سلام آقا! امشب آمده ام با تو درد دلی داشته
باشم.
شما می دانی من فقط شانزده سال داشتم که
ازدواج کردم. یک سال را در عقد ماندم. در این سال فقط دو خاطره از همسرم دارم. ما در
طول یک سال عقد فقط دوبار با هم بیرون رفتیم و آن هم جایی نبود جز مزار شهدا. همسرم
تمام این مدت را در جبهه گذراند. بعد از یکسال که برگشت، گفت آماده شویم برای عروسی.
شب عروسی ما شب دعای توسل بود. سیاهی شب که به صبح رسید، همسرم داشت وسایلش را برای
اعزام به جبهه آماده می کرد. دوستانش که این موضوع را فهمیدند، خواستند او را از این
سفر منصرف سازند؛ اما او حق داشت که لبیک به ندای ولی فقیهش را واجب تر از امور شخصی
و زندگی خود بداند. حسین عصر او ندای هل من ناصر سر داده بود و او می خواست تا پای
در رکاب عشقبازی نهاده و نگذارد تا عاشورای 61 هجری دوباره تکرار شود.
آقاجان! شما می دانی همسرم این بار که به
جبهه رفت، هفت سال بعد به شهر خود بازگشت. من و او هفت سال را در اضطراب و انتظار،
تنها به امید ادای تکلیف و لبخند رضایت ولی امرمان سپری نمودیم. من تمام این سال ها
را به پیمودن راه شهدا از طریق فعالیت در پایگاه های بسیج به عنوان یک عضو فعال و خستگی
ناپذیر سپری کردم. از حضور در ستاد پشتیبانی جنگ تا سرکشی به خانواده های شهدا و رسیدگی
به امورشان، آموزش اسلحه به خواهرن بسیجی و از سال 62 به بعد هم به عنوان مسئول حفاظت
نمازجمعه و ... از جمله اموری بود که با جان دل انجام می دادم و تمام دلمشغولی های
آن سال های پر اضطراب را به پای نهال سبز و معطر انقلاب اسلامی می ریختم.
هفت سال فراق ما هم سپری شد. همسرم آمد و از آن پس هر دو دوشادوش هم
به یاری انقلاب و فرهنگ به جامانده از سال های حماسه و ایثار پرداختیم. از تشکیل
نمایشگاه های دفاع مقدس تا راه اندازی کاروان پیاده روی رحلت امام و اردوهای
راهیان نور و .... جلوه ای از حضور و پیوند من و همسرم در ابراز ارادت به ساحت
امام و شهیدان راه امام بود.
آقاجان! تو اینک از داغ دل من خبر داری و می دانی که امشب در پناه تو،
دل سوخته ام از طعنه نامردمان به درد آمده است. هنوز هم درعجبم کدام قلم به خود
شهامت آن داد که همسرم را که فدایی بی چون و چرای ولایت است، به ننگ اتهام ضدیت با
ولایت فقیه متهم سازد؟
آقاجان! تو از دل من خبر داری و می دانی برای این پنجاه سالی که در
راه صیانت از آرمان های اسلام ناب محمدی دویدم نه از کسی اجر و مزدی خواسته ام و
نه ذره ای از کرده خویش پشیمانم. همه آن چه گفتم درد دلی بود از زبان زنی که به
پای انقلاب و اسلام و خون شهدا، مردانه ایستاد و اکنون چنین ناباورانه غربت و
مظلومیت همسر خویش را به چشم خود شاهد است.
به کوری چشم بدخواهان اسلام و انقلاب، من به همسر ایثارگر و فدایی
رهبرم، افتخار می کنم و تا آخرین لحظه عمر، همچون همسرم پای ارزش ها و دستاوردهای
نظام مقدس اسلامی خواهم ایستاد. افتخار می کنم که همسرم در همه برهه های انقلاب به
خصوص در مصاف با فتنه گران و خائنان به میهن، تمام قامت در دفاع از حریم ولایت
ایستادگی کرد.
آقاجان! کنار ضریح مطهر تو، از عمق دل، صادقانه ترین ندای قلبم را بر
زبان جاری خواهم ساخت و نفیر جان دردمند خویش را برای تاریخ واگویه خواهم کرد که:
مرگ بر ضدولایت فقیه. به کوری چشم منافقان و فتنه گران، با عشق به مقتدای خویش
حضرت امام خامنه ای، انگ پلید بی مروتی ها را پشت گوش انداخته و تا جان در بدن
دارم اطاعت از رهبر عزیز وعلمدار بزرگ انقلاب را وظیفه خود می دانم.
صدیقه اکبرنیا، همسر آزاده جانباز فدایی ولایت فقیه، محمد حسین منصف و
نوکر مردم در ستاد نمازجمعه بابل، شب27رجب، دعاگو در حرم علی بن موسی الرضا علیه
آلاف التحیة و الثناء