اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۴۵ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

بابل، به رنگ انقلاب 99!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۳۷ ق.ظ

اکبر طبری بازداشت شد + بیوگرافی

 

انقلاب رئیسی، مکمل انقلاب خمینی است. این را لااقل مردم بابل با تمام وجود در ماه های اخیر لمس کرده اند.

چه کسی گمان می کرد روزی برسد فردی در قامت اکبر اتباعی طبری که دو رئیس قوه را بازیچه امیال و نیرنگ خویش ساخته بود چنین به رسوایی و خواری کشانده شده و یوغ عدالت بر گرده اش آویخته شود؟

کیومرث نیاز آذری را مردم مازندران به خوبی می شناسند. کمتر فرد ذی نفوذی در کشور است که به تفرجگاه اختصاصی او قدم نگذاشته و طعم میزبانی او را نچشیده باشد. از مرحوم غریق استخر کوشک و غایب تحلیف 88 تا بسیاری از صاحبان نام و نان، خرد و کلان، نمک گیر الطاف او بودند. کسی باور می کرد روزی برسد کیومرث نیاز که با سران همه جناح ها مراوده داشت در پیشگاه قانون، زانوی مذلت بر زمین نهاده و پاسخگوی اعمال خود باشد؟

بیژن قاسم زاده را داشتند به عنوان نماد جوان گرایی دستگاه قضا و قاطعیت و انقلابی گری قلابی نسل جدید به خورد ملت می دادند که دست او نیز رو شد.

گروه اقتصادی خونه به خونه و حسن زاده ها که از فوتبال تا هیأت داری، چند صباحی بازیگر صحنه اجتماع و سیاست بودند نیز در سیمای جمهوری اسلامی رسوا شدند.

بعضی ها دیگر باورشان شده بود سیستم دیوانسالاری کشور، امثال غفار آری را می پسندد و دیگر امیدی به اصلاح این رویه نیست. اما پاشنه در جور دیگری چرخید و او هم به آخرین روزهای حیات سیاسی خود نزدیک شد. دو سه نفر دیگر از این حلقه نیز  البته مانده اند که به پایان این بیراهه خواهند رسید.

انقلاب اسلامی زنده است و نشان زنده بودن آن، نوسازی سلول های فرسوده و ناکارآمد است.

دستگاه قضا به رغم بعضی ضعف های کوچک (که متأسفانه در شعبه بابل هم مشهود است)، در مسیر اصلاح ساختار اداری و حاکمیتی کشور و بازگشت به ریل آرمان های انقلاب اسلامی قرار گرفته و در مدتی اندک، با هدف قراردادن شاه مهره های یقه سفید، بیش از همه ادوار به مفهوم حقیقی عدالت نزدیک گردیده و نشان داده است که هیچ گونه تبعیض و مصلحت سنجی را در بیرون کشیدن حق مردم از جهاز مرکب صاحبان قدرت چه راست باشند چه چپ، با ریش یا بی ریش، با تاج یا با عمامه در نظر نخواهد گرفت.

مگر انقلاب اسلامی و پیام خون ده ها هزار شهید این مرز و بوم چیزی غیر از ضرورت اجرای عدالت و برخورد بی اغماض با مفاسد ریز و درشت به خصوص در حیطه اصحاب قدرت و ثروت برای ارئه الگوی کامل حکومت مردمسالاری دینی در پهنه گیتی بود؟

تزویر، روی دیگر طاغوت است. طاغوت، یاغی گری عریان و آشکار بوده و تزویر، طغیان خفی در تقابل با حق و تلاش شکست خورده ای برای به بن بست کشاندن اراده الهی در پرچمداری مستضعفان بر اریکه زمین و اطاله تحقق یرثها عبادی الصالحون است.

تزویر همان طاغوت است پوشیده و پنهان که تیغ فتنه آن زهرآلودتر از دشنه کفر و الحاد بوده و از این رو ستیز با عناصر نفوذ را باید دشوارتر و البته موثرتر از نبرد با مظاهر عصیان و لاابالی گری دانست.

امسال رنگ و بوی بهمن بابل باید با همه سال ها تفاوت داشته باشد. پنجاه و هفت دیگری در نود و نه رقم خورد که کام مردم را شیرین ساخت و نور امید را در دل های دردمند یاوران حقیقی و بی دریغ انقلاب نشاند و پابرهنگان و محرومان و تشنگان عدالت و حق طلبی را جان دوباره بخشید. فجر 99 را باید جشنی با شکوه تر گرفت و شعارهای انقلاب را یک بار دیگر بر سر دست ها بالا برد و پویایی نهضت خاموش ناشدنی خمینی کبیر را بر سر اذناب نفاق و تزویر کوبید و شهد عدالت و ظلم ستیزی و فساد گریزی را در جام بلورین عشق و ایمان، گوارای وجود ولی نعمتان انقلاب ساخت.

انقلاب اسلامی زنده است و در گام دوم خود، مکتب سلیمانی ها را نماد طریقت رستگاری خویش می داند. از این منظر، جمهوری اسلامی حرمی است که بیرق خیمه هدایت رسول الله و عَلَم قیام اباعبدالله را برافراشته و بی شک هیچ مصلحت و خیری بالاتر از حرکت در مسیر صیانت از دستاوردهای معنوی و مادی آن حتی به قیمت ریزش منفعت طلبان ظاهر گرا نخواهد بود والله متم نوره ولو کره الکافرون...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هیأت هدف نیست

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۴۵ ق.ظ

وقتی که امام حسین، ریای پهلوی را افشا می‌کند

 

اصحاب امام علیه السلام و یاران نزدیکش را با پول خریدند؛ خریدن مدعیان حبّ اهل بیت بعد از هزار و چهارصد سال حرف غریبی است؟

روی این سخن با دین فروشان و ریاکاران و ختم الله علی قلوبهم نیست.

اما آنهایی که از سر اخلاص و صدق، عاشق اهل بیت هستند دقت کنند که داعیه دوستی امامی که می فرمود لقمه حرام مانع از پذیرش حرف حق است با سینه چاک بودن برای باندهای ثروت و رانتخواران کلاهبردار سازگار نیست.

از نظر فقه اسلام، مقدمه واجب، واجب و مقدمه حرام، حرام شمرده می شود. هیأت رفتن هم اگر منجر به تقویت باطل و اعانه جور شود جائز نخواهد بود.

خط ما از حجتیه، تشیع لندنی و مافیای پولشویی جداست.

هیأت و عزاداری، هدف نیست. اشک ها وسیله بیداری و مقلب القلوب فطرت های خفته ماست. نگذاریم نگاه ابزاری به دین و استفاده پوششی از مذهب به روال عادی تبدیل شود.

آمریکا هم از مومنی که کاری به پیرامون خود نداشته و ظلم را عادی می پندارد خوشش می آید. انگلیس هم حاضر است عزاداران اهل بیت را تحمل و یاری کند به شرط آن که عزا و مناسک، انتهای وجه ایمان عملی شان به دین بوده و سراغی از سایر معارف بر زمین مانده مکتب وحی، چون امر به معروف و نهی از منکر و بیدادستیزی و عدالتخواهی و... نگیرند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی برای تخریب دین بهانه درست میکنیم

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۰۳ ب.ظ

oa54_0453a9dc-c16f-4fce-9296-9cbed6b2b37b.jpg

 

در حالی که شهرستان بابل به جمع معدود شهرهای قرمز کرونایی کشور پیوسته انتشار تصویری از توزیع کباب در صف های طولانی ایستگاه صلواتی آن هم توسط پرسنل شهرداری و نیروی انتظامی، واکنش منفی شهروندان را به دنبال داشته است.

بی شک یکی از عوامل تشدید کننده بحران کرونا در بابل، باز بودن مسیرهای سفر به این شهرستان است اما چنین صحنه هایی نیز با داعیه دین داری و قانون مداری سازگار نیست. مردم از عناصر متصل به مظاهر دین توقع بیشتری دارند چه برسد به این که عوامل توزیع و ایجاد صف، وابسته به نهادهای دولتی باشند. فرمانداری و ستاد مقابله با کرونا هم بابت مجموعه قصورها و تقصیرهایشان باید بازخواست شوند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رفتار تحقیرآمیز با طلبه بابلی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ دی ۱۳۹۹، ۰۷:۵۳ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

ریاست محترم قوه قضاییه حضرت آیت الله رییسی با سلام و اهداء تحیات الهی و آرزوی توفیق؛

احتراماً اینجانب صابر رمضانی از طلاب حوزه علمیه بابل و پیشنماز یکی از مساجد قدیمی شهر و فعال مذهبی فرهنگی استان مازندران، اخیراً به واسطه شکایت یکی از متهمان اقتصادی دستگیر و به دادگاه عمومی منتقل شدم که اخبار مربوط به حواشی آن در این چند روزه بر سر زبان ها افتاده است. در این خصوص شرحی مختصر و گویا از واقعه را به استحضار می رسانم:

پس از افشای رانت خواری گروه اقتصادی "خونه به خونه" در پرونده بانک دی توسط قوه قضاییه و اعلام رسمی آن از سیمای جمهوری اسلامی، این حقیر با انتشار استوری در فضای مجازی، به انتقاد از هیأت غریب مدینه وابسته به این مجموعه پرداختم.

اینکه ادبیات به کار رفته در متن حاوی توهین بود یا نه طبعا در دادگاه مورد رسیدگی قرار خواهد گرفت. هر چند که ناگفته پیداست قصد این قلم، انتقاد نسبت به سوءاستفاده از احساسات مذهبی و نگاه ابزاری به اعتقادات مردمی بوده است.

جمعی از اعضای هیأت غریب مدینه با تحریک مالک گروه اقتصادی مذکور به شکایت از اینجانب اقدام نمودند. در این خصوص احضاریه مکتوب به دست من نرسید.

صبح چهارشنبه 24 دی 99 مأمورینی از کلانتری 15 به در خانه من مراجعه کردند. در حالی که از ماجرای شکایت بی اطلاع بودم و بی آنکه توضیحی درباره موضوع پرونده بدهند اصرار بر جلب حقیر داشتند. توضیح دادم که من طلبه ام و احضار حقیر باید با دستور دادگاه ویژه روحانیت استان صورت بگیرد که مأمور مربوطه اعتنایی به این حرف نداشت. از آنها فرصت خواستم برای حفط آبرو در مقابل همسایگان لااقل لباسم را عوض کنم که متأسفانه اجازه ندادند و با اصرار آنها با همان لباس خانگی و بدون آن که لااقل فرصت اطلاع به خانواده را داشته باشم به کلانتری منتقل شدم.

قبل از ورود به کلانتری با خانواده تماس گرفتم تا لباس مناسبی برایم ارسال کنند. در کلانتری هم توضیح دادم که من طلبه ام و ... اما توجهی صورت نگرفت و متأسفانه همراه یک متهم معتاد با دستبند به دادگستری منتقل شدم. اصرار من برای اجتناب از این کار فایده ای نداشت وهر چه توضیح دادم که مردم شهر مرا به عنوان طلبه و مداح و ... می شناسند و وجود دستبند و همراهی با یک مجرم، بازی با حیثیت من محسوب می شود، افاقه نکرد. تصاویر مربوط به نحوه انتقال حقیر قطعا در دوربین های مدار بسته کلانتری و دادگستری بابل ثبت می باشد.

در دادگاه با تکرار چند باره این موضوع و تماس های پیاپی بعضی دوستان، بازپرس دستور باز کردن دستبند را داد و نهایتا رسیدگی به این پرونده به دادسرای ویژه روحانیت ساری حواله داده شد.

اگر چه اینجانب تمایلی به رسانه ای شدن ماجرا نداشتم اما دوستان هیأتی اقدام به اعتراض به نحوه این برخورد در فضای مجازی نمودند که انتقادهای شدیدی نسبت به برخورد کلانتری به دنبال داشت.

شایان ذکر است بابت شکایت از خود هیچ گونه ناراحتی نداشته و آن را حق شکات می دانم و آماده دفاع از نوشتار خود در محضر قانون می باشم؛ اما نوع برخورد شتابزده و سخت با توجه به جایگاه شاکی باعث بدبینی دوستان نسبت به ضابطین قضایی شده است. جالب آن که نه مأمورین کلانتری و نه بازپرس مربوطه هیچ یک آمریت دستبند زدن و این نوع برخورد را برعهده نگرفته و مسئولیت آن را متوجه دیگری می دانند!

با توجه به التهابات ایجاد شده در فضای ذهنی جامعه و تبعات ناگوار آن برای نیروهای انقلاب استدعا می شود نسبت به پیگیری و رسیدگی به این گزارش اقدام عاجل نمایید. بی تردید به عنوان سرباز فدایی ولایت و انقلاب اسلامی استمرار حواشی این اتفاق در فضای رسانه را به صلاح ندانسته و به نظارت عادلانه نهاد قضا نسبت به رفتار زیر مجموعه، رجاء واثق دارم.

والسلام با تشکر

صابر رمضانی/ دارالمومنین بابل

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تنش در پیاده راه!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۲۱ ق.ظ

 

آنطور که شنیده ام کسبه اطراف پیاده راه آیت الله سعیدی بابل پس از بارها اعتراض نسبت به تبعات ناهنجار این مکان که تبدیل به پاتوق بعضی اوباش و مزاحمین نوامیس شده بود در حرکتی جمعی، نیمکت های پیاده راه را از جا در آوردند. شنیده شده حضور عوامل شهرداری و تلاش برای نصب دوباره نیمکت ها زمینه تنش فیزیکی بین طرفین را فراهم می آورد که در نهایت با دخالت مسئولان قضایی و انتظامی، ماجرا موقتا فیصله پیدا کرد.

برخی گمانه زنی ها از احتمال تبدیل مجدد این پیاده راه به خیابان خبر می دهد.

از حق نباید گذشت که وجود پیاده راه یا میدانی در هسته مرکزی شهر برای اجرای برنامه های فرهنگی و یا استراحت و تفریح شهروندان و تأثیر شگرف آن در چشم انداز بصری و مبلمان شهری امری لازم و طبیعی است؛ اما متأسفانه سرنوشتی که در اغلب پارک ها و فضاهای سبز کوچک و بزرگ شهر دیده شد در این پیاده راه هم مشاهده گردید. بارها و بارها شهروندانی آشنا یا ناشناس تماس و تأکید داشته اند که فضاهای سبز اطراف منزل یا محله شان باعث تجمع معتادان یا اوباش گردیده و با توجه به مزاحمت های پیاپی و سلب آسایش همسایگان، عطای آن را به لقای آن بخشیده و حاضرند هر اقدامی انجام داده تا شرّ وجود این خدمتگزاری بلدیه را از سر خود کم کنند. بی شک برای مأموران انتظامی نیز مقدور نیست که در همه ساعات شبانه روز در همه پارک ها و فضاهای سبز حضور یافته و به ایجاد نظم و اعمال قانون بپردازند.

به این بهانه باید گریزی زد به غفلت بزرگ فرهنگی که متأسفانه در همه این سال ها و دوره ها و در مدیریت همه شهردارها و شوراها شاهد آن بوده ایم. متأسفانه در طول همه ادوار، جهت گیری بخش های فرهنگی شورا و شهرداری خارج از حیطه وظایف اصلی و حول محور علائق شخصی و گروهی قرار داشته است. دغدغه این دوستان یا برگزاری کنسرت و پارتی های مختلط بود یا کار هیأتی و شوهای مذهبی. هزینه های فرهنگی شهر اغلب یا به جیب دلالان رقص و آواز ریخته شد یا به حساب دلاکان نوحه و عزا. با بودجه های فرهنگی یا شعار سیاسی و انقلابی سر داده شد یا تبلیغ سیاست گریزی و لیبرال مسلکی. دردمندانه باید گفت به کار فرهنگی همواره به عنوان فرصتی انتخاباتی نگاه شده است.

حقیقت آن است که نه شهرداری باید اداره ارشاد و سازمان تبلیغات باشد و نه شورا نماینده بی بی سی و من و تو!

اصلی ترین وظیفه نهادهای فرهنگی شهر تقویت فرهنگ شهرنشینی و حیات اجتماعی و آداب زندگی جمعی و آموزش حقوق شهروندی است که متأسفانه در همه این سالها مغفول مانده و یا جدی گرفته نشده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه ای بر رونمایی از منبر طلا در کاظمین

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۴۹ ق.ظ

 

ساخت منبر طلا نمایشگر حماقت جریان سطحی نگری است که در پوسته دین و ظواهر آن متوقف مانده است. اهل بیت، کشتی نجات هستند و چراغ هدایت؛ که گفته اند: من ارادالله بدأ بکم. دین، نسخه رستگاری و حرکت به سمت خداست. رسیدن به خدا نیز بدون هزینه و تاوان نیست. با اهل بیت قرار است به خدا برسیم و رسیدن به خدا و خدایی شدن و خلیفةالله بودن مستلزم آراستگی به رنگ و بوی الهی در جمیع صفات او از مهر و رحمانیت و رزاقیّت تا خشم با کفار و برائت از مشرکان و قتال با جباران و غارتگران است.

مدعی عشق به اهل بیت، در مسیر اهل بیت قدم بر می دارد. کدام امام را سراغ دارید که مغضوب حکام جور نبوده است؟ کدام امام را سراغ دارید که راهش مورد تأیید یزیدیان زمانه قرار داشته باشد؟ چقدر سطحی نگری یا بلاهت لازم است تا کسی دست دوستی به سمت آمریکای خون آشام و انگلیس خبیث دراز کند، آرمان قدس را به فراموشی بسپرد و دم از پیروی راه علی علیه السلام آن تجسم عدالت و ظلم ستیزی بزند که کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا را سرلوحه طریقت تشیع راستین قرار داده است؟!

منبر از طلا باشد یا نباشد اگر ذهن ها با اکسیر ناب اندیشه اهل بیت به کیمیای معرفت و صدق و ایمان نرسد و از رهگذر فرهنگ ایثار و شهادت و جهاد با مستکبران و یاری مستضعفان عبور نکند بازیچه معاویه ها در صفین و نهروان خواهد بود. رویای صادقه رسول الله را که از یاد نبرده ایم؟! هر کسی می تواند از منبرها بالا برود. هر کسی می تواند از فراز منبر به خطابه بپردازد. هر کسی می تواند تسبیح و انگشتر به دست بگذارد. هر کسی می تواند شریح قاضی شود؛ اما هر کسی نمی تواند عمار و مالک باشد. هر کسی را یارای همراهی ولیّ خدا در دشت بلا نیست. خطبه های رسول الله و علی و فرزندانش روی سنگ یا پشته ای از چوب و ... انسان ساز بود. منبر فقط یک وسیله است. خمینی با یک نوار یا صفحه ای پیام، جان ها را به غلیان می انداخت و جهانی را تکان می داد. گوینده ای که به برکت عمل و ایمان، نفسش حق نبوده و فطرت های خفته را احیا نکند و با کلام و قلم، نور هدایت را به قلب ها نتاباند بر بلندای کعبه هم که بنشیند خیری به اسلام نخواهد رساند، برگی را نمی جنباند و قدمی در راه تحقق اهداف جهان شمول دین بر نخواهد داشت.

منبر و محراب فقط بهانه است درست مثل سنگ نشان کعبه که ره گم نشود. گویا عده ای بنا دارند ایمان مردم را در ابزارها و نمادها و اسم ها متوقف نگاه دارند و اصل حرکت برای نیل به مقصود را به فراموشی بسپارند. هر وقت خار چشم ظالمان قرار گرفتید، هر وقت دشمنان راه اهل بیت از شما احساس خطر کردند، هر گاه جنبشی برای نجات محرومان و پابرهنگان عالم رقم زدید، هر زمان که منادی حق و عدالت شدید روی خاک هم که بنشینید؛ وجودتان شمع معارف مکتب وحی بوده و پروانه های گمگشته راه هدایت را به گرد خود می کشاند. حنجره حسین از طلا بود آن هنگام که ندای هیهات مناالذله سر داد و بیعت مثل خود با مثل یزید را محال شمرد و خنجر عدو را مونس قفای خویش دید؛ اما لبیک هل من ناصر او قرن هاست که قیام پابرهنگان و آزادی خواهان را کابوس ویرانگر بساط مستکبران ساخته است. شهامت این راه را دارید، بسم الله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جبهه تقلبی انقلاب اسلامی!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۵۲ ق.ظ

همیشه هر اصلی، بدلی هم به همراه دارد. موسیقی اصیل، صدای امواج دریا و وزش باد در بین برگهای درختان و آوای آرامش بخش پرندگان و ... است. موسیقی تقلبی اما ابزاری انسانی دارد. در داروخانه ها هم زیاد این عبارت را شنیده ایم: اصلش نیست، مشابهشو بدم؟!

برندهای معروف دنیا همواره یک هووی تجاری! پیدا می کنند. شرکتی تلاش می کند نامی شبیه جنس اصل و معروف و با بسته بندی مشابه و اغلب با قیمتی پایین تر روانه بازار کرده و از این طریق به سودجویی بپردازد.

حزب اللهی تقلبی هم تا دلتان بخواهد داریم. این مصیبت البته ویژگی همه انقلاب های دنیاست؛ یادآور همان مصرع معروف: به غنیمت که رسیدیم به ما پیوستید...!

بحث تحریف که به میان می آید گاهی گمان میکنیم تنها مختص قلب در واقعیات تاریخ است؛ اما بعد دیگر تحریف، مصادره شعارها و آرمان ها و تهی سازی آن از مفاهیم اصیل و جعل در راستای تأمین منافع شخصی و گروهی است.

چقدر شاهد بوده ایم عده ای به نام جبهه انقلاب در همه فراز و نشیب های زندگی دشوار مردم سکوت اختیار کرده و غیبت دارند و درست در بزنگاه انتخابات سر از لاک انزوا و عافیت جویی بیرون آورده و ناگهان با ارائه فهرستی از نامزدهایی که گاه از بسته های لپ لپ بیرون کشیده اند داعیه دار شعائر انقلاب گردیده و منتقدین مطالبه گر ثابت قدم و خط مقدمی را به مخالفت با نظام متهم می سازند؟!

چقدر شاهد بوده ایم عده ای به نام جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، فردی بی لیاقت را با ظاهری غلط انداز اما باطنی تهی از ارزش ها و کارآمدی به نام نیروی انقلابی و مدیر جهادی و جوان مومن و ... به خورد ملت دادند و به خاطر دو روز آبادی ظاهری دنیا باور مردم نسبت به سلامت و صداقت نظام دینی را خدشه دار ساختند؟!

اشرافی گری صرفا در بنز سواری و تجمل پرستی خلاصه نمی شود. خود برتربینی فردی و جناحی، تفکر باندی و قبیله گرایی، منفعت طلبی و رانت خواری و ... نیز جلوه هایی دردناک از اشرافیت و طاغوت گرایی است که گاه در نقاب تظاهر به دین و داعیه داری تفکر انقلاب، کام جامعه را تلخ نموده و روند انقلاب اسلامی را کند و خنثی می سازد.

بخشی از معنای نفوذ را در حزب اللهی نماهای بی عرضه ای بجویید که بی هیچ سواد و تجربه قابل اعتنایی، به صرف خم و راست شدن مقابل اصحاب قدرت و بله قربان گویی به آلاف و الوفی رسیده و داعیه دار اندیشه اسلام و مدعی غرب ستیزی می شوند در حالی که شالوده فکر و کنه پندارشان تسخیر فرهنگ اصیل اسلام ناب در جهت کسب قدرت و ثروت است.

هزاران بار دوره غربشناسی برگزار کنید اما خدا و اسلامیت نظام را برای وجاهت مادی خود بخواهید از هر عنصر غربزده ای غربزده تر هستید.

انقلاب را باید روزی از چنگال انقلابی نماهای اخته شده ای که اوج کارآمدی شان حضور در صف اول نمازهای جمعه و مشت های گره کرده در راهپیمایی هاست پس گرفت. انقلابی نماهای غاصبی که با زالو صفتی بر مساند قدرت تکیه زده اند، هزینه ای برای انقلاب نمی پردازند، قدمی برای اسلام بر نمی دارند مگر آنکه فاکتورش را پیشاپیش نقد کنند، در بحبوحه خطر غایبند و ... مسبب سطحی نگری در مفاهیم ارزشی و به قدرت رسیدن طوایف مزوّر و خود محور و دو رویی هستند که رفتارهای متناقضشان منجر به ایجاد بدبینی در مردم نسبت به کارآمدی نظام اسلامی شده است.

این افراد، جایگاه را مقدس می دانند و میز را معیار سنجش حق. شرف المکان بالمکین را باور ندارند و فیش حقوقی بالاترین شاهراه ارتباطی شان با حکومت اسلامی است. به جای آنکه مشروعیت خود را در عمل به عدل بجویند، عدالت را در چارچوب قدرت به رسمیت می شناسند و... مگر طاغوت غیر از همین فامیل بازی ها و مصلحت سنجی های سودجویانه و خود حق پنداری ها و توجیه سوءمدیریت ها و رانت خواری ها است؟ جالب و دردناک است وقتی گند مدیران فاسد و نالایقشان در می آید فشار می آورند که از حق مردم و فساد دوستان ما بگذرید تا جریان انقلاب تضعیف نشود! غافل از آنکه حیات و مشروعیت نظام به برخورد با همین جریان های خود شیفته و متظاهر و نالایقی است که تعفن شعار زدگی و حقیقت گریزی شان هوای پاک شرافت و فطرت و آسمان صاف عدالت و هدایت و ایمان را غبارآلود ساخته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید بزاز در این روزهای طوفانی قم

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۱۵ ق.ظ

هر چقدر گفتند تدریس در حوزه و مدارس، کمتر از مبارزه مسلحانه ...

 

از در دیوار شهر فریاد بر می خاست. همهمه ای در کوچه ها و خیابان ها، شنیده می شد. قم آبستن فاجعه ای خونین بود. چهارراه بیمارستان (شهدا)، مقابل کلانتری مملو از جمعیت بود. جمعیتی خشمگین که در عصر هجدهم دیماه هزار و سیصد و پنجاه و شش، خود را برای صبح خون بار فردا آماده می کردند. با دخالت پلیس و همدستی ساواک، جمعیت به تلاطم در آمد.

سرهنگ جوادی، بلندگو را دست گرفت و دستور داد مردم پراکنده شوند. عده ای به این سوی و آن سوی می دویدند تا در صورت درگیری، بتوانند از خودشان محافظت کنند. سرهنگ، بادی به غبغب انداخت. او مغرورانه به تماشا ایستاده بود. گاهی با دست و گاه با فریاد، مردم را به عقب می راند. از این که می دید برخی با سر و صدای او صحنه را ترک می کنند بیشتر کیف می کرد. درلابه لای جمعیت، چشمش به جوانی خوش سیما افتاد که سر جایش ایستاده بود و همچنان شعار  می داد. چند بار داد و بیداد کرد تا شاید جوان بترسد؛ اما تاثیری نداشت. او به روی خودش هم نمی آورد. سرهنگ، خشمگین شد. کلتش را درآورد و به سمت او نشانه گرفت. فکر می کرد با این کار می تواند او را فراری دهد. چشم غرّه ای رفت. لبش را گزید: « برو پسر تا نزدم بدبختت نکردم...» جوان با خشم به او نگاهی انداخت. دستش را مشت کرد و به طرفش راه افتاد. سرهنگ، یکه خورد. رفتار جوان برایش غیر منتظره بود. انگشتش را روی ماشه، چسباند و با حیرت به او چشم دوخت. جوان در یک قدمی او قرار گرفت. سینه اش را به لوله چسباند و با صلابت فریاد زد: « بزن نامرد! بزن منو بکش. وقتی به مراجع ما توهین می کنن، همون بهتر که کشته بشیم.»

سرهنگ بک قدم به  عقب رفت. دستانش احساس سستی می کرد.  شاید صلابت او بود که تردید را در دل سرهنگ حاکم کرد. شاید اگر می دانست این طلبه جوان که با پیراهن سفید و یقه شیخی و نعلین زرد، رو به رویش ایستاده همان کسی است که مدت ها دنبالش بودند، تصمیم دیگری می گرفت. اگر می دانست این همان قاسم معروف است که صبح همین روز با لهجه شمالی فریاد می کشید و طلبه ها را تحریک می کرد و به خیابان می کشاند، به این راحتی اسلحه را کنار نمی گذاشت.

عصر هفده دی که روزنامه اطلاعات با مقاله ای توهین آمیز نسبت به امام(ره) در سطح کشور توزیع شد، هیچ کس گمان نمی کرد که تا دو روز دیگر، خشم مردم، دستگاه حکومت را این طور بلرزاند.

صبح هجده دی، کلاس های درس، تعطیل بود. طلبه ها وقتی برای کسب خبر، به مدرسه خان ( آیت الله بروجردی) – که بعد از تعطیلی فیضیه محل تبادل تازه ترین اخبار بود- رفتند، طلبه ای سفید رو را دیدند که با تمام قدرت داد می زد: « چرا نشستید؟ مگه نمی دونید به رهبرتون توهین کردن؟...» کمی بعد، خودش با بیست نفر دیگر از طلبه ها به میدان آستانه رفت و شعار داد. قاسم برای تحریک بقیه، پایش را به زمین می کوبید  و از عمق جان فریاد می کشید. درگیری که شروع شد، مردم هم به آنها ملحق شدند. بعد هم به خانه مراجع رفتند. اما نوزده دی، جمعیت طور دیگری بود. رییس ساواک ترسیده بود، دستور داد مردم را به گلوله ببندند.

قاسم، شجاع تر از آن بود که با این قیل و قال ها از میدان به در رود. او دیگر آبدیده شده بود. او یک انقلابی بود. بارها در شدیدترین درگیری ها حضور داشت. یک بار وقتی ساواک و کماندوهای مذدور، به تجمع متعرضین در حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) حمله کردند؛ قاسم با دیدن مظلومیت زائرین، خونش به جوش آمد. افسری را دید که گوشه ای ایستاده. دوید و با یک حرکت سریع، او را به زمین انداخت. مامورین دنبالش دویدند؛ اما او لا به لای جمعیت رفت و ناپدید شد. کمی  بعد دوباره به مقابل حرم رفت. فرجی را دید که بی سیم به دست، نیروهایش را فرماندهی می کند. مردم قم او را به خوبی می شناختند. فرجی از خون آشام ترین روسای ساواک بود که در شکنجه و قتل بسیاری از مبارزان دست داشت. قاسم خیلی عادی خود را به او رساند و ناگهان در یک فرصت مناسب با لگد به زیر شکم او زد.

فریاد فرجی به آسمان رفت. مردمی که زیر باتوم مامورین به شدت کتک می خوردند با دیدن این صحنه، با صدای بلند،  الله اکبر گفتند و جوان را تشویق کردند. مامورین خشمگین شدند و دنبالش دویدند. یکی از آنها، باتوم را محکم بر سرش کوبید. قاسم بی هوش روی زمین افتاد. مردم به دادش رسیدند و از چنگال ساواک نجاتش دادند. به هوش که آمد، می خندید دیگر به این چیز ها عادت کرده بود. چندبار در بابل و قم از دست مامورین کتک خورده بود و هر بار نیز مردم نجاتش داده  بودند. یک بار، موقع فرار، بالای دیوار رفته بود که تیری به پایش اصابت کرد. یک بار هم در خیابان چهارمردان قم، مامورین دنده های سینه اش را خورد کردند، ولی نتوانستند دستگیرش کنند. قاسم از این موضوع تا آخر عمر رنج می برد. می دانست که این درد، یک روز، کار دستش می دهد....

  • سیدحمید مشتاقی نیا

میراث سلیمانی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۰۴ ق.ظ

 

برخلاف القائات خط تبلیغی دشمن و حامیان آن در داخل و خارج که اگر کار به دشمن نداشته باشیم، او نیز کاری به ما ندارد، سیاست همیشگی استکبار مبتنی بر خوی زیاده خواهی و چپاولگری استوار بوده و از هر فرصتی برای استثمار ممالک عالم و به یغما بردن منابع مادی آنها فروگذار نکرده است.

با توجه به غنای طبیعی بسیاری از کشورهای آسیا و حوزه خلیج فارس، سردمداران استکبار، حساب ویژه ای برای غارت ملت های منطقه باز نموده و در طول دو قرن اخیر به انحای گوناگون به قیمت محرومیت و بدبختی و جنگ و خونریزی، درصدد تسلط بر ملت ها برآمده اند. آتش افروزی هایی که در سال های پیاپی، شعله های خشم و تفرقه را در کشورهای همسایه برافروخته ساخته، خط ثابت استعمار در ایجاد ضعف و وابستگی دولت ها به منظور تسلط بیشتر و دست درازی به منابع آنها بوده است.

نظم نوین جهانی مدّنظر کاخ سفید و همدستان غربی اش، به معنای عقب نگاه داشتن کشورهای در حال توسعه و تسخیر ذخایر مادی آنها بود که از رهگذر جنگ های نظامی و فرهنگی و اقتصادی به طور مستمر دنبال گردیده است.

شکل گیری انقلاب اسلامی و تأسیس نظام اسلامی، نخستین حرکت رسمی در راستای برهم زدن سیاست های استعماری دشمنان محسوب می شد که به شدت مورد غضب آنان قرار گرفت.

حاج قاسم سلیمانی اما برخلاف سران نظامی دنیا که صرفاً عنصری تابع و فرمانبردار هستند، با تحلیل و شناخت دقیق اهداف استکبار و درک حساسیت منطقه و ضرورت صف آرایی به منظور خنثی سازی برنامه های ظالمانه دشمن، به تأسی از گفتمان حیات بخش ولایت، پای در عرصه تقابل نظامی و دیپلماسی با بدخواهان و مستکبران گذاشت. دیپلماسی سلیمانی، دیپلماسی عزت و حکمت و مصلحت بود و منطق استوار و عقلانی او از کاخ کرملین تا قلوب آزادی خواهان و پابرهنگان در شرق و غرب عالم را فتح نمود و خاکریزهای جبهه مقاومت را در ابعاد جهانی گسترده ساخت.

او با قدرت استدلال و ثبات قدم، روح عزت و پایمردی را در ملت های سرکوب شده و عقب نگاه داشته شده احیا نمود و فرهنگ دین در عرصه روابط بین الملل را که بر پایه شرافت و غیرت و استقلال طلبی است تبیین نمود:

«اسلام با این ذلّتها مخالف است. وَلِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسولِهِ وَلِلمُؤمِنینَ؛ اگر مؤمن باشند، باید عزیز باشند؛ این ذلیل بودن نشانه‌ی این است که اینها ایمان ندارند، مؤمن نیستند، دروغ میگویند، همچنان‌که اربابانشان دروغ میگویند»مقام معظم رهبری

اسلام حقیقی همواره خار چشم ظالمان و چپاولگران است و هر جا که همدستی و همراستایی حاکمان کشورهای به ظاهر اسلامی با دشمنان انسانیت و غارتگران متوحش دیده شد به یقین ادعای مسلمانی شان دروغ و مزوّرانه بوده است.

حرکت قاسم سلیمانی در مسیر تمدن اسلامی و انسجام جنبش های مردمی مستقل و آزادی خواه، چهره او را به شخصیتی بین المللی و علمدار سرافراز جبهه جهانی مقاومت تبدیل ساخت. اینگونه شد که شهادت او موجی از انزجار جهانی نسبت به ذات کثیف تروریسم دولتی و مصداق اتمّ آن یعنی آمریکای جنایتکار به وجود آورد و حسّ خونخواهی این سردار غرورآفرین را در وجود یکایک مستضعفان عالم موّاج ساخت. «شهید سلیمانی چهره‌ی بین‌المللی مقاومت است و همه‌ی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند» مقام معظم رهبری

بی تردید بالاترین و سخت ترین انتقام شهادت این یاور صدیق مستضعفان، خروش جهانی به منظور ناکام گذاردن اهداف ریز و درشت استکبار در ابعاد سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و نظامی و ناامن سازی بسترهای فکری نظام سلطه خواهد بود. تحقق این امر، مستلزم تقویت باور عمومی در اتکال به قدرت لایزال الهی و صدق وعده حق در شکست دشمنان و استیلای مستضعفان بر گستره خاک گیتی است ... ونجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مرگ بر و در تبعیض!!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۵۵ ب.ظ

ضمن احترام به همه بزرگان یا مشاهیر تازه درگدشته از جمله آقایان شجریان و صانعی و آیات یزدی و مصباح، چنانچه مردم عادی از برگزاری مراسم تشییع برای عزیزانشان منع می شوند بهتر است تبعیضی برای نخبگان قائل نباشیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برای چشم های بسته!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۰۵:۵۳ ق.ظ

عبدالحمید شهادت حضرت زهرا رو انکار کرده و گفته خانواده ابوبکر از حضرت زهرا پرستاری میکردن و امکان نداره صحابه رسول با جگرگوشه حضرت بد رفتار کرده باشن!

۱. قبر حضرت زهرا کجاست؟

۲. امام حضرت زهرا کی بود؟

۳. صحابه حقیقی حضرت رسول بودن به همفکری و رهروی حضرته مثل سلمان و مقداد و عمار و ...

۴. از کسایی که غدیر رو دیدن و حق ولایت که حق رسول و حق همه مردم هست رو پایمال کردن هر کار دیگه ای هم بر میاد تعجب نکن!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روز همسر، به یاد شهدا

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۰۱ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع کلی:ضرورت انتقال  دفاع مقدس به نسل آینده

موضوع:رابطه عاشقانه شهدابا همسرانشان

تهیه وتنظیم:فاطمه رنجبر ملکشاه

بانگاهی گذرابه تاریخ جنگ ،حماسه هایی به چشم می آید که بازگویی آن روشن گر ابعادشخصیتی رزمندگان برای نسلهای آینده خواهد بود.

بخش قابل توجهی از شهیدان،متاهل بودنداما لحظات شیرین زندگی را رهاساخته وکیلومترها دوراز همسر وفرزندان خویش بامرگ دست وپنجه نرم کردند.

به راستی نسلهای آینده حق ندارند این شبهه رامطرح کنند که شاید اصلا عشق وعلاقه ای درمیان نبوده که اینان سختی هارابه خوشی های زندگی ترجیح داده اند؟چه بسابی رغبتی نسبت به خانواده،انگیزه جبهه رفتن آنان شده باشد!دراین صورت آیابازهم میتوان  شهامت آنان دربی اعتنایی به دلبستگی های مادی راحماسه نامید؟دراین مقال درصدد  پاسخ به این پرسش برآمده ایم.

مثال زیر که فرازی ازنامه شهید علی رضا نوری است تنهاجلوه ای ازعشق وعلاقه زائد الوصف شهدا به همسرانشان رابازگو می کند:

"محبوبم ، من  نمی توانم تورافقط همسرم صداکنم چون،پاره های جانم درتو حل شدوپاره های عمرم چون دو فرزند ازتو رویید.  باید تورابه جای همسرم به نام دیگری بخوانم که هم،آن معنای دوست داشتن رادر خود داشته باشدوهم دربرگیرنده روییدن پاره های عمرم از وجود توباشدونمی دانم که چه بگویم"1

شهدا به سبب تعلق خاطری که به همسران خودداشته اند حتی به ریزترین کارهای آنها که گاه از نگاه بسیاری از مردان معمولی  به دور می ماند ،اهمیت می دادند وسعی نمی کردند که خودرا نسبت به مسائل بی توجه نشان دهند.هرگاه که درفرصتی به ملاقات همسرو فرزندان خویسش می آمدند سعی بر آن داشتند تا کمک حالی برای خانواده باشندوتاجایی که امکان داشت ازمحبت ورزیدن به آنهادریغ نمی کردند.

درباره سردار شهید حمید باکری می خوانیم:

"حمید گفت:راستی یک چیزهایی آمده ،خانمها زیر چادرشان سر می کنند. جلوش بسته است وتا روی بازوها را می گیرد....فاطمه گفت: مقنعه را می گویی ؟ حمید دستهایش را که با حرارت در فضا حرکت می کردندانداخت پایین و آمد کنار او نشست گفت: نمی دانم اسمش چیست، ولی چیز خوبی است چون بچه بغل می گیری راحت تری ....از آن موقع با چادر مقنعه پوشیدم و هیچ وقت در نیاوردم برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من دقت می کند. به لباس پوشیدنم غذا خوردنم ، کتاب خواندنم"2

محبت به خانواده را در این مثال می خوانیم :

"همسر شهید طوسی می گوید :روزی حسن آقا از منطقه آمد و گفت :واقعا پیش بچه مان شرمنده ام ومی ترسم یک روز شهید بشوم وآرزوی بردن پارک در دلش بماند ،آن روز به قدری خسته بود که حد نداشت به اتفاق دخترم به پارک رفتیم و دخترمان در  حا ل بازی با تاب بو د اما حسن آقا از فرط خستگی روی نیمکت خواب رفته بود.در همین حال سمیه او را صدا زد و از او خواست تا تابش دهد و او سراسیمه از خواب بیدار شد و به طرف تاب دوید ودوتایی مشغول بازی شدند " 3

از اینگونه مثالها در فراز و نشیب تاریخ جنگ  بسیار به چشم می آید .اما جالب است بدانیم شهدا حتی در اوج نبرد نیز از یاد همسر خود غافل نبودند و یادو خاطره شان را به عنوان پشتگرمی و تقویت روحیه تلقی می نمودند. در اینجا به نامه شهید نظر علی محفوظی جویباری به همسرش اشاره می کنیم :

"همسرم،درس چگونه در سنگر ماندن را از شما می آموزم و از کلمات شما،که با قلمتان بر روی کاغذ آوردید به من نوید دادید ، نوید پیروزی اسلام و جان بر کفان اسلام ، به من قوت بخشیدید شما مرا به واژه شهادت نزدیک می بینید ولی من بین خودم و شهادت فر سنگ ها فاصله می بینم .دلم میخواهد که در حق من دعا کنید و از خدا بخواهید که از سر تقصیرات بنده اش درگذرد .اگر سعادت داشتم مرا به خط مقدم جبهه می برند ولی هنوز سعادت یارم نشد .سعادت آنهایی داشته اند که خدا عاشق آنها شده و موفق شدند به خط مقدم بروند و به عهد خود وفا کنند .و بر همه چیز دنیایی خود پا گذارند." 4

البته نباید فراموش کرد که رابطه عاشقانه شهیدان با همسرانشان کاملا متقابل بودو علاقه ای خاص دربین آنها حاکم بود.این تعامل عاشقانه باعث می شد که برخی زنان دراکثر مراحل جنگ همراه شوهران خود باشند چراکه به یقین دریافته بودند که دیریازود،یار وهمدم خویش رااز دست خواهند داد وبایدباقی عمر رادرفصل جدایی به سر کنند.

به عنوان مثال به صحبت های خانم غاده جابر همسر شهید چمران اشاره می کنیم:

"وقتی رسیدم مصطفی نبود ومن نمی دانستم اصلا زنده است یانه.سخت ترین روزها روز های اول جنگ بود.بچه ها خیلی کم بودندشاید 15یا17نفر.دراهواز اول دردانشگاه جندی شاپور-که الان شهید چمران شده-بودیم. بعد که بمبارانها سخت شد به استانداری منتقل شدیم خیلی بچه های پاکی بودند که بیشترشان شهید شدند .وقتی ما از دانشگاه به استانداری منتقل شدیم مصطفی در نورد اهواز بود در حال جنگ ، یادم هست من دو روز مصطفی را گم کردم این روزها خیلی سخت بود هیچ خبری از او نداشتم از هم پراکنده بودیم موشکهایی که می زدند خیلی وحشت داشت هر جا می رفتم می گفتند "مصطفی دنبالتان می گشت " نه او می توانست مرا پیدا کند نه من او را."5

اما نکته حقیقی اینجاست که با وجود این عشق ورزی ، هیچ گاه شهیدان از جهاد در راه خدا غفلت ننمودند علاقه به همسر و فرزند نه تنها باعث دلبستگی آنان به زندگی مادی نگردید بلکه موجب تعالی آنها شد . آری اینان عشق مجازی را معبری برای نیل به عشق حقیقی قرار داده و آسمانی شدن را به زمین گیر بودن ترجیح دادند .شهیدان در  تمام وجودشان عشق به همسر را  حس می نمودند اما همین عشق نه تنها آنها را به دنیا مشغول نساخت بلکه در قربانگاه عشق حقیقی ، صفحاتی از عظمت و عزت نفس را در تاریخ جنگ رقم زد که تا ابد افتخار حسینی را بر تارک این مرز و بوم آذین نموده است در اینجا است که تضاد بین عشق زمینی و آسمانی  از  بین می رود و عشق مجازی بر خلاف پوسته مادی و ظاهری آن ، درون مایه ا ی الهی میابد . به گوشه هایی از نامه شهید علیرضا نوری به همسرش اشاره می کنیم :

"ما با هم سالها را پشت سر گذاشتیم در عین ناگواری از گواراترین دوران زندگی مان به شمار می رود وهر لحظه که از زندگی مان می گذشت احساس نیاز بیشتری نسبت به تو پیدا می کردم ولی همیشه با خودم مبارزه می کردم که مبادا دوست داشتن تو در من حالتی را را بوجود بیاورد که مرا از مسیرم و از هدفم دور نماید و د ر این راه با یاری خدا و همکاری تو موفق شدم که هدفم

را دنبال کنم و اکنون هم ، که در راه رسیدن به انجام هدف مقدسم هستم بیشتر خوشحالم که تو برای من علاوه بر اینکه مانعی  مثال

گستره این عشق ، عظمت شخصیتی همسران فداکار شهدا را نیز به اثبات می رساند آنان که با پای خود شوهرانشان را تا معراج بدرقه نمودند وزینب وار در فراق عزیزانشان جز صبر پیشه نکردند به  عنوان مثال ماجرای نو عروسی که حکایت روحیه و اسقامت او هر شنونده ای را متحیر و مبهوت می سازد بازگو می کنیم :

"خانم بدیعی پانزده سال داشت آنها چهل روز از ازدواجشان می گذشت وقتی جنازه شوهرش را آوردند خودش او را کفن کرد با دستان خودش با دستهایی که هر کس آنها را ندارد و یا حتی توان دیدن آنها را"7

براستی آیا آوازه این حماسه های پنهان در کوچه پس کوچه های زمانه فراموش خواهد شد ؟بی تردید ذکر این رشادت ها افقی نورانی را بر جبین ملت نقش خواهد زد.

شهیدی باشیم ان شاءالله

والسلام

پی نوشت :

1-      عشق وآ تش /ص  141/ کنگره شهدای مازندران

2-      نیمه پنهان ماه( حمید باکری)/ص 29/ روایت فتح

3-      عشق و آتش/ص 21/ کنگره شهدای مازندران

4-      همان/ ص 98/

5-      نیمه پنهان ماه(مصطفی چمران)/ص 40/روایت فتح

6-      عشق وآتش /ص 141 / کنگره شهدای مازندران

7-      همان/ ص11

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نه دی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۲۳ ب.ظ

 

شبیه صخره ای محکم
که ایستاده میان آب و خاک و
باد و طوفان های دریایی
میان موج های یاغی دریا
میان شعله های شرکِ بی پروا
که چون آتش
میان باغ می رقصند

کشیده سدی از باروتِ ایمان و 
گرفته نبض گرداب و
بلند موجی
که شب هاخواب یک ویرانه می بیند

چقدر ایستاده می افتد
به روی شانه های وحشیِ امواج
چقدر افتاده می ماند
برای هر نسیمِ ناتوانِ شهر
چقدر سوزانده آتش جسم سبزش را
کسی که چون درختی سرو
میان آفت و 
هرزه علف های سلاحی سرد
فروتن جبهه می گیرد

برای حفظ پرهای کبوترهای بی لانه
برای حفظ فریادهای 
یک دنیای ویرانه

چقدر دست از جهان
 سوی جهان او
دوید و او
مثال او
کسانی چون نگاه او
شکستند استخوان خوش مزاجِ
موج های وحشی دریای راز آلود

نه نمرودی به او شد قالب و چیره
نه آتش برد او را از غروب مطلق یادها

کسی هم نام مولا بود
که چون ققنوس ها
در دل آتش زد

و چون یک صخره ای محکم
میان آب و خاک و باد و
طوفان های دریایی
کشیده سدی از باروتِ ایمان و چشیده مزهٔ خاک
و 
چقدر مانده میان یاد و
او افتاده می میرد!...


تقدیم به شهدای امنیت

عارفه مرادی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پرونده ای برای یک دادستان

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۱۱ ق.ظ

بعد از استوری اخیر، بعضی دوستان بنا به دلایلی اصرار داشتند که موضوع دادستان بابل را ادامه ندهم. بعضی دوستان نیز اصرار داشتند از انتشار این سلسله استوری پا پس نکشم.

حد وسطش می شود اینکه تنها به بعضی نقدها اشاره کنم. بقیه حرفها بماند برای بعد.

1

با توهین های تند و تیزی که نسبت به دادستان بابل در فضای مجازی و غیره صورت میگیرد موافق نیستم اما اینکه معدودی از دوستان بسیجی هم که عشق پلیس بازی دارند و حکمی از ایشان دریافت کرده اند افتاده اند دنبال جمع آوری طومار برای انتخاب دادستان بابل بعنوان رییس دادگستری استان!! چیزی شبیه طنز است.

2

دادستان بابل فارغ از همه نقدها، کارهای خوب و شایسته ای هم داشته است. او بارها توانست در مواقعی از حقوق عامه دفاع نماید. طرفه آنکه تیغ تیز عدالتخواهی ایشان اغلب روی گردن ضعفا بود و گام شایسته ای در مواجهه با دانه درشتهای متخلف از ایشان دیده نشد. عصبانیت از دست منتقدین هم البته از جمله نقاط ضعف چالش برانگیز وی می باشد.

3

عدم شناخت کافی ایشان نسبت به فضای سیاسی بابل و ناآگاهی از سطح غیرت و شهامت مثال زدنی نیروهای انقلابی شهر نخستین تجربه تلخ او را در مواجهه با یکی  از فعالان رسانه ای جبهه انقلاب در بابل رقم زد. پیگیری دوستان انقلابی و نشست با دادستان ثمر چندانی نداشت. هر چند پرونده مدتی بعد بسته شد؛ اما تناقض در ادعاها که بالاخره معلوم نشد شاکی این بسیجی چه کسی است، سطح خوشبینی نسبت به رفتار دادستان را در اذهان کاهش داد. دادستان در اقدامی عجیب، کانال تلگرامی این بسیجی را غیرقانونی دانست در حالیکه اساسا تلگرام بستری فیلتر شده است و کسی بابت فعالیت در آن مجوزی ندارد.

مشابه چنین برخورد تلخی در خصوص فعالیت مجازی گروههای غیرانقلابی دیده نشد.

4

ماجرای سرباز بابلی رویدادی ناگوار بود که بر اثر بی تدبیری مسئولان مربوطه در سطح رسانه های فارسی زبان جهان نیز انعکاس پیدا کرد. مشکلی که به راحتی میشد با اندکی تواضع در اتاقی در بسته حل و فصل شود متاسفانه بخاطر سوءتدبیر و تکرار لحن و رویکرد تهدید آمیز –ادبیات زننده ای که هیچ گاه دستاوردی جز خشم مخاطبان نداشته- به بحرانی بزرگ تبدیل شد و اگر سرعت عمل نیروهای رسانه ای انقلاب در جهاد تبیین و برتری در جنگ روایتها نبود سوژه ای ناتمام بر علیه نظام در بوقهای رسانه ای ضدانقلاب باقی می ماند. همین سوءتدبیر که آبروی شهر بابل را بعد از ماجرای شوراگیت دوباره بازیچه افکار عموم قرار داد به تنهایی برای عزل دادستان کفایت میکرد.

5

در ماجرای دیگری مربوط به یکی از طلاب منتقد طیف نوکیسه، در اتفاقی عجیب بجای ارجاع پرونده به دادسرای ویژه، دستور دستگیری وی با لباس خانگی و انتقال با دستبند به دادگاه صادر گردید که با اعتراض شدید نیروهای انقلابی مواجه شد.

6

در اتفاقی عجیب و مشکوک، در حالیکه مصی علینژاد با ادعای تحت فشار بودن خانواده خود دنبال دریافت غرامت از جمهوری اسلامی بود، درست در شب12 بهمن و آغاز دهه فجر، کمیسیون ماده صد شهردار معزول، بدون اخطار قبلی، با امضای دادستان در اقدامی بی سابقه در ورودی منزل یکی از نزدیکان مصی علینژاد که از قضا جزو نیروهای مومن و انقلابی است را نیمه شب با نیوجرسی مسدود نمود! با اعتراض شدید نیروهای انقلابی نهایتا اگر چه اقدام به عذرخواهی کردند اما شبهه ای بزرگ را در اذهان باقی گذاشتند.

7

در ماجرای رسیدگی به اتهامات شهردار نابلد و بلندپرواز بابل که منتسب به جریان مقدس مأب بود، دادستان رفتاری زیگزاگ و غیرمطمئن را اتخاذ نمود. عکس یادگاری با شهردار متهم در آستانه دستگیری وی، بازداشت منتقدان شهردار، ارائه خبر دوپلهو به یکی از علما که باعث موضع گیری غلط وی گردید و... نمونه هایی از این سیاست کج دار و مریز است.

در جریان بازداشت منتقدان شهردار که بطور ضربتی و در یک روز صورت گرفت، دستور بازداشت یکی از بسیجیان خوشنام و تحصیل کرده بابل نیز صادر گردید که با بررسی صورت گرفته مشخص شد اصلا شکایت جدیدی علیه وی در دادگستری وجود نداشته که احضاریه ای صادر شده باشد و عدم تمکین وی منجر به دستور بازداشتش شود!

8

آب گل آلود ماجرای شهردار بازداشتی، فرصت مناسبی بود برای رقم خوردن اتفاقی عجیب و بی سابقه در تاریخ انقلاب اسلامی. برای اولین بار در عمر جمهوری اسلامی، یک پاسدار آزاده جانباز پژوهشگر و نویسنده و راوی شهدا بخاطر شکایت شهردار اسبق (بیژنی) در بابل شلاق زده شد! خانه وی نیز در یک روز دوبار مورد تفتیش قرار گرفت. دستگیری وی بدون اطلاع قبلی و ناگهانی بود و به رغم سابقه بیماری و سکته قلبی، حتی اجازه معاینه پزشک قبل از اجرای حکم شلاق به او داده نشد.

9

یکی از بسیجیان شهر امیرکلا بخاطر مطالب نا موجهی که فرد دیگر در گروه تلگرامی او منتشر کرده بود با دستور دادستان احضار شد و بی آنکه اجازه توضیح و لااقل ارائه وثیقه را پیدا کند یک شب را در اوج اشاعه ویروس کرونا در بازداشتگاه گذرانید. صبح روز بعد در دادگاه توضیحات خود را بیان کرد که قاضی اتهام طرح شده را وارد ندانست و پرونده مختومه شد. با رسانه ای شدن این ماجرا یکبار دیگر پرونده او را به جریان انداختند!

10

در اقدامی هماهنگ با چند نهاد دیگر، دادستان پرونده ای برای یکی دیگر از بسیجیان منتقد تشکیل داد و مدعی شد که وی سابقه طولانی در هتاکی به مسئولان شهر دارد! این پرونده نیز به دلیل عدم وجود مستندات کافی در دادگاه ویژه روحانیت مختومه گردید.

11

درباره تخلف برادر دادستان سندی منتشر شد که هیچگاه پاسخی داده نشد. درباره تخلفات بعضی صاحبان مکنت و افراد ذی نفوذ مانند موسوی نیز اسنادی منتشر شد که به جایی نرسید. شهرداری بابل با شکایت یکی از پیمانکاران و سکوت  و اهمال مسئولان مربوطه محکوم گردید و زیانی هنگفت بر گرده بیت المال نشست که حضرات به روی مبارک خود نیاوردند. در حالیکه انتظار میرفت مدعی العموم از اساس قراردادهای دولتی بدون مناقصه را ابطال نماید.

12

اقدام عجیب دیگر ویران ساختن کلبه تعدادی از جنگل نشینان بومی منطقه بندپی بود که گاه تا سی سال سابقه اسکان در آن نقطه را داشتند. دردآور اینکه ویران سازی سرپناه این قشر مستضعف، در سرمای زمستان و در آستانه میلاد امام عدالت علی علیه السلام صورت گرفت در حالیکه مردم بهتر میدانند در مواجهه با تخلفات ساخت و ساز از مابهتران چگونه رفتار شده است.

مدتی بعد نیز در روستای انجیلسی با ایجاد رعب و وحشت و گسیل انبوهی از ماموران اقدام به اخراج هفت خانواده گردید. شگفت آور آنکه ماموران اداره منابع طبیعی همزمان شروع به قطع درختان نمودند و همزمان اخبار تاسف آور و نگران کننده ای از تضییع و نابودی طبیعت بخاطر دفع غیراصولی زباله در جنگلهای بابل منتشر میگردید که هیچگاه مورد توجه و پیگیری مدعیان صیانت از اموال عموم قرار نگرفت.

13

چرا متهم دانه درشتی مثل حسن زاده باید بتونه با اوباش همراهش، بچه های بسیجی رو تهدید و مورد ضرب و شتم قرار بده و مدعی بشه من همه رو خریدم و از قضا صدایی از قضا بلند نشه؟

14

اعتراض مکرر مردم و نیروهای انقلابی به بی در و پیکری و عدم نظارت بر فعالیت معدودی از بلاگرهای شناخته شده که بارها اقدام به هنجارشکنی نموده اند، موجب ناامیدی از کارآیی نهادهای نظارتی و اقدام به نهی از منکر علنی در فضای مجازی گردید. دادستان بابل برای اولین بار در کشور بجای حمایت از ناهیان از منکر و تقبیح اهمال و وادادگی بعضی ضابطین، اقدام به تشکیل پرونده برای بسیجیان منتقد و انقلابی نموده است که در حال حاضر این پرونده در شعبه پنج دادگستری بابل جریان دارد!

15

بقیه حرفها بماند برای بعد؛ اما بی تفاوتی محتمل مسئولان قضایی کشور در قبال هزینه هایی که دادستان بابل بر اعتبار این شهر و جایگاه نیروهای انقلابی تحمیل نموده، در حقیقت بازی با اعتبار نهاد قضا و تخریب وجهه آن در افکار عمومی و سلب اعتماد جامعه خواهد بود؛ ارتقای وی به پست بالاتر که قطعا یک شوخی است.

16

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خون شما رنگین تر نیست!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۵۲ ب.ظ

بیانیه انصار حزب الله شهرستان بابل در آستانه انتخاب شهردار دارالمؤمنین

 

بیانیه انصار حزب الله شهرستان بابل پیرامون حواشی اخیر شهرداری و شورای شهر
بسم الله الرحمن الرحیم
فان حزب الله هم الغالبون
"از نظر من، هیچ کس مصونیت آهنین ندارد. همه در مقابل قانون و مسوولیتهاى خودشان پاسخگو هستند و باید جواب بدهند" مقام معظم رهبری
یکی از بزرگترین دستاوردهای نظام اسلامی، برخورد با عناصری است که در پوسته وابستگی به نظام، دست به خیانت زده و حقوق عمومی را تضییع می نمایند.
در روزهای اخیر خبر دستگیری چند تن از اعضا و کارکنان شورا و شهرداری بابل، به رغم ایجاد خوشبینی و امیدواری در دل مردم و ولی نعمتان انقلاب اسلامی نسبت به سلامت و عدالت نظام اسلامی، موجی کمرنگ و متزلزل از نگرانی بعضی عناصر ذی نفع و حامیان متهمان را نیز به دنبال داشت. این طیف تلاش نموده اند با سوءاستفاده از اعتقادات مذهبی و انقلابی جامعه، جایگاه خود و اطرافیانشان را مساوی با نظام دانسته و متأسفانه برخورد با مسئولان متهم را حرمت شکنی و مخالف وحدت! تلقی نمایند.
با توجه به واکنش منفی افکار عمومی نسبت به این تبلیغات جهت دار و بیمار، ضرورتی برای پاسخ به جوّسازی جریان مذکور نمی بینیم؛ اما به راستی مسئولانی که مدعی هستند ریگی به کفش ندارند چرا از ایستادن در محضر قانون و پاسخگویی به نهادهای نظارتی طفره می روند؟
از برکات نظام اسلامی برخاسته از آرمانهای شهدا و امام شهداست که مسئول، باید مورد سوال قرار گرفته و نسبت به عملکرد خود پاسخگو باشد. هر متهمی، لزوماً مجرم نیست و می تواند در دادگاه صالحه از موارد اتهامی خود دفاع نموده و تبرئه شود؛ اما اینکه عده ای اصل احضار و پاسخگویی به نهادهای نظارتی و قضایی را بر نمی تابند به یقین با شعارهای انقلابی شان سازگار نیست.
انصار حزب الله شهرستان بابل در آستانه حماسه بزرگ نه دی و سالگرد شهادت سردار رشید اسلام، حاج قاسم سلیمانی، ضمن دعوت از همه مسئولان، مردم و جریان های سیاسی به بصیرت و نگاه محوری به اساس نظام مقدس جمهوری اسلامی و پرهیز از جناح بازی و منفعت گرایی، حمایت قاطع خود را از دادستان شهرستان بابل و مرکز استان، ریاست دادگستری استان و همه عوامل قضایی و سازمان اطلاعات سپاه که بی توجه به هیاهوی کانون های قدرت و ثروت، بی پروا به بررسی پرونده های موجود مسئولان و مدیران شهری می پردازند، اعلام نموده و موکداً توصیه می نماید مدیران و مسئولان خاطی را از هر مقام و منصبی که غصب کرده اند، خلع ید نمایند.
بی تردید مردم هوشیار و متدین از عدالت و استقلال قضات انقلابی و عزم مستحکم آنان در پالایش سطوح مدیریتی کشور از وجود عناصر نااهل و صیانت از منافع ملت حمایت نموده و باندهای فساد و چپاولگری را رسوا خواهند ساخت.
والسلام علی عبادالله الصالحین
انصار حزب الله شهرستان بابل

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مکتب خانه سلیمانی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۹، ۰۶:۱۱ ق.ظ

کدام معبر در مشهد به نام «شهید قاسم سلیمانی» می‌شود؟

 

از تاریخی ترین اتفاقاتی که در پی شهادت حاج قاسم رخ داد اظهار نظر و تسلیت گویی عناصری بود که با نظام و یا سیاست های منطقه ای انقلاب اسلامی زاویه ای آشکار داشتند. ابوالحسن بنی صدر، اردشیر زادهدی، عبدالکریم سروش، عطاءالله مهاجرانی، محمود دولت آبادی و  جمع کثیری از روشنفکران داخلی و خارجی به ناگاه با صدور بیانیه و انتشار یادداشت هایی جریحه دار شدن غرور ملی توسط آمریکای جهانخوار را بر نتافته و خود را داغدار شهادت سردار بزرگ جهان اسلام دانستند. این برکت خون شهید حاج قاسم سلیمانی است که چه در حیات ظاهری و چه پس از شهادت، حتی اسم و یاد او نیز راه حق را تبیین نموده و جبهه جهانی مستضعفان را تقویت می نماید. اگر دشمن می دانست با شهادت حاج قاسم چه موجی از خشم و بیداری و وحدت را درقلوب  مردم ایران و آزادی خواهان جهان ایجاد می کند هرگز این خطای بزرگ را مرتکب نمی گردید.

از دیگر ثمرات شهادت حاج قاسم احیای فرهنگ شهادت و زنده شدن ارزش هایی بود که شاید برای عده ای در هجمه تهاجم فرهنگی غرب، رنگ باخته بود. یک بار دیگر مفاهیمی چون جهاد فی سبیل الله، اخلاص و گمنامی، شهادت طلبی، وصال با معشوق حقیقی و... در اذهان عموم زنده شد و زنگار غفلت را از فطرت ها ربود. قاسم سلیمانی یک مکتب است؛ زیرا حیات و ممات او با حیات و ممات اهل بیت علیهم السلام گره خورد و بود ونبود ظاهری اش حرکت آفرین بود. قاسم سلیمانی الگویی کامل برای تحقق گام دوم انقلاب اسلامی است. جوان مومن انقلابی با تأسی از سیره این شهید والامقام در جزءجزء زندگی خود و در همه ابعاد فکری و اعتقادی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی با روحیه جهادی و با نشاط معنوی و خستگی ناپذیری و ولایت مداری و اخلاص و بی ادعایی، آموزه های نجات بخش و سعادت آفرین اسلام را تا دستیابی به تمدن نوین اسلامی و حاکمیت مهدوی به منصه ظهور رسانده و سبک زندگی الهی را در تقابل با زندگی حیوانی و سودجویانه و منفعت طلبانه غرب به عنوان راه پیشرفت و ارتقای حیات مادی و معنوی جوامع بشری ترسیم خواهد نمود.

شهید زنده است؛ اما زنده بودن شهید نه به معنای دیدن خواب و اجابت دعا و ... که تأثیر سازنده و حرکت آفرین او در زندگی انسان هاست. قاسم سلیمانی زنده است چون مسیر او تحول آفرین بوده و جامعه ایرانی و جنبش های رهایی بخش مستتضعفین عالم را در چارچوب معارف حق و عدالت، منسجم تر از پیش در مقابل جبهه باطل به پیروزی نهایی نزدیک تر می سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از زنگ حساب نهراسید!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۵ دی ۱۳۹۹، ۰۷:۵۳ ب.ظ

برای یکی از مدیران شهر بابل مثل خیلی دیگر از مدیران ریز و درشت کشور، پرونده ای از اتهامات اقتصادی به جریان افتاده است. او هم مثل بقیه متهمین باید در پیشگاه قانون حاضر شده و از موارد مطروحه دفاع کند. خدا را چه دیدید شاید بیگناه شناخته شد شاید هم مجرم. تا اینجای کار مساله تازه ای اتفاق نیفتاده است؛ اما شامورتی بازی های رسانه ای، مانور کاسه لیسی و جنجال آفرینی گروه های فولکس واگنی ذی نفع برای اخلال در روند رسیدگی قانونی به ماجرا، این شائبه را در اذهان دامن می زند که لابد آقایان ریگی به کفش دارند که از محاسبه بیمناک شده اند. اتفاق عجیب دیگر، بازی گرفتن مفاهیم ارزشی و استفاده ابزاری از عناصر اعتقادی برای کسب وجهه و فشار به دستگاه قضایی است. دستاویز دیگر اما ادعای وهن به پدر خوانده ها بود که آخرش کسی نفهمید کی و کجا اتفاق افتاده است؟! ولی از سوی دیگر باید این پرسش را مطرح کرد اگر به شخصیتی غیر مرتبط با پرونده، توهینی صورت گرفته آیا باید رفت از شخصیت دخیل در پرونده دلجویی و حمایت کرد؟! اساسا چرا افرادی خارج از پرونده، ناخواسته خود را شریک متهمان جلوه داده و سرنوشتشان را به این پرونده گره می زنند؟ این افراد چگونه به این نتیجه رسیده اند که با هیاهو و غوغا سالاری می توانند پرونده را از مسیر قانونی خارج ساخته و از صندلی داغ پاسخگویی رها شوند؟

آیا معدود عزیزانی که اعتبار ارزشی خود را خرج دفاع از افراد متهم می سازند حاضرند در صورت اثبات تخلف آنان از ساحت ملت عذرخواهی کرده و از جایگاهی که با لطف مردم به چنگ آورده اند استعفا دهند؟ دقت کرده اید مردم عادی کوچه و بازار به ما مذهبی ها میخندند که چرا جنبه رسیدگی به پرونده فردی که لااقل در ظاهر منتسب به خودتان است را ندارید؟ به نظر شما این حمایت های سست و نمایشی باعث اعتماد بیشتر مردم به ما و نظام می شود یا اینکه پوزخند آنها را به شعارها و درس اخلاق های ما به دنبال دارد؟ تحلیل این مساله خیلی دشوار است؟

چند روز از دستگیری دو تن از اعضای شورای شهر و حداقل یک کارمند و یک پیمانکار شهرداری بابل می گذرد. خبر آن به طور رسمی اعلام شده است و احتمالا این روند در هفته های آتی ادامه داشته باشد. سکوت عجیب خواص شهر که حتی حاضر به یک تشکر خشک و خالی از دستگاه قضا نبوده و لااقل توصیه ای مرسوم بر ضرورت برخورد با هر فرد خاطی در هر جایگاهی را به زبان یا قلم نمی آورند، باعث تعجب مردم نمی شود؟ حواسمان هست که مردم ما را می بینند و رفتارهای متناقض ما را تحلیل می کنند؟ این که فقط شعار ولایت مداری بدهیم اما در عمل منفعت گرا بوده و دنبال باند بازی باشیم با منظومه فکری رهبری و گفتمان نظام دینی همخوانی دارد؟ چرا در ماجرای رسوایی اخلاقی شورا اینطور بی محابا وارد شده و عالم و آدم را با خبر ساختیم اما حالا که بعضی متخلفین در زمره مرتبطین ما هستند سکوت محض اختیار نموده ایم؟ سیره امیرالمومنین افشای تخلفات مالی کارگزاران بود یا تخلفات اخلاقی؟ ما دقیقا قرار است ستون خیمه کدام نظام حاکمیتی باشیم؟ از جمهوری اسلامی فقط فیش حقوقی اش به ما رسیده و رفتار و کردارمان هنوز میراث طاغوت را در خود دارد؟ مایی که حتی نمی توانیم با هم صنف های خودمان زیر یک سقف جمع شده و جلسه ای مشترک داشته باشیم ناگهان جیغ بنفشمان بلند می شود که زیر سوال رفتن فلان فرد مرتبط با ما باعث وحدت شکنی است؟! حواستان هست مردم دارند به ما می خندند؟

پول که دارید و می توانید وکلای خوبی استخدام کنید. به دادگاه بروید و از خودتان دفاع کنید ما هم دعا می کنیم تبرئه شوید؛ اما این دست و پا زدن ها و جیغ کشیدن ها و ننه من غریبم بازی ها و ندای وااسلاما و ... را امیدوارم مردم فرهیخته ما به حساب دین و مسلک و مرام انقلاب نگذارند. مردم حساب ما را از اسلام و طریقت شهدا جدا بدانند.

