اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۱۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مطالعه» ثبت شده است

خیال می کنی که سعید ضرر کرد؟

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ۱۱:۵۲ ق.ظ

افطار با شربت شهادت + عکس - مشرق نیوز

 

مادر شهید: قبلش تلفن کردند سعید گوشی را برداشت . اغراق نگویم ، چند دفعه ب اندازه 8 الی 9 دفعه گفت الو الو و کسی جواب نداد . آخر سر مطمئن شدند که سعید است . یک چیزی اشتباهی گفته بودند . سعید گفت نه برادر اشتباه گرفته اید و گوشی را گذاش . من  به آشپزخانه رفتم که سفره را بیاورم . دو تایی به آشپزخانه رفتیم و سفره را پهن کردیم . نشست و من چایی ریختم . آهنگران سرود حضرت علی (ع) را می خواند . سعید شب قبلش نبود و پاس بود . گفتم سعید این همان نوار است که دیشب پخش کردند . چون سعید نبود . بلند شد که از رادیو آن را ضبط کند . رادیو را گذاشت روی ضبط و آمد تازه نشسته بود ، هنوز چایی اش را بر نداشته بود . زنگ زدند . همین طور که سرش پایین بود به من رو نکرد و گفت کیست ؟ چون منتظر هیچ کس نبودیم . خودش بلند شد و رفت . من چون سفره روبروی در بود و چادر سرم نبود سرم را خم کردم که اگر نامحرم بود چادر سر کنم . از صدایش می فهمیدم که چادر سر کنم و یا اگر کسی نبود همین طور می نشستم . سرم را اینطور دولا کردم . آدم می داند که طبیعی است که سعید در را باز کند و سلام و علیک بکنند . دیدم که سعید اصلا سلام نمی کند . صدایی خیلی کوچک و ضعیف که نمی توانم آن را تقلید کنم کرد . من سرم را کج کردم که ببینم کیست ؟ چرا در را باز نمی کند ؟ و چرا سلام و علیک نمی کند ؟ سرم را که اینطور کردم دیدم لوله اسلحه لای در است و سعید با دو دستش در را فشار می دهد . همان لحظه تا چشم برگرداندم سعید روی زمین بود و این دو داخل بودند . این آمده بود توی هال تا دم راهرو و در را گرفته بود . من پریدم و روی سعید افتادم و بدون اینکه ملاحظه کنم چادر سرم هست پای سعید را گرفتم . بعد متوجه شدکم که چادر سرم نیست . برگشتم و چادر را از روی مبل برداشتم که بیرون بروم . این در را فشار می داد و می گفت برو کنار می زنم . گفتم بزن . مگر مردی بزن . می خواهم بچه ام را دکتر ببرم . مرتب فکر می کردم که فرصت دارد تمام می شود ، سعید روی زمین است و دارد دیر می شود . پریدم طرف تلفن . آن یکی داخل بود پرید تلفن را کشید و قطع کرد . من دیدم تلفن را قطع کرده اند و از تلفن نا امید شدم باز پریدم کنار سعید . سر سعید را بلند کردم . هیچ چیز نمی دیدم ، این که خانه را آتش زده ، در را زده و گلوله می زند ، اینها را نمی دیدم . آن یکی رفته بود توی همه اتاقها و دنبال پرونده می گشت . اتفاقا پرونده هایی که سعید آورده بود همه روی مبل بودند . کور شده نمی دید . خدا کورشان می کند . برگشت به من گفت . پرونده . من بازهم رفتم سراغ این و گفتم برو کنار می خواهم بچه ام را دکتر ببرم . این گفت می زنمت . آن یکی آمد که از پشت بزند . من بین دو نفرشان بودم . این گفت نه نزن بیا برویم دیر است . آمدند بروند در را باز کنند . من باز سرسعید را گرفتم که از در بیرون بروم و هیچ در فکر اینکه ببینم اینها چکار می کنند نبودم . تا سر سعید را گذاشتم روی زانویم نامرد برگشت و یک تیر دیگر به او زد .

 همان برادر : کدامشان زد ؟ این یکی یا آن یکی ؟

مادر شهید : من سرم بالا نبود

برناس : نه من نزدم .

مادر شهید : برگشت و یک تیر دیگر توی سرش زد وقتی که توی سرش زد من دیگر پریدم دنبال اینها . بیخود می گوید رفته بودم در در ایستاده بودم . من هم زمان با اینها بیرون پریدم . بیخود می گوید 5 دقیقه بیرون ایستادم . همازمان با اینها پریدم توی کوچه و جیغ می زدم . اینها پریدند روی موتورشان و همسایه ها بیرون آمدند . گفتم سعید ! آنها هم مثل من ماتشان برده بود و بالاس سر سعید ایستاده بودند . مثل اینکه همسایه پایینی ما جلوی آنها رفته بودند ولی آنها گفته بودند ما خانه تیمی گرفته ایم . کنار بروید وگرنه شما را می زنیم . آنها هم رد کرده بودند و از انتهای کوچه بیرون رفته بودند .

برناس : به قرآن مطلبی را پنهان نمی کنم چون دیگر صحبت از این حرفها گذشته . این جریان یک سال و نیم پیش بود . باور کنید که من از گلوله ای که بعدا زده شد اصلا خبر نداشتم .

مادر شهید :  شاید هم خودت زدی . من که سرم بالا نبود .

برناس : به قرآن مجید خبر نداشتم . ممکن است بعدا که من بیرون آمدم این اتفاق افتاده باشد ولی من چند بار گفتم ولش کن و او را نزن .

مادر شهید : مرا گفتی نزن . پسرم را نگفتی

برناس : بله شما را .

مادر شهید : گفتی نزن بیا برویم دیر شده . خودتان می دانستید کجا را باید بزنید . زدن من این است که من ببینم سعید روی زمین باشد و سر او روی زمین افتاده باشد . زدن من فرق می کند . گلوله ای که به سینه من بزنند با سعید فرق می کند . گلوله من همین بود که زدید . من دوست داشتم هزاران گلوله به سر و سینه من می زدید و سعید تماشا می کرد و جنازه مرا روی دوشهای بلندش می گذاشت و می برد . آن سینه فراخ وی که شما دو نفری زورتان نمی رسید در را باز کنید تا ناچارن به دستش زدید و در را باز کردید . قدش آنچنان بود که پایش روی سنگ جا نمی گرفت و برای اینکه او را غسل دهند پایش را بالای سنگ گذاشتند . آن قد را شما خواباندید . سینه ای داشت که حریف دو مرد بود . سعید به آرزویش رسید و به اعلا علیین رفت به ملاقات خدا رفت . آرزویش بود . با آن سن اش سه وصیت نامه دارد . یکی از وصیت نامه هایش را اگر چشمت می خواند می دید که چه جوری است . خیال می کنی که سعید ضرر کرد؟   

برگرفته از کتاب کارنامه سیاه جلد سوم. بخشی از گفتگوی مادر شهید سعید نوری با قاتل فرزندش.

سعید نوری جوان بسیجی هجده نوزده ساله ای بود که در 21 ماه مبارک رمضان سال 1361، دم افطار و با زبان روزه توسط منافقین کوردل در مقابل چشم مادرش ترور شد. منافقین سپس اقدام به آتش زدن خانه نمودند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ملاقات با پدر

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۴۰۴، ۰۹:۵۳ ق.ظ

 

مرحوم طالقانی در بیان مواضعشان به طور قاطع مرز انقلاب و ضدانقلاب را روشن فرموده بودند. آنجا که گفته بودند:

"هر کس مقابل انقلاب بایستد باید هلاک شود."

"مخالفت با رهبری امام خمینی مخالفت با اسلام است."

منتها این فرمایشات ایشان به گوش منافقین فرو نمی رفت. حتی نوارهای صحبت ایشان را سانسور کردند و پس از وفاتشان تکثیر کردند. در همان نواری که بعد از رحلت آیت الله طالقانی با نام "ملاقات با پدر" تکثیر شد مطالبی که ایشان در مورد انحرافات ایدئولوژیکی سازمان و ضرورت تصحیح مواضع و غیره فرموده بودند زیر تیغ سانسور بردند و به صورت یک نوار تبلیغاتی پخش کردند.

در یکی از نشست های ماهانه که با حضور موسی خیابانی در تبریز تشکیل می شد و من هم در آن جلسات شرکت میکردم مطرح شد که آقای طالقانی در خطبه نماز عید فطر فاتحه تمام گروهها را خوانده اند و به طور ضمنی ما را هم محکوم کردند. منظور ما از این سوال اشاره به آن قسمت از صحبت آیت الله طالقانی بود که فرموده بودند:

"جز خودخواهی، جاه طلبی و بلند پروازی مثل همه حزب بازی ها چیست که عده ای را جمع میکنند شعار می دهند غائله به راه می اندازند خدا لعنت کند آنهایی که فتنه ها را ایجاد می کنند. در این روز عید صد بار بر آنها لعنت. ما چقدر سعی کردیم با مذاکره با مهربانی و دور هم نشستن مسائل را حل کنیم. چه با این جوجه کمونیستهای داخل خودمان و چه با آنها. یک مشت جوان احساساتی سی ساله خیال می کنند قیّم همه مردمند. قیّم همه زنان ما هستند."

بعد از اینکه به این صحبت آیت الله طالقانی اشاره ای کردیم موسی خیابانی در پاسخ گفت: بابا آن هم یک آخوند است. شما چه انتظاری از او دارید؟ می خواهید بیاید ماها را تأیید بکند؟

کتاب کارنامه سیاه، جلد دوم/ صفحه 144، از اعترافات ابوالقاسم اثنی عشری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کار نشناس ها!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ۰۹:۵۴ ق.ظ

در هر رشته و حرفه و تخصصی حتما عده ای هم در مقام کارشناس و صاحب نظر حضور دارند که بعضا به صرف رانت و یا ظاهر نمایی و القاب دهان پرکن توانسته اند این جایگاه را به خود اختصاص دهند.

این متن حاوی چند خاطره از بعضی کار نشناس های عرصه نویسندگی در موسسات و مراکز فرهنگی است که گاهی با آنها مواجه شده ام. البته دور از انصاف است که اعتراف نکنم از دیدگاهها و نظرات بعضی کارشناسان خبره و صاحب فن مثل آقا مفید اسماعیلی و یا آقا رضا مصطفوی و... هم بهره گرفته و از نکته های آموزنده شان در افزایش وزانت کار استفاده نموده ام.

همانطور که گفتم این متن فقط در خصوص بعضی مدعیان کارشناسی عرصه قلم است که این جایگاه را اشغال نموده و از این جهت که بالاخره باید نظری بدهند به اظهار فضل پرداخته اند:

  • درباره شخصیتی تازه درگذشته باید کاری نوشته می شد. من روی کاغذ نوشتم و کار را عرضه کردم. یک بابای دیگری هم که روحش شاد اساسا نویسنده نبود متنی آورد که تایپ شده بود. کارشناس محترم اصلا به خودش زحمت خواندن و مقایسه قلم و محتوا را نداد و به صرف رؤیت ظاهر حکم داد که آن کار در اولویت خواهد بود. آن کار چاپ شد و دیده نشد. شکر خدا مدتی بعد همان اثر دستنویس را به جای دیگری دادم منتشر شد و مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت.
  • کاری درباره نقش علما و روحانیون در دفاع مقدس آماده کردم. کارشناس باید میخواند و نظری می داد. یک عالمی را نام بردم اهل استان ایلام که می رفت به جبهه و نواقص و نیازهای رزمنده ها را تأمین می کرد. دید بچه ها حمام ندارند برایشان حمام ساخت. کارشناس مدعی زیرش نوشت: عفت کلام را رعایت فرمایید!!!
  • کاری بود در باره یکی از شهدای مطرح. روحانی پیرمرد شهرشان که عالمی ربانی و مشهور بود با او گرم می گرفت و به زبان مازندرانی به عنوان شوخی می گفت: قِشنگه ریکا. یعنی پسر زیبا. کارشناس که از قضا خودش آدم مقیدی نبود زیرش نوشت: این عالم مشکل اخلاقی داشت؟!
  • درباره شهیدی نوشتم که در نوجوانی اش یعنی دهه سی که در روستا حمام نداشتند اگر غسلی به او واجب می شد می رفت داخل چاه که جای پایی داشت می ایستاد و غسل می کرد. کارشناس گفت: این کار غیر بهداشتی است! خب بنده خدا وظیفه نویسنده و راوی نقل واقعیات است و خواننده خودش متوجه می شود که اقتضائات حکم و برداشت هر موضوع در دوره های مختلف چگونه بوده است.
  • در مجموعه خاطرات یک شهید، خاطره ای از شجاعت او در نبرد با ساواک وجود داشت که طنز بود. شهید خودش را زده بود به آن راه و رفته بود وسط مجلسی که ساواکی ها نشسته بودند با صدای بلند قرآن خواند. آنها عصبانی شدند دست و پایش را گرفتند و پرتش کردند وسط کوچه. کارشناس نوشت: این خاطره طنز است حذف شود!
  • مجموعه ای از خاطرات شهدای یک شهر را آماده کردم. هر شهید یک خاطره معنوی و آموزنده داشت. کارشناس گفت: اثر پژوهشی نیست! خب بنده خدا من هم که گفتم کار پژوهشی نیست و شبه داستانی و خاطره محور است.
  • رزمنده ای خاطراتش را نوشت برایش بازنویسی کردم. کارشناس گیر داد که چرا اسم سرداران را نبرده اید! خب این بنده خدا رزمنده معمولی بود. فرمانده نبود که درباره مقام و منزلت فرمانده هان خاطره بگوید. چیزهایی که خودش دید را نوشت که بسیار هم معنوی و آموزنده و فرهنگ ساز بود.
  • در کاری از بعضی وصایای شهدا هم استفاده شد. کارشناس نوشت منبع ندارد! گفتم پدر بیامرز! من خودم دارم منبع می سازم. این دست خط شهید است که از خانواده گرفتم و در بنیاد شهید و حفظ آثار هم ثبت شده. طرف زیر بار نرفت. وقتی دیدم چیزی بارش نیست یک وبلاگ صوری تشکیل دادم. وصیتنامه های مورد نظر را در آن وارد کردم. بعد همان وبلاگ را به عنوان منبع وصایا معرفی کردم که مورد قبول واقع شد!!
  • سر جریان نشر کتابی، ناشر با من صحبت کرد چند بار هم صحبت کرد که مقدمه اش را عوض کنی بهتر است، کار را سبک میکند. زیر بار نرفتم. کار چاپ شد، چند بار هم چاپ شد. از قضا چند نفر گفتند که چه مقدمه جذابی داشت. حتی یک بنده خدایی که شخصیتی فرهیخته است در جمعی گفت همه متن کتاب یک طرف، مقدمه اش هم یک طرف، می چربید به کل کار. کار تا آنجا پیش رفت که همان ناشر هم از من بابت آن مقدمه تشکر کرد. در گوشی یاداور شدم که شما مخالف آن مقدمه و مصرّ بر حذف یا تغییرش بودی. اصلا و ابدا یادش نیامد! الله اکبر!
  • بعضی مواقع کاملا متوجه می شوید غاصب عنوان کارشناس نه خودش نویسنده است و نه مطالعه تخصصی پیرامون موضوع دارد. طرف اصرار میکرد برای کتابی که حجم چندانی نداشت باید فصل بندی با ذکر عنوان صورت بگیرد. هر چه توضیح میدادی که بابا میشود لااقل بدون ذکر عنوان فصل بندی کرد بخش ها را با عدد شماره گذاری کردو... اساسا باید به نظر و سلیقه نویسنده و فهم مخاطب احترام گذاشت. از قضا به حرف طرف گوش دادم. کار منتشر شد و در نقدی که دیگران برایش نوشتند همین ایراد ذکر شد که کار کم حجم نیاز به فصل بندی ندارد! جالب است این کارشناس همچنان هم به کارش مشغول است و هر اثری پیشش برود می گوید چرا فصل بندی ندارد! غیر این نکته دیگری را یاد نگرفت.

جالب است بدانید همین طیف مدعی کارشناسی که گاهی چنین شروع به ایراد گرفتن و خواباندن اثر میکنند با سفارش فلانی و تماس بهمانی کاری بسیار ضعیف که انتشارش مصداق اسراف در مصرف کاغذ است را تأیید و روانه چاپ می کنند.

متآسفانه آنهایی که کلاس می گذارند و سنگین برخورد میکنند بیشتر در امانند. یک تجربه هم این است که کار را دیرتر تحویل بدهید. می گویند دیر شد وقت نداریم و زود می برند برای انتشار. این ویژگی معمولا به نشریات اختصاص دارد.

 در تقابل با چنین مواجهاتی که از روی کم شانسی است به یک ترفند متوسل میشوم. گاهی چند ایراد فاحش و مضحک را عمدا در کار می گنجانم. مثلا غلطهای تایپی یا جملات بی ربط و... طرف ذوق میکرد که مچ نویسنده را گرفته و به ذکر همین موارد به عنوان کشف کارشناسانه خود بسنده میکرد. در اصلاحیه بعدی هم معمولا جز در همان موارد قبل دقت لازم صورت نمیگیرد و کار از زیر سبیلشان رد می شود. اخیرا کاری را به جایی ارائه دادم. کار با موضوع شهدا و دفاع مقدس بود. چند مطلب بی ربط با شهدا و دفاع مقدس را هم در کتاب گنجاندم که چند صفحه میشد تا دست کارشناس برای حذف آن باز بوده و هیجان شغلی اش حسابی ارضا شود. جناب دکتر کارشناس اصلا متوجه نشد و احتمالا متن را نخواند و صرفا از روی عادت گیر داد که چرا نیم فاصله ها رعایت نشده؟ از تیترها و عناوین جذاب تری استفاده کنید!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هنر مردان خدا

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳ آبان ۱۴۰۴، ۰۱:۳۰ ب.ظ

زندگی نامه ووصیت نامه شهید اهل قلم محمدعلی معصومیان

 

هنرمند بود؛ اهل نقاشی، اهل شعر، اهل تئاتر. گروه های هنری داشت و در سطح شهرستان مطرح بود. صدها صفحه یادداشت و خاطره و نکته و اندرز به یادگار کجاست؛ اما هنر فقط در چارچوب دفتر و قلم و زبان و رنگ و بوم و ظاهر و فیزیک نیست.

اهل معنویت بود. نماز اول وقت، تعقیبات نماز، روزه مستحبی، ترک گناه، نماز شب، ادب و اخلاق و احترام. اما معنویت فقط به جنبه فردی و باور درونی و رفتار شخصی نیست.

هنر معنوی محمدعلی معصومیان این بود که می دید پیرمردی تنها در گوشه روستا زندگی می کند. کس و کاری ندارد. از عهده کارهای شخصی اش بر نمی آید. نان می خرید برایش می برد. پیشش می نشست و کار بر زمین مانده ای داشت برایش انجام می داد. صبح تا شب مشغول فعالیت و آموزش بود، نیمه های شب، خسته و کوفته می رفت می نشست کنار رزمنده بی سوادی که نوبت نگهبانی اش بود، دور از چشم دیگران، برای آنکه خجالت نکشد، به او خواندن و نوشتن یاد می داد. در محل که بود، کتابخانه تأسیس کرد. کودک و نوجوان را جمع می کرد برایشان انواع آموزشهای هنری و عقیدتی و رزمی را برگزار می کرد. یکی مشکلی داشت پیگیر بود برایش حل کند. حالا خودش کسی بود که با فقر بزرگ شد، طعم گرسنگی را چشیده بود. به جای آنکه برایش عقده شود، بخواهد در جوانی جبران کند، حتی غذای خوبی که سر سفره بود را با اجازه پدر و مادر، میهمانی عبوری از سر کوچه را دعوت می کرد با او هم کاسه شود.

جایی لازم بود از حق دفاع کند، حق خدا یا بنده خدا، حرفش را می زد. اغلب مواقع روح کلامش اثر گذار بود. ولی یک وقتهایی هم آن طرف گوش شنوایی نداشت. می ریختند سرش. کتکش را می خورد، قربة الی الله! از راهش دست بر نمی داشت و خسته نمی شد.

سرمای استخوان سوز و برفی کردستان، بالای قله، هر روز داوطلب می شد می آمد پایین دبه های سنگین آب را تا بالا می برد بچه ها آب تمیز و سالم داشته باشند. قبل از نماز شب، دستشویی ها را می شست. آر پی چی زن بود، غواص بود، مربی غواص ها. سپرده بود هر جا کاری گره خورد روی من حساب کنید. آماده بود اگر راهی بند آمده، پیشواز شهادت شتافته و جسمش را راهگشای میدان قرار دهد. بارها مجروح شد. یکبار ترکش نشست روی ریه اش. درد می کشید، به روی خودش نمی آورد. کار خانه و کمک به پدر و مادر بود یا سخت ترین عرصه نبرد، باز هم پیشتاز بود. کربلای چهار را خودش می دانست آخرین عملیات قبل از شهادت است. گفته بود که دلتنگ دوستان است و به زودی به آنها می پیوندند. خواب دید میان جمعی از دوستانش او و محمد شالیکار به حرم امام حسین راه یافته اند. محمدعلی وارد ضریح شد، محمد شالیکار پشت در ضریح ماند. کربلای چهار را همه با ام الرصاص می شناسند. اما محمدعلی پیشتاز بود، خودش را به ام البابی رساند. می خواست مأموریتش را کامل کند. محاصره شد و یازده سال همانجا ماند تا استخوانهایش سند وفاداری او به طریقت حسین علیه السلام باشد. محمد شالیکار چند بار مجروح شد، حتی یکبار روحش از بدنش رفت و دوباره بازگشت. پشت در ضریح حسین علیه السلام ماند تا در کربلای سوریه، سالها بعد امتداد خط عاشورا را از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تا جبهه های جهانی مکتب حق و عدالت با خون سرخ خویش ترسیم نماید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بلیت بهشت

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۴۰۴، ۰۳:۱۳ ب.ظ

بلیط-بهشت:-خاطرات-رضا-دادپور |  کنگره-بزرگداشت-سرداران-و-ده-هزار-شهید-استان-مازندران | خانه کتاب و ادبیات  ایران

 

آقا رضای دادپور را خدا یک استعدادی داده که آنهم بیان خاطره است. هر خاطره ای را رضا خوب بیان می کند و این هنر را دارد که شنونده را در موقعیت مورد نظرش قرار داده و احساسش را درگیر ماجرا کند. این ویژگی را در بیان هر نوع خاطره ای دارد اما طبعا در ارائه خاطرات دفاع مقدس جلوه شیوا تری به خود میگیرد. خاطره را خوب می شناسد می داند باید چه بگوید و چطور بگوید تا حرفش را کوتاه و زیبا بر دل مخاطب بنشاند. سالهاست پای خاطرات افراد مختلفی نشسته ام اما هنوز انس باطنی من با خاطراتی است که از زبان و با حس و حال رضا دادپور بیان شود هر چند بارها و بارها شنیده باشم. این مداح خوش ذوق اهل بیت، چند نسل را با حوصله و دقت به خاطرات دوران طلایی دفاع مقدس پیوند داد و زبانش چرخه نشر معارف ایثار و شهادت برای جوانان و نوجوانان ناآشنا با حقایق جنگ قرار گرفت.

کتاب بلیت بهشت، بخشی از خاطرات زیبای اوست که خواندنش دل آدم را به بازی می گیرد. بی پیرایه است و صاف و صادق و خالص به شرح ماوقع می پردازد بدون اغراق و استفاده از افزودنی های مجاز و غیر مجاز، آنچه را دیده از زاویه نگاه دل روایت می کند.

این کتاب حدود ده سال پیش منتشر شد اما می توانید گیر بیاورید و بخوانید. به خصوص بچه های بابل و مازندران که خوب است با خواندن آن با زوایایی از حیات طیبه جوانان رشید و متعالی شهر و دیار خود که دانش آموخته مکتب عشق و ایمان و حماسه خمینی کبیر بودند آشنا شوند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نامیرا راه حسین است و بس

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ۰۵:۴۱ ب.ظ

کتاب نامیرا صادق کرمیار نشر انتشارات کتاب نیستان هنر

 

کتاب نامیرا را خواندم و لذت بردم. داستانهای کربلا مثل خود روضه اباعبدالله هیچ وقت تکراری نمیشوند و انسان هر بار از شنیدنشان حظی چندباره نصیب خود می سازد. چند روز پیش هم کتاب دیگری از نویسنده این اثر خوانده بودم که در همین صفحه به تمجید آن پرداختم هر چند چنین آثار فاخری به تمجید چون منی نیاز ندارند.

ما همه میتوانیم کوفی باشیم. ما میتوانیم با وفا و یا عهدشکن باشیم. هر آن ممکن است عاقبت خود را با یک تصمیم درست یا نابجا دگرگون سازیم. برای عاقبت بخیری خود دعا و فکر کنیم.

یک عده از عبیدالله و دستگاه یزید پول گرفتند یا وعده مقام و به وسیله تطمیع و تهدید مسیر خود را تغییر داده و به یاری ظالم پرداختند.

اما عده ای عمیقا باور داشتند حسین علیه السلام مرد آخرت است و به درد دنیا نمیخورد. نمیتوان برای آبادی دنیا به او اتکا کرد.

عده ای عمیقا باور داشتند وفاق بین مسلمین باید حفظ بماند ولو به تحریف حق و نادیده گرفتن احکام وحی و غربت ولی خدا منجر شود.

راستی معقل از چه راهی توانست به خانه هانی نفوذ کرده و از حضور مسلم در بیت او مطمئن شود؟ پول برای امور خیر! بندگان خدا گمان کردند حالا که پولی برای مبارزه رسیده نباید دست رد زد. او را پیش مسلم بردند. مسلم پول را نگرفت و به فقرای کوفه بخشید، ولی دیگر جایش لو رفته بود و از ساده لوحی اطرافیانش ضربه خورد.

مراقب نفوذ باندهای قدرت و ثروت و کانونهای فساد اقتصادی باشیم. گاه در پوشش کار خیر و جهادی و هیاتی و اعطای وجوه شرعی به اهل دین نزدیک شده و در بزنگاهها از اعتبار خواص موجه برای حل مشکلات قانونی خود و چپاولگری بیشتر بهره می جویند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زندانی فاو

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۴، ۰۷:۵۲ ق.ظ

انتشارات سوره مهر - کتاب زندانی فاو: خاطرات گروهبان دوم عراقی عماد جبار  زعلان الکنعانی اثر عماد جبار زعلان کنعانی معرفی و خرید

 

شخصیت اصلی کتاب، تو را با خود همراه میکند. جایی که نگران است همراهش نگران میشوی، جایی که گرسنه است دوست داری دستش غذا برسانی، خطری تهدیدش میکند اضطراب میگیری، اصلاً دوست داری راه فراری برایش فراهم شده و بتواند از مهلکه جان سالم به در ببرد و اسیر نشود، وقتی از سنگرهای خودی غذا می دزدد خوشحال میشوی و حس ترحمت ارضا میشوذ؛ اما وقتی یک بسیجی را هدف قرار داده و شهید می کند یادت می آید او دشمنت است و لااقل بخاطر این کارش باید روی سینه او نشسته و با دستانت خفه اش کنی. اسیر میشود خوشحال میشوی که زنده ماند، خوشحال میشوی بعد از مدتی نگاهش به ایرانی ها تغییر پیدا کرده و در اسارت، به حقایق پی برده و همفکر و همراستای وطنت به ثبت و نگارش خاطراتش از وقایع جنگ می پردازد. این جنگ را استعمار و استکبار به راه انداخت مثل سایر جنگهای دیگر تا کشورهای اسلامی یا جهان سوم همیشه عقب بمانند، صدام احمق بود و تابع غرب و شرق، انقلاب نوپای ما چاره ای جز دفاع از خود نداشت. بسیاری از مردم عراق فریب تبلیغات اغواگر حزب بعث را خورده و ایران را دشمن خود پنداشتند ولی زمانه اینطور باقی نماند. مثل نویسنده اسیر این کتاب که بیدار شد بسیاری از مردم عراق هم بعد از جنگ و نابودی حزب بعث بیدار شده و امروز اتحاد دو ملت ایران و عراق به خصوص در ایام اربعین، جلوه ای با شکوه از تمدن جهانی عصر ظهور را به تصویر می کشد.

درود بر مرتضی سرهنگی که در عرصه فرهنگ دفاع مقدس با نگاهی بلند مرتبه و هزینه ای که از جان مایه عشق و اخلاص و اندیشه زلالش پرداخت گنجینه ای فاخر از ادبیات مقاومت را برای نسلهای آینده ایران عزیز و مجاهدان جبهه جهانی مستضعفین به یادگار گذاشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در فاصله دو بوسه

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ۰۴:۵۲ ب.ظ

‫مشاهده و خرید اینترنتی کتاب در فاصله دو بوسه زندگی شهید مجید حداد عادل‬‎

 

می گویند یک منبر خوب منبری است که در آن هم آیه خوانده شود هم حدیث، شعر باشد، داستان داشته باشد... آموزنده و سرگرم کننده و متنوع باشد. کتاب "در فاصله دو بوسه" یک چنین ویژگی را در خود دارد. هم نویسنده اش اهل علم و ادب است هم سوژه آن از چنین خاصیتی برخوردار است.

بعضی آدمها اهل ادب و هنر و علم هستند و فقط به درد کتابخانه یا کلاس درس می خورند، بعضی ها در کار موفقند مدیر با عرضه ای هستند اما ذوق علمی یا هنری ندارند. مجید حدادعادل همه این ویژگی ها را با هم در خود جای داده بود.

در ورزش محکم و با انگیزه بود. در تفریح و گردشگری هم همینطور. با ساده ترین امکانات به نقاط دیدنی دور دست سر می زد. اهل کوهنوردی در دشوارترین شرایط بود. یک بچه دانشجوی درس خوان و نمره بیست و در ظاهر از آن دست بچه هایی که همیشه در کلاس در ردیف نخست، دست به سینه می نشینند؛ اما این یکی خیلی به درد بخور بود! انبار سیمان پدر را مدیریت می کرد، جدی و با تدبیر بود. سربازی رفت، فرز و چالاک بود. در مبارزه سیاسی جلودار بود. در امر به معروف و نهی از منکر شجاع بود. اهل شعر و قلم و ادبیات بود. به جبهه که رفت دیده بان شد، نقطه ای پا گذاشت که شاید هیچ دیدبانی در جنگهای دنیا چنین نکرده باشد. در عمق جبهه دشمن چسبیده به خاکریزهای مقابل پناه بگیرد و گرای ویرانگر تجهیزات دشمن را برای هدایت آتش توپخانه ثبت نماید. مدیر رادیو شد دغدغه تولید آثار فاخر را داشت که موفق هم بود. معاون استاندار که شد لحظه ای آرام و قرار نداشت و جالب آنکه با همه زحمت و تلاش و ابتکاری که به خرج میداد منتی بر سر کسی نداشت که هیچ معترض بود حقوقی که به او میدهند بیش از حق اوست!

انقلاب اسلامی را تحسین کنیم که چنین شخصیتهایی را شناخت و بالا آورد یا انقلاب را مذمت کنیم باعث شد چنین جوانان تخبه ای را از دست بدهیم؟ حقیقت آن است بباید انقلاب اسلامی را ستود برای کشف و میدان دادن به جوانان با فضیلتی که با خون سرخ خود الگوی عزت و استقلال و قدرت این ملک قرار گرفته اند. اگر انقلاب نمی شد کجا عرصه برای درخشش و ظهور امثال مجید فراهم بود؟ اگر آب حیات شهادت نبود کجا مثل مجید را می شناختیم و عیار صحت طریقت خویش قرار می دادیم؟

پدر مجید یک راننده کامیون بود که چنین فرزندانی را تربیت نمود. غلامعلی حدادعادل برادر بزرگتر شهید مجید، با نوشتن این کتاب نه تنها به برادرش که به تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ادای دین نمود و البته مبتکر نگاه جدیدی در تولید آثار مکتوب دفاع مقدس گردید که از جامعیت روایی و سندی برخودار باشد. این که از پیامبر بزرگ ما نقل است خدا در آخرالزمان با شهادت، بهترینهای امت مرا گلچین می کند با مطالعه زندگی شهدا قابل درک و اثبات است. خدا چقدر خوش سلیقه است. مجید چقدر دلش برای پرواز پر می کشید با اینکه پول و پست و دانش و هر آنچه از اقلام مادی است برایش قابل دسترس بود. نگاه عارفانه اش اما در تب و تاب وصال بود و هوای دلدار، بی قرارش می نمود. این کتاب و شرح زندگی مجید حدادعادل به عنوان یک شهید خودساخته و الگو در طلب دانش، ورزش، مبارزه، خودسازی، هنر، مدیریت، مردم داری و مجاهدت قابلیت ساخت یک سریال جذاب و آموزنده و پرمخاطب را دارد به خصوص قریحه طنز و شوخی های زیرکانه او که شخصیت یک انقلابی عالم و مدیر و مبلغ عملی دین و انقلاب را به نیکی ترسیم می نماید.

به فال نیک گرفتم خواندن این کتاب را. بر حسب اتفاق مصادف با روزی شروع شد که سالگرد پر گشودن مرغ جان این جوان رعنای کربلای خمینی بود. زین پس گذرم به دارخوین که بیفتد به فضل خدا به یاد او هم خواهم بود.

راستش این متن تا همینجا تمام است و از حوصله مخاطب، بیرون اما قلقلکم می آید دو نکته را کوتاه عرض کنم. هنرمندان رزمنده انصافا حضورشان نعمت مضاعفی در دفاع مقدس بود. بهروز مرادی را ببینید آن موقع در اوج التهابات نبرد شهری، دغدغه تأسیس موزه جنگ خرمشهر را داشت. در مسجد جامع را برد یک گوشه امن گذاشت. حالا بروید آن موزه را ببینید. آثار نگاه بلند این بسیجی شهید در آن هویداست و راهنمای تاریخ. مجید حداد عادل آن موقع دغدغه رمان نویسی از زندگی شهید ایرج نصرت زاد را داشت و به دوستی سفارش نمود و نیز دغدغه تولید آثار موسیقی ماندگار تاریخ که فرهنگ و حقایق انقلاب را در خود جای دهد مثل سرود معروف مرتضای مطهر و....

محمدزمان ولی پور خسته بود. داشت با همرزمانش به عقب بر می گشت. تویوتا زیر پایش ایستاد اما سوار نشد شاید از او خسته تری هم باشد. لحظاتی بعد خمپاره ای آمد و پر کشید. جعفر شیرسوار میتوانست گوشه ای خیز بردارد اما ترجیح داد بایستد آن وسط، همرزمان آشفته اش را راهنمایی کند، همانجا پر گشود. ابوالفضل رضایی روشن در جنگ اخیر شهید شد. دید هواپیمای اسرائیل آمده، دوید رفت خوابگاه، بچه ها را صدا زد و نجاتشان داد و خودش پر گشود. مجید حداد عادل می توانست زیر حملات دشمن برود گوشه ای اما ایستاد تا همراهانش را راهنمایی کند و ... خدا چقدر خوش سلیقه است برای گلچین بهترینهای امت رسول.

غلامعلی حدادعادل بابت یکی از آثارش، جایزه ای برنده شد. چهارده سکه بهار، همانجا هدیه داد به یاد برادرش مجید و به نام او کتابخانه ای در کوی ذوالفقاری آبادان تأسیس شود. حتماً به این کتابخانه میروم و به لطف خدا به وسع خود کتابهایی را آنجا هدیه خواهم داد. این کتاب را میهمانی به امانت گذاشت تا بخوانم و پس بدهم. از حسن سلیقه و لطف او نیز سپاسگزارم. الحمدلله که با چنین شهدایی آشنا میشویم. خدا به ما رحم کند این شهدا را دیده یا شناخته ایم و پا کج میگذاریم.

چند روز پیش شعر این شهید با ترجیع بند لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون را در گروههای مجازی پخش کردم. متوجه شدم خیلی از دوستان همراستا و همداستان نیز مثل حقیر شناخت چندانی از این شهید نداشته اند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کتاب درد

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۹ مهر ۱۴۰۴، ۰۹:۲۶ ق.ظ

کتاب درد [چ1] -فروشگاه اینترنتی کتاب گیسوم

 

من که از خواندن رمان لااقل در عرصه دفاع مقدس خوشم نمی آید و ترجیح میدهم وقتم را به مطالعه خاطرات واقعی اختصاص داده و برای دیگران نقل کنم از کتاب "درد" نوشته صادق کرمیار لذت بردم. هر صفحه اش این قابلیت را داشت که خواننده را تا پایان ماجرا به دنبال خود بکشاند. افتخار می کنم در دوره انقلاب اسلامی و دفاع مقدس میدانی برای ادبیات ما ایجاد شد که منجر به تولید آثاری فاخر و ماندگار گردیده است. رمان بدون بهره گیری از مکانیسم ماچه (ماچ و بوس های اغواگر رمانتیک آثار تجاری ادبیات اروتیک ناشران و نویسندگان بیمار) در فضایی سالم و با ایجاد جذابیت های محتوایی گیرا و اثرگذار، یک ویژگی و خلاقیت کمتر ایجاد شده است که صادق کرمیار در کتاب درد به خوبی از عهده اش برآمده. اگر از کارگیری اسمهای فرماندهان جنگ که شائبه حرکت تبلیغاتی انتخاباتی نویسنده را دامن میزند به عنوان تنها ضعف اثر اغماض کنیم تکه های طعنه آلود و یا حقیقی نگارنده علاوه بر انعکاس واقعیتهای تاریخ و افزایش معلومات خواننده، زمینه پرسش و مطالعه و تحقیق بیشتر را در ذهن مخاطب ایجاد می نماید. اشاره به وضعیت اروند و میمک در قراردادهای مرزی دوره پهلوی، کاخ پدر فرح در کلن آلمان که آسایشگاه جانبازان اعزامی گردید، بحث نفوذ و حفظ اسرار، دخالت آمریکا و شوروی، وضعیت پذیرش قطعنامه و نگاه مسئولان و مردم و رزمندگان، دلاری های سکته زده بعد از پذیرش قطعنامه، ورشگستگی ناشران ادبیات پایداری، عشق و ایمان رزمندگان و خانواده هایشان، نارسایی لجستیک و تسلیحاتی جبهه حتی تقلبی بودن ماسکهای شیمیایی و... از جمله ریز موضوعات و یا تلنگرهای آموزنده و گاه تکان دهنده داستان کتاب درد است و البته هیچ انسان زیرک و فرضیه پردازی هم شاید نتواند به راحتی پایان قصه کتاب را حدس بزند. دست مریزاد به کتاب درد، دست مریزاد به قلم و علم و هوش نویسنده.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جنگ مغزها

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۴، ۱۱:۳۹ ق.ظ

جنگنده تهاجمی اتاندارد 4 و سوپر اتاندارد

 

در فوریه‌ی 1983 رسانه‌های جهانی گزارش‌هایی مبنی بر تقاضای عراق برای خرید پنج فروند جنگنده‌ی مجهز به موشک ضد کشتی اگزوست انتشار دادند. در پی این اظهارات، روزنامه‌ی لوموند فرانسه نیز در 24 ژوئن 1983 گزارش داد که فرانسه موافقت خویش را برای واگذاری موقت پنج جنگنده‌ی سوپر اتاندارد مجهز به اگزوست به عراق اعلام کرده است. عراق نیز در سپتامبر 1983 در راستای دامن زدن به تشنج و تبلیغ برای سلاح جدیدش اعلام کرد: ما جنگنده‌ها را تنها برای برق انداختن بیرون نمی‌آوریم! فرانسوی‌ها سلاح جدید را عامل فشاری بر ایران در جهت پایان دادن به جنگ بر طبق فرمول دیکته شده‌ی خود می‌پنداشتند.

 روزنامه‌ی نیویورک تایمز در این زمینه می‌نویسد: فرانسوی‌ها در مورد کارایی سوپر اتانداردها خیلی مطمئن بودند. آن‌ها اعلام کردند که این تجهیزات توانایی‌های نظامی عراق را افزایش می‌دهد. سوپر اتانداردها و تجهیزات پرتاب موشک آن، چنان جدی ارزیابی شد که فرانسوی‌ها حاضر به فروش قطعی آن به عراقی‌ها نشدند. تا آن هنگام تکنولوژی مزبور در اختیار هیچ کشوری قرار نگرفته بود. بنابراین، فقط پنج فروند از این جنگنده‌ها، آن هم به صورت اجاره‌ای به رژیم عراق واگذار شد.

سلاح جدید عراقی‌ها کشتیرانی تجاری و نظامی در خلیج فارس، به خصوص صدور نفت را مورد تهدید جدی قرار می‌داد. مگر سوپر اتانداردها چه قابلیت‌هایی داشتند که این‌گونه از کارایی آن تعریف و تمجید می‌شد؟ جنگنده‌ی سوپر اتاندارد از قابلیت‌ ردیابی فوق‌العاده بالایی در شب و همچنین هدف‌گیری دقیق و انهدام اهداف دریایی برخوردار بود. موشک‌های اگزوست آن پس از شلیک به صورت اتوماتیک روی اهداف فلزی شناور قفل می‌شد و آن را منهدم می‌ساخت. قابلیت دیگر این هواپیما آن بود که می‌توانست موشک‌های خود را از فاصله‌ی بسیار دور و چند کیلومتر بالاتر از تیررس پدافند هوایی دشمن، به سوی اهداف دریایی روانه سازد و خود بدون هر گونه درگیری، صحنه‌ی نبرد را ترک کند.

برای حل این مشکل بزرگ قرارگاه دریایی نوح نبی(ع) با شرکت کارشناسان زبده‌ی ارتش و سپاه تشکیل جلسه داد. دستور کار این جلسه بررسی سلاح جدید دشمن و راه‌های مقابله با آن بود. پس از بررسی‌های اولیه، در مرحله‌ی ارایه‌ی پیشنهادها، یکی از بچه‌های سپاه به نام حسین قاسمی که کارشناس زبده‌ی تسلیحات و تخریب بود، پیشنهادی ارایه داد. ایشان پیشنهاد کرده بود که مقدار زیادی میله گرد آهنی نمره 14 و صفحات بزرگ شناور از جنس یونولیت تهیه گردد و روی هر قطعه یونولیت شناور که طول و عرضش 3 متر در 2 متر بود، 30 تا 40 شاخه میله‌گرد به صورت عمودی نصب شود. بعد این قطعات خارپشتی شناور را در اطراف کشتی‌ها و شناورها رها می‌کنند. پیشنهاد مزبور هم ساده، هم کم خرج و هم عملی بود. بنابراین، سریع به مرحله‌ی اجرا  گذاشته شد. اتفاقاً سوپر اتانداردها به یکی از کشتی‌های ما که دور و برش سه چهار تا از این قطعات رها شده بود، حمله کرد. موشک اگزوست، سفیرکشان آمد و به جای این که به کشتی بخورد، به یکی از همین شناورهای یونولیتی میله‌گرد کاری شده که در فاصله‌ی دویست سیصد متری کشتی قرار داشت، برخورد کرد.

موشک‌های بعدی هم به همین شکل منحرف شدند و حمله هوایی دشمن ناکام ماند. ابتکار مزبور تکمیل شد و در حدی وسیع با موفقیت به کار برده شد. سوپر اتانداردها که در برابر این ابتکار موفق، ناکام شده بودند، اعتبار خود را از دست داده و صحنه‌ی جنگ دریایی در خلیج فارس را ترک کردند. بدین ترتیب، آن همه جنجال و تبلیغات عظیم در مورد کارایی تکنولوژی برتر سوپر اتانداردها، به اراده‌ی خداوند و با ابتکار یک جوان مؤمن رزمنده با شکست فاحشی روبرو شد.

محمد حسین منصف، ابتکار جنگی، ص 16، انتشارات نماشون.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

احزاب و مسلحین مازندران

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۴، ۰۶:۰۶ ق.ظ

کتاب احزاب سیاسی و گروه های مسلح در مازندران و گلستان اثر سیف الرضا شهابی |  ایران کتاب

 

دکتر سیف الرضا شهابی از مبارزان قدیمی ضد ستمشاهی در بابل است که البته گستره فعالیتهایش فراتر از شهر و استان بوده و میشود گفت لااقل در محدوده بابل با سابقه ترین مبارز سیاسی در تراز ملی است. وی مدتی با آیت الله طالقانی در زندان شاه هم بند بوده و همچنان فعال و پر انرژی به نگارش و تحقیق و تحلیل پرداخته و هر از گاه در جمع مبارزان سیاسی پیش از انقلاب در پایتخت نیز به سخنرانی می پردازد.

فارغ از بعضی گرایشات و اختلاف نظرهای سیاسی به شخصیت ایشان علاقمندم و برای وی احترام بسیاری قائل هستم. بزرگترین خبط سیاسی او را شرکت در انتخابات شورای به اصطلاح اسلامی شهر بابل میدانم که بنظرم مجموعه نامزدهای رقیب و یا همگروه وی نهایتا در سطح نشستن پای سخنرانی هایش بودند، نه بیشتر. این قالب اصلا گنجایش فردی در ظرفیت و تراز او را نداشت.

چند سالی است که در فضای مجازی با دکتر شهابی در ارتباطم. از مطالب ایشان استفاده میکنم و گاهی مطالبی برایشان می فرستم.

چند سال پیش متنی از مرحوم انوشه درباره تاریخ انقلاب در بابل منتشر شد که موجب ناخرسندی بسیاری از اهالی فرهنگ و تاریخ و انقلاب گردید. وی که خود سابقه گرایشات مارکسیستی داشته و هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب به زندان افتاده است در کتاب خود که متأسفانه با حمایت ساده لوحانه بعضی چهره های نیک اندیش تدوین گردیده اینطور وانمود کرد که مردم و روحانیت بابل از سال 56 اقدام به شورش! بر ضد رژیم نموده و عده ای از آنها کشته! شده اند. مبارزات قبل از آن مرهون چپها بوده است.

خب، مطلعین می دانند که بسیاری از چهره های مبارز انقلابی بابل همچنان در قید حیات هستند و این تحریف علنی میتواند برای آینده تاریخ نگران کننده باشد.

مرحوم مهندس اردبیلی که از وی بعنوان پدر صنعت مس ایران نیز یاد میشود در کتاب خاطرات خود نقل میکند که از سال 41 در جلسات مذهبی مرحوم حاج آقای یزدانی با نام امام آشنا شده و مبارزه با شاه را آغاز نموده است. در این خصوص به اندازه کافی مدرک سند بر ابطال ادعای مرحوم انوشه وجود دارد.

روحانیت از دیرباز علم مبارزه با شاه را بر دوش کشیده است. از شهید سید حسن مدرس تا آیت الله کاشانی و مرحوم طالقانی که پیش از امام وارد مبارزه گردید و ...

امام رحمت الله نیز از سال 41 بعد از رحلت آیت الله بروجردی که مرجع عظمی بود و به رغم بعضی مخالفتها و ایستادگی هایی که در مقابل شاه داشت چندان معتقد به درگیری مستقیم حوزه با سلطنت نبود، جایگاه علمی و اجتهادی خود را تثبیت نموده و وارد عرصه مبارزه بزرگ و سرنوشت ساز با رژیم طاغوت گردید.

البته روحانیت به شیوه حزب توده یا فداییان خلق و مجاهدین به سمت تشکل سازی نرفت و مبتنی بر فرهنگ ولایی و نگاه هیاتی و ارتباط شبکه ای به مبارزه پرداخت که به نظر من کار درستی بود. در سالهای اخیر تجربه فعالیتهای عدالتخواهانه و ارزشی نیز ثابت کرده است که توصیه به راه اندازی تشکیلات در واقع برای ایجاد محدودیت، شناسایی، اخلال و انهدام حرکت های انقلابی است. نظم بدون تشکیلات و مبارزه جریانی و شناور بهترین روش برای جلب توجه کمتر و امنیت بیشتر در مبارزات مخفی و غیر رسمی به شمار می رود.

البته این روش، آسیب خاص خودش را هم دارد کما اینکه با پیروزی انقلاب اسلامی، آنهایی که تشکل داشتند آمادگی بیشتری برای تصاحب امور و تصدی مسئولیتها نشان داده و اقبال افزون تری را به خود اختصاص دادند.

حوزوی ها هر چند به مثابه توده ای ها یا ملی گراها و خلقی ها اعم از فدایی و منافق دارای تشکیلات مبارزاتی نبودند اما توفیق بیشتری در همراه سازی بدنه مردم کسب نمودند. از همین روست که اگر چه همه سران سیاسی مبارز ضد شاه دستگیر و به زندان افتادند اما تنها این امام بود که دستگیری اش موج اعتراض اجتماعی و قیام عمومی مردم را برانگیخت و در نهایت منجر به تثبیت رهبری بلامنازع او و روحانیت حامی وی گردید.

در  این باره به تازگی از دکتر شهابی هم سوال پرسیدم. ایشان حقیر را ارجاع داد به آثاری که در این خصوص منتشر ساخته. کتاب "احزاب سیاسی و گروههای مسلح در مازندران و گلستان از سال 32 تا 57" به قلم دکتر شهابی را تهیه و مطالعه نمودم.

مطالعه این کتاب واقعا برایم جالب بود و بسیار بر اطلاعاتم افزود. قطعا از آن دست کتابهای ارزشمندی است که در فرصتهای دیگر باید بارها به آن رجوع کنم.

دکتر شهابی در کتاب خود به حضور مبارزاتی روحانیون بابل در سالهای 41 و 42 نیز پرداخته و اسنادی در این خصوص به صورت گذرا منتشر کرده که پاسخ کوتاه همان شبهه مذکور درباره تاریخچه انقلاب در بابل است. البته ایشان ورود حوزه به عالم سیاست در ابتدای دهه چهل را بخاطر فضای باز سیاسی ناشی از روی کار آمدن کندی در آمریکا و امینی مهره آمریکا در ایران میداند که همانطور که پیشتر بیان شد درست به نظر نمی رسد.

تا بحال نمیدانستم چیزی بنام انجمن تبلیغات اسلامی هم در دوران شاه داشته ایم که البته برای نصب بلندگو و برنامه های مذهبی باید مجوز اخذ می کردند. آخرین رییس مجلس قبل انقلاب ساروی بود. (البته بابل هم پیشتر یک رییس مجلس داشته است) تا الان گمان میکردم قائمشهری ها بیشتر از بابلی ها به چپ گرایش داشتند. حتی بعضی پیرمردهای محلی از این شهر بعنوان استالینگراد ایران یاد میکردند! اما خب با مطالعه این کتاب مشخص شد لااقل در سطوح فکری و لیدری جریان مارکسیست، بابلی ها حضور فعال تری داشتند. کشته های زیادی در دوره شاه دادند. پنج نفر از اعضای یک خانواده در راه تحقق افکار مارکس جان باختند. جالب آنکه دستکم دو بابلی در دفاع از کمونیستهای جبهه ظفار عمان کشته شده اند. (شاه هم البته برای مبارزه با چپها به ظفار نیرو فرستاده بود که از میزان هزینه ها و تلفات آن آماری در دست نیست.)

چون بحث استالینگراد یا لنینگراد مطرح شد پرانتزی عرض کنم، جنگی و نه حزبی بخواهیم نگاه کنیم به اعتقاد تحلیلگران دفاع مقدس، چذابه، لنینگراد ایران است، مصاف سهمگین حسن باقری با لشکریان بعث آنهم با حضور و فرماندهی مستقیم صدام در قالب عملیات مولای متقیان یک عملیات رو کم کنی و سخت بود که سرنوشت جنگ را برای عملیاتهای موفقیت آمیز فتح المبین و بیت المقدس مشخص ساخت.

ای کاش خلقیها بعد از انقلاب برای مردم تیغ نمی کشیدند. واقعه آمل اوج حماقت خلقی ها در تقابل با خلق الله بود.

حرمتی پور را قبلا می دانستم که بابلی است. وی از شاخته اشرف دهقان رهبری بعضی فعالیتهای تروریستی بر ضد جمهوری اسلامی را هم برعهده داشت. جایی خوانده ام که جریان حمله از جنگل به ساختمان سپاه شیرگاه و شهادت شش بسیجی و پاسدار زیر سر او بود که بعدها در جریان پاکسازی جنگل که با درایت مثال زدنی شهید طوسی صورت گرفت بساط او و همدستانش برای همیشه جمع شد. البته هنوز بسیاری از مردم فرق فدایی ها با مجاهدین را نمیدانند و همه را جزو منافقین حساب می کنند. سریال سرزمین مادری کمال تبریزی انصافا خوب و زیبا به فعالیت مارکسیستها در جریان انقلاب پرداخت که چند بار دیدنش هم ارزش دارد.

دکتر شهابی در کتاب خود به فجایع تصفیه حسابهای خونین درون سازمانی فداییان خلق هم می پردازد. بیان این واقعیتها به تبیین چهره مبارزات غیر دینی کمک می رساند.

بنازم سبک مبارزاتی امام را که جنگ مسلحانه در آن راه نداشت. امام را باید مبدع جنگ نرم دانست. انقلابش مبتنی بر فرهنگ و اندیشه بود و هدفش بلوغ و رشد و بیداری ملت و سلاحش نوار و کاغذ و کتاب و منبر و بلندگو. با مردم و برای مردم راهبر بود به معنای واقعی کلمه.

مهمترین و عبرت بار ترین آموزه کتاب اما این نکته است که شاه با حمایت و اعمال نفوذ اجانب به قدرت رسید، تاج و تختش داشت به رهبری کاشانی و مصدق سقوط میکرد که باز با حمایت اجانب کودتا کرد و قدرتش را احیا نمود، در همه احزاب را تخته کرد و بعد برای حفظ ظاهر دستور تشکیل دو حزب فرمایشی و نمایشی را صادر نمود، همین دو حزب هم متشکل از عناصر وفادار بودند که بعضا باید به تأیید نهادهای امنیتی می رسیدند، جالب آنکه در انتخابات داخلی همین احزاب من در آوردی هم به استناد مدارک حزبی و امنیتی، تقلب و دعوا رخ میداد و جالب تر آنکه شاه همین دو حزب را هم منحل کرد و امر ملوکانه! بر این مدار تعلق گرفت که همه مسئولان و مردم باید به عضویت یک حزب (رستاخیز) دربیاند... حالا اما شاهزاده و شاه دوستان، مدعی آزادی سیاسی و حق انتخاب و ضرورت توجه به خواست مردم شده و برای ما دم از دموکراسی می زنند! جماعت طاغوتی هر وقت از گذشته خیانت بار و سراسر جنایت دو دیکتاتور پهلوی اعلام برائت کردند بعد برای ما پز روشنفکری داده و ژست آزادی بیان بگیرند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نگاهبان

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۴، ۰۹:۲۶ ق.ظ

کتاب نگاهبان اثر نسرین ساداتیان | ایران کتاب

 

کتاب "نگاهبان" را خواندم. به شما هم توصیه میکنم بخوانید. خاطراتی است از نگهداری اسرای عراقی در ایران و نحوه تعامل با آنها. ایده اش مثل بسیاری از ایده های بکر دیگر حوزه ادبیات پایداری متعلق است به مرتی سرهنگی که انصافا وجودش برکتی برای فرهنگ دفاع مقدس بوده و هست. نویسنده کتاب هم خوب از پس کار برآمد و فارغ از احساسات زنانه که شاید یک جاهایی اغراق آمیز بود از پس توضیح شرایط و حال و هوا و واقعیات و البته چینش درست خاطرات به خوبی برآمد.

خاطرات فراوانی از اسرای ایرانی در بند رژیم بعث خواندم و این خاطرات را حالا در ذهنم با آنها قیاس میکنم. جنگ بد است، اسارت بدتر. اسیر را در هتل هم اگر نگهداری و بهترین خوردنی ها و آشامیدنی ها را هم در اختیارش قرار دهی باز به او سخت میگذرد. دلتنگ خانواده و وطن میشود.

نمی گویم به اسرای عراقی در ایران خوش گذشته است ولی اسرای ما در عراق واقعا مرد بودند، مرارتهای بسیاری کشیدند اما اغلب تن به ذلت در برابر دشمن ندادند. دلم میخواهد یک دفعه وضعیتها را قیاس کنم از نظر شرایط مادی و معنوی ولی الان نه، باشد برای مجالی دیگر.

یک نکته برایم مهمتر است. اسیری ایرانی در عراق که اهل شهرضا بود توسط امام رضا شفا گرفت. اسیری عراقی که سرگرد نظامی بود و فلج شده بود توسط حضرت معصومه شفا گرفت. فرق یا شباهت این دو چیست؟ تشخیصش با خودتان.

اسیر شهرضایی ما توسط یک سرباز وحشی عراقی که با وزن سنگینش روی کمر او پرید فلج شد. مدتی بعد او را با اسرای معلول عراقی تبادل و آزاد نمودند. اسیر ایرانی به کشور بازگشت. رفت حرم امام رضا حاجت خواست و شفا گرفت به لطف خدا. تصویرش را هم فرستاد عراق برای سایر اسرا که جانی دوباره گرفتند. حتی جمعه، دژخیم وحشی بعث هم دید و خجالت کشید.

اسیر عراقی افسری بود که در خرمشهر موقع جنگ فلج شد. در اردوگاهی اطراف تهران بود. یکبار با مترجم آمد سراغ فرمانده اردوگاه. گفت حرفی روی دلم سنگینی میکند. در خرمشهر دیده بود درجه دار بعثی به دختر بچه ای مقابل چشم مادرش تجاوز کرد. بعد بنزین ریخت هر دو را به آتش کشید. گفت دست ما کاری بر نمی آمد. دقایقی بعد خمپاره ای سرگردان آمد افتاد روی سر افسر بعثی و کله اش را پودر کرد. اسیر می گفت من عذاب وجدان دارم از صحنه ای که دیدم متأسفم و میخواهم از ملت ایران و شما بابت کار زشت و وحشیانه هموطنم عذرخواهی کنم. متأثر بود و گریه میکرد. مدتی بعد او را همراه چند اسیر تواب دیگر به قم و حرم حضرت معصومه فرستادند. وقتی برگشت عصاها را کنار گذاشته بود. شفا گرفت و با پای خودش راه می رفت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

والله قسم، هذا شهید!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۴، ۰۶:۴۳ ق.ظ

شهید حیدر گلبازی نصرآباد

 

در زندان الرشید، اسیری بود به نام حیدر گلبازی (اهل خلیل آباد کاشمر). از بس تیر و ترکش خورده بود هیچ جای سالمی در بدنش دیده نمی شد. زخم هایش عفونت کرده بود، آنقدر که زخم پایش را کرم خورده بود. بوی عفونت زخم هایش را از سر ناچاری تحمل می کردیم. همه کسانی که در راهروی زندان نشسته بودند، مثل ما زخمی بودند. مأمور عراقی هر وقت برای آمارگیری می آمد، کلاه کجش را روی بینی و دهانش می گرفت تا اذیت نشود. آمار می گرفت و سریع بیرون می رفت. شبی که آن اسیر به شهادت رسید از همان لحظه چنان بوی خوشی در زندان بلند شد که در عمرم چنان بوی خوشی را استشمام نکرده بودم. وقتی آن مأمور عراقی برای آمارگیری آمد، نمی دانست برادر گلبازی شهید شده است. با تعجب کلاهش را از پیش دماغش برداشت و گفت: چه کسی عطر زده است؟ این عطر را از کجا آورده اید؟

وقتی متوجه شد این بوی خوش از پیکر پر از زخم عفونی حیدر گلبازی بلند شده است، با ناباوری می گفت: والله قسم، هذا شهید! هذا شهید! هذا شهید....

کتاب از دشت لیلی تا جزیره مجنون، این خاطره به روایت رزمنده افغانستانی محسن میرزایی. صفحه 468

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مسئول بود، ایستاد!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۴، ۰۹:۰۱ ق.ظ

داستان های واقعی/ صندوقچه ای برای غیبت!

 

سمت راست خاکریز آب بود، ولی برادر کلاته سیفری درست وسط خاکریز ایستاد و شروع کرد به آرپی جی زدن. من کمک آرپی جی زن بودم، سه تا گلوله داشتم. یک گلوله هم دستم بود. او در حالی که آرپی جی می زد، به بچه ها هم می گفت بروید عقب و من مبهوت، نگاهش می کردم. یک نفره مقاومت می کرد تا نیروهایش را نجات بدهد. دلم نمی آمد که فرمانده را تنها بگذارم. گفتم برادر، نمی شود کنارت بمانم تا تنها نباشی؟ گفت: نه، برو عقب.

ابهت خاصی داشت. خیلی به او اطمینان داشتم و همیشه احترامش را نگه می داشتم. دوباره گفت: برو عقب.

آهسته آهسته هم عقب می رفتم و هم نگاهش می کردم که یک لحظه گفت: برادر بیا اینجا.

خیلی خوشحال شدم. فکر کردم می گوید می توانی کنارم بمانی. ولی وقتی نزدیکش رسیدم گفت: گلوله های آرپی جی را بگذار و خودت برو.

تعلل کردم. با فریاد گفت: برو!

دلم نمی آمد تنها بگذارمش، ولی از طرفی هم نمی توانستم از دستورش اطاعت نکنم. برگشتم. فرمانده تنها ماند و به تنهایی هم به شهادت رسید. نامش علی اصغر بود، اهل اسفراین سبزوار.

کتاب از دشت لیلی تا جزیره مجنون، این خاطره به روایت رزمنده افغانستانی محسن میرزایی. صفحه 442

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ظلم و فریاد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۴، ۰۷:۳۰ ق.ظ

استثمار چیست؟ کار و تلاش از من، راحت و خواب از تو - کارخانه

 

جرج ارول در مزرعه حیوانات لزوما تلاش ندارد که حاکمیت کمونیسم و استحاله عملی شعارهای عدالتخواهانه را زیر سوال ببرد. او هر نوع انقلابی گری را زیر سوال برده و بر حفظ وضع موجود اصرار دارد. با جهان آخرت و معنویت بیگانه است و خورد و خوراک و رفاه را بالاترین آرمان بشر می شمارد. توطئه، نفوذ و خیانت را موهوم می داند. او با هر نوع انقلابی گری مخالف است تا خواب خوش کانونهای قدرت برآشفته نگردد. می گویند پوپر این رسالت را در عرصه فلسفه سیاسی برعهده داشت؛ تئوریزه نمودن رخوت و سکوت! ضرورت و فایده هر نوع اعتراض و انقلابی گری را زیرسوال برده و اندیشه جامعه را به سمت سازش با اصحاب قدرت و ثروت سوق دهد. ترویج سکس و فحشا و مشروب و مخدر و ... از سوی صاحبان قدرت نیز در همین راستا یعنی خنیاگری و شل و ول سازی جوامع به منظور پرهیز از طغیانگری و اعتراض تحلیل می گردد.

عده ای شاید به گمان اینکه تبلیغ مزرعه حیوانات دلشان را بر ضد این انقلاب خنک می سازد به معرفی و تشویق دیگران به خواندنش مبادرت می ورزند اما حقیقت آن است که نتیجه انس با این اثر، ضدیت با انقلاب اسلامی نیست، ضدیت با هر نوع انقلابی است و طبعا شامل اعتراض به این انقلاب و نظام هم می گردد. یعنی کسی که مخالف انقلاب اسلامی است هم بنا بر محتوای اثر کار بی فایده ای می کند اگر به نهضت و حرکت جدیدی بیاندیشد.

حرف جرج ارول اما از منظری درست است. نمی توان کتمان کرد بسیاری از افراد مدعی در هر نظام سیاسی یا دینی وقتی به قدرت یا وجاهتی دست می یابند شناگر ماهری شده و بر خلاف داعیه نخستین به سمت فساد و زیاده خواهی پیش می روند. کمونیسم یک مصداق از دروغ در حکمرانی عدالت خواهانه و برابری طبقاتی بود. شکاف طبقاتی که اساس مخالفت این تفکر با نظام سرمایه داری بود دوباره ذیل حاکمیت شرقی و کارگری سر برآورد و در نهایت به سقوط آن انجامید. اما این ویژگی منحصر به کمونیسم نیست. مگر هیچ حکومتی در دنیا هست که داعیه گسترش عدالت و خدمت را نداشته باشد؟ بعد دقیق که شوید می بینید رانت و دروغ و ناراستی و توحش و سانسور و ... بخشی تفکیک ناشدنی از آن به شمار می رود.

خود خواهی و منفعت طلبی و غفلت از فرهنگ ایثار و دیگر خواهی، دستاورد فرهنگ سرمایه داری است که به خودی خود با داعیه عدل و آزادی و انسانیت معارض بوده و تقویت آن منافی با شعار انسان گرایی و حقوق بشر است. مگر میشود برده داری و استثمار را دید و سکوت کرد به این بهانه که اگر با این فساد مقابله کنیم ممکن است بعدها خودمان دچار همین فساد یا ظلم دیگری شویم؟

با حاکمیت ها چه باید کرد؟ از طرفی لزوم تشکیل حکومت یک امر عقلی و فطری است. همه جوامع دنیا می دانند که برای برقراری نظم و حفظ یکپارچگی نیاز به حکومت دارند. جامعه بی حکومت نداریم. از طرفی هر حکومتی درهر نقطه ای که روی کار آمد به دلیل فساد و زیاده خواهی و ظلم بالادستی ها و یا مدیران میانی، منفور و به مرور منسوخ گردید.

اصل وجود حاکمیت قابل انکار نیست. اصل تلازم فساد با قدرت هم لااقل ذاتی نباشد از باب تجربه عملی قابل کتمان نیست. اسلام دو اصل تقوا (نظارت از درون) و امر به معروف و نهی از منکر (نظارت همگانی) را چاره حفظ سلامت حکومت یا لااقل راه تلاش برای حفظ بخشی از سلامت حاکمیت معرفی می نماید.

عده ای در قالب دین، عده ای در قالب بی دینی و روشنفکری همواره تلاش دارند بر جوامع سوار بوده و منافع خویش را از راه اغفال مردم به چنگ آورده و فسادشان را توجیه نمایند. رسالت تبیین و آموزش به همراه جهاد با ظلم از وظایف خدشه ناپذیر انسانهای آزاده و آگاه است. شاید حکومت صد در صد سالم و طاهر لااقل تا زمان ظهور حضرت حجت به وجود نیاید؛ اما می توان تلاش کرد حاکمیت اجتناب ناپذیر انسانهای ممکن الخطا را با تذکر و آگاهی بخشی به سمت صلاح و سلامت سوق داد. انقلابی گری و اصلاح طلبی هیچگاه تعطیل نخواهد شد. انسان، حیوان نیست و نمیتواند در ازای آنچه پیرامونش می گذرد بی تفاوت باشد. آرمانهای انسانی به حکم وجدان در انحصار خورد و خوراک و رفاه صرف نیست. آنهایی که انسان را اخته شده و سست و معتاد و بی رمق می خواهند جاده صاف کن فساد و ظلم هستند. در حد یک شمع که میشود تأثیر گذاشت. زبان، ارزان ترین و نافذترین رسانه عالم است که خدا در اختیار همگان قرار داده. باید حرف زد، دغدغه ایجاد کرد، دغدغه را به مطالبه و مطالبه را به فرهنگ تبدیل نمود. جامعه صد در صد انسانی و الهی و عدالت محور لااقل تا زمان ظهور نخواهیم داشت؛ اما اگر نمی شود نماز ایستاده خواند، نماز نشسته که ساقط نیست. یک گام هم به سمت خیر و نیکی و عدل قدم برداریم، یک ظلم هم کمتر شود به انسانیت خود و تمامی جوامع بشری خدمت کرده ایم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از دشت لیلی تا جزیره مجنون

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۰۴ ق.ظ

خرید و قیمت کتاب از دشت لیلی تا جزیره مجنون چاپ سوم از غرفه حسینیه هنر  سبزوار

 

امروز سالگرد ترور و شهادت حجت الاسلام توحیدی مقابل دانشگاه فنی بابل است. از او به عنوان شهید مفتح بابل یاد میشود. مثل او شهدای بسیاری را در سراسر کشور داریم که ناشناخته مانده اند. ناشناخته در این حد که حتی دو صفحه مطلب و خاطره از آنها در فضای مجازی وجود ندارد چه برسد به چاپ کتاب و ساخت مستند و فیلم و...

خدا رحمت کند مرحوم محمد سرور رجایی را که از او با عنوان شهید آوینی افغانستان یاد میشود. پیشتر در باره اش در وبلاگ مطلبی نوشته ام. چقدر سختی و فقر و زحمت کشید تا به سهم خود قدمی برای معرفی شهدای ایرانی در افغانستان و افغانستانی در ایران بردارد. البته دایره اقدامش حول محور سالهای دفاع مقدس بود.

از الطاف خدا بود که به واسطه آشنایی اتفاقی با نام این نویسنده مجاهد با کتاب او نیز آشنا شوم. "از دشت لیلی تا جزیره مجنون" را توصیه میکنم حتماً بخوانید. دقایقی پیش خواندنش را به پایان رساندم. گامی است کوچک اما لازم و به جا در معرفی شهدای دو کشوری که در واقع یک میهن و یک سرزمینند.

دیروز بعد از زیارت حرم بانو برای خداحافظی به مزار شهدای مدافع حرم در بهشت معصومه سلام الله علیها رفتم. بچه های افغانستانی و پاکستانی غریبند و پیش خدا بیشتر عزت دارند. حرفهایی با آنها داشتم که باید می زدم. نمیدانم روزی می رسد لااقل یک برگ کاغذ در معرفی این شهدا ثبت و منتشر شود یا نه؟ چقدر کوتاهی کردیم در حق شهدا در حق فرهنگ جهاد و ایثار و شهادت. ان شاءالله سفر فردا به عتبات را تقدیم میکنم به همه شهدای غریب و گمنام ایران و سرتاسر جهان اسلام که در راه مبارزه با ظلم و استکبار و دفاع از کلمه حق و مستضعفین و حریم اهل بیت مرارت ها کشیده، دست از تعلقات مادی و علقه زن و فرزند و پدر و مادر شستند و مظلوم و بی ادعا به آستان دوست پر گشودند. البته نایب الزیاره همه دوستان وبلاگی هم خواهم بود به یاری خدا.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عشق به رنگ خاکریز

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۴ مرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۱۷ ق.ظ

عشق-به-رنگ-خاک‌ریزها:-خاطرات-و-زندگی‌نامه-شهید-حشمت‌الله-پورشیخعلی | شهید-حاج-قاسم-سلیمانی(وابسته-به-کنگره-شهدای-استان-کرمان)  | خانه کتاب و ادبیات ایران

 

کتاب عشق به رنگ خاکریزها را خواندم. اثری کوتاه پیرامون شهید نوجوان حشمت الله پورشیخعلی که از زبان مادر به معرفی او پرداخته است. زاویه نگاه مادر، زاویه درد و ترس و انتظار و دلهره و شیدایی است. شهدا در مرتبه بالایی قرار دارند به خصوص شهدای در میدان. اما بالاتر از آنها مادران و پدرانی هستند که از جگرگوشه خود جدا شده و در راه خدا رضایت و اذن خویش را برای ورودش به میدان شهامت و شهادت اعلام می دارند. نفس قدسی مادران و پدران شهدا که شهید پرور است، نعمتی بزرگ برای دین و مملکت ماست که امیدوارم هیچگاه مردم این سرزمین را از دعای خیر خویش محروم نسازند. ما با همین سرمایه ها به جنگ با تمدن حیوانی غرب می رویم و شکوه امت واحده توحید را رقم خواهیم زد ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

محمد سرور رجایی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۴۳ ق.ظ

دانلود و خرید کتاب محمد سرور محمدسرور رجایی

 

کتابها این خصلت را دارند که گاه کنجکاوری آدم را برانگیزند تا اصطلاح، واژه و یا اسمی را در فضای مجازی جستجو کند. دیروز کتابی که خواندم و زیاد حجمی هم نداشت مرا به تحقیق مختصر پیرامون بعضی اسامی وا داشت. شهید احسان پارسی اهل بیرجند که در دفاع از مردم مظلوم افغانستان مقابل ارتش سرخ شوروی ایستاد و شهید شد. شهید ابوالفضل کربلایی پور یزدی که از قضا اهل قم است و در قبرستان شیخان به خاک سپرده شده. او ظاهرا نخستین شهید ایرانی در افغانستان است. شهید احمدرضا سعیدی اهل تهران که مربی آموزش مجاهدان افغانستانی بود در آن کشور شهید شد و در همان جا به خاکش سپردند و مزار نورانی اش زیارتگاه مردم آن خطه قرار گرفته است و برایش نذری می دهند. مردم می گویند این جوان برای نجات ما آمد، نیّتش خالص بود و توقعی نداشت. اینجا غریبانه به شهادت رسید. پس پیش خدا عزیز است و برای همین حاجتمان را روا می سازد. البته افغانستانیها هم سه هزار شهید فقط در دوره دفاع مقدس تقدیم اسلام کرده اند، حالا بعدها در عرصه دفاع از حرم که جای خود دارد.

اسامی دیگری را هم جستجو کردم. کربلایی محمد امین قاسمی که از یاران شهید پارسی بوده و احتمالا ایرانی است و در حوزه علمیه افغانستان تدریس دارد و اطلاعی از او البته در فضای مجازی در دسترس نیست. شهید دکتر سید علی شاه موسوی گردیزی که از او به عنوان چمران افغانستان یاد می شود.

دیروز کتاب خاطرات مختصر و خود گفته مرحوم محمد سرور رجایی از هنرمندان متعهد افغانستانی مقیم ایران را خواندم. او را آوینی افغانستان لقب داده اند. خیلی برای معرفی شهدای ایرانی در افغانستان و افغانستانی در ایران زحمت کشید. بر اثر کرونا درگذشت و او را در قطعه شهدای بهشت زهراسلام الله علیها به آسمان سپردند. او برای استخراج یک خاطره از شهید، در دل خطر می رفت و به قلب طالبان نفوذ می کرد؛ آنهم طالبان آن موقع که یک پا داعش بود نه الان که سانتی مانتال شده است. حالا بعضی بچه های خودمان زحمت تحقیق ساده برای استخراج خاطرات شهدا را نمی کشند. صرفا با کپی از گزارشات رسانه ای و برداشت کتاب خاطرات، کاری به ظاهر جدید بیرون می دهند توقع دارند رزومه پر طمطراقی هم به عنوان محقق و پژوهشگر دفاع مقدس به خورد جامعه و البته سازمانهای صاحب بودجه بدهند. عرض کردم بعضی نه همه. خیلی از هنرمندان ما زحمات بسیاری را برای ثبت و معرفی گنجینه ایثار و شهادت متحمل شده اند که جای قدردانی دارد.

محمد سرور رجایی در اوج تنگدستی و فشار اقتصادی و بیماری و غربت، حواسش به فرهنگ و هنر موطنش بود. برای بچه های مهاجر نشریه چاپ می کرد و به آنها پر و بال می داد. تیم فوتبال راه می انداخت تا هم اوقات فراغتشان را پر کند و هم هویتشان را احیا نماید. هوای فقرا را داشت... خیلی این بشر جهاد کرد، دمش گرم. روحش مهمان جاودان خوان کرامت اباعبدالله، ان شاءالله. امیدوارم همه زحمت کشان خطوط رزمی و فرهنگی جبهه جهانی مقاومت بیشتر شناخته و شناسانده شوند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دفترچه خاطرات یک گربه!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۵۶ ق.ظ

از دفترچه خاطرات یک گُربه - انتشارات مدرسه

 

کتاب "از دفترچه خاطرات یک گربه" را خواندم و لذت بردم. این کتاب را برای کسی هدیه گرفته بودم اما حالا به فرزندم سفارش کردم آن را بخواند. نویسنده آن آقای علی باباجانی، قلم جذابی دارد. چند روز پیش درباره یکی از کتابهای کودک که نویسنده خارجی داشت نوشته بودم در کشور خودمان نویسنده های قهاری هستند که واقعا ضرورتی برای ترجمه آثار خارجی مرتبط با کودک و نوجوان که تبعات فرهنگی خاص خودش را دارد به چشم نمی آید. "از دفترچه خاطرات یک گربه" تمثیلی برای این حرف است که نشان میدهد نویسنده توانای ایرانی با قلمی جذاب و نمکین و نشاط آور می تواند مخاطب کودک و نوجوان و حتی بزرگسال را به تحسین وا دارد. مهمترین ویژگی این کتاب آن است که با داستانی روان و شیرین قادر خواهد بود مخاطب کودک را به مطالعه بیشتر تحریص نموده و علاقه او را برای ورود به عرصه مطالعه و کتابخوانی تقویت نماید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تابوتهای دست ساز

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ۰۷:۱۹ ب.ظ

دانلود و خرید کتاب تابوت های دست ساز ترومن کاپوتی ترجمه بهرنگ رجبی

 

بعد از مدتها رمانی جنایی آمریکایی را خواندم. تابوتهای دست ساز، پردازش جذاب و کشش معمایی جالبی داشت. بیخود هم قلم فرسایی و مطول نویسی اعصاب خردکن نداشت. نویسنده اش البته فیلمنامه نویس هم هست و به نظرم این نوشتار را بر همین سیاق تدوین نمود. همه چیز کتاب خوب بود جز انتهایش که قاتل مردم بیگناه، مردی بود که روی دخترانش غیرت داشت و از خدا دم میزد. البته آدمهای به ظاهر متدین اما منافق یا کودن زیاد داریم؛ اما به طور معمول آمار جنایت در بین افراد لاقید هرز و شراب خوار بیشتر است. در تابوتهای دست ساز، نویسنده انگار تلاش دارد عرق خوارها را تبرئه کند. بگذریم. خواندن کتاب آمریکایی این حواشی را هم دارد ولی به هر حال اثر جذاب و مخاطب پسندی است که در کشور ما هم فروش خوبی داشته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا