پیرمرد و حرامی
سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۱۲ ق.ظ
امروز سه شنبه ۱۰مرداد۴۰۲ پس از نماز ظهر وعصر از مسجد جامع اوین از طریق خیابان شکران بخانه میآمدم بین راه یک آقایی را دیدم یک دستش سطل ۳ کیلویی ماست و دست دیگرش شیر یا دوغ بود. بی حال وبی رمق خسته شده بود. ایستاده بود. سطل ماست را گرفتم کمکش کنم یکی از پشت سر آمد عمامه مرا پراند و فرار کرد نگاه کردم دیدم یک دختر گیسو بلند و سرهنه بود عمامه را برداشتم آهسته آهسته با ان اقا ۶۷ساله اهل همدان که قلبش را عمل کرده بود مهمان منزل دخترش بود تا درب منزلش ساختمان باران رساندم ۵۰متری برگشتم امدم خونه.
عصای پیری هم دستم بود.
(پیام یکی از عزیزان مسنّ روحانی)