به نیابت از دوستان انقلابی و سلحشور حزب الله به عرض مسئولان قضایی رسانده و می رسانم  بنا بر آموزه ها و مبانی اصیل اندیشه انقلاب اسلامی، نظارت بر رفتار مسئولان و پیگیری خطاهای احتمالی آنان را دستاورد محتوم انقلاب دانسته و به حول و قوه الهی تا پایان این ماجرا به هر نقطه ای که ختم شده و پای هر مسئولی در هر رده و عنوانی که به میان آید محکم و قاطع از سیستم قضایی و ضابطین مرتبط حمایت کرده و قلدرمآبی و شارلاتان بازی تاجران سیاسی و سوداگران اقتصادی را در هر لباس و منصبی که باشند دفع خواهیم کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید ابراهیم احمد پوری فعالی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۳۶ ب.ظ

تولد: تبریز - 1355
 شهادت: منطقه عملیاتی فکه- حین تفحص - 7/4/1374
مزار: گلزار شهدا ـ وادی رحمت تبریز


 =سالگرد رحلت امام نزدیک می شد. قرار بود کاروانی با پای پیاده، از تبریز راهی مرقد مطهر امام (ره) شود. با چه شور و شوقی رفت و توی این کاروان ثبت‌نام کرد. حال و هوای عجیبی داشت. انگار که می خواست پس از سال‌ها تلاش و کوشش به سفر کربلا برود. همین حال و هوا باعث شد تا بیشتر راه را با پای برهنه طی کند.

  =سه روزی از حرکتمان می‌گذشت؛ اما ابراهیم لب به آب نزده بود. وقتی سفارش می‌کردم که این قدر خودش را اذیت نکند، می‌گفت:‌ «مگه می‌شه سیراب بود و اونچه رو که به خاندان امام حسین توی کربلا گذشت، درک کرد؟»  

= وقتی برگشت، یک شب مهمانش کردم. روحانی شده بود و خواستنی تر، با پاهایی که از رنج سفر و پیاده‌روی تاول زده بود. آنقدر که خواستم پاهایش را ببوسم. رو به رویش زانو زدم. همین که خواستم پایش را در دست بگیرم، سریع خودش را عقب کشید.پیش دستی کرد و پایم را بوسید.

=ده سالی از من کوچکتر بود. سنش به جبهه قد نمی داد. ما رفتیم جبهه و او جا ماند. برایش قابل تحمل نبود. به هر دری که زد قبولش نکردند. زمانی که برای مرخصی می آمدیم با اشتیاق فراوان می‌آمد و مدام از حال و هوای جبهه سوال می کرد. با اصرار می خواست از مناطق جنگی برایش بگویم.

= کم کم که بزرگ شد نزدیکی اعمال و رفتارش را به شهدای دفاع مقدس بیشتر حس می کردم. روزهای جنگ، حال و هوای شهدا را پیش از عملیات دیده بودم. شوق پرواز و بی قراری هایشان را. در ابراهیم هم این حالات را می دیدم؛ اما چون دیگر جنگ تمام شده بود و بستری برای شهادت فراهم نبود به ذهنم  خطور نمی‌کرد که روزنه‌ای باشد و کسی برود و شهید شود.

 

  =هم قرآن می خواند هم حفظ می کرد. مشوق من هم بود. می گفت: «اگه یک جزء قرآن حفظ کنی بهت جایزه می دم.» جزء ام که کامل می شد چهار تا نوار کاست خام جایزه می داد.

=می نشست کنار دختر برادرم. قرآن یادش می داد. شهادتین و اذان و نماز را هم. شکلات‌هایی توی جیبش داشت. آیه ها را که از حفظ می خواند جایزه اش شکلات بود.


  =بیشتر عمرش را توی مسجد گذراند. از کودکی اذان گوی مسجد بود. تکبیر نماز را هم می‌گفت. بزرگتر که شد فعالیت هایش پر رنگ تر شد. هر مراسمی توی مسجد بود ابراهیم هم بود. از تزیین مسجد گرفته تا تدارکات برنامه ها، همه را انجام می داد.

=روزهایی هم که قرار بود راهپیمایی شود، شب قبل را تا صبح توی مسجد مشغول بود و پوستر و پلاکارد آماده می کرد...

  

=صله رحم به جا می آورد. نه دوست و فامیل برایش فرق داشت نه دور و نزدیکی راه. زود به زود هم سر می‌زد.

اولین فرصتی که پیدا می کرد می رفت دیدنشان. حتی از حال دوستان شهرستانی اش غافل نمی‌شد.

 

  =از خواب و استراحت زیاد،‌ اکراه داشت و بیشتر اوقات، به دعا و راز و نیاز می‌پرداخت. همیشه با وضو بود و اگر نمی‌توانستی پیدایش کنی، کافی بود وقت اذان منتظرش باشی، هر کجا بود خودش را به نماز جماعت می‌رساند. هیچ چیزی برایش با اهمیت‌تر از نماز اول وقت نبود.

 

=برای کمک کردن به دیگران پیش قدم بود. پیش از آن که درخواست کنند کمک می کرد. یک روز با ابراهیم به پیرزنی برخوردیم که درمانده و سرگردان بود. به نظر می رسید راهش را گم کرده. ابراهیم جلو  رفت و سلام کرد. هر طوری بود فهمید که کجا می خواسته برود. بعد هم ماشینی گرفت و پیرزن را سوار کرد و از راننده خواست او را صحیح و سالم برساند. کرایه اش را هم داد.

 

=آن شب توی پادگان مسئول شب بودم. ابراهیم مثل همیشه رفته بود توی اتاق کوچکش. نماز شب می‌خواند. ناله های پر سوز و گدازش را هنوز به خاطر دارم. هر دل خفته ای را بیدار می کرد. چیزی نگذشت که یکی از برادران آموزشی پیشم آمد و با تعجب پرسید: «برادر!‌ چرا این بنده خدا این جور گریه می کنه نکنه مشکلی داره؟»

=راست می گفت، مشکل داشت. مشکل هجران و دوری از خدا. دنبال راه حلش می گشت.

مشکلش حل شد وقتی شهید شد...

   =با این که پاسدار بود بیشتر لباس خاکی می‌پوشید. یک روز می خواستیم از پادگان خارج شویم، وقتی  دژبان لباس خاکی ابراهیم را دید جلوی مان را گرفت. جلو آمد و رو به ابراهیم گفت: «برادر!‌ شما سربازید نمی شه از پادگان خارج بشین.» بی آنکه حرفی بزند خواست از ماشین پیاده شود. گفتم:‌ «برادر! ایشون رسمی هستند لباس خاکی پوشیدن.»

 رو به من کرد و گفت: «بنده خدا حرف گزافی نزد. من سربازم، سرباز حضرت ولی عصر (عج).»

=نبودنش در جنگ، کامش را تلخ می کرد. غصه دار می شد وقتی می دید نتوانسته در هشت سال کارزار میان حق و باطل شرکت داشته باشد. با این حال بی کار ننشست. شبانه روزش را صرف فعالیت‌های اجتماعی و اعمال نیک می کرد. در چندین‌ جا مشغول فعالیت بود: کنگره سرداران شهید آذربایجان، تیپ، پادگان آموزش 08و...  

=هدفش شهادت بود و دل کندن از دنیا. طولی نکشید که وسیله رسیدن به هدفش را پیدا کرد. تفحص. تنها روزنه ای که ابراهیم می توانست با آن اوج بگیرد و در آسمان‌ها پرواز کند. انگار دری رو به رویش باز شده بود از درهای بهشت. حالا می شد خلأ حضورش در جبهه را پر کند.

=از آنجایی که با بچه های تفحص ارتباط نزدیکی داشتم مدام می خواست شرایط حضورش را فراهم کنم. قرار شد با آن‌ها صحبت کنم به این شرط که فعلاً‌ از رفتن حرفی نزند. طاقت نیاورد. خودش دست به کار شد و رفتنش را جور کرد.

 

=صبح روزی که رفت توی راهرو دیدمش. با چه شتابی کفش هایش را واکس می زد. داشتم برای گرفتن نتایج امتحاناتم می رفتم. پرسیدم:‌ «امروز عازمی؟»‌گفت:‌ «بله.» از جا بلند شد، بغلم کرد و بوسید. خداحافظی کردم و رفتم. همان آخرین خداحافظی مان شد. حالا که یادم می افتد با خودم می گویم من برای گرفتن نتایج امتحانات می‌رفتم و ابراهیم برای پس دادن امتحانی به مراتب سخت‌تر. امتحانی که سربلند از آن بیرون آمد. با نمره بیست...

به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید حسن حسین پور

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۳۴ ب.ظ

تولد: قزوین – 20/2/1361

شهادت: درگیری با عناصر گروهک پژاک- ارتفاعات جاسوسان سردشت- 13/6/1390

مزار: امامزاده حسین قزوین

=از اولش هم برای ما نبود. انتخاب شده بود. انگار که امانتی بود دست ما. پنج شش ماهه بود. داشتم شیرش می دادم که خوابم برد. توی خواب دوتا سید بزرگوار را دیدم که به سمتم آمدند. یک قرآن دادند و گفتند این را بگیر تا حافظ کودکت باشد تا به موقعش.

=با برادرش یک مدرسه می رفتند. پول تو جیبی هر روزشان را می دادم تا توی مدرسه چیزی بخورند. یک روز، برادرش زودتر از مدرسه آمد. دل نگران شدم. دم در خانه ایستاده بودم که پیدایش شد. سبزی آشی زیر بغل، می ریخت و می آمد. وقتی به من رسید گفت: «پول تو جیبی‌ام رو نخوردم. رفتم سبزی گرفتم با هم آش بخوریم.»

=خانه مان تا مسجد دو تا میدان فاصله داشت. پیاده می رفت و می آمد. زمستان و تابستان هم نداشت. مقید به نماز جماعت بود.

=خانواده مان به لطف خدا تمکن مالی خوبی دارند. به راحتی می توانست برای خودش کار و باری دست و پا کند. این کار را نکرد. یک روز آمد و گفت علاقه به سپاه دارم. وقتی آزمون داد، هم تکاوری قبول شد هم دانشگاه امام حسین علیه السلام. گفت: «من دنبال کار پشت میزی نیستم باید برم تکاوری.»

=سال خمسی مان که می رسید. قلم و کاغذش را برمی داشت. می رفت طبقه چهارم خانه دور از شلوغی و سر و صدا شروع می کرد به حساب و کتاب کردن. اجناس خانه را می نوشت. خمسشان را در می آورد. بعد هم می برد دفتر مرجع پرداخت می کرد. توی زندگی خودش هم که وارد شد حواسش به پرداخت خمس جمع بود.

=خودش را خادم شهدا می دانست. نه که روی زبانش باشد. در عمل خادم بود. یادم نمی رود که چقدر برای زنده کردن نام چهار شهید روستایمان زحمت کشید. با وجودی که بعضی از این شهیدان خانواده داشتند و به طور طبیعی باید پیگیر این مسائل می بودند؛ اما حسن به این چیزها فکر نمی کرد. هدفش چیز دیگری بود. کلی به این در و آن در زد تا توانست عکس هایشان را جمع کند. بعد هم با هزینه خودش داد از عکس شهدا تابلویی درست کردند، گذاشت توی مسجد روستا.

 

=نظراتش را رک و پوست کنده می گفت. حرف انقلاب و نظام که می شد با کسی رو در بایستی نداشت. اگر اعتراض کسی را می دید روشنگری می کرد و می گفت: «زحمت زیادی برای انقلاب کشیده شده، اگه یه مسئولی کارش رو درست انجام نمی ده، نباید پای انقلاب گذاشت.»

توی بحث های سیاسی صاحب نظر بود. وقتی حرف از رهبری می شد داغ می کرد. ولایت فقیه خط قرمز بود برایش. تاب نمی آورد کسی بخواهد ناروا چیزی در مورد امامش بگوید. هیچ وقت نشد بگوید آقای خامنه‌ای. همیشه ورد لبش امام خامنه‌ای بود.

سخنرانی آقا که پخش می شد انگار حکومت نظامی باشد. همه خانه را ساکت می کرد. میخکوب می نشست جلوی تلویزیون.

=اهل کتاب بود. بعد از پر کشیدنش همین کتابها برایمان یادگار مانده. هم خودش می خواند هم برای دیگران می خرید. هر جا که می رفت اگر می خواست برای کسی هدیه بگیرد، این هدیه یا کتاب بود یا نرم افزار. زمانی که نامزد کردم رفته بود قم. وقتی برگشت برایم چند تا کتاب تازه چاپ خریده بود. کتاب هایی در مورد ازدواج و تربیت فرزند.

=حساسیت عجیبی داشت به حلال و حرام بودن چیزی که می خورد. کلی سؤال می کرد که مثلاً فلان میوه یا غذا از کجا آمده؟ کی آورده؟ اگر می فهمید از طرف کسی است که مالش شبهه ناک است نمی خورد. ما را هم نمی گذاشت بخوریم.

=اول وقت نماز صبحش را می خواند. نمی خوابید. شروع می کرد به قرآن خواندن. اول سوره یاسین و بعد هم سوره واقعه. قرآنش که تمام می شد، تازه نوبت زیارت عاشورا بود. به ما هم بیداری بین الطلوعین را سفارش می کرد و می گفت: «تازه این موقع روزی ها تقسیم می شه هرکی بخوابه روزی اون روزش رو از دست داده...»

=مدل موهایش، سبک و رنگ لباس هایش ساده ساده بود. حتی شبی که خواستگاری رفت همان لباس های همیشگی اش را اتو کرد و پوشید. خیلی تمیز و زیبا. می‌گفت: «اگه کسی منو بخواد باید همین طوری بخواد.» شب عروسی اش هم که شد زیر بار کراوات زدن نرفت. ساده و بی آلایش نشست روی تخت دامادی...

=رفته بودند زاهدان برای شناسایی.  همرزمانش چند دقیقه فیلم از حسن گرفته اند. هنوز هم کلیپش را داریم. دوربین که به حسن می رسد می گوید: «بگذار همه بدانند سربازان خمینی هنوز زنده اند. نمرده اند

آنان که مانده اند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند. ما نیز ادامه دهنده راه شهدا خواهیم بود.»

ما نیز ادامه دهنده راه شهدا خواهیم بود؟

=دلش را با عشق امام شهیدان، حسین(ع) پیوند داده بود. توی محرم و مجالس عزای سید الشهدا طوری به سینه اش می کوبید که می گفتیم الان است جناق سینه اش بشکند. عاشق بود. مزد عشق بازی اش را هم تمام و کمال گرفت.

=جنازه اش که آمد. تیر درست خورده بود به همان جایی که محکم می کوبید. سند عشقبازی اش امضا شد، با خونش...

=سنگ کلیه ای که با سنگ شکن درمان کرد بود دوباره سراغش آمد. درست پیش از رفتنش به منطقه. گفتیم: «نمی خواد بری، همین بهونه خوبیه برای نرفتن.» ناراحت شد و گفت: «چی می‌گین. خیلیا اونجا دست و پاشون رو دادن، حالا من سنگ کلیه‌م رو بهونه کنم.» رفت دنبال دوا و درمان.

= یک ساعت و نیم مانده بود تا شهادتش. مادرم با گوشی همراهش تماس گرفت. سفارش کرده بود که مواظب خودت باش. با شعر ترکی گفته بود: من حسینم نه غمیم یاوریم آلاّه دی منی- من حسینم چه غم دارم که خدا یاور من است-. بعد هم خنده‌ای کرده و گفته بود: «من پنج شنبه میام.»

راست می گفت. آمد اما با سینه ای خونین...

=وقت دفنش پدرم رفت توی قبر. گفت: «خودم باید بذارمش توی قبر.» صحنه عجیبی بود. یاد روزهایی افتادم که مأموریت می‌رفت. همیشه پیش از رفتنش دست و پای پدر و مادر را می بوسید. حالا بابا انگار  می‌خواست تلافی کند. وقتی جنازه را توی قبر گذاشت از میان کفن پاهای حسن را بوسید.

به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید آیت صدیقی نژاد

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۳۳ ب.ظ

 

تولد: روستای تل دراز- لوداب- یاسوج- 1/1/136

شهادت: درگیری با عناصر گروهک پژاک- ارتفاعات جاسوسان سردشت- 13/6/1390

مزار: گلزار شهدای یاسوج

 

= اولین بار آیت را توی مسجد دیدم. شاید حدود هفت هشت سال پیش. تازه از روستا آمده بود شهر. یک بچه دهاتی اما با صفای باطن که روح لطیفش مثل ما شهری ها آلوده دنیا و دوست داشتنی هایش نشده بود و نشد که اگر شده بود حالا آیت روشن خداوند نبود برای رسیدن به درجه کمال انسانیت.

 

= توی دلش سر تا سر نور خدا بود این آیت. سلام و احوال پرسی کردنش، تواضعش، صمیمیت و صفای باطنش؛ همه نشان می داد که اسمش را درست گذاشته اند؛ آیت. آیت خدا بود...

=بچه زرنگی بود. تابستان که می شد برای کمک به خرجی خانه، می آمد شهر کار می کرد. نمی گذاشت همه بار گرداندن یک زندگی عیال مند تنها و تنها بر دوش پدرش باشد. خودش را به هر کاری هم می زد. .یکی دو ماهی توی آبمیوه فروشی کار کرد. وقتی هم که خواست بیرون بیاید من را برد جای خودش. آنقدر خوب بود که صاحب مغازه می گفت: « اگه آیت تأییدت میکنه بیا.» آیت را خیلی قبول داشت.

 

= بعد از آبمیوه فروشی رفته بود توی این فکر که کنار خیابان بساط شربت فروشی پهن کند. شاید همان موقع به فکر شربت شهادت بود. این ماجرا گذاشت تا اینکه یک روز فهمیدم رفته برای استخدام سپاه. قیافه اش توی لباس سپاه دیدنی بود. با همان صفای همیشگی؛ تازه حالا معنوی تر هم شده بود. دلیل رفتنش را که پرسیدم یکی اش فضای معنوی آنجا بود و دیگری هم عشق به شهادت.

= اول بود. همیشه. توی برنامه های مسجد، دربرپایی خیمه محرم، در روضه ها و سینه زنی ها، در پذیرایی از عزاداران امام حسین(ع)، در مناجات و راز و نیاز با خدا. انگار همه‌ این سال ها داشت مقدمات سفرش را فراهم می کرد، مقدمات همنشینی با اولیا و صالحین و شهدا؛  و ما غافل بودیم...

=یک ماه قبل از شهادت دیدمش. میان جمعیتی که آمده بودند برای تشییع جنازه شهدای درگیری های غرب کشور. پرسیدم: «رفتی منطقه؟» جواب داد: «بله.» گفتم: «پس کی شهید می شی؟» گفت: «هر وقت خدا توفیق بده، ما که لیاقت نداریم.»

 یک ماه شده و نشده بارش را بست و رفت. چقدر زود لایق شد و راه بلد آسمان ها...

 

=پانزده ساله بودم که به عقد آیت در آمدم. گرمی در کنار او بودن را هنوز به دو سال نرسانده بودم که پر کشید. پیش از رفتنش چیزی از شهید و شهادت نمی دانستم. حالا با شهادت آیت تازه معنای حقیقی شهادت را فهمیدم. وقتی که این همه اظهار اردات و اخلاص مردم را نسبت به شهدا می بینم افتخار می کنم که در این سن کم، همسر شهیدی شدم که مایه‌ افتخار ملت است.

 =توی عالم خودم دلم می خواست نامزدم را با تیپ و قیافه ای که دوست داشتم ببینم با لباس مدل دار و کفش آنچنانی. با خندیدن و راه رفتنی که دلم می خواست. این را به خودش هم می گفتم. اما آیت مرد این حرفها نبود. نه که حرف هایم را ندید بگیرد. در عین اینکه احترام می کرد و دوستم داشت، حاضر نشد دنبال لباسی باشد که با آن بر دیگران فخر بورزد یا رفتاری کند که جلوه نمایی داشته باشد. ساده بود و بی آلایش. با همین سادگی اش، مایه فخر و مباهاتم شد؛ وقتی شهید شد...

 

=آیت هر چه دارد از مسجد دارد و از نشست و برخاست های با اهل خدا و مؤمنین. توی همین مسجد بود که خودش را ساخت و معرفت و معنویتش را رشد و تعالی داد. به‌واسطه همین مسجد هم بود که زمینه ورودش به سپاه فراهم شد. سفارشی هم که به ما داشت حضور مداوم و مستمر در مسجد بود. امام را ندیده بود ولی انگار حرف امام در جانش نشسته بود که مساجد سنگر است، سنگرها را پر کنید. از سنگر مسجد خودش را رساند به سنگری که جایگاه پروازش شد به‌سوی عرش الهی...

=همیشه درباره حفظ حجاب و رعایت آن به من سفارش می کرد. حالا هم که رفته، من از همه هم سن و سالانم می خواهم تا بیش از هرچیزی به فکر حجاب خودشان باشند همان چیزی که آیت می خواست، همان چیزی که وصیت شهدای جنگ تحمیلی بود.

=راه شهیدان را باید ادامه داد. راه پر خیر و سعادتی که انتهایش رسیدن به رضایت ابدی خداوند است. با رفتن آیت برادارانم را تشویق می کنم که راه او را ادامه بدهند. من هم تا وقتی زنده هستم سرباز کوچک ولایتم و پاسدار دستاوردهای نظام اسلامی.

=به زندگی این فرشته های زمینی که نگاه می کنی می بینی همه شان اهل دقت هستند و حواس جمع. به اینکه مبادا دینی بر گردنشان باشد و همان مانع پرواز و وبال بشود برایشان. یکی از سربازان تحت تعلیم آیت می گوید: «داشت ناهارمون رو تقسیم می کرد. با دقت مراقب بود که کم و زیاد نریزه. آخرین نفر نوبت من شد. غذایی که بهم رسید از بقیه کمتر بود. اومد طرفم. صورتم رو بوسید و از اینکه غذای کمتری بهم رسیده بود حلالیت خواست.»

=مگر نه که شهید همت رمز رسیدن به خدا را در این می داند که هر چه می کنیم برای خدا باشد. آیت همین گونه بود که از ما دنیایی‌ها سوا شد و به جمع همت ها پیوست. رضایت خدا را در هیچ کاری فراموش نکرد، توکل برخدا را هم.

=چند خط وصیتنامه از او به یادگار مانده. با خواندن این چند خط هم می توان عشق و علاقه اش به اسلام و انقلاب را فهمید هم عطشی را که برای تداوم راه شهیدان دارد. توی صفحه اولین روز تقویم سال 1385 نوشته:«... خداوند متعال را شکر گذارم که من را به عنوان یک پاسدار برای خدمت به این نظام و انقلاب اسلامی قبول کرده تا راه شهیدانی همچون باکری ها، باقری ها، همت ها و خرازی ها و متوسلیان ها را ادامه بدهم از خداوند منان می خواهم من را در این راه موفق و پیروز گرداند.»

خوشا به حالش که موفق شد.

=روز تشییع پیکر پاکش فراموش نشدنی است. ای کاش رسانه های ما کمی مهربان تر بودند با این شهدای جدید و به رخ عالم می کشیدند آنچه را که در این تشییع جنازه اتفاق افتاد. چیزی که با مقیاس های مادی دنیازدگان، باورش سخت است. اینکه پیکر شوهرت توی تابوت لابه لای جمعیت در حال دست به دست شدن باشد و تو به جای لباس عزا رخت عروسی را بر تن کرده باشی. چقدر فهمیده است این شیرزن. کم نیست. با آیت زندگی کرده. آیت صدیقی نژاد. شیر مردی که همسرش را هم شیر بار آورده. مردان ما، زنان ما، هنوز همان مردان و زنان دهه های اول انقلابند، که حتی مستحکم تر و با ثبات تر از گذشته مسیر نورانی انقلاب را می پیمایند. کور خوانده اسرائیل، کور خوانده امریکا. تا خون آیت و آیت ها جاریست و تا شیر زنانی چون همسر آیت هستند این نظام فرو پاشیدنی نیست.

به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا