اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۱۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قم زیبا» ثبت شده است

به نام نامی اباعبدالله

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۲۱ ب.ظ

پرچم یا حسین - گالری تصاویر نقش

 

بیرون خانه ما سر خیابان شلوغ و پر از سر و صداست. ماشینها بوق ممتد میزنند. بلندگوی مسجد روشن شده و ای لشکر صاحب زمان پخش میکند. غریو الله اکبر مردم با صدای هلهله توام شده. این صدای الله اکبر با الله اکبرهای رسمی معمول شبهای 22 بهمن تفاوت دارد. از عمق جانشان فریاد میزنند. جیگرشان حال آمده است. دل بچه های حزب الله این روزها خون بود. فضای مجازی مملو از فریاد سرخ مومنان بر ضد مسئولان وا داده ای بود که در حمله به اسرائیل تعلل کرده بودند. بعضی مسئولین هم شاید این وسط مظلوم واقع شدند ولی به هر حال مطالبه انتقام مردم به قول آقا سوخت موشکهای سپاه و ارتش به شمار می آید.

می ارزد اسرایئل را از بین ببریم ولو با زن و فرزند و خانواده به شهادت برسیم. مگر زندگی چقدر می ارزد که بخاطر دو روز حیات ظاهری بیشتر خوار و خفیف شویم؟ مگر فرق انسان با حیوان همین نیست که فراتر از خورد و خوراک و لباس و پول و شهرت و شهوت به فکر آزادگی و سرافرازی و غیرت و مردانگی و عزت باشد؟ روح دانشمندان شهید ما سرداران و سربازان شهید طریق القدس روح اسماعیل هنیه و سید حسن شاد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تصویری جالب از مجلس ترحیم

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۱۵ ب.ظ

سید جواد رضویان هنرمند قمی است که روز گذشته به مناسبت فوت پدر بزرگوارش مجلس ترحیمی در سالن همایش مسجد الغدیر این شهر برگزار شد. قمی ها به رضویان علاقمندند و بابت به کارگیری لهجه قمی در فیلمهای طنز تلویزیونی نه تنها دلخور نشده که از وی قدردانی هم کرده اند. ظرفیت بالای مردم قم باعث شد در سریال طنز نون خ که با محوریت قوم کرد ساخته شده نیز از یک قمی با لهجه اصیل مردم این شهر دعوت به همکاری شود. ضمن تسلیت به این هنرمند دوست داشتنی و مردمی، تصویر جالبی از سه شرکت کننده مراسم ترحیم را در زیر می بینید که ظاهرا جزو عزیزان هنر ور هستند:

 

مراسم ترحیم پدر سید جواد رضویان در قم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت اول)

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۴:۰۴ ب.ظ

photo_2024-09-03_22-04-17_diya.jpg

 

دوست بزرگواری بود از آن دست طلبه های فاضل و درس خوان حوزه می گفت طلبه باید بنشیند سر درس و بحثش و دنبال زیارت و گردش و سفر نباشد. شد تا رفت کربلا، برگشت و گفت: یک جاهایی را آدم باید برود ببیند. دیگر کربلایی شد و سالی یکبار لااقل زائر بارگاه امام عشق است.

تازه راه کربلا باز شده بود، سال 82 را می گویم. بچه نداشتیم. من و فاطمه دوتایی راه افتادیم تکه تکه رفتیم کربلا. آن موقع شور و هیجان خاصی برای زوّار وجود داشت. قم را یادم است هر روز در حیاط حرم، عده ای با حلقه های گل ایستاده بودند زائرشان از کربلا می رسید او را در آغوش گرفته و استقبال ویژه انجام می دادند. آنهایی که دست و بالشان می رسید شام و ناهاری فامیل را میهمان می کردند. راه کربلا البته از اواخر دولت صدام باز شده بود. قیمتها بالا بود. بعد جنگ شد و بسته شد. آن موقع البته چیزی به نام سفر اربعین هم رسمیت نداشت. سفر اربعین سنتی قدیمی و مشهور بین علمای نجف بود که با بی اعتنایی و سختگیری دولتهای بعث تعطیل گردید.

صدام که سقوط کرد عراق دیگر دولت نداشت. راه کربلا حالا حسابی باز شده بود! سفر انفرادی و خانوادگی و مستقل به صورت قانونی یا قاچاق متداول شده بود. سال 82 خیلی از خدا خواستم پولی برسد من و فاطمه برویم کربلا. آن سال سه بار سفر راهیان نور و مناطق عملیاتی جنوب نصیبم شد. گفتم خدایا! اینجا هم کربلاست قبول دارم؛ اما منظورم آن کربلای اصلی است! بالاخره پولش رسید و کربلای ما هم در آخرین ماههای سال 82 جور شد. چیزی حدود دویست هزار تومان برای سفر مستقل دونفره لازم بود. با قطار رفتیم خرمشهر. پیمان دریس از دوستان خوب آبادانی آمد دنبالمان و ما را برد خانه اش و بعد همراه کاروانی از اصفهان فرستاد نزدیک بصره و از آنجا عازم کربلا شدیم. در کربلا راهمان را از آن کاروان جدا کردیم و خودمان ده روزی در عتبات پرسه زدیم و نهایتا با ابتلا به سرما خوردگی و اتمام پولهایمان به کشور بازگشتیم. چقدر سفر شیرینی بود.

