و گفت: یک جاهایی را آدم باید برود ببیند. دیگر کربلایی شد و سالی یکبار لااقل زائر بارگاه امام عشق است.

تازه راه کربلا باز شده بود، سال 82 را می گویم. بچه نداشتیم. من و فاطمه دوتایی راه افتادیم تکه تکه رفتیم کربلا. آن موقع شور و هیجان خاصی برای زوّار وجود داشت. قم را یادم است هر روز در حیاط حرم، عده ای با حلقه های گل ایستاده بودند زائرشان از کربلا می رسید او را در آغوش گرفته و استقبال ویژه انجام می دادند. آنهایی که دست و بالشان می رسید شام و ناهاری فامیل را میهمان می کردند. راه کربلا البته از اواخر دولت صدام باز شده بود. قیمتها بالا بود. بعد جنگ شد و بسته شد. آن موقع البته چیزی به نام سفر اربعین هم رسمیت نداشت. سفر اربعین سنتی قدیمی و مشهور بین علمای نجف بود که با بی اعتنایی و سختگیری دولتهای بعث تعطیل گردید.

صدام که سقوط کرد عراق دیگر دولت نداشت. راه کربلا حالا حسابی باز شده بود! سفر انفرادی و خانوادگی و مستقل به صورت قانونی یا قاچاق متداول شده بود. سال 82 خیلی از خدا خواستم پولی برسد من و فاطمه برویم کربلا. آن سال سه بار سفر راهیان نور و مناطق عملیاتی جنوب نصیبم شد. گفتم خدایا! اینجا هم کربلاست قبول دارم؛ اما منظورم آن کربلای اصلی است! بالاخره پولش رسید و کربلای ما هم در آخرین ماههای سال 82 جور شد. چیزی حدود دویست هزار تومان برای سفر مستقل دونفره لازم بود. با قطار رفتیم خرمشهر. پیمان دریس از دوستان خوب آبادانی آمد دنبالمان و ما را برد خانه اش و بعد همراه کاروانی از اصفهان فرستاد نزدیک بصره و از آنجا عازم کربلا شدیم. در کربلا راهمان را از آن کاروان جدا کردیم و خودمان ده روزی در عتبات پرسه زدیم و نهایتا با ابتلا به سرما خوردگی و اتمام پولهایمان به کشور بازگشتیم. چقدر سفر شیرینی بود.

آن موقع احساس غرور میکردم از جایی به خاک کربلا پاگذاشته ام که قدمگاه شهدا بوده است. بعد البته یادم آمد همه شهرهای مرزی ما در غرب و جنوب غرب جای پای شهدا و محل عروج جوانان کربلایی کشورمان است و این ویژگی مختص شلمچه نیست.

همین مهران دوبار توسط رژیم بعث اشغال شد و با حماسه جوانهای غیور کشورمان آزاد گردید. اواخر جنگ هم منافقین چشم طمع به این شهر دوختند که حالشان جا آمد!

من و فاطمه زمستان سال 82 به کربلا رفتیم و دیگر نرفتیم تا شهریور 1403. نخواستیم که برویم. لااقل من که نخواستم. علتش هم به یک مساله و کش و قوس درونی برمیگردد. خلاصه اش می شود اینکه خودم را کوچکتر و نالایقتر از آن میدانستم که در محضر آفتاب وجود امیرالمومنین و حسین بن علی علیهماالسلام بایستم و ... بگذریم، توضیحش سخت است.

دیشب از سفر بازگشتیم. سال 82 فضای مجازی نبود یا لااقل من در این فضا نبودم. یادداشتهایی از سفر برداشتم که گویا گم شد. در این سفر هم نکاتی را یادداشت کردم و به لطف خدا و با کمک حافظه ان شاءالله مقایسه ای از این دو سفر با فاصله 21 سال را خدمت خوانندگان وبلاگ تقدیم می کنم. سعی میکنم حرفهایم خسته کننده و رنج آور نبوده و خواننده را به تعقیب ادامه ماجرا ترغیب کند.

مدتی بود که احساس می کردم کاری نیمه تمام دارم، باری روی دوشم سنگینی می کند. برای بچه هایم کم گذاشته ام اگر آنها را به کربلا نبرم. تصمیم گرفتیم و خدا هم جور کرد. این را باور دارم کسی بخواهد زیارت برود مقدماتش برای او فراهم می شود. لااقل این را باور ندارم کسی که به سفر زیارتی میرود حتماً دعوت شده است و آنکه نتوانسته برود دعوت شده نیست. همه مومنان دعوت شده اهل بیت برای زیارت و شرفیابی محضرشان هستند چه بخواهند و بروند چه نخواهند و نروند.

ما خواستیم و لطف و امضای خدا را گرفتیم و رفتیم. حالا که برگشتیم احساس میکنم باری سنگین از دوشم برداشته شده است. وظیفه ای را به انجام رسانده ام. می دانید کسی که مسئولیت دارد آرامش ندارد. با کاروان نرفتیم. مسئولیت اداره سفر برعهده خودم بود. از خدا و امام حسین کمک خواستم سفر خوب و خاطره انگیزی شود. شبیه مشهدهایمان که همیشه به بچه ها خوش گذشته با این که یک دایی شان در کیش، یکی در قشم و خاله شان در چابهار است و بارها به مشهد سفر داشته اند همین حالا هم از آنها بپرسی دوست داری کیش و قشم و چابهار بروی یا مشهد با شور و شوق می گویند باز هم مشهد. دوست دارم کربلا هم برایشان همین لذت را داشته باشد.

ایام اربعین به پایان رسیده. زوار برگشته اند و ما به خیالمان که کربلا دیگر خلوت شده وقت مغتنمی برای سفر انتخاب کردیم. قم دوبار در سال خیلی خالی و خلوت می شود. منظورم محله های شهر است نه خیابانهای اطراف حرم که طبعا میزبان مسافران و زائران است. یک بار در عید نوروز چون اغلب ساکنان قم بومی نبوده و مهاجرند برای دید و بازدید به شهرهای خود می روند، یکبار هم ایام اربعین که خلوتی شهر خیلی به چشم می آید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عرض تسلیت به یک دوست

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۵۶ ق.ظ

معنی پروانه سفید چیست ؟نماد و پیام های معنوی این موجود زیبا را ببینید! -  اندیشه معاصر

 

جواد رمضانزاده از دوستان قدیمی و خادمان عرصه قرآنی بابل و مازندران در سوگ همسر و همراه و همدل خویش نشسته است. خانم امیدیان دارای دو فرزند بود و دو کودک یتیم را هم سرپرستی می کرد. در جریان راهپیمایی اربعین در موکب دانشجویان قم دچار سانحه سوختگی شد و بعد از چند روز درمان، بال در بال ملائک به کوی وصال و وادی رحمت حق پر گشود.

در نجف بودم که خبر را شنیدم. از طرف این بانوی فرهیخته و مومن و پاکدامن، زیارتی مخصوص در حرم امیرالمومنین به جا آوردم، هر چند خودش دیگر همنشین نیکان عالم و ان شاءالله شفیعه محبان اهل بیت است. آنکه در راه عشق اباعبدالله سوخت شهید است؛ مصداق کامل "حلّت بفنائک". مهمان ابدی مادرمان حضرت زهراست.

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

ممنون میشوم فاتحه ای برای این بانوی مکرمه هدیه کنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کشور را برق گرفت!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۴۳ ق.ظ

تصویر برق گرفتگی دست

 

گفته می شود دولت حسن روحانی در تداوم حاکمیت تفکر غربزدگی و تعهد بی چون و چرا نسبت به اوامر دولتهای زورگو معاهده ای به امضا رساند که به منظور کاهش تولید گازهای گلخانه ای، ظرفیت تولید برق نیروگاههای کشور کاهش پیدا کند. همین تعهد بود که باعث شد در دولت روحانی شاهد قطعی مستمر و برنامه ریزی شده برق خانگی و صنعتی باشیم. در دولت رییسی این تعهد حقارت میز و آزار دهنده مورد اعتنا قرار نگرفت، اما در هفته های اخیر با روی کارآمدن دولت سوم حسن روحانی دوباره شاهد تکرار آن هستیم. کیست نداند خرداد و تیر و مرداد امسال از شهریورماه گرمتر بود اما تولید نیروگاهها با زحمات کارکنان خدوم و مدیران آن آسایش مردم را سلب نکرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تاسف برای دادگاه ویژه

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۳۵ ق.ظ

Instagram

 

در حالی که روحانیون فتنه گری مثل هادی غفاری و مجید انصاری و ... هیچ گاه محاکمه نشدند، به پرونده حسن روحانی به رغم طرح هزاران شکایت مردمی رسیدگی نشد، بسیاری از عناصر دخیل در فتنه های 78 و 88 و 401 دوباره روی کار آمده و از نظام و انقلاب طلبکار شده اند دادگاه ویژه روحانیت حجت الاسلام ریسمان سنج طلبه انقلابی و عدالتخواه اهواز را که در جریان دفاع از حقوق کارگران هفت تپه و نیز مبارزه با مفاسد میدان تره بار الغدیر اهواز حضور فعال و قابل ستایش داشت به زندان انداخت. مسئولان دادگاه ویژه تامل کنند در زمین چه کسی بازی می کنند؟ چه جریانی را تقویت می نمایند؟ غربت بچه های انقلاب چه زمانی پایان می یابد؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

راز آرامش

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۳۷ ق.ظ

امام حسین علیه السلام خیلی داغ و مصیبت و سختی دید، بعد در اوج فشارها و ناراحتی ها خون طفل شش ماهه اش را به آسمان پاشید و گفت: هَوَّن علیَّ ما نزل بی، انه بعین الله.

تحمل این سختی برای من آسان است چون خدا می بیند.

زینب سلام الله هم می گوید: ما رأیت الا جمیلا.

مصیبت برای خدا که باشد زیباست.

زیارت عاشورا که می خوانیم، آخرش می گویبم: الحمدلله علی عظیم رزیتی...

خدا را شکر بابت همه غمهایی که در راهش کشیدیم.

سوره فجر را گفته اند سوره امام حسین است. آخرش اینگونه است: ارجعی الی ربک راضیة مرضیه...

بندگان من از من راضی و خشنود هستند و من هم...

دوماه محرم و صفر عزاداری می کنیم؛ اولش با امام حسین شروع و آخرش به امام رضا ختم میشود. انگار یک برنامه تربیتی است تا برسیم به مقام رضایت.

گمشده امروز بشر آرامش است.

آرامش چه در بعد فردی و چه اجتماعی زمانی رقم می خورد که نسبت به مقدرات الهی راضی باشیم.

انسان هایی که به خدا اعتماد دارند و از او راضی اند به سفره هم چنگ نمی اندازند، حقی از هم نمی ربایند و... اینگونه حیات حسینی رقم می خورد.

 

این متن را پیشتر در کتاب "نیشتر" به انتشار رسانده ام.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

منزل ما کربلاست

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۳۰ ق.ظ

معرفی اعمال سفر کربلا

 

این شعر مولوی را چند سال پیش محمود کریمی در قالب نوحه سینه زنی خواند که بسیار زیباست. جای کلمه کبریا از واژه کربلا استفاده کرد و غیر از این تغییری در اصل شعر که در ذیل میخوانید ایجاد نکرد:

 

 

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم

باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم

زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا

بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست

بخت جوان یار ما دادن جان کار ما

قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست

از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت

ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست

بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست

شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست

در دل ما درنگر هر دم شق قمر

کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست

خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان

کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست

بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم

ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست

آمد موج الست کشتی قالب ببست

باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خاکریز

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۴۶ ب.ظ

دانلود فیلم خاکریز | فیلم اکشن | سینمایی | دوبله فارسی

 

"خاکریز" را یکی از بهترین آثار سینمای روس می دانند. این فیلم را امروز تماشا کردم. خمیرمایه ای شبیه "سفر به چذابه"، "معراجی ها" و "متولد ماه مهر" دارد. بحث ساخت و ساز و توسعه و نوگرایی و تعارض محتمل آن با ارزشهای گذشته هم یکجورهایی شبیه "میهمان داریم" خودمان بود؛ پیوند بین حال و گذشته و پلی برای سفر در بستر زمان با موضوع حوادث جنگ. حالا ما از آنها الهام گرفتیم یا آنها از ما نمی دانم. البته اساسا احساس خطر از فراموشی ارزشها و افتخارات تاریخی و ضرورت حفظ آثار فرهنگی کهن و انتقال آموزه های معرفتی و تجربیات تاریخ به نسل جدید از دغدغه های همه دلسوزان جوامع بشری است.

یک جایی آقا فرمود کتاب جنگ و صلح تولستوی را چون اغلب مردم روس خوانده بودند در زمینه ذهن شان حس دفاع ملی را تداعی بخشید و در نبرد با متجاوزان به کارشان آمد.

فرهنگ و هنر در قوام ملتها تاثیر گذار است. انقلاب اسلامی ایران اساسا بر مبنای فرهنگ شکل گرفت و ابزار ترویج و توسعه آن کتاب و منبر و نوار و اعلامیه بود. شعر و موسیقی نیز به مرور بدان افزوده شد. در دفاع مقدس نوحه های حماسی بیشترین کاربرد ترویجی و تهییجی را برعهده داشت. بعد از جنگ ضرورت حفظ خاطرات و سرمایه های این گنجینه معرفتی مورد تأکید رهبری انقلاب قرار گرفت اگر چه از نگاه توسعه گرایانه غرب زدگان قابل اعتنا نبود. در زندگی شهدای نسل جدید ما اگر دقت کنید ارتباط با حال و هوای سالهای دفاع مقدس از طریق کتاب، فیلم، راهیان نور، شبهای خاطره و... به شدت ملموس است. البته باید پذیرفت به نسبت دستاوردهای معنوی آن دهه و برهه پرفراز و نشیبی که در آن قرار داریم آنگونه که باید آثار هنری فراگیر و مورد علاقه عموم در این رابطه تولید نکرده ایم. هر شهری می تواند یک موزه دفاع مقدس داشته باشد. گلزار شهدا را که چینش سنگ قبرهایش برآمده از ذوق و پیام مطلوب نسل گذشته بود به راحتی یکسان سازی و نبود کردیم. امیدوارم درک مناسب تری نسبت به آموزه های دفاع مقدس داشته و ضرورت حفظ و اشاعه آن را بیشتر مورد توجه قرار دهیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرزوی شهدا

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۲۹ ق.ظ

photo_2024-08-26_18-22-13_hqc9.jpg

 

دیروز صبح حرم حضرت معصومه کنار مزار شیخ الشهدای مازندران، شیخ فضل الله نوری نشسته بودم و با این مجتهد شهید حرفی داشتم که چشمم به لباس یکی از زوار افتاد. جمله ای از وصیتنامه شهید مهدی موحدنیا درباره نابودی اسرائیل پشت آن نوشته شده بود. از او خواستم دوباره برگردد سلام بدهد تصویری از او برای دوستان وبلاگ ثبت کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مثل کوه، مثل دریا، همچو باران

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۳ ق.ظ

صدای معلم | تقدیم به کوه صبر و استقامت بزرگ بانوی کربلا ؛ حضرت زینب (س)

 

دو روز پیش خانواده ای که از مشهد برای تفریح به چالوس آمده بودند به هشدارها توجه نکرده و به رغم نامساعد بودن شرایط دریا برای شنا وارد آن شدند. 

زن سی سال سن داشت، هفت ماه بود که باردار بود. دختری ده ساله هم داشت. در آب غرق شدند و جان باختند.

مرد خانواده از این مصیبت در خودش فرو رفت. حالش بد شد. یازده و نیم همان شب از غصه جان داد و رفت.

سالها پیش در جریان زلزله کرمانشاه خانم روانشناسی بود که به عنوان مشاور از تهران به مناطق زلزله زده اعزام شد. مراجعه کنندگان او زنها و دخترانی بودند که داغ عزیزانشان را شرح داده و از او کمک می خواستند. این خانم طاقت شنیدن این همه درد و رنج و مصیبت را نداشت. سکته (یا به نقلی خودکشی) کرد و جان باخت. 

خدا همه شان را رحمت کند و به بازماندگانشان صبر بدهد. داغ عزیز سخت است؛ نمی توان کتمان کرد.

از این دست خبرها و اتفاقات بسیار است.

اما

فدای دل عمه جانمان بشوم. بچه بودیم میوندار هیات گاه وسط دسته به زبان مازنی دم می گرفت: اَتِّه زن و این غم، زینب صبره قِربون...

زن بود. داغ شهادت دو جوانش را دید. شهادت برادران و برادر زادگان و بستگان و دوستانش را دید. تشنگی و غارت و اسارت دید. می نشست گریه و زاری می کرد به خدا جای شماتت نداشت. شد پشت و پناه و بزرگ و عقیله کاروان که هیچ، دیگران را دلگرمی می داد که هیچ، با بیان غرّا و منطق استوارش ایستاد بساط یزیدیان را در همان نخستین روهای پس از اسارت در دارالاماره کوفه بر هم ریخت و روشنگری هایش اشک و آه مردم و حتی مأموران اموی را درآورد، مرز حق و باطل را مشخص کرد و حسین و راه حسین را تا ابدیت تاریخ در اهتزار نگه داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا