اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

دو صد گفته چون نیم کردار نیست!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۰۱ ب.ظ


از مقاله جالب و ارزشمند و منطقی دوستان انصار حزب الله مازندران تشکر می کنم.

براستی دولت اعتدال که رییس جمهور آن در جلسه استانداران، سخنان زیبایی را در باره تحمل نقد بیان داشت، چگونه این اقدام وزارت ارشاد را توجیه می کند و به افکار عمومی پاسخ میدهد؟ آیا مردان دولت اعتدال فکر می کنند که آزادی بیان و نقد با شعار و سخنرانی حل می شود؟! پس آن تحمل بالا در نقد که از زبان رییس جمهور محترم در جلسه با استانداران بیان شد کجا رفت؟ لااقل وزارت ارشاد به خاطر حیثیت رییس جمهور هم که شده می بایست آبروداری می کرد.
دولت محترم بداند که بر آوردن شعار تحمل نقد با عمل محقق می شود نه با سخنرانی!

 از رییس جمهور محترم می خواهم که آیه لِمَ تقولون ما لاتفعلون را در قرآن بخواند و آن را به همراه شعر سعدی، هم به خود و هم به وزیر محترم ارشاد بر اساس توصیه به تقوا سفارش کند:
دو صد گفته چون نیم کردار نیست

محمد حسین منصف

  • سیدحمید مشتاقی نیا

واکنش انصار حزب الله مازندران به توقیف نشریه یالثارات

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۱۵ ب.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم

این هنوز از نتایج سحر است!

یکی از بزرگترین آموزه های اجتماعی مکتب جهانی اسلام ناب، ترویج و التزام به اصل امر به معروف و نهی از منکر است که در بند هشتم قانون اساسی نیز از وظایف بایسته حکومت اسلامی برشمرده شده است. کمترین توقع از مسئولان حکومت اسلامی، ایجاد فضایی برای احیای ارزش های دینی در راستای حفظ سلامت نظام و حاکمیت و پالایش کجی ها و سستی هاست که بارها مورد تأکید و مطالبه رهبر فرزانه انقلاب اسلامی قرار گرفته است.

با کمال تأسف در روزهای گذشته شاهد صدور بخشنامه ای از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بودیم که هر نوع پرداختن به موضوع فساد در ماجرای قرارداد معروف و مفتضح کرسنت در روزنامه ها و نشریات را ممنوع اعلام کرد! بخشنامه ای که شاید در طول بیش از سه دهه عمر انقلاب اسلامی، اقدامی بی سابقه بوده و به دور از شعائر و احکام دینی محسوب می شود و فلسفه ای جز حفظ منافع باندهای مافیایی قدرت و ثروت ندارد. اهتمام دولت در جلوگیری از روشنگری رسانه ها در خصوص مفاسد پشت پرده قرارداد جنجالی کرسنت که ردّ پای یکی از آقازاده های مشهور به وطن فروشی در آن به چشم می خورد تا حدّی بود که هیئت نظارت بر مطبوعات، تحت اشراف وزارت ارشاد دستور توقیف هفته نامه ارزشی یالثارات الحسین علیه السلام را صادر کرد و چند نشریه همسو را نیز به دادگاه معرفی نمود!

برخورد با منتقدان دولت، درست در ساعاتی انجام گرفت که رئیس جمهور دولت راستگویان! چنین عبارات و ادعاهایی را در دیدار با استانداران خود بیان می کرد: " انتقاد به نفع ماست، بگذاریم جامعه باز و آزاد باشد... یادمان باشد نباید از نقد بهراسیم و ناراحت شویم بلکه آزاد بگذاریم تا هر کسی نقد کند به ویژه اگر سالم، سازنده و دلسوزانه باشد بهترین کمک برای ماست. حتی اگر اهداف دیگری هم پشت نقد پنهان باشد این دولت آن را به راحتی تحمل می‌کند... دولت در عمل نشان خواهد داد که آستانه تحمل بالایی خواهد داشت !!"...

نشریه یالثارات الحسین علیه السلام یکی از پرافتخارترین و پیشتازترین نشریات انقلابی کشور در روشنگری جامعه و افشای ماهیت اصحاب زر و زور و تزویر بود که حتی در دوران حاکمیت هشت ساله دولت اصلاحات، به رغم همه اختلاف نظرهای عمیق و بنیادین، تعطیل نشد؛ هر چند اینک توقیف آن نیز سندی برای زدودن نقاب خاکستری مدعیان صداقت محسوب می شود!

آیا حق این پرسش برای آحاد افراد جامعه باقی نیست که چرا آن روز که رئیس محترم جمهور خود را حقوق دان می نامید نگفت که به اصل هشتم قانون اساسی التزام ندارد؟!

به راستی چرا متولیان فرهنگی دولت یازدهم در حالی که از کنار توهین به نص صریح کلام وحی در نشریات حامی خود به راحتی عبور می کنند و به دنبال آزادی تکخوانی زنان و رفع فیلتر فیس بوک و مجوز کنسرت به خواننده های فراری و حمایت از انتشار کتب فعالان روزنامه های زنجیره ای به منظور تشویق جامعه به قانون شکنی و آشوب طلبی و تولید آثار هنری در سبک و سیاق جوامع سکولار و اشاعه سینمای ضد حقیقت و ... هستند در واکنش به صدای حق طلبی دلسوزان جامعه، رفتاری خصمانه نشان می دهند؟ آیا از نگاه آنان همه حق آزادی دارند به غیر از حزب اللهی ها؟! آیا برخورد با نشریات انقلابی، ساعاتی پس از کارت زرد مجلس به وزیر ارشاد که به خاطر سوءمدیریت و سیاست تساهل و تسامح این وزارتخانه صورت گرفت از سر کینه ورزی و انتقامجویی نیست؟

چگونه است که از نگاه دولت یازدهم، فراریان امنیتی مقیم خارج، حق بازگشت به وطن را دارند، عناصر فتنه باید از زندان و حصر آزاد شوند، مدیران فتنه گر حق دارند پست های کلیدی مراکز علمی و اقتصادی را اشغال کنند، مهره های دست چندم دیپلماسی غرب می توانند بیایند در حریم ایران اسلامی و حق حاکمیت ملی را با کشف حجاب و اهدای جایزه به قانون شکنان در سفارت بیگانه نقض کرده و مسئولان مملکتی را تحقیر کنند و ... اما قلم و زبان عمارها و اباذرهای انقلاب باید در خفقان فرو رفته و جماعت حزب الله از کمترین حقوق شهروندی هم بی بهره بمانند؟! آیا معنایی که دولت یازدهم از طرح شعار فریبنده اعتدال در ذهن داشت جز این رفتارهای دارای تناقض و تبعیض است؟

 با تأمل و کنکاش باید دید سکوت حزب الله، چه نفعی را عاید مسئولان دولتی خواهد کرد که نصیحت متعهدانه آنان و انجام فریضه دینی، ستون خانه های عنکبوتی را اینگونه به لرزه درآورده است؟!

آن چه که مسئولان دولت فعلی نباید از خاطر خود دور سازند این است که نشریه یالثارات الحسین علیه السلام حتی اگر تا ابد در توقیف بماند، راه نورانی امت حزب الله در مسیر دفاع از آرمان های اسلام و انقلاب اسلامی، سد ناشدنی است. جوانان ولایی ایران اسلامی با تأسی از منویات مقام معظم رهبری، عدالت طلبی را سرلوحه امور خویش دانسته و در راه عمل به تکلیف امر به معروف و نهی از منکر از  مواجهه با تهدیدات و ارعاب های کانون های قدرت و ثروت واهمه ای نخواهند داشت. هیچ خنجری یارای آن را ندارد که حنجره نسل حق طلب و عدالت خواه انقلاب اسلامی و پیروان مکتب جهاد و شهادت را به سکوت وادارد. حزب الله خود را برای فتنه هایی سخت تر و پیچیده تر از گذشته آماده کرده است. بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملّة رسول الله (ص)

والسلام علی عبادالله الصالحین

انصار حزب الله استان مازندران

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به قلم محمد جلال صدرایی (اکبرین)

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۴۷ ب.ظ


زندگی به سبک شهدا

 (( سبک زندگی ))، عنوانی آشناست که امروزه نُقل سخن محققان و نظریه پردازان در رسانه ها، از جمله منابر، محافل و مجالس علمی گردیده است. این عنوان، اگرچه موضوعی جدید نیست، و سالهاست که مورد بحث محافل علمی-تخصصی بوده است، اما با طرح این بحث از سوی رهبر حکیم و عزیزمان، امام خامنه ای مدظله العالی، و تأکید بر اهمیت آن، توجه به مقوله (( سبک زندگی اسلامی )) فراگیر شده است.(1)

مقصود از سبک زندگی، هندسه کلی رفتار ظاهری و مجموعه یکپارچه ای از هیأت ترکیبی آداب فرد، یا خانواده، یا جامعه، است، مانند: مصرف، معاشرت، لباس پوشیدن، حرف زدن و طرز خوراک و آرایش ظاهری و معماری شهر و منازل و دکوراسیون منزل و امثال آن که این جلوه های رفتاری، ظهور خارجی شخصیت ما در محیط زندگی و نشانی از عقاید، باورها و ارزش ها و علاقه های ما است و ترکیب آنها، ترکیب شخصیت فردی و اجتماعی ما را می نمایاند.(2)

بنابراین درسبک زندگی اسلامی، ارزش های  دین مبین اسلام حاکم است، و در زندگی ایمانی، معرفت و تقرب به خدا و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام، هدف نهایی است، که ابعاد زندگی بر آن اساس شکل می گیرد.(( إنی أتقرب إلی الله و إلی رسوله و إلی أمیرالمؤمنین و إلی فاطمة و إلی الحسن و إلیک بموالاتک ... )) (3)، پس شکل کامل چنین سبکی از زندگی را نه فقط به عنوان (( سبک زندگی اسلامی )) بلکه می توانیم از آن به "سبک زندگی مؤمنانه " یا " سبک زندگی حسینی یا عاشورایی " یا " سبک زندگی جهادی " تعبیر نماییم. اما این عناوین کلی اند و موضوع نوشتار ما جزئی است و به مصداقی از سبک زندگی مؤمنانه پرداخته است، به بیان دیگر، ما در این نوشتار در جستجوی تصویری هر چند کوچک از زندگی مجاهدان برگزیده خدا در کربلای ایران عزیزمان هستیم. شهدای والامقام ما اگرچه معصوم نبوده اند، اما با عزم راسخ  در مسیر بندگی خالصانه خدا گام برداشته و از میانبر دوران طلایی دفاع مقدس، خود را به محور سعادت و قطب انسانیت یعنی؛ مراتبی از ساحت وجودی انسان کامل معصوم نزدیک نموده اند، از این رو نگاه به سیرمجاهدت آنها و مشاهده سبک زندگی آنها تاپیشازوصولبهمقامشهادت،در جنبه فردی و خانوادگی و اجتماعی، می تواند الگویی روشن و شفاف را در اختیار ما قرار دهد.

از آنجا که گام مهم درمهندسی و تحول سبک زندگی، (( ویرایش در لایه ظاهر آن است، و در نخستین اقدام، برخی حوزه ها فعال و برخی دیگر غیر فعال می گردند. )) (4)، در سیره شهدا نیز حوزه های هدفمند به سوی بندگی خدا فعال، و حوزه های لغو و سرگرمی های بیهوده، غیرفعال می گردند، از این رو در خاطرات به جا مانده از زندگی شهیدان، استفاده بهینه از فرصت ها، مطالعه و کار مفید، اهتمام به نیایش با خدا و نماز اول وقت، دوری از گناه و پرهیز از قرار گرفتن در محیط هایی که انسان را از یاد خدا غافل می کند، موج می زند. کلمات قرار دادی مانند (( علَم علَم !! )) و (( غیبت چند بخش است !! ))در میان رزمندگان برای جلوگیری از غیبت، از نمونه های پرهیز از پشت سر گویی و هرزگی زبان بوده است. (5) برخی از شهیدان در این مراقبت ها به حدی پیشرفت کرده بودند که حضورشان در جمع ها مانع از غیبت می شد، یعنی خودشان نماد عدم غیبت گردیده بودند؛ همرزمان شهید سید باقر علمی می گویند: (( بچه ها می دانستند اگر سید، زمانی از آنها روی برگرداند، یا با ناراحتی جمع را ترک کرد، علتش غیبت، تهمت، دروغ، یا گناه دیگری است.)) (6)

و شهید عباس بابایی وقتی به منزل یکی از رفقایش دعوت می شود و می بیند مجلس زننده ای است،علیرغم اینکه برخی از دوستانش همچنان نشسته بودند، اما او تاب نمی اورد، و آنجا را ترک می کند، در راه خودش را سرزرنش کرده و به خانه که رسید با چشمانی اشکبار به نماز می ایستد، و قرآن تلاوت می کند.(7) در سبک زندگی عباس بابایی، میهمانی  و دورهم نشینی باطل و بیهوده حذف، و یاد حق و حضور در پیشگاه او و آنچه در مسیر رضایت خداست، فضا را پر می کند. گریه ها و مناجات ها و نمازشب های پر سوز و گداز شهدا که خود کتابی از خاطرات معنوی جبهه هاست، حوزه ای پیوسته فعال از سبک زندگی شهدا  در این بخش است.همسرشهیدچمرانمیگوید: ((مصطفی، نیمه های شب که برای نماز و مناجات برمی خاست، سربه سجده می گذاشت و گریه می کرد، وچقدر این سجده ها طول می کشید، من طاقت نمی آوردم و می گفتم: "بس است دیگر! قدری استراحت کن، خسته نشدی؟" مصطفی در پاسخم می گفت: " تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، ورشکست میشود، باید سود دربیاورد تا زندگی اش بگذرد. ما اگرقرار باشد، نماز نخونیم، ورشکست می شویم." )) (8)

 

در ویرایشی  دیگر برخی از فعالیتها در زندگی مجاهدان مؤمن حذف نگردیده، بلکه آرایش خاصی می یابد. مانند جایگزینی خواب اول شب و بیداری وقت سحر در مقابل شب نشینی های طولانی درسبک زندگی شهدا؛ (( آقا   بیژن  غروب بود که رسید به هفت تپه. سید( شهید مجتبی علمدار) به او گفته بود که ما از لحاظ امکانات و تدارکات مشکل داریم. ایشان هم یک وانت پر از شیرینی و روغن و برنج و دیگر مواد غذایی با خودش آورده بود. شب را در چادر ارکان ماند. بعد از نماز و شام شروع کردیم به صحبت وگفتن و خندیدن. شب به یاد ماندنی و خاطره انگیزی بود. بچه ها خیلی شوخی کردند. خیلی خندیدیم. شوخی و خنده بود اما گناه و مسخره کردن و... نبود. ساعت دوازده شب بود که نور فانوس را کم کردیم و خوابیدیم. 

ظهر روز بعد آقابیژن را دیدم. آماده می شد تا برگردد. من راصداکرد. به کنار ماشین رفتم. از دور به بچه ها که آماده نمازجماعت می شدند خیره شده بود. بعد گفت: شما، نگاه من را به جبهه و جنگ تغییر دادید! دیشب تا نیمه شب با هم گفتیم و خندیدیم. وقتی موقع خواب شد به خود مغرور شدم. فکر می کردم من خیلی با خدا هستم. با خود می گفتم: اینها هم یک مشت جوان بیکارند، جمع شدند اینجا ومشغول تفریح هستند. بعد مکثی کرد و گفت: من دیشب خوابم نمی برد. وقتی همه شما خوابیدید بیداربودم. ساعت سه صبح؛ ودوساعت مانده به اذان، سید مجتبی از خواب بیدار شد و از چادر بیرون رفت. بعد وضو گرفت و برگشت، و درانتهای چادر با حالتی خاضعانه مشغول نماز شب شد. بعد از او مهرداد بابایی از چادر بیرون رفت. بعد، حسن سعد، و بعد، سیدعلی دوامی و... همه در چادرمشغول نماز شب بودند.)) که همه این افراد به کاروان شهدا ملحق شدند.(9)

 

در زندگی  برخی از شهدا، قدمهای استوار و بلندی را در سمت و سو بخشیدن به امور زندگی شان مشاهده می کنیم، به طوری که منجر به  تحول عمیقی در سبک زندگی آنها گردیده، سید شهیدان اهل قلم که نام او را با نوشته های اشراقی او و با طنین داودی اش در مجموعه های مستند روایت فتح می شناسیم، از این نمونه هاست. چنانکه خودش می گوید: (( با شروع انقلاب، حقیر، تمام نوشته های خویش را _ اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و... _ در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد، ننویسم .)) (10)، و چون از آن نویسندگی به در آمد، سید شهیدان اهل قلم شد.

و در باره شهید مهدی باکری می گویند: (( برای همه کارهایش برنامه داشت، و خیلی هم منظم و سخت گیر، غذای خیلی کم می خورد و مطالعه زیادی می کرد، خیلی وقتها روزه می گرفت، و معمولا روزهایی که روزه بود می رفت کوه. )) (11) 

در ویراش سوم، (( تنظیم نسبت ها و تغییر ضریب فعالیت هاست ))، به عنوان نمونه در سیره شهدا، تلاش برای کسب دانش به ویژه معرفت دینی از لحاظ کمی و کیفی، نسبت به تلاشهای دنیوی مقدم گردیده و در جایگاه بالاتری قرار می گیرد، و این یکی از شاخصه های مهم سبک زندگی مؤمنانه است. به همین دلیل شهید حمید باکری در زندگی مشترک خود با همسرش می کوشد برای دستیابی به این شاخصه مهم، یعنی کسب معارف دینی به قم سفر کند؛ همسر او می گوید: (( همان روز های اول ازدواجمان مدارک و پرونده تحصیلش در آلمان رو دور ریخت. گفت:" دیگه آن جا کاری ندارم، اگه راضی باشی با هم می رویم قم، آن جا یک دوره مسائل شرعی مان را یاد می گیریم، خودمان می ریم دنبالش؛ نه اینکه  از توی کتاب ها بخوانیم. ))، البته اولویت دفاع از کشور پیش می آید، و برای درگیری های بانه عازم آنجا می شود. (12)

و در خاطرات شهید سید حسین علم الهدی آمده است:

(( چراغ اتاق حسین، معمولا شب تا صبح روشن بود، و در مدت کوتاهی که در مشهد بود، بسیاری از کتب معتبر تاریخ اسلام به زبان عربی و فارسی را مطالعه و یادداشت برداری کرده بود. شبی میهمان او بودم، و چون از تهران به مشهد رفته بودم، ابتدای شب خوابیدم، نیمه شب، حسین با حالتی عجیب مرا صدا زد و گفت: " بلند شو." گفتم: " چی شده؟" حسین با حالت خاصی می گفت: " بلند شو ببین در این کتاب چه مطالب جالبی از پیامبر(ص) نوشته..."

مطالعات وسیع و دیدگاه عمیق سید حسین در تاریخ سبب شده بود، با اساتیدی که برداشت صحیح از تاریخاسلام نداشتند، و سخنان مورخین غربی را نقل می کردند، آنقدر بحث و گفتگو می کرد که بعضی از آنها گفته بودند:" اگر حسین در کلاس باشد، ما به کلاس نمی آییم!" )) (13)

و پدر و مادر شهید علی محمدی پور می گویند: (( علی کمتر از پانزده سال داشت که شروع به خواندن کتابهای مختلف کرد، بچه های هم سن او دنبال بازی بودند. کاری به کتاب و این جور چیزها نداشتند، اما علی تشنه خواندن بود، تشنه ای که هرچه بیشتر می خواند، تشنگی اش بیشتر می شد، بعدها مرتب کتاب های امام را می خواند. حتی وقتی از شهر به روستا می آمد، کتابها را با خودش می آورد، می رفت توی اتاق، فانوس را روشن می کرد، و تا نیمه های شب کتاب ها و رساله های امام را می خواند. گاهی به حدی غرق خواندن می شد که متوجه آمدن ما نمی شد! )) (14)

اهمیت این شاخصه حتی با آغاز جنگ، و با اینکه اولویت زندگی، حضور در جبهه ها شده بود، مورد غفلت قرار نگرفت، و در جبهه ها نیز مطالعه و درسهای معرفتی تعطیل نشد، یکی از همرزمان جانبازشهید سید مجتبی علمدار می گوید: ((  مدتی بود که در گردان مسلم نماز جماعت نداشتیم. برای همین به همراه سید مجتبی برای نماز جماعت به گردان مالک می رفتیم. درآنجا حجة الاسلام غلامی، ( که هم اکنون ایشان را با نام آیت الله صمدی آملی می شناسند.)،بعد از نماز جماعت مباحث اخلاقی را بیان می فرمودند.)) (15)

در ویرایش چهارم، تغییر اولویت برخی از فعالیت ها در مقاطع خاص است، مقطع فراموش نشدنی هشت سال دفاع مقدس، یا به تعبیر برخی از یادگاران جنگ: " ده سال دفاع مقدس "، ( با احتساب توطئه های منافقین در آغاز انقلاب )، اولویت زندگی جوانان غیور ما را تغییر داد؛ چنانکه شهید غلامعلی پیچک در ابتدای ازدواج با همسرش شرط می کند: (( مطمئن باش تا زمانی که روی زمین جنگ حق علیه باطل باشد، من نمی توانم در یکجا زندگی کنم. )) (16)

و شهید مهدی باکری که ازدواجش در زمان جنگ بوده است، سبک زندگی خود را با توافق همسرش اینگونه پایه گذاری می کند که هدیه های عروسی شان را به فروشگاه لوازم منزل می برد و می فروشد و در مقابل پانزده کلمن آب می گیرد و برای کمک به جبهه ها می فرستد.(17) و شهید ردانی پور، پولهای هدیه عروسی اش را داخل چند پاکت گذاشته و به منازل خانواده های شهدا می رساند. (18) 

و این اولویت، برای فرماندهان جنگ، تا حدی است که وقتی همسر شهید باقری را برای وضع حمل به بیمارستان می برند، با اینکه اولین فرزندش قرار است به دنیا بیاید، او به خاطر حضور در جلسه فرماندهان، از همراهی همسرش صرف نظر می کند!(19)

البته با همه این سختی ها، خانواده این مجاهدان شهید می گویند: اگرچه آنها را کم می دیدند، اما هر زمان که به مرخصی می آمدند، جبران نبودن هایشان را می نمودند. به تعبیر دیگر اگرچه شهدا مدت کوتاهی را میهمان این دنیا بوده اند، اما از خود سبک زندگی تقریبا جامعی از توجه به همه حوزه های زندگی، به ویژه نهاد اصیل خانواده، به جای گذارده اند، چنانکه شهید یونس زنگی آبادی، وقتی به خانه یکی از اقوامشان که خمس نمی دهد دعوت می شود، از همسرش که باردار است می خواهد تا اگر شیرینی و چایی تعارف کردند نخورد که مبادا در فرزندش اثر نامطلوبی بگذارد.(20) و شهید مصطفی ردانی پور در حالیکه سه روز از ازدواجش نمی گذشت، بدن اینکه به چشمان اشکبار همسرش نگاه کند، دستان او را می گیرد و در دستان مادرش می گذارد و می گوید: " دوست دارم دختر خوبی برای مادرم باشی! " (21)  با این کار به هر دو توجه خاص می کند و با دزدیدن نگاهش خودش را نیز از سفر به جبهه باز نمی دارد.

سخن آخر آنکه در سیره شهدا، هدف نهایی یعنی (( تقرب به خدا )) به طور چشمگیری برهمه حوزها ی زندگی سایه افکنده و اولویت حضور در میدان جهاد اصغر نیز پلی برای سریعتر رسیدن به این هدف گردیده است،و یکی از مصادیق بارز سبک زندگی اسلامی را به تصویر کشیده است،  به همین دلیل شهید نادر گنجی، پس از یک سال تحصیل در رشته روانشناسی دانشگاه دولتی اصفهان، عازم جبهه می شود و چون خانواده اش در نامه ای از او خواستند برای امتحانات آخر سال دانشگاه برگردد، در پاسخ نامه می نویسد: ((من دانشگاه واقعی را پیدا کرده ام، و حاضر نیستم این دانشگاه را که مرا به خدا و عالم ملکوت نزدیک می کند، ترک نمایم! )) (22)

به  نظر شما خواننده عزیز، سبک زندگی ما چقدر با این الگو مطابقت دارد؟!

محمد جلال صدرایی

 

 

منابع

(1)سخنان مقام معظم رهبری در جمع جوانان خراسان شمالی 23/7/91

(2) برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به کتاب همیشه بهار(اخلاق وسبک زندگی اسلامی)  احمد حسین شریفی.

(3) زیارت عاشورا

(4) همیشه بهار، ص38

(5) فرهنگ جبهه (اصطلاحات و تعبیرات )ص187

(6) سیره شهدای دفاع مقدس ج20، ص239

(7)علمدار آسمان، ص37

(8) یادگاران، شهید چمران، ص11

(9) علمدار (گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ) ص 33

(10) پژوهشی در اندیشه های ادبی شهید سید مرتضی آوینی /علی تاجدینی/ص18

(11) یادگاران 3، ص2

(12) نیمه پنهان 3، ص20

(13) لحظه های آشنا ، ص18

(14) رسم خوبان27، ص73

(15) علمدار، ( گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ) ص45

(16) روایت زندگی شهید غلامعلی پیچک ، ص 50

(17) یادگاران 3، ص 10

(18) یادگاران 8،ص97

(19) یادگاران 4، ص 38

(20) سیره شهدای دفاع مقدس ج 20، ص300

(21)یادگاران 8،ص91

(22) شهدای برازجان، ص 33( کتاب کنگره شهدای استان بوشهر)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اثری فاخر به قلم برادرم ابراهیم باقری

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۵۰ ب.ظ


نابودی

زن پشت درِ حیاط را محکم کرد تا خیالش جمع شود که همه مهمان‌ها رفته‌اند. وقتی از بابت مهمان‌ها و خلوت شدن خانه خیالش جمع شد، برگشت و سری در حیاط چرخاند. دیگ‌ها روی اجاق‌های چهارپایه‌دار بزرگ، سیاه و نشُسته، خودنمایی می‌کردند. پارچه‌های سیاهِ تسلیت روی دیوار حیاط آویزان بودند. با خودش فکر کرد که این هفت روز چقدر تقلاّ کرد تا خودش را داغدار نشان دهد و چه سخت بود بازی کردن این نقش. همین که خودش را تنها یافت احساس آرامش و  آسوده‌خاطری کرد. یاد روزهای اول آشنایی با شوهرش و خاطرات شیرین عشق‌شان، حسرت تلخی در وجودش نشاند. مزه گسی دهانش را پر کرد؛ پشت سرش تمام تنش از تلخی حسرت به یادآوری آن خاطرات بی‌حس شد. انگار کسی هولش داده باشد پشتش آرام کوبیده شد به درِ حیاط و سُر خورد به سمت پایین و همان‌جا لپر زد و نشست. با این همه الآن با تمام وجودش خوشحال بود که از دست شوهرش راحت شد و دیگر آن جرّ و بحث‌های نفس‌گیر را ندارند. جرّ و بحث‌های طولانی و شبانه روزی که هر دو را به ستوه آورده بود و هیچ کدام‌شان هم کوتاه نمی‌آمدند و هر روز نفرت و کینه آن‌ها را نسبت به هم بیشتر می‌کرد.

پیشترها، هرگاه به کشمکش‌ها و جرّ و بحث‌های‌شان فکر می‌کرد، می‌دید که هیچ دلیل منطقی نداشت مگر این‌که به خاطر سماجت و رو کم کنی دو طرف بود، به ویژه سماجت خودش که بارها پوزش و عذرخواهی و تجدید قوای شوهرش را نپذیرفت و با طعنه و کنایه و زخم زبان، او را به سختی از خودش می‌راند. حتی گریه‌ها و التماس‌های دختر کوچکش را هم نمی‌پذیرفت و با تندی و پرخاش او را در گوشه‌ای ساکت و میخ‌کوب می‌کرد.

حالا با خودش فکر می‌کرد که با یک بچه هفت ساله به راحتی می‌تواند تنها و بدون مزاحمت و سر و صدا زندگی کند و روح زخم خورده بچه‌اش را هم از این پس ترمیم نماید.

در همین فکر و خیال بود که یک آن احساس کرد همه‌جا در حال تاریک شدن است؛ سرش سیاهی می‌رفت و تنش خیس عرق بی‌حالی شد. نای بلند شدن نداشت به زحمت تکانی به خودش داد تا به شیرِ آب وسط حیاط برسد و آبی به سر و صورتش بزند. همین که سرش را که به سمت شیر آب چرخاند، دخترش را دید که روبه‌روی او ایستاده در حالی که دست او در دست جوانی است خوش سیما.

ـ این‌جا چه‌کار می‌کنی بهار جان! تو که پیش بچه‌های عمه‌ات بودی!

بهار سرش را بالا گرفت نگاهی به جوان کرد، دستش را فشرد، بعد رو کرد به مادرش:

ـ با امام هادی آمدم تا مطلب مهمی را به تو بگویم. یادت هست یک بار امام هادی را در خواب دیدی؟ آمده بود و حرف مهمی به تو زد. حالا خوب به او نگاه کن، همین آقا بود، نه؟

زن به صورت جوان خیره شد. خوب فکر کرد. یادش آمد که چهار سال پیش در خوابی این جوان را دیده بود. جوان درِ خانه‌شان را زده بود. در حیاط را باز کرد. جوان بعد از سلام و علیک، کاغذی را به دستش داد و گفت: نگذار زندگی‌ات خراب شود. اگر همین‌طور ادامه بدهی، شوهرت سکته می‌کند. نگذار دخترت بی‌پدر یا بی‌مادر شود، او به هر دوی شما نیازمند است. در زندگی شما مشکل خاصی نیست مگر رفتار شما. در این کاغذ یک تذکر مهم نوشته شد. بارها آن را بخوان تا در یادت بماند و به آن عمل کن و زندگی‌ات را نجات بده.

زن برگه را از دست جوان گرفته بود و آن را خوانده بود:

«کشمکش‌های لفظی دوستی‌های ریشه‌دار را تباه می‌کند».

اعتنایی به متن نکرد و بی‌تأمل آن را در مشتش مچاله کرد و با خودش گفت: ای بابا دلت خوشه، ما مشکل‌مان با این‌ چیزها حل نمی‌شه.

بعد بدون این‌که توجهی به جوان بکند در را بست و کاغذ را پرت کرد وسط حیاط. همین که برگشت تا وارد خانه شود، دید حیاط شکاف بزرگی به اندازه یک درّه عمیق برداشته و دختر و شوهرش که آن طرف حیاط ایستاده بودند، پرت شدند داخل درّه و یکسره فریاد می‌زنند. شکاف، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و هر لحظه به او نزدیک و نزدیک‌تر، خیلی نمانده بود تا به زیر پایش برسد، طوری که هر لحظه ممکن بود او را ببلعد. زن هیچ راهی برای فرار نداشت. صدای فریاد شوهر و دخترش هم در فضا طنین‌انداز بود و کمک می‌خواستند و او سراسیمه و سرگردان در فکر فرار بود و نفس‌نفس می‌زد که یک هو از خواب پرید.

وقتی چشم باز کرد. دختر و جوان روبه‌رویش نبودند. پارچه‌های سیاه در باد می‌رقصیدند. هوا رو به تاریکی می‌رفت و خلوت و سکوتِ خانه، زن را در بر گرفته بود.         

به قلم: ابراهیم باقری حمیدآبادی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه ای بر دستگیری یک وبلاگ نویس در امیرکلا

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۰۶ ب.ظ

یک دانشجوی وبلاگ نویس در امیرکلا بازداشت شد. علی خ که با نام مستعار علی امیری، وبلاگ امیرکلا نیوز را مدیریت می کرد پس از ایراد اتهاماتی به امام جمعه این شهر، توسط نیروی انتظامی در منزل خود دستگیر شد و پس از ساعاتی آزاد گردید. پرونده وی مراحل اولیه خود را برای ارسال به دادگاه طی می کند. در این خصوص توجه به چند نکته ضروری است:

یک- هر چند وبلاگ مذکور فیلتر شده ولی چند خط قابل رؤیت از این وبلاگ در موتور جستجوگر گوگل نشان می دهد نویسنده وبلاگ، امام جمعه امیرکلا را به منفعت طلبی و سوءاستفاده از بیت المال متهم کرده است. ذکر این نکته لازم است که اگر چه تعدادی از جوانان حزب اللهی امیرکلا و بابل نسبت به آستانه تحمل امام جمعه امیرکلا در مواجهه با منتقدان معترض بوده و یا مراودات وی با برخی چهره های ناموجه امیرکلا مانند عضو رد صلاحیت شده شورای این شهر و نیز یکی از ائمه جمعه برکنار شده استان را نمی پسندند؛ اما به هر حال خروج از دایره اخلاق و انصاف، دور از شأن سربازان جبهه حق است و وجود برخی انتقادات نباید باعث هتک حرمت اشخاص و تمسک به محرّماتی چون تهمت و کذب بشود. امام جمعه امیرکلا روحانی محترمی است که انتقاداتی نیز به وی وجود دارد و این نقدها هیچ گاه جواز مشروعیت وهن به ایشان نخواهد بود.

دو- ردیابی وبلاگ مذکور از طریق بررسی مشترکین شرکت شاتل و شناسایی آی پی سیستم مورد استفاده نویسنده وبلاگ به طور معمول برای کشف شبکه های فساد در فضای مجازی یا سایت های ضد دین و انقلاب به کار گرفته می شود. عملیات نیروی انتظامی برای کشف و دستگیری یک وبلاگ نویس در شهری مانند امیرکلا،عجیب و کم سابقه به نظر می رسد. امیدواریم نیروی انتظامی شهرستان بابل در مواجهه با مفاسد اجتماعی مشهود در سطح این شهر که اعتبار دارالمومنین را دارای خدشه نموده و کارایی دستگاه های انتظامی و قضایی را مورد تردید قرار داده نیز از چنین جدیت و قاطعیتی برخوردار باشد. فراموش نکنیم ضرب و شتم یک روحانی ناهی از منکر ( حجت الاسلام محمود کیا) و هتک حرمت دو روحانی دیگر (آیت الله توکل و حجت الاسلام اصغر جعفرزاده) در ماه های اخیر، اخبار ناگواری بوده که وجهه مذهبی شهرستان بابل را تخریب کرده است.

سه- یک وبلاگ نویس انقلابی، بنا بر تکلیف دینی و اعتقادی خود وارد فضای مجازی شده و باید با رعایت اصول شرع به دفاع از آرمان های خویش بپردازد. از این رو استفاده از نام مستعار برای نویسنده ای که قرار است پای آرمان های خود بایستد منطقی به نظر نمی رسد. بر فرض هم اگر روزی شرایط به گونه ای شد که برای افشای ماهیت بدخواهان انقلاب نیاز به پنهان کاری بود طبیعی است که اینترنیت خانگی، شبکه امنی برای این گونه امور محسوب نخواهد شد.

چهار- امام جمعه محترم امیرکلا اگر حواشی یکسال اخیر برگزاری نمازجمعه در این شهر را بشمارد لابد متقاعد خواهد شد که کثرت برخوردهای سلبی با منتقدان و مخالفان، هیچ گاه باعث تقویت پایگاه اجتماعی ایشان نمی شود. از این بابت به این بزرگوار توصیه می شود جایگاه امامت جمعه را در راستای جایگاه تربیتی رهبران امت اسلام دانسته و با اتخاذ رویکردی پدرانه، جلوه های رحمانی مکتب اسلام را به تشنگان معارف الهی بیاموزد.  

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پاسخی برای اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۴۵ ق.ظ

مطلب منتشر شده در این وبلاگ با عنوان " درباره این رفتار امام جمعه بابل چه نظری دارید " دیدگاه های متفاوتی را به دنبال داشت. بسیاری از نظرات متأسفانه حاوی توهین به اشخاص متعدد بود که طبیعتا حذف گردید. بعضی ها هم در نظراتشان مسائلی را طرح کردند که ربطی به یادداشت نگارنده نداشت. مثلاً کسی آخرش پاسخ نداد که موضع این بزرگوار در خصوص فرزندان رأس فتنه چه بوده است؟ بگذریم.

نظر مفصلی از سوی یکی از خوانندگان محترم اشک آتش احتمالا با نام مستعار حسین کاظم زاده ارسال گردید که بی شباهت به یک جوابیه رسمی و سازمانی نیست. البته این نظر به نشانی دیگری غیر از وبلاگ اشک آتش2 ارسال شد و با واسطه به دستم رسید. بنا به حفظ اصل تضارب آراء و احترام به نظر مخاطب، یادداشت این بزرگوار را بدون هیچ دخل و تصرفی منتشر می کنم. ضعف استدلال نویسنده مرا از پاسخ سیاسی به مطالب ایشان منصرف ساخت. تذکر این نکته در خصوص شبهات دینی طرح شده، ضروری است که از نظر اسلام دوست خوب، کسی است که عیب های دوستش را به او گوشزد کند. بنابراین این مسئله تعارضی با مؤدت بین مؤمنین ندارد. در خصوص امر به معروف علنی و شرایط آن هم نیاز به توضیح نیست. صحبت درباره اتفاقات علنی جامعه نیز غیبت محسوب نمی شود. به هر حال انتقاد من و دیگر نیروهای ارزشی از امام جمعه محترم بابل به معنای نادیده گرفتن خدمات و تلاش های این روحانی بسیجی و متعهد نخواهد بود، کما این که قبلاً نیز در این وبلاگ مطالبی در حمایت از ایشان منتشر شد و باز هم منتشر خواهد شد، انشاءالله.

سلام

به عنوان یک نظردهنده در خصوص مطلبی که تحت عنوان "رفتار امام جمعه بابل" نگاشته اید نکاتی به نظر رسید که صرفا" به دلیل اینکه احساس می کنم از سر دلسوزی قلم راندید به حضورتان اعلام می کنم.

نوشتید:"امام جمعه محترم شهر ما در حالی در مراسم معارفه فرماندار جدید دولت یازدهم شرکت کرد که در مراسمات مشابه دوره اصولگرایان، اغلب غیبت داشت"

باید گفت یا اطلاعاتتان در این زمینه اندک است و بر اساس اطلاعات ناقص چنین ادعائی نمودید؛ زیرا ایشان به عنوان نمونه در معارفه فرماندار چند ساله بابل در دولت گذشته (جناب آقای مهدی نوری) شرکت داشته اند که بدلیل برخی مشکلاتی که  در امور اجرائی شهرستان بوجود آمد و جابجائی های نابجا و ناهماهنگ ، علاقمندان به ایشان از محضرشان تقاضا نمودند تا در معافه های اینچنینی حضور نیابند.

اگر مسئولی استانی از یک شخصیت شهرستانی درخواست حضور در میهمانی در منزل وی را نموده باشد، اخلاق اسلامی اقتضاء پذیرش میهمان دارد یا رد آن؟ اگر همین میهمان خواستار همراهی در یک جلسه رسمی که علی القاعده باید میزبان  نیزدر آن شرکت می نمود داشته باشد؛ چه راهی پیش روست؟ برابر خواست نویسنده ی وبلاگ یا تشخیص مصلحت و حضور؟و قس علیهذا.آیا باید توقع داشته باشیم آن چه ما تشخیص می دهیم بزرگان رفتار کنند؟ یا صلاح و مصلحت خویش خسروان دانند.

نوشتید:" مشکل این جاست که همین خطیب محترم در قبال انتصاب ده ها تن از مدیران فتنه گر و یا دارای پرونده های اقتصادی در دولت جدید نه تنها سکوت می کند بلکه در پاسخ به معدود منتقدان اعلام می دارد " دولت قانونی است و منتصبان آن نیز قانونی هستند"

باز هم مع الاسف باید گفت از شهرستان اطلاع ناقصی به شما می رسد، گویا باید منابع خود را از افراد بی غرض و اهل نماز جمعه انتخاب کنید؛ چرا که حقیر با گوش خود شنیدم که پس از انتخاب چند فتنه گر در دولت یازدهم ایشان در خطبه ای آتشین دولت را زیر تیغ انتقاد خود قرار داد؛زیرا بحمدالله امام جمعه شهرمان این میزان حریت را به اثبات رساندند که اگر کجی ای را تشخیص دهند - بدون ملاحظات عرفی و نابجائی که معمولا" در بسیاری از افراد وجود دارد - به آن می تازند.

نوشتید:" آن روز خطیب جمعه بابل چنان با شدت از انتصاب وزیر انتقاد کرد که تعدادی از نمازگزاران ترجیح دادند از مصلا خارج شده و یا از باب احتیاط، نماز ظهر را نیز به صورت فرادا به جا آورند"

البته شما که بحمدالله اهل مسئله هستید، آیا با فرض شما ایشان از دایره عدالت خارج شدند که باید در این صورت  نماز را ترک نمود و یا نماز خوانده شده را اعاده نمود؟ تصور نمی کنید خواسته یا انشاءالله ناخواسته آب به آسیاب دشمن ریخته و مبلّغ عدم حضور وحدت آفرین در نماز جمعه ای که بحق لااقل در استان مازندران بی بدیل است، می شوید؟ اگر ادعای شما صحت داشته باشد، باید گفت دبیرخانه ائمه محترم جمعه نباید به استدامه ابطال نماز مردم رضایت دهد!

آیا به این موضوع فکر کرده اید که با اینگونه نغمه های تشتت آفرین و ضد عدالت خواندن ، به تلویح حکم مقام معظم رهبری به ایشان به عنوان نماینده تام الاختیار در خصوص سهم مبارک امام را نیز زیر سؤال برده اید؟

از یک سو نوشتید:"حرف های ما با امام جمعه شهرستان بابل بیش از آن چیزی است که بیان شدو در همین بخش نوشتید: "البته از ارادت ما به ایشان نخواهد کاستبا این دو عبارت که بنظر می رسد یک پارادوکس آشکار را نشان می دهد ، انسان را به یاد ضرب المثل معروف مازندرانی " سر شکستن و گردو در بغل ریختن"می اندازد. چرا که اگر اندک ارادتی می بود چنین بی مهابا دیگران را نیز با نشان دادن تصویری - به زعم خود محرّک - به چالش آفرینی تهییج نمی کردید. اگر هم از باب النّصیحة مِن أئمة المسلمین ، با قصد قربت و صرفا" جهت اصلاح رفتار این مطالب را نوشتید، نیک می دانید همانگونه که در روایات ما آمده که تذکر عمومی به افراد مانند ذبح کردن اوست و انسان خیرخواه تذکر خود را صرفا" به صورت حضوری و خصوصی ارائه می دهد نه با جارزنی و تحریک دیگران!

در پایان اگر چه جای نقادی زیادی به این نوشته شما وجود دارد که به فرصتی دیگر می سپارم و توصیه برادرانه دارم که  نوشته هایتان در عرصه دفاع مقدس و شهدای گرانقدر که بسیار مفید نیز می باشد نباید به آلودگی های اینگونه ملوث شود. به عنوان فصل الخطاب توجهتان را به سخنان گهربار رهبر معظم انقلاب در همین خصوص جلب می کنم. باشد که این امر موجب اصلاح در منش نوشتاری اینگونه شما بوده و راه جبران آن را طی نمائید. خیرخواهتان حسین کاظم زاده

 

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری، حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای در جلسه درس خارج فقه امروز (89/10/7) در ذیل بحثِ موارد استثناء از حکم حرمت غیبت، در پاسخ به سؤالی پیرامون صدق غیبت در مواردی چون ذکر در نوشته، وبلاگ یا ضبط صوت و تصویر و انتقال آن، به نکات مهمی در تبیین احکام آن اشاره فرمودند، که نظر به اهمیت بحث، این بخش از بیانات معظم‌له در اختیار علاقمندان قرار می‌گیرد:

 

اینى که اصلاً این کار [غیبت] جایز است یا جایز نیست ولو به قصد اصلاح باشد، این را نمیشود به طور مطلق یک چنین چیزى را پابند شد؛ که ما بگوئیم ما چون میخواهیم در امر جامعه اصلاح کنیم، پس زیدى را، عمروى را یا یک جریانى را به طور مطلق مورد تهاجم قرار بدهیم، غیبت کنیم؛ حالا آن کسانى که این کارها را میکنند، خیلى اوقات به غیبت هم اکتفاء نمیکنند؛ خب، ملاحظه میکنید دیگر.

 

گاهى چیزهائى را مى‌آورند که معلوم نیست حدِّ غیبت(1) بر او صادق باشد؛ شاید مصداق تهمت است، مصداق افتراء است، مصداق قول به غیر علم است، مصداق سبّ و شتم است؛ نمیشود این را گفت که اگر طرف قصد اصلاح دارد، پس بنابراین این جایز است براى او، نه؛ موارد استثناء همان مواردى است که [در کتب فقهی] ذکرشده است.

 

منتها باید این موارد صدق کند، احراز بشود. این خیلی مهم است. واقعاً یکى از چیزهائى که ما همه‌مان [باید توجه کنیم]، به مردم هم باید بگوئیم، یاد بدهیم که توجه بکنند این است که: به صرف توهم این که حالا این کار مصلحت دارد، دستشان را، یا قلمشان را، یا وبلاگشان را آزاد نکنند که هر چه به دهنشان آمد، آن را بگویند؛ اینجور نیست، چون وسائل مدرن امروز همه مشمول همین حکم است. یعنى خواندن وبلاگ هم مثل خواندن کاغذ است، کتاب است، نامه است، مثل شنیدن حرف است. استماع غیبت شامل همه‌ى اینها میشود؛ یعنى ملاک استماع در اینها وجود دارد مسلّماً. شنیدن به گوش خصوصیتى ندارد، خواندن تو نامه هم عین همان است که ما در بحث استماع این را تأکید کردیم و عرض کردیم.

 

خب، دوربین هم همین جور است. فرض کنید که اگر چنانچه انسان یک خطائى را از کسى دید، این را رفت با دوربین ثبت کرد، بعد آمد یک جائى نشان داد؛ این هم همان است دیگر، چه فرقى میکند؟ یعنى بایستى واقعاً به اینها توجه کرد. محیط را باید محیط اخلاقى کرد. ما اگر بخواهیم جامعه را اصلاح بکنیم، این اصلاح فقط به این نیست که انسان از افراد غیبت بکند. راه‌هاى دیگرى هم وجود دارد. حالا من غیبت را عرض میکنم. فضلاً(2) از تهمت و افتراء و اینها.

 

بنده یک وقتى به یک مناسبتى در یک صحبت عمومى عرض کردم به مردم که قرآن کریم میفرماید: «لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیراً»؛(3) یعنی وقتى افک(4) را شنیدید چرا به همدیگر حسن‌ظن نداشتید؟ یعنى از اول رد کنید افک را.

 

[اگر] آمدند به یک نفرى تهمت زدند، یک چیزى را گفتند - حالا یا با عنوان تهمت یا به عنوان غیبت - چرا قبول میکنید؟ ببینید این کلمه‌ى لولاى تحذیریه در قرآن و در کلام عرب خیلى معناى وسیعى دارد، فقط معنایش «چرا» نیست، که ما بگوئیم چرا این کار را نکردى. چراى با تأکید است.

 

یعنى آه، واى، چرا؛ معناى «لولا» این است؛ تحذیریه است. {چرا} «لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم [خیراً]»؛ یعنی چرا به هم ظن نیک ندارید، چرا به هم حسن‌ظن ندارید. تا فوراً کسى آمد، شما بگوئید بله، احتمال درستى‌اش هم اگر بود، آدم به صورت یقین آن را بداند و نقل بکند.

 

این درست نیست، این ممنوع است. این چیزى که امروز مورد ابتلاست در جامعه‌ى ما، از همان چیزهائى است که بایست از همین ادله‌ى غیبت بفهمیم که درست نیست؛ این وضعى که وجود دارد درست نیست. البته انتقاد منطقى، گفتن حرف صحیح اینقدر حرفهاى آشکار وجود دارد که انسان اگر ذکر آنها را بکند، اصلاً هم غیبت نیست، و میتواند انسان نقد بکند. بله مسلّم است، امروز یک جریان صحیح و حقّى در جامعه‌ى ما وجود دارد، جریانهاى باطلى هم وجود دارد که به انواع و اقسام طرق میخواهند جامعه را خراب کنند، انقلاب را منحرف کنند؛ در این شکى نیست.

 

آدمهائى هم در رأس این جریانات هستند. چه لزومى دارد که انسان به این آدمها تهمت بزند. چه لزومى دارد که غیبت اینها را بکند. حرف آشکار اینقدر دارند؛ همان حرفهاى آشکار را بیان بکنند، تبیین بکنند، توضیح بدهند، مطلب روشن خواهد شد؛ هیچ نیازى به غیبت کردن نیست که آدم بگوید حالا ما براى اصلاح مثلاً غیبت میکنیم.

 

بنابراین به نظر من همین ادله‌اى که در باب غیبت خواندیم، این تمام المراد را به ما نشان میدهد؛ یعنى واقعاً همانى که باید بفهمیم از شرع مقدس همین را انسان میفهمد و تشخیص میدهد. باید بر طبق همین هم عمل کرد.

 

1) معنی غیبت، تعریف غیبت

 

2) تا چه رسد به

 

3) سوره‌ی نور، آیه 12

 

4) تهمت، افترا، نسبت ناروا

حسین کاظم زاده mm.moayed@gmail.com

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درباره این رفتار امام جمعه بابل چه نظری دارید؟

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۲۹ ق.ظ


امام جمعه محترم شهر ما در حالی در مراسم معارفه فرماندار جدید دولت یازدهم شرکت کرد که در مراسمات مشابه دوره اصولگرایان، اغلب غیبت داشت.

رفتار پرسش آمیز و آلوده به تبعیض امام جمعه عزیز ما تنها منحصر به این موضوع نیست. در چهار سال گذشته، بسیاری از خطبه های ایشان مملو از انتقادات تند و تیز نسبت به دولت بود. نمونه تاریخی و فراموش ناشدنی این انتقادها مربوط می شود به انتصاب مهندس میرکاظمی در وزارت نفت. آن روز خطیب جمعه بابل چنان با شدت از انتصاب وزیر انتقاد کرد که تعدادی از نمازگزاران ترجیح دادند از مصلا خارج شده و یا از باب احتیاط، نماز ظهر را نیز به صورت فرادا به جا آورند. تنها ایراد امام جمعه به انتصاب میرکاظمی، سابقه حضور وی در وزارت بازرگانی بود. حجت الاسلام روحانی چندبار این پرسش را مطرح کرد که چرا وزیر بازرگانی باید به وزارت نفت منصوب شود!

انتقاد حق امام جمعه است؛ بحثی نیست. مردم دوست دارند واقعیات جامعه را از زبان روحانیت بشنوند.

مشکل این جاست که همین خطیب محترم در قبال انتصاب ده ها تن از مدیران فتنه گر و یا دارای پرونده های اقتصادی در دولت جدید نه تنها سکوت می کند بلکه در پاسخ به معدود منتقدان اعلام می دارد " دولت قانونی است و منتصبان آن نیز قانونی هستند". به راستی کدام یک از وزرای دولت دهم یک مورد از حاشیه های وزرایی چون زنگنه ( پرونده کرسنت و کیش اویل)، علوی ( رد صلاحیت شورای نگهبان)، ربیعی (حضور مستقیم در اتاق فکر سران فتنه)، فرجی دانا ( انتصاب های مشکوک با پیش فرض براندازی فضای دینی) و ... را داشته اند؟ دیگر مدیران منصوب دولت مانند نجفی، ابتکار، انصاری و... نیز چهره موجهی ندارند. امام جمعه بابل در قبال همه این مسائل سکوت کرد. انتظار می رفت امام جمعه بابل لااقل به انتصاب نریمان به عنوان معاونت وزارت راه و شهرسازی اعتراضی نشان بدهد که باز هم چنین نشد. مهندس نریمان که هم اکنون دارای اتهاماتی در مراجع قضایی است پیش از این نماینده مردم بابل در مجلس بود که به خاطر توهین به همین امام جمعه مورد غضب مردم قرار گرفت و اعتراضاتی در قم و بابل بر ضد او به راه افتاد.

البته سابقه سکوت های تأمل برانگیز امام جمعه ما در جریان اتهامات فرزندان سلطان نیز مشهود بود. ظاهراً کسی به یاد ندارد که یک بار ایشان به رأس فتنه و نقش آقازاده های دخیل در آن اشاره ای داشته باشد.

دوستانی که خطبه های نماز جمعه بابل را آنالیز می کنند تنها نقد امام جمعه به دولت یازدهم را به رویکرد ضدفرهنگی وزارت به اصطلاح فرهنگ و ارشاد اسلامی مرتبط دانسته اند.

حرف های ما با امام جمعه شهرستان بابل بیش از آن چیزی است که بیان شد. این متن را بگذارید کنار متن هایی که در همین وبلاگ در حمایت از مجموعه رویکردها و عملکردهای این بزرگوار منتشر گردید. طبیعی است برای حفظ اعتدال! بیان چنین نقدهایی هم ضرورت دارد و البته از ارادت ما به ایشان نخواهد کاست.

به نظر شما علت این نوع رفتار امام جمعه محترم شهرستان بابل چیست؟

 بعضی دوستان، دیدگاه های داماد امام جمعه را در نوع نگرش ایشان دخیل می دانند که بنده چنین مسئله ای را بعید می دانم. هر چند معتقدم همان طور که محمود احمدی نژاد از ناحیه مشایی آسیب هایی دید و امروز هم حجت الاسلام حسن فریدون چنین ضربه ای را از ناحیه افرادی چون حسام الدین آشنا و سریع القلم می بیند، امام جمعه ما هم از حواشی مربوط به داماد خود متضرر خواهد شد.

نکته:

1-در صورت امکان نظرات خود را با نام حقیقی ثبت کنید.

2-نظرات حاوی توهین و افترا تأیید نخواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی حافظه راوی، جا می ماند!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۱۳ ب.ظ


بهمن بود و درست در ایام سالگرد والفجر هشت قرار داشتیم. با جمعی از خواهران دانشجو عازم اروند شدیم. غیر از کاروان ما کس دیگری در منطقه حضور نداشت. برادر پاسداری میکروفون را دست گرفت و شروع کرد به روایتگری. من معمولاً به احترام راوی های مستقر، صحبت هایم را می گذارم برای داخل اتوبوس. حرف هایش برای من تکراری بود. دوست داشتم خلوتی پیدا کنم و در حال خودم باشم، ولی می دانستم که اگر از جمع جدا شوم بقیه هم از حاج آقایشان! یاد می گیرند و پراکنده خواهند شد. ایثار! کردم و سر جایم ایستادم. فکرم جای دیگری بود و اصلاً به صحبت های آن بنده خدا گوش نمی دادم. متوجه نشدم چقدر گذشت که احساس کردم برادر راوی دارد خطاب به من چیزی می گوید و بقیه هم نگاهشان به من دوخته شده است.

-          حاج آقا دعا بفرمائید! حاج آقا...

مثل آدمی که از خواب بیدار شده باشد هاج و واج به اطرافم نگاه کردم. دلم می خواست بگویم مرد حساب! مگر موقعی که می خواستی صحبت کنی به من تعارف کردی که حالا موقع دعا یاد من افتادی؟! گفتم: نه خواهش می کنم، شما خودت استادی.

او ولی اصرار داشت من دعای آخر مجلس را بخوانم. گفت: برای آن که حاج آقا تشریف بیاورد و دعا کند صلوات بفرستید...

صدای صلوات جمعیت را که شنیدم دیدم دیگر چاره ای ندارم. رفتم به سمت راوی و میکروفون را از دستش گرفتم. یک لحظه ماندم چه بگویم. طوری دست و پایم را گم کرده بودم که سابقه نداشت. حتی یک دعای ساده، مثلاً دعا برای سلامتی پدر و مادر یا ظهور امام زمان (عج) که عمو پورنگ هر روز تکرار می کند هم به یادم نیامد. به ذهنم رسید کمی وقت تلف کنم تا شاید دعایی به یادم بیاید. گفتم: لطفاً رو به قبله بایستید. تازه به خاطرم رسید که اصلاً نمی دانم قبله کدام طرف است! به سمت فاو ایستادم. بقیه هم همان طرف قرار گرفتند. چشمم به مسجد فاو افتاد. فکری به خاطرم رسید. گفتم: دل این مسجد برای صلوات های شما تنگ شده بود. دل این مسجد برای دیدن بسیجی ها و ناله هایشان تنگ شده بود...

احساس کردم صدای هق هق گریه ای به گوش می رسد. دیدم باز هم دعایی به ذهنم خطور نمی کند. یادم آمد روز آخر اردو است. آهی کشیدم و ادامه دادم: امروز روز آخر اردو است. همنشینی با شهدا تمام شد. دیگر باید به شهر خود برگردیم....

صدای گریه ها بلند شد. از ترس صدایم به لرزه افتاد. ماندم چگونه سر بحث را جمع کنم. داشتم بداهه صحبت می کردم و فکری برای آخر ماجرا نداشتم. ادامه دادم: زندگی همین است دیگر. تا بیایی بجنبی می گویند تمام شد باید بساطت را جمع کنی و بروی...

صدای گریه ها هر لحظه بلندتر می شد. از طرفی به حال خوش این جماعت غبطه می خوردم از طرفی واقعاً نگران بودم که چگونه صحبتم را به پایان برسانم. با هر زحمتی بود چند جمله دیگر را هم ردیف کردم و آخرش بدون این که دعایی به ذهنم برسد گفتم: خوب دیگر چون وقت کم است با ذکر صلوات به طرف اتوبوس ها حرکت کنید.

گلویم خشک شده بود. آب دهانی قورت دادم و عرق پیشانی ام را با دست خشک کردم. احساس می کردم چند دقیقه ای زیر شکنجه قرار گرفته ام. از دست خودم کلافه بودم و گلایه داشتم که چرا نتوانستم حتی یک دعا به زبان بیاورم.

مدتی بعد برای کاری به همان دانشگاه رفتم. یکی از کارکنان دانشگاه که در آن سفر با ما بود مرا دید و در آغوشم گرفت و بعد از احوال پرسی گفت: حاج آقا دعای آن روزتان در کنار اروند دعای خاصی بود، حال عجیبی بود، خیلی به دلمان نشست...!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خنجر فیلتر بر پیکر یاران خراسانی نشست! + تکمیلی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۲۱ ق.ظ

39031319763844299151.jpg


پایگاه تحلیلی - خبری "یاران خراسانی" بدون تذکر قبلی و برخلاف قانون مسدود شد. این پایگاه که مدت کوتاهی از آغاز فعالیت آن می گذشت توسط جمعی از طلاب، بسیجیان و دانشجویان همراه طلبه عدالتخواه سیرجانی راه اندازی شده و درصدد احیای گفتمان عدالتخواهی مورد تأکید مقام معظم رهبری بود. نیمی از هزینه های تأسیس سایت مذکور از طریق روزه های استیجاری تأمین گردیده و مابقی آن نیز توسط طلاب عدالتخواه پرداخت شده بود. از جمله فعالیت های این سایت، حمایت از جوانان عدالتخواهی بود که در گوشه و کنار کشور، در گمنامی و مظلومیت به سر برده و صدایشان به مسئولان و دیگر برادران همفکرشان نمی رسید.

آخرین عدالتخواهی که در این سایت مورد حمایت قرار گرفت، بسیجی نویسنده ای به نام ارفعی در زنجان بود که مدتی است با شکایت برخی دایه های دلسوزتر از مادر، پاداش عدالتخواهی و انقلابی گری خود را در پشت میله های زندان دریافت کرده است!

متن بیانیه افشاگرانه ای که در حمایت از این فعال عدالتخواه صادر شد و نیز بیانیه معروف واکنش 45 طلبه عدالتخواه به نامه دوازده نماینده مجلس، ظاهراً به مذاق لابی های پر نفوذ قدرت و ثروت خوش نیامده و منجر به حذف پایگاه مجازی نهضت عدالتخواهان ولایتمدار گردیده است.

اقدام نیروهای واکنش سریع! دستگاه های نظارتی در فیلتر سایت های عدالتخواه در حالی است که روزنامه اصلاح طلب قانون به جرم زیر سؤال بردن نص صریح کلام وحی، تنها یک تذکّر دریافت کرده است!

به نظر می رسد باز هم لازم است ضرورت حفظ خونسردی و سعه صدر در برخورد با خودی های انقلاب را به مسئولان قضایی یاداور شویم؛ آرزویی که امیدوارم آن را با خود به گور نبریم. از مسئولان عالی وزارت اطلاعات نیز انتظار می رود با پایبندی به شعارهای دولت یازدهم، علاوه بر حفظ حق بازگشت برای فراری های ضد انقلاب مقیم خارج، حق حیات معنوی و آزادی را برای پابرهنگان مدافع انقلاب ساکن در حیطه جغرافیایی جمهوری اسلامی نیز محترم بشمارند!

اگر چه تأسیس سایت، هزیه هایی را به همراه دارد ولی راه اندازی یک وبلاگ، رایگان و فوری است. بدیهی است مسیر روشن عدالتخواهی، خاموش ناشدنی خواهد بود. ضمن تبریک به حجت الاسلام جهانشاهی و دوستان عدالتخواه، فیلتر پایگاه مجازی آنان را به فال نیک گرفته و آن را نشانه تأثیرگذاری سریع و کوتاه مدت جنبش های عدالتخواه در فضای عمومی جامعه می دانم.

یاد جمله معروف سیدالشهدای اهل قلم خالی از لطف نیست که شعار برخی مدعیان آزادی را از مکنوناتشان بر لوح کاغذ جاری ساخت: آزادی برای همه، مگر برای حزب اللهی ها!

-----------------------------------------------------------------------------------

تکمیلی: محتوای سایت بر روی وبلاگ یاران خراسانی موجود است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ارتش یا سپاه؟ مسئله این است!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۲۴ ب.ظ


شاید بتوان گفت یکی از عوارض ناشی از بیان ناقص روایت های مربوط به زمان جنگ، ایجاد سوءبرداشت هایی است که منجر به شناخت نسبی و غیرواقعی مخاطب از حقایق دوران طلایی دفاع مقدس می شود.

از جمله این سوءبرداشت ها که گاه در باور برخی از علاقمندان کم سن و سال معارف دفاع مقدس دیده می شود می توان به نگرش بدبینانه نسبت به میزان تأثیر بخشی از قوای مسلح جمهوری اسلامی در روند دفاع از آب و خاک این مرز و بوم اشاره کرد. ریشه این باور غلط را البته باید به قصور راویان جنگ و یا تعمد و غرض برخی از آنان مربوط دانست. به طور مثال بعضی ها گمان می کنند ارتش نقش خاصی در رویارویی با دشمن نداشت و در طول هشت سال دفاع مقدس، صرفاً یک تماشاچی بود. بر اساس این باور غلط، ارتشی ها به محض شلیک گلوله از سوی دشمن، میدان را خالی کرده و فرار را بر قرار ترجیح می دادند!

از سوی دیگر بعضی تصور می کنند سپاه و زیرشاخه اصلی آن یعنی بسیج، صرفاً یک دیوار گوشتی! در برابر دشمن بودند و بدون هیچ منطق و تاکتیک نظامی تنها به عشق شهادت در مقابل توپ و تانک دشمن می ایستادند و آمار تلفات جنگ را بالا می بردند!

اگر بخواهیم خیلی خلاصه و گذرا میزان صحت این دو شبهه را بررسی کنیم باید به این توضیح مختصر توجه نمائیم:

ارتش از سه بخش تقسیم می شود. صد و چهل فروند از هواپیماهای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی، دقایقی پس از تجاوز ناجوانمردانه ارتش بعث، در واکنشی برق آسا که به عملیات کمان99 مشهور شد به آسمان دشمن پرواز کرده و ده ها نقطه از تأسیسات حساس دشمن را ویران نمودند. تیزپروازان با ایمان و سلحشوری همچون شهیدان فکوری، بابایی، اردستانی، یاسینی، دوران و ... حماسه هایی را در تاریخ این مملکت ثبت کرده اند که به راحتی قابل کتمان نخواهد بود.غیورمردان هوانیروز همچون شهیدان کشوری و شیرودی نیز نقشی ماندگار از ایثار و رشادت جوانان مومن ایران اسلامی را در خاطره ها باقی گذاشتند.

یکی دیگر از عرصه های رویارویی ارتش جمهوری اسلامی ایران با رژیم متجاوز عراق، نبرد دریایی بود. در همان ماه های نخست نبرد، دریادلان ارتش اسلام با انجام عملیات تاریخی "مروارید" توان دریایی نیروهای مسلح عراق را به نابودی کشاندند.

اگر چه مشکلات داخلی ارتش که ناشی از دگرگونی های درون سازمانی آن در سال های نخست پیروزی انقلاب اسلامی بود و نیز خیانت های فرماندهی وقت کل قوا –بنی صدر- بخش های عمده ای از توان ارتش را در برهه ای از تاریخ این سرزمین دچار ضعف کرده بود، اما هرگز نمی توان رشادت های بی نظیر مردان بزرگی چون شهیدان اقارب پرست، آبشناسان، منفرد نیاکی، صیاد شیرازی و... را در دفاع از وجب به وجب کشور اسلامی ایران به فراموشی سپرد.

یکی از نقاط پردرخشش کارنامه نیروی زمینی ارتش، عملیات بزرگ و سرنوشت ساز ثامن الائمه علیه السلام است. لشکر 77 خراسان که با حماسه به یادماندنی خود در این عملیات ملقب به لشکر پیروز 77 خراسان گردید با کمک سایر نیروهای مردمی، نخستین عملیات بزرگ مدافعان میهن را با شکست حصر آبادان رقم زد تا با تقویت روحیه خودباوری رزمندگان اسلام، نشان دهد که به رغم همه تحریم ها و خیانت ها و... ارتش جمهوری اسلامی، فرزند رشید مردمان دیار استقامت و پایداری است.

سوابق درخشان نیروهای جان بر کف ارتش جمهوری اسلامی باعث شد تا مقام معظم رهبری آنان را "ارتش حزب الله" بنامد.

سپاه و بسیج نیز متشکل از جوان های کم تجربه اما پرانگیزه و باشهامت بود که با اتکا به ایمان انقلابی خویش از جان و مال خود در راه دفاع از کیان اسلام دست شستند. برخلاف آن چه که گاه برخی بر سر زبان ها انداخته اند، انگیزه شهادت طلبانه مساوی با خودکشی نبود که اگر چنین بود شمار نیروهای سپاه و بسیج در همان ماه های نخست جنگ رو به زوال می گذاشت! درایت و هوشیاری جوانان مؤمن سپاه و بهره گیری آنان از خلاقیت ها و نبوغ فردی باعث ظهور حماسه هایی شد که مورد توجه بزرگترین استراتژیست های نظامی دنیا قرار گرفت. تنها یک مورد از این توانایی را باید در عملیات غرورآفرین والفجر هشت و فتح بندر مهم فاو جست و جو کرد. طراحی و اجرای مدبّرانه و فوق سرّی این عملیات توسط پاسداران انقلاب اسلامی حیرت ناظران بین المللی را برانگیخت. نشریه اکونومیست در تاریخ 22/12/1364 نوشت:

"اشغال جزیره فاو توسط ایرانیان نشان داده است که چقدر نیروی رزمی ایران در چند هفته اخیر پیشرفت کرده است... نیروهای ایران در کنار داشتن انطباق با شرایط محیط و نیز توانایی برای غافلگیر ساختن دشمن و آگاهی از لزوم پوشش و پنهان شدن از ماهواره های جاسوسی، قادر بوده اند خود را در مقابل آتش برتر و سنگین عراقی ها حفظ نمایند."1

انصاف حکم می کند در نقل خاطرات جنگ، از بزرگ نمایی نقاط ضعف خودداری کرده و نیز از بیان یکسویه نقش نیروهای مسلح اجتناب نمائیم تا نسل ناآشنا با حقایق دفاع مقدس، نگاهی درست نسبت به وقایع درس آموز تاریخ این مرز و بوم داشته باشد.

1-      1- سید مسعود جزایری، شب بارانی حمله، ص174، اداره روابط عمومی و انتشارات سپاه

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روایت آزادگی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۳۶ ب.ظ

خبرگزاری فارس: کتاب روایت آزادگی منتشر شد

به گزارش خبرگزاری فارس از قم، روحانی اسیر و شهید دفاع مقدس، اردوگاه های اسارت، اسارت ننگ یا افتخار، تفاوت آزادی با آزادگی، رهبری و مدیریت، نظام ولایی در اسارت، جنگ نرم در اسارت، ایثار و فداکاری و تحقیر دشمن از جمله مباحث مطرح شده در این کتاب است.
شکنجه در اسارت، مفقودالاثرها، شهدای غریب، ورزش و اسارت، خلاقیت و هنر در اسارت، مدیریت زمان و برنامه ریزی در اسارت ، محرم در اسارت، نمایش اتحاد ملی، عاقبت وطن فروشی، زنان آزاده، حاشیه ای بر آزادی، گزارش یک دیدار، رسالت زینبی، در وصف آزادگان و این راه ناتمام از عناوین دیگری است که در این کتاب به آن پرداخته شده است.
رصد خاطرات و سخنان راویان فرهنگ ایثار و شهادت بود که بر جریده آن ردپای آموزه های گرانسنگ دوران آزادگی، جای اندکی را به خود اختصاص می داد ولی نگاه این اثر به خاطرات بر مبنای آموزه های اسارت بوده است.
گنجینه فرهنگ آزادگی عمقی ناتمام و غنی دارد، کشف و استخراج گوهرهای تابناک این سرمایه ملی، عزمی بس بیشتر نیاز دارد.
رویکرد مؤلف در نوع نگارش اثر به اقتضای فضای روایتگری است و سعی بر آن بوده تا هر بحث را منطبق با نگاه و تعریف آزادگان ارائه دهد.
بسیاری از خاطرات این کتاب در مصاحبه مستقیم با آزادگان سرافراز جمع آوری شده بنابراین منبعی در ذیل آن ذکر نشده است.
کتاب روایت آزادگی توسط حمید مشتاقی نیا تألیف شده و به همت معاونت پژوهشی و فرهنگی مؤسسه روایت سیره شهدا با شمارگان 2 هزار عدد و قیمت 2 هزار و 500 تومان منتشر شده است.
  • سیدحمید مشتاقی نیا

حرف " ک" را از ادبیات فارسی حذف کنید!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۲، ۰۵:۱۷ ب.ظ


من که معتقدم حرف سخیف " ک " را باید از ادبیات فاخر ایران حذف کرد! می پرسید برای چه؟! خبر را نشنیده اید؟! همین بخشنامه جدید وزارت فخیمه ارشاد را می گویم که هر نوع پرداختن به موضوع قرارداد ... را در مطبوعات ممنوع کرده است. منظورم قرارداد ... است. همان که اولش " ک " دارد. دو زاری تان افتاد؟! همان قرارداد رسوایی که گاز ایران را چهارده برابر زیر قیمت به یک شرکت به ظاهر اماراتی به فروش می رساند. فروش که نه، پیشکش می کند. همان قراردادی که این روزها دادگاه لاهه درحال بررسی آن است. منظورم قراردادی است که آقازاده فراری به خاطر آن از ترس محکومیت به فساد توسط دادگاه  کانادا ترجیح داد به رغم وجود اتهامات متعدد اقتصادی و امنیتی به ایران برگردد و برخورد قاطع قوه قضائیه را تحمل کند! آفرین، الان دیگر متوجه منظور من شدید!

خبر دارید که وزارت ارشاد دستور داده دیگر کسی در مطبوعات حق ندارد به این موضوع بپردازد! حالا خوب است رئیس دولت حقوق دان است نه سرهنگ وگرنه تا به حال برای حل دغدغه های دولت چندبار حکومت نظامی اعلام شده بود خدا می داند، به خصوص در روزهای خطرناکی مثل نه دی.

بعد از دولت سازندگی سابقه نداشت که پرداختن به فساد اقتصادی در نشریات ممنوع شود. احتمالاً این فرمان در راستای برخورد با ویژه خواران تحریم صادر شده است! تا الان هم غیر از مهرداد بذرپاش کس دیگری به این مصوبه اعتراض نکرده است. البته شاید اعتراض کرده باشند ولی رسانه ها از ترس تبعات حقوقی به کارگیری نام قرارداد که با حرف زشت " ک " شروع می شود حاضر به انعکاس آن نشده باشند. من خودم هم از نوشتن این کلمه زمخت ابا دارم. کار است دیگر، می ترسم این قانون ممنوعیت شامل وبلاگ ها هم بشود. برای من که بارها – جز یکبار - از دست دادگاه ویژه و قوه عدلیه در امان مانده ام خوب نیست که حالا توسط مأموران ارشاد؟ فیلتر بشوم. کسر شأن است به خدا. قضیه مثل همان مثال معروف می ماند که همه را برق می گیرد و ما را چراغ نفتی!

اتفاق جالبی است، نه؟! بگذارید ماجرا را این جوری نگاه کنیم: شما حق دارید در روزنامه تان نص صریح کلام وحی را زیر سوال ببرید، می توانید برخلاف قوانین موجود با استفاده از فیلترشکن دنبال دیپلماسی فیسبوک و توئیتر باشید، ممیزی کتاب را می شود بی سر و صدا برداشت تا امثال جلایی پور و دیگر نویسندگان مطبوعات زنجیره ای آزادانه و در قالبی جدید به تحریک افکار عموم بپردازند و کسی نباید مخل این نوع آزادی باشد، ناصری و موسویان و دیگر متهمان اقتصادی و امنیتی حق دارند به کشور بازگردند و به ریش نهادهای متولی امنیت و قضا با صدای بلند بخندند، متهمان امنیتی حتی می توانند وزیر یا معاون وزیر بشوند و این عین معنای اعتدال و پرهیز از افراط است، آزادی صدای خوانندگان مؤنث هم یک حق اجتماعی است، مدافع تشکیلات خبیث مجاهدین خلق حق دارد تریبون دانشگاه را به دست بگیرد، سیاه نمایی و پرداختن به اتهامات درست و غلط مسئولان قبل و نام بردن بی واهمه از متهمان غیر مرتبط با دولت کنونی، به رغم عدم اثبات قضایی، کاملاً آزاد است، پارس سگ هم نوعی هنر است و از این رو جنازه سگ های زرد عیّاش را هم باید در قطعه هنرمندان دفن کرد، مبارزه با ماهواره کاری عبث است و دسترسی به صدا و تصویر برادران و خواهران آن ور آب را نباید محدود کرد، ... همه اینها آزاد است. اصلاً پیام حماسه پنجاه ممیز هفت دهم درصدی انتخابات دستیابی به آزادی است.

البته همه می دانند که آزادی بی حد و حصر هم ضرر دارد. بنابراین برخی موارد از حیطه شمول آن خارج است. گویندگان و نویسندگان باید آزاد آزاد باشند. دیگر ممنوع القلم نداریم. فقط کسی حق ندارد از قرارداد ترکمنچای " ک " چیزی بنویسد. یک استثنا که به جایی بر نمی خورد؛ آن هم درباره آقازاده هایی که در کل، استثنا هستند. به هر حال وقتی اسم متهم ردیف اول پرونده فساد " ک " را می دانید، این را هم باید بدانید که ورود به "حریم سلطان" چه تبعاتی دارد!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

میر و علمدار

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۵۶ ب.ظ


این بار هم مثل سال های گذشته پیامک خانم حیدری بود که یادم آورد امروز یازده دی، یک روز پس از شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام، سالروز تولد و شهادت سید مجتبی علمدار است.

باز هم به روال هر سال ایشان و همه نویسنده های بسیجی ساری را زیر سوال می برم که چرا هنوز اثر درخوری با موضوع شهید علمدار منتشر نکرده اند؟!

هر استانی بروید و از مردم آن دیار بخواهید نامی از شهدای مازندران ببرند، ممکن است اسمی از بصیر و طوسی و منفرد نیاکی نشیده باشند، ممکن است شک داشته باشند کشوری و شیرودی اهل مازندران بوده اند یا نه، ولی مطمئن باشید با یقین اسم سید مجتبی علمدار را به عنوان مطرح ترین شهید این استان به زبان خواهند آورد. به موزه شهدای بهشت زهرا هم که بروید از شهدای مازندران فقط سه اسم وجود دارد، کشوری، شیرودی، علمدار.

کسی هم واقعاً نمی داند چرا اسم علمدار در جای جای کشور روی زبان ها افتاده. او نه سردار بود و نه در حماسه خاصی به شهادت رسید. شهرتی نداشت و اصلاً تا به حال بودجه ای هم برای طرح نام او هزینه نشده است. کنگره شهدای مازندران او سردار نمی داند که بخواهد ... بگذریم. شهیدی که شاید حتی یک کوچه بن بست هم به نام او نیست چه برسد به اتوبان و... شهیدی که هیچ فیلمی برایش ساخته نشده، کتاب قابل اعتنایی درباره اش منتشر نگردیده همپای شهدای صاحب نامی چون همت و خرازی و جهان آرا و... برای گوش های شنوا آشنا و قابل احترام است. چرا؟!

کافی است نام ژاکلین ذکریای ثانی را جستجو کنید تا به بُعدی از حقایق وجود این سید بزرگوار پی ببرید.

راستی آنهایی که در مشهد مقدس این مطلب را می خوانند یادشان باشد سید مجتبی علاقه خاصی به علی بن موسی الرضا علیه السلام داشت. انشاءالله موقع زیارت، امشب که شب شهادت این شاه غریب است، یاد سید جانبازان شهید مازندران را در محضر سلطان سریر ارتضا زنده نگاه دارند. شادی روحش صلوات.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تقدیم به شهدای گمنام اطلاعات سپاه

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۴۴ ق.ظ

آیا می شود گفت مظلومترین شهید ایران چه کسی است؟

نمی دانم اگر قرار باشد روزی مظلوم ترین شهید انقلاب و دفاع مقدس را انتخاب کنند باید روی کدام شهید دست گذاشت. تا آن جا که من می دانم زندگی و شهادت هر یک از شهدا داستانی از مظلومیت و غربت به همراه دارد که شرح آن، دل هر صاحب دلی را به لرزه می اندازد. شهیدی که حسرت دیدن نوزادش را به دل کشید و رفت، شهیدی که در غربت اسارت با تشنگی جان داد، شهیدی که مقابل چشم زن و فرزندش در خون غلتید و... قصه فراق هر یک از یاران بی نام و نشان مکتب خمینی، کتاب مظلومیت راه عشق و حماسه و دلدادگی است.

یکی از شهدایی که کمتر از او نامی بر زبان ها آمده، نادر علی زاده ساعتلو است. با خواندن حکایت حماسه و مظلومیت نادر، قضاوت کنید آیا او می تواند یکی از غریب ترین شهدای ایران لقب بگیرد یا نه؟

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، گروهک های جدایی طلب با بهره گیری از فرصت به وجود آمده و ضعف اجتناب ناپذیر نیروهای مسلح که ناشی از تغییر و دگرگونی های درون سازمانی بود در نقاط مرزی کشور دست به تحرّکات موذیانه ای زدند.

یکی از این گروهک ها، حزب دموکرات بود که در برهه ای از ماه های نخست پیروزی انقلاب، از بعضی روستاهای ارومیه و شهرستان مهاباد تا سنندج و... را در سیطره حاکمیت خود قرار داده بود.

ترورها و راهزنی های عناصر خودفروخته این گروهک، امنیت مناطق شمال غربی کشور را به شدت تهدید می کرد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آذربایجان که تشکیل شده از جوانان کم تجربه اما با ایمان و شهامت ایران اسلامی بود با همان قوای اندک خود درصدد مقابله با تحرّکات این گروهک برآمد.

یکی از راه های مقابله با این گروهک، نفوذ نیروهای پاسدار بومی در بدنه آن بود. نادر پاسدار نوزده ساله ای بود که دوبار به دست جنایتکاران حزب دموکرات اسیر شد. او که هر بار توانست با لطف خدا از چنگال عناصر این حزب جان سالم به درببرد در طول اسارت چند روزه خود به عمق تفکرات الحادی و خوی حیوانی سردمداران این گروهک به خصوص سرگرد عباسی، مسئول شاخه عملیاتی دموکرات ها پی برد.

در آن زمان که کشور از تشکیلات اطلاعاتی رسمی بی بهره بود نادر طرحی ریخت و توانست با اتکا به هوش و نبوغ ذاتی خود به همراه یکی از دوستانش به نام بهزاد دربندی - که بعدها توسط ایادی این حزب ترور شد و به شهادت رسید -  با اسم مستعار به عضویت حزب دموکرات دربیاید. نادر طوری وانمود کرد که قصد دارد نفوذی دموکرات ها در سپاه ارومیه باشد. او برای جلب اعتماد سران حزب، هر از گاه اطلاعات دست چندم و سوخته ای را به آنها منتقل می کرد. یک بار نیز مأموریت یافت تا مقرّ سپاه را منفجر کند. او با هماهنگی قبلی پاسداران انقلاب، اتومبیل اسقاط شده ای را در گوشه ای از حیات سپاه به آتش کشید. عوامل حزب که از فاصله ای دور نظاره گر ماجرا بودند با شنیدن صدای انفجار و برخواستن دود غلیظ از محوطه سپاه، حسابی به وجد آمده و به مهارت و زبدگی خود افتخار کردند!

نادر به مرور توانست اعتماد مسئولان ارشد نظامی حزب را نیز به دست بیاورد و گاه از برخی تصمیمات محرمانه آنان باخبر شود. در این رفت و آمدها یک روز نادر ناگهان به مسئله ای پی برد که نشان می داد سپاه به یکی از سرنوشت سازترین روزهای مأموریتی خود نزدیک شده است. نادر فهمید تا ساعاتی دیگر حزب دموکرات قصد دارد با حمله ای غافلگیرکننده، شهر ارومیه را به اشغال خود دربیاورد. اطلاع فرماندهان سپاه آذربایجان از این تصمیم، آنان را سخت به تکاپو انداخت. سپاه، سابقه و تجربه چندانی در میدان نبرد نداشت. از سوی دیگر از تجهیزات نظامی لازم برای رویارویی قریب الوقوع با نیروهای آموزش دیده و تا بن دندان مسلح دموکرات نیز برخوردار نبود. رسیدن نیروهای کمکی از مرکز هم نیاز به زمان داشت.

تا آ ن روز به رغم تحرکات گسترده گروهک های جدایی طلب که با حمایت کامل آمریکا و شوروی در برخی استان های مرزی در جریان بود هیچ یک از آنها موفق به اشغال شهری بزرگ با موقعیت استراتژیگ مانند ارومیه نشده بودند. وقوع این اتفاق ناگوار می توانست دلسردی و ناامیدی برخی از مردم را در پی داشته و از سوی دیگر منجر به تقویت روحیه نیروهای ضدانقلاب شود.

تصرف ارومیه توسط عناصر ضدانقلاب بی تردید گستره جنایات بی شرمانه آنان در حق مردم پابرهنه حامی انقلاب اسلامی را وسعت می بخشید. در آن فرصت کم، فقط یک راه باقی می ماند. نادر تصمیمش را گرفت. با دوستانش وداع کرد و آماده شد تا حماسه ای بزرگ و سرنوشت ساز را رقم بزند. بهزاد دربندی هم به کمکش شتافت. آن دو تا آن جا که مقدور بود زیر لباس های خود سلاح جاسازی کردند. صبح روز بعد نادر و بهزاد وارد مقرّ حزب دموکرات در مهاباد شدند و یکراست به سمت اتاق فرماندهی عملیات حزب حرکت کردند. سرگرد عباسی در حال توجیه عملیات برای سایر فرماندهان بود. دقایقی بعد صدای پی در پی شلیک گلوله در شهر مهاباد پیچید. نادر و بهزاد توانستند در همان بدو ورود، سرگرد عباسی و تنی چند از فرماندهان نظامی دموکرات را به درک واصل کنند. با دخالت سایر نیروهای مسلح مستقر در حزب، درگیری شدیدی بین طرفین رخ داد. سلاح و مهمات این دو پاسدار غیور انقلاب بسیار محدود بود و توان مقابله آنان با ده ها نفر از عناصر مسلح ضدانقلاب را ناممکن می ساخت. طبق قرار قبلی، بهزاد از مهلکه بیرون رفت و توانست جان سالم به در ببرد. نادر تا آخرین گلوله فشنگ در مقابل ضدانقلاب ایستادگی کرد. او در حالی که مجروح شده بود به اسارت مزدوران حزب درآمد.

نیروهای حزب دموکرات از سه موضوع به شدت عصبانی بودند. اول اینکه تعدادی از زبده ترین فرماندهان نظامی شان را از دست داده بودند. دوم این که عملیات بزرگی که در پیش داشتند را شکست خورده می دیدند و سوم آن که فهمیدند از یک جوان انقلابی کم سن و سال، رو دست خورده اند!

آنان با تمام توان پیکر نیمه جان نادر را زیر مشت ولگد گرفتند. سپس بدنش را به خودوریی بستند و در خیابان های شهر بر زمین کشاندند. اعضای بدن مطهر نادر علی زاده ساعتلو بر اثر کشیده شدن بر روی آسفالت، تکه تکه شد. ضدانقلاب به این مقدار توّحش بسنده نکرد. آنان تکه های بدن نادر را جمع کرده و به آتش کشاندند. سپس خاکستر و باقی مانده اجزای سوخته پیکر این شهید را به رودخانه ای که از شهر مهاباد می گذشتند ریختند.

همه مظلومیت نادر به این مقدار خلاصه نمی شود. او شاید تنها شهیدی بود که کسی برایش مراسم ختم و یادبود نگرفت. نادر با اسم مستعار در قلب نیروهای ضدانقلاب نفوذ کرده بود. عناصر دشمن که به شدت از حماقت خود و زکاوت پاسدار جوان خمینی به خشم آمده بودند درصدد بودند نام و نشان واقعی نادر را کشف کرده و انتقام شکستشان را از خانواده و بستگان او بگیرند. برای همین با توصیه مسئولان امنیتی آذربایجان غربی، خانواده نادر هیچ گونه مراسمی برای جوان شیهیدش نگرفت. خانواده نادر باید با کنترل و تسلط بر رفتار و حرکات خود مقابل همسایگان و فامیل طوری وانمود می کردند که نادر برای کار یا مأموریت به شهری دوردست رفته است. از این رو صدای گریه خانواده این شهید نیز نباید از چاردیواری خانه بیرون می زد و کسی نباید چشمان سرخ و ورم کرده آنان را می دید.

بر اساس خاطراتی از: رضا مؤمنی، رحیم بنائی و رحیم عباسیان از همرزمان شهید

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی رسول راسخ هم جنایت می کند!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۰۶ ب.ظ


"جنایت و مکافات" ساخته عباس رافعی، فیلمی دارای اغراض شخصی و اعتقادی است که شب رحلت پیامبر (ص) از شبکه نمایش پخش شد.

جوان محور فیلم، فردی ریش دار و مستضعف است که سرمایه دارها را زالو صفت و در پی چپاول و استثمار مستضعفین می داند. او به طور خودسرانه یک نزول خوار را به قتل می رساند. فیلم درصدد اثبات این مطلب است که خود این جوان هم به نوعی زالوصفت است. جوان مذکور چندبار از سوی پلیس به عنوان فردی دارای ایدئولوژی توصیف می شود. نام جوان در فیلم، " رسول راسخ "! انتخاب شده و اسم وبلاگش هم " آسمان کاغذی "! است. تلفیق دو واژه کاغذ و آسمان، می تواند معنای خاصی را به ذهن مخاطب برساند.

اینکه انتخاب اسامی در این فیلم چقدر اتفاقی یا عمدی بوده کافی است به نام یکی دیگر از شخصیت های منفی آن توجه نشان داده شود. در این فیلم، فردی که مادرش نزول خوار بوده و خودش آدمی دزد و شیاد و آشفته و چشمش به دنبال زنی دیگر است، " فرج " نام دارد و فامیلی اش هم " سلحشور " است! این مطلب عمق کینه برخی هنرمندان شبه روشنفکر نسبت به کارگردان انقلابی کشورمان جناب فرج الله سلحشور را به اثبات می رساند.

جالب است که بدانیم این فیلم با پشتیبانی شبکه چهار سیما یعنی با بودجه بیت المال تولید شده است. بعید می دانم ناظران پخش سیما به این سادگی از کنار اغراض شخصی و فکری نهفته در پشت این فیلم گذشته باشند. هر چند انتخاب افرادی مانند فریدون جیرانی به عنوان سیاستگذار شبکه نمایش، پخش چنین آثاری را در مناسبت هایی مانند شب رحلت رسول اکرم (ص) قابل پیش بینی می سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پیامبر (ص) در آغوش چه کسی جان داد؟

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۰۸ ق.ظ


رسول خدا (ص) در حالی که سرش بر روی سینه ام بود قبض روح گردید و جان او در کف من روان شد. آن را بر چهره خویش کشیدم.

متصدی غسل پیامبر (ص) من بودم، و فرشتگان مرا یاری می کردند، گویا در و دیوار خانه فریاد می زد. گروهی از فرشتگان فرود می آمدند و گروهی دیگر به آسمان پرواز می کردند.

گوش من از صدای آهسته آنان که بر آن حضرت نماز می خواندند، پر بود، تا آن گاه که او را در حجره اش دفن کردیم. چه کسی با آن حضرت در زندگی و لحظات مرگ از من سزاوارتر است؟

علی علیه السلام نهج البلاغه خطبه 197

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه ای بر سخنان نگران کننده سعیدی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۲۷ ق.ظ


حجت الاسلام سعیدی نماینده ولی فقیه در سپاه جمعه گذشته در مصلای تهران سخنرانی کرد و هشدار داد که فتنه دوباره درحال احیا است. البته این حرف، برداشت نو و جدیدی نیست و شواهد آن مدت هاست که به وضوح قابل مشاهده است اما این که یک مسئول نظامی خارج از بولتن های غیررسمی، وارد گود شده و هشداری به این صراحت را در سطح جامعه بیان می کند نشان از عمق فاجعه ای دارد که دیر یا زود سرباز می کند.

برای ما که فرقی نمی کند. از سال88 تا کنون آمادگی فکری و فیزیکی خود را برای تقابل با فتنه گران – به خصوص سران ان حفظ کرده ایم. آقایان هم لابد باید بنشینند در خانه های مفت شهرک محلاتی و کلاهدوز و فیش حقوقی شان را جای امن بگذارند که باد نبرد و درباره وضعیت سیاسی کشور تحلیل ارائه بدهند! ما مدت هاست که به این تقسیم کار نانوشته عادت کرده و آن را پذیرفته ایم. کتک خوردن برای انقلاب مال ما، بالا و پایین رفتن از پله های دادگاه ویژه هم سهم ما ... منّتی نیست. روزی که خود را بسیجی و فدایی اسلام نامیدیم با خود عهد کردیم " میزان " را مهم تر از " میز " بدانیم و در سربازی انقلاب کوتاهی نکنیم ولو کره الکافرون و المشرکون و المنافقون...

نکته ای که جناب سعیدی و اتاق فکر ایشان نباید فراموش کنند این است که بخش اصلی اسباب فراهم شدن زمینه احیای فتنه اتفاقاً مربوط به حیطه کاری این بزرگواران است.

لابد یادتان نرفته چه تهمت هایی برای تخریب احمدی نژاد به کار برده اید.

سراج تان رفت در شهرری و گفت احمدی نژاد می خواهد آقا را ترور کند!

سردار حجت الاسلام میم در قم نشست و گفت احمدی نژاد قصد فراخوان برای شورش را دارد!

آقا داد زد مسائل را اصلی و فرعی کنید، مشایی مشکل اصلی مملکت نیست. مهدی طائب رفت پشت تریبون و گفت مشایی جاسوس اسرائیل است. آقا گفت من در بدنه دولت انحراف نمی بینم. ... مشابه مسئله وزیر اطلاعات در دولت های قبل هم تکرار شده بود ... اما فارس و مشرق و دیگر سرویس های تبلیغاتی شما سخنان آقا را نشنیده گرفتند. ذوالنور گفت احمدی نژاد می خواست شاه اردن را به آب گرم سرعین ببرد و روی بدنش دنبال خال بگردد!! دوستانتان احمدی نژاد را فراماسون و حجتیه و منافق و جن گیر معرفی کردند ولی آقا گفت کسانی که چنین تهمت هایی به رئیس جمهور می زنند افراد خبیثی هستند!

برای زمین زدن احمدی نژاد او را در مبارزه با باندهای مافیایی ثروت تنها گذاشتند. رئیس جمهور دردمندانه ناله زد و خطاب به مردم گفت: می دانید که برای مبارزه با گرانی دست ما از کارهای اطلاعاتی خالی است.

بچه بسیجی های پا پتی دور و بر ریاست جمهوری مانند محمد طبرستانی که نه سر پیاز بود و نه ته آن ناگهان دستگیر شده و ده ها روز را بدون دلیل در بازداشت گذراندند ...

آقا بارها گفت که دولت در سیاست خارجه شعائر انقلاب را روی دست گرفت و به آن افتخار کرد... دولت ساده زیست و انقلابی است .... کارهای عمرانی این دولت در طول انقلاب بی نظیر بوده ....

شما ندیدید و نشنیدید و خوابیدید. شاید اعضای اتاق فکر برخی نهادها تصور می کردند هر چه از احمدی نژاد بیشتر سیاه نمایی شود نتیجه اش به قدرت رسیدن باقر قالیباف است و در نتیجه فضای فرهنگی و اعتقادی کشور متحول خواهد شد – لابد مانند تهران! – بانک های انصار و مهر و ثامن و... رونق خواهند گرفت و...

نشد که نشد. این تحلیل ها مال نشستن زیر کولر و آبمیوه خوردن و رد کردن باد گلوست...

مردم افکارشان را به بولتن ها و بولتن خوان ها نسپرده اند و اگر دور یک اصولگرا خط بکشند از نمونه های مشابه او نیز دل خواهند کند.

حالا آقایان این دست و آن دست می کنند که با فتنه قریب الوقوع اذناب سرسپرده آمریکا چه کنند. تکلیف مشخص است. ما تا پای جان در دفاع از انقلاب و ولایت می ایستیم و از کسی هم توقعی نداریم. حضرات هم لم بدهند و آبمیوه شان را نوش جان کنند و اصول تئوریک مدیریت بحران و جنگ روانی را با بر و بچ مرور نمایند. ملالی نیست.

در لوح محفوظ، سرنوشت ما را این گونه تفأل زده اند:

عاشقان را سرشوریده به پیکر عجب است

دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است

  • سیدحمید مشتاقی نیا

واکنش به نامه دوازده نماینده

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۵۱ ق.ظ

خبرگزاری فارس: نهادینه ‌شدن فساد ناشی از اهمال در برابر چپاولگری آقازاده‌های طلبکار است


به‌گزارش خبرگزاری فارس، نامه 45 تن از طلاب و روحانیون عدالتخواه از سراسر کشور نسبت به نامه هشدارآمیز 12 نماینده مجلس درباره نهادینه‌شدن فساد اقتصادی در کشور، واکنش نشان دادند.

متن نامه عدالتخواهان به وکلای ملت که نسخه‌ای از آن در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفت، به شرح ذیل است: 

«بسم‌ الله الرحمن الرحیم

حضور محترم 12 نماینده مجلس شورای اسلامی

سلامٌ علیکم و رحمة الله

قبل از هر چیز باید اعتراف کرد متنی که مرقوم داشته‌اید، در فضای محافظه‌کارانه و مصلحت‌اندیشانه امروز، کاری خلاف عرف است که شاید اگر مصونیت قضایی تان نبود اکنون باید این نامه را به زندان اوین پست می کردیم! نام آوردن از نهادهایی که تاکنون نازک‌تر از گل نشنیده‌اند و کسی هم جرأت نمی کند کوچک‌ترین نقدی بر رفتار پنهان و پیدای آنها وارد کند، جرم کوچکی نیست!

امیدواریم این تقدیر همراه با گلایه ما را پذیرا باشید؛ تقدیر از اقدام‌تان برای شکستن سکوتی مرگبار که مدت‌هاست آرزوی فریادی عدالتخواهانه را از حلقوم خانه ملت برای مان تبدیل به رؤیا و خیال کرده و گلایه از اینکه چرا اینقدر دیر؟!

اگر آن روز که سکاندار کشتی انقلاب با صدای رسا همگان به ویژه مسئولان را از افتادن در باتلاق اشرافیت و عافیت‌طلبی و دنیاپرستی برحذر می داشت، اقدامی عملی و موثر در جهت رفع دغدغه‌های ایشان بر می داشتیم، اگر نمی گذاشتیم بیش از 10 سال فرمان 8 ماده‌ای ولی امرمان بر زمین بماند و فقط هر سال در سالگرد صدور آن پیام، همایش و سخنرانی برگزار نمی کردیم، اگر هشدارهای علمدار انقلاب در دهه 70 را جدی می گرفتیم که فرمودند "اینطور نباشد که در جامعه، عده‌ای دچار فقر و تنگدستی و تیره روزی باشند اما عده‌ای ثروت‌های افسانه‌ای درست کنند؛ این را اسلام نمی خواهد، این خلاف عدالت است، این همان چیزی است که اگر در جامعه به وجود آمد و به آن میدان داده شد، آن وقت دیگر تأمین عدالت اجتماعی در جامعه، شکل افسانه واری به خود خواهد گرفت، دیگر نمی شود امیدوار بود که جامعه به عدالت اجتماعی خواهد رسید، باید جلوی این را گرفت"، اگر آن روزی که مسئول ارشد قوه مجریه کشور در اوائل دوران به اصطلاح سازندگی، راه را برای چپاول اموال عمومی توسط عده‌ای ویژه خوار و نورچشمی باز می کرد، فریاد می زدیم، اگر در مقابل شکل گیری نسل جدیدی از تازه به دوران رسیده‌ها و آقازاده‌های مغرور و طلبکار و پر ادعا می ایستادیم، اگر غارتگران بیت‌المال و ثروت‌اندوزان فرصت‌طلب را به بهانه دفاع از امنیت سرمایه‌‌گذاری در حاشیه امن قرار نمی دادیم، اگر فریادهای حق طلبانه طلاب و دانشجویان عدالتخواه، انقلابی و ولایت‌مدار در سال‌های گذشته جدی گرفته می شد و نمی گذاشتیم در غربت و تنهایی به جرم عدالتخواهی اما به بهانه تشویش اذهان عمومی و اقدام خلاف شأن روحانیت متهم شوند و مجازات بکشند و از همه مهم‌‌تر اینکه اگر نظارت نیروهای مردمی بر عملکرد مسئولان که به تصریح اصل هشتم قانون اساسی وظیفه و حق همگان و بیش از هر مطلب دیگری مورد تأکید مقام معظم رهبری بوده به رسمیت شناخته می شد و نیروهای بسیجی و حزب‌اللهی سراسر کشور نیز خود را از وسط میدان کنار نمی کشیدند و مسئولیت عظیم امر به معروف و نهی از منکر را منحصر در مصادیق معدود نمی کردند و نمی گذاشتیم که عدالتخواهان به دلیل کنار نیامدن با کانون های قدرت و ثروت، مظلومانه از عرصه نقد و نظارت بر عملکرد مسئولان حذف شوند و ده‌ها اگر دیگر نبود، کار به جایی نمی رسید که اعتماد مردم به نهادهای مسئول به حضیض برسد.

اگر صدها قصور و تقصیر نبود، کار به جایی نمی رسید که دیده‌بان همیشه بیدار و بصیر انقلاب دردمندانه بفرمایند "از همان وقت که گفته شد فساد ریشه‌دار می شود، ریشه پیدا می کند، شاخ و برگ پیدا می کند، هر چه بگذرد کندنش مشکل می شود - اینها گفته شد، اینها تأکید شد، اینها همه بیان شد - اگر عمل می شد، مبتلا به این مسائل نمی شدیم. حالا مبتلا شدیم" یا آنجا که می فرمایند "چند سال قبل از این، بنده درباره فساد اقتصادى، به رؤساى قوا نامه دادم، خب با فساد اقتصادی مبارزه کنید، به زبان گفتن که مطلب تمام نمی شود؛ عملا با فساد مبارزه کنید، هی بگوییم مبارزه با فساد اقتصادی، خب کو؟ در عمل چه کار شد؟ چه کار کردید؟ اینهاست که انسان را متاثر می کند" و امروز مجبور نبودیم بخاطر یک بابک زنجانی کوچک، اینهمه هزینه مادی و معنوی بپردازیم و 12 نماینده مجلسی که در رأس امور است، تمام قد به میدان بیایند و معلوم نباشد بتوانند او و امثال او را به پشت میز عدالت بکشانند.

در پایان یک‌بار دیگر حمایت خود را از اصل نگارش چنین نامه‌هایی و پرداختن به چنین موضوعاتی اعلام می کنیم؛ هر چند بعید می دانیم سران قوایی که فرمان 8 ماده‌ای مقام عظمای ولایت را بیش از 10 سال کنار گذاشته‌اند و اقدامی در خور توجه انجام نداده‌اند، برای نامه هشدارآمیز شما ارزشی قائل شوند و در مسیر کسب و کار و تجارت و عبادت خالصانه امثال بابک زنجانی قهرمان! و آقازاده‌های برخوردار از حاشیه امن و باندهای مافیایی هزارفامیل مانعی ایجاد کنند؛ چرا که از دید بعضی آقایان، تامین امنیت یقه سفیدها و ویژه خوارانی که یک‌‌شبه و بی هیچ رنج و مشقّتی به سرمایه‌های هنگفت بادآورده دست یافته‌اند، از هر واجبی واجب‌تر است.

به هر تقدیر، ما به عنوان جمعی از طلاب حوزه علمیه که به همراه سایر اقشار جامعه سال‌هاست در راستای لبیک به ندای رهبر حکیم انقلاب، درصدد راه‌‌اندازی یک نهضت عدالتخواهی از درون نیروهای مؤمن و معتقد به نظام مقدس جمهوری اسلامی هستیم، همراهی خود را با هر گونه اقدام انقلابی و حق طلبانه - مشروط به خالصانه و دلسوزانه بودن آن اقدام- اعلام داشته و انتظار داریم مسئولین نیز فعالیت‌های عدالتخواهانه مردمی و نظارت آنها بر عملکرد و رفتار کارگزاران نظام را که مهم‌ترین مطالبه مقام عظمای ولایت از جوانان و نیروهای دلسوز انقلابی بوده و هست، باور داشته و نهضت عدالتخواهان ولایتمدار را یاری رسانند.

باشد که با توکل بر خدای بزرگ و همت همه نیروهای ارزشی نظام، گامی مؤثر در جهت تحقق آرمان‌های اسلامی و انقلابی و خشنود کردن قلب مقدس امام زمان‌ ارواحنا فداه و نائب برحق آن حضرت امام خامنه‌ای حفظه‌الله‌تعالی برداریم؛ انشاء‌الله و من الله التوفیق».

گفتنی است؛ این نامه در تاریخ هفتم دی ماه 92 توسط 45 طلبه و روحانی عدالتخواه از حوزه‌های علمیه سراسر کشور به رشته تحریر درآمده است.

در میان امضاءکنندگان این نامه، اسامی حجج اسلام علیرضا جهانشاهی (طلبه سیرجانی)، موسی علیزاده (طلبه کلیبری)، روح‌الله بجانی (طلبه تبریزی)، رحمت‌الله معظمی (طلبه بروجردی) و محسن شیرازی (طلبه قمی) به چشم می خورد.

حجج اسلام مجید فرج‌پور (از روحانیون عدالتخواه تهران)، سید حمید مشتاقی نیا (از روحانیون عدالتخواه بابل)، حسین دیلم (از روحانیون عدالتخواه گرگان)، احسان قلندری (از روحانیون عدالتخواه ارومیه)،  علی مهدوی فر (از روحانیون عدالتخواه کاشان) و محمدرضا فراهانی(مسئول گروه جهادی - تبلیغی فدائیان عدالت و از روحانیون عدالتخواه همدان) از دیگر امضاءکنندگان این نامه هستند.

http://yaran57.com/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-45-%D8%AA%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%88%D9%86-%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AA%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87-%D8%AF/

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی تهران کربلا شد!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۲۸ ب.ظ

مدتی از فتنه88 می گذشت. یک روز داشتم با یکی از خودباخته های سیاسی بحث می کردم. از شهدای فتنه که گفتم و مظلومیت بسیجی ها، طرف مدرک و سند خواست که اسم یکی از بسیجی های شهید فتنه را ببرم. دیدم راست می گوید. منبع من یک تصویر بسیار کوتاه بود که شبی از خبر سیما پخش شد و تشییع شهیدی را در شهرری نشان داد.

هر چه در اینترنت جستجو کردم اسم کسی را ندیدم جز حسین غلام کبیری که اطلاع خاصی از او منتشر نشده بود. داشتم شک می کردم که نکند اصل خبر دروغ است. یک روز بلند شدم رفتم بهشت زهرا. مسئولین خانه شهید هم اطلاعی از این موضوع نداشتند. مشغول زیارت قبور شهدا بودم که در مقابل قطعه55، جایی که شهدای دو سه دهه پیش دفن هستند چشمم به بنای یادبودی از شهید حسین غلام کبیری به عنوان شهید فتنه افتاد. چند قدم جلوتر رفتم و مزار شهید را هم پیدا کردم. خیلی خوشحال شدم و خدا را از ته دل شکر کردم. همان جا مقابل عکس شهید ایستادم و عهد کردم او را از این غربت بیرون بیاورم.

به قم برگشتم. چند روزی نگذشت که ابوذر حبیبیان تماس گرفت و مرا برای همکاری موقت به حوزه هنری شهرری دعوت کرد. چند روز از حضورم در شهرری نمی گذشت که متوجه شدم حسین غلام کبیری در نزدیکی اداره ما در محله شهادت زندگی می کرد. عزمم برای تحقیق بیشتر جزم شد. از طریق یکی از همکاران بسیجی ام جناب امیر مهریزدان که در دفتر جلیلی هم رفت و آمد داشت با دوستی به نام جعفری آشنا شدم که ده ساعت مصاحبه از خاطرات غلامکبیری را جمع کرده بود.

زود دست به کار شدم، خاطرات را بازنویسی کردم و با عنوان فرزند آسمان در اینترنت قرار دادم. بازتاب آن بسیار مثبت بود. خیلی از سایت ها و نشریات به انعکاس خاطرات شهید پرداختند. وبلاگی هم برای این شهید راه انداختم که متأسفانه رمز ورودش را گم کردم! در دیداری که با وحید جلیلی داشتم متوجه شدم شهدای بسیجی دیگری هم مانند فیض و ذوالعلی و رضایی و... در فتنه، کربلایی شده اند. روح همه شان شاد. انشاءالله خداوند باعث و بانی مظلومیت و شهادت این بچه ها را به خاک سیاه بنشاند.

خواندن دوباره این خاطرات زیبا را به شما هم توصیه می کنم:



فرزند آسمان

 

قرار است نگذاریم حسین غلام کبیری بیش از این مظلوم بماند .

شاید به خاطر این که تا بود نمی گذاشت شهدا مظلوم بمانند . شاید برای آن که نگذاشت انقلاب ، مظلوم بماند . شاید  . . . .

ما ، مدیون حسین و همه حسینیان شهید فتنه 88 هستیم .

 باور داریم تا خون شهید نباشد ، هیچ کجا  سعادت آباد  نمی شود .

آن چه پیش رو دارید برشی کوتاه از زندگی جوان هجده ساله ای است که در بحبوحه فتنه رنگ و ننگ ، ریشه سبز انقلاب را با خون خود آبیاری کرد .

---------------------------------------------------------------------------------

حسین غلام کبیری

تولد : 9/8/1370 شهر ری

شهادت : 25/3/1388 تهران . سعادت آباد

---------------------------------------------------------------------------------------

۱- دکتر گفت : دیگر دیر شده . بچه که زردی می گیرد آن هم به این شدت زود باید جراحی شود .

دلم شکست . ملحفه پیچیدم و بردمش خانه . گفتم یا صاحب الزمان (عج) این پسر همنام جد بزرگوار شماست . او را بیمه موسی بن جعفر (ع) کرده ام . . .

خیلی گریه می کرد . آرام زدم به پهلویش . برای معاینه که بردیم گفتند : همان ضربه کوچک ، کار خودش را کرد . دیگر به عمل نیازی نیست . رئیس بیمارستان می گفت : عکسش را بدهید می خواهم این معجزه را به همه نشان بدهم .

۲- پیاده می رفت مدرسه و می آمد . تعجب کردم . پیگیر که شدم فهمیدم پول توجیبی هایش را می دهد به پیشنماز مسجد تا به نیاز مندان برساند .

۳- داشت مرد می شد ! راه می رفت و درباره انقلاب می پرسید . تحقیقاتش که کامل شد گفت : من به این نظام اعتقاد دارم .

چون با منطق پذیرفت دیگر کوتاه نمی آمد .

۴- درس که نداشت می رفت سر کار . برایش کم نمی گذاشتیم . اما می خواست روی پای خودش بایستد .

۵- با آن همه کار ، دم افطار دیگر رمق نداشتیم . حسین تازه می رفت صف نانوایی ، سنگک گرم ببرد سر سفره . می گفتم : عجب حالی داری تو .

می گفت : تو چرا بی حالی ؟!

۶- خودش می نشست لباسش را اتو می کرد . نامرتب بیرون نمی آمد . می خواستیم با او جایی برویم مجبور بودیم دستی به سر و وضعمان بکشیم .

۷- خستگی اش را ما ندیدیم . به کار ، نه نمی گفت . فرق نمی کرد روضه هیئت باشد یا عروسی بچه بسیجی ها در فرهنگسرا . پای کار محکم می ایستاد .

۸- می گفتم : بابا این از تو بزرگتر است . نگاه به هیکلش بکن . هوس کتک داری ؟

این حرف ها برایش معنا نداشت . می گفت : کسی که امنیت نوامیس جامعه را به خطر می اندازد باید نهی از منکر شود .

۹- تازه به آن محل رفته بودیم . غریب بودم . بچه های هم سن و سال من یک گوشه نشسته بودند . داشتم رد می شدم .چشمش به من افتاد . آمد جلو . زود گرم گرفت و مرا کشید وسط دوستانش . شدم بچه هیئتی . دیگر احساس غریبی نداشتم .

۱۰- بابام می گفت : آهان . . . ! رفیق یعنی این .

خیلی های دیگر هم به مادرش می گفتند : خوش به حالت . چه پسری داری .

۱۱- جانشین معاون عملیات پایگاه بود . پایگاه حجتیه شهر ری . با بسیجی هایی از محله شهادت که یکی از مذهبی ترین و پرافتخارترین نقاط این شهر است . کارت فعال نداشت اما فعال بود . اولین نفری بود که وارد پایگاه می شد و آخرین نفر بود که بیرون می رفت . کارش در بسیج از روی تکلیف بود .

۱۲- رفتیم فلافلی . قرار بود من مهمانش کنم . سیصد تومان بیشتر نداشت . همان را با اصرار گذاشت توی جیبم . می گفت : تو زن و بچه داری . لازمت می شود .

۱۳- زیارت شاه عبدالعظیم برایش تکراری نمی شد . دلش که می گرفت یک راست می رفت همان جا . انگار نه انگار این همان حسین قبلی است ! شوخی هایش کنار می رفت . روی صورتش فقط اشک بود و اشک .

۱۴- عشق زیارت بود ! هر برنامه ای بود خودش را می رساند . این وسط ، حال و هوایش در جمکران دیدنی تر می شد .

 ۱۵- منتظر مجلس نمی ماند . برای خودش هر جا که بود روضه می خواند و سینه می زد . همیشه زیر لب نجوا داشت . گفتم : پسر ! شاید مردم فکر کنند دیوانه ای ! گفت : من حسینم . عشق من هم حسین است .

۱۶- همه اش می گفت : من آخر شهید می شوم . می خندیدم . می گفت : حالا نگاه کن . اگر آخرش شهید نشدم !

به مادرش هم این را گفته بود .

۱۷- استعداد خوبی داشت . یک بار هم تجدید نیاورد . طرح ساختمانی اش در جشنواره مقام آورد و سکه گرفت . برای دانشگاه یک بار که امتحان داد قبول شد آن هم در شهر خودش ، بدون کلاس کنکور .

به آینده اش خیلی امید داشتیم .

۱۸- نگاهی به قبرها کرد و گفت : می خواهم بدهم سنگ قبرم را بنویسند . ورودی امامزاده عبدالله بود . شوخی کردم اما . . . توی حال خودش بود . گفت : برای رفتن خیالم راحت است . داشت استغفار می کرد . درست دو روز قبل از شهادتش .

۱۹- از راه که رسیدم دیدم ناراحت و افسرده است . هیچ وقت این طور ندیده بودمش . شروع کردم به حرف زدن . نمی خواستم چیزی روی دلش سنگینی کند . بغض کرده بود .

توی خیابان با چند نفر بحثش شده بود . می گفت : بر فرض تقلب شده ، دیگر چرا به عکس امام اهانت می کنید ؟

۲۰- قیافه اش ، صورتش ، حالتش ، نگاهش عوض شده بود . بگویم معصومیت یا نورانیت در چهره اش پیدا بود ، اغراق نکرده ام . از شوخی های همیشگی اش خبری نبود . گفت : می خواهند برایم زن بگیرند ! گفتم : برو تو که بچه ای هنوز ! چند ثانیه نگاهم کرد .

با هم شروع کردیم به نقشه کشیدن . با آن برنامه ریزی عجب مراسمی می شد . مگر چند روز طول کشید ؟ دنیا روی سرم خراب شد.

۲۱- از حمام که درآمد لباس های مرتبی پوشید و نشست سر سفره . گفت : مادر ، روزت مبارک . به شوخی گفتم : این طوری که قبول نیست ! سرش را پایین انداخت . گفت : الان دستم خالی است اما کار می کنم و . . .

از دلش درآوردم . اما ته دل خودم ماند . طاقت شرمندگی اش را نداشتم . چه می دانستم این آخرین روز دیدار است .

۲۲- جلوی آینه ایستاد . تمام قد ، خودش را ورانداز کرد . شب های قبل می گفتم : شلوغ است . خطر دارد مادر . اوباش از پشت خنجر می زنند ! آن شب زبانم باز نشد . برگشت نگاهم کرد . نگاهی که هنوز دلم را می لرزاند .

۲۳- بچه ها همه شان خسته بودند . صبح باید می رفتند سر کار . شب هم درگیری . یکی کاسب بود . یکی کارمند یا کارگر . فرقی نمی کرد . بسیجی ، بسیجی است .

حسین هم خسته بود . فقط یک لقمه نان خورد که گفتند عملیات است . راه افتاد و رفت سعادت آباد .

۲۴- دلم می خواهد آن راننده پرایدی که نصف شب بچه بسیجی ها را زیر می گرفت  ببینم . همان که حسینم را شهید کرد .

کاری اش ندارم به خدا ! فقط می خواهم بپرسم دلت آمد پسر به این قشنگی را از مادرش بگیری ؟!

۲۵- در آن اطراف شهیدی نبود که پیکرش را بیاورند و او به تشییعش نرفته باشد . برای شهدا از دل و جان مایه می گذاشت .

تشییع خودش هم دیدنی بود . در قطعه 55 همسایه شهدا شد . حالا هم به برکت شهدا اسمش سر زبان ها افتاده است .

۲۶- رفته بودیم مشهد انگار . دور سفره ای بزرگ نشسته بودیم . صدایی بلند شد : آقا دارد می آید . . . حسین پرید . آماده آماده بود . زد روی شانه من . گفتم : نه . من نمی توانم .

معطل نماند . رفت که رفت .

27-  خون شهید هیچ وقت هدر نمی رود . دیدید یک دفعه شورش ها خوابید . فتنه گرها رسوا شدند . خون پاک او چهره زشت و حیوانی منافقان را برملا کرد و سندی شد بر اثبات مظلومیت ناگفته بسیجیان خامنه ای .

28- آقا را که دیدیم دیگر نمی‌دانستیم چه‌کار کنیم. حسین دوست داشت آقا را ببیند. وقتی ایشان را دیدیم، گریه می کردیم. آقا گفتند دخترم خوشحال باشید که حسین دانشگاه اصلیش قبول شده است. دیدار آقا برای ما از همه بهتر بود.

بر اساس خاطراتی از : حسن غلام کبیری ( پدر شهید ) – مادر شهید -  حبیب غلام کبیری ( برادر شهید ) – آقایان : هومن آذرمیر – علی جوالی – امیر ناصری – حامد ملا – محمد جواد سعیدی – اصغر برزگری .

جمع آوری خاطرات : مهدی جعفری

تنظیم وبازنویسی : سید حمید مشتاقی نیا

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کوفه در رگ زمان جاری است!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۲۳ ق.ظ

 " روحانیانی که خروش نورس حوزه علمیه مشهد را تاب نمی آوردند، برای ابراز نگرانی از عواقب کار به خانه آیت الله زاده اردبیلی رفتند و با تشریح فعالیت های چند روز گذشته روحانیان مخالف حکومت، پناه به خدا بردند و گفتند خدا عاقبت این کار را ختم به خیر کند! برخی دیگر گفتند: معلوم نیست این دستگاه های انتظامی چرا مخالفین و افراد اخلالگر و ناراحت را تنبیه نمی کنند؟ باید طرفداران خمینی تنبیه شوند که دیگر کسی جرأت اقدام خلاف و اخلالگری نداشته باشد "1

می دانید قضیه چه بود؟ آیت الله خامنه ای و طبسی و محامی از طلاب و فضلای مشهد درخواست کردند که در مقابل شهادت فجیع روحانی مبارز آیت الله سیدمحمد رضا سعیدی توسط ساواک ساکت ننشینند. آن وقت یک عده از هم لباسی های آنان نه تنها در مقابل مظلومیت شهید سعیدی سکوت کردند بلکه جمع شدند و از رژیم درخواست کردند این طلبه های جوان مرید خمینی را تنبیه کند!! جل الخالق! باز هم می پرسید آیا علم دین، انسان را به احکام دین ملتزم می سازد؟ باز هم پیامک می دهید که اگر در سال 61 هجری بودیم اوضاع چگونه رقم می خورد و...؟!!

1-هدایت الله بهبودی، شرح اسم، ص347، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

  • سیدحمید مشتاقی نیا