عبدالصالح
روز گذشته (پنج شنبه) در مراسم بزرگداشت شهدای جوان مدافع حرم که در قم برگزار شد از کتاب خاطرات شهید عبدالصالح زارع نیز رونمایی گردید.
توفیق نگارش کتاب عبدالصالح، با این حقیر بود که به همت مرکز فرهنگی مطاف عشق وابسته به موسسه روایت سیره شهدا منتشر شد.
به همین مناسبت، یادداشتی را که در مقدمه کتاب درج کرده ام به خوانندگان محترم وبلاگ تقدیم می کنم:
عبدالصالح زارع را که اصلاً نمی شناختم. بهمن 94خبر شهادتش که آمد، در روزهایی که اخبار شهادت سربازان بی ادعای سپاه توحید، نوید آزادسازی محاصره شیعیان نبل و الزهراء را می داد از این جهت برایم جلب توجه کرد که این شهید را هم استانی خود یافتم و محل کارش هم در شهر زادگاهم بابل قرار داشت. تصاویر تشییع پیکرش در بابلسر را دنبال می کردم که صحنه عجیبی مقابل چشمانم نقش بست. پدر شهید، محکم و استوار، بی آن که ذره ای لرزش و خمودگی در زبان و دست و پایش دیده شود، در حالی که نوه کوچکش را در آغوش داشت مقابل دوربین خبرنگاران ایستاده بود و مصاحبه می کرد و از سرو رعنای شهیدش سخن می گفت.
تشییع پیکر اغلب شهدای ایرانی و افغانستانی و پاکستانی مدافع حرم را در قم درک کرده ام. وقتی شنیدم قرار است این شهید را به قم آورده و این جا بعد از تشییع به خاک بسپارند اشتیاقم برای دیدن پدر این شهید بسیار بیشتر از شرکت در خود تشییع و بهره مندی از فیض عظیم آن بود.
همه مسیر از مسجد امام حسن عسکری علیه السلام تا بارگاه ملکوتی بانوی آفتاب و از آن جا تا گلزار شهدای قم، به جای آن که پشت سر تابوت شهید باشم، پشت سر پدر شهید و سایه به سایه او گام بر می داشتم. آن هایی که او را می شناختند در آغوشش گرفته و تبریک و تسلیتی نثارش می کردند او با شکوه لبخندش، همه را به گرمی آغوش شهیدپرور خود پذیرفته و تشکری شیرین را روزی معنوی و نشاط جانشان می ساخت. گاه از ذوق استحکام روح و لبخندهای آسمانی این مرد رو می کردم به رهگذاران و مشایعات کنندگان و با دست نشانش می دادم که ایهاالناس! این مرد خوش رو و محکم و استوار که با گام های بلند، مسیر طولانی حرم تا گلزار شهدا را با شتاب طی می کند پدر همین جوان رعنایی است که چند متر آن طرف تر به روی دوش می کشید و در سوگش به اشک نشسته اید. نگاه عاقل اندر سفیه بعضی مخاطبان نشان می داد حرف من و انگشت نشانه ام برایشان باور پذیر نیست.
همان روز نوشتم و منتشر کردم: " کوه را اگر قرار باشد تصور کنی که راه می رود کافی است به قدم های محکم و استوار پدر شهید عبدالصالح زارع در خیابان چهارمردان قم نگاه کنی. تمام مسیر تشییع پیکر شهید را من در پشت سر این پدر راه رفتم. تبسّم، لحظه ای از قرص ماه چهره او محو نمی شد انگار که به عروسی فرزندش آمده اند و به او شادباش می گویند...."
دو سالی گذشت تا بدانم او دقیقاً در روزهایی تشییع شد که چند سال قبل در همان ایام رخت دامادی به تن کرده بود.
شناخت عظمت روحی و دل دریایی مادر عبدالصالح هم به تنهایی، کتاب مستقلی را نیاز دارد. این که می گویند موقع هدیه دادن و بخشش، بهترین های خود را هدیه بدهید، یک مصداق اتمّ و کاملی دارد به نام مادر عبدالصالح زارع که وقتی خواست هدیه ای به خدا بدهد، بهترین داشته خود را در طبق اخلاص، قربانی مسلخ عشق الهی کرد و تمثیل زیبای "راضیةً مرضیة" را جلوه ای دوباره بخشید. این زوج صالح، عاشق پرورش گل بودند. عبدالصالح، ناب ترین و زیباترین گل معطر بوستان این دو بود که در دامان حبّ معبود پرورش یافت و به آسمان وصال، عروج کرد.
من هم مثل خیلی از نویسندگان دلسوخته خادم فرهنگ ایثار و شهادت دلم می خواست به سهم خود ادای دینی نسبت به این شهید داشته باشم؛ اما نشد. این که می گویم مثل خیلی ها، به این معنی نیست که اسم همه این عزیزان دلسوخته را می دانم؛ اما مدتی نگذشت که فهمیدم سرکار خانم معصومه حیدری از نویسندگان عرصه دفاع مقدس در ساری هم قصد نوشتن کتابی را برای این شهید داشته، گام هایی را هم برداشت؛ اما به هر حال قسمتش این نبود. دوستان پاسداری چون برادر زین العابدینی نیز در این مسیر گام هایی موثر را برداشتند. برادر عزیزم آقا ابراهیم باقری حمیدآبادی با همکاری خانم آتنا طبری نیز برای ادای دین به این شهید پا پیش گذاشتند که قسمت آنها هم نبود. همه این عزیزان البته با خلوص نیّت، ثمره زحماتشان را در اختیار این اثر قرار دادند.
مهندس رضا کاظمی و برادرم مهدی منصوریان از انتشارات مطاف عشق وابسته به موسسه روایت سیره شهدا، تماس گرفتند؛ درست اواخر شهریور 96 و از حجم کار و فرصت های از دست رفته، شکوه نمودند. گفتند بیشتر خاطرات شهید جمع آوری شده و ... قرار شد نهایتاً ظرف یک ماه، کاری را در حد بضاعت، آماده انتشار کنم که حاصلش شد همین اثر که الان پیش روی خود می بینید.
اهل مبالغه و درشت نویسی و یا دستبرد در خاطرات شهدا نیستم. کسی نمی تواند ادعا کند با خواندن یا نوشتن یک کتاب توانسته شهیدی را شناخته یا معرفی کند، نه؛ اما آن چه را شنیدم و خواندم صادقانه خدمتتان ارائه دادم. با این خاطرات برای خودم یک درس قدیمی باز هم تکرار شد: جنس شهدا با جنس امثال من تفاوت دارد. خودمان را معطل حرف و ادعا نسازیم.
حرف آخر: عمر و فرصت و بضاعت همه ما محدود است. ناگفته ها درباره شهدا چه شهدای قبل از دفاع از حرم و چه شهدای مدافع حرم اعم از بسیجی و ارتشی و پاسدار چه ایرانی و افغانستانی و پاکستانی و .... یکی و دو تا نیست. کمترین وظیفه ما در ادای دین به این شهدا ثبت یاد و نام و خاطرات آنهاست. تعارف که نداریم. دست بنجنبانید که مبادا شکوه ایثار و منظر حماسه و اوج ایمان این جوانان نسل سومی سپاه خامنه ای، در گرد و غبار رسانه های اغواگر به فراموشی سپرده و میراث خون شریفشان که همان فرهنگ ماندگار جهاد فی سبیل الله و اخلاص در عمل به تکلیف است به دست نسل های بعد نرسد. دست بجنبانید که وقت تنگ است.
سید حمید مشتاقی نیا. حوزه علمیه قم اول آبان 1396