یک مرد واقعی
کار برایش عار نبود که هیچ، از سختی های کار هم گله نمی کرد. هدفش این بود در شرایط سخت اقتصادی، کمک حال پدرش باشد و باری از دوش او بردارد. روزها می رفت کارگری فضای سبز در دانشگاه آزاد. یکسال کار هر روزش شده بود همین. عصر می رفت کارهای فنی مهندسی آنجا را انجام می داد. شب ها هم می رفت باشگاه. خستگی برایش معنی نداشت.
زیر فشار کار، دستش زخم برداشته بود. چزی نمی گفت. گله ای از این وضع نداشت. حتی به من که با او راحت بودم حرفی نزد. بیست سال از او بزرگتر بودم. رابطه ای صمیمی بین ما برقرار بود. معراج آن قدر دوست داشتنی بود که دیگر به فاصله سنی بینمان نگاه نمی کردم. مثل دو تا دوست بودیم. او هم حواسش بود که حریم ها را نگه دارد. همیشه احترام بزرگتری مرا حفظ می کرد.
خیلی از جوان ها در سن و سال او که هستند به اقتضای طبیعت جوانی می روند دنبال بازیگوشی و شیطنت. ته بازیگوشی معراج همین ورزش و شوخی و خنده های زیبایش بود. مواظب بود شیطنت و اقتضائات جوانی، دین و نجابتش را از بین نبرد.
حواسش بود جوانی اش را با بازی و تفریح های نا به جا هدر ندهد. شادی اش را در این می دید که کار کند و باری از روی دوش خانواده بر دارد. جوهر مرد، کار است و معراج یک مرد واقعی بود. این که بتواند موفقیت برادران و خواهرانش را ببیند به اندازه همه شادی های دنیا برایش ارزش داشت.
کارهای مختلفی را امتحان کرده بود. آدمی بود که با فکر و تدبیر تصمیم می گرفت. در میان همه شغل ها دلش می خواست وارد نیروی انتظامی شود. از سر اعتقاد و باور به این تصمیم رسیده بود. برای همین ایامی که در شُرُف پذیرش و استخدام بود، چند روز را روزه گرفت تا با کمک و عنایت خدا جذب نیروی انتظامی شود. برای همین در نیروی انتظامی هم که بود فراتر از انتظار، خدمت می کرد.
راوی: اسماعیل آیینی (عموی شهید معراج آیینی)
- ۰ نظر
- ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۵۴