آرشیو اردیبهشت91 اشک آتش
اشک و لبخند
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم اردیبهشت 1391 ساعت 19:32 شماره پست: 1030
گشتاسبی، همسنگر من بود. او نامزد داشت و باید در اولین فرصت برای مراسم ازدواج، خودش را به پشت جبهه می رساند.
فامیل ها پیغام می دادند که منتظر او هستند. به خاطر عملیات کربلای 4 نتوانسته بود به مرخصی برود. عملیات که تمام شد، قصد داشت به شهر برگردد. آمد و با همه خداحافظی کرد. ناگهان خبر رسید طبق دستور، همۀ مرخصی ها لغو شده است. اعتراض نکرد. قطره ای اشک از گوشۀ چشمش بیرون دوید.
کربلای 5 در راه بود. همان ابتدای عملیات، دیدم خبری از او نیست.
رفتم و پیدایش کردم. نزدیک که شدم، دیدم آرام و متین گوشه ای افتاده و لبخندی در گوشۀ لبش نشسته است.آرامش در ظاهرش موج می زد.
گفتم: خوشا به حالت. مراسم دامادی ات را سر سفرۀ اباعبدالله برگزار کردی.
راوی: سید محمد برقعی/ قم
گویا قرار است گبرلو به جای جیرانی بر صندلی اجرای برنامه هفت تکیه بزند. گبرلو یک منتقد سینمایی است که از نظر مبانی فکری نسبت به بسیاری از هم صنفی های خود به رویکردهای اسلام و انقلاب نزدیک تر است؛ اما آیا این مسئله توان وی در اجرای برنامه ای چالشی را نیز به اثبات می رساند؟ خوب است در این رابطه به خاطره ای اشاره کنم.
آن موقع که رابطه خوبی با مسعود ده نمکی داشتم گاهی همراه وی به بعضی از برنامه های سخنرانی و مناظره و ... می رفتم. یکی دو ماهی از اکران اخراجی های یک می گذشت. مسعود از طرف انجمن سینمای جوان قم دعوت شده بود تا در جلسه ای با حضور جناب گبرلو در سالن اداره کل ارشاد این شهر به نقد و بررسی فیلم خود پرداخته و پاسخ گوی پرسش ها باشد.
جلسه ای به یاد ماندنی بود. حاشیه های جالب آن محفل بماند برای فرصتی دیگر. ساعتی از جلسه پرسش و پاسخ می گذشت. گبرلو شخصیتی آرام داشت و سعی می کرد نقدهای خود به ساخته ده نمکی را محافظه کارانه طرح نماید. مسعود که دید فضای جلسه یک نواخت شده و ممکن است نتیجه به نفعش نباشد به سبک همیشگی خود پناه برد و در حرکتی غافلگیرانه، صدایش را بلند کرد و سعی نمود این طور به مخاطب خود وانمود کند که تا به حال نمی خواسته بعضی حرف هایش بزند. او مسائلی را کنار هم چید که حکایت از بی اعتنایی بعضی مسئولان نسبت به ساخت فیلم اخراجی ها داشت و طوری فضاسازی کرد که انگار مسبب همه این دشواری ها و سنگ اندازی های فرضی، شخص گبرلو بوده است!
آن بنده خدا هم به جای آن که از خودش دفاع کند و پاتکی بزند و لااقل یاداور شود که تنها یک منقد سینمایی است نه مسئول ناکامی های ده نمکی، چهره اش سرخ شد و مانند فردی که مسئولیت خطاهایش را پذیرفته و جز شرمندگی حرفی برای گفتن ندارد سر به پایین انداخت.
با احساسی شدن فضای جلسه، ناگهان نظم محفل به هم خورد و اتمام جلسه به طور رسمی اعلام گردید. مسعود به لا به لای جمعیت آمد؛ اما گبرلو با شتاب از آن مجلس گریخت و با حالتی شکست خورده که دیگر حرفی برای گفتن ندارد، در چشم بر هم زدنی غیب گردید!
حالا تصور کنید این آقا بخواهد بر صندلی برنامه ای تکیه بزند که لازمه اش گاه تقابل فکری با عناصر خودباخته و خودفروخته ای است که با ژست هنری و روشنفکری، کمر به هدم ارزش های این مرز و بوم بسته اند و طلبکارانه به مظلوم نمایی می پردازند. آیا گبرلو می تواند جلسه را طوری اداره کند که سود آن به حساب دشمنان فرهنگی این ملت واریز نشود؟
اداره ثبت و ضبط اسناد!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت 1391 ساعت 23:14 شماره پست: 1028
یکی از همشهریان عزیز دو سه باری این پیغام را در قمست نظرات خواندگان اشک آتش گذاشته است:
" سلام همشهری
ترا خدا یه سخنی در باره معطل کردن ارباب رجوع توسط کارمندان اداره جات خصوصا ثبت اسناد بابل بنویس خر تو خره امدی برو ببین چه خبره ... ندی انجام نمیدن اما روز 5 شنبه هر هفته دعای عاشورا میزارند تا 9 صبح مردم هم بیرون ایستاده و فحش میدن ممنون "
راستش نمی دانم این همشهری بابلی بزرگوار دقیقا چه چیزی دیده و چه شکایتی دارد اما یادم می آید اولین روزهای اداری سال جدید برای کمک به یکی از اقوام که خانمی ناآشنا با امور اداری بود پایم به اداره ثبت اسناد و املاک بابل باز شد. باور کنید به اتاقی در طبقه پایین رفتم انگار گعده گرفته بودند و دید و بازدیدهای نوروزی شان با دوستان را به ساعات اداری کشانده بودند. دریغ از ذره ای راهنمایی و روی خوش نشان دادن به ارباب رجوع. در طبقه بالا اتاقی بود دارای چند کارمند خانم. دیدم بنده های خدا نای حرکت کردن ندارند. خودم دفترهایی که نیاز بود را از قفسه ها خارج کرده و به آنها نشان می دادم تا کارشان یا کارمان رسیده شود. آخرش هم آقایی که مسئول اصلی کار ما بود امضایش را انداخت برای چند روز بعد. طبق معمول در برخورد با چنین مسائلی آماده شدم برای شکایت به نهادهای بازرسی که یادم آمد اداره ثبت اسناد زیر مجموعه سیستم قضایی است و ...
خانم رضوان محدث پور خواهری فرهنگی اهل شهرستان زیبای سبزوار است که علاوه بر سخنرانی و تدریس در مدارس و مراکز مذهبی این شهر، در وبلاگ نویسی نیز، ید طولایی دارد و با توجه به سن و سالش به نوعی پیشکسوت خواهران فعال عرصه مجازی و به تعبیر دیگر مادر وبلاگ نویسان ارزشی کشور محسوب می شود.
با خبر شدم خانم محدث پور - مدیر محترم وبلاگ بهار فرهنگی - که خود از خانواده ای روحانی و علاقمند به حوزه و مرجعیت است به دلیل طرح انتقادات و تذکراتی دوستانه نسبت به برخی طلاب در وبلاگ خود، مورد غضب مسئولان امنیتی و نظارتی شهر خود قرار گرفته و تهدید به برخورد و بازداشت و محاکمه شده است. نکته جالب این جاست که پیشقراول این اعتراضات امام جمعه محترم دیار سربداران است. امام جمعه ای که بر اساس جایگاه ذاتی خود باید منش پدرانه نسبت به نیروهای ارزشی داشته باشد گویا به تحریک عده ای – که شرح رویکرد و عملکردشان از سوی نهادهای مسئول خارج از استان در حال پیگیری است – تدبیر امر را این گونه یافت که تمام مروّت و مردانگی خود را در تقابل با یک زن به اثبات برساند. این حماسه تاریخی امام جمعه محترم سبزوار از منظر طلاب و فضلای همشهری ایشان در قم مخفی نمانده و لوح تقدیری از سوی شورای سیاستگذاری ائمه جمعه برای وی ارسال خواهد گردید.
خانم رضوان محدث پور گذشته از آن که چند درصد نقدهایشان اصولی و مطابق با منطق است وچه درصدی غیرقابل قبول، کارنامه ای زرّین در دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی و خون شهیدان دارد که به هیچ وجه انگ تضاد با روحانیت به آن نخواهد چسبید. امیدوارم این بانوی فعال و خستگی ناپذیر با حفظ خویشتن داری و پرهیز از نزاع غیرضروری همچنان در صراط نورانی حق وحقیقت، مستقیم بماند وبداند که خدا اجر مجاهدان را زایل نخواهد کرد. البته خوب است این بانوی انقلابی وسایر نیروهای اهل دغدغه، نسبت به افزایش اطلاعات حقوقی خود اقدام جدی نمایند تا بی خود و بی جهت با احضار و تهدید هر کس ونا کسی به این سوی و آن سوی کشیده نشوند. حرف آخر: فاستقم کما امرت
چه عشقی؟ چه کشکی؟!
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم اردیبهشت 1391 ساعت 19:57 شماره پست: 1026
سعید عرفان اهل ساری بود؛ از خانواده ای متمول که چندان اعتقادی به برخی مسائل انقلابی نداشت. بحث شهید و شهادت که می شد می گفت: دارند مغز بچه های مردم را شست و شو می دهند تا آنها را به جبهه بکشانند. کدام شربت شهادت؟ مگر می شود کسی خبر شهادتش را بدهد؟ مگر می شود کسی بداند که شهید می شود و از خطر فرار نکند؟ چه عشقی؟ چه کشکی ...؟!
وقت سربازی اش بود. رفت خدمت و افتاد خط مقدم. بعد از مدتی دوباره دیدمش و با هم شروع کردیم به صحبت. دیدم حال و هوایش عوض شده. گفت: " خط بودیم و با چند نفر از رفقا دور هم حلقه زده بودیم. یکی به آسمان خیره شد و بعد رو کرد به ما و گفت: من بیست دقیقه دیگر شهید می شوم. گفتم: این چه حرفی است اخوی؟ مغز تو را هم شست و شو داده اند؟
ساعتم را نگاه کردم. درست بیست دقیقه بعد خمپاره ای آمد و در نزدیکی ما منفجر شد. نقش زمین شدیم و سر تا پایمان را خاک گرفت. خودمان را که پیدا کردیم همه سالم بودیم و زنده جز همان دوستی که وعده شهادتش را داده بود. از آن وقت نگاه من عوض شد و ... "
گفتم: سعید جان! معلوم است حرف ها و خاطرات زیبایی داری. فرصتی بگذار و همه اینها را برایم تعریف کن.
گفت: فردا باید اعزام شوم.
گفتم: عیبی ندارد. باشد برای وقتی که برگشتی.
خندید. مکثی کرد و گفت: نه. این بار دیگر نوبت من است. دیگر برگشتی در کار نیست. از حرفش تعجب کردم.
رفت و مدتی بعد پیکر خونینش بر دوش شهر نشست.
راوی: حسن کریمی سلیمی
پنجم اردیبهشت سال 1390 پرونده ای هولناک در دادگستری شهر کاشمر تشکیل شد که ابعاد غیرانسانی و تأثربرانگیز آن تا چند ماه نقل محافل رسمی و غیررسمی کشور قرار گرفت. در این ماجرای تأسف بار، زنی روستایی از سوی پنجاه مرد مورد تجاوز واقع شد. ماجرای زننده این پرونده تلخ، بازتاب بدی در جامعه داشت و چهره زشتی از فساد پنهان لایه هایی از اجتماع را برملا ساخت. اهمیت این پرونده که مدتی پس از جریان تجاوز به چند زن در یکی از باغ های استان اصفهان افشا گردید مسئولان دستگاه قضا را بر آن داشت تا وعده هایی مبنی بر برخورد جدی با متجاوزان به عنف را در تیتر رسانه ها بگنجانند.
اینک یک سال از این ماجرای تلخ می گذرد. آیا کسی خبر دارد این پرونده به کجا کشیده است؟
بر اساس بررسی های صورت گرفته، زن شاکی پرونده بارها از سوی متهمان و خانواده های آنها مورد تهدید جدی قرار گرفته و مجبور به عدم پیگیری پرونده شکایت خود شده است. این وسط پرسشی که پیش می آید این است که آیا مدعی العموم هیچ تکلیفی برای دفاع از حق یک مظلوم بر عهده خود احساس نمی کند؟ آیا صرف عدم پیگیری شکایت توسط خانواده ای بی پناه جواز مسکوت گذاشتن و به فراموشی سپردن این پرونده را صادر می کند؟ به راستی چه کسی باید به جنبه عمومی جرم در ایجاد ناامنی و رعب و وحشت در جامعه اسلامی توجه کند؟
با این وصف هر گاه عده ای موفق به ارتکاب جرم به صورت جمعی شوند می توانند با ارعاب و تهدید فرد متضرر و مظلوم، جان و مال و ناموس او را در سلطه خود نگاه دارند و مسئولان قضا نیز دلخوش به این توجیه قانونی باشند که به دلیل نبود شاکی خصوصی بار مسئولیت از گرده شان خارج شده است!
در راه حق، جان میدهیم
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم اردیبهشت 1391 ساعت 19:16 شماره پست: 1024
روزهای اول بهمن سال 65 بود. جنگ به مراحل حساس خودش نزدیک میشد. عراق به شدت شهرها را بمباران و موشک باران میکرد و مردم بیگناه را به خاک و خون میکشید. پدربزرگ بچهها که در روستا زندگی میکرد هر روز پیغام میداد که شهر قم امنیت ندارد و به روستا بیایید. نقی آن موقع فقط 11 سال داشت در نامهای برای پدربزرگش نوشت:
"شش ماهه اصغر میدهیم در راه حق جان میدهیم
ما در پناهگاه حضرت معصومه سلام الله علیها هستیم. "
جواد پسر دیگرم دو سال از نقی بزرگتر بود. با فرزندانم شبها به جای آن که به پناهگاه برویم، میرفتیم بالای پشت بام و شعار میدادیم: توپ، تانک، مسلسل، دیگر اثر ندارد حتی اگر از آسمان گلوله بارد
روزها به تشییع پیکر شهدا میرفتیم. احساس میکردیم وظیفه داریم مراسم شهدا را پررونق نگه داریم. بعد از هر تشییع، خودمان را برای مشایعت شهید دیگری آماده میکردیم. بوی گلاب و کافور همیشه در مشام ما بود. خستگی و سرما را احساس نمیکردیم. بعد از تشییع یکی از شهدا بود که دیدم نقی در تابوتی دراز کشیده است. با عصبانیت رفتم طرفش. فکر کردم الآن است که بلند شود و فرار کند؛ اما با آرامش رو کرد به من و گفت: قرار است اینجا بیایم؟
اگر چه این حرفش را گذاشتم به حساب بچگی و بازیگوشی اش؛ اما هر با که این صحنه جلوی چشمم میآمد، اضطراب در دلم چنگ میانداخت و رشتۀافکارم پاره میشد. فردای آنروز تشییع شهید دیگری بود. نقی اصرار داشت پیراهن سیاهی رابپوشدکه رویش نوشته بود "یاحسین"
هر چه گفتم: آن پیراهن دم دست نیست، قبول نکرد. آخرش همان را پیدا کردم و دادم تا بپوشد. ششم بهمن از راه رسید. پیراهن مشکی منقّش به عبارت مقدس یا حسین، هنوز برتنش بود. نزدیک غروب بود. نقی داشت با بچههای محل، فوتبال بازی میکرد. یادش آمد نماز عصرش را نخوانده است. بچهها هم همراهی اش کردند. برای این که کسی پیش نماز شود قرعه کشی کردند. اسم نقی درآمد.
