اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۳۶۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشک آتش» ثبت شده است

قنبری، یادگار خانطومان

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۲۵ ب.ظ

1-      می خواست بوسنی و هرزگوین هم برود، من نگذاشتم. همه اش می گفت: خدا نکند که مرگ در بستر نصیبم شود که اگر بشود تقصیر توست! فقط من می دانستم داروهایی که برای درمان عوارض شیمایی اش استفاده می کرد، چه بر سر استخوان هایش آورده است.

اربعین، نجف تا کربلا را عصا زد و راه رفت. یک ماه هم ماند تا راهی برای حضور در جبهه مقاومت پیدا کند؛ اما نتوانست. وقتی برگشت، گفت: از همه ائمه خواستم کاری کنند بتوانم بروم سوریه و با داعش بجنگم. دیگر مانع من نشو.

2-      پایش جراحتی از دوران جنگ به یادگار داشت. نمی توانست راحت راه برود. با این حال، چون احتمال شنود بیسیم وجود داشت، گاهی از محل دیده بانی تا مقر که بیش از پانصد متر راه بود را با پای پیاده طی می کرد و گرای دقیق دشمن را اطلاع می داد. استاد دیده بانی بود و دقت خاصی در کارش داشت. گلوله می زد، می گفت: یا خدا. دیده بانی می کرد می گفت: برای خداست. راه هم می رفت می گفت: در راه خدا ... فکر و ذکرش رضایت خدا بود. حجم آتشی را که هدایت می کرد، روزگار تکفیری ها را سیاه کرده بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عابدینی، یادگار خانطومان

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۰۲ ب.ظ

1-      این حال و هوا را فقط درباره شهدای دفاع مقدس خوانده یا شنیده بودم. ظرف بچه ها را می شست. وسایلشان را مرتب می کرد. برایشان غذا می آورد. اصرار داشت لباس هایشان را بشوید، با هزار زحمت برای بچه ها سوپ درست می کرد، موقع تماس با خانواده ها نوبتش را به دیگران می داد. ... نیمه های شب بلند می شد و به بچه ها سر می زد، مبادا پتوی مناسبی نداشته و سرما بخورند.

اینها مسیر سیر و سلوک عملی اش بود. حرف های معنوی و جملات و عرفانی اش را که گاه می شنیدیم باورمان می شد که دارد به لحظه پرواز نزدیک می شود.

 

2-      دفعه قبل که آمده بود مجروح شد. تیر خورده بود به کتف سمت چپش، درست بالای قلب و بخشی از گوشت تنش را کنده بود. بچه ها در تکاپو افتادند که زود به عقب منتقلش کنند. روحیه اش حرف نداشت. شوخی و جدی گفت: مرا بخواهید عقب ببرید همه تان را می زنم! می خواهم تا آخر درگیری کنار بچه ها باشم.

زخمش را بستیم. خون زیادی رفته بود. لبخند می زد و می گفت: چه درد شیرینی!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دسته گلی که امروز توی قم تشییع شد

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۹ ب.ظ


جریان این دسته گل رو میدونین چیه؟ امروز همراه پنج شهید مدافع حرم، توی قم تشییع شد. سید حشمت حسین از دلاورای زینبیون پاکستان، وقتی پاش به سوریه رسید، گفت من دیگه خط مقدمو رها نمی کنم. هیچ وقت حتی برای مرخصی هم به عقب نیومد. سید حشمت همیشه توی خط موند و ازش جدا نشد؛ چه موقع حیات ظاهریش، چه وقتی که شهید شد. امروز به یاد پیکر مفقودش این دسته گلو همراه سایر شهدا تو قم تشییع کردن.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شایعه ای که به واقعیت پیوست

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۴۹ ب.ظ

امروز در برخی از رسانه ها شایعه شد که حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی به عنوان جانشین مرحوم واعظ طبسی در تولیت آستان قدس رضوی منصوب خواهد شد.

من فقط یک درخواست دارم. خواهش می کنم در صورت صحت این خبر، لااقل مسئولیت دادستانی دادگاه ویژه از ایشان برداشته شود. دل ما خوش بود توی حرم آقا امنیت داریم و به سین جیم کسی جواب پس نمی دهیم. خدائیش این یک نعمت را از ما نگیرید!

پانزده اسفند94

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سیّد‌ الاسرا لقب چه کسی است؟

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۴۱ ب.ظ


میان نام‌های ماندگار تاریخ دفاع مقدس، نام «حسین لشکری» همواره از درخشان‌ترین نام‌های فهرست بلند و نورانی نسل حماسه و فداکاری است. او خلبان شجاع و مؤمن بود که در راه دفاع از میهن اسلامی‌اش با دشمن متجاوز جنگید و سال‌های اسارت او نمونه‌ای افتخارآفرین از وفاداری یاران انقلاب شد. این مجاهد نستوه که از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی به «سیّدالاسرا» لقب گرفت، قدیمی‌ترین آزاده ایران اسلامی بود که با بردباری و تحمل رنج‌ها و مشقّات فراوان در مدت هجده سال در سلول‌های انفرادی و اردوگاه‌های رژیم بعث عراق، تابلوهایی از ایمان و معنویت و مقام رضا و تسلیم در برابر امتحانات الهی را برای ما به نمایش گذاشت.

امیر سرتیپ خلبان حسین لشکری در سال 1331 در قریه ضیاآباد از توابع قزوین به دنیا آمد. در سال 1351 وارد نیروی هوایی شد و در سال 1356 با درجه ستوان دومی فارغ‌التحصیل از دانشگاه خلبانی شد. با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست و پس از انجام دوازده مأموریت، هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد که نهایتاً در خاک دشمن به اسارت نیروهای بعث عراق درآمد. سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت هشت سال با حدود شصت نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. پس از پذیرش قطعنامه، وی را از دیگر دوستان جدا کردند و بخش دوم دوران اسارت وی حدود ده سال به طول انجامید.

وی پس از شانزده سال اسارت به نیورهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در هفدهم فروردین 1377 به خاک مقدس وطن بازگشت.

سال‌های سال هیچ‌کس از حال و روز حسین لشکری خبر نداشت. اولین نامه او در 13/3/1374 برای همسرش به نگارش درآمده است:

به نام خدا

همسر عزیزم سلام. حالت چطور است. ان‌شاءالله که خوب هستی. حال علی چطور هست و به یاری خدا او هم که خوب هست. من این نامه را برای اولین‌بار برایت می‌نویسم. امروز ملاقات با نماینده صلیب سرخ داشتم و مشخصات مرا ثبت کرد و گفت که از این به بعد می‌توانم نامه برایت بنویسم. من نمی‌دانم که چقدر این حرف‌ها درست هست و ما می‌توانیم نامه برای همدیگر بنویسیم ولی من هنوز شک دارم و اگر نامه به دست تو رسید، برایم آدرس محل زندگی خود را بنویس تا نامه‌های بعدی را به آن‌جا بفرستم. از آن‌جا که نمی‌دانم هنوز آن‌جا هستید یا نه و در کجا منزل و مکان دارید، نامه را برای نیروی هوایی نوشتم. امید دارم که آنها هم سعی بکنند و به دست شما برسانند. خودم هم باور ندارم که نامه می‌نویسم. وضعیت من معلوم نیست و تو شرعاً و عرفاً اجزاه داری که اگر خواستی ازدواج بکنی، می‌دانم که خیلی سخت است ولی چاره چیست، در تربیت علی کوشا باش و من راضی به راحتی و آسایش شما هستم. حسین لشکری[1]

گمنام؛ اما با معرفت!

شاید بعضی وقت‌ها برایمان این سؤال پیش بیاید که معرفت به اهل‌بیت یعنی چه؟

حسین لشکری هجده سال را در اسارت گذراند. او، شانزده سال مفقودالاثر بود؛ یعنی، اگر هم شهید می‌شد، نامش در صلیب سرخ ثبت نشده بود که مورد پیگیری قرار بگیرد. بعثی‌ها می‌خواستند او را وادار کنند با آنها همکاری کرده و به یک پروژه تبلیغاتی بر ضد جمهوری اسلامی تبدیل بشود. وعده‌های مختلفی به او داده شد، نپذیرفت. او را زیر شکنجه قرار دادند و بارها تا مرز شهادت رفت. شکنجه‌هایش بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود، تا جایی که بعد از آزادی، گاه مجبور می‌شد در روز، بیست نوع دارو مصرف کند. سال‌ها در سلول انفرادی بود و رنگی از طبیعت و آفتاب ندید. بهترین خاطره‌اش از اسارت، یک لیوان آب خنکی بود که در نوروز سال 74 از یک سرباز عراقی دریافت کرد. این‌طور مواقع، ممکن است مشکلات روحی هم به سراغ انسان بیاید. می‌دانست سرنوشتش نامعلوم است و حتی ممکن است هیچ خبری از او به کشورش نرسد. از احوال خانواده و همسر و فرزندش نیز بی‌خبر و نگران بود. وقتی راز این استقامت و شکیبایی را از او پرسیدند، پاسخ داد: با تأسی به سیره اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و به خصوص حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیهما‌السلام)، تمسک به دین و اهداف آن و بررسی و تفکر در آن، خود را از گزند ترفندهای دشمن حفظ کردم.[2]

 



[1]. کتاب6410، نشر آجا، چاپ سوم1387، ص197.

[2]. با اقتباس از سخنان امیر سرتیپ طیبی، نشریه خُم، ش2، مرداد1390.

  • سیدحمید مشتاقی نیا