با پای دل، زیارت برویم!
هر شب ویژه برنامه ای را در پادگان اجرا نموده و بعدش از بین زائران راهیان نور حاضر در مراسم، به قید قرعه، دو نفر را برای سفر به کربلای معلا انتخاب می کردیم.
آن شب بعد از برنامه مناجات، اسم دو نفر به قید قرعه درآمد. یکی خانم جوانی بود به نام مرضیه قربانی و دیگری هم یک خانم میانسال.
ناگهان، مادر شهیدی اطلاع داد که قصد دارد بانی خیر شده و هزینه سفر یک زائر دیگر را تقبّل کند. دوباره قرعه کشی کردیم و نام دیگری را بیرون آوردیم. باز هم اسم یک خانم بود، این بار به نام راضیه قربانی!
جالب بود که او خواهر همان خانمی بود که اسمش در قرعه اول بیرون کشیده شد.
کنجکاوی آمد سراغمان و ماجرا را از آنها جویا شدیم. اهل یکی از روستاهای کوچک شهرستان تایباد بودند. پدرشان جانباز شیمیایی بود که به دلیل نقص در پرونده جانبازی، نتوانست از حمایت های مالی لازم برخوردار شود. زندگی شان به سختی می گذشت. دو خواهر هر روز از صبح تا شب پشت دار قالی می نشستند.
یک روز غروب از بلندگوی مسجد شنیدند که دارند برای سفر به راهیان نور، ثبت نام می کنند. دلشان هوایی شد؛ اما آه در بساط نداشتند. مرضیه النگوی نازکی داشت، همان را درآورد و خرج سفر کرد تا از لذت همنفسی با شهدا در کربلای ایران بی نصیب نمانند، حالا شهدا هم بلیت سفر دیگری را برایشان تدارک دیدند. با پای دل که سفر کنی همین می شود. مگر می شود زائر اصحاب حسین، از توفیق زیارت حسین بی نصیب بماند؟ ....
بازنویسی شده بر اساس روایتی از کتاب گلپر، ص46