من، او و دیگر هیچ
غروب های رمضان بسیار زیباست. طبیعت بکر وجدانمان چقدر دیدنی است.
درست نیم ساعت مانده به اذان هیچ نعمتی بالاتر و زیباتر از تنهایی و خلوت نیست.
سر انسان یک وجب می رود پایین تر و انگار می افتد درون قفسه سینه اش. برای همین چشمش می شود چشم دل.
این لحظه است که انسان حقیقت عالم را درک می کند. حقیقت در پشت نقاب هویت دیگران نیست و چشم دل نه برای فضولی در کنه حیات و ذات دیگران.
حقیقت عالم این است که ما تنهاییم و فقیر و برخلاف آن چه که در شلوغی پیرامونمان می پنداریم، تنهای تنهای تنها هستیم.
شیرینی درک فقر و نیاز به خدایی که بدون تکیه بر او کمتر از هیچ می شویم مرهون لحظات خلوت در ساعات پایانی عصر رمضان است.
خدایا ماییم و این دل شکسته که بی تو نیست می شویم. خدایا سرمایه ما در این عالم همین حس شیرین تهیدستی از همه چیز و نیاز مطلق به توست. یاری مان کن تا نزد تو فقیر محشور نگردیم. عاقبتمان عاقبت قطره ای ناچیز باشد که در وجود دریا هست می شود. دنیا و آخرتمان بی تو مباد یا رب العالمین.