بین خودمان بماند
این حرف بماند برای مخاطبان وبلاگ و با بازنشر آن در فضاهای دیگر توسط دوستان موافق نیستم. یک درد دل کوتاه است که باشد برای مخاطبان خاص همین صفحه.
غلام اوصیا که فوت کرد خیلی ها در تشییعش شرکت کردند. برایش خاطره گفتند. از بزرگی های این سردار بی نشان و رشادتهایش در طول جنگ. مردانگی و فتوت و ایثار و غیرتش. خیلی ها سعی کردند خودشان را به او چسبانده و از رفاقت هایشان برای همه بگویند. مداح ساده لوح آمده بود و ژست می گرفت و دم از لوتی گری های غلام می زد و ...
غلام در سخت ترین شرایط اقتصادی زندگی کرد و خیلی از همین مدعیان می توانستند کاری برایش انجام داده و جای و جایگاهی برایش فراهم آورده و هوایش را داشته باشند و ...
محمد تهرانی هم فوت کرد. تشییعش شلوغ بود. بعضی ها از جلوی قاب دوربین تکان نمی خوردند. برای طراحی و نشر بنر و پوسترش رقابت شده و مراسم یادبودش یکی پس از دیگری در حال اجراست و خیلی ها دم از محمد می زنند و ... آن سردار میلیاردر یکهو پیدایش می شود و ...
محمد تهرانی آه در بساط نداشت. سال های سال و نه فقط سر پیری در مشکلات عدیده اقتصادی دست و پا زد. برای تأمین اجاره خانه اش مشکل داشت. یک آمپولش هشتاد هزار تومان قیمت داشت که هر بار باید در تهران تهیه می شد. بعضی ها اینقدر همت نداشتند که لااقل سیب زمینی پیاز منزلشان را از بساط دستفروشی محمد تأمین کنند و ... الان چه فایده ای دارد این ادا و اطوارها؟
البته نمی خواهم فقط جوانب منفی قضیه را بگویم. بچه رزمنده های بی ادعایی هم مثل حاج مهدی کردانی بودند که -راضی نیستند به این حرف من- از نظر مادی چیزی کم نگذاشتند و جالب آنکه در هیچ یک از تصاویر تشییع و مراسم و .... پیدایشان نیست و ... مرام شهدایی هنوز هم در وجود خیلی از بسیجی ها دیده می شود.
باز هم عبرت بگیریم خوب است. باز هم بچه های رزمنده ای هستند که در گوشه و کنار شهر با رنج و بیماری و مشکلات دست و پنجه نرم می کنند و باید هوایشان را داشته باشیم و... بسم الله.