یک جرعه عطش!
دیروز در خدمت جناب مهندس بنیانیان از مغزهای متفکر عرصه فرهنگی کشور و رئیس سابق حوزه هنری بودیم.
این بزرگوار خاطره ای از شهید خرازی نقل کرد که بسیار شنیدنی است:
روز تشییع جنازه شهید حاج حسین خرازی، جوان رزمنده ای را دیدم که به شدت در حال گریه بود. کنجکاو شدم تا علت این موضوع را بدانم. در ابتدا روی خوش نشان نداد. معلوم بود حال و حوصله صحبت ندارد. کمی بعد دوباره به سراغش رفتم و گفتم که از مسئولان استان اصفهان هستم و اگر مشکلی باشد انشالله می توانم حل کنم.
جوان رزمنده وقتی کمی آرام شد، گفت: شما مردم اصفهان نمی دانید چه کسی را از دست دادید. اگر خرازی را می شناختید مدام بر سر و سینه خود می زدید.
بعد ادامه داد: یک روز در عملیات، اوضاع بدی داشتیم. خیلی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند. نیرو نداشتیم. مهماتمان رو به اتمام بود. من فرمانده گروهان بودم. حسین خرازی آمد و گفت آن تیربار دشمن را سریع خاموش کن! من از وضعیتی که وجود داشت بهت زده بودم. برای همین چند لحظه به چشمان حسین خیره شدم. خرازی با همان یک دستی که داشت به صورتم سیلی زد! جستی زدم و به سراغ مأموریتم رفتم. بعد از عملیات، حسین به سراغم آمد و بنا کرد به عذرخواهی و طلب حلالیت... شما بگوئید آیا خدا این صورتی را که سیلی حسین خرازی به آن خورده در قیامت خواهد سوزاند؟...
به قول جناب بنیانیان، امروز اگر رئیس یک اداره در نامه اش خطاب به کارمند خود از واژه "لطفا" استفاده نکند آن کارمند دستور او را اجرا نخواهد کرد. اما در فرهنگ جبهه و جنگ، رزمنده حسین خرازی معتقد است جای سیلی صورتش تبرکی از دستان حسین خرازی است و این گونه در ماتم شهادت او گریه سر می دهد...
- ۹۲/۰۶/۱۸