اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به نام مادر» ثبت شده است

سلطان بانو، فاطمه

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۴، ۰۶:۰۳ ب.ظ

فاصله قم تا کاظمین (از مرز خسروی) تقریبا مساوی است با فاصله قم تا مشهدالرضا. اینجا قرار است مرکز تحولات عالم اسلام و تحقق مدنیت نوین اسلامی در عصر ظهور باشد. محور، فاطمه معصومه سلام الله علیهاست.

پدر بزرگ گفته بود قم در آینده مرکز نشر معارف دین خواهد شد و آشیانه خاندان و محبان اهل بیت. پدر وعده داد قم مأمن مردانی پولادین خواهد بود. برادر گفت بروید قم آنجا دری از درهای بهشت گشوده خواهد شد. گفته اند مولا علی نوید داد پرچم ظهور در قم خواهد بود، قمی که دختری از دختران مطهر و نورانی من آنجا خواهد درخشید.

رسول خدا که به دنیا آمد دریاچه ساوه خشک شد، همپای فرو ریختن ایوان مدائن و سقوط بتهای کعبه و خموشی آتشکده های غفلت. تکرار ماجرای کعبه و دحو الارض؛ این شوره زار کهن، سرزمین نظر کرده ای است که قرار است چشمه سار حقیقت باشد. قم روستایی امن و دنج از توابع ساوه بود که حالا گسترش پیدا نمود. تمدن چند هزار ساله اش مقهور و مغلوب آئین وحی شد. آتشکده باستانی آن مسجد جامع گردید و مردم سر سختش پذیرای آموزه های حق.

حجاج بن یوسف که خون می ریخت اشعری ها و نسلی از امام سجاد به این دیار کوچیدند از مدینه و کوفه شیعیانی آمدند. قم همان موقع هم حاکمیتی دینی ذیل اصل ولایت فقیه داشت. از عصر امام صادق این شهر بیشتر سر زبانها افتاد. علی بن ابراهیم قمی، عیسی بن عبدالله قمی، زکریا بن آدم و ... مخزن اسرار آل محمد را در قم نیز بنا نهادند. امین امامان و دلیل هدایت بوده و وصف منّا اهل البیت را به خود اختصاص دادند. عُشّ آل محمد داشت سر و شکلی به خود می گرفت.

فرزندان موسی بن جعفر یک به یک آمدند و گرد شمع وجود فاطمه ثانی، نایب شئون حضرت مادر، جمع شدند. علی بن جعفر اینجا برای خودش پایگاهی ساخت و سلسله امامت را با حمایت قاطع از برادرزاده اش علی بن موسی تقویت نمود. موسی مبرقع، نسل سادات رضوی را در قم پایه گذاشت. امام حسن عسکری به احمد بن اسحاق دستور داد مسجدی بزرگ در مرکز این شهر بنا نهد. امام عصر عج به محبّ راستینش فرمان تأسیس مسجدی در بیرون شهر قم، روستای جمکران را داد. قم قرار است مرکز نشر علوم و معارف اهل بیت باشد. علم بی عمل هم که علم نیست. علم، نور است و راه را نشان می دهد و مولّد و موجد خیزشهایی بزرگ قرار خواهد گرفت.

شیخ عبدالکریم حائری به خانم گفت شما رییس حوزه ای من عامل شما، دخل و خرج این حوزه با شما. همان گونه هم شد بعدها خودش شهادت داد. آیت الله بروجردی به خاک قم ایمان داشت. آمد اینجا نشست حوزه را قوامی مضاعف بخشید و مقابل کجروی ها ایستاد. پدر آیت الله مرعشی، عارف فقیه آسمانی بود. چهله گرفت برای نمایاندن مزار گمنام مادر. پیام آمد همین حرم، به نیابت مادر بی حرم، زیارتگاه دل های تشنه کوثر حق و هدایت خواهد بود. خودش و پسرش شهاب الدین که یار صدیق امام عصر بود هر صبح، اولین زائر حرم بودند تا آخر عمر.

تاریخ آمد جلو. نوبت به خمینی ما رسید. پرچم قیام را برداشت. مردانی پولادین به گردش حلقه زدند که از شدت طوفانها بیم نداشته و پای اراده شان در تحقق آرمان حق، هرگز نلرزید. مسأله خمینی، فقط ایران نبود. شأن قم بالاتر از آن است که محصور مرزهای من درآوردی جغرافیا باشد. خمینی قم را سر زبانها انداخت. اینجا قرار است پایتخت تحولات عالم قرار بگیرد. می گویید نه؟ سری به بهشت معصومه بزنید. سری به گلزار شهدا. از عراق و پاکستان و افغانستان تا بحرین و عربستان و فرانسه و... ماکت شکل گیری ارتش بین المللی عصر ظهور را ترسیم نمودند. می گویید نه؟ راهپیمایی عظیم اربعین و ترسیم فرهنگ ایثار و مهربانی در تقابل با تمدن لذت جو و سودا گر و خود محور غرب را نگاه کنید. می گویید نه؟ کاروان جهانی صمود را ببینید. ارتش آخرالزمانی منجی بیدارگر فطرتها دارد مانور قدرت برگزار می کند. ایران را ببینید. روزی با اشاره انگشتی از فرسنگها دورتر، تکه تکه خاکش به فنا می رفت؛ امروز ابرقدرتهای عالم، شیاطین جن و انس دست به دست هم داده اند هوار میکشند ایران اسلامی، ایران خمینی، ایرانی حوزوی، ایرانی که اندیشه فلسفی ساختار حاکمیتش از قم و زیر سایه سر حضرت معصومه سر و شکل پیدا نموده، دشمن اصلی و خطر جدی نظام استثمارگر سرمایه داری غارتگران دجالی جهانخوار است و کاخهای ستم را به لرزه درآورده.

اینجا حضرت معصومه، سلطان بلامنازع تمدنی جهانی است که یک تنه، فرزندانی را در دامان خود پرورانده که روزی نظام طاغوت را، روزی رژیم سفاک بعث را و امروز اساس نظام سلطه و زیاده طلبی و استکبار را با چالش تمدنی به ورطه نابودی کشانده است. قم با محوریت بانوی نجیب و عالمه ای شکوهمند، طلوع عصر بیداری و قیام مستضعفان بر ضد طواغیت عالم را رقم زده است. عُشّ آل محمد، پایتخت حاکمیت مهدوی، پیشتاز تمدن انسانی و فطری و تحقق مدینه فاضله جهانی در پرتو آگاهی و رشد و بیداری ملتها، زمینه ساز ظهور منجی آخر و زوال تفکر حیوانی اغواگر خودکامه منفعت طلب خواهد بود. حالا دیدید فاطمه معصومه، همان مأموریت فاطمه زهرا سلام الله را برعهده دارد؟ عمه سادات دارد برای همه مستضعفان و مجاهدان و رزمندگان جبهه جهانی حق و رستگاری، مادری می کند. تمام سردمداران جور و تباهی و طاغوت با همه برج و بارو و خدم و حشم و هیاهو و زرق و برقهای فریبنده مادی شان یک طرف، خانم حضرت معصومه با فررزندان دست پرورده دامان نجابت و حق پرستی و ظلم ستیزی و شهادت طلبی، یک سو. به زودی خواهید دید نفس قدسی شاه بانوی طهارت، چگونه بساط نمرودیان و فرعونیان و یزیدیان دوران را بر باد خواهد داد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تلالو جنات الهی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۲۲ ق.ظ

وسط حیاط حرم، یک بچه چهار دست و پا دارد دنبال بادکنک صورتی که روی زمین قل میخورد با شتاب حرکت میکند تا به آن برسد. چقدر هم خوشحال که دارد به آن میرسد. چشمانش از ذوق برق میزد‌ برای او همین دویدن چهار دست و پا پشت سر بادکنک کم باد صورتی شادترین خاطره سفر است.

بهشت را به فهم ما سرای حوری و غلمان و چشمه شیر و باغ انگور و... توصیف کرده اند. بهشت سرای آرامش و قرار است. چه آرامشی بالاتر از وادی محبت و حریم عشق و دلدادگی؟ جایی اگر عشق و محبت باشد حتی در کلبه ای ویران و دورافتاده، آرامش موج میزند اما در بزرگترین کاخهای عالم هم اگر محبت نباشد آرامش نیست و زندگی جهنم خواهد بود.

آرامش بخش ترین نقطه حیات برای ما کجاست؟ حرم اهل بیت می ارزد به همه باغهای پر زرق و برق بهشتی و حوری های خنیاگر آن.

خدا دست ما را از دامان اهل بیت کوتاه نسازد. خدا روح ما را بعد از مرگ جز در ساحت اقلیم عشق به آل الله راه ندهد. هزاران هکتار باغ بهشتی و چشمه های شیر و شراب و هزاران یار همراه و موافق و پر کرشمه کجا و یک لحظه ایستادن در بارگاه ملکوتی علی بن موسی الرضا یا صحن مطهر بقیع یا آستان کبریایی امیرالمومنین و درگاه آسمانی اباعبدالله، بوسیدن خاک کاظمین و اشک در غربت سامرا...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رود تجن و مادر شهید رادمهر!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۲۱ ب.ظ

 

شهردار آمده بود پیش مادر شهید رادمهر و خبر داد که قرار است در همین پارک معروف ساری، تندیس پسرت را نصب کنیم و ...

خوشحال نشد!

مادر، مادر همان شهیدی است که سه بار می خواستند از او به خاطر مجاهدت های چشمگیرش به خصوص در جریان حرب تموز لبنان، تقدیر کنند، مخالفت می کرد و می گفت: هر وقت از همه بچه های لشکر تقدیر کردید با من نیز چنین کنید.

 

مادر شهید محمود رادمهر در پاسخ شهردار گفت: هزینه ساخت تندیس پسرم را بگذارید برای لایروبی رودخانه تجن. این رودخانه اگر لایروبی نشود دیگر تجن نیست، لجن است! و گرفتاری اش دامنگیر مردم می شود و ...

یک ماه نکشید که کار لایروبی رودخانه آغاز شد. مدتی بعد سیل ویرانگری در مازندران و گلستان به راه افتاد که اگر توصیه این مادر شهید نبود، خسارت بزرگی به مردم تحمیل می شد.

 

به روایت حجت الاسلام محسن علیجانزاده

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هزار و یک شب

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۲۴ ب.ظ

کسی که در نیروی انتظامی کار می کند باید منتظر هر اتفاقی باشد. به آمار شهدا و جانبازان نیروی انتظامی در همین سال های اخیر دقت کنید متوجه این حرف من می شوید. از درگیری با اوباش و تعقیب و گریز با دزدان و قاچاقچیان و گروهک های ضدانقلاب تا سوانح جاده ای و ... هر از گاه از بدنه نیروی انتظامی که بازوان توانمند اجرای نظم و قانون و ثبات در جامعه است، تلفات می گیرد.

عضویت در نیروی انتظامی از این دست اتفاقات را به همراه دارد؛ اما حضور در مناطق مرزی و مبارزه با قانون شکنی گروه های مسلح و تروریستی احتمال مواجهه با خطر و اتفاقات ناگوار را بیشتر می سازد.

یک روز حوالی ساعت یازده صبح در ایستگاه تاکسی مثل هر روز منتظر مسافر بودم که همسرم تماس گرفت و گفت باید همین الان برویم به کوخان! خیلی محکم و جدی می خواست که زود برگردم و راه بیفتیم. دیشب خواب بدی دیده بود و نگران سلامت معراج بود. از همدان تا کوخان که روستایی در نزدیکی شهر بانه است، چند ساعتی راه است. هر چه سعی کردم آرامش کنم تا راضی شود که لااقل فردا برویم کوخان، زیر بار نمی رفت. پاهایش را کرده بود در یک کفش که الّا و بلّا همین الان باید راه بیفتیم و برویم.

بسم الله را گفتم و زدیم به جاده. در راه همه اش از نگرانی ها و دلواپسی هایش می گفت. صلوات و دعا از لبانش قطع نمی شد. مادر است دیگر. از سختی شغل پسرش خبر دارد و دلش برای او شور می زند.

عصر بود که رسیدیم به خانه معراج. عروسم ژاله در را باز کرد. انگار یکی از آمدنمان با خبرش ساخته بود. منتظر ما بود. حوصله استراحت و پذیرایی را نداشتیم. فقط سراغ معراج را می گرفتیم. چیزی نگذشت که معراج به خانه آمد. مادرش تنها با دیدن او بود که آرام گرفت و یک جا نشست و از ته دل گفت: الحمدلله.

یک ساعتی مانده بود به اذان مغرب. توی در حیاط نشسته بودیم و چای می نوشیدیم که تلفن منزلشان به صدا در آمد. ژاله گوشی را دست معراج داد. حرف هایی بین معراج و یکی از همکارانش رد و بدل شد که محتوایش را متوجه نشدیم. تماسش که تمام شد توضیح خاصی نداد. خداحافظی کرد. زود موتور قدیمی اش را برداشت و رفت پاسگاه.

شب شد. فکر می کردیم الان است که پیدایش شود. خیلی منتظر ماندیم. دیگر وقت شام بود. دیدیم از معراج خبری نیست. از ژاله خواستیم تماس بگیرد و ببیند کی بر می گردد. چندباری زنگ زد، موفق نشد پیدایش کند.

دوباره دلمان شور افتاد. تازه داشت همه چیز یادمان می رفت که دوباره به همان حالت بر گشتیم. اضطراب افتاده بود به جانمان. مادرش حرص می خورد که نکند کابوس دیشبش تعبیر شود. بلند شد و قدم زد. من هم سعی داشتم او را آرام کنم؛ اما راستش را بخواهید خودم هم دیگر داشتم نگران می شدم. شب از نیمه گذشت و خبری از معراج نیامد. ژاله اما آرام بود. گویا این نبودن ها و غیبت های ناگهانی و بی خبری برایش عادی شده بود.

نمی دانید آن شب تا صبح چه بر ما گذشت. من که احساس می کردم چند سالی پیرتر شده ام. توی دلم خدا خدا می کردم خواب مادرش به اصطلاح چپ باشد. حرف مادرش هم همین بود. خودش هم دلش می خواست خوابش تعبیر نشود. دلش می خواست یکی به او بگوید دلشوره هایش بی دلیل است و همه چیز به خیر و خوبی پیش می رود. اما این رفتن ناگهانی و غیب شدن و بی خبری داشت ما را از پا در می آورد. کلافه بودیم. طاقتمان طاق شده بود. این طور وقت ها که می دانید زمان هم به کندی می گذرد. هر ثانیه اش انگار ساعت ها به طول می انجامد.

تماس های ما بی فایده بود. هیچ چاره ای جز صبر نداشتیم. توکل کردیم به خدا و از او کمک خواستیم. فقط خدا می توانست از معراج محافظت کند. آن شب به هر تقدیری بود، گذشت و بالاخره صبح از راه رسید. خواب به چشمانمان نمی رفت. چشم دوخته بودیم به در که شاید معراج از راه برسد و قلبمان آرام بگیرد.

حوالی ساعت نه صبح بود که معراج به خانه آمد. صورتش خسته و خواب آلود بود. خستگی در سراسر وجودش موج می زد. موهایی به هم ریخته و نامرتب و لباسی خاکی و کثیف داشت. آنجا بود که فهمیدیم دیشب را در کمین گذرانده است. به قول خودش مهمانی که نرفته بود! کمین زدن، بی خوابی و سینه خیز رفتن و کثیفی لباس و ... را هم دارد. این اقتضای شغل او بود. با خطر و خستگی مأنوس بود.

دلشوره ما بی دلیل بود و شکر خدا اتفاقی برای معراج نیفتاد. خیالمان راحت شد و به همدان برگشتیم؛ اما این فقط یکی از شب ها و روزهایی بود که یک مادر و پدر برای فرزند رزمنده شان در نگرانی و دلهره سپری می کردند. از این شب ها و روزها زیاد داشتیم. این ها را گفتم که بدانید به پدر و مادرهایی که فرزندشان در مرزها به سر برده و حافظ جان و مال وامنیت مردم است و هر آن ممکن است با دشمن یا عناصر وابسته به آن مواجه شود، هر شب و روز چه می گذرد.

معراج در راهی که انتخاب کرده بود ثابت قدم ماند و جانش را هم مشتاقانه در این مسیر تقدیم کرد. تنها عامل صبر و آرامش من همین است که می دانم فرزندم در راهی درست پا گذاشت و در مسیر حق جان داد و به شهادت رسید.

راوی: پدر شهید معراج آیینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به نام مادر

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۰۶ ب.ظ

1i5g_2.png


به کتاب های دفاع مقدس و خاطرات شهدا علاقمندم و آثار فراوانی را در این خصوص مطالعه کردم؛ اما بی اغراق می گویم کتاب "به نام مادر" مرا به عمق سال های حماسه و ایثار برد و این حس را در وجودم تداعی کرد که انگار در وسط میدان حضور داشته و آن چه که بیان می شود را با چشم می بینم.

یک علت این ویژگی می تواند نثر ساده و بی پیرایه نویسنده اثر، جناب آقای سید علی حسینی باشد که به دور از سبک و سیاق های جشنواره پسند، به خلق اثری ساده و برآمده از حقیقت پرداخته است؛ اما ویژگی دیگری هم در این اثر وجود دارد که خواننده را به حال و هوای جبهه های نبرد می کشاند و دلش را با اشک ها و لبخندهای زیبای رزمندگان گره می زند. کتاب درباره شهید محمدرضا تورجی زاده است و بخش قابل توجهی از این کتاب، خاطراتی است که خود این شهید در زمان حیات دنیایی اش در مصاحبه با تبلیغات لشکر بیان نموده است. این ویژگی جالب و روایت صادقانه خاطرات از زبان یک شهید، طراوت جبهه و عطر خلوص رزمندگان را در مشام انسان جاری می سازد.

"به نام مادر"، کتابی است زیبا و صمیمی از خاطرات جوان شهیدی از گلزار بهشتی فرزندان خمینی که عمرش را در عشق به اهل بیت و اخلاص و بندگی صرف کرد و لبخند و اشک و سخن و رفتارش را با معیاری به نام رضایت حق، تنظیم نمود و مزد عاشقانه هایش را جز از مالک یوم الدین طلب نکرد.

جالب است که این شهید ارادت خاصی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت، فرمانده گردان یازهرا بود، هیأت یازهرا را در اصفهان پایه گذاشت، مداح بود و روضه حضرت زهرا را بسیار نجوا می کرد، گردان او بارها با توسل به حضرت زهرا خط دشمن را شکست، در عملیاتی با رمز مقدس یازهرا سلام الله علیها به شهادت رسید و نزدیک به سه دهه بعد کتاب خاطراتش توسط انتشارات یازهرای تهران به زیور طبع آراسته شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا