اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

راه این جاست

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۲۱ ب.ظ

سر و رویمان خون آلود بود. تنمان بر اثر کتک های ناجوانمردانه زندانبانان بعثی، حسابی کوفته و خسته بود. گرسنه و تشنه بودیم. همه جای اتاقک مخروبه ای که در اختیارمان گذاشته بودند بوی لجن می داد. ساعات اولیه اسارت برای همه حال و هوایی غریب داشت. یکی دلش شکسته بود. یکی از درد و زخم جراحت ناله می کرد. یکی از آینده ناامید بود ...

باید کاری صورت می گرفت. باید حرکتی می کردیم تا روحیه ها دوباره بازسازی شود. اگر کسی در همان ابتدای اسارت دچار سرخوردگی می شد معلوم نبود که بتواند تا آخر اسارت با شرایط کنار بیاید و روی پای خودش بایستد. دل های شکسته نیاز به التیام داشت. ناامیدها باید به پناه اصلی خود فکر می کردند. افراد رنجور و مجروح و تشنه و گرسنه باید صبر را پیشه خود می ساختند.

همه این مشکلات را که نمی شد با صحبت و نصیحت حل کرد. نمی شد پای درد دل های همه نشست و با زبان به آنها دلگرمی و امید بخشید. نه فرصتش بود و نه حال و حوصله اش. چه بسا اگر کسی زبان باز می کرد و می خواست برای بقیه صحبت کند در آن شرایط سخت و عصبی، ممکن بود با واکنش منفی بقیه مواجه شود. آن جا فقط یک راه وجود داشت.

یک نفر باید شروع می کرد تا بقیه هم از او یاد بگیرند. تا همه بفهمند این جا و در این بحبوحه، چه راهی برای نجات وجود دارد. بلند شدیم به نماز، یک نفر، دو نفر، سه نفر، ... انگار دیگران نیز شهامت پیدا کردند تا گمشده خود را بیابند. گاهی وقت ها اراده یک نفر می تواند بر یک جمع تأثیرگذار باشد. همه آن ویرانه مملو شد از زمزمه نماز، نمازهای بی وضو، بی طهارت ظاهر، اما پر از حسّ و حال و سرشار از توجه به خدا. نماز که خواندیم انگار سبک شده بودیم. انگار دیگر هیچ مشکلی، هیچ درد و رنج و کمبودی نداشتیم. ما خدا را داشتیم.

بعدها در کلام مقام معظم رهبری جمله ای به این مضمون دیدم که یاد فضای آن روز اسارت افتادم: در بحران ها گمشده انسان، نماز است.

بر اساس خاطره ای از آزاده سرافراز مهران حسنی، مصاحبه اختصاصی نگارنده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">