از تبار اشک و لبخند!
حسن محمدی به رحمت خدا رفت. شادی روحش فاتحه ای بخوانید.
حسن محمدی آزاده سرافراز و جانباز قهرمان و هنرمندی ناشناخته بود که اولین بار در اردوی کاروان پیاده مرحوم ابوترابی در اواسط دهه هفتاد با او آشنا شدم. یک ضرب حرف می زد، طبع شعر داشت و از همه مهمتر این که به هر بهانه ای وسط اتوبوس بلند می شد و ملت را از خنده روده بر می کرد.
شنیدم در اسارت هم کارش همین بود. نمی گذاشت کسی افسرده و غمگین شود. جوک می گفت و می خنداند. تئاترهایش در دوران خفقان اسارت محشری بود. بارها عراقی ها فهمیدند و حسابی کتکش زدند ولی باز هم بچه ها را دور خودش جمع می کرد و نمایشش را به اجرا در می آورد. بارها آزادگان موصل را دیده ام که وقتی اسم حسن محمدی را می شنیدند ناخودآگاه لبخند روی لبشان گل می کرد.
او پس از آزادی در فیلمهای «نبردی دیگر»، «قطعهای از بهشت» و «ما هنوز زندهایم» به ایفای نقش پرداخته بود. سید آزادگان مرحوم ابوترابی علاقه ویژه ای به حسن آقا داشت.
سال 79 بود که او را به بابل دعوت کردیم آمد مسجد گلشن و خاطره گفت. جایتان خالی. حدود دو ساعت ملت را می خنداند و گریه می آورد. این از هنرهای منحصر به فرد حسن محمدی بود که اشک و لبخند را با هم به مخاطبانش می بخشید و خاطرات تلخ و شیرین آزادگی را در جانشان ماندگار می ساخت. خودش هم نوحه خواند و مردم سینه زدند.
روحش شاد. سال ها بیماری و رنج کشید و دیروز به یاران شهیدش پیوست.
خدا رحمتش کند
چه حیف
ایران دارد زیبایی هایش را از دست می دهد
درود خدا بر مردان خدا