آن موقع احساس غرور میکردم از جایی به خاک کربلا پاگذاشته ام که قدمگاه شهدا بوده است. بعد البته یادم آمد همه شهرهای مرزی ما در غرب و جنوب غرب جای پای شهدا و محل عروج جوانان کربلایی کشورمان است و این ویژگی مختص شلمچه نیست.

همین مهران دوبار توسط رژیم بعث اشغال شد و با حماسه جوانهای غیور کشورمان آزاد گردید. اواخر جنگ هم منافقین چشم طمع به این شهر دوختند که حالشان جا آمد!

من و فاطمه زمستان سال 82 به کربلا رفتیم و دیگر نرفتیم تا شهریور 1403. نخواستیم که برویم. لااقل من که نخواستم. علتش هم به یک مساله و کش و قوس درونی برمیگردد. خلاصه اش می شود اینکه خودم را کوچکتر و نالایقتر از آن میدانستم که در محضر آفتاب وجود امیرالمومنین و حسین بن علی علیهماالسلام بایستم و ... بگذریم، توضیحش سخت است.

دیشب از سفر بازگشتیم. سال 82 فضای مجازی نبود یا لااقل من در این فضا نبودم. یادداشتهایی از سفر برداشتم که گویا گم شد. در این سفر هم نکاتی را یادداشت کردم و به لطف خدا و با کمک حافظه ان شاءالله مقایسه ای از این دو سفر با فاصله 21 سال را خدمت خوانندگان وبلاگ تقدیم می کنم. سعی میکنم حرفهایم خسته کننده و رنج آور نبوده و خواننده را به تعقیب ادامه ماجرا ترغیب کند.

مدتی بود که احساس می کردم کاری نیمه تمام دارم، باری روی دوشم سنگینی می کند. برای بچه هایم کم گذاشته ام اگر آنها را به کربلا نبرم. تصمیم گرفتیم و خدا هم جور کرد. این را باور دارم کسی بخواهد زیارت برود مقدماتش برای او فراهم می شود. لااقل این را باور ندارم کسی که به سفر زیارتی میرود حتماً دعوت شده است و آنکه نتوانسته برود دعوت شده نیست. همه مومنان دعوت شده اهل بیت برای زیارت و شرفیابی محضرشان هستند چه بخواهند و بروند چه نخواهند و نروند.

ما خواستیم و لطف و امضای خدا را گرفتیم و رفتیم. حالا که برگشتیم احساس میکنم باری سنگین از دوشم برداشته شده است. وظیفه ای را به انجام رسانده ام. می دانید کسی که مسئولیت دارد آرامش ندارد. با کاروان نرفتیم. مسئولیت اداره سفر برعهده خودم بود. از خدا و امام حسین کمک خواستم سفر خوب و خاطره انگیزی شود. شبیه مشهدهایمان که همیشه به بچه ها خوش گذشته با این که یک دایی شان در کیش، یکی در قشم و خاله شان در چابهار است و بارها به مشهد سفر داشته اند همین حالا هم از آنها بپرسی دوست داری کیش و قشم و چابهار بروی یا مشهد با شور و شوق می گویند باز هم مشهد. دوست دارم کربلا هم برایشان همین لذت را داشته باشد.

ایام اربعین به پایان رسیده. زوار برگشته اند و ما به خیالمان که کربلا دیگر خلوت شده وقت مغتنمی برای سفر انتخاب کردیم. قم دوبار در سال خیلی خالی و خلوت می شود. منظورم محله های شهر است نه خیابانهای اطراف حرم که طبعا میزبان مسافران و زائران است. یک بار در عید نوروز چون اغلب ساکنان قم بومی نبوده و مهاجرند برای دید و بازدید به شهرهای خود می روند، یکبار هم ایام اربعین که خلوتی شهر خیلی به چشم می آید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرزوی شهدا

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۲۹ ق.ظ

photo_2024-08-26_18-22-13_hqc9.jpg

 

دیروز صبح حرم حضرت معصومه کنار مزار شیخ الشهدای مازندران، شیخ فضل الله نوری نشسته بودم و با این مجتهد شهید حرفی داشتم که چشمم به لباس یکی از زوار افتاد. جمله ای از وصیتنامه شهید مهدی موحدنیا درباره نابودی اسرائیل پشت آن نوشته شده بود. از او خواستم دوباره برگردد سلام بدهد تصویری از او برای دوستان وبلاگ ثبت کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روسری باز و بستنی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۲۳ ق.ظ

طرز تهیه بستنی کیم خانگی ساده و خوشمزه با نشاسته ذرت بدون ثعلب به روش  کارخانه ای

 

دیروز رفته بودم پیاده روی اربعین در بلوار پیامبر اعظم یا همان مسیر حرم تا حرم. البته امسال برخلاف دفعات قبل که از حرم حضرت معصومه به سمت جمکران می رفتم از جمکران به سمت حرم حرکت کردم یعنی دقیقا بر خلاف مسیری که عموم مردم طی می کنند. با این وصف این بار از روبرو به چهره مردم خیره می شدم. در هوای گرم و کویری قم قیافه های خسته زوار انصافا دیدنی بود. امام حسین هوایشان را داشته باشد. دمشان گرم. بعضی هایشان بابت کهولت سن یا نقص عضو و بیماری انصافا با زحمت این راه را طی می کردند.

خب در این بین چهره هایی دیدم که دفعات قبل نمی دیدم. تک و توک آقایونی با شمایل عجیب مثل موهای گیس کرده و نیز معدود خانمهایی که حجابشان کامل نبود، گره روسری شان باز بود و گاه زیادی شل به نظر می رسید. البته این وضع حجاب صرفا به نسبت شرایط قم عجیب و نامطلوب است. در شهرهای دیگر وضعیتی بسیار بدتر را دیده ام.

در فکر بودم این قضیه را چطور تحلیل کنم؟

-اینها سالهای قبل هم بودند من نمی دیدم و این بار چون مسیر را برعکس آمدم چشمم به جمالشان روشن شد؟

-ماشالله قدرت جاذبه ما بالا رفته و توانسته ایم پای این طیف را هم به این برنامه ها بکشانیم. بالاخره پیاده روی اربعین همیشه مورد هجمه بوقهای تبلیغی استکبار بوده.

-اینها بچه های خودمان هستند که ذره ذره دارند عقب نشینی اعتقادی میکنند؟ یعنی قبلا محجبه بودند در راهپیماییهای اربعین و نیمه شعبان شرکت می کردند حالا از حجاب عقب نشینی کرده اند و با ظاهر جدید به همان مراسم آمده اند؟

-اساسا آمده اند برای عادی سازی گناه و شکستن هنجارها و قصد خیر ندارند؟ 

-تذکر بدهیم؟ ندهیم؟ بنرهایی درباره تقیّد حضرت زینب و دختران اسیر کاروان اباعبدالله نسبت به مقوله حجاب را باید در طول مسیر نصب کنیم؟ چه کنیم؟ قطعا بعضی از اینها ارادت قلبی به ساحت اهل بیت دارند و شاید تکانی بخورند... بعضی خانمها چادری و حجابشان کامل بود، پای برهنه طی طریق می کردند آنهم بدون جوراب!

یک خانمی با وضعیت نه چندان مناسب از ماشین پیاده شد. کیسه بزرگ پر از بستنی دستش بود که آورد برای زوار. از قضا این دفعه را برخلاف معمول شانس آوردم و بالاخره یکی توزیع خیراتش را درست از کنار من آغاز کرد. راحت دستم را دراز کردم و یک دانه برداشتم. ملت هجوم آوردند. زود فاصله گرفتم به گوشه ای دنج رفتم بستنی کیم را باز کردم و سنگین و رنگین و محترمانه شروع کردم به گاز زدن آن. دوست نداشتم دیگرانی که سهمی از توزیع ناگهانی بستنی نداشتند نگاهشان به من بیفتد. در آن هوای گرم دم ظهر انصافا خوردن بستنی خنک می چسبید دل را جلا می داد و آدم را حسابی سر حال می آورد. کلا رشته افکارم پاره شد و یادم رفت که داشتم درباره چی فکر می کردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

میخانه دگر جای من بی سر و پا نیست

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۲۶ ب.ظ

photo_2024-08-14_08-09-21_qwoc.jpg

 

حرم مملو از جمعیت است. به چهره ها خیره می شوم. خستگی راه و سرخی کم خوابی در اغلبشان موج می زند. از مبدایی دور و با شتاب آمده اند. چند ساعتی استراحتی می کنند و دوباره راهی می شوند. قرارشان جای دیگری است. قم این ایام میزبان بسیاری از زائران اربعین حسینی است. خدای من! این چهره ها قرار است تا ساعات یا روزهایی دیگر میهمان حریم ارباب باشند. این چشمها قرار است به ضریح مطهر امام عشق دوخته شوند. این صورتها به زودی غرق باران اشک و شوق دیدار خواهند شد. این دستها به شبکه های ضریح آقا گره خواهد خورد. این پاها در مسیر عرض ارادت به ساحت مولا ترک و تاول خواهند دید. چقدر نگاه به این چهره ها لذت دارد. دمی کنارشان نشستن و از نفسشان تنعم جستن. اگر دیوانه خطابم نکنند صورت تک تک شان، چشمها و دستها و پاهایشان را می بوسیدم. کاش می شد روی زمین دراز کشید و سنگفرش قدوم نورانی شان گردید. خدا را شکر عمرمان تا این جا قد داد که چشم در چشم عاشقان اباعبدالله دوخته، نفس به نفس هایشان گره زده و گرد گامهایشان را سرمه دیدگان خود سازیم. صلی الله علیک یا اباعبدالله.

بعضی رفقا هم بین راه می آیند خانه ما قدم رنجه میکنند توفیق میزبانی شان را روزی مان می سازند. الان دارم این متن را مینویسم حسن عباس زاده زنگ زد. بچه هایم به او می گویند عموحسن سلمونی. پیرایشگر محل ماست. گفت صد کیلومتری کرمانشاه هستم یاد تو افتادم. خواستم سلامی کرده باشم... ما در ره عشق تو اسیران بلاییم کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عزیزم دقت کن

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۰۵ ب.ظ

عزیزان انتظامی قم، دم اذان مغرب، اوج شلوغی حرم، پیرمرد کارگر بدبخت آمده زیارت، موتور درب و داغانش را میگیرید، دو دستی چسبید، زار زد، التماس کرد، جلوی آن همه آدم با مو و محاسن سفید گریه کرد، خر کش کردید بردیدش دم شما گرم، مواظب قضاوت مردم باشید، این نگاهها چه برداشتی از این نوع رفتار شما خواهند داشت؟ دقت کنید لطفا. اغلب بچه های فراجا دارند فداکاری می کنند، زحمت می کشند، با جانشان بازی می کنند. گاه یک یا چند مأمور با رفتار اشتباه خود نگاه مردم را به راحتی به این نیرو عوض میکنند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این هم یک مدل

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۵ مرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۵۲ ق.ظ

photo_2024-07-25_05-39-17_zbct.jpg

 

چندی پیش خانوادگی رفته بودیم مزار شهدای گمنام در بالای تپه ای در شهرستان کهک. آن بالا کنار قبر شهدا کسی نبود جز همین دو دختر جوان که روسری از سر برداشته، به صوت مداحی تلفن همراه گوش سپرده و در عالم خود به سر می بردند. مانده بودم تذکر بدهم یا نه که خودشان با دیدن ما چادر! سر کرده و از آنجا رفتند. این هم از عجایب عالم بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سوغات عاشورا

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۵ مرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۴۸ ق.ظ

photo_2024-07-25_05-39-24_e6r9.jpg

 

صبح عاشورا بعد از نماز صبح دسته عزاداری که از گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام به سمت حرم کریمه اهل بیت به راه افتاد خاک و گل و کاه زینت بخش سر و روی عزاداران حسینی بود که همه هم از قشر جوان بودند. یک پر کاه را از زیر پای آنها به غنیمت برداشتم.

میگویند آیت الله بروجردی خاک زیر پای عزاداران حسینی در روز عاشورا را به رسم تبرک بر چشم بیمارش کشید و شفا گرفت.

میگویند آیت الله میلانی دستمالی پارچه ای را به اشک صورت جوانها می مالید و سفارش کرد روز تدفینش با او به خاک بسپارند.

خدا ما و نسل ما را تا ابد ریزه خور خوان کرامت اهل بیت قرار دهد که در دو عالم سرمایه ای بالاتر از حبّ این خاندان شریف نداریم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جگرکی خوش ذوق

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۴۴ ق.ظ

تزیینات داخلی یک جگرکی کوچک در نزدیکی بیمارستان آیت الله گلپایگانی قم نظرم را به خود جلب کرد:

 

photo_2024-07-23_08-38-33_pwdy.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کار خوب میوه فروش

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۴۱ ق.ظ

photo_2024-07-23_08-38-19_n7c.jpg

 

میوه فروشی در قم اعلام کرد کلیه سفارشات مربوط به مراسم اهل بیت علیهم السلام را به قیمت خرید حساب میکند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اگر قم تشریف دارید

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۳، ۰۹:۴۸ ق.ظ

سید سجاد ایزدهی – مدرسه تفکر و نوآوری نگاه

حجت الاسلام صباغیان» مسئول نظارت و تطبیق شرعی بانک توسعه تعاون شد | تیرنگ

 

به من باشد دوست دارم هر هفته میزبان روضه خانگی باشم. چه کنم که آپارتمان نشینی محدودیتها و اقتضائات خاص خودش را دارد.

سعی میکنم سالی چند بار برنامه روضه داشته باشم. این هفته به یاری خدا دو مجلس روضه در منزل ما برگزار می شود. عصر دوشنبه مجلس ویژه خانمها با سخنرانی دوست بزرگوارم آ سید ابراهیم صباغیان که از اساتید جوان حوزه و مسلط به فقه اقتصاد است و عصر جمعه نیز به امید خدا جلسه ویژه آقایان با سخنرانی استاد بزرگوارم آ سید سجاد ایزدهی اندیشمند جوان حوزه و صاحب نظر و اجتهاد در فقه سیاسی است.

عزیزانی که قم تشریف دارند قدم رنجه کنند با افتخار در خدمتیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ادرک اخا...

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ق.ظ

شهادت را خودم برای فرزندانم انتخاب کردم - قدس آنلاین

 

عباس علیه السلام حیا میکرد حسین را برادر بخواند او پسر فاطمه بود. جایگاه قدسی داشت. عباس خودش را فدایی امام می دانست. تا لحظه آخر که از عمق جان، برادر را برادر خواند...

راه دفاع از حرم آل الله برای افغانستانی ها هموار بود. مصطفی و مجتبی بختی نگفتند ما با هم برادریم. نامی جعلی برای خودشان تراشیدند. گفتند پسرخاله ایم و تازه از افغانستان به ایران آمده ایم. یک خاله در مشهد داریم و همین. خاله که بود؟ همان مادرشان که در این ماجرا با آنها هم داستان شد. مثل پسرهایش تمرین کرد لهجه افغانستانی یاد بگیرد. قرار شد وقتی برای تحقیق زنگ زدند بگوید خاله آن دو است.

چندباری رفتند تا پای اعزام ولی هر بار به دلیلی لو رفتند و دیپورت شدند. گفتند این طوری نمی شود. باید از مشهد برویم. آخرش می فهمند ایرانی هستیم. بلند شدند آمدند قم، با همان ادعا و داستان قبلی. بالاخره اعزام شدند. به آرزوی دیرینه شان رسیدند. عملیات شد. موقع نبرد نارنجکی میانشان افتاد و هر دو را با هم به شهادت رساند.

چون فرم اعزامشان از قم پر شده بود پیکرهایشان با همان نام مستعار به قم آمد. غریبانه هم تشییع شدند و گرد ضریح بانو چرخیدند. آخرین لحظات یکی از مسئولان اعزام به ذهنش رسید گوشی آنها را چک کند ببیند در ایران فک و فامیلی دارند یا نه. دید یک شماره در مشهد است که زیاد با آن تماس گرفته اند. به همان شماره زنگ زد. مادر گمان کرد باز هم برای تحقیق زنگ زده اند. خیلی عادی با لهجه شبیه افغانی گفت من خاله شان هستم و... طرف هم با خیال راحت خبر را رساند...

مادر مکثی کرد. بغضش را فرو خورد. گفت من مادرشان هستم. اسم واقعی این دو هم مصطفی و مجتبی بختی اهل مشهد است. پسرهایم را بیاورید با آنها کار دارم.

مادر می گفت گاهی که دلم برای این دو تنگ می شد می رفتم اتاق خواب، وسط دو تختی که متعلق به آنها بود دراز می کشیدم تا احساس آرامش کنم.

پیکرها را آوردند مشهد هم طواف دادند. مادر گفت آنها را بیاورید خانه. تابوت ها را آورد داخل اتاق خواب. همه را فرستاد بیرون. با پسرانش تنها شد. رفت وسط دو تا تابوت دراز کشید. نفس عمیق کشید. خواست بی قراری کند. حق مادر بود داغ ناگهانی دو پسر رعنا او را بی تاب کند. یاد حضرت زینب افتاد. هر پیکری که از میدان می آوردند زینب می دوید به استقبالش. جلوتر از همه حرکت می کرد. قدمهایش تسلی خاطر همه بود. جز وقتی که دو پسرش شهید شدند از خیمه بیرون نرفت مبادا که اباعبدالله از روی خواهر شرمنده شده و خجالت بکشد.

مادر از زینب خجالت کشید بی قراری کند.

اما

گفت فقط یک فکر و دغدغه و سوال ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. مصطفی و مجتبی از اول اعزام تا میدان نبرد برای اینکه کسی مانعشان نشود خودشان را پسر خاله معرفی کردند. آیا لحظات آخر که داشتند جان می دادند توانستند یکبار دیگر همدیگر را برادر صدا بزنند یا نه؟ بگویند اخا ادرک اخا... این حسرت به دلشان نمانده باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عید میلاد مبارک

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۷ تیر ۱۴۰۳، ۱۲:۱۳ ب.ظ

photo_2024-06-26_12-01-34_wxgr.jpg

 

روز میلاد باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام باشد نمی شود نرفت و به دختر دردانه اش تبریک نگفت و البته به یاد دوستان و نایب الزیاره شان نبود. ایران مملکت خانواده حضرت موسی بن جعفر است و در جای جای این سرزمین فرزندان گرامی و بزرگوار آن امام همام همچون علی بن موسی الرضا علیه السلام، حضرت معصومه، شاه چراغ، سبزه قبا و ... محور و ملجأ دلهای عاشق و مریدان مکتب ولایت قرار گرفته اند.

چند لحظه در گوشه ای نشستم که چشمم به چهره ای آشنا افتاد. جناب آقای خاکسار که در دوره دبیرستان دبیر ریاضی پسرم بود و از معلمان خوب استان قم است که مدارس مختلف برای دعوت از او با هم رقابت دارند لباس خادمی به تن داشت و تکه پارچه ای در دست با حوصله و ظرافت مشغول تمیز کردن آینه کاری های صحن و سرای حضرت معصومه بود.

خدا به آبروی این خاندان بزرگوار که منبع نور و کرامت در مملکت شیعه ایران هستند دل همه مومنان را شاد کرده و گره از کارهایشان بگشاید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دسته شادی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

photo_2024-06-21_11-39-17_82f7.jpg

 

صبح رفته بودم حرم نایب الزیاره دوستان و دعاگوی همه بودم که متوجه حضور دسته شادی نوجوانان شدم. به مناسبت میلاد امام هادی علیه السلام و پیشواز عید غدیر برای تبریک به محضر بانوی کرامت آمده بودند. قم در اعیاد مختلف شاهد حضور دسته های شادی در خیابانهاست که با دست و هلهله و مدح و منقبت اهل بیت پیام سرور و ارادت به آل الله و یاد و نام خاندان عصمت را بر دل و زبان مردم جاری می سازند. در مشهد هم چنین دسته های زیبا و با شکوه را شاهد بوده ام. در بعضی شهرهای مذهبی دیگر مثل بابل خودمان هم در طول سال یکی دو باری دسته شادی راه می افتد. شیعیان بر اساس نص توصیه اهل بیت هم در غم و هم در شادی خاندان طهارت شریک و پیرو هستند. امیدوارم به موازات دسته های عزا دسته های شادی هم در شهرهای مختلف کشور راه اندازی شود. شادی و عزا صرفا بهانه است و مراد از آن بزرگداشت اهل بیت و انس با دین و شناخت معارف مکتب وحی و رهروی صراط مستقیم هدایت و رستگاری است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آموزش و غبار جامعه طبقاتی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۳۰ ب.ظ

photo_2024-06-16_11-50-04_nlo9.jpg

 

دیروز رفتم مدرسه صدرا برای گرفتن کارنامه. شکر خدا مثل سالهای قبل، خوش درخشید. معلم پرورشی مدرسه جناب آقای سعادتی هم شروع کرد به تعریف و تمجید از صدرا و هدیه ای به او داد. گفتم خوبی هایش به پدرش رفته.

خواستم برای پایه بالاتر یعنی کلاس ششم ثبت نامش کنم که مدیر محترم فرمود کارت بکشی کفایت می کند! مدیر مدرسه دولتی شهید آوینی البته روحانی با وقار و دوست داشتنی و بسیار دلسوز است. او نیز به فعالیتهای تربیتی علاقمند است و شخصا در این خصوص زحمت می کشد. بسیاری از مدارس قم از معلمان و مدیران فرهیخته و مومنی برخوردار هستند. وزارت آموزش و پرورش میتواند از مدارسی مثل شهید آوینی قم برای سر و سامان دهی علمی و تربیتی به سایر مدارس کشور الگو بردارد.

 سال قبل را پیچانده بودم و پولی حتی بابت بیمه به مدرسه ندادم مگر برای فعالیت های فوق برنامه و فرهنگی که هر چه توانم بود کمک می کردم. امسال قصدم بود بابت چندبار تشویق و جایزه ای که نصیب صدرا شد حتما موقع ثبت نام مبلغی به حساب مدرسه واریز کنم. پرسیدم: مثل سال قبل سی هزار تومان بابت بیمه کفایت می کند؟ مدیر و ناظم مدرسه را برق سه فاز گرفت. نگاهی به هم انداختند و لبخند زدند. گفتند: پانصدهزار تومان بکشی خوب است. در این اثنا جناب مدیر سوابق پرداخت مالی را مرور کرد. سرش را آورد بالا با تردید پرسید: شما قبلا به مدرسه کمک کرده بودید؟ با اعتماد به نفس جواب دادم: بله هر چه لازم بود انجام دادم. مدیر با تعجب گفت: ولی این جا جلوی اسم دانش آموز شما سفید سفید است! بلافاصله پاسخ دادم: برای اینکه ریا نشود نخواستم ثبت کنم! صدای قهقهه مدیر و ناظم به هوا بلند شد. فهمیدند گیر یکی مثل خودشان افتاده اند. رفتم کارت بکشم. الطاف جلیّه الهی شامل حالم شد و برق رفت. ناظم گفت: اشکالی ندارد حالا که کارت خوان از کار افتاد شماره کارت را بگیرید پانصد تومان را بعدا واریز کنید فیشش را برای ما بفرستید. گفتم: نه امکان ندارد همین الان باید واریز کنم، خیالم راحت شود. گوشی را در آوردم از طریق برنامه آپ کارت به کارت کنم. آنها هم خوشحال شدند؛ اما شماره مقصد را که وارد کردم گفتم با عرض پوزش چون رمز پویا ندارم فقط میتوانم صد هزار تومان واریز کنم. بندگان خدا از دست من خسته شده بودند گفتند: عیبی ندارد همین را می پذیریم، کفایت میکند. گفتم: لیست را ببینم. خیالم راحت شد که ثبت نام کردند، با لبخند تشکر و خداحافظی کردم. البته به زودی بابت تهیه لباس فرم تحمیلی مدرسه دوباره باید خدمتشان برسم.

از شوخی که بگذریم وظیفه خود میدانم در تأمین مالی امور فرهنگی هر چقدر در بضاعتم است مسئولین مدرسه را یاری برسانم. دیروز طوفان تندی راه افتاده بود و سر و صورتمان را حسابی گرد و خاکی کرد. اسم این نوع خاک آلود شدن در غبار و طوفانهای غافلگیر کننده قم را گذاشته ام "تیمم ارتماسی!" به راستی اگر آب هست تیمم چرا؟ اگر می شود به آینده دانش آموز توجه نشان داد چرا باید تبعیض قائل شد؟ اگر بلدید دانش آموزان را درست تربیت کنید چرا برنامه تان را سراسری اجرا نکرده و با راه اندازی مدارسی ویژه مثل مدرسه فرهنگ و... دنبال کاسبی هستید؟ من طرفدار مدرسه دولتی هستم و حتی اگر پولش را هم داشته باشم موافق تحصیل فرزندانم در مدارس غیر دولتی نیستم. هر چند میزان ورود از مدارس غیر دولتی به دانشگاه نشانگر وجود بی عدالتی در نظام آموزشی کشور است که مورد اعتراض رهبر انقلاب هم واقع شد. ولی در کل تعجب میکنم از بعضی دوستان که در اوج فشار مالی و درآمد اندک و نداری اصرار دارند گاه از باب چشم و هم چشمی با قرض و بدهی هم که شده فرزندشان را در مدارس غیرانتفاعی ثبت نام کنند. خدا کند روزی شاهد رفع این نگاه طبقاتی باشیم که به یقین منافی اهداف تربیتی جامعه دینی است و میتواند به ایجاد عقده های اجتماعی منجر شود. آموزش و پرورش در تمام شئون باید آموزش و پرورش کشور اسلامی باشد. اگر معلمی با اهداف اسلام آشنا یا همراستا نیست و یا همواره خودش را طلبکار دانسته و در تعلیم و تربیت کم می گذارد باید در جای دیگری به کار گرفته شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آ شیخ غیاث الدین روحت شاد!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۲۳ ق.ظ

آیت الله غیاث الدین طه محمدی دار فانی را وداع گفت - تسنیم

 

آ شیخ غیاث الدین طه محمدی هم به رحمت خدا رفت.

استاد فلسفه بود در حوزه قم و امام جمعه فامنین. بعد نماینده ولی فقیه شد در استان همدان و ایضا نماینده مردم در مجلس خبرگان رهبری.

یکبار با مسعود ده نمکی در اطراف حرم حضرت معصومه بودیم که چشمش به ایشان افتاد. سریع ترمز گرفت. در کربلا با ایشان آشنا شده بود. آقای طه محمدی هم با روی گشاده سوار ماشین ما شد و با اصرار به خانه اش برد و چلوکباب خوشمزه ای سفارش داد.

مدتی بعد هم ایشان با مسعود ناهار مهمان خانه ما شد به صرف میرزاقاسمی. خاکی و خوش صحبت و صمیمی بود. شنیدم که مردم همدان هم مرید مرام و سلوکش بودند.

یکبار رفته بودم دفتر طلاب فامنین در قم. حاج آقای طه محمدی با چهره زیبا و چشمان پرفروغش ایستاده بود وسط حیاط داشت لباسهایش را می شست. تکه هم آمد که نباید مزاحم خانمهایتان بشوید. گفتم حاج آقا همینطوری بایست یک عکس یادگاری بگیرم. ایستاد و شلوار شسته شده ای که از سرتاپایش آب چکه میکرد را با افتخار در دستش گرفت و با ژستی سرشار از اعتماد به نفس به لنز دوربین چشم دوخت. عکس را یادم نیست بعد از چاپ به خودش دادم یا به مسعود ولی باید بگردم و نگاتیوش را پیدا کنم.

روحش شاد. این پیرمرد سرا پا دل بود. وجودش از قلب تشکیل شده بود. محبت و صفایش همه را جذب راه دین و خدا می نمود. طبیب دوّار بود. فاتحه ای نثارش کنید برای ما هم روزی نثار خواهند کرد. رحمت الله علیه.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

امروز، حرم بانو

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۰۵ ب.ظ

photo_2024-06-01_19-56-03_a9oa.jpg

 

دوستان وبلاگی و غیر وبلاگی سفارش کرده اند حرم می روی نایب الزیاره ما باش. همواره به این عهدم وفادار بوده ام.

 

photo_2024-06-01_19-55-46_curq.jpg

 

این سایه بان پارچه ای نازک در حیاط صحن عتیق، ایده هر کس که بود خیلی به جا و جالب و مفید بود.

 

photo_2024-06-01_19-55-55_smg1.jpg

 

پیرمرد توی حس و حال خودش بود. تو هم به خواسته ات می رسی پدرجان. ان شاءالله کسی از این درگاه دست خالی بر نخواهد گشت.

 

photo_2024-06-01_19-56-10_bljv.jpg

 

امروز به روایتی شهادت امام رضا علیه السلام به شمار می آید. تعدادی از دستجات عزاداری که اغلب عرب زبان یا پاکستانی بودند در حرم حضور داشتند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مَرْحَبا بِاِخْوانِنا مِنْ أَهْلِ قُم (امام صادق علیه السلام)

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۴۶ ب.ظ

 

باید به مردم قم درود فرستاد.

آسمان، اولش آفتابی بود. دم دمای عصر ابری شد، بعد باد تند وزید و باران گرفت. مردم از دو ساعت قبل آمدند خیابان بزرگ پیامبر اعظم را پر کردند. کسی تکان نخورد. طوفان راهش را گرفت و رفت. 

من در تشییع بعضی شخصیت های بزرگ حضور داشتم. آن موقع جوان تر بودم و معمولا می رفتم نزدیک ترین نقطه به تابوت. بعضی از این تشییع ها برایم خاطره شد. مثل تشییع مرحوم آیت الله اراکی که نوجوان بودم. تشییع آیت الله بهجت چقدر جمعیت فشرده بود. آن جلو دو سه نفری را که ریزه میزه بودند از زیر دست و پای ملت نجات دادم. تشییع مرحوم منتظری که در واقع میتینگ سیاسی ضدانقلاب و عناصر فتنه بود. بعدش زد و خورد جانانه ای داشتیم که خستگی مان حسابی در رفت. تشییع آیت الله فاضل لنکرانی، آیت الله تبریزی، آیت الله مشکینی و... تشییع حاج قاسم در هوای سرد قم هم دیدنی بود. مردم گوشه و کنار ایستاده و آتش روشن کرده بودند.

اما تشییع امروز سید ابراهیم رییسی و همراهان؛

باورتان بشود یا نه از همین پردیسان قم به سمت بلوار مرجعیت ترافیک شده بود. ماشینها به سختی عبور و مرور می کردند.

مراسم طبق معمول با تأخیر شروع شد. سیستم صوت طبق معمول ایراد داشت و ضعیف بود. موکب ها به سهم خودشان فعال بودند. انتخاب هادی خادم بعنوان مداح اصلی مراسم تشییع، انتخاب به جا و احترام به جوانهای بسیجی قم بود.

پرچم فلسطین، صدای هق هق گریه، نوای حیدر حیدر و نوحه ها و شعارها و اذکار خودجوش مردم در طول مسیر زیباترین جلوه تلفیق سیاست و معنویت در مسیر عزت و آزادگی و جهاد و شهادت بود. تشییع از مسیر حرم تا جمکران نمادی از اندیشه تمدن ساز اسلام انقلابی است که دین و آموزه های مکتب وحی را به تمدن جهانی اسلام و حاکمیت مستضعفان عالم گره خواهد زد. این راه نورانی و پر فراز و نشیب تا ظهور حضرت حجت ادامه خواهد داشت ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

همراهی تا آسمان

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۷:۰۷ ق.ظ

مشاهده و خریداینترنتی کتاب همراهی تا آسمان خاطرات شهیدشهروز مظفری نیا

 

کتاب همراهی تا آسمان را خواندم. من طرفدار این مدل کتابها هستم موجز و مختصر و رسا. البته ناشرها باید دید باز داشته و با توجه به تنوع مخاطب به تنوع آثار از لحاظ قلم و حجم و ... نیز توجه نشان بدهند.

خاطرات شهید شهروز مظفری نیا سرتیم حفاظت سردار سلیمانی اگر چه باز هم جای کار دارد اما نمایی زیبا از حیات معنوی پاسداری جوان و خودساخته را ترسیم می کند.

کمی هم دلم گرفت. یاد خاطرات شهید سید روح الله عمادی افتادم که یک و سال نیم است به دلایلی هنوز منتشر نشده. به ناشرش پیام دادم حیف نیست این کار روی زمین مانده؟ گفت به زودی ان شاءالله. شما هم دعا کنید لطفا.

  • سیدحمید مشتاقی نیا