وسط زمین فوتبال نماز جماعت خواندند و بازی را از سر گرفتند. ناگهان صدای انفجار مهیبی زمین و آسمان را به هم دوخت. دشمن باز هم موشک زده بود. مدتی طول کشید تا گرد و خاک فروبنشیند. همسرم سراسیمه از سرکار به خانه آمد و سراغ جواد و نقی را گرفت. گفتم: توی کوچه در حال بازی هستند. اما او کسی را در کوچه ندیده بود. هر چه گشتیم خبری از دو فرزندم پیدا نکردیم. دلم شور میزد. دیگر آرام و قرار نداشتم. دو کوچه آن طرف تر، منزل شهیدی بود. مادر شهید رفته بود پشت بام که با پیکر غرق به خون دو نوجوان مواجه شد. موج انفجار آنها را پرت کرده بود آنبالا.
ما را خبر کرد. زود خودمان را رساندیم. یکی پیکر نقی بود که با همان پیراهن مشکی، آرام گرفته بود و آن یکی هم نیم تنهای بود که از جواد به جا مانده بود.
راوی: مادر شهیدان نقی و جواد اصلانی
جان من یک بار با دقت به این چند بیت توجه کنید:
این دوستانی که دم از جنگ می زنند از تیرهای نخورده چرا لنگ می زنند
هم سفره های خلوت آن روزها ببین این روزها چه ساده به هم انگ می زنند
هر فصل از وحشت رسوا شدن هنوز ما را به رنگ جماعتشان رنگ می زنند
یوسف به بدنامی خود اعتراف کن کز هر طرف به پیرهنت چنگ می زنند
بازی عوض شده و همان هم قطارها از داخل قطار به هم سنگ می زنند
بیهوده دل نبند به این تخت روی آب روزی تمام اسکله ها زنگ می زنند
خوب دقت کردید؟ این شعر اعتراض نسبت به دعواهای سیاسی رزمنده های دیروز و سیاستمداران امروز است. شعر زیباست قبول؛ اما به مضمون آن که دقت کنیم می بینیم همه رزمنده ها را با یک چوب رانده است. مطابق فحوای این شعر، هم سفره های خلوت آن روزها آدم هایی هستند که هر آن می ترسند کارشان به رسوایی برسد. آنها مدتی در زمین دفاع مقدس، بازی! کردند و امروز بازی شان عوض شده و دشمن جدیدی از بین خودشان تراشیده اند. ما یعنی مردم هم بازیچه آنها هستیم چه در زمان جنگ و چه در زمان بازی های سیاسی حضرات. در آخر هم نتیجه گرفته می شود که تمام اسکله ها زنگ می زنند و هیچ یک از این بازی ها به سرانجام نخواهد رسید.
شعر زیباست قبول؛ اما طعنه های گزنده آن فراتر از اعتراض نسبت به برخی رزمنده های دیروز و سیاست بازان امروز است.
متأسفانه این شعر یک اثر دفاع مقدسی تلقی شده و متأسفانه تر! آن که علی رضا عصار در ترانه ای با عنوان "بازی عوض شده" این اثر را با حمایت مالی معاونت هنری بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس روانه بازار کرده است.
حمید داودآبادی گاهی حرف های خوبی می زند. یکی اش همین که گفته بود نسل های بعد می توانند برای شهدا شعر بگویند و رمان بنویسند و... نه این که این کارها بد باشد، نه. مسئله این است که هزاران سوژه و خاطره ناب دوران مقدس امروز بر اثر ندانم کاری مسئولان فرهنگی دفاع مقدس در حال فراموشی است و یکی یکی رزمندگان آن دوران، گنجینه خاطرات نهفته در سینه هایشان را با خود به خاک می برند آن وقت بودجه های فرهنگی نهادهای به اصطلاح حامی دفاع مقدس صرف تولید آثاری غیرضروری می گردد. خدا می داند یک بچه بسیجی اهل دغدغه و گمنام اگر کاری خودجوش درباره ثبت خاطرات دفاع مقدس انجام داده باشد گاه با بدترین بی اعتنایی حضرات مسئول مواجه می شود آن وقت پول نفت خرج کارهایی می شود که بعضا در تقابل با جنگ و دفاع مقدس ارزیابی می شوند.
داشتم می گفتم. یک کار است که فقط از نسل ما ساخته است ان هم این که ظرف یکی دو دهه ای که در پیش داریم به ثبت و ضبط خاطرات گرانسنگ دفاع مقدس بپردازیم و گنجینه ای از معارف ایثار و شهادت را برای نسل های بعد به یادگار بگذاریم. خدا می داند فرصت، بسیار اندک است.
این پیامک از اقای شیرازی دقایقی پیش به دستم رسید:
"خبر مهم: دعوت پلیس امنیت قم از طلبه سیرجانی برای گفت و گو.
این جلسه به دلیل نپذیرفتن شرایط پلیس امنیت توسط طلبه سیرجانی و همراهانش لغو شد.
گفتنی است که در دو هفته گذشته توسط برخی نیروهای امنیتی مزاحمت هایی برای پیاده روی عدالتخواهان ولایتمدار ایجاد شده است."
حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه سیرجانی به همراه دانشجویان و طلاب عدالتخواه هر هفته سه شنبه ها از حرم حضرت معصومه سلام الله علیها تا مسجد مقدس جمکران را با پای پیاده طی می کنند. این جمع هیچ گونه شعاری سر نداده و تنها به حمل پلاکاردی از سخنان رهبر معظم انقلاب بسنده می نمایند.
احمدینژاد: "کیهان" را هم دوست دارم
مشرق: محمود احمدینژاد گفت: گاهی اوقات شاهد هستیم نماینده مجلس بالای سر پیمانکار میایستد و میگوید این کار را انجام بده و آن کار را نکن. اگر نکنی وزیر را استیضاح می کنیم. این کار برای مجلس فسادزا است. رئیس قوه مجریه در بحث نظارت در نظام جمهوری اسلامی، اظهار داشت: باید شورای دستگاه های نظارتی و اعضای آن یک بحث آسیب شناسی در این حوزه داشته باشند. رئیس جمهور نیز از این شورا پشتیبانی و حمایت کند. اگر مقایسه شود در دنیا ما جزو سیستمهای سالم دنیا هستیم. اما در جمهوری اسلامی یک فساد هم، بزرگ است. یک تخلف و سوء استفاده هم قابل پذیرش نیست. اینجا ما ادعای حکومت دینی داریم. دویست هزار تن از بهترینهای ملت اینجا پرپر شدند. اینجا یک تاریخ را به ارث برده است. اگر اسم اسلام، اهل بیت و دینداری روی ما نبود وضع ما عالی بود. اما ما پرچم یک مکتب را بلند کرده و ادعا داریم و باید بهترین باشیم. رئیس جمهور هنگامی که می خواست بگوید «من وزیر اطلاعات را دوست دارم»، با خنده خطاب به مصلحی گفت: من «اطلاعات» را نیز دوست دارم. احمدی نژاد سپس به مصطفی پورمحمدی رئیس سازمان بازرسی کل کشور اشاره کرد و بی آنکه از تشابه اسم وزارت اطلاعات با روزنامه اطلاعات سخن بگوید، گفت: ایشان هم «کیهان» است. من هم «اطلاعات» را دوست دارم و هم «کیهان» را! آقای پورمحمدی کیهان است و من کیهان را هم دوست دارم!
احمدینژاد با بیان اینکه «برخی نمیتوانند برخلاف قانون اساسی و استفاده از قانون عادی اختیارات خود را توسعه دهد» گفت: این کار خلاف و فسادآور است حتی اگر نهاد بالاتر هم آن را تایید کند. باید طوری نظارت کنیم که یک مجری به دنبال رسیدن به اهداف خود باشد نه اینکه در پی تنظیم رابطه خود با دستگاههای نظارتی باشد. رییسجمهور تصریح کرد: رسانهای کردن مسائل قبل از قطعیت یک مساله خلاف است و موجب سلب اعتماد مردم میشود. نتیجه این میشود که دیگر هرچه گزارش تخلف هم بیاید دیگر جامعه باور نمیکند. ما نباید گرایشهای سیاسی را در کار نظارت دخالت دهیم. احمدینژاد همچنین تاکید کرد: یک بخش از نظارت بعد از اجراست، اگر ناظر در حین اجرا دخالت کند فساد ایجاد میشود من خود زمانی ناظر بودم گاهی یک ناظر حس میکند که باید از همه چیز سر در بیاورد و در همه جلسات شرکت کند، نباید این شائبه را ایجاد کنیم که فلانی در حال جمعآوری مدارک و پرونده ساختن است باید بین ناظر و مجری اعتماد ایجاد شود. رئیس خاطی بانک دخیل در فساد اخیر طلبکارانه علیه ما موضع میگیرد رئیس جمهور با اشاره به بحث تخلف بانکی سال گذشته در کشور گفت: همه ما دیدیم که افشای این مسئله سبب شد، تا واکنشهای وسیع اجتماعی در کشور بوجود بیاید درحالی که ما و مجموعه نظام بخوبی با این مسئله برخورد کردیم و باید به ما آفرین میگفتند درحالی که امروز اینگونه نیست. احمدینژاد با اشاره به اینکه آسیبشناسی فسادهای موجود در سیستم اجرایی کشور باید در دستور کار شوراهای دستگاههای نظارتی قرار گیرد، گفت: بعضیها تصور میکنند که اگر ما 4 نفر را اعدام بکنیم قاطعیت ما در فساد محرز میشود اما اینگونه نیست و ما باید عدالت را اجرا کنیم. امروز متاسفانه اصل این مسئله در بحثهای مختلف کاملا در حاشیه قرار گرفته و بانکی که این تخلف در آن بوقوع پیوسته بود، هماکنون در جریان پرونده قرار ندارد و رئیس خاطی این بانک نیز طلبکارانه علیه ما موضع میگیرد. وی افزود: آن مقامی که صحبت از تحت پیگرد قرار گرفتن دهها مدیر دولتی میکند اما دوستان خود را در قوه دیگر نادیده میگیرد باید متوجه بحث اعتماد مردم به ساختار حکومت نیز باشد. احمدینژاد همچنین در ادامه با اشاره به تشکیل شورای دستگاههای نظارتی کشور گفت: از تشکیل این شورا خوشحالم و امیدوارم همه با هم آسیبشناسی کنیم و آنچه از دست من بر بیاید حمایت میکنم و پشتیبانی و هماهنگیهای لازم را انجام میدهم همه ما مسوول هستیم که جامعه الگو را بسازیم و روند امور را با هم تنظیم کنیم. رییس قوه مجریه تصریح کرد: ما جزء سیستمهای سالم دنیا هستیم، اما در جمهوری اسلامی حتی یک فساد هم خیلی بزرگ است ما ادعای حکومت دینی داریم و 200 هزار نفر از بهترینهای ملت ما پرپر شدند و یک تاریخ بزرگ را ساختهاند. ما پرچم یک ملت را بلند کردهایم و باید بهترین باشیم. رییسجمهور با بیان اینکه «در سخنان خود قصد تضعیف هیچ نهادی را نداشته است» گفت: من مجلس را دوست دارم یک نهاد قانونگذار است، اما نباید پایش را از قانون اساسی فراتر بگذارد. قوه قضاییه را هم دوست دارم بدون قوه قضاییه بسیاری از مشکلات حل نخواهد شد. من همه را دوست دارم آقای مصلحی، آقای پورمحمدی را هم دوست دارم هرچقدر هم که مصاحبه کنند باز هم آنها را دوست دارم. من خودمم را هم دوست دارم، اما آنها را بیشتر دوست دارم. ما همه با هم هستیم. رییسجمهور در پایان تاکید کرد: آنچه رابطه ما را تنظیم میکند آرمان و مکتب مشترک ماست، ملت ما انقلاب نکردند که ما سر کار بیاییم و دعواهای سیاسی کنیم همه باید دست به دست هم دهیم و کمک کنیم و با نگاه اصلاحی ساختارها را کارآمد و سالم و دارای همدلی کنیم تا هرچه بیشتر اعتماد عمومی جلب شود. |
مدت هاست که جای جای جهان آبستن حوادثی سرنوشت ساز است. قشرهای مختلف مردم در اقصی نقاط عالم، به پا خواسته و دولت های خود را در دو راهی سقوط و یا پذیرش معیارهای عدالت محورانه قرار داده اند. تونس و مصر و لیبی، شاهد سرنوگی حکومت های خودکامه و ظلمت پرست خود بوده اند. بحرین و یمن نیز به خاک و خون کشیده شده اند؛ اما ندای هل من مبارز مردم بیگناه آن دو کشور همچنان در گوش تاریخ، طنین می اندازد. رژیم مستکبر ایالات متحده و چند کشور اروپایی نیز آبستن قیام حق طلبانه مردم مستضعف خود هستند. این قیام ها تا کنون به اسم های متعددی نام گذاری شده است. مطالبات میدانی مردم دنیا چه بیداری اسلامی و انسانی باشد و چه بهار عربی و غربی، حاکمان مستبد دنیا را سخت پریشان ساخته است. جهانخواران می دانند که مستضعفین عالم، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، خواسته هایی عدالت محورانه داشته و با حاکمیت زور مداران زرپرست به شدت مخالف هستند. تحولات این سال ها در دنیا از سرعت بالایی برخوردار است. یکی از تلاش های سرویس های اطلاعاتی استکبار، ایجاد انحراف در مسیر انقلاب های عدالت طلبانه دنیاست. نمونه واضح آن، کشف حجاب دختر مصری برای اعلام برائت تبلیغاتی از اسلامگرایان بود که شرح آن در این مقال نمی گنجد. خودشیفته فراهانی نیز با تقلید از او، سعی نمود خوراک تبلیغی دشمنان انقلاب را در معترض نشان دادن مردم ایران نسبت به ارزش های حاکم در جامعه به تصویر بکشاند. از این رو بعید نیست او نیز دیر یا زود به سرنوشت همان دختر تبلیغاتچی مصری دچار شده و خونش به زور ژورنالیسم تصویری غرب، به گردن عدالت خواهان بیفتد.
آرزوی دیرین دستگاه امپریایسم، همواره بر این امر استوار بوده که ایران اسلامی به عنوان الگوی بلامنازع انقلاب های مردمی مستضعفان عالم، به نماد شکست در آرمان گرایی تبدیل شده و لایه هایی از بطن جامعه ایرانی، پرچمدار ستیز با حاکمیت عدالت طلب این کشور معرفی شوند. اعتراض ناشایست معترضان انتخاباتی در خرداد 88 تا حدودی این فرصت را برای بیگانگان فراهم کرد؛ اما دیری نپائید که قیام مردم با تکیه بر شعارهای مذهبی و آرمانی، بساط دین فروشان را بر باد داد و غرب را در سوءاستفاده این فرصت استثنایی ناکام گذاشت .
در این یک سال اخیر که مصادف با اوج انقلاب های مردمی در جهان بوده، رؤیای حکومت ستیزی مردم ایران، خواب باطل دشمنان اسلام و انقلاب بوده است. نکته جالب این جاست که مردم مسلمان ایران نه تنها با حاکمیت خود به خاطر اجرای عدالت و احکام دین دعوایی نداشته اند بلکه اعتراض های مدنی خود را همواره بر مطالبه بیش از پیش آرمان های انقلابی و ارزشی استوار ساخته اند. از جمله این تحرکات می توان به قیام عدالتخواهان ولایتمدار در تهران و قم اشاره کرد که با پرچمداری روحانی مبارز واقعی، حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی ( معروف به طلبه سیرجانی ) شکل یافته است. دانشجویان و طلاب همراه با این روحانی عالی قدر و آزاده جنگ نرم! که در پیاده روی های خود بر شعائر انقلاب و مطالبات رهبری معظم تکیه می کنند در طول مسیر، همواره با حمایت و اظهار لطف و ارادت مردم و همشهریان مسلمان مواجه می شوند. عدالت خواهان ولایت مدار به مردم دنیا نشان داده اند که مردم ایران نه تنها از نظام خود ناراضی نیستند بلکه حاکمان خویش را به پایبندی بیشتر نسبت به معیارهای اصولی نظام اسلامی دعوت نموده و معتقدند هر جا که کاستی و ضعفی در مدیریت دستگاه ها به چشم می خورد ریشه در کم رنگ شدن ارزش ها و کم توجهی به احکام سازنده شریعت اسلام دارد.
به جاست تا رسانه های رسمی کشور با پرهیز از کتمان حرکت های عدالت خواهانه، قیام عدالت طلبان ولایت مدار را به گوش جهانیان رسانده تا اعتقاد راسخ مردم ایران به بنیان های انقلاب اسلامی و نظام عدل الهی را بر همگان نمایان سازند.
سال 64 بود. باید برای عملیات والفجر هشت آماده میشدیم. شرکت در این عملیات نیازمند مهارت در شنا بود.
با بچههای گردان سیدالشهدا (علیه السلام) برای گذراندن آموزش تخصصی شنا و غواصی به مشهد اعزام شدیم. بعد از چند روز آموزش تئوری، برای آموزش عملی به استخر شهید هاشمینژاد رفتیم. به دستور مربی، یک نفر باید میرفت بالای دایو و داخل استخر شیرجه میزد. دایو خیلی بلند بود و بیش از ده متر ارتفاع داشت. عمق استخر نیز شش متر بود. بنابراین شیرجه از چنین ارتفاعی همراه با ترس و دلهره بود.
رو به روی سکوی پرش، تصویری بزرگ از حضرت امام خمینی (ره) نصب شده بود. کنار آن هم نوشته شده بود: برای سلامتی امام و رئیسجمهور خامنهای صلوات.
از شانس خوب! من به عنوان اولین نفر انتخاب شدم. رفتم بالای سکو و زل زدم به عکس امام. مربی گفت: برای این که ترست بریزد به عکس نگاه کن و آن جمله را با صدای بلند بخوان و بعد، شیرجه بزن.
سعی کردم به خودم مسلط باشم، اما اضطراب، کار خودش را کرد. گفتم: برای سلامتی شاهنشاه صلوات! نفهمیدم چه گفتم. ناگهان رزمندههایی که در سالن شنا بودند، گفتند: برای سلامتی حاجی بیگی صلوات!
هنوز هم یادم نمیآید چگونه از آن بالا پریدم داخل استخر.
راوی: یدالله حاجبیگی/قم
درباره جابه جایی فرماندهی سپاه در بابل
+ نوشته شده در شنبه نهم اردیبهشت 1391 ساعت 9:37 شماره پست: 1017
اول باید از خوانندگان عزیز اشک آتش عذر خواهی کنم. قرار نیست این وبلاگ به مساءل شهری بپردازد. این یکی دو تا پست را حلال کنید!
اما بعد؛
علی رضا مرادی که فرمانده سپاه بابل شد نور امید در دل بسیجی های شهر جوانه زد. حاج علی رضا یک بسیجی بود. نمی خواهم به پاسدارهای عزیز جسارت کرده باشم. پاسدارها را به دو دسته تقسیم می کنیم. پاسدارهای اداری با شکم های برآمده و لپ های ورم کرده٬ که از نظر ما کارمند انقلاب هستند و پاسدارهای میدانی با شلوار گت کرده و آماده رزم که به آنها می گوییم بسیجی. آنها تمام بار انقلاب را یک تنه به دوش می کشند. علی رضا مرادی از این دسته بوده و خواهد بود. انشالله.
روحیه منحصر به فرد وی در برخورد مناسب با جوانان از جمله خاطرات خوش و زیبایی است که از ایشان در ذهن خود به یادگار نگه داشته ام.
علی رضا مرادی که فرمانده شد آنهم در شهر حاشیه ها یعنی بابل؛ شهری که به طور معمول نخبگانش را فراری می دهد فهمیدم که دیر یا زود نسخه او هم پیچیده خواهد شد! بعضی برخوردهای قاطعانه او با افراد ذی نفوذ و قانون دان های قانون شکن، این فرضیه را به یقین نزدیک تر می کرد.
توجه او به خانواده های معزز شهدا دعای خیر آن بزرگان را همواره بدرقه خود ساخته بود. اینها را که می گویم به این معنا نیست که آقا علی رضا در دوران مدیریتش خبط و خطایی نداشته، خیر! او هم مثل همه مدیران دارای اشتباهاتی بوده است. یکی اش همین بالا کشیدن میوه های کاروان های راهیان نور در مقر سپاه بابل در خرمشهر بود که دعوایش بماند برای فرصتی دیگر!
خبر برکناری علی رضا مرادی آن هم در آستانه بازنشستگی اش را که شنیدم بسیار متأسف شدم و فهمیدم این برخورد، شاءبه نوعی انتقام جویی را در بطن خود دارد.
شنیده ام این روزها ماهی گیرهای عرصه سیاست زدگی که بعضا دل خوشی از مدیریت ارزشی برادر مرادی نداشتند حرف و حدیث هایی را درباره او دامن زده اند و دلشان را خنک کرده اند!
آن طور که من تحقیق کرده ام علت برکناری اقای مرادی دخالت نامبرده در تبلیغ برای یکی از کاندیداهای محترم مجلس عنوان شده است. لابد دوستان سپاهی من ناراحت نخواهند شد اگر بگویم ادعای عدم دخالت تبلیغاتی برادران سپاه در انتخابات٬ لااقل بعد از سال 76 نوعی شوخی به حساب می آید! خبرگزاری فارس و جوان و ... وابسته به کدام نهاد هستند؟ بگذریم!
حالا هر که هر چه دلش می خواهد پشت سر این فرمانده بسیجی بر زبان می آورد. برای این که مخالفان علی رضا از دست من ناراحت نشوند و من هم نان را به نرخ روز خورده و حالی به آنها بدهم باید بگویم بر اساس شنیده های محرمانه از منابع موثق، آقای ع م مشهور به علی رضا مرادی مقصر اصلی اختلاس چند هزار میلیاردی بوده، اسفندیار رحیم مشایی نام مستعار علی رضا مرادی است. او در قتل های زنجیره ای هم دست داشته است. نامبرده پیش از انقلاب در دانشگاه پاتریس لومومبای مسکو یک دوره آموزش های چریکی – کمونیستی را گذرانده است و...
ما به شنیدن این نوع حرف ها عادت داریم.
برای ما علی رضا مرادی تمام نشده است. او همان بسیجی مخلص و محبوب بچه های مسجدی است که در هر سنگری خادم اسلام و انقلاب خواهد بود و گمنام و بی ادعا در راه ولایت پایدار خواهد ماند. انشالله. به حول و قوه الهی٬ شمیم شهادت٬ دیر یا زود هوای دلش را بهاری خواهد کرد که مزد صداقت و ایمان مستحکم جز این نخواهد بود.
مجتبی موقر هم متن جالبی درباره برکناری ایشان نوشته که می توانید در ادامه مطلب آن را مشاهده کنید:
مرادی هم رفت
خداراشکر تلاش های شبانه روزی آقایان
جواب داد و سرانجام مرادی فردا
میرود البته برای این عزل ناگهانی
عناصر زیادی خالصانه و قربتا الی .. تلاش
کردند که باید از همه آنها تشکر ویژه نمود.
راستش را بخواهید مرادی به درد این جایگاه نمیخورد
آخر بنده خدا ما حسینیه عاشقان و استخر و ...
میخواستیم چه کنیم در بابل از
این خبر ها نبود ! یک کاره آمدی آستین ها
را بالا زدی و شروع به کار کردی
که چه؟ میخواستی به همه بفهمانی که
بسیجی بودن یعنی چه !
یا اینکه مشغول پاکسازی سپاه
از عناصر معلوم الحال شدی؛ آخر به چه دلیل؟
مگر دیگران فبل از شما ( الف-و)
را نمیشناختند و از تبانی وی با اشرار منطقه
خبر نداشتند؟ تا آمدی عزلش کردی که چه؟
که مخبر های ریز و درشتش
همه جا برایت کوری بخوانند و بگویند
که تا دو ماه دیگر مرادی را ور میداریم!
راستی فکرش را هم نمینمویی که
از مسجد کاظمبیک هم بر علیه شما
فتوی صادر شد؟ مگر ندیدی که به خاطر اسوه ؛
چه بلائی به سر علیپور ها و
ثاقب ها و ... آمد! برادر من چرا عبرت
نگرفتی ! ۶ ماه مانده به بازنشستگی
خانه نشینت کردند ؛ واقعا میارزید؟ عزیز من کمی
تحمل هم خوب است
اینهمه آدم نا حقی ها را دیدند و
سکوت کردند اتفاقی هم نیفتاد . شنیدم
آنقدر برایت گزارش رد کردند که کار به حساب نیست ؛
راستی شاید با این
پرونده سنگین جدائی نادر از سیمین هم کار تو بود؟
سابقه درگیری هم که
داری یادت نیست ماجرای انجیل سی
و زباله که نیمه شب برای شناسائی
رفته بودی و با سنگ به سرت
زدند نزدیک بود افقی شوی؟ ای روزگار!!! دیدی
که باز هم سنگ خوردی که اینبار
نه از اشرار بلکه از... !!! اصلا به نظر من
خیلی هم خوب شد که اینطور شد ؛ میدانی چرا؛
چون از وقتی که آمدی و
فرمانده شدی همه بسجیهای شهر میگفتند
ای جانم مرادی شده
فرمانده ! مارو مفهمه ؛ خودش بسیجیه؛...
تو را اهل درد میدانستند بیچاره
ها نمیدانند که پیکره این شهرستان را
موریانه سیاست زدگی در حال جویدن
است و اگر دیر بجنبیم مرادی که خوب است
هزار بار بزرگتر از مرادی را هم
جلوی چشممان سر میبرند و ما باز هم مثل امروز
فقط نظارگر این داستانیم
باشد که نباشیم.
مجتبی موقر وبلاگ اتاق ۳۰
سال هفتاد و نه یا هشتاد بود. یکی دو سالی از انتصاب حجت الاسلام روحانی به امامت جمعه شهر بابل می گذشت. آن موقع اوج برنامه های گروه ما با عنوان "جمعی از طلاب و بسیجیان شهرستان بابل" بود که با مدیریت برادر بزرگوارم حجت الاسلام ابراهیم برارپور و پشتیبانی بی دریغ تولیت محترم مسجد، حاج آقای گنجیان، در قالب برنامه های شب خاطره با حضور مدعوینی چون رضا برجی، حمید داودآبادی، مسعود ده نمکی و... و گاه با اجرای برنامه های بکری مانند نقد و بررسی جریان های مشروطه و اصلاحات و... طرح ریزی و اجرا می گردید.
انتصاب حجت الاسلام روحانی به امامت روزهای تعطیل بابل! اگر چه بازتاب منفی در بین مردم نداشت اما برخی خواص سنت گرای شهر، یا از زاویه باندگرایی و یا از سر حسادت – که این یک مورد، بینی شان را به تنوره دیو تبدیل کرده بود! - در محافل خصوصی خود به بهانه جوان بودن امام جمعه، وی را مورد هجمه قرار داده و ...
در طرحی ابتکاری، " جلسه پرسش و پاسخ و دیدار مستقیم امام جمعه شهر با جوانان" را در مسجد گلشن تدارک دیدیم. حجت الاسلام روحانی، دعوت گروه ما را – که آن موقع از سوی عده ای قصاب و بقال و چغال ( همه کاره های شهر ) به خوارج و... متهم بودیم – بی درنگ پذیرفت.
یادم نمی رود شب برگزاری جلسه، امام جماعت وقت مسجد نیز نتوانست در جمع ما نگرانی خود را از احتمال سر دادن شعار و... مخفی نگاه دارد. از حضور نیروهای انتظامی و امنیتی – جز همان معدود مخبرین لو رفته وابسته به برخی نهادها که مشتری پر و پا قرص برنامه های ما بودند! - خبری نبود. امام جمعه هم فقط با یک راننده خواب آلود به مسجد آمده بود. در آن جلسه به یادماندنی، هیچ پرسشی – بر خلاف روش مدیریتی جلسات پاستوریزه پرسش و پاسخ در مسجد بزرگ شهر – سانسور و یا تعدیل نگردید. فضای جلسه، خودمانی شده بود و کار به طرح پرسش های شفاهی کشید. آخر جلسه چند ساعته هم امام جمعه شده بود نگین حلقه مردم و جوانان و گوش شنوای حرف های ربط و بی ربط آنان. لحظه ای متوجه شدیم که خانم ها هم به قسمت مردانه آمده اند و بی هیچ محدودیتی به گفت و گو با امام جمعه پرداخته اند. برادر رزمنده مان محمد تهرانی هم نگرانی اش را بر زبان آورده بود که اگر الان اتفاقی بیفتد چه کسی توان مقابله با آن را دارد و...
الغرض؛ به رغم طالع بینی های حبابی عجوزه های سیاسی شهر، حاج حسن روحانی در همان نخستین سال های تصدی امامت جمعه، با برقراری ارتباط با گروه های مختلف فرهنگی و اجتماعی فعال در سطح شهر که - برشمردن بعضی از مصادیق آن در فرصتی دیگر خالی از لطف نخواهد بود - نشان داد که از سطح هوشی و درایت بالایی برخوردار بوده و بی نیاز از حمایت کاسبکارانه باندهای قدرت، می تواند بر پشتیبانی خالصانه مردم تکیه کند.
ده سال گذشت. سال هشتاد و نه و نود، حرف های درگوشی و خط و نشان های درون محفلی درباره مشی سیاسی امام جمعه شهر، دوباره جان گرفت. تفاوت این حرف ها با جریان مربوط به یک دهه قبل در این است که این بار جوان های حزب اللهی و بسیجی، با انگیزه های ارزشی و انقلابی، میدان دار ماجرا بوده و به مرور، گزینه های متعددی مانند تهیه جزوه از برخی خطبه های امام جمعه و انتشار تناقضات و ... را برای انعکاس نقدها و ابهامات خود مورد توجه قرار می دهند.
راستش هنوز فرصت نکرد ه ام درباره میزان صحت و سقم برخی اظهار نظرها و پرسش هایی که در این راستا شنیده ام، وقت بگذارم و تحقیقی مستقل انجام بدهم؛ اما حرف من چیز دیگری است:
این که آیا امام جمعه بین هیئت ها تبعیض قائل می شود یا نه؛ این که چرا امام جمعه با یک روحانی دلداده و مرید سر از پا نشناخته مصرع هاشمی ( هاشمی کوچکتر از آن است که درگاهش بیت نامیده شود!) این طور صمیمی شده و وی را در حد مشاور و جانشین خود دانسته است؟ و یا این که ریشه حملات تخریبی و بی رحمانه ایشان به بالا و پایین دولت منتخب مردم چیست و در ازای آن چرا در قبال مواضع و عملکرد ضد انقلابی و منافقانه اکبر هاشمی که گاه فریاد اکثر ائمه جمعه کشور را در پی داشته، سکوت می کند؟ چرا در مراسم معارفه مدیران دولتی، ایشان بعضاً در ترافیک! گیر می کند؛ اما در زمان سفر هاشمی برای افتتاح یک پروژه کوچک وابسته به دانشگاه آزاد بندپی، حضور یافته و در منقبت ایشان به مدیحه می پردازد؟ این که نمایندگان مردم که فارغ از هر نوع گرایش سیاسی، به هر حال منتخب ملت هستند با چه معیاری برای استفاده از تریبون عمومی نماز جمعه، گزینش می شوند؟ علت حمایت اولیه و نه چندان محرمانه ایشان از یک کاندیدای غیراصولگرا و چند پهلو! در انتخابات اخیر مجلس چه بوده است؟ تقابل نامتعارف با یکی از نمایندگان بابل در دوره هشتم مجلس چه وجاهتی داشته و چه میزان بر عقب ماندگی عمرانی شهر، تأثیر گذاشته است؟ چه برنامه ای برای کنترل وضعیت اسف بار بدحجابی، دوچرخه سواری علنی بانوان، اردوهای زننده و مختلط به ظاهر ورزشی در قالب گروه های کوهنوردی که به مرور بسیاری از دختران و پسران خانواده های مذهبی شهر را نیز به کام فساد می کشاند و... اندیشیده شده است؟ و...
همه این نقدها و پرسش ها – که ممکن است میزانی از آن، طعم پیاز داغ داشته باشد! - فقط و فقط پرسش ها و ابهاماتی است که با توجه به شناختی که از روحیه طرفین و اشتراکات معنوی بین آنها وجود دارد قابل حل و بررسی بوده و نیازی به اتخاذ راهکارهای جهادی! ندارد. تقصیر را می توان به نسبت بالایی بر گرده جوان های انقلابی شهر دانست. به راستی در حالی که شرق و غرب خیابان های بابل را با یک ژیان اسقاطی هم می توان کمتر از نیم ساعت پیمود چرا هیچ یک از گروه های متعهد و انقلابی شهرمان تا کنون قدم رنجه نکرده و در دفتر ایشان نشستی را برای انتقال و رفع دغدغه های خود برگزار نکرده اند؟ آیا کسی را سراغ دارید که به دفتر امام جمعه رفته و بگوید سوال و ابهامی در رویکرد و مواضع ایشان دارم و او را از آن جا رانده باشند؟ راقم این سطور بر خلاف برخی دوستان که انتقاد از امام جمعه بابل را مخالفت با رهبری؟!! می دانند – جالب این که این افراد خودشان روی نورالدین طبرسی که نماینده ولی فقیه در استان است صد جور ان قلت دارند- طرح نقد و سوال از ایشان و هر مسئول دیگری را به مصداق تکلیف شرعی امر به معروف و نهی از منکر، حق واجب همه شهروندان می داند اما مسئله این است که با توجه به روحیه نقدپذیر و پاسخ گوی امام جمعه شهرمان، چرا نباید این فرصت را قدر دانسته و تعامل با ایشان را لااقل به منظور تألیف قلوب مومنین، سرلوحه مشی انقلابی خویش قرار دهیم؟
یک وقت هایی دلم برای دوره اصلاحات به شدت تنگ می شود. آن موقع بچه های حزب اللهی چون احساس غربت کرده و به ظن خود در اقلیت بودند، بیشتر قدر یک دیگر را دانسته و الفتی عمیق را بین خود حاکم می ساختند.
وصیتنامه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم اردیبهشت 1391 ساعت 19:4 شماره پست: 1015
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما اوصت به فاطمة(سلام الله علیها) بنت رسول الله(صلی الله علیه و آله)
اوصت و هی تشهد أن لا إله إلا الله و أن محمد(صلی الله علیه و آله) عبده و رسوله
و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور
یا علی! انا فاطمة(سلام الله علیها) بنت محمد(صلی الله علیه و آله)
زوجنی الله منک لاکون لک فی الدنیا و الآخرة
انت أولی بی من غیری حنطنی غسلنی کفنی بالیل و صل علی و ادفنی بالیل
و لا تعلم احدا
و استودعک الله و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة
به نام خداوند بخشنده مهربان
این وصیت نامه فاطمه(سلام الله علیها) دختر رسول(صلی الله علیه و آله) خداست،
در حالی که وصیت می کند که شهادت می دهم،
خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست
و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت فرا خواهد رسید، شکی در آن نیست
و خداوند مردگان را زنده وارد محشر می کند.
ای علی! من فاطمه(سلام الله علیها) دختر محمد(صلی الله علیه و آله) هستم،
خدا مرا به ازدواج تو درآورد، تا در دنیا و آخرت برای تو باشم.
تو از دیگران بر من سزاوارتری،
حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگذار و شب مرا دفن کن
و هیچ کسی را اطلاع نده!
تو را به خدا می سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم.
اسفند سال شصت و دو بود و عملیات خیبر. با بچههای گردان سید الشهدا (علیه السلام) توانسته بودیم مقرّ فرماندهی عراقیها را در جزیره جنوبی، تصرف کنیم. عراقیها برای حفاظت از جزیره، کانالی را حفر کرده بودند. کانال از موقعیت مناسبی برخوردار بود. من و حاج حسین صابری و تعداد دیگری از رزمندهها آنجا مستقر شدیم.
فرماندهانی که برای سرکشی میآمدند در همان کانال ماندگار میشدند.
مهدی زینالدین، احمد فتوحی، حسین عروجی، سید جلالالدین طباطبایی وسید محمد علوی از جمله این فرماندهان بودند. از نیمههای شب، دشمن بر آتش خود افزود. برای در امان ماندن از ترکشها به دستور شهید زینالدین، چند لایه پتو را بر سر خود گذاشتیم. نماز صبح را با تیمم خواندیم و با خدای خود راز و نیاز کردیم.
هوا که روشن شد، دشمن، جهنمی را به پا کرد. آنها قصد داشتند مواضع از دست رفته خود را دوباره به چنگ آورند. مهمات و تجهیزات ما هم چندان تعریفی نداشت. نبرد سختی در گرفت. رزمندههای ما با توکل به خدا و شجاعت و ایمانشان، تقابل تن و تانک را به زیبایی رقم زدند. در فاصله کوتاهی، چند فرمانده و معاون گردان به شهادت رسیدند. علیاصغر فتاحی، ساعدی و حسن باقری به جمع شهدا پیوستند. سید جلال طباطبایی نیز وقتی از کانال خارج شد، مجرح گردید و او را به عقب انتقال دادند. سید محمد علوی، فرمانده بهداری بود. رفت تا حال مجروحین را بررسی کند. خمپارهای آمد و او را به همراه سه نفر دیگر، گلچین کرد. شدت انفجار باعث شده بود دو دست و دو پای شهید علوی قطع شده و فک و حلقومش پاره شود. بچه ها سه شبانه روز، مقاومت کرده بودند.
شرایط سختی بود. مهمات ما رو به اتمام داشت و دشمن در حال پیشروی بود. مهدی زینالدین بچهها را جمع کرد و گفت: ما با استعانت از خدا، وظیفهمان را انجام دادیم. مابقی کارها به عهده خدا. از او میخواهیم پیروزی را نصیبمان کند.
بعد دستور داد مجروحین و اجساد شهدا را جمعآوری کرده و کمی عقبنشینی کنیم.
دشمن مقداری پیشروی کرد، اما وقتی از جبهه ما تحرکی ندید، به خواست خدا، دچار هراس و تردید شد. عراقیها میترسیدند که اگر جلوتر بیایند در کمین ما افتاده و غافلگیر شوند.
همان شب، نیروهای تازهنفس لشکرهای 10 سیدالشهدا (علیه السلام) و 31 عاشورا از راه رسیدند و با حمله ای برقآسا، دشمن را دوباره به عقب راندند.
راوی:محمد جوادیپور
آر پی چی زن جنگ های سخت و نرم
+ نوشته شده در جمعه یکم اردیبهشت 1391 ساعت 22:47 شماره پست: 1013
تصویر فوق از حمید رسایی اگر چه متعلق به سال ۶۵ و منطقه شلمچه در عملیات کربلای پنج است اما نگاه هرباره به آن تحسین به حق از شیرمردی را به دنبال دارد که نه تنها در تقابل با تجاوز نیروهای نظامی دشمن بلکه در مصاف با دشمنان عقیده و نابودکنندگان اندیشه دین نیز آر پی چی زن قهاری بوده است.
تا نفس حق حمید رسایی در فضای مجلس شورای اسلامی دمیده می شود هیچ نماینده خودباخته و مغرضی را مجال خدشه وارد ساختن به حریم رهبری و آرمان های اسلام ناب وجود نخواهد داشت.
اخیرا حجت الاسلام رسایی در یکی از یادداشت های مستدل و تاریخی خود دلایلی را در ضرورت حمایت از دکتر حداد عادل برای تصدی کرسی ریاست قوه مقننه به رشته تحریر درآورده است که بسیار خواندنی و تاثیرگذار است. در بخشی از این یادداشت می خوانیم:
...در دوره ای که حداد عادل ریاست مجلس هفتم را به عهده داشت، هرگز به دلیل انتقاد از او سایت های خبری فیلتر نشدند، طلبهای به خاطر سؤال از او مورد ضرب و شتم قرار نگرفت، روزنامه نگاری بدون دلیل به انفرادی منتقل نشد، فرزند شهیدی از کار بی کار نشد و البته حداد عادل هرگز در قامت ریاست مجلس هفتم، علیه بسیج دانشجویی نطق نکرد و از اعضای آن شکایت نکرد و مدیر مسئول یک سایت ارزشی و ولایی تأثیرگذار به بازداشتگاه و در کنار اراذل و اوباش منتقل نشد.
دفتر رییس مجلس در دوره هفتم، هرگز به پاتوق فتنه گران تبدیل نشد، برخی از سایت های برانداز و همسو با مهدی هاشمی مانند آینده نیوز، هرگز فرصت جلسات خصوصی با رییس مجلس هفتم را نیافتند. حداد عادل هرگز تیم رسانه ای متشکل از خبرنگاران اصلاح طلب و حتی بازداشت شده به جرم اقدامات براندازانه را در اطراف خود تشکیل نداد و به همین دلیل رسانه های زنجیره ای اصلاح طلب هرگز با دید مثبت و به منظور حمایت از او، هر از چند گاهی او را به تیتر یک خود تبدیل نمیکردند. ..
متن کامل یادداشت حمید رسایی را با عنوان " چرا باید به ریاست حداد عادل بر مجلس نهم فکر کرد " در ادامه مطلب حتما بخوانید:
به جرأت می توان گفت که حداد عادل در دوره ریاست خود، مجلس را در اختیار اشارت های هاشمی رفسنجانی قرار نداد تا کار را به جایی برساند که با اشتباهات و لج بازی های دولت، همه مقدمات برای شعار «دیدید ما گفتیم» هاشمی رفسنجانی مهیا شود. شاید یکی از مقاطعی که حداد عادل خوش درخشید، در مقابله با فتنه 88 بود آنجا که اصلاح طلبان برای انتقام از ولایت فقیه و برخی از اصولگرایان در انتقام از رفتار های غلط احمدی نژاد، حاضر شدند دست به هر کاری بزنند و از یاد بردند که در این فتنه، در صف دشمن قرار گرفته اند و فریاد أین عمار رهبری هم آنها را از خواب غفلت بیدار نکرد.
|
عمر مجلس هشتم و همه ماجراها و اتفاقات آن تا چند هفته دیگر به پایان می رسد و کارنامه این مجلس، مانند دیگر مجالس جمهوری اسلامی ایران برای قضاوت در برابر نسل های آینده قرار می گیرد. 9 دی انشاء الله به وقت خود در ویژه نامه ای که در دست تهیه دارد، در خصوص کارنامه مجلس هشتم به تفصیل سخن خواهد گفت؛ اما اکنون که در آستانه دور دوم انتخابات مجلس نهم قرار داریم و البته تا حدودی نتایج آن برای همه مشخص است، ضروری است تا در خصوص یکی از مهم ترین موضوعات مرتبط به مجلس نهم، تحلیل و نگاه خود را ارائه دهیم. |
سیل اخیر در تهران نشان داد که سردار شهردار٬ شباهت خاصی با شهردار بی سری چون شهید مهدی باکری دارد.
در زمان تصدی پست شهرداری ارومیه توسط مهندس مهدی باکری٬ سیل بعضی از محله های ارومیه را در می نوردد و خساراتی به بار می آورد. مهدی باکری بی اعتنا به میز ریاست٬ به میان امدادگران و نیروهای خدماتی رفته و به یاری مردم می شتابد.
باقر قالیباف نیز بلافاصله پس از جاری شدن سیل و آبگرفتگی مترو٬ صندلی ریاست را رها کرده و به میان نیروهای خدماتی می شتابد. این مسئله نشان می دهد که قالیباف همچون مهدی باکری آماده خدمت به مردم و زیر دستان خود است.
فقط یک فرق کوچک بین این دو شهردار است که نباید چندان به آن اعتنا کرد!
در تاریخ ثبت شده است هنگامی که مهدی باکری با لباس های گل آلود و چهر ه خسته خود به مردم یاری می رساند پیرزنی رو کرد به او و با صدای بلند گفت: خدا خیرت بدهد جوان٬ کاش شهردار ما هم مثل تو همت داشت و به مردم کمک می رساند.
مهدی باکری می توانست خیلی راحت پاسخ بدهد که مادر جان! من خودم شهردار هستم! اما این جوان رشید مکتب اسلام٬ سرش را پایین انداخت و بی هیچ ادعایی زیر لب گفت: کاش همین طور بود...
کلیپ و نماهنگ حضور آمرانه باقر قالیباف در جمع نیروهای خدماتی شهرداری٬ از سیمای جمهوری اسلامی در قالب آگهی تبلیغاتی پخش شد و تصاویر مربوط به آن در همه سایت ها و نشریات منعکس گردید. فرق ما با شهدا همین یک خط کوتاه از آیات قرآن است. آن جا که خدا در توصیفشان می فرماید: رجال صدقوا ماعاهدوالله علیه ...
- ۹۱/۰۲/۱۹