اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

زبان کودکی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ

حسن آقا می خواست دوباره به جبهه برود. تازه جای تیر و ترکش هایی که نصیبش شده بود، داشت خوب می شد. آمد منزل ما برای خداحافظی. بچه ها را دور خودش جمع کرده بود و با آنها بازی می کرد. بچه ها از این که در کنار عمویشان بودند و بازی می کردند حسابی خوشحال می شدند.

موقع رفتن، با همه ما وداع کرد. بعد شاد و خندان رو کرد به بچه ها و گفت: اگر قول بدهید که نمازهایتان را همیشه بخوانید من هم قول می دهم این دفعه که برگشتم برایتان سوغاتی خوبی بیاورم. بچه ها از ته دل خوشحال شدند. آنها به خاطر علاقه ای که به عمویشان داشتند، تشویق شدند که نماز را جدی بگیرند.

بر اساس خاطره ای از شهید حسن محمودنژاد، آرشیو بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس استان قم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">