قنبری، یادگار خانطومان
1- می خواست بوسنی و هرزگوین هم برود، من نگذاشتم. همه اش می گفت: خدا نکند که مرگ در بستر نصیبم شود که اگر بشود تقصیر توست! فقط من می دانستم داروهایی که برای درمان عوارض شیمایی اش استفاده می کرد، چه بر سر استخوان هایش آورده است.
اربعین، نجف تا کربلا را عصا زد و راه رفت. یک ماه هم ماند تا راهی برای حضور در جبهه مقاومت پیدا کند؛ اما نتوانست. وقتی برگشت، گفت: از همه ائمه خواستم کاری کنند بتوانم بروم سوریه و با داعش بجنگم. دیگر مانع من نشو.
2- پایش جراحتی از دوران جنگ به یادگار داشت. نمی توانست راحت راه برود. با این حال، چون احتمال شنود بیسیم وجود داشت، گاهی از محل دیده بانی تا مقر که بیش از پانصد متر راه بود را با پای پیاده طی می کرد و گرای دقیق دشمن را اطلاع می داد. استاد دیده بانی بود و دقت خاصی در کارش داشت. گلوله می زد، می گفت: یا خدا. دیده بانی می کرد می گفت: برای خداست. راه هم می رفت می گفت: در راه خدا ... فکر و ذکرش رضایت خدا بود. حجم آتشی را که هدایت می کرد، روزگار تکفیری ها را سیاه کرده بود.