اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام رضا» ثبت شده است

دستی هست!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۰۳ ب.ظ

 

سید آزادگان حاج سید علی اکبر ابوترابی، عارفی گمنام و سیاستمداری خودساخته بود که وجوه متعالی شخصیت ممتاز او همچنان ناشناخته مانده است. این روحانی آزاده چه در دوران اسارت و چه در طول حیات سیاسی و انقلابی و اجتماعی خود منشأ احیای فرهنگ و اندیشه دینی و نشر عملی معارف حق با رفتار و گفتار معنوی خویش بود. در خاطره ای از این دلداده کوی اهل بیت می خوانیم:

سید در مورد عزیمتش به مشهد چنین می گفت: وقتی درس دبیرستان را تمام کردم، پدر بزرگوارم به ما گفت: من

از شما می خواهم درس حوزه بخوانید. من نیز با چند نفر از همکلاسی هایم که با هم حشر و نشر داشتیم به مشهد

رفتم و به حرم حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شدم. در آنجا با امام رضا علیه السلام عهد و پیمانی بستم که زندگی خود را وقف امام رضا و آئین آن بزرگوار کنم. در مقابل از حضرت تقاضایی کردم که در شدائد و سختی ها ما را رها نکند. این عهد و پیمان گذشت و پس از تحصیل در مشهد به قم رفتم و ازدواج کردم. در آن موقع که تازه ازدواج کرده بودم، تمام دارایی من 5 تومان بود. یک شب شخصی از آشنایان در خانه ما را زد و گفت: فلانی من دچار مشکلی هستم و به هزار تومان پول نیاز دارم. نمی خواستم به سینه اش دست رد بزنم. گفتم: تا فردا به من مهلت بده ببینم چه کاری بتونم انجام دهم. هنگام سحر پیش از نماز صبح به حرم حضرت معصومه سلام الله علیه رفتم و در آنجا به بی بی متوسل شدم و عرض کردم خانم جان! من به برادر شما تعهدی دادم و در مقابل تقاضایی از حضرتشان داشتم. امروز روز اجابت آن تقاضای بنده است تا یک انسان مضطر نجات پیدا کند. نماز صبح را خواندم و مشغول تعقیبات بودم که دستی از پشت به کتف من زد و گفت: آقای ابوترابی! این پاکت مال شماست و مهلت عکس العمل به من نداد که بخواهم از ایشان تشکری  کنم. وقتی به عقب برگشتم رفته بود. پاکت را باز کردم دیدم همان مبلغی است که آن آقا می خواست. به منزل برگشتم و آن آقا آمد پول را گرفت و رفت.

حجت الاسلام علی علیدوست، کتاب ابر فیاض صفحه 21 انتشارات پیام آزادگان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دخترم مائده

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۷:۱۸ ب.ظ

کتاب خاطرات واقعی دخترم مائده - نقد و نظرات درباره کتاب خاطرات واقعی دخترم  مائده - بهخوان

 

همین اول کار قبل از اینکه متن مرا بخوانی بگو الحمدلله. خدا را شکر کن حتی اگر فقیری، بدهکاری، بیماری، مستأجری، شوهر نداری، بدبختی باز هم بگو خدایا شکرت. همین که هستیم، نفس میکشیم، دور همیم، یک روز عادی را میگذرانیم، الحمدلله و البته هیچ نعمتی بالاتر از شکرگذاری نیست.

کتاب "دخترم مائده" خیلی اتفاقی به دستم رسید مثل سایر کتابهایی که اخیرا در وبلاگ معرفی میکنم. بن خرید کتاب از وزارت ارشاد شامل حالم شد و گشتم داخل سایت هر کتابی که ارزان تر بود و چاپ قدیم، خریداری کردم. هر کدام که خواندم نظرم را همین جا با شما دوستان وبلاگی به اشتراک گذاشتم. اما

این کتاب "دخترم مائده" که از قضا نویسنده اش یک دکتر فیزیوتراپ بابلی است بنام عباس غلامی از همه کتابهایی که این ایام خواندم متفاوت تر بود. اشکم را خوش انصاف در آورد آن هم نه یک بار و دو بار ...

ضمن احترام به دوستان همشهری خودم که در عرصه نشر زحمت میکشند اما چندباری حسرت خوردم که کاش این کتاب را یک ناشر حرفه ای تر با قدرت توزیع بالاتر منتشر میکرد. این داستان واقعی کاملا مستعد ساخت یک مستند و یا حتی فیلم سینمایی است به خصوص در شرایطی که شکر خدا همه شاهدان عینی زنده اند و حضور دارند و دسترسی به مدارک قابل بررسی و اثبات مدعا راحت تر است.

مائده دختر سیزده ساله نازنین و آفتاب مهتاب ندیده یک خانواده مرفه شمالی که خوشی زده است زیر دلشان و برای تنوع و رهایی از یکنواختی امکانات مترقی رفاهی، عزم اقامت به کشور دوست و برادر کانادا را دارند به ناگاه دچار نوعی سخت از بیماری سرطان میشود که هفتاد درصد مبتلایان به آن در طول درمان، جان شیرین خود را از دست داده اند.

دکتر عباس غلامی بخش هایی از رنجی که در آن مدت کشید را بر زبان قلم جاری ساخته و توصیف نموده طوری که چهارستون بدن آدم را به لرزه در می آورد. فیزیوتراپ همشهری ما که از قضا روحی لطیف و دلی نازک و عاطفی دارد مدتی البته از روزنه نور هدایت اهل بیت فاصله گرفته بود که به توصیه و تشویق خواهرانش دوباره به دامان معنویت و خلوتگاه آغوش حق بازگشت و مراد خویش را ورای تکاپوی اجتناب ناپذیر علم طب، از ساحت قدسی ملکوتیان طلب نمود تا آنکه دست عنایت خدا را دید و ...

چند سال پیش با دوست پزشک متخصصی در مشهد بحث میکردم. آن موقع که ما طلبه ها دریافتی مان از حوزه حدود هفتصد هزار تومان بود او ماهی پنجاه میلیون تومان به گفته خودش درآمد داشت. انواع امکانات مادی هم در اختیارش بود. میگفت شما چون فقیر هستید خدا را می پرستید. گفتم ما چون غنی هستیم پول را نمی پرستیم. میگفت چون نقص و نیاز را حس میکنید مثلا شفا میخواهید و... خدایی را برای خود ساخته اید. جوابش را دادم و البته این را هم گفتم حتی اگر چنین باشد بگذار همین مردم فقیر و نیازمند و ضعیف تکیه گاهی در عالم معنا داشته باشند، ناامید نمانند و ... پول و علم و قدرت و شهرت، حلّال همه مشکلات نیست.

دکتر عباس غلامی یک جایی از کتاب می گوید که در کنار همه تلاشهای درمانی به دعا هم پناه آورد. یک آدم معمولی به او گفت دعاها مثل تیرهایی هستند که از همه طرف پرتاب میشوند ان شاءالله یکی شان به هدف نشسته و اثر میکند. چقدر با این سخن آرام شد. از همه خواست برای دخترش دعا کنند. دعاها بالاخره اثر کرد. در روایات هم دعا را سلاح مومن دانسته و توصیه شده برای همدیگر دعا کنید که دعای غیر در حق انسان به اجابت نزدیکتر است.

کتاب دخترم مائده را بخوانید و با یادی از امام رضا، حسین بن علی و مولایمان ولی عصر در خلوت خود اشک بریزید. ما همه فقیریم و بدون خدا، هیچ. انسان ضعیف است حتی در مقابل یک پشه و یا یک ویروس بسیار کوچکتر از پشه؛ این از منظر مادی. از نظر معنوی هم که هر آن احتمال غفلت و گناه و سقوط از ما دور نیست. هر لحظه به یاد خدا باشیم دل در گرو کفایت او بسپاریم حتی در حد بستن بند کفش، خدا را در نظر داشته و حمایتش را طلب کنیم.

و البته همچنان معتقدم خدا کسی را اسیر دو جا نکند، دادگاه و بیمارستان؛ من از این دو بیزارم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حساب و کتاب!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۱۱ ب.ظ

خرید کردن با خانمها را اصلا دوست ندارم و از زیر این کار معمولا شانه خالی می کنم، با مادرم هم صرفا در خریدهای معمول و مصرفی خانه همراهی می کردم و در غیر این صورت بهانه می آوردم. خانمم را هم تشویق می کنم با دوستانش به بازار برود؛ اما خب این بار سفر مشهد بود و دلم نیامد همسر عزیز را برنجانم که اساسا خودش یک رنج بر است!

اقامتگاه ما کجا بود؟ سمت خیابان نواب، کجا رفتیم خرید؟ چهارراه شهدا. یعنی صد و هشتاد درجه آنطرف مسیر و محدوده استقرار ما.

عصر پنج شنبه و خیابانهای اطراف حرم مملو از جمعیت بود. طولانی بودن مسیر البته به نسبت سن و سال ما یکطرف، حیران و سرگردان بودن متأهلی پشت ویترین مغازه ها از طرفی دیگر، کمردردم را تشدید کرده بود. خلاصه بعد از حدود دو ساعتی سرپا ایستادن، مغازه ای کوچک در گوشه ای دنج از مجتمع بزرگ تجاری مرکزی، نگاه بانو را جلب کرد. موقع خرید کالا رفتم داخل مغازه تا نظر همسرانه ام را بدهم و مهر تأیید نهایی را بزنم که دیدم نه تنها خانم فروشنده ظاهر مناسبی ندارد دکور و تزیینات مغازه کوچک هم نشان می دهد اساسا ورود آقایان به آن ممنوع است. زود متوجه شدم و گفتم من بیرون می ایستم. خانم فروشنده گفت چون با همسرتان هستید اشکال ندارد ورود آقایان اگر تنها باشند ممنوع است. گفتم نه.

رفتم بیرون روی نیمکت نشستم. دقایقی بعد همسر آمد و گفت پیامک خرید رسید؟ گفتم نه. گفت مغازه دار هم می گوید کاغذ دستگاه تمام شده و رسید ندارد. مبلغ خرید دویست هزار تومان بود. برایم پیامکی از بانک نیامد که البته بعضی وقتها امری عادی است. از طرفی هم موجودی حساب، کمتر از یک میلیون بود و مطمئن بودم صفر اضافه نزده است. بلایی که بارها توسط فروشندگان زن، ناخواسته بر سر مشتری آمده است.

دیگر وقت بازگشت بود و من هم خوشحال که بالاخره میتوانم ساعتی استراحت کنم. مسیر را رفتیم با خستگی تا آن طرف نزدیک خیابان نواب. خرید کوچی انجام دادیم که برویم هتل. این بار پیامک بانک آمد. به سرم زد حساب و کتابی کنم که دیدم بعله، خانم فروشنده یک صفر را کمتر وارد کرده و به جای دویست هزار تومان بیست هزار تومان کشیده است.

آه از نهادم بلند شد. فردا بلیت بازگشت داشتیم و چاره ای نبود جز این که همه مسیر را دوباره برگردم و پول آن خانم را به دستش برسانم. از خانواده جدا شدم و غرغر کنان همه مسیر را برگشتم. باید دوباره از حرم می گذشتم. بازرسی های حرم به جای استفاده از دستگاه مخصوص گیتهای فرودگاهی، همچنان به روش سنتی والبته جدی انجام می گیرد و تا فیها خالدون آدم را می گردند و انگار عزمشان را جزم کرده اند هر طوری شده بمبی، نارنجکی، موشکی، چیزی در لا به لای فراز و فرودهای بدن انسان پیدا کنند. با اعصابی خرد این مرحله را هم برای چندمین بار پشت سر گذاشتم و با تمام سرعت و البته با درد کمر و بد و بیراه به فروشنده کم حواس، راهم را ادامه دادم. هوس کردم موقعی که پول را می دهم سرش منت بگذارم که ببین گیر آدم خوب افتادی این همه راه را برگشت که بقیه پولت را بدهد. خیلی ها اصلا به روی مبارکشان نمی آورند. خیلی ها می گویند باشد بعدا که مسیرمان خورد پولش را می دهیم و معمولا هم یادشان می رود. ببین چه کار خوبی کرده ای پولت به باد نرفت. اصلا حالا که این همه راه را عرق ریخته ام و با درد کمر برگشته ام باید یک تخفیف جدی هم بدهی و....

بالاخره رسیدم چهارراه شهدا، مجتمع تجاری و آن مغازه کوچک را در کنج زیرزمین پاساژ پیدا کردم. خانم فروشنده با همان سر و وضع نه چندان مناسبش نشسته بود روی صندلی بیرون دکان و داشت کتابی می خواند. رفتم جلو دیدم دارد قرآن می خواند. دیگر حرفی نزدم. کارتم را در آوردم و اشتباهش را اطلاع دادم. اصرار کرد که من دارم اشتباه می کنم. اما بالاخره قانع شد. صد و هشتاد تومان کشید. پیامکش که آمد دوباره حساب و کتاب کردم و مطمئن شدم او یک صفر را کم زده بود. خداحافظی کردم. چند قدمی پشت سرم آمد و بدرقه ام کرد.

 

خداوند چگونه حساب و کتاب میکند؟آیا کار نیک تنها یک ثواب دارد؟پیامبر اسلام  در این باره چه فرمودند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

می دانید این قبر کیست؟

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۵۵ ب.ظ

photo_2023-05-12_17-48-20_wf47.jpg

 

مرحوم حاج آقای راستگو، خودش از شاگردان میرزا جواد آقا تهرانی بود در مشهد. یکبار سر صحبت باز شد در کلاس مربی گری کودک، دفتر تبلیغات قم. برایمان از این مرد خدا گفت که روح بزرگی داشت آن قدر که وقتی در مسطح یا گرد بودن زمین دچار شک شد و علم و تحقیقش راه به جایی نبرد، روحش را شبی برد آن بالا دید زمین گرد است و ...

اولین بار اسم این مرحوم را از مدیر مدرسه مان شنیدم؛ حاج اصغر آقای حقیقی، حدود بیست و پنج شش سال پیش. خودش جانباز و فرمانده گردان بود. گفت جبهه را می خواهید بشناسید به مرد خدا میرزا جواد آقا تهرانی نگاه کنید. عالم بود، مجتهد بود، استاد فرزانه و صاحب کتاب بود، یواشکی خودش را به جبهه می رساند، می دیدند پیرمردی آمده است با قد خمیده، دست بچه های بسیجی آب و غذا می دهد، نورانیت عجیبی دارد و شب زنده داری هایی دیدنی. چیزی نمی گذشت ماشین هایی از ستاد فرماندهی می آمدند او را با احترام به عقب ببرند گریه می کرد بگذارند یک روز دیگر پیش بسیجی ها بماند. خانه با صفایش در مشهد قدم گاه بچه های بسیجی بود. خودش می شد پیش نماز آنها. کیف می کرد وسط بچه های حزب اللهی می نشست. می گفت نمازی که با بچه های بسیجی خوانده شود مورد قبول خداست.

ضدعرفان بود. البته ضد عرفان مرسوم و محصور در لغات. اهل بازی با کلمات و عشوه های کلامی و تعابیر شاعرانه و ... نبود. دین را با فقه می شناخت و حقیقت را در کلام اهل بیت می جست. اما معنا و معرفت را در عمل پیگیر می شد. بند واژه ها نبود.

همین است که با آن درجه ممتاز معنوی و علمی، خودش را خاک پای بچه بسیجی ها می دانست. سفارش کرد از دنیا که می رود برایش سنگ مزار نگذارند. روی قبر سیمانی اش حتی نامی هم ثبت نشده است. گمنامی و سادگی را دوست داشت. شاید از مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها حیا می کرد ... الله اعلم.

چند روز پیش برای اولین بار توفیق حضور در بهشت رضا علیه السلام را پیدا کردم و زیارت مزار شهدایی چون برونسی، کاوه، شوشتری، عطایی، بختی، اسماعیلی، توسلی، بخشی، سنجرانی، تولایی، حسین پور، چراغچی و...؛ پرچم بچه های مشهد بالاست. میرزا جوادآقا تهرانی، اینجا هم همسایه شهداست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به یاد شما هم بودم

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۷:۵۲ ب.ظ

photo_2023-02-16_18-37-36_m8z.jpg

 

امروز مردم قم و زواری که از نقاط دور و نزدیک به این شهر آمده بودند برای تسلیت به خانم، سنگ تمام گذاشتند.

همه ایران مملکت موسی بن جعفر است. امام رضا در مشهد، معصومه خانم در قم، شاه چراغ در شیراز، سبزه قبا در دزفول و... جای جای ایران زیر پرچم حاکمیت خانواده موسی بن جعفر است.

از روزهای قبل، دوستان مختلفی تماس گرفته و درخواست زیارت نیابتی داشتند. این کمترین البته لایق زیارت از طرف آن عزیزان نیست اما امروز در دسته عزا، به یاد تک تک برادران و خواهرانی بودم که سفارش کرده بودند و نیز به یاد دوستانی که میدانم دلشان برای زیارت بانو لک زده است، به خصوص عزیز بزرگواری که تاج سر من است و آرزوی توفیق بیشتر در امور زندگی اش را دارم.

امیدوارم به لطف و کرامت حضرت باب الحوائج و جایگاه دختر دردانه اش، همه مومنین از درگاه لطف اهل بیت پر نصیب مانده و مشکلات ریز و درشتشان در مسیر کمال و قرب الهی هر چه زودتر برطرف شود. بزرگترین سرمایه ما همین دعا و اتصال به خاندان کرامت است و چشم امیدمان به لطف و آبرو داری آنان در دنیا و آخرت گره خورده است. خدا دل همه تان را شاد کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

منتهی الآمال دل بی قرار

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۹ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۰۷ ق.ظ

photo_2022-11-30_08-58-09_eqg5.jpg

 

بهشت مگر جایی به جز حریم شماست؟

آخرت را که نمی دانیم، اگر هم اهل بهشت نباشیم، این دنیا را لااقل گاهی به بهشت برین حق، سرک کشیده ایم. کربلا و نجف و کاظمین و مشهد و قم و بقیع را دیده ایم و در هوایشان نفس کشیده ایم.

بعد از دیده فرو بستن هم اگر عمل، ذخیره خالصی بود و به ازایش اجری، روحمان کبوتر حرم شود و آمین گوی دعای زوّار، برایمان بس است، زیاده خواهی انسان هم بالاخره حدی دارد!

...

چقدر خوشبختیم که شما را داریم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سبزه قبای ما هم پرنده است!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ۱۱:۰۷ ق.ظ

 

از کودکی اسم سفره حضرت موسی بن جعفر را زیاد شنیده ایم و این ذکر مستجاب را که "یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر".

امام مظلوم شیعه را که غربت و سختی بسیار در زندانهای مخوف بنی العباس کشید باید صاحب ملک ایران دانست. هم او بود که وعده داد مردانی پولادین در بلاد قم روزی علمدار مقاومت و عدالت و ستیز با کفر و نفاق خواهند شد که در شدائد روزگار خم به ابرو نمی آورند. خانواده موسی بن جعفر در همه جای ایران نماینده ای دارند که دستگیر و راهگشای مردم است.

امام رضا که پادشاه هدایت و رأفت و کرامت است، معصومه خانوم که بارگاهش دری به سوی جنات الهی است و شاه چراغ که نور مزار شریفش، غبار سیاه فتنه ها را می زداید و...

در هر خطه و استانی حتما به بارگاه یکی از وابستگان خاندان موسی بن جعفر علیه السلام مشرّف شده اید.

اما

در خوزستان، شهر مقاوم دزفول نیز حرمی از این خانواده نورانی برپاست که ذیل بالهای عنایتش، حریم شکوفایی باطن تشنگان حقیقت از جنس شهدا و اولیای الهی است.

امامزاده محمد، برادر تنی امام رضا و حضرت معصومه است؛ پسر حضرت موسی بن جعفر و نجمه خاتون. ردای سبز او در گستره تاریخ، بستر رشد و بالندگی فطرتهای نابی است که در جست و جوی هدایت و رستگاری، سر به آستان عنایتش می سایند.

دزفولی های مهربان، اندیمشکی های جان، اهالی خونگرم شوش و... همجواری این باب رحمت واسعه را ان شاءالله بیش از پیش قدر دانسته و سرمایه معنوی و مادی خویش در فراز و نشیب های لغزنده دنیا و ذخیره ماندگار آخرت قرار خواهند داد.

سبزه قبا در ادبیات ما نام یک پرنده زیباست. سبزه قبای ما هم پرنده ای است از مظاهر اسفار اربعه، که پَر پرواز او سیر آفاق و انفس خلق را به آسمان حق و حقیقت گره زده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

صدای مرا می شنوی خانم؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۱، ۰۵:۱۰ ب.ظ

photo_2022-10-27_17-04-59_7cnp.jpg

 

خوشا به حال شهدا، کبوتر حرم شاه چراغ شدند. امشب دست در دست ملائک تا کبریایی ترین جلوه عشق و دلدادگی پرواز نموده و بر خوان کرامت سیدالشهداء در بزم وصال و در وادی لایتناهی توحید، میِ ناب از جام طهور جاودانگی می نوشند.

خوشا به حال کبوتران مقیم بارگاه مستی و خدا پرستی.

خانوم جان! آن برادرت مشهد و این برادرت شیراز، گلچین زائرانشان را تا معراج رستگاری بدرقه نمودند؛ پله صعود و سکوی پرتاب ما جاماندگان غافل باش  با این دل رسوای منجمد و سیاه، چند صباحی است سودای پرواز در کوی عصمت خاندان تو را داریم و حسرت کبوترانه جلوس بر گنبد حبّ و مودّت تو را در سینه پرورانده ایم.

شراب ناب وصال را میهمان این کام تشنه و تلخی چشیده ایام، ساز.

بگذار مزد عاشقی ما هم غلتیدنی سرخ بر فرش عرشی صحن و سرای بهشتی ات باشد، معصومه جان.

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه ...

نظری کن بر آه دل سوخته ای که منتهای آمالش عنایت کریمانه توست شاید بار عصیان سالهای غفلت و تباهی از شانه های خمیده آن زدوده گشته و لبخند رحمانی دوست، آغوش کهکشانی جنت الحسین را به رویش بگشاید. نسیم رحمتت جواز ورودمان به قافله نور باشد و تربت پاک وادی ایمن را رزق ابدی این دل سازد؛ ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قربون کبوترای حرمت امام رضا

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۵:۳۵ ب.ظ

photo_2022-10-24_17-31-36_7w6f.jpg

 

مگر می شود یک بار زیارت بروی و دلت دیگر برای حرم آقا تنگ نشود؟ انگار از خانه خودت دوری و طاقت فراق از کف داده ای. گم شده ای داریم در حرم آقا که داغی بر دل سوخته مان گردیده و جز به تبرک نسیم مشهد مشرّفش، تسکینی برای آلام آن نخواهد بود.

کاش به جای شبکه پوچ تهران -که دیار حیرانی و بلاتکلیفی است- سیمای خراسان رضوی را به شبکه ملی تبدیل می کردند تا هر جای ایران که هستی، دلت هوایی که شد، لااقل عطر و بوی، نما و شمایی از حریم دلدادگی و گنبد عاشقی در قاب چشمانت حلقه اشک را به ارمغان آورد.

صلی الله علیک یا علی بن موسی، ایهاالرضا یا بن رسول الله.

آنهایی که مشهد هستند دخیل ارادت ما را به پنجره فولاد عشق آقا گره بزنند.

این یک دقیقه، تصویری زیبا و دلکش از نوای قرب و مودت یکی از محبین علی بن موسی در صحن و سرای نور و شیدایی:

https://www.aparat.com/v/d5VWR

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کهکشان، روی زمین

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱ آبان ۱۴۰۱، ۰۳:۴۹ ب.ظ

photo_2022-10-23_11-12-48_ce6.jpg

 

پنج شنبه گذشته، سالروز  ورود حضرت معصومه به قم مثل هر سال جشن باشکوهی در این شهر برگزار شد.

خیل عظیم جمعیت که به استقبال کاروان نمادین حضرت رفته بودند صحنه ای پر ابهت و شورانگیز از دلدادگی محبان اهل بیت را رقم زدند.

تماشای صفوف فشرده مردم در صحن های مطهر حرم و خیابانهای اطراف، مرا به وجد آورد. در کنار آن صحنه اشک ریختن مردم با نوای مدح و سرور که در وصف  کریمه اهل بیت و برادر بزرگوارش، امام رئوف خوانده میشد، تصاویری به یادماندنی از مودت بین امت و خاندان کرامت و رأفت و محبت خلق کرده بود.

حیفم آمد این صحنه را بی یاد و نام دوستانم تجربه کنم. گوشی را دست گرفتم و این پیامک را برایشان فرستادم:

"اینجا قیامته

بوی عود و اسپند و دود

گل و عطر و نغمه و سرود

جشن ورود حضرت معصومه ست وسط این همه اشک و ذکر و دعا میشه یاد عزیزان نبود؟!"

امیدوارم همه دوستان و عزیزانی که این مطلب را میخوانند سال بعد در سالروز ورود خانم، در قم حضور داشته باشند و این صحنه های شیرین و بی بدیل را در کام جان بچشند و حلاوتش را سوغات پر برکت عمر خود کنند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

امام رضا سلام!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۵۶ ق.ظ

 

ایستاده بودم دم هیأت و بچه ها را نگاه میکردم که سوار اتوبوس می شدند. سه روز مانده بود به شهادت آقا و رفقای هیأتی داشتند می رفتند برای مشهد.

یکی آرام زد روی شانه من و گفت: از چیزی ناراحتی؟ با اصرارش جواب دادم. وقتی فهمید بخاطر مشکل مالی نمیتوانم زیارت بروم، رفت و چند دقیقه بعد برگشت. پولی که توی جیبم گذاشت برای سفر کفایت میکرد. قبول نکردم. برای من امکان ادای قرض وجود نداشت. لبخندی زد: به فکر پس دادنش نباش. پابوس آقا که رفتی سلام مرا هم برسان. آن موقع همدیگر را نمی شناختیم. امروز اما سید جواد اسدی را به خوبی میشناسم.

فلش کارت شهدای خانطومان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

امام رضا با شما کار دارد!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۱، ۰۳:۱۱ ب.ظ

گنبد و گلدسته حرم امام رضا (ع)

 

امام رئوف هم خنثی نیست؛ عالم نباید خنثی باشد و مؤمن نیز!

بگذارید از جای دیگری شروع کنم.

گفتند لزومی ندارد حسین علیه السلام را الگوی خودمان قرار دهیم ما می خواهیم از سایر ائمه الگو بگیریم! مداد العلماء افضل من دماءالشهداء!! اصلاً سندش کجاست اینکه گفته اند ان الحیاة عقیدةٌ و جهاد! امام رضا را ببینید با حاکم زمانه اش ساخت و جانشینش شد! رفت داخل دستگاه حکومت طاغوت و پست گرفت!

استغفرالله!

خدایا مرا ببخش.

گفتند اسلام که همه اش نباید نیزه و شمشیر و قتلگاه و محراب مسجد کوفه باشد! بگذارید زندگی مان را بکنیم. ما حامی اسلام رحمانی هستیم...! جواب این شبهات را تاریخ داده است. حرف دیگری دارم.

عیبی ندارد؛ شما زندگی تان را بکنید؛ بخورید و بیاشامید و در چنبره تغافل و غلبه غریزه بر فطرت، جام نسیان و بی عملی را به سلامتی سلسله عافیت طلبان سر بکشید و خوش باشید؛ اما یادتان نرود تمامی امامان ما که برتر از همه علما و مومنین ادیان و اعصار هستند با می ناب شهادت به سرمستی وصال با معبود رسیدند.

امام وقتی امام است دیگر فرقی میان ضربت شمشیر یا اشک و دعا یا مکتب علم یا تدبیر سیاسی اش وجود ندارد. علی باشی و حکومت کنی، حسن باشی و صلح نمایی، حسین باشی و قیام کنی، زینت عابدان باشی یا شکافنده گنجینه دانش و عالم آل محمد و...

برای دشمن؛ دشمنی وقتی می داند ذات مرام و مسلکت ظلم ناپذیری است و درس مکتب خانه وجودت، بیداری و رنگ ناپذیری در برابر طغیان ثروت و افسون شهوت و حاکمیت جور و تباهی است.

اینگونه است که امام هادی نیز که بنیانگذار شبکه نیابت و نقابت است و معدن ناتمام جامعه کبیره را مخزن صدور معارف طریقت حق قرار داده، بعد از هزار و چهارصد سال همچنان خار چشم حق ستیزان و هدف ثابت هجوم لشکر تباهی و ظلمت است. امام رئوف ما نیز تا قیام قائم آل محمد(ص) سد راه زیاده خواهی مکتب حیوانیت و غریزه پرستی خواهد بود.

مهم نیست مقابل دشمن شمشیر می کشی یا نه؛ اما مهم است که دشمن از علم و سیاست و مرام و مسلکت، از نجوای شبانه ات، از لحظه به لحظه نفس کشیدنت احساس خطر کند. رهرو اهل بیت خنثی نیست. وجودش هم سوهان روح دشمنان بشریت است. هیچ امامی با هیچ ظالمی نساخت و شرک و الحاد و نفاق را تأیید نکرد تا به شهادت رسید و یاد و نام و بارگاهش نیز بعد از قرنها هنوز روح ایستادگی در برابر مظاهر جور را در کالبد جوامع بشری می دمد. تو نیز اگر خواب رهپویان طریق ضلالت و مستکبران و منافقان را آشفته می سازی بدان مرید حقیقی ائمه هستی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قدوة المتألهین، آه در بساط نداشت!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۳۶ ق.ظ

 

آیت الله انصاری شیرازی، عالمی بزرگ و متواضع بود که توصیفات عجیبی درباره جایگاه عرفانی ایشان وجود دارد.

گاهی چهارشنبه ها به خانه اش می رفتم و در اتاقی کوچک همراه بعضی از دوستان طلبه از نکات اخلاقی اش لذت می بردم و بیشتر از آن، تماشای چهره با صفایش را صیقل روح خود می دانستم.

نکته ای را می خواهم بنویسم که دلم می خواهد در تاریخ ثبت شود.

اول تعابیری که بعد از رحلت این بزرگوار منتشر شد و با جست و جوی ساده در اینترنت می توانید به آن دسترسی داشته باشید را ببینید:

" امام خمینی دربارهٔ او گفته بود: «تا ما امثال آقای شیخ یحیی انصاری را داریم، آسیبی به این مملکت نمی‌رسد.» و وی را ذوالشهادتین می‌دانست. همچنین آیت الله بهجت دربارهٔ او گفته بود: «ما تا آقای انصاری را داریم، مشکلی نداریم.»[
آیت الله عابدی در روز درگذشت وی در ابتدای درس خارج فقه و اصول اظهار داشت: «اگر بگویم بعد از حجت بن الحسن عج متواضع‌ترین انسان روی زمین، آقای انصاری شیرازی است، اغراق نکرده‌ام.»[
حجت الاسلام صدیقی: «آیت‌الله انصاری شیرازی درس که می‌گفتند -معمولاً استاد جلوتر از شاگردان از کلاس خارج می‌شد- تا ایشان قدمش را از کلاس بیرون می‌گذاشت شروع به جفت کردن کفش‌های طلاب می‌کرد و کسی هم حریفش نمی‌شد

مجمع عالی حکمت اسلامی در سال ۱۳۸۹ از مقام علمی یحیی انصاری شیرازی تجلیل کرد. متن لوح تقدیر همایش را آیت الله جوادی آملی نوشت و حضرات آیات سبحانی و مصباح یزدی آن را امضاء کردند. آیت الله جوادی آملی در این متن وی را «قدوة المتالهین» خطاب کرده بود."

من به واسطه دوست بزرگوارم حجت الاسلام شیخ مصطفی صاحبی با این شخصیت کم نظیر عالم اسلام آشنا شدم. حاج مصطفی خودش دیده بود که در حرم مطهر حضرت معصومه وقتی یکی از مراجع در حال عبور بود و طلاب و جوانان دورش حلقه زده و همراهی اش نموده و عبایش را می بوسیدند، آیت الله انصاری شیرازی با آن مقام علمی و جایگاه معنوی مثل طلبه های کم سن رفت لا به لای مردم و عبای آن مرجع را به رسم تبرک دست کشید و به صورتش کشید. آن مرجع هم البته متوجه ایشان نشده بود.

او را به یکی از مدارس علمیه دعوت کرده بودند برای درس اخلاق. یکی از اساتید بلند شد و پیش از سخنرانی وی شروع کرد به تعریف از استاد و بیان مقام علمی و معنوی او. آیت الله انصاری از این همه تعریف و تمجید ناراحت شد. بلند شد. سر به زیر داشت. بلند شد و رفت بالای منبر. نتوانست صحبت کند. بغض در گلویش مانده بود. بسم اللهی گفت و مکث کرد. با خودش نجوا داشت: به من می گوید استاد اخلاق، عالم وارسته و... این کلمات را می گفت و بی اختیار اشک می ریخت. نتوانست حرفی بزند. صدای هق هق گریه اش بلند شده بود. از منبر پایین آمد و رفت. طلبه های نوجوان تا ساعتی نشسته و مبهوت، اشک می ریختند و از حال و هوای او متأثر بودند.

مطلع شدم او چهارشنبه ها ساعت یازده تا اذان ظهر، در اتاق کوچک خانه قدیمی خودش، همان اتاقی که حضرت امام ره و علامه طباطبایی هم گاهی در آن جلوس علمی داشتند می نشیند و مباحثی اخلاقی مطرح می کند.

با حاج مصطفی صاحبی همراه شدم. شیخ یحیی انصاری، کتاب بحار را باز می کرد و حدیثی می خواند و شرحی می داد. من بیشتر از آن که دنبال محتوای گفتار و تدریسش باشم از حالات و گفتار و صفای وجودش لذت می بردم و چشمانم را به او خیره می ساختم. موقع رفتن با لبخند می آمد و تا پشت در همه را بدرقه می کرد. سعی می کردم آخرین نفر باشم می روم، که نگاهمان بیشتر در هم تنیده شود.

به مسعود ده نمکی جریان را گفتم. او هم چندبار از تهران خودش را می رساند و پای درسش می نشست و می گفت خاطره جلسات مرحوم اسماعیل دولابی برایش زنده می شود. یک بار هم حمید داوودآبادی را با خودش آورد که از شانس او آن روز شیخ یحیی انصاری شیرازی کسالتی داشت و کلاس برقرار نشد.

چهارشنبه ای نزدیک تابستان بود. کمی زود به منزل استاد رفتم. در اتاق، فقط ایشان نشسته بود و پیرمرد سیدی که هم سن و سال خودش بود اما همیشه پای درس حاضر می شد. این دو مشغول گفت و گو بودند. روحانی پیر و سید از ایشان پرسید آیا امسال هم مثل سال های گذشته تابستان را به مشهد می رود و مدتی را در جوار امام رضا علیه السلام  بیتوته می کند؟ پاسخ شیخ یحیی  برایم تکان دهنده بود. با تواضع و صدای ملایمش آهسته جواب داد که دستش تنگ است و بعید است امسال از پس هزینه سفر بر بیاید و بعد هم بلافاصله موضوع بحث را عوض کرد.

به عنوان یک منتقد همیشگی  که همواره به بعضی هدر رفتن های بودجه حوزه در ازای تنگنای معیشتی طلاب معترض بوده ام تحمل این حرف برایم سنگین بود. سنگین بود کسی با این درجه علمی و معنوی که توصیفاتش از بعضی مراجع معظم هم برجسته تر است این گونه در سختی باشد که از پس هزینه های سفر زیارتی مشهد بر نیاید آن وقت فرزندان بعضی آقایان و بستگانشان در پول غوطه بخورند و...

دو سه روزی فکرم مشغول بود که ببینم چه کاری می توانم برای این مرد بزرگ انجام بدهم. در نهایت نامه ای خطاب به آیت الله مکارم نوشتم و ماجرا را شرح دادم و از ایشان خواستم کاری کند. نامه را به دفتر وی بردم. شنیده بودم ایشان خودش وقت می گذارد و نامه ها را می خواند. فردی که نامه را تحویل گرفت از من خواست اگر پیگیر پاسخ آن هستم به او اطلاع دهم که گفتم نه، جوابی نمی خواهم. همین که نامه خوانده شود برایم کافی است.

تابستان از راه رسید. ماجرا از خاطرم رفت. راستش را بخواهید خودم هم پول سفر به مشهد را نداشتم؛ اما بالاخره جور شد و با همسرم به مشهد رفتیم. محل اقامت ما در خیابان آیت الله بهجت بود که فکر می کنم آن موقع می گفتند آزادی، مسیر ایستگاه راه آهن. طبعا راه ما برای رفت و برگشت به حرم از سمت چهارراه شهدا و خیابان آیت الله شیرازی بود.

یک روز بعد از زیارت به خانمم گفتم این بار برای تنوع هم که شده از مسیر باب الجواد خارج شده، به چهارراه خسروی رفته و از آن جا به سمت چهارراه شهدا و محل اقامتمان برویم. او هم پذیرفت. از چهارراه خسروی به سمت شهدا، پیاده رو خلوت بود. ناگهان دیدن فردی که از رو به رو می آمد مرا حسابی به وجد آورد. خدای من! آیت الله انصاری شیرازی بود. شاید دیدن هیچ کس در آن لحطه نمی توانست مرا این قدر خوشحال کند. رفتم نزدیکش ایستادم، سلام و احوالپرسی کردم. التماس دعایی گفتم و رفتم و شیرینی این دیدار را به خاطر سپردم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

صلی الله علیک یا علی بن موسی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۹ ب.ظ

فیلم دیده نشده از مجروحیت شهید حسن رجایی فر

 

هر وقت دلش می گرفت می گفت: بروم به رفیقم سر بزنم زود بر می گردم. می رفت مشهد، پابوس آقا و بر می گشت.

بعد از چند سال؛ حالا در آستانه شهادت امام هشتم، پیکرش را از خانطومان به شهر می آورند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تنبل نباشید

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۵ ب.ظ

5ltx_photo_2020-04-30_17-42-31.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کرونا و بساط دین!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۶ ب.ظ

 

یک عده شبهه انداختند وسط که مگر نمی گفتید امام رضا شفا می دهد، به قم پناه ببرید، از اهل بیت کمک بخواهید؟ چه شد پس؟ چرا کرونا که آمد ماست هایتان را کیسه کردید، دنبال دوا و دکتر می گردید، به زیارت می روید ماسک می زنید و از باورهایتان کمک نمی گیرید؟

یک عده هم خیر سرشان رفتند جواب بدهند خودشان شبهه جدید تولید کردند! از هول حلیم افتادند توی دیگ و گفتند: ای بابا! دلتان خوش است؛ امام رضا خودش هم مسموم شد و به شهادت رسید و ...یک جوری که انگار نعوذ بالله اهل بیت علیهم السلام برای نجات خودشان هم نتوانستند کاری انجام دهند چه برسد به این که بخواهند برای مردم قدمی بردارند؟!!!

به این می گویند شبهه در شبهه! این گونه شد که کار بیشتر گره خورد و خلق الله ماندند معطل که بالاخره تکلیف چیست و نکند این سال ها که پای منبر نشستیم سر کار بوده ایم و پشت و پناهی نداریم و ...؟

عزیز دل برادر! عارضم خدمت شما که اهل بیت و به خصوص همین امام رضای نازنین خودمان پناهگاه و دارالشفای دردهای مردم در طول همه زمان ها بوده و هستند، شکی نیست. چه بسیار افرادی اعم از شیعه و سنی و مسلمان و غیر مسلمان از مشاهد شریف ائمه حاجت و شفا گرفته اند که اصلاً قابل کتمان نیست. اما توسل به اهل بیت مثل هر دعا و حاجتی ممکن است گاه به طور مستقیم و محسوس برآورده شده و گاه بنا بر مصالحی به گونه ای دیگر روا شود. اهل بیت در زمان حیات مادی خود و یا پس از آن معجزات و کرامات بسیاری بر جای گذاشته اند؛ اما بنا بر علم باطن و الهی خود نیک می دانند چه هنگام باید از قدرت و کرامت خویش بهره گرفته و چه هنگام بنا بر مصالح مقدّر الهی نباید از قدرت معنوی شان استفاده کنند. از این رواست که بعضی حاجات ما به حَسَب ظاهر روا نشده و یا این که مثلا موت (شهادت) حتمی و مقرّر آل الله هم بر اثر سمّ کین و شمشیر خصم محقق می گردد. بالاخره اهل بیت قرار است روزی از دنیا بروند یا نه؟!

این از شبهه دوم اما جواب شبهه اول:

همان دینی که به ما یاد داده در مواجهه با مشکلات و گره های زندگی به دامان اهل بیت پناه برده و از خدا و برگزیدگانش مدد بجوییم این را هم آموخت که رجوع به عقل و دقت در محافظت از جان و تلاش برای کسب روزی و رشد و پیشرفت، امری ضروری و تکلیفی شرعی است. همان طور که پیامبر بیرون (نبی) به کمک پیامبر درون (عقل) شتافته تا انسان ها را به مرحله شکوفایی معنوی و کمال برساند، توسل و توکل نیز در کنار همّت و مجاهدت و عمل به توصیه های عقلانی، عنصر برکت و موفقیت در امور مادی زندگی شمرده می شود. یعنی همان ضرب المثل معروف فارسی که از تو حرکت و از خدا برکت.

حیات بشر در گرو بهره گیری از عناصر مادی و معنوی است. حفظ جان و سلامتی واجب است. خدا و اهل بیت رسول الله نیز به اقتضای کرامت و بزرگواری شان حاجت مؤمنان تلاش گر و عاقل و عامل را بی جواب نمی گذارند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نفس کشیدن در هوای دوست

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۷ ق.ظ

می پرسد حالا که اینهمه آمدی زیارت، حاجتت را گرفتی؟

و نمی داند که حاجت من همین زبارت بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آمدم ای شاه پناهم بده

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۳۱ ب.ظ

See the source image

 

قرار است نگذارد آن طرف تنها بمانیم. به دیدنمان می آید که در برهوت عقبی احساس غربت نکنیم.

نمی گذاریم که تنها بماند. کبوترانه در حریم حرمش قدم می زنیم و عطر زیارتش را به مشام جان می رسانیم.

دلخوشی ام این است که در زاد روز خواهری که در مسیر وصال برادر، زهر غربت نوشید و شهید راه زیارت شد و به یاد همه آرزومندانی که دست اجل فرصت زیارت دوباره امامِ جان را از آنان دریغ نمود دوستان و آشنایان تازه در گذشته ای چون: جواد جلالی نیا، سید علی حسینی ایمنی، محمد مهدی امین زاده، حاج علی برارپور و فرزندش حسین، احمد گرجی، منوچهر ساداتی، محمد عباسپور و همسرش زهرا نقیبی، حجت الاسلام خورشیدی، آیت الله کریمی، سید مجتبی حسینی اصل، محمد آقای تهرانی، حاج قاسم نژاد نصراله، حسن محمدی، سید مظفر ربیعی، محمد امین کریمیان، محمد حسن دهقانی، حاج قاسم سلیمانی و... به پابوسی مُلک شفاعت شتافته و سلام کوچکی پیشکش آستان کبریایی اش کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یا سریع الرضا!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۳۴ ب.ظ

See the source image

 

امشب شب میلاد حضرت جواد الائمه علیه السلام است. به ما یاد داده اند اگر امام رضا را به جان جوادش قسم دهیم انشاءالله حاجت روا می شویم.

به حکم آموزه الجار ثم الدار، امام رضا را به جان جوادش قسم بدهیم مردم مظلوم هند و یمن و سوریه و نیجریه و ... را از بلای استبداد و توحش حاکمان سرسپرده نجات دهد.

امام را قسم دهیم به جان جوادش بیماری و سختی و فشار را از مردم نجیب کشورمان دور سازد و دل هموطنانمان را شاد گرداند.

امام مان را رئوف لقب داده اند و ما به این صفت او ایمان داریم. به حق مقام رضایش، آهوی رمیده دل ما را امشب امام رئوف به ایمن گاه حریم خویش متوجه سازد و لطف بی کرانش را ضامن قلوب شکسته مومنان قرار دهد. به حق دردانه عالم جود، وجود ما را از گزند گمراهی و بلایای مادی و معنوی در امان نگاه دارد. حصن حصین ولایت او، دژ مستحکم لااله الاالله است که پناهجویان دلداده را از عذاب های دنیایی و اخروی محفوظ می دارد. 

السلام علیک یا علی بن موسی ایها الرضا

سلام متوسلین دامان جوادت نثار بارگاه منور و گنبد آسمانی حرم قدسی تو مولاجان! نجوای دل غمزده مان را در گستره فضل و اجابتت پذیرا باش.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آبادان و مشهد!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۰۴ ق.ظ

آبادانی ها به امام رضا علقه خاصی دارند. در این شهر مکانی است که از آن بعنوان قدمگاه امام رضا یاد می شود. بسیاری از مورخین معتقدند امام هشتم موقع ورود به ایران و انتقال به طوس از این شهر عبور کرده است.

جالب است وقتی آبادان به محاصره دشمن در آمد نام عملیاتی که منجر به شکست حصر آن شد ثامن الایمه انتخاب گردید و جالب تر اینکه یگان پیشرو در شکست حصر آبادان و پیشتاز نجات این شهر لشکر ۷۷ خراسان بود.

آبادان شهر مهمی است و دشمن خیلی تلاش کرد این شهر را به تصرف درآورده و نامش را عبادان بگذارد.

منافقین کوردل در انتقام از شکست تلخ ارتش بعث در عملیات ثامن الایمه و به تلافی آن اقدام به ترور شهید هاشمی نژاد در شهر مقدس مشهد نمودند.

جالب است که در لهجه مشهدی ها و آبادانی ها هم شباهت های جالبی وجود دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا