همراه کاروان زینبی
یکی پرسید: بین این همه حسینیه و مسجد و سالن و ... مجبور بودید مراسم یادواره شهدا را ببرید چند کیلومتر آن طرف شهر در بهشت معصومه برگزار کنید؟ فکر زحمت رفت و آمد ما نبودید؟
گفتم: حرفت درست؛ اما
قرار است یک بار این مسیر را طی کنیم، دست در دست بچه هایمان می گذاریم، جمع با صفای دوستان را هم درک می کنیم، به ما خوش آمد می گویند و پذیرایی مان می کنند، بعد با سلام و صلوات و خنده و نشاط، ان شاءالله مراسم را ترک خواهیم کرد.
حالا خودمان را بگذاریم جای خانواده هایی که ماه هاست این مسیر طولانی را هر هفته طی می کنند، پدری نیست که دست بچه هایش را بگیرد، دوست و رفیق و سلام و صلوات و خوش آمد و پذیرایی هم در انتظارشان نیست. اغلب شان در قم غریبند. آن جا که می روند داغشان تازه می شود، تنها مونس آنها سنگ مزار عزیزشان است. بعد با دلی غمگین و چشمانی اشک بار به خانه باز می گردند و انتظار پنج شنبه ای دیگر را می کشند.
ایثار و رشادت و جانبازی شهدای بی ادعای مدافع حرم را که توفیق نبود درک کنیم، لااقل اندکی از رنج و اندوه بازماندگان این شهدای غریب را درک نموده و با آلام جانشان ذره ای همراهی کنیم.
سلامٌ علی قلب الزینب الصبور