اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

شهیدی که به اشتباه در بابل دفن شد

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۵ مرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۴۳ ب.ظ

شهید موسوی-سید مجید :: شهدای البرز

 

سید مجید موسوی اصالتا اهل زنجان است. کودک بود که خانواده اش به کرج منتقل شدند. از ابتدای نوجوانی در بسیج و مسجد بود. بارها تلاش کرد تا بالاخره با اعزامش به جبهه موافقت شد. موقع خداحافظی گفت که منتظرم نباشید، بر نمی گردم.

اوایل مرداد شصت و هفت بود و تک آخر دشمن. با همرزمانش مردانه ایستاد و دشمن را از خاک کشور بیرون راند. یکی یکی دوستانش که شهید شدند بی طاقت شد. گریست و ضجه زد و از ته دل آرزوی شهادت نمود. ترکشی آمد و درست نشست روی گردنش. پلاکش کنده شد و افتاد.

خبر شهادتش را به کرج رساندند. خانواده اش همه جای جبهه را زیر و رو کردند خبری از پیکر مطهرش نبود.

همزمان با حضور او یک بسیجی نوجوان به نام سید رضا هاشمی کرویی از بابل نیز در جبهه بود. این دو شباهت عجیبی به هم داشتند. از سید رضا خبری نبود. یکی از بستگانش پیکر بی پلاک شهید سید مجید موسوی را که در معراج شهدا دید گفت همین سید رضای خودمان است. سید مجید را به اشتباه به بابل آوردند و در تشییع با شکوهی در روستای کروکلای ایمن آباد بابل در کنار سایر شهدا به خاک سپردند. اندکی بعد معلوم شد سیدرضا هاشمی زنده است! لباس های باقی مانده از شهید را جستجو کردند. شماره تلفنی از کرج در جیبهایش بود. تماس گرفتند و...

خانواده اش خواستند پیکر را به کرج منتقل کنند. مادر او را در خواب دید که می گوید جایم خوب است و میلی به بازگشت ندارم. پدر نیز استخاره گرفت و خوب نیامد. خانواده اش هر سال به این روستا در بابل آمده و برای جگرگوشه شان مراسم یادبود می گیرند.

سید مجید هر وقت سر سفره متوجه می شد کارگری در کوچه و خیابان مشغول کار است، می گفت شاید غریب باشد، به غذای خوب دسترسی نداشته باشد. بشقابش را بر می داشت، غذا را می برد با احترام می داد به آن کارگر غریب. حالا مردم روستای کروکلا خوب برای این سید خدا میهمان نوازی می کنند. مزارش هیچ گاه بدون زائر نیست. برایش خیرات می کنند. سید مجید اینجا احساس غربت نمی کند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">