ترور کافی به روایت حجت الاسلام ماندگاری
سی تیر سالروز شهادت روحانی غیور و منبری تأثیرگذار و کم نظیر معاصر، حاج احمد کافی است. چندی پیش مصاحبه ای با حجت الاسلام ماندگاری جهت تدوین تاریخ شفاهی خاطرات ایشان داشتم. ایشان خاطره ای از مراسم تشییع آن خطیب توانا نقل کرد که خواندنش خالی از لطف نیست:
اوایل تابستان سال 57 بود که انتشار خبری در شهر مشهد، موجی از انزجار را بر ضد دستگاه حاکمیت به راه انداخت. خبر بسیار ناراحت کننده بود. خانواده ما هم خود را در این مصیبت بزرگ، سهیم و داغدار می دانست. حجت الاسلام کافی با توطئه ای ننگین به شهادت رسید. من ناراحتی را در چهره ی پدر و مادرم می دیدم و نفرتم از رژیم سلطنتی بیشتر می شد. آن طور که بر سر زبان ها افتاده بود، حجت الاسلام کافی در مسیر خود از تهران تا نزدیکی مشهد، تحت تعقیب یک خاور قرار داشت. همراهان او می گفتند حتی وقتی در جایی برای استراحت توقف کردیم، خاور نیز ایستاد. عمدی بودن تصادف خاور با ماشین حامل حجت الاسلام کافی، بعد از پیروزی انقلاب بر اساس اسناد به دست آمده از ساواک مورد تأیید قرار گرفت.
کافی در اواخر عمر خود سخنرانی های تندی را بر ضد رژیم شاه بیان می کرد. آخرین منبرهای او در مشهد بود. من که حدود چهارده سال داشتم همراه مادرم به مسجد امام حسین علیه السلام در خیابان امام خمینی (شاپور سابق) می رفتم. کافی در یکی از معروفترین منبرهایش در آن مسجد با حنجره ای بغض آلود و لحنی شورآفرین از تبعید امام خمینی اظهار تأسف کرده بود. نوارهای سخنرانی انقلابی او دست به دست در سراسر کشور می چرخید و مردم را برای مبارزه با ظلم و بیداد آماده می کرد. یک روز صبح وقتی با مادرم به مسجد رسیدیم، دیدیم دَرِ مسجد را بسته اند. پاسبانی آن جا ایستاده بود و با عصبانیت می گفت: منبر کافی تعطیل شده است. او دیگر حق ندارد سخنرانی کند ....
ترور کافی، شور و هیجان وصف ناپذیری را در بین مردم مشهد ایجاد کرده بود. همه خود را برای تشییع باشکوه پیکر این روحانی بزرگ و مبلّغ کم نظیر اسلام آماده می کردند. تا آن جا که من به خاطر دارم تا آن موقع مشهد به این شکل و وسعت، شاهد حضور گسترده انقلابیون در خیابان ها نبود. تشییع جنازه شهید کافی را باید جرقه و نقطه عطف انقلاب اسلامی در مشهد مقدس دانست.
تشییع جنازه از مسجد یزدی ها واقع در خیابان توحید، نزدیک میدان شهدا - که آن موقع به آن میدان مجسمه می گفتند - شروع شد. جمعیت مردم بسیار زیاد بود. همه با صدایی بغض آلود و فریادهایی از سر درد و اندوه و غضب، به تشییع پیکر یکی از کم نظیرترین مبلّغان عالم تشیّع آمده بودند. مردم با سردادن شعارهایی بر ضد دستگاه پهلوی به سمت حرم امام هشتم علیه السلام به راه افتادند. امواج خروشان جمعیت، یک صدا و با مشت هایی گره کرده، انزجار خود از حکومت طاغوت را اعلام می کردند. من که تا کنون چنین جمعیت یکپارچه ای را ندیده بودم، حسابی به وجد آمدم.
تصویری از شهید کافی را در دست گرفتم و در صف اول مشایعت کنندگان به راه افتادم. مردی آمد و مرا روی دوش خودش بالا برد. حالا از آن بالا بهتر به جمعیت نگاه می کردم. خروش ملت، بسیار تماشایی بود. تصویر کافی را روی دست هایم بالا بردم تا از فاصله دور هم قابل دیدن باشد. هم نوا با مردم شعارها را تکرار می کردم. قرار بود پیکر ایشان را در حرم امام رضا علیه السلام طواف بدهیم. جمعیت به سمت حرم در حال حرکت بود. من از آن بالا مأموران شهربانی را می دیدم که ورودی حرم مطهر را بسته اند. به صحن موزه (رواق امام خمینی) که رسیدیم، ناگهان مأموران شروع به تیراندازی هوایی کردند. با توجه به این که چنین واقعه ای تا آن زمان در مشهد سابقه نداشت، مردم تجربه ای در این باره نداشتند. در یک آن، جمعیت از هم شکافته شد و هر کس به سمتی دوید تا خود را نجات بدهد! آن بنده خدایی که مرا بلند کرده بود حتی خم نشد تا من پایین بیایم. از همان بالا مرا انداخت پایین و پا به فرار گذاشت! تابوت شهید کافی نیز روی زمین مانده بود. مأموران قصد درگیری نداشتند و فقط می خواستند از ورود جمعیت به داخل حرم جلوگیری کنند. چند نفر از پاسبان ها جلو آمدند و تابوت را بلند کردند و دوباره دست ملت دادند. مردم از آن جا به طرف مزار خواجه ربیع راه افتادند و پیکر شهید را در آن مکان به خاک سپردند.