رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
هوا تقریباً تاریک شده بود و موقع نماز مغرب بود. به اتفاق حسین به زیر پل رفتیم و وضو گرفتیم. بچهها نمازشان را خوانده و مشغول خوردن شام بودند.
مشغول خواندن نماز شدم و بچهها تعارف کردند شام بفرمایید. حسین گفت: تا نماز نخوانم چیزی نمیخورم. نمازم که تمام شد، حسین قرآن جیبی مرا گرفت و به قرائت آن پرداخت و بعد بلند شد و به نماز ایستاد. حالت عجیبی داشت. یک آرامش خاصی که با نوعی درد درونی همراه بود که بیان آن برایم مشکل است. در همین لحظه، خمپارهای نزدیک سنگر منفجر شد بهطوری که از شدت انفجار، چراغ فانوس داخل سنگر خاموش شد و حسین که نماز میخواند، در یک آن بهروی من افتاد. وقتی دستم را زیر سرش گرفتم، دیدم مقداری از انگشتم در زیر لالهی گوش حسین فرو رفت و خونی شد؛ یک ترکش ریز از منفذ سنگر وارد شده و بر غم و هجر و فراق حسین پایان داده بود و او را به وصالی که مدتها انتظارش را میکشید رسانده بود.[1]
شهید حسین سعیدیپور
تولد: 1/6/1345، کاشان، شهادت: 3/11/1363، محل شهادت: شلمچه، زیارتگاه: کاشان، دارالسلام.
[1]. کاظمزاده، سجدهی وصل، ص62.
- ۹۱/۱۲/۱۲