از محمود غزنوی به حسن روحانی!
در تاریخ آمده است وقتی محمود غزنوی، هندوستان را به تصرف خویش درآورد، همه بت ها را در هم شکست تا رسید به بتی بسیار بزرگ که مقدس ترین بت هندی ها بود.
بزرگان هند آمدند به مذاکره و به دست و پای محمود افتادند تا از شکستن و آتش زدن بت بزرگ خودداری کند. محمود نپذیرفت. پیشنهاد اعطای فلان قدر درهم و دینار دادند تا از خیر این کار بگذرد. مشاورین همیشه در صحنه و مصلحت اندیش به او توصیه کردند که حیف این مبلغ هنگفت است. پول ها را بگیرد و با آن به تثبیت پایه های حاکمیتش بپردازد و بی خیال شکستن بت بشود.
محمود تأملی کرد. از وسوسه پول و امتیازات هندی ها گذشت و گفت: من به تکلیف خود عمل خواهم کرد و حکم خدا را با این مصلحت اندیشی ها معامله نمی کنم.
دستور داد بت بزرگ را شکستند تا داخل آتش بریزند. بت که شکست معلوم شد درون آن، بیست من طلا جاسازی کرده اند! سپاهیان، شاکر خدا شدند که هم طاعت به جای آورده و به تکلیف معنوی خود عمل کردند و هم این که منفعت برده و از لطف مادی خدا بهره مند گشته اند.
محمود غزنوی، روحانی نبود. اشتباهات ریز و درشتش هم بر کسی پوشیده نیست؛ اما وقتی به خدا اتکا کرد و امر او را محقق ساخت، پاسخ اعتمادش را هم گرفت.
یک درس را فراموش نکنیم؛ هیچ کس برای ما خدا نمی شود، حتی جناب کدخدا! لن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا.